-
+اشکال من کجا بوده؟
سلام دوستان
خانوم من بعد از 6 سال آشنائی و زندگی مشترک از من جدا شد. در آخر کار متوجه شدم که از ابتدا ایشون عاشق من نبوده و همیشه دروغ می گفته! فقط لقمه چرب گیر آورده بوده که با شرایط خاص ایشون مشکلی نداشته.
مادر ایشون پس از شهید شدن همسرشون(ابدا خانواده مذهبی نبودند) مجددا ازدواج کرده بوده با مردی که یک زن دیگه هم داشته بدون اجازه و رضایت ایشون. همیشه جنگ و دعوا بوده و ایشون به ضرب پول این قضیه رو نگاه داشته بوده و به همین دلیل خانم من به شدت لوس بار آمده که چندین نفر از خانداره خودش معترف بودند. در زندگی حالت کندن پول داشت مثل اینکه منهم یک همسر دیگه داشتم!
از طرف دیگه به سبب شرایط خاص ایشون در منزل مادر بزرگشون زندگی می کردن و دائی و خاله هاشون مثل برادر و خواهراشون بوده. دائی شون هم یک بار جدا شده و خاله شون هم همینطور و خاله دیگشون هم ازدواج نکرده. ایشون در بطن تمام این ها بوده و تاثیر فوق العاده ای در فکر و روح و روان ایشون داشته.
از طرفی مادر ایشون تحصیلشون رو در مقطع فوق لیسانس دانشگاه آزاد با سهمیه خانواده شهدا ادامه دادند. ایشون از جهت خیر خواهی ولی بدون آگاهی که این کار دوستی خاله خرسه هست جهت جلوگیری از حوادث ناگهانی هراتفاقی در درس هاشون می خوندن مثل تجاوز ها خیانت ها، دخالت خانواده ها، انسانهای روانی و .... به ایشون منتقل می کنه جوری که یک بار ایشون به من گفتن که اگر بچه دار شدیم بچه رو دست هیچ کس ندیم بغل کنه ممکن است بچه دستمالی بشه و بهش تجاوز کنن حتی برادر تو! علاقه ایشون فیلم های آدم های روانی و قاتل و دارای اسکیزو فرنی بود! حتی یک بار مادرشون تماس گرفت که فلان شبکه فلان فیلم اینجوری رو داره حتما ببین! به دلیل تمام مشکلات خانوادگی و دیدن دخالت خانواده ها در زندگی ما بدون دلیل از خانواده من بدون دلیل می ترسید و دچار پیشگیری های وسواس گونه ای می شد و حرف هائی می زد که باعث رنجش فراوان می شد و کینه ها از کارهای نکرده داشت. به طرز مریض گونه ای
پس از فوت پدرشون که ایشون 5 سالشون بوده خانواده پدرشون با اینکه فامیلشون بوده از اینها کناره می گیره و به خصوص سر مساله ارث و خلاصه این کینه و نفرت در دل ایشون توسط اطرافیان ریشه عمیق می گیره و در حالیکه مادرشون دیگه چنین حسی نداره و بخشیده چون اصل مساله رو ایشون میدونست، ایشون کینه و نفرت عمیق و شعله وری داره و اگر صحبتش بشه از عصبانیت پرخاش گری می کرد. از من ارث پدرش رو واقعا طلبکار بود. شبها دائما در خواب کابوس می دید که کسی حقشون رو خورده و به من می گفت که من حقم رو می گیرم.
می پرسید چرا پس من ازدواج کردم، دلیلش این هست که وقتی آشنا شدیم اصلا این مسائل رو نگفتند که. وقتی که من عاشق ایشون شدم و ایشون اولین در زندگی من بود یک مقداری رو به من گفتن، خیلی کم.
