-
+چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام دوستان عزيز
ميخوام راجع به يك مطلبي نظر خواهي كنم كه ميدونم امروز ، خيلي ها به اين مشكل دچارن و اكثرا هم اين مشكل حل نميشه !
مسئله اينه كه ، وقتي يك دختر و پسر با هم آشنا ميشن و بعد از مدتي تصميم به ازدواج ميگيرن و به اصطلاح عاشق ميشن ،درآينده ممكنه يك مشكل بزرگ واسشون پيش بياد و اون سد و مشكل بزرگ خانواده شونه !
هم توي دنياي واقعي و هم توي همين سايت من خيلي هارو ديدم كه بعد از چندين سال دوستي و عاشقي ، وقتي كه پسره موضوع ازدواج رو با خانواده اش مطرح ميكنه ،با مخالفت شديد خانواده اش مواجه ميشه .
سوال من اينه كه چه جوري ميشه خانواده پسر رو راضي به ازدواج كرد ؟
مشكل اساسي تر اينه كه پسر تا مخالفت خانواده اش رو ميبينه سريع افسرده ميشه و فكر ميكنه كه مشكلش حل نميشه و جا ميزنه!
وتازه يك مشكل ديگه كه پيش مياد و من توي اين سايت خيلي خوندم اينه كه ، دو نفر كه با مخالفت مواجه ميشن و براي رسيدن به هم كلي جون ميكنن و عذاب ميكشن ، تازه بعد از اينكه موقعيت براي رسيدن به هم براشون پيش مياد و همه ي مشكلاتشون حل ميشه و حتي خانواده شون موافقت ميكنه ، اكثرا آقا پسر تازه شك و ترديد مياد سراغش و يك جورايي از دختر دلسرد ميشه و به اين فكر ميكنه كه آيا اين دختر و ازدواج با اون ، ارزش اينهمه مشكل و جون كندن رو داشت ؟ و در زماني كه همه ي مشكلات حل ميشه ، پسر يه جورايي جا ميزنه و توي شك و دودلي ميره!
دوستان عزيزي كه در اين مورد تجربه دارن ميشه راهنمايي كنن ؟
مشكل من و دوستم هم همينه ! يك سري اتفاقهاي بدي افتاد بينمون كه فقط خانواده ي من خبر دارن و با ازدواجمون مخالفت ميكنن ،چون فكر ميكنن كه اين دوست من آدم خوبي نيست و منو سر كار گذاشته. خانواده خودم به كنار ، چون ميدونم كه اگه اونها خانواده ي دوستم رو ببينن احتمالا موافقت ميكنن ( البته نه 100% ولي ميدونم كه خانواده براشون خيلي مهمه ! )
ولي اين دوست من از خانواده اش خيلي ميترسه ! بهم ميگه اگه خانواده ام مخالفت كنن ، چيكار كنيم ؟
من موندم بهش چي بگم ؟ چون ميدونم از اون آدم هاست كه تا يه مخالقت ببينه فكر ميكنه كه مشكلش ديگه حل نميشه !
اين نگراني هميشه با من و اون هست ، تا 5/2 سال ديگه كه درسش تموم بشه و موضوع ازدواج رو به صورت جدي مطرح كنه !
توي همين دوران تحصيلش هم مطرح كرده ولي خانواده اش مخالفت كردن و ميگن الان موقع ازدواج تو نيست و تو هنوز سنت كمه و نه درست تموم شده و نه كار داري و نه سربازيت رو رفتي ! و در ضمن چون دختر خانم از تو بزرگتره ما مخالفيم .( من 21 و اون 20 سالشه ) ، با اصرار زيادي كه كرده مادرش بهش گفته كه من نميتونم برم اين موضوع رو با خانواده اش مطرح كنم و دختر مردم رو چند سال سر كار بذارم... تازه همش مادرش از من بد ميگه و ميگه چرا دختره مثلا دماغش ايراد داره ، يا چرا فلانه ( عكسم رو ديده ) با اينكه همه حتي دوستم بهم ميگن خيلي زيبايي ولي مادرش نميدونم چرا اين حرفها رو ميزنه ! ميگم شايد ميخواد با اين حرفها من رو از چشم پسرشون بندازن؟
خواهشن نگين كه شما بچه اين و واستون زوده ! چون زمان مطرح كردن قضيه ي ازدواجمون من تقريبا 24 و اون 23 سالش ميشه
حالا بگين من چه طور ميتونم اين مشكل رو حل كنم ؟
همه ي دوستام يكي يكي دارن ازدواج ميكنن ، ولي من نميتونم ازدواج كنم ، هر دفعه كه خبر ازدواج يكيشون رو ميشنوم يه غمي من رو ميگيره ! نه اينكه بخوام حسادت كنم ، ولي مسئله اينه كه ميترسم كه آخر سر نتونم حتي 3 سال ديگه با دوستم ( كه واقعا و از ته قلبم دوستش دارم ) ازدواج كنم . اين فكر كه ما آخر به هم نرسيم آزارم ميده . به خدا وقتي بهش فكر ميكنم اشك توي چشمام جمع ميشه و ترجيح ميدم كه بهش فكر نكنم. اشك من از مخالفت خانواده اش نيست ، بلكه از زود جا زدن اونه و ميدونم كه مقاومتش خيلي كمه و واسم سخته كه فكر كنم كه اون خيلي آسون من رو از ياد ميبره و ...
ولي واقعا سخته برام . من نميتونم ازش جدا شم ، اون هم همينطور و ما تا حالا دو بار خواستيم از هم جدا شيم ولي هر دوبار دوباره به هم برگشتيم . براي من عزيز ترين فقط اونه ! اصلا فكر اينكه بخوام با كس ديگه اي رابطه داشته باشم و بخوام با كس ديگه ازدواج كنم برام خيلي سخته ...
تصميم گرفتم كه يا با اون ازدواج كنم يا با هيچ كس ديگه . ولي ميترسم كه اون جا بزنه و نتونه مقاومت كنه و آخر اين منم كه به خودكشي ميرسم .
هيچ موقع نميتونم ازش متنفر شم ، اون بدترين بلاها رو به سرم آورد ولي من هيج موقع نتونستم ازش متنفر باشم يا فراموشش كنم .
خواهش ميكنم با تجربه هاتون به من كمك كنين. بگين كه چيكار كنم كه مقاوم بشه و راه حل راضي كردن خانواده پسر چيه ؟؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
دوستان عزيز
يعني هيچ كس در اين مورد تجربه اي نداره ؟
خواهشن با تجربه هاتون كمكم كنين
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام
مطلبت اینقدر کامل و کار و تحقق شده بود که دیگه جای هیچ حرفی باقی نمی مونه ولی شاید آقایون هم نظراتی دارن برای این موضوع /منتظر باش!
موفق باشی!
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
شما اگر خونوادتون مخالفت کنند(یا هر دختر دیگه ای) می تونی با اون پسر ازدواج کنی؟ حق بده که نظر خونواده پسر هم براش مهم باشه
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
نميگم نظر خانواده ي پسر مهم نيست
خوب من هم خانواده ام مخالفن !! دليلشون هم واسه مخالفت خيلي خيلي محكمه و حتي اين دوستم بهشون حق ميده كه مخالف باشن
ولي من مثل اون نيستم كه بخوام جا بزنم
من مقاومت ميكنم ، ولي اون از همين الان جا زده !! آخه مگه رسمش اينه ؟
چرا پسرها اينقدر ميترسن از مخالفت خانواده شون؟
چه جوري حاضرن كه به اين آسوني عشقشون رو از دست بدن ؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
ببینید اولا من فکر میکنم سن دوست شما برای ازدواج پایین باشه . تا جاییکه من میدونم پسر ها تا 25 سالگی خیلی تغییر میکنند . و نمیشه به انتخابشون اعتماد کرد .
ثانیا شما باید قبلا این فکر هارو میکردید . اینجا ایرانه ؛ آمریکا و هلند و کانادا و ... نیست . اینجا خانواده خیای مهمه ( گر چه اونجا هم اهمیت داره ) . زندگی بدون خانواده در جوامع شرقی خیلی مشکله از ترکیه و ایران بگیر تا هند و چین .
حالا شما چند راه داری : اینکه کدوم راه رو بخواهیید برید و کدوم در تواناییتون باشه رو خودتون باید تشخیص بدید .
1) دوتایی بدون اجازه خانواده پسر ( اگر خانواده شما هم ناراضی بودند با اذن دادگاه ) ازدواج کنید و قید خانواده را بزنید
2) قید همدیگه را بزنید
3) خانواده هاتون را راضی کنید /
موفق باشید .
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
شماپدرتون بگه من نمی خوام این دامادم بشه!! مقاومت می کنی؟ تصور نمی کنم اینطور باشه!!
من هم اوایل فکر می کردم که شاید اینطور باشه ولی واقعا نمی تونم از خونوادم به خاطر دختری که مطمئن نیستم از خوبیش صرف نظر کنم.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
من ميگم خانواده رو راضي ميكنم ، نگفتم بدون اذن خانواده
خانواده ي من زماني راضي ميشه كه خانواده ي اون راضي بشن ... و اون در حد خودش نميبينه كه بتونه اين كار رو انجام بده و من ميخوام بدونم كه چرا نميتونه؟
منظور من اين نيست كه بدون اذن خانواده ازدواج كنيم ، منظورم اينه كه بايد سعي كرد كه خانواده هارو راضي كرد ولي پسر معمولا اين كار رو نميتونه بكنه و ميترسه !!!
