-
+براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
در دوران يكسال نامزدي ام من سر كار مي رفتم و همسرم سرباز بود. يك ماه بعد از مراسم عروسي، همسرم سركار رفت (بعد يكسال بيكاري).... ولي اولين حقوقش را از من پنهان كرد و به من گفت حقوق نگرفته ام .... ولي بعد فهميدم شهريه دانشگاه برادردومش را پرداخت كرده.....!!!!! وقتي من قعر كردم ... پدر شوهرم فهميد مي داني چي گفت؟ گفت به زن چه ربطي دارد مرد با حقوقش چه مي كند ... مثل زن من ... هرچي لازم دارد مي نويسد من برايش مي خرم.... !!! همسرم هم از پدرش دفاع كرد!!!! راستش براي من خيلي سخت بود ... چون تمام خرج خانواده و تمام حقوق پدرم دست مادرم بود با اينكه تحصيلات پدرم خيلي بيشتر از مادرم بود......
من با تمام اين حرفها به زندگي با همسرم ادامه دادم و سعي كردم او را عوض كنم چون ايراد را در وابستگي او به خانواده اش مي ديدم .... روزها و شبها با زبان خوش و گاهي دعوا با او صحبت كردم.... اما مي داني نتيجه اش چه شد؟ چك 3 ميليوني براي شهريه برادر سومي..... ....
و دوهفته پيش موقع تميز كردن خانه دفترچه حسابش را پيدا نكردم ... به او گفتم ...هي بهانه آورد گم شده..... بعد به من گفت 22 ميليون به بابايش قرض داده!!!!! قرض ال پس نده.... فكر نكن ما پولداريم اين پول پس انداز 4 سال زندگي بود!!!!! ما مستاجريم ... من تا مي توانستم در خريد لباس و خريد نيازهاي خانه صرفه جويي مي كردم ... و بيشتر حقوق من خرج مي شد...... اين پول فقط مال او نبود..... پدر شوهر من بساز بفروش است و وضعش خوب است و شوهر من كارمند..... ولي او هرچه پسرش دارد مي خواهد ... هرچه دارد....
مي گويي چرا ادامه مي دهم ؟ چرا باز هديه مي خرم و به ديدن خانواده شوهر مي روم؟ ... چون مجبورم ......جايي براي باز گشت ندارم .... چون پدرم مرده است ... حامي ندارم .... خانه كوچك پدري در طرح است و به زودي مادرم هم آواره مي شود..... خواهر و برادر كه براي آدم دل نمي سوزانند ...... اگر در سن 28 سالگي طلاق بگيرم فكر مي كني زندگي بهتري دارم ؟ با وجودي كه سركار مي روم ولي مشكلات زندگي يك زن تنها كم نيست................ همسرم هميشه خانواده اش را به من ترجيح مي دهد ولي من ادامه ميدهم ...
همسرم هيچ حقي را براي من قايل نيست و خانواده شوهرم هر طور با من رفتار كنند من باز مجبورم هفته اي چند بار براي عرض احترام خدمتشان برسم.......
او رفتارهاي آنها را با من نمي بيند ............ يعني نمي خواهد ببيند
من همه چيز را بعد ازدواج از دست داده ام... امنيت رواني ... امنيت اقتصادي.... آرامش .............
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
آنچه آزارم مي دهد....
دو سال بعد از تشكيل زندگي مشترك تصميم گرفتيم به همراه خانواده من و خانواده خواهرم به مسافرت برويم ... دو تا ماشين پرايد شديم .... تعطيلات عيد بود ...... شوهر خواهرم از اداره شان در اصفهان و شيراز جا گرفته بود...... همسرم مايل نبود بهانه ماشين نو اش را داشت كه نمي خواست در جاده بيندازد...
مادرم گفت مجبورش نكن.... اما جا رايگان است خرج خورد و خوراك شما دونفر را ما مي دهيم ... در عوض اينكه سوار ماشينتان مي شويم...... البته شوهر خواهرم هم ماشين داشت ولي من يك خواهر و يك برادر مجرد هم داشتم كه مي خواستند همراه ما بيايند..... همسرم راضي شد.......
همه ما شاغل بوديم تعطيلات عيد هم كم بود شيراز دور بود ... تصميم گرفتيم عصر 28 اسفند راه بيفتيم تا از تعطيلات بهترين استفاده را كنيم.....شب چهارشنبه سوري ..به ديدن خانواده شو هرم رفتم..... ( ما تركها به چهارشنبه سوري خيلي اهميت مي دهيم برايمان كمتر از عيد نيست) عيد را تبريك گفتيم .... از آنها براي سفر اجازه گرفتيم!!!!! حتي كليد خانه مان را به برادر شوهرم داديم تا از سكوت آن استفاده كند و براي كنكور درس بخواند..... پدر شوهرم خيلي عصباني بود...... با بغض گفت اميدوارم به شما خوش بگذرد...!!!!
من اهميتي ندادم..... راهي سفر شديم خوب بود خوش گذشت........سال تحويل را در 33 پل بوديم .... بعد سال تحويل هرچه خواستيم به خانواده شوهرم زنگ بزنيم موبايلها خط نمي داد......چون شب بود خوابيدم و فردا صبح زنگ زديم كه پدر شوهرم خيلي عصباني بود كه چرا دير زنگ زديد...... براي تك تك اعضاي خانواده شوهرم سوغاتي خريدم ... مبلغي هم بابت عيدي ( 10 هزار تومان براي هريك از سه برادر شوهرم و سي هزار تومان براي مادر شوهرم و مادر بزرگ شوهرم ) به علاوه بلوزهايي كه براي همه آنها خريدم ..... همسرم حقوقش را از بانك نگرفته بود..... من تمام دويست هزار تومان حقوق اسفندم را صرف خريد و دادن عيدي براي آنها كردم...... اين تمام سادگي من بود .... من از خريد كادو براي ديگران لذت مي برم ... همه اين كارها را با محبت خودم كردم..... همسرم اهميتي به خريد كادو و دادن عيدي نمي دهد.... 4 سال است همسر اويم نه كادويي برايم خريده نه به من عيدي داده.. دريغ از يك شاخه گل.... .... كلمه فراموش كردم دليل آسان اوست.... و من مي پذيرم ... چون دوست ندارم برايم زوركي كادو بخرد و محبت را گدايي كنم......