ایشون خیلی دروغ می گفتند و می گویند و برای هرکدوم دلیل و بهانه ای می تراشیدند. حتی قضیه خالشون که واقعا مثل خواهرشون بود رو که باید اول از همه همون موقع که من در مرحله انتخاب بودم رو بعد از 5 سال بعد از اینکه خودم حدس زده بودم به من گفت و گفت که دلیلش هم این بوده که به خاطر دخترخاله هام که نمی خواستند کسی بدونه اونها بچه طلاق هستند! البته مثل همیشه دروغ می گفت و بعدها گفت که اگر اولش به کسی تمام این چیزها رو می گفتیم کسی باور نمی کرد که ما آدمهای خوبی هستیم! الان من دقیقا این رو می دونم
منطق جالبی داشتن که باید همیشه همرنگ جماعت شد. دوست فقط برای تفریح هست. هر جا لازم بود باید دروغ گفت.
اولش به من گفتند که با حجاب هستند و بعد ها فهمیدم که ایشون گاو پیشونی سفید بوده و خانواده خودش و مادربزرگش همیشه سر نوع پوشش باهاش مشکل داشتن حتی توی فامیل خودش
بی نهایت بدبن بودن که نمی تونید حتی تصور کنید. در اثر مشکلات روحی و روانی درگیر انواع مریضی ها مثل آسم، سرگیجه، پادرد های عصبی و انواع دردهای عصبی بودن که من اگر بیمه تکمیبی نداشتم بیچاره می شدم! آدم های بدبین از 100 تا اتفاق میگن 90 تا بده ولی ایشون حدود 99.5 بود.
تا به حال چه کسی رو دیدید که بعد از 6 ماه از ازدواج اصرار کنه که خانه باید به اسم من بشه! و ول هم نکنه. به خاطر اینکه دائیشون مغازه اش رو سر مهریه خانومش پیچونده بود ایشون هم همیشه همین دید را داشت. از اول ازدواج خودش رو در حالت جدائی میدید و باید کاری می کرد دیگه.
سر عروسی به من اعلام کرد که احتمال این هست که از طرف خانواده پدرش یا خانواده زن اول ناپدریشون بیان که عروسی رو به هم بزنن! خدا رحم کرد که خبردار نشده بودن.
در هنگام آشنائی ایشون ترم دوم مدیریت دولتی می خوندن و من درحال نوشتن پایان نامه فوق لیسانسم در رشته برق بهترین دانشگاه تهران بودم. ایشون 2 روز اومدن کنار من توی دانشگاه بشینن که کار من پیش بره که دریغ از حتی 1 صفحه پیشرفت و همش صحبت کردیم. بعدها مدعی شدن که شما فوق لیسانست رو از صدقه سر من داری نه در هنگام دعوا ها در حالت عادی این رو می گفت
تا به حال کسی رو دیدید که هم از زمان بچه گیش متنفر باشه و هم زمان مدرسه و دبیرستان و هم دانشگاه و هم دوستی و هم نامزدی و هم عروسی و هم ازدواج! و هم بعدش! ایشون خانم من بودند. فکر کنم یک سال هم دبیرستان مردود شده بود ولی همیشه مخفی می کرد. این رو مطمئن نیستم ولی هر وقت حساب می کردیم و با دوستاش مقایسه می کردیم یک سال کم می اومد! و ادامه اش هم نمیداد. ذاتش با دروغ یکی بود.
هفته ای 3 روز منزل مادرش بودیم و 1 روز منزل مادر من! جالب است که من رو کشوند مشاور که چرا خونه مادرت میریم! وقتی مشاور که زن بود و خود مادرش هم معرفی کرده بود یکم از جریان رو دونست جوری شستش که از مشاور اینقدر ناراحت بود که داشت می ترکید و اومدیم بیرون قهر کرد و رفت و بعدش بارم همون آدم همیشگی بود. خیلی قد و دگم بود.
یک سال پیش من ویزای کار آمریکا گرفتم و به آمریکا اومدیم. رئیسم ایرانی و فامیل خانومم بود و وقتی رشته من و سابقه کارم رو متوجه شد خیلی خوشحال شد و بعد ها متوجه شدم که رشته من نه تنها در ایران بلکه در آمریکا هم به شدت خواهان داره. تمام کارهاش از a to z رو من انجام دادم از هر چه لازم بود. در آخر باز ایشون مدعی شدن که از صدقه سر ایشون ما اومدیم آمریکا من حتی یک بار هم بابت هیچ چیز هیچ منتی نمی گذاشتم و چون در یک خانواده معتقد (نه متعصب) بزرگ شدم این رو یادگرفتم که اگر برای کسی هم کاری انجام میدی نباید حتی توی ذهنت طرفت رو بدهکار کنی و توقعی داشته باشی. این حرف های ایشون خیلی من رو آزار می داد و همه جا هم جار می زد! تا اینکه من رفتم پیش رئیس شرکت و قضیه رو گفتم، ایشون گفت که اگر شما اینجا هستید فقط و فقط به خاطر تخصص شما اینجا هستید.