منظور من اين بود كه چه طور ميشه خانواده ها رو راضي كرد ؟ چرا پسر زود جا ميزنه ؟چه طور ميتونه توي خانواده اش نفوذ كنه ؟
من زندگي و ازدواج با آبرو و خوب ميخوام ، نه اينكه با نارضايتي و يا بدون اطلاع خانواده و با آبروريزي
مسئله اينه كه پدر و مادر فكر ميكنن انتخاب خودشون از همه بهتره !! ولي كجان ببينن كه همين ازدواجهاي سنتي كه من خودم به عينه ديدم كه دوتا از اين ازدواجها كه به تازگي انجام شده با نارضايتي دختر و پسر همراهه و قصد جدايي دارن ، دوتا ازدواج اونم ظرف مدت يك سال نشده داره از هم ميپاشه ... توي اين ازدواجها كه كاملا سنتي بوده و به اصطلاح خانواده ي هم رو ميشناختن ، مشكل پيش اومده ...
ولي باز هم پدر و مادرها فكر ميكنن كه انتخاب خودشون درسته و ازدواجي كه پايه اش بر مبناي دوستي باشه رو قبول ندارن!!!
حاضر نيستن كه به فرزندانشون اعتماد كنن ... اين رو ميپسندن كه فرزندشون با انتخاب اونها ازدواج كنه ولي طلاق بگيره ولي اين رو نميپسندن كه فرزندش با ميل خودش و با انتخاب خودش ازدواج كنه!!
مسئله اينه كه خانواده به فرزندش بها نميده !! قبولش نداره !! فكر ميكنه كه بچه است.
چه طور ميشه با اين افكار خانواده ها جنگيد ؟؟؟؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
ببینید دو طرفه است. منظور من اینه که اتفاقا برای دخترها راضی کردن خونوادشون کمتر پیش میاد. یعنی اگر خونواده ناراضی باشن تلاش کمتری از سمت دختر برای اینکار رخ می ده که اونها رو راضی کنه. البته در مورد شما شاید برعکس باشه.
من نمی گم انتخاب باید انتخاب خونواده پسر باشه ولی انتخاب پسر باید خونواده اون رو هم لحاظ کنه. به عبارت دیگه انتخابی که پسر می کنه باید مورد تایید خونواده خودش هم باشه مگر اینکه دلیل مخالفت خونواده پسر واقعا پوچ و حرفهاشون بی منطق باشه. این دیگه به خود پسر برمی گرده که چطور محاسن دختر رو به خونواده خودش و بویژه مادرش نشون بده و به این ترتیب رضایت قلبی مادر رو فراهم کنه.
شاید واقعا اون از این می ترسه که با طرفداری کردن از شما خونوادشو از دست بده و...
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام دوست عزيز
مشكل داشتم كه نتونستم به تالار بيام . و امروز اومدم ببينم كه آيا ميتونم يكي از 1000 مشكلم رو به كمك بچه هاي سايت حل كنم يا نه؟
و از اينكه دوباره شما رو توي سايت ديدم ، خوشحالم
ميدونين ، اگه توي اين قضيه فقط من ميتونستم تصميم بگيرم و همه چيز با مقاومت من حل ميشد ، مشكلي نبود ولي مسئله اينه كه يكي ديگه اين وسط بايد مقاومت كنه ولي در خودش نميبينه كه بتونه ....
مرسي دوستان از پاسخ هاتون
اگه راه حلي به نظرتون ميرسه بگين
خيلي خوشحالم ميكنين
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
دوست عزیزم می خوام خیلی رک حرف بزنم. ببینید دلیل اینکه خانواده دوست پسر شما مخالفت می کند این نیست که قیافه شما بد است یا اینکه سن شما از او زیاد است بنظر من تنها دلیل مخالفت کم بودن سن دوست پسر شما برای ازدواج و باور غلط خانواده پسر از شماست که شما را به عنوان دختر های خیابانی می بینند(برداشت بد نکنید ها از نظر اونا).
اما در مورد دوست پسر شما از کجا کاملا اطمینان دارید که او همه تلاش خود را برای راضی کردن خانواده و رسیدن به شما می کند و آیا این ها را بهانه ای برای خود قرار نمی دهد؟
و اینکه مواظب باشید تفکر و عقاید جوانان بخصوص پسر ها به دلیل اینکه با افراد مختلف آشنا می شوند و رفته رفته شخصیت آنها شکل می گیرد به مرور زمان تغییرات زیادی می کند و احتمال ابنکه فردا زیر همه چیز بزند زیاد است.
دوست عزیز شما نباید در این فکر باشید که با خانواده ها مبارزه کنید و اینکه دوست پسر خود را تحریک کرده و او را وادار به مقاومت کنید چون آنوقت دید دوست پسرتان نسبت به شما تغییر می کند چون پسر هستم و مشکلی همچون مشکل شما داشتم می گویم.
آیا با حرف هایم موافقید؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقاي sorena_arman
مشكل اينه كه ايشون ميترسه از مواجه شدن با خانواده اش به چند دليل كه الان واستون ذكر ميكنم :
1) تك پسر خانواده است و فرزند دوم و آخر خانواده و در حال حاضر يكي يك دونه ي مادر پدرش كه اونها هزار تا آرزو واسه دردونه شون دارن ، و فكر ميكنن كه اين منم كه نميذارم دردونه شون به بهترين ها دست پيدا كنه ، منم كه گاهي چلوي درس خوندنش رو ميگيرم ، يا منم كه باعث ميشم هزينه ي موبايلش ماهي 150000 تومان بياد!!!!!
2) پدرش مهندس برقه و حقوقش ماهي 1 ميليونه كه حقوق كمي نيست و علاوه بر اون يك كار ديگه هم داره ولي اين دوست من نميتونه از پولي كه در اختيارش قرار ميگيره درست استفاده كنه و دائما توي مشكلات مالي گير ميوفته كه نميتونه حلشون كنه ، مثلا اون توي هر ترم تحصيلي حد اكثر 3 بار و حد اقل 2 بار مياد خونه شون و هر بار هم با هواپيما مياد ، شما حساب كنين كه ايشون توي يك ترم تحصيلي ، فقط حداقل 160000 و احداكثر 240000 تومان خرج هواپيماشون ميشه كه بيان خونه ، 500000 تومان هزينه ي دانشگاه ، 180000 هزينه ي خوابگاه ، 150000 هزينه ي تلفن همراه ( فقط 20000 تومان هزينه ي جا به جايي ميوفته واسش ) هزينه ي خورد و خوراكم كه به كنار، به خدا هر پدر و مادري كه بود در مقابل اين خرجها كم ميوورد ، بهش ميگم كه با هواپيما نياي چي ميشه ؟ ميگه فرق هواپيما و قطار در هر بار بيشتر از 20000 تومان نيست و من هر موقع با قطار ميام عذاب ميكشم چون بايد 16-17 ساعت توي قطار باشم و خسته ميشم و تازه واسه رفت و برگشتم دو روز رو از دست ميدم( يعني همش توي راهه ) و هنوز نيومده بايد برگردم ولي با هواپيما يك ساعت هم طول نميكشه ، تازه توي قطار همش بايد مواظب وسايلم هم باشم و در ضمن حوصله ي سرو كله زدن با 5 تا آدم ديگه رو ندارم ، من هم تا حدودي دركش ميكنم ولي بهش حق نميدم كه ترمي سه بار بخواد بياد خونه ، تازه من الان خودم 300000 تومان بهش كمك كردم ( كه كي بتونه اين پول رو پسم بده ، خدا ميدونه) ، مشكل ديگه اينه كه تنهايي با قطار نميتونه بره و همش به يه دوست بيكار علافش ميگه كه باهاش بياد تا اونجا تنها نباشه و همين دوستشه كه اون رو گاهي از درس خوندن ميندازه ، مثلا ترم پيش دوستش باهاش بود و با كارهاش باعث شد كه اين دوستم شيمي عمومي اش رو بيوفته ، در حالي كه ساير درسها نمره اش خوب بود و شاگرد زرنگي توي كلاسشون هستش !!!!
حالا ببينين كه ايشون سر يك مسئله ي مالي ، دور از جون مثل .... توي گل گير ميكنه و اوني كه نجاتش ميده منم ، حالا چه برسه به مشكلات بزرگتر
3) پدرش بهش گفته كه اگه بخواد بدون اجازه ي اون يا خودسرانه عمل كنه ،ديگه كمكش نميكنه و ديگه حمايتش نميكنه ، يعني خونه پر ! ماشين پر ! كار پر ! خواستگاري و رضايت خانواده پر ! و تنها چيزي كه باقي ميمونه ،يك پسر بيكار ، سر بازي نرفته كه خانواده اش هم راضي نيستن ، تازه نه خونه اي داره كه بريم توش زندگي كنيم و نه حتي پول اجاره ي خونه رو داره!!!! مادر و پدر من هم اينجوري كه اصلا راضي نميشن ، تازه اگه خانواده اش راضي باشن ، شايد خانواده ي من راضي بشن ولي باز هم اون 100 % نيست . تازه چرا راه دور بريم ، نه تنها خانواده ي من راضي نميشن ، بلكه خودش هم عمرا اين جوري نمياد خواستگاري و به نظر من حتي حاضره از من بگذره ولي اينجوري نياد خواستگاري من
4) طاقت نداره كه مشكلاتش رو حل كنه و هر اتفاقي بيوفته فكر ميكنه كه ديگه آخر كاره و حل شدني نيست!!! همش منم كه بهش دلداري ميدم وگرنه خودش كه به حالت اغما ميره ! ميگه من واسم زوده كه توي اين مشكلات مالي گير بيوفتم ، ميگه همه دوستام عين خيالشون هم نيست ، راست ميرن ، راست ميان و هي درسهاشون رو ميوفتن و هي خرج ميكنن و ككشون هم نميگزه ولي من همش نگراني دارم .... من هم هي ميخوام بهش بگم كه تقصير كار خودتي ،ولي خوب چيزي كه عيان است چه حاجت به بيان است ، نميگم واسه اينكه ميدونم بهش بر ميخوره و غرورش ميشكنه ....گاهي فكر ميكنم كه اون همچين فكري داره كه ازدواج واسش زوده و الان وقتش نيست كه تازه در اوايل جواني اينهمه مشكل بياد سراغش ، البته همچين حرفي نميزنه ولي من حس ميكنم كه گاهي از همه چيز خسته ميشه ...