خلاصه روز 5 عيد به تهران رسيديم .... خسته بوديم سركار نرفتيم اما به محض بيدار شدن به ديدن خانواده شوهرم رفتيم با كادوها.... پدر شوهرم نبود كادوي همه را داديم............ برادر شوهردومم كادو را باز نكرد و با اخم گوشه اي انداخت.....( 7 سال از من و 10 سال از همسرم كوچكتر است ) وقتي آمد تبريك عيد گفتيم .... شروع به گلايه كرد به همسرم گفت همه پسرخاله هايت روز اول عيد مي آيند اينجا اما تو نيامدي .... گفت موقع سال تحويل جانمازم را پهن كردم و گريه كردم..... چرا پسر من سر سفره سال تحويل نيست...... (اين سومين سال تحويل بعد از ازدواج ما بود ... دو تاي قبل را با آنها بوديم يكسال در مشهد و يكسال در خانه شان)
گفت و گفت .... من طبق عادتم چيزي نمي گفتم ... دوست نداشتم با بزرگتر خود بحث كنم...... من عادت دارم خشم خود را در خود فرو خورم ... در ميان همكارانم به آرامش و صبر مشهورم..... (تنها اخلاق خوب من) .... همسرم هم چيزي نمي گفت
تا اينكه رسيد به اين حرف كه اين پدر(باباي من) براي دخترش چي كار كرده ؟ چه حقي دارد سوار ماشين پسر من شود؟
( ما ماشين را دو سال بعد ازدواج خريديم ... سه ميليون همسرم گذاشت 3 ميليون هم من از پس اندازم ( من شاغلم) ..در واقع درست است من رانندگي نمي كنم و ماشين به نام همسرم هست ولي من هم در خريد آن ماشين سهم داشتم ....و حق مسافرت با آن را)
( من دوسال قبل ازدواجم از 22 سالگي كه ليسانس گرفتم و مهندس برق شدم... سر كار مي رفتم و چون مي خواستم جهيزيه خوبي بخرم و در ضمن به پدرم كه كارمند بود فشار نياورم .. از حقوقم لوازم برقي ام را خريدم ... البته قبل از ازدواج .... بعد از ازدواج حقوقم را پس انداز كردم و در اختيار همسرم قرار دادم تا ماشين بخريم.... منظور از اينكه پدرش چي كار كرده همين بود..... من راز خريد برخي وسايلم را با حقوق خودم به همسرم گفتم و قرار بود به كسي نگويد اما گويي خواجه حافظ شيراز هم خبر داشت.... در ضمن من 24 سالگي ازدواج كردم... پدرم مرا بزرگ كرده ... دانشگاه فرستاده... خرج تحصيلم را داده.....در خريد جهيزيه كمك كرده)
داشتم مي گفتم وقتي حرف پدر شوهرم به اينجا رسيد نتوانستم تحمل كنم برخاستم و فقط گفتم نمي توانم توهين به بابايم را تحمل كنم .... به سمت در خروجي خانه رفتم .... پدر شوهرم به سمت من هجوم آورد تا مرا كتك بزند( همانطور كه زنش و پسرانش را مي زد) ... اما برادر شوهرم و شوهرم جلويش را گرفتند . من فرار كردم به خانه كوچك اجاره اي خود كه دو خيابان بالاتر بود آمدم...... همسرم دنبالم نيامد... ماند تا پسرش را آرام كند.....
گريه مي كردم ... هق هق كنان ...... از ته قلب... كسي را نداشتم آرامم كند!!!! همسرم كنار پدر شوهرم مانده بود.... آيا من حق نداشتم در سن 27 سالگي بعد 3 سال ازدواج .. براي مسافرت رفتن تصميم بگيرم...؟
با پول خودم با ماشين خودم ... من حق ندارم ؟ ما كه چهار شنبه سوري به ديدن آنها رفته بوديم...؟
چرا بايد براي همه چيز از آن مرد بي سواد پولدار و خسيس بايد اجازه بگيرم ؟؟ من ازدواج كرده ام مستقل شوم... بزرگ شوم ... براي خودم تصميم بگيرم.... اما گويي استقلال دوران مجردي را هم از دست داده ام؟ ... خانواده من در دوران مجردي و بعد آن... هيچ گاه مرا تحت فشار قرار نداد.... در خانواده ما با وجود محبت فراوان، هريك از اعضا خودش براي خودش تصميم مي گرفتند.... من آينده ام ... رشته ام... را همه را خودم انتخاب كردم ..... من آزاد بودم... ولي حالا اسير رسم هاي مسخره قديمي و دهاتي .....
به مادرم زنگ زدم قصه را گفتم ولي جمله آخر پدر شوهرم را حذف كردم .... دلم نمي خواست جمله او در مورد بابايم را دوباره تكرار كنم..... نگفتم .... دلم نيامد بگويم..... بدترين جمله او را يعني جمله: " اين مرد براي دخترش چه كرده؟"... را حذف كردم ... در دل خودم پنهان كردم....
مادرم گريه كرد..... بابايم فهميد كه به خاطر مسافرت دعوا شده .... باباي من آدم تو داري بود .... همه چيز را فرو مي خورد .... او تحصيلكرده و فهميده بود...... ( در گذشته هاي دور پدر من رييس پدر شوهرم بوده كه... آشنايي ما و همسرم به دليل آشنايي پدرهايمان بوده)
فردا حال بابايم در محل كارش ( بيمارستان ) بهم خورده بود..... ناراحتي تنفسي يا شوك قلبي ... نمي دانم هرچه بود از اعصاب بود....
همان شب مادر شوهر و برادر شوهرهايم به خانه ما مي آيند... من با كمال احترام از آنها پذيرايي مي كنم .... آمده اند تا مرا براي معذرت خواهي و دست بوسي به نزد پدر شوهرم ببرند... و چون من قبول نمي كنم برادر شوهر دومم با عصبانيت بقيه را بلند مي كنند و مي روند..... ( به معناي واقعي كلمه من با لباس عروس دست پدر شوهرم را بوسيدم...خاله همسرم مجبورم كرد.... من از اين كار نفرت دارم .. عقيده دارم بايد به بزرگترها احترام گذاشت اما... بوسيدن دستپدر شوهر !!! هرگز )
با تمام دعواها ... بعد از دو ماه من با شيريني به ديدن پدر شوهرم مي روم و از او معذرت خواهي ميكنم !!!! در طول عيد هم به تمام اقوام خانواده شوهرم ( 10 خانواده) سر زدم هرچند كه نرسيدم به ديدن تنها عمويم و زن عمو بيمارم بروم..... من خوب بلدم كه آداب معاشرت را رعايت كنم... وظايفم را هم مادر شوهرم خوب يادم داده!!!!!
چند ماه بعد پدرم معده درد گرفت ...... بعد تشخيص سرطان معده... و عمل و شش ماه بعد پدرم مي ميرد....!!!
و اينچنين دعاي وقت سال تحويل پدر شوهرم مستجاب مي شود و دل پدر شوهرم خنك مي شود!!!!
خيال او راحت است چون باباي من مرده و ديگر نمي تواند سوار ماشين پسر او شود......
و مادر شوهرم خوشحال تر ، كه فيس من خوابيد و با مرگ پدرم دلم سوخت!!!!!
من هنوز هر هفته به ديدن آنها مي روم و خشم خود را در برابر صورت خندان پدر شوهرم پنهان مي كنم.....