به خاطر آمریکا رفتن داشتم وام ها رو صاف می کردم پس انداز رو زودتر دادم بابت وام و از شانس فقط 2 ماه حقوق من دیر شد و همیشه اگر چنین حالتی می شد از خانواده می گرفتم ولی چون خانوم چند ماه سر کار رفته بود از ایشون قرض کردم. رفته بودیم مهمانی منزل پدر و مادر من سر یک چیز نامربوط ایشون بحث رو چرخوند و گفت که اگر حقوق ایشون نبود ما از گرسنگی می مردیم! هیچ کس چیزی نگفت و بحث سریع عوض شد. من خورد شدم. قابل توجه اینکه حقوق 6 ماه ایشون معادل 1 ماه حقوق من بود. از اونجا رفتیم به خواهرم سر بزنیم توی راه می خواستم بهش بگم این چه مزخرفی بود گفتی. ولی گفتم بگذار بدیم خونه بعد الان جای مناسبی نیست. منزل خواهرم هم همین رو گفت!!!!!! برگشتیم خونه گفتش که حقیقت بوده و دروغ نبوده که! نمی دونید که چقدر طول کشید و با چه مصیبتی یکم از اثرش رو از ذهن خانوادم پاک کنم. همیشه می خواست خودش رو ثابت کنه.
از این دست موارد خیلی هست حتی برای کارهای نکرده! من خیلی از ایشون تشکر می کردم ولی ایشون ارضا نمی شد نمی دونم چرا و هی بدترهم می شد!
ایشون سجایای اخلاقی بالائی هم داشتند. یکی از این موارد چت کردن در اینترنت بود. با یک مرد 53 ساله صحبت می کرد و اولش می گفت که چون ایشون چند سال آمریکا زندگی می کرده می خوام اطلاعات کسب کنم. ایشون فردی بود که فقط به خاطر بچه هاشون با همسرشون که خارجی بود زندگی می کردن و مشخصا در اینترنت به دنبال کمبودهای روحیشون بودن. بعد از یک مدتی دیدم عکس طرف فرستاده بود و قضیه اصلا چیزی که ابتدا شروع شده بود نبود. بهش تذکر دادم و دلیل و آیه بهش گفتم این 53 ساله است بعدی میشه 25 ساله ها. با اکراه قبول کرد و به طرف گفته بود که اصلا چرا ما با هم صحبت می کنیم و طرف بهش گفته بوده که تو می خوای ببینی میتونی هنوز کسی رو عاشق خودت کنی! چی فکر می کنید. بعد از چند ماه که آمریکا بودیم به صورت اتفاقی متوجه شدم که ایشون از یک ایمیل جدید ارتباتشون رو با اون آدم ادامه داده و چه چیرهای مستهجنی از عکس و فیلم از اون بابا برای ایشون اومده! داشتم از لاس زدن، خیانت و دروغ های ایشون می مردم! به اون مرد بی شرم ایمیل زدم و با نرمی و احترام خواستم که دست برداره. براش توضیح دادم و متوجه شد که قضیه جدی هست و دیگه دست برداشت. البته خانم من با کسای دیگه این کار رو می کرد. هیچ چیزی در درونش مانعش نمی شد.