5) جديدا كه يه كم به خودش ميرسه كم كم داره به اين حس ميرسه كه از من سر تره !! گرچه هر كي مارو ببينه ميفهمه كه كي سر تره ، ولي خوب من به اين كاري ندارم ، ، كلا مستقيم بهم اين حرف رو نميزنه ، ولي گاهي به شوخي اين حرف رو ميگه ... مسئله ام اينه كه يعني چي اين حرفها ؟؟ يعني جديدا يك حس خود بزرگ بيني بهش دست داده و اونقدر دخترها ي بي حيا زياد شدن و همش بهش توجه ميكنن كه هركي جاي اون بود يه كم منحرف ميشد ... ولي ميگه كه من فقط با تو ام و تورو براي زندگيم ميخوام و تا دلت بخواد دختر هست ولي كسي كه براي من بهترينه و در كنارش احساس خوشبختي ميكنم ، تو هستي و من فقط تورو براي زندگيم ميخوام ... يعني دوستم داره و به نظرش من برا اون بهترينم ولي توانايي و طاقت كمي داره
من چه جوري بايد اين توانايي رو توش بالا ببرم ؟؟؟ بي مهابا خرج ميكنه و همش توي دردسر ميوفته ، نميدونم كمكش كنم يا نكنم ، گاهي ميگم كمكش نكنم تا مرد بشه ولي وقتي ميبينم كه خيلي گير افتاده دلم نمياد كه تنهاش بذارم
400000 توي حسابم داشتم كه در حال حاضر به صفر رسيده ... ديگه نميدونم كه حالا كه من رو نداره چه جوري ميخواد از پس مشكلاتش بربياد؟؟؟؟
ميدونين ؟ گاهي دلم براش ميسوزه كه توي اوايل جووني ( يعني 20 سالگي ) يعني زماني كه همه ي دوستاش پي خوشي هاشونن ! محبوره كه فكر زندگي و راضي كردن خانواده و پذيرش مسئوليت باشه ! ولي از اون طرف دلم براي خودم ميسوزه كه بي خيالش بشم و هيچي بهش نگم و از زندگيم بگذرم و به اميد درست شدنش صبر كنم و آخر سر بعد از 5-6 سال بفهمم كه به هم نميرسيم و صبرو مقاومتم بي خود بوده !!!
منم مشكل دارم ولي مقاومت ميكنم ... ولي اون نميتونه
خواهش ميكنم بگين من چه جوري ميتونم كمكش كنم تا روي پاي خودش بايسته و مرد تر بشه ؟؟؟؟
خانودده من از يك طرف ،خانواده اون از يك طرف ، ولي خودش مشكل بزرگتريه واسه من !!!!!
بنده حاضرم قسم بخورم ، خودش هم همينطور ، كه هيچ كس مثل من واسه اون زندگيش رو نگذاشت و كمكش نكرد و هيچ كس مثل من دوستش نداره و هميشه كنارش نيست !!!
مگه من چه ايرادي دارم كه حالا بايد اين سرنوشتم باشه ؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
شما ایرادی ندارید. سن ازدواجش نیست. قصد ازدواج هم نداره. به نظر من هم شروع و ادامه این رابطه پر از مشکله.
من پسر 26 ساله با درآمد ماهی 1میلیون و خورده ای و سربازی رفتم تو دانشگاه تدریس می کنم مستقل هستم هنوز برای ازدواج شرایط خودم رو درست نمی بینم که مگه تامین نیازهای عاطفی و مالی یک زن امروزی و خونواده امروزی به همین راحتیه!!! چطور شما به ایشون با همچین شرایطی دل بستی و انتظار داری ازش مرد( به همون مفهومی که تو ذهنتون هست) دربیاد خدا می دونه.
خونواده اون منطقی نگاه می کنه و می دونه پسرشون بیشتر به یک پسربچه شبیه تا به یک مرد!
خود خونواده شما هم ایشون رو با شرایط ازدواجشون می خواد. پس اگر اون پولی که از خونوادش بهش می رسه نرسه خونواده شما هم ناراضی می شن!! به نظر من خونواده اون حق دارند مخالفت کنند و این طبیعیه که اونها لااقل به این رسیده باشند که پسرشون هنوز بهتره جوونیشو کنه و نه اینکه در گیر مسئولیتی بشه که فردا از پسش بر نیاد و هم خودش و هم همسرش رو بدبخت کنه. متوجه شدید چرا نظرات خونواده ها مهمه؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
اصولا برای شرایط شما مقاومت بی معنیه و اشتباهه (از هر دو طرف). رابطه رو خیلی کم رنگ کنید (اگر می خواهید به هم برسید ) و بهش( به رابطه) زمان بدید. اگر که نه رابطه رو کلا قطع کنید. زندگی های امروزی همینطوریش 30درصد طلاق توشه و 40-50درصد طلاق عاطفی!!!
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
maji جان بنظر من کلا بیخیال این پسر واسه زندگی شو . هنوز واسش خیلی زوده . یکی دو ماه به خودت سختی بده و تحمل کن تا فراموشش کنی. بنظر من رابطه شما زیر 10% احتمال داره که به ازدواج موفق منجر بشه .
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقاي نقاب
دوست عزيز
خيلي ممنون از حرفهاي قشنگتون و من حرفهاتون رو قبول دارم
ميدونم كه شايد ( به احتمال 70% ) مادرش فكر ميكنه كه من از اون دخترهاي خيابوني هستم .... ميدونم كه به خاطر كم بودن سن پسرشون هم اين حرفها رو ميزنن و دليل ديگر بزرگتر بودن سن من از پسرشون هستش
ولي خوب حقيقت اين نيست ... من يك دختر خيابوني نيستم ! من اون رو دوستش دارم و واسه كمك به اون از چيزي دريغ نكردم .... بيشترين خرج رو من در حق اون كردم و نميتونن تهمت بزنن كه به خاطر پول با پسرشون موندم ....
آدم الافي نبودم كه با 100 نفر دوست باشم
خانواده ام برام مهمن و اونقدر بي حيا نشدم كه بخوام جلوي مادر پدرم با دوست پسرم صحبت كنم يا علنا باهاشون مخالفت كنم و ...
از نظر تحصيلات وضعيت بهتري دارم ، هم رتبه كنكورم خوب شده ، هم دارم توي دانشگاه دولتي و توي تهران درس ميخونم ، هم رشته ام خوبه و هم معدلم بالاست
از نظر وضعيت مالي هم وضعيت مالي خوبي داريم و در حد متوسط رو به بالا هستيم
پدرم ديپلم فني داره ولي خيلي اهل ادبيات و شعر و بحث هاي فلسقي هستش و هركي باهاش حرف بزنه فكر ميكنه استاد دانشگاهه !!!!
مادرم هم ديپلمه است.
خودمم درسم اونقدر خوب هست كه بتونم حتي كارشناسي ارشد و دكترا قبول بشم .
سطح فرهنگي خانواده مون هم پايين نيست.
من عيب و ايرادي هم ندارم و خدارو شكر از نظر ظاهري خيلي خوبم .( گرچه هيچ كس بي عيب نيست)
و در ضمن تا دلتون بخواد اين دوست پسر من ايراد داره ولي من واسم مهم نيست ، من دوستش دارم و ميخوام كه بهش برسم ، ويژگي هايي داره كه اون رو از ديكران متمايزش كرده ، ولي ويژگيهاي بد هم زياد داره
مسئله سنمون اين وسط مشكل سازه ! و يك سري مشكلات ديگه كه بر ميگرده به گذشتمون( كه براي خانواده ي من مشكل ساز هستش و توي نظر اونها تاثير منفي داره ، نه خانواده ي اونها )
اونجوري كه من ميدوم ، خانواده ي اون اين مسائل براشون مطرحه :
1) تفاوت سني مون كه من بزرگتر از اونم
2) راجع به من طرز تفكر غلط دارن و فكر ميكنن من خيابوني ام و به اصطلاح پسرشون رو گول زدم و دارم روي مخش كار ميكنم
آقاي نقاب گفتي كه بهش كاري نداشته باشم و اصرار نكنم ، ولي اين خودشه كه اين رو از من خواسته !
قضيه اش طولانيه ، ولي من آخر ش رو ميگم كه بهم اس ام اس داد كه اگه خانواده ام راضي نشن ، چي كار كنيم ؟ ولي گفت الان جوابم رو نده
قرار شد كه ما روي اين موضوع فكر كنيم و هفته ي ديگه ، يعني پنج شنبه با هم حضورا صحبت كنيم ، اين قضيه ام كه اون در مقابل مشكلات طاقت نداره رو هم خودم فهميدم و هم خودش بهم گفته !