من عزادار پدرم هستم كه چند ماه است فوت شده .... و پدر شوهرم كه هميشه براي من قيافه مي گرفت ... حالا هميشه خندان است...
روزهاي تعطيل به جاي استراحت و رفتن به يك جاي تفريحي... به جاي هفته اي يكروز باهم بودن .......
من به آنجا مي روم... كم حرف مي زنم ... سفره مي اندازم... ظرف مي شورم ... از مهمانهايشان پذيرايي مي كنم ..... به خانه برمي گرديم .... همسرم مي خوابد ... من تا صبح گريه مي كنم ... من همسر خوبي هستم ... وظايف خود را در قبال خانواده همسرم بلدم ...
چه اهميتي دارد اگر از درون فرو ريزم...... اگر از درون خرد شوم .... اگر افسرده شوم.... اگر از شدت ناراحتي اعصاب چشمم بپرد...؟
من زن خوبي هستم ... خانه تميز مي كنم ... غذا مي پزم ... هر چه مادر شوهرم مي گويد گوش مي دهم .....
بلند حرف نمي زنم....سركار مي روم و خرج خودم را در مي آورم..... اما شبها به رهايي از اين زندگي عذاب آور...فكر مي كنم ؟... و گاهي كه خيلي عصبانيم، دلم مي خواهد همسرم را در خواب خفه كنم.............
من مي خواهم در حريم چهار ديواري خودم ... براي خودم تصميم بگيرم... اما نمي شود چون ازدواج كرده ام.... جون همسرم راز دار نيست.... چون خانواده شوهرم از من توقع دارند.......
من مي انديشم به اينكه....ديدن آنها سختتر و وحشتناك تر از نديدن همسرم است...
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
يكي ديگر از مواردي كه من را ناراحت مي كنه اينه كه پدر شوهرم در مورد مسايل مربوط به من هم دخالت مي كند...
مثلا مي گويد براي چي كلاس زبان مي روي..... من مي ويم براي كارم به آن نياز دارم....
مي گويد خوب سر كار نرو.....
من در اين مورد ها كاملاهمسرم را مقصر مي دانم ... چون دليلي ندارد پدر شوهر من بداند كه من هفته اي 2 ساعت كلاس زبان مي روم
همسرم هنوز خانواده اي متشكل از من و خودش را باور نكرده.... تا رازهاي خانه ما در خانه ما بماند...
او رازهاي مرا به مادر شوهرم مي گويد .... اما براي اقوام خود مثلا زندايي خود خيلي رازدار است مثلا از من پنهان مي كند كه برادر زندايي اش در زندان است و اعصاب زندايي اش ناراحت است براي همين با من كه بذاي تبريك عيد به خانه آنها رفته بودم بد رفتاري كرده است!!!!!
من آدم تو داري هستم و معمولا خيلي رازدار خودم هستم ... اين رفتار همسرم را دوست ندارم............ من براي همسرم غريبه هستم ... يك نمونه همين 22 ميليوني بود كه پنهاني به پدرش داد... معمولا پدر او پول ما را پس نمي دهد!!!!!
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
من اصراري ندارم او رازهاي ديگران را به من بگويد ولي مي تواند رازدار من هم باشد.....
برادر شوهرم كه 7 سال از من كوچكتر است ... مرا به خاطر حقوقم مسخره مي كند ...
من از همسرم مي پرسم او از كجا حقوق مرا ميداند...........
اصلا چرا آنها به مسايل ريز زندگي ما كار دارند .....
چرا اگر دوربين عكاسي مي خريم بايد يكي هم براي آنها بخريم وگرنه ... دايم دوربين ما دست آنهاست ....
چرا وقتي تلفن خانه آنها خراب است مادرش به جاي خريد گوشي زنگ مي زند و به همسر من مي گويد كه گوشيمان را براي آنها ببريم... ما كه يك گوشي بيشتر نداريم .... شايد من هم به تلفن نياز دارم.....
چرا من و همسرم هرچه مي خريم .. آنها براي خودشان مي دانند...
چرا وقتي بعد چهار سال محل زندگيم را از نزديك خانه آنها به منطقه اي نزديك محل كارمان انتقال داديم آنها ناراحت شدند اخم كردند.... و از اينكه پدر شوهرم خانه ما را انتخاب نكرده عصباني است ...؟
چرا ؟ تا كي ؟
من 28 سال دارم... چهار سال زندگي مشترك .........
پدرم مرد .... خودم به دليل فشارهاي رواني دارم ديوانه مي شوم ... تا كي ؟ چرا نبايد نفس راحت بكشم؟
چرا من بايد از بچه دار شدن بترسم .... به دليل آغاز اختلاف ها و كشمكش هاي جديد... فرزند من ، نوه اول آنها مي شود.......
از اينكه بچه و تربيت او و دخالتهاي آنها ....بهانه اي جديد براي فشار رواني بر من شود ...
چرا من از زندگي سير شده ام ؟ ... چرا همسرم هر چه آنها مي گويد گوش مي كند .... همان لحظه فرمانشان لازم الاجرا است.... ولي به خواسته هاي من توجه نمي كند.... چرا همسرم مرا دوست ندارد.... چرا من تن به يك ازدواج سنتي با خواستگاري دادم كه اين سرنوشتم شود........
آنقدر اين سوالها را از خودم پرسيده ام كه ديگر ديوانه شده ام .....
من فقط يك آرزو دارم .... همسرم مرا مجبور نكند هر هفته به خانه آنها برويم.... خود او هر چقدزر مي خواهد برود و هرچه دارد به آنها بدهد ... اما بي خيال دادن وسايل من مثل cool diskبه برادرانش شود......چرا وسايل مرا به آنها مي دهد ... چرا دوربين من.... چرا گوشي من ؟
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مريم جان
مطالبت را خواندم خيلي ناراحت كننده بود . مگه شما و همسرتون همديگر را دوست نداشتيد كه ازدواج كرديد .البته ببخشيد اين سوال را مي پرسم.:303::47:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
نه ... من اولين بار او را در مراسم خواستگاري ديدم....
پدر او با پدر من همكلار قديمي بودند....
البته يك هفته صيغه بوديم ... كه نظر من نسبت به او مثبت شد ... چند ماه طول كشيد تا او را بپذيرم.... اما حالا خيلي دوستش دارم.... او هم زباني مرا دوست دارد اما در عمل نه....... خيلي به پدرش وابسته است.....
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
فوت پدرت را تسليت مي گويم .
مي دانم كه بي حامي زندگي كردن خيلي دشوار است .
ولي عزيزم تو بهترين چيز دنيارو داري و اونم اينكه دستت توي جيب خودت و تحصيلات داري. انت بهترين حامي و پشتوانه براي توست..
اگر پدرشوهرت ندار نيست پ همسر تو يه مشكلي داره كه از گلوي شما ميزند و به آنها ميدهد.