دوستان هیچ وقت گول ظاهر آدمها رو نخورید. فکر نکنید خوشگل بودها اصلا، در همون نگاه اول هم بسیار معمولی و مغرور به نطر می اومد. من هم که down to earth و فکر می کردیم که همه مثل خودمون حداقل ظاهرشون با باطنشون یکی هست. ولی شما هم اگر جای من بودید بی تجربه گول می خوردید. ظاهر کاملا موجح و خوش بر خورد و شاد در ظاهر و من که باهاش زندگی کردم می دونم که چی در نهادش بود. همه رو بلد بود دور خودش جمع کنه و از گفتن حرفهای مشکل دار که همه بخندن ابائی نداشت که برای همه از یک دختر عجیب بود. اگر پسری ایمیلی می فرستاد که یکم مشکلی داشت این با پاسخ یکی مشکل دارتر چراق سبز نشوم می داد. پشت سر نزدیک ترین آدمها بهش چه حرفها که نمی زد و تمام کارهائی که جلوی اونها یا براشون می کرد از روی اجبار، با اکراه و در جهت منافعش بود و بس. ولی جلوشون جوری فیلم بازی می کرد مه من انگشت به دهان می موندم. باطن درش وجود نداشت. مهربانی؟ گذشت؟ اصلا
به اخلاقیات، وفای به عهد اصلا اعتفادی نداشت و قول ساده ترین چیزی بود براش که می شد شکست. فقط می خواست به هر قیمتی لذت ببره. کاشکی اینها رو قبلش می دونستم. ای کاش..........
پایان ماجرا: از 1000 تا مساله مشابه صرف نظر می کنم و آخرین رو می گم. اینجا در آمریکا جو بسیار ضد اسلامی هست و کلی TV هست که فحش به اسلام و پیغمبر و قرآن می دن و البته 50% حرفشون هم مبانی بر خرافاتی است که درست می گن مثل امام و امام زاده پرستی و البته به واسطه اون تمامش رو رد می کنند. چند ماه قبل دختر خابه های ایشون از نروژ اومدن و اینقدر روی ایشون تاثیر گذاشتن . اونجا ادمها لخت مادر زاد توی آب می رفتن و می گفتن این درسته و اینجوری آدم به خودش و بدنش احترام میزاره! بعدش ایشون هم نطرش و هم طرز لباس پوشیدنش عوض شد. یک بار که لباس سفید بسیار نازک بدون زیرپوش با لباس زیر تیره توی محل کار ما که مشترک بود بهش تذکر دادم چنان دعوائی راه انداخت که نگو. بعدش دیگه رفت و گفت می خوام برم هر کاری کنم و مشروب بحورن و با همه بگردم و ....... حتی 1 ماه هم صبر نکرد و دوست پسر پیدا کرد. حتی صبر نکرد طلاق شرعی بگیریم! خودش رو به امیالش و شیطان فروخت و رفت.
اگر دوست داشتید کامل این قصه رو بدونید دارم داستان کامل زندگیم رو توی این وبلاگ می نویسم.
http://helllife.blogfa.com
من همیشه با هاش صحبت می کردم و از کارهای بد نفیش می کردم. همیشه بهش می گفتم که باید جواب پس بدیم ها. خودش هم می دونست. خودش می گفت اون اوایل که پیغمبر و امام ها به خوابش اومدن و گفان که چرا نمازت رو نمی خونی؟ اوایل با من نماز می خوند ولی شاید 1 ماه نامزدی فقط. بعدها یه من گفت که یک ماه که در هنگام دوستیمون قهر بودیم 2 تا پسر رو سرکار گداشته بوده به چه شدتی! خودش پشیمون بود و قبل از اومدن به آمریکا می گفت که می خواد ازشون حلالیت بگیره ولی جدی نبود. به من می گفت که اگه یه وقت توریم شد به تعداد سال لازم برام نماز و روزه بخر! نمی دونست که این حرفها کلک پول بوده هر کسی فقط اعمال خودش رو داره و اونطرف رو با پول نمیشه خرید. خلاصه هرکسی می دونه ولب این مهمه که وقتی پای لذت و نفریح میاد چقدر آدم خودش رو نگه میداره.