گفتين كه از كجا ميدونين كه اون داره همه ي تلاشش رو ميكنه ، منم ميگم اون الان تلاشي نميكنه ، همه ي تلاشش رو بايد زماني انجام بده كه درسش تموم شده باشه و نه حالا ، الان نميتونه تلاش كنه ، چون به خاطر سن كمش خانواده اش روي حرفهاش حساب نميكنن و ميخواد بذاره هر موقع كه موقع اش شد بهشون بگه و تازه خانواده اش الان حساس شدن و هر اتفاي بيوفته ، خانواده اش از چشم من ميبينن!! مثلا پول موبايلش اگه زياد بياد ميندازن تقصير من ، يعني هر اتفاق بدي بيوفته ، تقصير كار منم !!!
خودش گفت موقع اش كه شد ، من با پدرم صحبت ميكنم و از محاسن تو براش ميگم و بهشون ميگم كه من آدم چشم و گوش بسته اي نيستم ، توي اجتماع بودم و دختر ها رو ديدم و به نظرم اين دختر بهترينه و من روش شناخت دارم و .... ولي نميدونم چرا دوباره دو سه روز پيش اين اس ام اس رو بهم داد كه اگه خانواده ام مخالفت كنن ،چيكار كنيم ؟
من فعلا نميدونم ، ولي شايد قضيه ي ديگري هم در ميون باشه ولي تا پنج شنبه ي هفته ي ديگه بايد صبر كنم تا بفهمم آيا غير از اين مشكلات مشكل ديگه اي هم هست ؟
من هم فقط دنبال راه حلم ، ان شا الله بتونم به كمك شما دوستان يك راه حلي پيدا كنم تا مشكلاتمون حل بشه
پس از همه تون خواهش ميكنم كمكم كنين
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقايان sorena_arman و digitalman عزيز
ببينيد ، درسته كه شايد اين پسر براي ازدواجش زود باشه ، ولي من كه الان نميخوام ازدواج كنم !!
قرار ازدواجمون براي حدودا 3 سال ديگه است كه اولا درسش و مخارج دانشگاهش از روي دوش خودش و خانواده اش برداشته شده و دوما در حال گذراندن دوران سربازي هستش !البته اون موقع هم كه ازدواج نميكنيم ،اون موقع خواستگاري هستش كه اگه موافقت بشه ، بعد از پايان سربازي و پيدا كردن كار براي ايشون ، (اگه كار گيرنيوورد متناسب با رشته اش ، ميتونه به صورت موقت در شركت باباش كار كنه و بي كار علاف كه نيست!!!) بعد از اين ما ازدواج ميكنيم
ببينين ، خود من هم ميدونم كه اون الان شرايطش براي ازدواج مناسب نيست و بچه است ، ولي آيا تا آخر عمرش همينجوري ميمونه ؟؟
اون پسر بدي نيست ، ولي مشكلاتش زياده !! خودش هم نميتونه كه حلشون كنه !
گاهي هم كه سعي ميكنه خودش رو از من سرتر نشون بده واسه اينه كه به نظرم ميخواد غرورش رو حفظ كنه واسه اينكه مرد اگه ببينه زنش ازش سر تره ، غرورش ميشكنه !!
ببينين ، اون پسر الافي نيست ، به درسش اهميت ميده ، من رو دوستم داره ، مهربونه ، صبرش در مقابل دشنام و تحقير كردن زياده ، و .....
ايراد هاي زيادي هم داره ، ولي من چي ؟
من روابط زن و مرد رو مثل خريد كردن و جنس و كالا نميبينم .
مگه عروسكه كه به يكي دل ببندي و بعدش ببيني خوب نيست و بري سراغ يكي ديگه ؟
اون پسر منزوي اي هستش و با همه كس سازشش نميشه ، اين منم كه تونستم باهاش بسازم
از نظر عاطفي هم كلا در سطح بالايي هستش ، يعني هركي ميبنتش همين نظر رو ميده ، خود دوست من ميگفت من فكر ميكردم شما با اين مشكلاتي كه داشتين بايد تا الان 100 بار ديگه از هم جدا ميشدين و تعجب ميكنم چه جوري هنوز با همين و با هم موندين
ميگين 2 ماه ؟ من امتحان كردم ، نميشه !!!
تازه دلم نمياد كه بخوام فراموشش كنم .
من زندگي رو با اون ميخوام ، نه با كس ديگه !
ولي خانواده ام هم برام مهمه !!
گفتين به رابطه فرصت بدم ؟ چشم . ولي چه جوري ؟ حد اقل بگين 5 شنبه كه رفتم پيشش ، چي بگم ؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
ببینید سن ایشون و رفتار ایشون نشون دهنده اینه که ایشون بعد از مدت کوتاهی شخص دیگری رو به جای شما در زندگیش وارد خواهد کرد!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
احتمال ابنکه فردا زیر همه چیز بزند زیاد است.
رفتار یک نفر پخته(مثل طرف عاطفی bloom) رو با شخصی که با شما در ارتباطه مقایسه کنید متوجه منظور من می شید.راهنمایی گرفتن در مورد زندگی از طرف هر کسی باشه مشکلی نداره. مشکل اینجاست که ایشون خودش هم می دونه که سنش برای این رابطه و این نوع زندگی خیلی پایینه. اینکه کی سره و کی سر نیست از الان نباید بوجود بیاد. "من واسم مهم نیست که ایراد داره" شما الان واستون مهم نیست. روزی رو می بینم که داخل همین تالار اومدید و می گید " من همسرم رو دوست داشتم ولی رفتارهای بدش باعث شده هیچ احساسی نسبت بهش نداشته باشم." خواهر عزیز من بذار بعد از ازدواج چشماتو رو مشکلات ببند نه الان. ایشون حالا حالا ها به سن و شرایط عقلانی ازدواج نمی رسه.چیزهایی براش مهمه که برای یک مرد نباید مهم باشه و...
اینکه شما نمی تونید از ایشون دل بکنید نشونه یک مشکله که باید حل بشه. نیازی هم نیست به سرعت دل بکنید ولی باید این کار رو انجام بدین. قضیه سر یک زندگیه. سر سالهای با هم بودن چند ده سال با هم بودن. تو را به خدا چشماتون رو باز کنید و بعد مرتب فرداش نیاید بگید فریب خوردیم . همه پسرا الن. همه پسرا فلانند. ..
شما روز پنج شنبه رابطه رو قطع کنید. دقیقا همین کار رو!!
اینکه ایشون به سن ازدواج نرسیدند و خونوادشون نمی خواد ایشون گرفتار همچین قضیه بغرنج و پیچیده ای بشن نشونه ضعف شماست؟ یا نشونه ایراد شما؟ خونواده ایشون که شما رو نمی شناسه. پس طبق سادگی و خامی بچه خودش و اینکه یک دختر زودتر پخته می شه فرض رو بر این گذاشته که شما اون رو فریب می دین! تا قیام قیامت هم صحبت کنید نظرشون عوض نخواهد شد. مگر اینکه از پسرشون پختگی لازم رو ببیند.
به هر حال امیدوارم ختم به خیر بشه زندگیتون
یا حق
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقاي سورنا
شما به من ميگي رابطه ام رو قطع كنم ؟
به چه بهونه اي ؟ به بهونه اي كه ايشون لان موقعيت ازدواج رو نداره ؟
جوابش به من اينه كه خوب معلومه كه من الان ندارم ، ولي بعدا به دست ميارم چون الان موقع ازدواج من نيست ولي بعدا ميتونم ... ميپرسه مگه تو الان ميخواي با من ازدواج كني ؟ قرارمون واسه سه سال ديگه است و اگه اون موقع اون شرايط رو نداشتم تو اون موقع به من بگو !!
دومين مطلب اينه كه من آدم خودخواهي نيستم ، اون خودش ميگه من بدم ولي تو خوب ، هميشه به خاطر كارهاي اشتباهش از من عذر خواهي ميكنه ... ميدونه كه من خوبم ... آره من هم ميدونم كه چيزهايي كه واسه اون مهمه در نظر يك مرد مهم نيست ... ولي با اين دلم چيكار كنم ؟ خوب شما هم يه زماني توي اون سن بودي ولي الان نيستي ... فرض كنين يك دختر اون زمان شما رو ميخواسته ولي ديده كه شما مناسب نيستي و رهاتون كرده . ولي الان چي ؟ الان بعد ا ز 6 سال باز هم همون نظر رو داره ؟
من هم دلم به خاطر اين راضي نميشه .... اگه ايشون خواستگارم بودن و من هم فقط به ايشون به چشم يك خواستگار نگاه ميكردم ، دلم نميسوخت ، ولي ايشون عشق منه ! توي قلب منه ! دوستش دارم !
به نظر شما آيا نبايد به كسي كه دوستش دارم فرصت بدم تا بزرگ شه ؟
اين نهايت نا مردي نيست كه الان رو ببينم ؟ مگه ما تا ابد توي اين سن زندگي ميكنيم ؟
آيا من اگه ازدواج كنم و 6 سال ديگه عشقم رو ببينم كه مرد شده و آقا ! از اعماق وجودم دلم نميسوزه كه چرا رهاش كردم ؟ چرا خودم رو به خاطر 6 سال ، از 60 سال زندگي با عشقم محروم كردم
شما احساس رو در نظر نميگيرين ؟
يعني عشقم رو زير پا بذارم ؟
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
نه فرصت ندید!! چون در زندگی فرصت نفس کشیدنو ازش می گیرید اگر اونی نباشه که شما می خواید!! سری به تالار بزنید. پستهای مختلف رو بخونید تا مطمئن شید واقعیت چیز دیگریست و عشق واقعا اولویت اول نیست.به خصوص برای خانومها!!! این قضیه دقیقا برای خانومها و آقایون برعکس می شه. یعنی مردها بهتره با کسایی ازدواج کنند که دوستشون دارند هرچند همه اولویتهاشون رو نداشته باشه چون هیچ چیز به اندازه دوست داشتن و علاقه نمی تونه مرد رو متعهد نگه داره. ولی خانومها بهتره با کسی ازدواج کنند که ملاکهای عقلانی اونها روهم بتونه تامین کنه.وگرنه خودشون رو فریب خورده می دونند و فرض رو بر این می ذارن که ای کاش چشماشون رو باز می کردند و.... چون امکان بوجود اومدن علاقه برای یک زن حین رابطه مشترک بیشتر از مرده.در ضمن من حتی مردد هستم که ایشون بعد از یکی دوسال شما رو باز هم بخواد. البته من آخرین مطلب رو گفتم. انتخاب با خودتونه.