چرا همسرت را پيش يك مشاور نمي بري؟
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
اگر همست بداند كه اورا ترك مي كني بازهم به اين كارهايش ادامه مي دهد؟:162:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
اوايل ازدواجم چند بار قعر كردم و به خانه پدر و مادرم آمدم ولي او دنبال من نيامد... تا مادرم به او زنگ زد......
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
من كوچكتر از اين حرفام كه بخوام نصيحتت بكنم ولي تجربيات زندگي ديگران بهم نشون داده كه در اين موارد بهتر است از اين رفتار وابستگي او بنفع خود استفاده كني و به جاي خانواده اورا به خود وابسته كني.
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
مريم جان مردها وقتي احساس مي كنند كه زني آنها را دوست دارد و به آنها وابستگي پيدا كرده است ديگر براي او محبت خرج نمي كنند .
عزيزم نمي خوام ناراحتت كنم فقط مي خوام حقيقت و بهت بگم چون فقط دوست ندارم كه يه حرفي بزنم كه بخوام شمارو دلداري بدم يا اينكه شما فكر كنيد حرفم قشنگ بود .
اين مردي كه مي گوييد حتي براي اولين قهر شما دنبال شما نيومده و در زندگي اينطور مي كند به نظر من از دو حالت خارج نيست يا از زندگي خسته شده و زندگي برايش تكراري شده يا اينكه كس ديگري در زندگي او هست .
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
از راهنماييت ممنونم .....
گاهي فكر مي كنم بچه مي تواند دلبستگي او را بيشتر كند.... اما مي ترسم خود بچه مشكل زا شود..... و نبايد بچه را قرباني بهتر كردن زندگي كرد.....
در مورد پدرش مسئله فقط وابستگي نيست....از پدرش مي ترسد .....
پدرش از اون مردهايي كه فقط حرف خودش... به زنش اجازه نفس كشيدن نمي دهد......
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
به نظر من اصلا فكر بچه را نكن چون بچه علاوه بر قرباني شدن دست و پاي خودت را ميگيرد.
به اون لحظه فكر كن كه مثل خيليهاي ديگ بچه مشكل سمارا حل نكند.
اگر با خانواده همسرت قطع رابطه كني چه عكس العملي انجام ميدهد؟
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
نمي شود ...
آنقدر اصرار مي كند كه مجبورم بروم ... اول با زبان خوش بعد با دعوا و قعر مرا مجبور به رفتن مي كند...
در ضمن يك مادر بزرگ دارد( مادرشوهر مادر شوهرم) كه اگر من نروم خيلي ناراحت مي شود....
زن بي آزاري است
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
از اين حالها ندارد كه كسي در زندگيش باشد ... كلا آدم سردي است .... حتي در دوران نامزدي..... مي گويم يكبار روز تولد مرا به ياد نداشته!!!!!!!!
حوصله زندگي ندارد!!!!! نمي دانم چرا اين طوري است ...... شور وشوق جوانهاي ديگر را از همان اول نداشت.....
البته به پول در آوردن خيلي اهميت مي دهد...... همه فكرش پول در آوردن است ... چون فكر مي كند مشكل من ... فقط نداشتن خانه است...... اگرچه تا به حال در پول در آوردن هم موفق نبوده... چون دنبال راههاي آسان است ..... با افرادي شريك مي شود كه به او وعده هاي دروغ مي دهند.... البته خوبيش اين است كه با پولش ريسك نمي كند بلكه فقط زمان زيادي براي كارهايي مي گذارد كه نتيجه نمي دهد...... مثلا مهندس عمران است به جاي كارهايي مثل نقشه كشي و نظام مهندسي .... دنبال خريد و فروش زمين است ... البته يك كار دولتي دارد و من به همان حقوق ثابت او هم راضيم به شرط اينكه به پدرش ندهد..... اما بعد از ظهرها دايم در شركت دوستانش است......
آرتميس جان
در ضمن از اينكه به مشكل من اهميت مي دهي ممنونم
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
دوست عزيز ممنون ... من همين الان بايد بروم
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
خواهش مي كنم عزيزم
مريم جان تا بحال اين حرفهارو به خودش گفتي كاملا رك و بي پرده كه من از تو نه قصر مي خوام ني رفاه كامل من به توجه تو به زندگي و من نيازمندم .
يا اصلا با خانواده شوهرت صحبت كردي يا با مادرشوهرت.
مي تونم بپرسم همسرت متولد چه ماهي هست؟
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
فردا برمي گردم و باز اگر سوالي داشتي مي خوانمو جواب مي دهم
همين طور اگر راهنمايي داشتي ... ممنون مي شوم
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
از ديدنت خوشحال شدم اگر راهكار خوبي از جايي شنيدم و يا يد گرفتم حتما بات مي نويسم.
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
همسرم متولد آذر 55
من متولد اسفند 57
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
اي واي مي دونم چه جور مردهايي هستند مثل باباي من :305:
رفيق باز و تخيلي:161:
خدا صبرت بده :72:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
زدي به هدف... رفيق باز و تخيلي!! همينطوره
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
آرتميس جان از راهنمايي هايت ممنوم... ببخش كه مجبور شدم سريع بروم.....
در ضمن من ظاهر روابط را با خانواده شوهرم حفظ ميكنم .. براي همين نمي خواهم با آنها وارد بحث شوم... من نمي توانم پدر شوهر 60 ساله ام را عوض كنم... اگر زرنگ باشم خودم وهمسرم را شايد بتوانم تغييردهم......
البته در روابط ظاهرا خوب ... من تحت فشار رواني ام... من اذيت مي شوم .. خسته شده ام از بس هركاري آنها خواسته اند كرده ام... خانه فلاني برو.. به فلاني زنگ بزن... اينجا بيا .. آنجا را نرو... چرا اين را خريدي؟ .....
خسته شده ام
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مریم ،
خیال می کنم وقتی آدم در شرایطی قرار بگیره که نتونه با همسرش احساس یکی بودن کنه و زندگی خودش رو تحت تاثیر فشار بدونه واقعا احساس خستگی و دلزدگی می کنه ... اما فکر می کنم تو باهوش تر ، قوی تر و با تدبیرتر از اون هستی که بخوای اجازه بدی این احساس زندگی تو رو فلج کنه . این طور نیست ؟
معمولا وقتی که ما ناراحت هستیم همه اتفاقات و مسائل پیرامونمون رو از دریچه ی همون غم و اندوه می بینیم . یعنی حساسیتهامون بیشتر می شه و حتی گاهی واقعیتها رو ندیده می گیریم یا در صحبت از غم ، اندوه و تنهاییمون غلو
می کنیم ...
بهترین راهی که شاید بتونه این وضعیت رو تغییر بده اینه که سعی کنیم مرز واقعیتها و احساساتمون رو تفکیک کنیم و بعد تلاش کنیم بهترین راه رو پیدا کنیم . ..