من بعد از 6 ماه از عروسی متوجه شدم که چه کلاه گشادی تا زانو سرم رفته. ولی چه می شد کرد؟ امید داشتم که یا درست شه یا خدا راهی جلوی پای من بگذاره و جدائی تنها انتخاب بود که اومدن آمریکا کمک کرد و خودش تصمیم گرفت. راه ما از ابتدا از هم جدا بود ولی با کلک و حقه من رو درگیر کرد. من دختر ندیده هم که فقط درس خونده بودم و کارکرده بودم دلم سوخت گفتم به خودم که این که گناهی نداشته که مادرش همسر دوم شده. با اینکه همه به من کفتن که بهتره این کارو نکنی.
من الان بیشتر از همه می سوزم از اینکه چرا دلم سوخت از اولش وگرنه نه اینقدر اذیت نمی شدم توی زندگی و نه الان که درد تنهائی در غربت دارم. دلم می سوزه که چرا عشقم رو یه آدم بی وفا و دروغ گو گذاشتم. دلم شکسته و یک مهر divorced به من خواهد خورد و افسوس اینکه یک موقعیت طلائی برای یک زندگی عالی رو به کسی دادم که یکی از بی ارزش ترین آدمها بود. اینها که گفتم مشتی از خروار بود.
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
mhasan گرامي
ورودتون را به تالار همدردي خوشامد مي گويم
از بابت زندگي اي كه داشتيد و در نهايت به ناكامي اي كه رسيديد بي نهايت متأسفم.
اما دوست عزيز
اولا شما با توجه به شناختي كه از همسرتان داشتيد چرا تلاش نكرديد كه زمينه اي براي او فراهم نكنيد تا آزادي بيش از حد بدست بياورد.
در ثاني به نظرم كمي يكطرفه به قاضي رفته و خود را مبرا از هرگونه از اشكال ديديد. شما براي كمك به تغيير ايشان چه حركت مثبتي را انجام داديد كه در نهايت به اين نتيجه رسيديد كه ايشان درست بشو نيستند؟!
شايد شما واقعا ايرادي نداشته ايد اما حركات سازنده شما براي بهتر شدن زندگيتان بهتر بود خيلي قبل تر از وقوع اين اتفاقات سنجيده مي شد.
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
سلام دوست عزیز
من تاپیکتون رو خوندم خدا صبرتون بده . شما تاحالا چطوری طاقت اوردی؟ اینطور که من فهمیدم ایشون مشکل دارن اساسی . ولی خوب ازشون جدا شدین .شما باید زندگی تازه و جدیدی رو شروع کنید . تمام خاطرات گذشته رو دور بریزید . از نو شروع کن .
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
سلام دوست عزیزم
لازم نیست خودتو سرزنش کنی
گناه تو فقط دلسوزی بوده
نگران آینده نباش. شما خدایی داری که هیچ وقت تنهات نمیذاره و همیشه باهاته
خدا رو شکر که زود متوجه شدی و بچه ای در کار نیست
سعی کن این دفعه خانمی را که در خور شخصیت شماست برای ازدواج انتخاب کنی
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
سلام
متاسف شدم ... ولي معلومه كه شما ديد بازي نسبت به زندگي و اطرافتون داريد ... به اين مساله به ديد يه تجربه نگاه كنيد و براي روزهاي آينده تون برنامه ريزي كنيد
موفق باشيد
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
با سلام به دانه
اگر می خواستم به اون قسمت ها هم بپردازم شاید کسی حوصله نمی کرد یه مطلب چند صفحه ای رو بخونه. من خیلی تلاش کردم. روش خود من با مهربانی، مثبت اندیشی و تمرکز روی خوبی ها بود. بی دریغ محبت می کردم. وقتی با ایشون آشنا شدم خیلی افسرده بود ولی یواش یواش تغییر می کرد. از فقط رنگ مشکی به رنگ های روشنتر و شادتر متمایل شد. باهم مشاور هم رفتین و ایشون بهش گفت که دردت درد بی مشکلی است و باید روی خودش کار کنه. می خواست مشاور رو بزنه! از مشاور در نیومده قهر کرد.