من با دختری در ارتباط بودم که به گفته خودشون من رو می پرستید. دلایل هم کافی بود براش . وقتی کنارم می اومد افسرده بود و وقتی داشتیم بعد یکی دو ساعت قدم می زدیم تو پارک اون می خندید و یک دفعه شروع به دویدن و ابراز احساسات از روی شادمانی می کرد . این حرفهایی بود که خودش به من می گفت.از عطر من حرف می زد!اینکه وقتی دستم رو می گرفت تو پارک وقتی به خونه می رسید دستاش بوی عطر دستای منو می داد. تصور نمی کنم این خانوم الان که با یک رزیدنت نامزد کردند زندگی بدی رو داشته باشند.من هم چون می دونم زندگیش شاده مزاحمش نمی شم.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
مرسي آقاي سورنا
شما هم تجربه ي خودتون رو دارين
ولي اي كاش حد اقل اين رو ميفهميدم كه ايا اين پسر مرد بشو هست يا نه ؟
فكر ميكنين من از اين وضعيت خوشحالم و چشمام رو به بدي هاش بستم ؟ اگه مشكل نداشتم كه اصلا مطرحش نميكردم و تا سه سال ديگه همچنان به باور هاي خودم ادامه ميدادم ...
ميگم من جدايي رو از ايشون تجربه كردم و اون هم دوبار
نميتونم چشمام رو ببندم ، نميتونم از ذهنم پاكش كنم . دلم ميخواد بهش فرصت بدم در حالي كه خودم فرصت زيادي ندارم
ميدونم كه حد اقل ميزان دوست داشتن من بيشتر از اونه !! به چه زبوني بگم كه نميخوام نا مردي كنم !
بچه نيستم ، عقلم هم ميرسه ، اونقدر هم مشكلات ديگران رو ديدم كه نخوام كوركورانه عمل كنم و از روي احساس تصميم بگيرم
ولي به نظرم اين درست نيست كه توي اين شرايط تصميم بگيرم ...
كاش حد اقل ميمردم و كارم به اينجا نميكشيد ... حال من مثل زني ميمونه كه بهش ميگن كه فرزندت توي بيمارستان عوض شده و حالا بيا بچه ي اصلي خودت رو بگير!!
كسي كه دو سال باهاش بودم و عاشقانه هم رو ميخواستيم و هنوز هم حداقل من ميخوامش رو به چه بهونه اي تركش كنم ؟به بهونه ي اينكه بچه است؟ اينجوري من زجر ميكشم ، شديدا زجر ميكشم !
مگه دل بچه بازيه !! مگه دوست داشتن الكيه ؟
خيلي ها اگه توي موقعيت هاي خوب تر قرار بگيرن شايد با بي رحمي عشقشون رو فراموش كنن
ولي من نه !! نميخوام !
حتي نميخوام فكر خيانت رو هم داشته باشم ، چه برسه به عملش
از خدا هم هميشه ميخوام كه هيچ كس رو سر راه من قرار نده كه حتي بخوام يك لحظه اون رو جاي عشقم بذارمش و به زندگي با اون فكر كنم
من اين عشقم رو دوست دارم ... اين احساسم رو دوست دارم ... اين آدم رو دوست دارم ...
زندگي با اون رو هم دوست دارم !
اي كاش فقط بزرگ ميشد ! كاش فقط يك ذره از درك من رو داشت و اي كاش اينقدر افكار بچه گانه نداشت!!!
خيلي سخته ببيني كه هيچ كس با افكار و نظراتت موافق نيست و تنها كسي كه با اين كار موافقه فقط خودتي و خودت
ممنون از راهنماييهاتون
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
ببینید خواهر عزیز من زندگی برای انسانهای عادی رو اینجا من مثال میارم. شما اگر توانایی خلاف آب شنا کردن رو بلد باشید به یک نابغه تبدیل می شید و اسمتون همیشه می مونه و لااقل زندگیتون جذابیتهایی رو پیدا می کنه که زندگی دیگران نداره.
شما با خودتون خلوت کنید. اگر یقین دارید چیزهایی که برای عمده زنها دردسر ساز می شه(مثل درک نشدن- گاهی اوقات محبت ندیدن- طلب آزادی شاید به دید شما غیر منطقی یک مرد و...) برای شما در برابر عشقتون قابل صرف نظره و اگر از این مطمئن هستید که ایشون در حین فرآیند مرد شدنش سمت کسی دیگه نمی ره من بهتون می گم بله زمان بدین تا اون مرد شه. که می شه.
باید بدونید چی از زندگی می خواید و بعدا خدا رو بابتش شماتت نکنید!! شمایی که الان می گی "خيلي سخته ببيني كه هيچ كس با افكار و نظراتت موافق نيست و تنها كسي كه با اين كار موافقه فقط خودتي و خودت" یک روز نیای بگی خدایا من که طلب عشق می کردم چرا اینطوری جوابم رو دادی که خدا نشانه هایی رو گذاشت بر سر راهتون وشما نخواستید ببینی.چون به عشق دل خوش بودید. شهامت عاشق شدن رو دارید . شهامت عاشق موندن رو هم داشته باشید. هر کس که بود و هر چی که بود. این مسیریه که شما انتخاب می کنی. راه رسیدن به معشوق بی خطر نیست و برای زندگی عاشقانه تا حدی باید از مسائل منطقی چشم پوشی کرد. اگر اون رو دوست دارید در درون زندگی مشترک هم باید خطاهاشو کمتر ببینید و همین الان بفهمید که شاید برخی از رفتارهاش تصحیح نشه. و فردا نیای بابت اینکه اون به طور مثال به خونوادش توجه می کنه اینجا شکواییه تنظیم کنی و بد بگی از انتخابت!! که شهامت انتخاب کردن وپذیرفتن اشتباهات رو هم باید داشته باشی.
مشکل اینجاست که عمده خانومهایی که مثل شما نگاه می کنند خدا (یعنی عاطفه و عشق رو) قبل از ازدواج طلب می کنند و خرما(یعنی مسائل منطقی رو) بعد ازدواج!!
اگر همه این موارد بالا رو لحاظ کردی بهش فرصت بده. سه چهار سال دیگه اون مرد می شه و اگر هر دو هم رو بخواید ایشالله که زندگی خوبی خواهید داشت.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام دوست عزیزم. سورنا جان فردی با تجربه هست و حرف هایی خوبی هم زد که جایی برای حرف ما نیست.اما...........
خواهر مهربانم شما گفتید ما که الان نمی خواهیم ازدواج کنیم و بعد از تمام شدن درس و سایر کارهای او و فراهم شدن امکانات ازدواج می کنیم. این حرف شما بدنم را به لرزه انداخت چون اطمینان پیدا کردم شما کمی احساسی برخورد می کنید و این طبیعی ولی مواظب باشید. اگر فردا او نتوانست درسش را تمام کند اگر او فردا گفت که هنوز توانایی ازدواج را ندارد شما چند سال باید صبر کنید 10سال... اگر فردا نظرش عوض شد(این را با اطمینان کامل عرض می کنم که نظرش نسبت به شما وزندگی عوض می شود بخصوص اگر سربازی رفت). عزیزم بخدا ما این راه ها را رفته ایم و می دانیم آخرش چیست.
خواهرم به قول "سورنا" به او فرصت بده و اگر تا سه چهار سال دیگر او توانست با شما ازدواج کند که هیچ و گرنه...... در ضمن ارتباط خود را با او کاهش بده ... بذار کمی خودش فکر کنه به آینده به زندگی......و بدونه که تصمیمی که می گیره خیلی مهمه و زندگی یه نفر دیگه هم در میونه.
اگر هم او با اصرار خواست که رابطه بیشتری با شما داشته باشد قبول نکنید .
فقط بگذلرید کمی زمان بگذرد..... و زیاد فکر خود را مشغول او نسازید. خواهر عزیزم برایت آرزوی موفقیت می کنم.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
maji گرامی سورنا نظرات خیلی خوب و جامعی در مورد مشکلات شما دادند . بنظر من در یک فرصت دیگه یکبار دیگه اونها رو بخونید .
خواهر گرامی اینکه گفته میشه قبل از ازدواج وارد رابطه عاطفی ( اونهم به این شدت ) نشید برای همین هست که اگر منطق حکم کرد که جدا بشید ؛ براتون زجر آور نباشه . الان شما در یک وضعیت حساس قرار دارید . الان موقع منطقی فکر کردن هست . بنظر من شرایط رو بسنجید و طوری جدا بشید که هر دوتون کمترین ضربه رو ببینید .
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام عسییم منم این مشکل رو دارم و ولی پدرش مخالفه
من توکل کردم به خداااااااااااا
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
خيلي ممنون آقاي سورنا
ممنون كه وقتتون رو براي من گذاشتين
من زندگي با عشق رو ميخوام ، با كسي كه دوستش دارم و اون هم من رو دوست داره ، ميدونم كه هيچ كس توي زندگيش با كس ديگه تفاهم 100% نداره و در بعضي موارد بايد كوتاه بياد ...