مریم جان ،
نگفتی تاحالا در مورد احساسات و افکارت با شوهرت حرف زدی یا نه ؟ آیا تا حالا از اینکه دوست داری روز تولدت یادش بمونه باهاش صحبت کردی یا نه ؟ و اگر اینکار رو کردی چطوری ؟ و عکس العمل او چگونه بوده ؟ ...
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
اوايل ازدواج مرتب برايش كادو مي خريدم.... حتي يك ليوان تزييني برايش خريدم كه رويش عدد 6 يعني روز تولد من بود.... بهش هم گفتم اين را خريدم تا روز تولد من يادش بمانه... گفتم يك شاخه گل همين .... كادوي گرا نقيمت نمي خواهم ... فقط برايم مهم است كه اين روز را فراموش نكني
در مورد افكارم بارها با او حرف زدم .... اما او سكوت مي كند و ترجيح مي دهد بخوابد.......... اگر هم من زياد حرف زدن را ادامه بدهم و او مرا بدهد ..كار به دعوا مي كشد .... او به احساسات من اهميتي نمي دهد....
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
او فقط به پول... غذاي سروقت ... اهميت مي دهد
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مریم جان:72:
....الان فرصتی نیست ولی این رشته سر دراز دارد:P
....بیشتر با هم خواهیم بود ...یه نکاتی رو اگه بدونید راحت تر با این قضیه مواجه خواهید شد....و قدرت جذب شما هم متفاوت از این خواهد شد...
شما حتما شنیدن دارید....
ادبیات جالبی دارید...:D
:72: :16: :72:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
من در مورد احساساتم غلو نمي كنم..... من داستان تلخي از گوشه اي از زندگيم را تعريف كردم.... لحظه به لحظه عين واقعيت..........من دلم نمي خواهد يك مرد بي سواد كه احترام بزرگي خود را نگه نمي دارد... دز مورد خصوصي ترين مسايل زندگي من دخالت كنه..... پدر من مردي نجيب و سنگين بود... اگرچه راهنمايي مي كرد اما هيچگاه با مسايل ريز زندگي من كار نداشت ... به نظر من آنهايي كه با مادر شوهر مشكل دارند، وضعشان بهتر است چون لا اقل با يك زن طرف هستند نه يك مرد زورگو..... البته مادر شوهر من پشت آن ظاهر مظلوم .... ... ( گزارش كاملي به پدر شوهرم مي دهد) .....
من دلم نمي خواهد مردي را ببينم كه در حضور من دايم به پدر من كه كاري با او نداشت، فحش مي دهد.
پدر من الان مرده است .... من دلم نمي خواهد او بي پدري مرا به رخم بكشد..... من فقط نمي خواهم او را ببينم......
پدر شوهر من به جزئيات زندگي خصوصي من ، كار دارد........... مي فهميد يعني چه؟
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
من همانند خانواده ام ذاتا آدم آرام و سنگيني هستم و با وجود محرم بودن پدر شوهر ، من هميشه جلوي پدر شوهرم روسري سر مي كنم....
در اوايل ازدواج ، يكبار موهايم را هاي لايت كرده بودم... كمي موهايم از روسري بيرون آمده بود ....
پدر شوهرم مي داني چي گفت .... پير شدي ؟ موهايت سفيد شده..؟
من از اين شوخي هاي سبك او خوشم نمي آيد ..... خوشم نمي آيد ، مرد در كارهاي زنانه دخالت كند..... (راستش پدر من و در حال حاضر همسرم ، از اين اخلاقها ندارند)
راستش اگر مادر شوهرم به من مي گفت غلط كردي موهايت ر ارنگ كردي .... آنقدر ناراحت نمي شدم كه شوخي سبك پدر شوهرم ، مرا ناراحت كرد.....
البته شوخي هاي از اين دست شوخي در اماكن عمومي و در مقابل غريبه ها ( پسرخاله هاي همسرم) ، زياد به ياد دارم......
بعضي از رفتارها و حرفهاي او را رويم نمي شود ، بگويم.....
او روش برخورد با يك دختر را نمي داند .... وقتي به او زياد احترام مي گذارم و هرچه مي گويد انجام ميدهم ... مثلا مي خواهد به من محبت كند و با من شوخي مي كند....و تازه پدر شوهرم و مادر بزرگ شوهرم ، به من مي گويند: چرا از پدر شوهرت فاصله مي گيري و با او شوخي نمي كني!!!! اگر من از شوخي خوشم نيايد ، چه بايد بكنم؟
چرا من بايد مطابق خواسته آنها ، بايد از شخصيتم هم چشم پوشي كنم؟
آيا من برده و زر خريد خانواده شوهرم هستم...؟
در دوستيها آدم اختيار كنار گذاشتن ديگران را دارد .... اما در مورد پدر شوهر، هر چند هم كه از رفتارش خوشت نيايد ، باز مجبور به ارتباط هستي ......
همسرم نمي بيند نمي شنود و مي گويد چرا از آنها ناراحتي؟ آنها كه كاري نمي كنند.......
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
از راهنمايي همه شما ...
طاهره و فاطيما و آرتميس ممنونم
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مريم جان
اميدوارم كه خوب باشي
يه پيشنهاد دارم :227:
چرا سعي نمي كني كه خرجت را ببري بالا و از شوهرت درخواست پول بيشتري داشته باشي .
مي دوني اين تجربه اي كه شما الان با همسرتون دارين من قبلا با پدرم داشتم و مادرم با شوهرش .
همسر شمارو نميدونم ولي پدر من هميشه تو زندگيم و زندگي مادرم فقط نقش حضور يه مرد تو خونه رو بازي مي كرد . هميشه دوستان شو يعني در كل ديگران رو به ما ترجيح ميداد.
اگر آدم بخواد كنار همچين مردهاي زندگي كنه نبايد آدم قانع و كم خرجي باشه بايد سرشونو شلوغ كني كه وقت استراحت و فكر كردن به ديگران و از دست بدن وگرنه همچنان در روياها و ديگر پرستيهاشون غرق ميشن .
يه پيشنهاد ديگه : چرا سعي نمي كنيد يه كم خونسرد تر برخورد كنيد مي دونم خيلي سخته ولي براي خودتون خيلي بهتره مثلا اگر پدر شوهرتون از شوخي خوشش مياد شوخي شوخي حرفاتون و بهش بزنين.
طبق تجربه اي كه با اين طور مردها دارم بهتون پيشنهاد مي كنم براي اينكه بخوايد كاري براتون انجام بده هيچ وقت با كلام و با استفاده از حرف اين كاررو نكنيد .
چون با حرف فقط به رويا و خيال بافي فرو مي رن.
به نظرم سعي كنيد در مقابل عمل انجام شده قرارش يدين .
اينا همه يه نظر و پيشنهاد شايد بهتون كمك كنه .