مشکل بزرگترو باور نکردنی این بود که به دلیل این که مادرش داشت رشته مشاوره رو می خوند و به همین دلیل گوشش از این حرفها پر بود! خودش می خواست برای تحصیلات تکمیلی مشاوره و روانشناسی بخونی، بعضی از این کتابها رو هم خونده بود! کتابهای رازهائی در مورد مردان و رازهائی در مورد زنان هم خونده بود! این چیزها براش اطلاعات عمومی بود برای همین هم برای بقیه سریع نسخه صادر میکرد! به راحتی قضاوت می کرد. تنها فایده خوندن و دونستن این کنابها برایش این بود که توقعش بالا رفته بود. همین و همین هرچه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک
حتی نمی تونید رنجی که من کشیدم رو تصور کنید.به کی من بگم درد دلم رو،
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
چند روز قبل با دکتر هلاکوئی صحبت کردم. اول از همه کلی به خودم توپید که تو بسیار ساده و ساده لوح هستی و کی به تو مدرک فوق لیسانس داده! و البته اعصابش از صبر من و امید بیش از حد من خورد شده بود و گفت که تو در تصوراتت غرق هستی و بیا بیرون و پات رو روی زمین بگذار. خلاصه خیلی بهم سرکوفت زد که تحمل زیادت احمقانه بوده. به هر حال حرف راست رو باید پذیرفت.ولی دوستان اگر به جای همسر سابقم یک انسان نرمال که متجاوز هم نبود قرار داشت و چیزی در درونش بود که خودش جلوی خودش رو می گرفت، به نام وجدان و تقوی آیا ایشون هم از مهربانی و پذیرا بودن و مثبت بودن من هم شکایت می کرد؟
و در مورد خانم سابقم گفت که flirt می کرده(لاس زدن) این کار شایسته هیچ انسانی نیست و یک انسان چنین کاری نمی کنه پس....
و در مورد گدشته اش گفتم و گفت "اگر قبول کنم که همینگونه که می گوئید باشه" براش عجیب بود همچبن گذشته پاره پاره ای!
گفتم که ظاهر و باتنش 180 درجه با هم متفاوت بود و بسیار خنده رو و خون گرم می نمود و گفت که این آدمها به دلیل رنج درونی بسیار به این سمت رو میارن و بسیاری از غمکین ترین آدمها خندان ترین هستد و گفت که اینها من رو نمی تونن گول بزنن. آقای دکتر من اطلاعات شما رو نداشتم و گول خوردم.
گفتم که در 2 مورد احساس رنج و گناه می کنم. کاری که با خودم کردم و خودم رو گول زدم و 6 سال عمرم رو هدر دادم. که ابدا موافق نبود و گفت که اصلا اینجوری نیست و تشبیه کرد به یک ماشین که فقط یه ماشین دیگه بهش مالیده و خسارت جرئی چیزی نیست. و گفتم ناراحتم شاید من باید قبلا می بردمش پیش روانشناس وطی یک دوره طولانی درمان بشه. ولی گفت که اصلا وظیفه تو نبوده. اصلا و ابدا. به خصوص که خودش هم قبول نداشته. و گفت که این آدمهای تحفه و آشغال هستند و زندگی ها رو خراب می کنند و با کارهائی می کنند و عشوه و حرف هائی که می زنن و کارهای سکسی که می کنن
گفت که این آدم با ابن کارهاش گور خودش رو کنده و خودش رو خاک کرده! گفت اینکه سخته درسته. اینکه اشتباه کردی درسته. اینکه کاش اتفاق نمی افتاد این هم ای کاش. ولی ابدا احساس گناه نکن!
گفتم این آدم با افتخار به همه هم می گه که دوست پسر دارم و مثل این عقده ای ها می مونه که در کم سن و سالی ازدواج کردن و حالا یادش افتاده که جوونی نکرده! گفت که چه افتخاری ! گفت که آیا به نطر شما این افتخاره؟ بقیه آدمها اینجوری فکر می کنن؟ آیا بقیه که می بینن که طرف زندگی داشته و در ازدواج بوده حالا این کارو می کنه افتخاره؟ بقیه به چه چشمی بهش نگاه می کنن؟
جالب هم هست که این مساله رو که به چند تا آمریکائی و ایرانی ها که اینجا بزرگ هم شدن گفتم چندششون شد. حتی کسائی که طرف رو می شناختن.