من قبل از آشنايي با عشقم از اون دخترهايي بودم كه اهل ناز بودم... و وظيفه ي مرد رو ناز كشيدن و منت كشيدن ميدونستم ، ولي الان ديگه اون حس رو ندارم
حتي يك ساله ي اول دوستيمون اينجوري بود ولي اين چندماهه ي اخيرش اينجوري شده كه ناز از اونه و ناز كشيدن از من ميتونم بگم كاملا كاملا و 99.99% جاي من و اون عوض شده گاهي حس ميكنم زمانهايي كه اون نياز به من داشت كه باهام صحبت كنه و درد و دل كنه و من خوابم ميومد و ناراحت ميشد ، دركش نميكردم و ميگفتم زيادي حساسه ولي الان خودم دقيقا همينطوري شدم
يه جورايي انگار همه ي بلاهايي كه من سرش آوردم داره سرم مياره ولي با شدت خيلي خيلي بيشتر!!!
واسم خيلي سخته ! خيلي سخت ، ولي تحمل ميكنم !
فكر ميكنين كه تا حالا به سمت كسان ديگه نرفته ؟ رفته ، حتي به من هم گفته كه رفته !!
فكر ميكنين كه واسه يك پسر سخته كه يك دختر رو رها كنه و بره سراغ ديگري ؟ ولي رهام نكرده ،با اينكه از من هيچي به اون نميرسيد ( گرچه الان دارم از نظر مالي كمكش ميكنم ولي اون موقع ها هيچ كمك مالي اي در كار نبود ) باز با من موند و رهام نكرد !!
آره ! سراغ كس ديگه هم رفته ، همه رو هم بهم گفته !! فكر نميكنم كه هيچ زني جنبه ي اين رو داشته باشه كه همسرش بياد و از خيانت هاش براش بگه ولي من داشتم !! به سختي تحمل كردم ، بد ترين بلا ها به سرم اومد ، بد ترين توهين ها در حقم شد ، بد ترين خيانت ها در حقم شد ، بيچاره شدم ، از نظر روحي داغون شدم ! ولي نتونستم ازش متنفر بشم ! نتونستم ! نميخواستم رهاش كنم
و عقيده ي من اينه كه اون ذاتش خوبه ولي بچه است!! هنوز اونقدر عقلش كامل نشده و هنوز اونقدر روي جوانب زندگي شناخت نداره !!
ولي تحمل كردم ، كمكش كردم ، حتي خودش اومد بهم گفت كه نميتونه هوسش رو كنترل كنه ! از من خواست كه كمكش كنم ! و منم كمكش كردم !! همه اتفاقهايي كه افتاده و كارهايي كه كرده رو بهم گفته ، منم فقط تحمل ميكنم به اميد اينكه شايد يك روزي درك كنه !!!
به خدا قسم به خانواده اش حق ميدم كه با ازدواجش مخالفت كنن ولي بهشون حق نميدم كه به خاطر من مخالفت كنن !! آره پسرشون هنوز توانايي اداره ي يك زندگي رو نداره و هنوز خودش رو نشناخته
تنها اميدم به اينه كه خودش رو بشناسه و هدفش رو مشخص كنه !! اميدم به اينه كه به قول شما پخته بشه و خانواده اش موافقت كنن!!
اونقدر سعي كردم كه در برابرش خوب رفتار كنم كه متاسفانه همه ي ناراحتي هامو سر خانواده ام خالي ميكنم و عصبي شدم
ولي همه ي اينها رو فقط به يك اميد دارم تحمل ميكنم و اون هم زندگي با عشقم و كسي كه دوستش دارمه
ببينين ، من شرايط ازدواجم رو بهش گفتم :
1) وفاداري و عدم خيانت : بسيار مهمه و اگه اين شرط رو نداشته باشه و خيانت به هر صورت عشقي ، عاطفي يا جنسي داشته باشه من 100% طلاق ميگيرم .
2) صداقت : حتي اگه به ضررش هم باشه راستش رو بگه و مطمئن باشه كه اينجوري به نفعشه 100% و مشكلاتمون از زماني كه بخواد دروغ بگه 50-60% كاهش پيدا ميكنه !!! (اگه دروغ بگه عدم اعتماد پيش مياد كه واقعا غير قابل تحمله )
3) احترام به خودم و خانوادم : يعني توي جمع يا حتي توي خونه خودمون و وقتي دو نفري هستيم ، تحقيرم نكنه و كوچيكم نكنه و در مورد خانواده ام هم همينطوري باشه و مطمئن باشه اگه اينجوري نباشه من هم باهاش برخورد ميكنم !!!
4) مهرباني و دلسوزي و كنترل عصبانت در حد امكان
5) در صورت اشتباه كردن معذرت خواهي كنه
6)خودخواه نباشه : يعني خوب من هم وجود دارم و بايد منافع من رو هم در نظر بگيره و فقط خودش نباشه
7)توي خونه بگه و بخنده و شوخي كنه ولي در معاشرت با ديگران (خصوصا غريبه ها ) سر سنگين باشه و جلف نباشه
8)در خرج كردن پولهاش برنامه ريزي داشته باشه : يعني اولويت هارو در نظر بگيره و نه خسيس باشه و نه بيش از حد دست و دلباز
9)اگر مشكلي داره ( با من يا با هر كس ديگه ) ، به من بگه و روي هم جمع نكنه : كه در غير اينصورت يا بعدا يا فوران ميكنه يا اينكه يه جاي ديگه و به صورت غير معقول يا غير شرعي مجبوره كه حلشون كنه
10) غرورش رو حفظ كنه : ولي نه در برابر من و نه در داخل خونه ، بلكه در خارج خونه و در مقابل ديگران
11) بادوستان مجردش نگرده و از بين دوستان متاهلش هم با اون خانواده دوستهاش معاشرت كنه
12) پاي درد و دلم بشينه : به حرفام گوش بده و دركم كنه ، البته هر گوش دادني به معناي عمل كردن نيست ولي به اون واجبهاش عمل كنه و يه گوش در نباشه و ديگري دروازه
13)توي كارهاش با من مشورت كنه
14)به من اعتماد داشته باشه : يعني حتي اگه دلش خواست امتحانم كنه ولي به من گير بيخود نده و بدبين نباشه!!
15) اهل مواد مخدر و مشروب نباشه : يعني كلا اهل خوش گذروني هاي مجردي و غير مشروع و دور از عقل نباشه (خيلي مهمه)
16) پشتيبانم باشه و منافع مشترك با من داشته باشه
17) نميگم هميشه با من باشه ( چون خيلي خسته كننده است) : ولي اگر هم ميخواد با دوستهاش به گردش و تفريح بره ، نهايتا ماهي دوبار و در ضمن در مكانهاي تفريحي و ورزشي و سالم بره و با دوستان سالم و اهل زندگيش بره!!! و در ضمن به موقع خونه باشه ( نه ساعت 3 صبح ) و قبلش هم به من بگه كه كجا ميره و وقتي رفت موبايلشو خاموش نكنه!!!!
18)هفته اي حد اقل يك بار بايد خونه ي مادر زنش بياد : يعني اينكه با من و به صورت مهموني ، منظورم اين نيست كه تنهايي بياد 10 دقيقه سر بزنه و بره!!!
19) در بعضي موارد بايد كوتاه بياد : مطمئنا انسان با هيچ فردي 100% تفاهم نداره ، پس گاهي بايد در برابر برخي مسائل اون هم كوتاه بياد و اينجوري نباشه كه هردفعه يك نفر كوتاه بياد ، چون اينجوري يكي توي زندگي فدا ميشه و اين ظلمه !!
20) من رو محرم راز خودش بدونه : يعني حرفها و مشكلاتش رو به من بگه و توي خودش نريزه كه بعدا عصبانيتش رو سرم خالي كنه ! اگه توي غم و ناراحتي هم شريك بشيم خيلي بهتر از اينه كه غم ناشي از داد زدن اون رو بخوام تحمل كنم !!!!
21) زياد تحت سلطه ي خانواده اش نباشه : يعني اينكه زياد به حرفهاي اونها گوش نده و نگذاره كه اونها به من بي احترامي كنن و در همه حال از من حمايت كنه و نگذاره كه پيششون كوچيك بشم ، ولي نه با بي احترامي كردن به اونها!!!!!
22) مسائل و مشكلات زندگي رو جدي بگيره : يعني سرسري ازشون رد نشه و به فكر باشه و توانايي حلشون رو داشته باشه و زود جا نزنه و فكر نكنه كه حل نميشه ، و اگه نيازي به همفكري داشت ، من هستم يا اينكه از افراد خاص كمك بگيره!!
23) سياست داشته باشه و همه چيز زندگي رو بروز نده: يعني اگر باهم مشكلي داريم يا قهر هستيم ، جوري رفتار نكنه كه بقيه بفهمن و دستمون بندازن يا بخوان از آب گل آلود ماهي بگيرن و رابطمون رو به هم بريزن
24) به هيچ كس اجازه ي دخالت در زندگيمون رو نده : نه به اين معني كه اجازه ي اظهار نظر نده ، ولي فقط بشنوه و لازم نيست كه به همه ي اون حرفها عمل كنه ، و اون ها رو در حد يك پيشنهاد بپذيره ، و در آخر دو نفري بهتر از بقيه افرادي كه توي زندگي ما نيستن ، بهتر ميتونيم مشكلمون رو حل كنيم .
25) اهل مشاوره باشه : يعني اگه مشكل خاصي توي زندگيمون پيش اومد كه ما دو نفري نتونستيم روي يك راه حل توافق نظر داشته باشيم ، با هم پيش يك مشاور خانواده بريم و به كمك اون مشكل رو حل كنيم ، و براي اومدن به مشاوره بهونه نياره و كلا اهل مشاوره باشه.