هر وقت كه راه حل هاي خوب شنيدم و احساس كردم بدردتون مي خوره حتما در اختيارتون ميزام.:228:
اميد وارم يه روز كه خيلي زود مياد زندگيتون همونطور باشه كه دوست داريد و ازش لذت مي بريد.:72:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
با سلام خدمت مریم خانم:72:
تمام مطالب ها رو خوندم....:303:
به شما به خاطر این احساس راحتی که در بیان مطالب دارید تبریک میگم...بسیار مفصل مرقوم فرمودید...
از متون مشخصه خیلی در تنهایی و خلوت خودت به این مسائل فکر کردی و بسیار اذیت شدی...:47:
هنوز نیاز به شنیده شدن داری.....
دختر گلم...عزیزم...
این قبیل مشکلات درزندگی ها وجود داره ولی مهم اینه که تا جایی که از دست ما برمیاد برای رفع اون وبهبود کیفیت زندگی تلاش کنیم ....
همه ما در زندگی داغ عزیز ترین کسانمونو شاهد بودیم ولی زندگی ما متوقف نشده و حتی علامت سوالی در اذهان به وجود اومده که بنا به فرمیاش ائمه اطهار عبرت بگیریم و از این مسئله به سازندگی خودمونو بیشتر تفکر کنیم...:47:
پس صبور باش
من فکر میکنم خانواده شما و همسرتون از نظر شیوه مدیریتی خیلی متفاوت بودند و این مشکلات اخیر شما هم از همین قضیه ناشی شده...
مواردی رو که مطرح کردید البته که برای یه دختر جوان با این همه احساس و باهوش و برون گرا باعث رنجش بشه....اما اونقدر من در ادبیات منشی و ارتباطی شما رو غنی دیدم که تصور میکنم با کمی هوشیاری راحت بر این مسائل فائق شی.....:D
دخترم...گلم...
اونقدر به کاری که در زندگی انجام میدی اعتماد داشته باش که اجازه ندی حتی کسی به غرض چیزی به شما گفت آزرده شی...در حالیکه دید خودتم باز نگر داری...و از قضایا جنبه منفی اونو در نظر نگیرید...مثلا گفتن این عبارت پدر شوهرتون که پیر شدی....شاید یه وسیله ارتباطیه....میخواد نظرشو بگه ....همین که بیتفاوت نبوده برات مهم باشه....اگه همینو پدر خودت میگفت چه برخوردی داشتی؟و چطور به قضیه نگاه میکردی؟:305:
سبک مدیریتی خانواده همسر شما مبتنی بر پذیرفتن پدر خانواده به عنوان مرکزیت قدرته....اعتماد به نفس ایشون و قدرت مدیریتی و احتمالا موفقییتهاشون در زمینه هایی باعث شده خانواده اعتماد زیادی به ایشون داشته باشن...شما هم اعتماد کنید...یقینا شما هم اگر در زندگی مشکلاتی براتون پیش بیاد ایشون اولین کسی خواهد بود که به یاری شما خواهد آمد..
من یقین دارم ایشون شما رو خیلی دوست داره چرا حقیقتا دوست داشتنی به نظر میرسید...من اصلا کارایی رو که به هر حال باعث کدورت بشه تایید نمیکنم...ولی میخوام وجود توی نازنین وزندگی قشنگت که با این زیبایی برای خودت درست کردی آسیبی نبینه...لذا دید خودتو کمی عوض کن به این ترتیب که من توانمند تر از اونی ام که گفته کسی لبخند روی لب منو بخشکونه...
در امورات مالی هرگز وارد بحث با همسرتون نشید...هرگز....نتیجه عکس میده:P گلم....از اینکه شما هم در زندگی تلاش میکنید خسته نشید به زودی آسایش این کارتو خواهی دید ولی مراقب باش زمانی که آسایش به سراغت میاد آرامش بیشترین داشته تو باشه....
سعی کن با خانواده شوهرت تعاملات خودتو بیشتر کنی....
ببین دخترم واقعیت اینه که دختران جوان سیاست ندارند ولی گذشت دارند...شما اولویت رو رو بر عکس کنی زودتر به هدفت میرسی(اول سیاست بعد جنبه های دیگر)...شما در هفته گاهی بدون همسرتون به منزل خانواده همسرتون برید...بیشتر جانب خانواده همسرتونو بگیرید تا خودت و رابطه دونفریتونو.....در بعضی موقعیت ها از پدر شوهرتون دفاع کنید....با این کار جایی برای هیچ خلاء عاطفی باقی نخواهد ماند....
دخترم...من میخوام تو زود به هدف برسی...راهش از این مجموعه که عرض کردم بیرون نیست.....
در رابطه با همسرتونم :مردان ایرانی قبل از ازدواج تصوراتی از ازدواج دارند مثلا ازدواج کنند با همسرشون خوشبخت شن و این خوشبختی رو به تمام اعضاء خانواده ابلاغ کنند .طبیعتا با این شرایط پیش اومده روحیه ایشون هم کسل شده ولی از فرط علاقه به شما با شوق داره هنوز تلاش میکنه.....
زرنگ باش و تیز بین...به همسرتون بگید مادر شما از چه عروسی خوشش میاد؟....لب به سخن خواهد گشود.....و بحثو شما با سوال کردن ادامه بده....بذار همسرت فقط صحبت کنه...این کار باعث رضایت ایشون میشه...بحث از خانوادش در ارتباط با شما....
چند نکته هم در ادامه مطالب خواهم آورد....:43:
موفق باشی دختر برون گرای و مهربان من :72: :72:
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
از آرتميس و فاطيماي عزيز ممنونم
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام به همگي بخصوص فاطيما(psy133) (مطالبتون بسيار زيبا و اموزنده بود)با اجازه چند نكته ديگه رو هم بهش اضافه ميكنم
مريم عزيز خيلي دلم ميخواست تو ماجراي فوت پدرتون دركتون كنم راستش رو بخواي تصورش هم برام غير ممكن بودولي براتون ارزومي كنم كه شخصي كه ميتونه برات تكيه گاه بهتري باشه رو زودتر ببينيد.
در رابطه با چند تا از مطالبتون نظرم رو ميگم:
1-واژه ي اجبارتون كه بارها و بارها ازاون استفاده كرديد:دوست عزيز ما مجبور به انجام هيچ كاري نيستيم بلكه د ر شرايطي متفاوت از شرايط معمول زندگي دست به عاقلانه ترين انتخاب ميزنيم(بين رفتن به خونه ي پدرشوهر يا قهر با همسر يكي رو انتخاب ميكنيم و...)چه قدر زيباتر ميشه اگه پيامد انتخابامون رو هم خودمون به عهده بگيريم يعني اگر كسي چيزي گفت كه با مزاج ما سازگار نبود بدونيم كه اين بخاطر انتخاب من كه بوجود اومده.