امیدوارم که خودش این صحبت رو که از رادیو پخش می شد رو شنیده باشه و بفهمه که کی هست و بفهمه که اگرابتدا من ناراحت بودم از رفتنش، این حس گناه در من بوده که ریشه ای نداشته و حس من اشتباه بوده نه به خاطر رفتنش، من 6 ماه بود دعا می کردم که خود خدا یک راه جلوی پای من بگذاره که از سر لطفش کرد.البته اونی که من از مادرش بهتر می شناسمش فقط اون قسمتهائی که گفت" تو توی تصوراتت عاشق یکی بودی که در واقعیت این نبوده" رو می شنوه. باورتون می شه که یک نفر بتونه اینقدر دگم باشه؟
این به فراموش کردنش به من بسیار کمک می کنه.
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
سلام
حسن گرامی شما الان باید بجای ناراحتی خوشحال باشی . چون از یک همچین زندگی منزجر کننده ای راحت شدی .
اگر شما 5 سال از عمرتو از دست دادی بجاش به اندازه 5 سال تجربه کسب کردی . همین تجربه را میتونی برای ساختن آینده ات بکار ببری و یک زندگی خوب بسازی تا تلخی این سالها را فراموش کنی.
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
نمی تونم بگم که خوشهالم. به هر حال من خاطرات خوش هم داشتم. ولی وقتی دفترچه خاطراتم رو ورق می زنم می بینم که اون همیشه شریک خوشی های من بوده و نه سختی ها.
وقتی که من ماموریت های 1 هفته ای می رفتم یک بار مادرش گفت که اگر سری بعد خواستی بری زنت رو هم ببر من نگهش نمی دارم! اون ها رو بیچاره کرده بود جوری که نا پدری همون هفته ای 1 بارم فکر کنم نمی اومده. با خودم 2 بار بردمش سفر خارج از ایران که تنها نمونه با تمام مشکلات مالی که داشتم. یادم اومد اون دوستهام رو که باید یک ماموریت 6 ماهه می رفتند ولی هم از نظر مالی و هم بعدش اوضاعشون بهتر می شد. حتی خانوم یکیشون باردار بود. خانوم من حتی حاضر نبود که 1 هفته تحمل کنه برای زندگیش. فکر نکنید دلش تنگ می شدها. نه حوصله تنهائی نداشت و صبر براش بی معنی ترین واژه همه عالم بود. خود خواه بود . حتی برای آینده اش حاضر نبود یکم از الانش بگذره. همیشه به خودش می گفت به من چه! و چرا من باید این کار رو بکنم! و چشمش کور! ابن ها رو به زبون نمی آورد ولی وقتی شما یک نفر رو بشناسید سکوتش هم با شما حرف می زنه!
عقلم خوشحاله شدید ولی دلم هنوز می سوزه، ولی داره بهتر میشه. خدا خودش دلهای سوخته رو شفا بده و به آرامش برسونه
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
هرچه که بیشتر می گذره بیشتر از قبل از تموم شدن این قضیه به وجد میام. من واقعا با کمترین damage بیرون اومدم. فقط مشکل تنهائی دارم، مشکلی که به خاطرش ازدواج کردم دوباره برگشته. در یک جای خیلی بدتر و شرایط مشکل تر. الان می دونم که هیچ وقت برای حل مساله ای نباید ازدواج کرد. ازدواج راه حل نیست. کمک به ارتقا می تونه باشه. وقتی گرسنه هستیم ممکنه خیلی چیزهائی بخوریم که برامونم خوب نباشه، ولی وقتی که سیر هستیم اون رو انتخاب می کنیم که برامون خوبه.
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
شما بزرگترین اشتباه زندگیت رو مرتکب شدی و بخاطر فرار از تنهایی ازدواج کردی . عیبی نداره الان بهتر میتونی تصمیم بگیری و عاقلانه تر عمل کنی . الان هم میتونی یه شریک خوب و مناسب برای زندگیت انتخاب کنی . انقدر ناامید نباش . شما تنها نیستی شما خدارو داری که از هرچیز و هرکس بهت نزدیکتره . توکل داشته باش و با چشم باز انتخاب کن .