و در آخر مطمئن باشه اگه اين ويژگي هارو داشته باشه ، من هم دارم ولي اگه بهشون عمل نكنه ، من تا يه حدي ميتونم كوتاه بيام و فداكاري كنم ، ولي اگه بيش از حد بشه ، من هم ميشم مثل خودش ،چون فداكاري بايد دو طرفه باشه و در غير اين صورت كسي كه بهش ظلم ميشه ، منم !!! و بنده ديگه حاضر نيستم از منافعم كوتاه بيام ، چون من هم آدمم و از زندگي انتظاراتي دارم كه حق انسانيمه و به هيچ كس اجازه نميدم اين حق انسانيم رو ازم بگيره!!!
والسلام
بهش اينها رو گفتم و تنها با مورد 22 مشكل جدي داشت و گفت كه همه ي مواردي كه ذكر كردي رو من قبول دارم
با مورد 8 يعني خرج كردن پولها هم كمي مشكل داشت ولي گفت رفعش ميكنم و مورد 12 هم به من گفت كه شايد تو نتوني اين كار رو انجام بدي و اگه من فقط به حرفت گوش بدم تو ناراحت ميشي و انتظار عمل داري كه اين مورد هم با صحبت كردم و حل شد
گفت به موارد خوبي اشاره كردي كه واسه زندگي لازمه و من قبولشون دارم و انجام ميدم و به نظرم موارد خوبيه ولي صادقانه بگم كه مورد 22 در مورد من صدق نميكنه ، من در مورد مشكلات زود افسرده ميشم و ......
از شرايط من فقط با 22 مشكل داشت و من دلم ميخواد مورد 22 رو رفعش كنم ،درسته كه در خيلي موارد با من صداقت رو رعايت نكرد و دروغ گفت ولي باز هم جاي شكرش باقيه كه در اينجور موارد دروغ نميگه
حتي به خاطر اينكه از خانواده اش ممكنه كه مخالف باشن از من خواست كه يك سري چيز ها رو بهش نگم يا ازش نخوام يا انجام نديم!!!
مثلا بهش گفتم همسرم !! گفت لطفا ديگه به من نگو همسرم چون من همسرت نيستم و ميخوام همسرت بشم ! يا مثلا اين كار رو نكنم چون ما هنوز با هم ازدواج نكرديم و اينجوري نيست !!!
باز هم ازتون ممنون آقاي سورنا
من تصميم رو گرفتم و براش سه سال صبر ميكنم تا مرد بشه !!!
حالا از همه ميخوام كه كمكم كنن كه بتونم اين حس مقاومت در برابر مشكلات رو در اون بالا ببرم و بگين چه طور ميتونم خانواده اش رو راضي كنم
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
خواهش می کنم. امیدوارم موفق باشید.
درمورد اینکه چطور می تونید کمکش کنید من نمی دونم. ایشالله بقیه دوستان کمکتون کنند.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقاي نقاب خيلي ممنونم از حرفهاتون
اون قراره نهايت سعيش رو بكنه كه هفت ترمه تموم كنه و اگر كه نتونست حد اكثر هشت ترمه و الان اواخر ترم 3 هستش !!!
بهم گفت كه درسش كه تموم شد و اوايل سربازيشو رفت مياد خواستگاري !!!
من هم قبول كردم و گفتم باشه و مطمئن باشين كه اونقدر احمق نيستم كه تا 10 سال براش صبر كنم كه بياد خواستگاريم ، من گفتم تا همه چيزش مرتب نشه ما سر خونه و زندگيمون نميريم ، وگرنه كه خواستگاري بايد توي همون زمان مقرر صورت بگيره !! نقاب جان از اين نظر مطمئن باش كه من بيشتر از 4 سال به اون فرصت نميدم كه بخواد بياد خواستگاريم يا براي خواستگاري اقدام كنه !!!
ميدونم كه پسرا كه ميرن سربازي نظرشون به همه چيز تغيير ميكنه ولي به نظر شما آيا توي كليات هم تغيير پيدا ميكنه ؟
ديگه اين نيست كه نظر طرف معكوس بشه !!! هست ؟؟؟
من از خودم تعريف نميكنم ولي ويژگيهاي خوبي دارم و فكر نميكنم كه سربازي اون رو به حدي عوض كنه كه كلا ويژگيهاي خوب رو بد ببينه و ويژگيهاي بد رو خوب ببينه !!! نميدونم منظورم رو فهميدين يا نه ؟؟؟ يعني ميگم طلا ، طلاست و چه طرف بره سربازي چه نره سربازي ، و تا آخر عمرش متوجه ي ارزشمندي طلا ميشه !!!
البته من خودم رو طلا نميبينم ولي خواستم مثالي زده باشم كه منظورم رو درك كنين ، به نظر شما اينطور نيست ؟؟؟!!!
باز هم از شما دوست عزيز خيلي ممنونم كه به ياد من و به فكرم هستي
اميدوارم شما هم موفق باشي دوست عزيز
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
آقاي ديجيتال من
ممنونم از اينكه دلسوزانه سعي ميكنين كه كمكم كنين
ولي من راه جدايي رو انتخاب كردم ولي جوابي نگرفتم
باز هم ممنونم از راهنماييهاتون
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
garibe جان اتفاقا يكي از مورد هايي كه من توي اين سايت خوندم شما بودين و در جريان مشكلتون هستم و مشكلات افراد ديگه رو هم خوندم
و واسه همين اين تاپيك رو زدم
واستون آرزوي موفقيت ميكنم
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
دوست عزیز تصمیم را گرفتی ومن هم بخاطر شجاعت و تلاشی که دارید شما را می ستایم ولی زبانم لال اگر بعد سه سال دیگر نتوانستید ازدواج کنید و دوست پسر شما نظرش عوض شد چی؟ آیا به این موارد فکر کرده اید؟ نمی گم دوست پسر شما انسان بدیه .... ولی می تونم اینو بگم که همه ما انسانیم و عقاید مان می تواند تحت شعاع محیط و دیگرا تغییر کند.
می دان در چه حالی هستید و درک می کنم... اما قدری فکر کنید.
اگر هم می خواهید سه سال صبر کنید سعی کنید ارتباط خود را با او کمتر کنید. "سورنا جان" منتظر نظر شماییم.
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
نقاب جان
دوست عزيز
ميدونم كه ممكنه همچين اتفاقي بيوفته ولي دلم نميخواد كه مسببش من باشم ، ميخوام نهايت سعيم رو واسه رسيدن به اون انجام بدم !!
درسته كه شايد جدايي اون زمان خيلي بد تر و شديد تر و سخت تر باشه ولي حد اقل به اين نتيجه ميرسم كه قسمت نبود و اگه آسمون به زمين هم ميومد ما به هم نميرسيديم ، حد اقل ديگه ميفهمم كه من تقصير كار نبودم و حسرتي در كار نيست !!!
من نميخوام كه به خاطر اين سه سال 60 سال زندگيم رو در حسرت زندگي كنم ، متوجه منظورم ميشين ؟
ولي ميگم شايد جدايي سخت تر بشه ولي در مورد من برعكسه ، چون ديگه اون وابستگي قبل رو بهش ندارم ، ديگه توي رويا هام با اون زندگي نميكنم ، به نظرم هر چقدر كه بيشتر بگذره از وابستگي ام به اون كمتر ميشه ! يعني نه اينكه كمتر بشه ، يعني راحتتر ميتونم دوريشو تحمل كنم !!!
البته نميگم اون موقع جدايي واسم راحته ولي ميدونم كه هيچ موقع مثل جدايي بار اولمون واسم سخت نميشه ..... ( اگه بدونين كه بار اول چه زجري كشيدم !!!! )
راجع به كم كردن رابطه گفتي
راستش رابطه ي ما خيلي زياد هم نيست ...
اكثرا كه شهرستانه ( واسه دانشگاهش ) و ما تلفني ارتباط داريم و خيلي كمتر از قبل چون از پول موبايل كلافه شديم !!! اون زمانهايي هم كه تهران هست ما نهايتا خيلي خيلي زياد بشه هفته اي سه بار همديگه رو ميبينيم و اينجوري نيست كه هميشه با هم باشيم !!!
توي اين مدت سه سال هم سعي ميكنم به درسم برسم تا زياد متوجه گذر زمان نشم ، من هفت ترمه دانشگاهم رو تموم ميكنم و بعدش ميخوام يك سال براي فوق ليسانس بخونم !
سعي ميكنم تا اون زمان به درس خوندن مشغول باشم تا ببينم كه خدا چي ميخواد !!!
ممنون
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
خواهش میکنم . موفق باشید .