2- محبت و ابراز علاقه هميشه دادن يك شاخه گل-دادن كادو و يا گفتن جملات زيبا و رمانتيك نيست(اگه به اين صورت باشه قطعا ميتونه زيباتر بشه).حتما شما خيلي بيشتر از ما در مورداولين حقوق همسرتون و يا قرض 22 ميليوني به پدر شوهرتون و...فكر كرديدو اينكه چرا بهتون چيزي نگفته و ازتون پنهون كرده؟! شايد همسرتون نخواسته شماهم از انتخابي كه اون داشته اذيت بشيد و اين يعني :
محبت وابراز علاقه وشايد هم نوعي اعتراف به انتخاب اشتباهش.(اگه احساس ميكرد انتخابش درست حتما مي اومد و با افتخار بهتون ميگفت)
نوع برخورد شما با انتخابهاي همسرتون خيلي مهم اينكه شما به انتخابهاي همسرتون احترام بذاري و سعي كني دركش كني يا از موضع مخالفت باهاش برخورد كني دقيقا تعيين كننده رفتارهاي بعدي همسرتون با شما ست.
شايد اگه تو ماجراي اولين حقوقش سعي ميكردي خودت رو جاي همسرت بذاري (لذت دريافت اولين حقوق ونقشه هاي زيادي كه برا خرج كردنش داشتي)تصور كن تحت چنين شرايطي يكي از عزيزترين كسات مي اومد و ازت تقاضاي پول ميكردخودت چكار ميكردي؟!و سخت تر وقتي ميشه كه بدوني فقط تو نيستي كه تو اين پولها سهم داري ديگه حالا يك شريك زندگي هم كنارت.
3- در رابطه با كادو دادن لطفا يه چند لحظه خودت رو جاي همسرت بذار(بهت كادو ميدم تازه رو كادوم تاريخ تولدم رو هم مينويسم تا تو هم روز تولدم يادت بمونه حالا بعدش هم خودم ميگم كه معني اون عدد چيه.اينكه ديگه كادو نميشه به اين كه ديگه نميگن محبت شايد اسم معامله خيلي بهتر باشه: بهت كادو ميدم تا كادو بگيرم تازه اگه يادت رفت حتما ياداوري ميكنم)اينجاي كار كه هيچ ابراز محبتي نبود من تورو بخاطر خودم كه ميخوام نه خودت.
4-اما مريم عزيز مهمترين قسمت زندگي اينه كه ما خود حقيقي خودمون باشيم هر چيزي كه قبلا بوديم مهم نيست كه ديگرون در رابطه با ما چه نظري دارند چون اگه قرار باشه براي خوشايند ديگرون مريم تبديل به كس ديگري بشه اون موقع مريم هم از ديگرون انتظار داره كه برا خوشايندش تبديل به انسانهاي ديگري بشن(كادو ميديم تا كادو بگيريم واگه نگيريم بهمون بر ميخوره)
نوشته بودي كه همسرت تمام سعيش اينه كه براتون خونه بخره و فكر ميكنه كه داشتن خونه برات خيلي مهم پيشنهاد ميكنم در رابطه با احساست نسبت به اينهمه احساس مسوليتش ويا احساساتت در رابطه با رفت و امد با خانواده شوهرت و اينكه تمام رفت و امد ها رو بخاطر همسرت كه انجام ميدي
(اين ميشه محبت غير شرطي)و... باهاش صحبت كن و بذار همسرت احساس كنه كه كسي هست كه دركش ميكنه و اون رو بخاطر خودش كه دوست داره حتي اگر تصميم و انتخابهايي گرفت كه شما خوشتون نيومدولي مطمئن باش كه اون برا انتخابهاش دلايل زيباتري داره.
نو شدن حالها...
رفتن اين كهنه هاست.!
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مریم
خیلی قشنگ و مبتنی بر احساسات پاکت واقعیت های زندگیت را توصیف کردی. این به ما کمک می کنه که پاسخ مناسبتری به شما بدهیم.
پاسخهای فاطیما و اکرم حاوی مسائل بسیار مهمی بود. اگر بتوانی چاپ بگیری و بند بند آنرا اجرا کنی ، متوجه می شوی که راههای برون رفت از این مشکلات را به شما نشان داده اند.
اما مسئله مهمی را که می خواهم اشاره کنم اینست که حتی در مشاوره های حضوری این سوء تفاهم پیش می آید. وقتی یک مراجعی می آید و مسائل خود را با همسرش بیان می کند. نقش مشاور با نقش قاضی نزد او جابجا می شود. اگر شما پیش قاضی می رفتید باید بر اساس این مدارک می گفت که شوهر و پدر شوهر شما فلان هستند و جزای آنها فلان است. اما وقتی شما نزد مشاور می آئید، چنین انتظاری ندارید. یعنی ما الان رهنمونی برای پدرشوهرت و شوهرت نمی دهیم. چرا که دسترسی فقط به شما داریم و باید به شما بگوئیم که چه تغییراتی در رفتار و احساس شما منجر به تغییر این اوضاع می شود.
اگر می بینید که فاطیما و اکرم این دو بزرگوار رفتارهایی را به شما پیشنهاد داده اند، خدایی نکرده به این معنا نیست که شما مقصر بوده اید و باید حالا تغییر کنید تا مسائلتون حل بشود. نه ابدا، بلکه به این معنا هست که جهت مدیریت و کنترل روابط خود با شوهر و پدر شوهر خود از یک راههای جدیدی پیش بروی. که آزموده شده و صحیح تر هست.
وقایعی که توصیف کردید، بسیار ظریف هست. این نشان دهنده دیده حساس شما به موضوعات هست. این نعمت بزرگی هست که ما انسانها از آن بهره مندیم ، اما اگر دقیقا کنترلش نکنیم، از درون ما را خرد می کند.
واقعیت این دنیا از نوع دیگری هست، زبری، خار، کنایه، و رفتار ناصواب دیگران بخشی از رفتار این دنیا با ماست. ما نمی توانیم ایده آلهایمان را در یک آزمایشگاه دنبال کنیم. آنچه که شما انتظار می کشید ایده آلهاست. همانهایی که من و سایر دوستانمان هم در پی آن هستیم. اما فکر مرتب به این ایده آلها و اینکه چرا چنان نشد، چرا چنین گفتند ، چرا چنان کردند و ....، همه ما را عذاب می دهند و راهی را برای ما نمی گشایند.
برای گشوده شدن راه به تدبیر بیشتر از احساس نیاز است. و احساس فقط وقتی در مدیریت و هدایت منطق ما قرار بگیرد راهگشاء خواهد بود.
تمرکز زدایی یکی از تکنیک هایی هست که می تواند از نظر منطقی ، روی احساس شما عمل کند و آنرا هدایت کند. شما در سراسر مطالبتون به مسائل خانواده شوهر و شوهرت اشاره کردی.یعنی روی آنها تمرکز کردی. در واقع دنیای بی نهایت خود را محدود به یک بخش بسیار بسیار بسیار کوچک کردی. در حالیکه شما بی نهایت رابطه دیگر در زندگی ، علائق ، تفریحات، و خواسته های خود داری.