-
RE: اشکال من کجا بوده؟
نمی دونم چرا هیچ وقت ازهمون اول من رو باور نداشت، من بهش می گفتم که دلیل اینکه به فکر ازدواج افتادم چی بود ولی باور نمی کرد و چون مادرش گفته بود که اکثر مردها به خاطر مسائل جنسی ازدواج می کنن به من من گفت نه و راست نمی گی؟؟؟؟ این ها بعد از عقد بود ها! زمان نامزدی خیلی کم نشون می داد.
خیلی در بازی کردن وارد بود. برای جذب آدمها خودش رو کاملا در قالبی که طرفش خوشش می اومد در می آورد و تا آخرش هم اینطور بود. نظرش این بود که نون رو فقط و فقط باید به نرخ روز خورد! شاید این خاطره جااب باشه که یک بار من و ایشون در مورد یک چیزی می گفتیم که چقدر قشنگه و یکی اومد و گفت این رو دیدید؟ اون هم گفت آره و اومد بگه که چقدر قشنگ بود و طرف که گفت چقدر بد بود ... و ایشون حرفشون تقریبا نصفش هم از دهنشون بیرون اومده بود عوض کرد و گفت آره چقدر بد بود و با یک حالت با اشتیاقی هم گفت که طرف جوری کیف کرد که به به این دختر خیلی با شعور هست. من تا به حال هیچ کس مثل ایشون ندیدم و امیدوارم که هیچ وقت دیگه هم نبینم.
رفته بودم دکتر برای واکسن های که برای گرین کارت می خوان، هفته قبلش وقت گرفته بودم که ایشون بره. منی که هیچ وقت هیچ جا صحبت نمی کردم در مورد مشکلات زندگیم سر صحبت رو با آسیستان اون دکتر بازکردم و تلویحا گفتم که چی شده و 100% مطمئن بودم که اگر بگم که که هفته قبل اینجا فرستاده بودمش یادش میاد. مطب شلوغی که روزی 40 تا مراجع داره. و نشونی دادم و دیدم که درست فکر کردم و کاملا یادشه و گفت که آره و چه دختر شادی بود و با یک مراجع ایرانی هم اینجا حسابی صحبت و بگو و به خند و گفته بود چه آدم باحالی و احتمالا دنبالش بوده که اگر پسر مجردی فامیل دارن بهش معرفی کنه! باورش نمی شد وقتی حتی یکم از جریان رو می گفتم. نمی تونست تطبیق بده.
هر کدوم از آقابون زخم خورده این سایت هم حتی با وجود خوندن مطالب من هم اگر ایشون رو ببینن به حرف های من شک می کنن. حتی همین الان هم ممکنه یک شکی در وجودتون بیاد! نمی شه باور کرد ولی چنین آدمهائی وجود دارن. برای همین هست که فقط باید از خدا کمک گرفت که اگر کمک نکنه یکی از این آدمها سر راه هرکی قرار بگیره فقط وقتی کار از کار بگذره متوجه می شه که چی شده. به خصوص که الان هم دیگه همه جور حیا رو هم کنار گذاشته و دیگه همه جوره میره سمت طرف گه طرفش می گه که این خیلی من رو دوست داره، و هم دیگه خیلی از ایرادهاش رو سعی کی کنه که بیشتر مخفی نگه داره بخصوص که گذشته اش در ایران هست. ولی اثرات همه اش در درونشه.
من حتما کارخوبی کردم که خودش من رو نجات داد. خدا رو شکر. اگر همسر صادق و خوبی دارید و فقط زندگیتون عادی شده قدر زندگیتون رو بدونید و مشکل رو حل کنید. اگر کفر نعمت کنید یکی از همین ها نصیبتون میشه و به یک چیز میرسید و 1000 چیز از دست میدید.
حتی فامیل خودشون که اینجا توی آمریکا ما چندماه پیشش بودیم به من می گفت که حیفه و این دختر شادی هست و وقتی که مشکلات پیش اومد و ایشون به منزل اونها برگشت و چند نمونه و مورد رو دیدن و خودشون لمس کردن به من گفتن که خدا بهت رحم کرده و از این به بعد ایشالاه زندگیت خوب میشه.