به عنوان نمونه: شما یکباره شرایط بازگشایی حرفهای دلت را در تالار ی پیدا می کنی که علاوه بر بازدید کنندگان بی شمار ، افراد زیادی با شما همدردی می کنند و در بضاعت خود همه انرژی خود را می گذارند که با شما در بیرون رفتن از این مشکلات همراه باشند. دوستان تازه پیدا می کنید. و ...
دوستان ، خانواده ، موسیقی ، تفریح ، کتاب و .... همه و همه گسترش حیطه هایی هست که می تواند به رشد شخصیتی شما کما فی السابق کمک کند. جالب اینه که وقتی انرژی احساسی خود را از این موضوع ( خانواده شوهر) ، منحرف می کنی، احساس می کنی آنها هم بهتر با شما برخورد می کنند. چون فرق یک لبخند روی لب و خشم در دل را هر انسانی به خوبی متوجه می شود با لبخندی که از ته دل باشه.
و این ارتباط شما با آنها را نیز بهبود می دهد.
شما برای هر رفتار خانواده شوهرت یک تفسیر و برداشتی ( عموما منفی مطرح کردید) این در روانشناسی و شناخت درمانی به عنوان خطاهای شناختی از نوع همه یا هیچ مطرح می شود. یعنی خود را سفید و آنها را سیاه مطلق تلقی کرده اید. درست هست که خیلی از رفتارهای آنها ناصواب هست و خیلی رفتارهای شما در قبال آنها صواب، اما باید سایر رفتارها را نیز در نظر گرفت. اتفاقا راه تاثیر گذاری روی افراد از بخش مثبت آنهاست نه اصلاح بخش منفی آنها. یعنی اگر شما توانستید نقاط مثبت همسر و خانواده اش را پیدا کنی( حتی اگر به اندازه یک اپسیلون هست)، آنگها می توانی آنقدر روی آنها کار کنی که روز به روز بزرگتر شود.
کافی هست که به جای برچسب زدن منفی روی هر رفتار پدرشوهرت، سعی کنی یک برچسب مثبت بزنی. فاطیما قشنگ اشاره کرد. مثلا وقتی او می گوید موهایت سفید شده. باید بخندی بگویی «باباجون خیلی بلایی ، زود فهمیدی موهامو رنگ کردم! بهم می آد؟! »( به جای تفسیر فضولی در کاردخترانه)
یا به گفته زیرکانه اکرم به جای برچسب خودخواهی و دروغ گویی شوهرت که حقوق اولش را به برادرش داده ، می توانستی اینطور بگویی:« تبریک می گویم، هم اولین حقوقت را ، هم این همه گذشت و مهربانیت را»
به هر حال تمام مطالب که گفتی با همه تلخی، می تواند با برخورد متفاوت شما با آنها (که مبتنی بر منطق مثبت اندیشی ، نه احساس زودرنجی باشه) ، به مسیری هموار جهت برون رفت از این تلخی ها باشه.
من توصیه می کنم به مشاور خانواده به طور حضوری مراجعه کن. ( اگر همسرت هم راضی شد با او برو در غیر این صورت این قدرت را به تنهایی هم داری)، بعد در این جلسات مهارتهای مبتنی بر کنترل احساس ، حل مسئله و مهارتهای ارتباطی و زناشویی را کسب کن و تمرین کن. ( اگر چه بسیاری از آنها را دارا می باشی و لی تمرین آنها تحت نظر یک روانشناس و مشاور می تواند بازدهی آنها را افزایش دهد.
فراموش نکن.
ستاره ها و تیرگی های شب ، به ما می گویند که طلوع خورشیدی هم از پس آن وجود دارد. صبر داشته باش ولی منفعل ننشین......
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
خواهرم مريم
خانم صبور
خانمي كه خودش را وقف شوهرش كرده است.
خانمي كه با عشق زندگي ميكند
خانمي كه شوهرش را دوست دارد
خانمي كه ترديد كرده
خواهرم
هزينههاي دخل و خرج با مرد خانواده است
اين يك حقيقت است
ولي مردهايي اين وظيفه را با زن خانواده در ميان ميگذارند.
اين حق مرد است كه دارايش را به زنش نگويد
ولي
در يك خانواده كنوني همه با عشق به هم نزديك ميشوند.
شما نميتوانيد با حرف شوهرتان را به خود نزديك كنيد و از كساني بكنيد
بايد راهي پيدا كنيد و هيچ بفكر طلاق نيافتيد
زنهاي خود را فورا طلاق ندهيد چون خدا در اين ازدواج خيري ديده است.
يعني خانواده را نبايد از هم پاشاند چون او اينكار را ميكند
خواهرم
به نظر من شما بايد هفته در آرامش فكر كنيد تمام كينهها و بغضها را از خود دور كنيد
شوهرتان را دوست داشته باشيد
اگر عشقي با يك شماره حساب بشكند آن عشق نيست عشق فراتر از اينهاست
شما شوهرتان را دوست داريد با كينهها عاقبت خوشي نداريد
نظرتان را تغيير دهيد و رضايت خود و خداي خود را فراهم كنيد
زندگي روشنتر از تاريكيهاي ذهن شماست
برادر كوچكتان مهدي
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
میدانی چه کاری بهتر است
1.حس مخالفت را از خودت دور کن مثل یک شنا گری که روی آب خودش را به آب می سپارد و بروی آب میخوابد احساس کن و کاملا از فکر آینده دور کن . به این فکر کن که امور زندگی رو سپردم به خدای خودم و بعد به شوهرم خودش میداند چگونه ادامه دهد.
از طرفی هم به خودت فشار نیاور و هر آنچه جدا " لازم داری "با قیمت مناسب برای خودت بخر
این حال تو را بهتر میکند .
کار زندگی را به همسرت بسپار بالاخره خودش متوجه میشود که کارش درست بوده یا نه
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
سلام مريم جون از خوندن مطالبت گريه كردم ميدوني من و تو يه كم شبيه هميم از دست دادن باباي مهربونتو بهت تسليت ميگم. خيلي خانومي .خيلي زياد.... راستي عزيزم زياد غصه نخور و به خودت فشار نيار اونا هدفشون همينه كه تو رو ناراحت كنن پس تو هم كمي به فكر خودت باش وبا اين همه غصه خوردن به خودت ظلم نكن يادت نره دنيا دار مكافاته يه روزم پدر شوهرت تاوانشو پس ميده.
-
RE: براي ما تصميم نگيريد ... بگذاريد مستقل باشيم......
چرا اینقدر خودتو عذاب میدی؟
چرا بی تفاوت نیشی
این کاریه که من کردم و جواب گرفتم هر چی میگن فقط لبخند بزن همین
به خودت بگو شعورشون در همین حده از آنها نباید بیشتر از این توقع داشته اشی
وقتی میخوای اونها رو راضی نگه داری متوقع میشن
آرام باش به شوهرت محبت کن تا به تو جذب شه نه به اونه