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
از همگي ممنونم
به نظرتون راهي وجود داره كه قدرت تحمل مشكلات رو در اون بالا ببرم و يه جورايي در رضايت خانواده اش كمك كنم ؟
يا حد اقل يه راهي بگين كه اون بتونه در راضي كردن خانواده اش به كار ببره و موفق باشه
پيشاپيش از پاسخهاتون ممنونم دوستان
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
maji عزیز این دلایلی که شما آوردید من رو نمی تونه قانع کنه چطور شما انتظار دارید خونواده اون رو قانع کنه خدا می دونه!! خیلی خوش بینانه به مسائل نگاه می کنید. دید یک پسر در 4 سال دوره لیسانس و بعد از دوره سربازی علی الخصوص بسیار تغییر می کنه. بسیار. طلا طلاست ولی نه به چشم هر کسی! من از نقره بسیار بیشتر از طلا خوشم میاد!! این نشون دهنده اینه که دلیلی نداره که ارزش بالای شما نشون دهنده این باشه که شما در 4 سال دیگه هم انتخاب می شید. من 6 سال قبل از دختری بسیار احساسی خوشم میومد. ولی الان فکر می کنم و به این نتیجه رسیده ام که تکیه بر احساسات یک دختر کاملا اشتباهه وبیشتر از همه چیز باید به درونیات اون و نگرش اون تکیه کرد. یعنی ترجیح می دم یک دختر بسیار روشنفکر رو انتخاب کنم که البته روشنفکری در ذهن اون این باشه که هر دو نفر زندگی رو به کمک هم می سازند و هر دو نفر نیاز دارند که از لحاظ منطقی و احساسی بر دوش هم تکیه کنند و دیگه از ناز کشیدن بیش از حد از یک دختر خوشم نمیاد!!!این رو مثال زدم و از خودم مثال زدم . پس ب جزئییاتش توجه نکنید لطفا!! این یک هشدار بود. یک هشدار برادرانه ولی خوب اگر تصمیم خود رو گرفتید بحث رو به سر سوال شما میارم.
بیشتر در موقعیات نقش تشویق کننده رو داشته باشید و نه راهکار دهنده!! بهش بگید که مطمئنید می تونه راهو بره هرچند سخت و هرچند با اشتباهات مکرر! یقین دارید که اون می تونه این مسیر( هر مسیری که در اون مشکل می بینه ) رو جلو بره. یقین داشتن شما براینکه اون می تونه می تونه به اون کمک کنه که راه رو بالاخره با موفقیت پشت سر بگذاره. بهش بگید که چه شکست بخوره تو این مسیر چه نخوره شما تنهاش نمی ذارید و "از نظر من تو بهترین و لایق ترین و مقاومترین مرد دنیاست. کسی که یقین دارید می تونید بهش اطمینان کنید. هرچند این رو خودت به مرور می فهمی" هیچ وقت بابت اشتباهاتش مواخذش نکنید . صبوری به خرج بدید. همین. از مراحل حل مشکل نپرسید که اضطرابشو بیشتر می کنه. و فقط حالش رو بپرسید و اینکه گاهی اوقات بهش القا کنید که شما کمتر از اون توانایی دارید ولی می تونید کمکش کنید با جملاتی مثل" می دونم تو خیلی از من محکمتر و بی نظیرتر کارهاتو انجام می دی. " یا " ای کاش من هم می تونستم به اندازه تو تو زندگیم با مشکلات مقاوم روبرو شم" فقط تلقین
موفق باشید
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
خيلي ممنون از راهنمايي هاتون
ولي آيا نبايد اگه كار اشتباهي ميكنه ، من چيزي بهش بگم ؟ بايد هميشه تشويقش كنم ؟ حتي اگه كارش اشتباه بود ؟
در ضمن ايشون از من خواستن كه باهاش راجع به راضي كردن خانواده اش صحبت كنم و بهش راه حل بگم و كمكش كنم ، يعني ميگين همه چيز رو به خودش بسپارم و اظهار نظر نكنم ؟
اتفاقا راهكارهايي كه شما گفتين رو 6 ماه پيش يكي از دوستام بهم گفت كه در موردش انجام بده ولي متاسفانه من نتونستم اين كار رو انجام بدم چون بعضي كارهاش به نظرم درست نبود و گاهي هم يادم ميرفت كه اجرا كنم!!!
ولي از اين به بعد قطعا اجرا ميكنم تا ببينم جواب ميده يا نه!!!
باز هم ممنون از پيشنهادتون و واقعا از اينكه وقتتون رو براي حل كردن مشكل من ميذارين بي نهايت ازتون سپاسگذارم
آيا كسي هست كه بتونه بگه چطور ميشه يك خانواده رو راضي كرد و افكارشان رو تغيير داد؟
خدايا به من آرامشي بده كه بپذيرم هرآنچه را كه نميتوانم تغييردهم
و به من شهامتي بده كه تغيير دهم هر آنچه را كه ميتوانم
و به من دانشي بده كه بتوانم اين دو را از هم تشخيص دهم
آمين
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
maji عزیز!
صحبتهای دوستان رو خوندی و حتما بهتر از هر کس دیگه ای موقعیت خودت رو میدونی.من یه راه عملی تر رو بهت پیشنهاد میکنم /هم برات مرگ و هم زندگی ولی...
راستش اگه از همین الان فقط به این فکر بیفته که تنها شخص زدگیش توئی یه روز که به 25 یا 26 سالگی برسه فکر میکنه من چقدر بی .. بودم که به غیر از این دختر با کس دیگری نبودم یا مثلا اگه یه چند سالی صبر میکردم شاید دختر جوانتر و ... گیرم می یومد و من کیف و حالم رو نکردم و اینا...
بعدشم اگه با هزار توهین و بد بختی خانواده اش رو را راضی کنه اونوقت میاد و به پدر شما میگه/ با این آرامش موقتی که بدست آورده (میگم موقت و خودت میدونی برای چی!)به پدر شما میگه که تا مهیا شدن شرایط با رایطه موقتی شما به صورت نامزدی یا عقد موافقت کنه و این وسط با کوچکترین مخالفتی از طرف پدر شما شیرازه همه چی از هم میپاشه(چه به جا چه نابه جا چون تو هر خانواده ای به هر حال یکسری موافق و مخالفت بوجود میآید)
میدونم دوست نداری به جاهای تلخ قصه برسی و لی من آخرشم تا انجائی که خودم تجربه اش رو دارم بهت میگم:اولتیماتوم برای فراموشی همیشگی این شخص به خاطر اینکه تو یه زمانی با یه همچین شخصی موافق بودی و این شخص حتی توانائی اینکه با موافقت و حمایت محکمی از طرف خانواده اش توی مراحل اولیه نتونسته بیادش جلو . و این موضوع مشکلاتی رو ممکنه و حتما در آینده برات بوجود میاره و شما اگه هر چی آیه و دلیل هم بیاری همه به دلیل مخالفت خانواده پدری انکارت میکنن و هر گونه اقدامی هم باشرایط فعلی خطرناکه!
من اگه جای تو بودم و عمر را به خاطر خودخواهی وبیتفاوتی خانواده ام به نیازهای اجتماعی و عاطفیم تا 23 سالگی به حال مجردی باقی نمی موندم تا توی 23 سالگی متوجه یه عشق قدیمی از طرف یکی که از خودم یکسال کوچکتره ولی سالهاست شاید داره منو میبنه و عاشقمه و به خاطر همین تردیدا قدمی از مراقبتهای گاه و بیگاه دورو بر فراتر نمیگذاره و وقتی شراطی پیش میاد تا به هم نزدیک بشیم اینقدر باموضوع محافظه کاری میکنه تا از دانشگاه خرد و داغون بیام بیرون وبعد مقاومت اصلی را به صورت خانوادگی شروع میکنه که حالا دیگه منی رو هم نداره در کنارش تا به صورت مستقیم بهش ایده بدم با هر مقاومتی (حتی توهین و..)بالاخره میاد تا بازی رو علنی کنه و من به خاطرش مثل یه پرنده تو قفس بیقراری میکردم /خیلی زودتر از انها تکلفم را با زندگی مشخص میکردم وبا یه انتخاب خانوادگی درست به این بازی شروع نکرده پایان میدادم و میدونم اینطوری با همه سختی ظاهری به نفع هردوتائی مون بود تا به اینجا نمی کشدم که اون: تا یه مدتی سختی و بلاتکلیفی را از هر دو طرف میبینه وقتی بااصرار من که به خاطر هواخواهی اون و اعلام مخالفت علنی به خواسته های نابه جای خانوادگیم ام اومده بودم بهش کمک کنم بعد از 4 سال از سنم میپرسید و اینکه چه طوری مثل دخترای دیگه بلد نیستم عشوه بیام وبهش حال بدم از این حرفا!یه دوره تهرانگردی به خاطر سربازیش باعث شده بود هوس عشوه گری دخترای 14 ساله را بکنه!
فکر اینجاشم بکن که من هیچ ایده مستقیمی بهش نمیدادم و فقط همه میدونستن ما همدیگرو دوست داریم و وقتی به لجبازی بیفته تازه یاد روزای ازدست رفتنیش برای یه همچین عشقی بیفته.شاید انتخاب اولین و آخرینش شما باشی(که الهی اگه به صلاحتون همین باشه!)ولی بگذار وسطهاشو رو هم به تنهائی تجربه کنه تا بعدا یکی رو به زندگیت به اسم مزاحمتای تلفنی یا غیره وارد نکنه!(توتالار یه چرخی بزنی میگیری!)
موفق باشی و میبخشی که طولانی شد!
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
سلام نيلوفر
راه حلتون رو متوجه نشدم!
-
RE: چرا پسرها در مقابل مخالفت خانواده شون زود جا ميزنن ؟ كمك
دختر خوبم؛فرض کنید شماها هر دو خانواده هایتان را راضی کردید و با هم محرم شده و پس از مدتی ازدواج کنید.دو سه روز هم از جشن ازدواج شما دو تا گذشت.صبح روز چهارم می خواهید چکار کنید؟! . . .
نگوید که می روید دانشگاه یا تا نزدیکی های ظهر می خوابید.آیا شما دو تا کار و درآمدی دارید؟و درآمدش این اندازه هست که یک چهار دیواری را در جنوب شهر اجاره کنید؟خوراک چه؟حالا گوشت و مرغ نه،ولی باید دستکم لبنیات یا تخم مرغی یا برنج درجه دومی و . . . را که بخورید.
ببینید دختر خوبم،شما هر دویتان بچه هستید و با اینکه بدتان آمد این را گفتم.شما دو تا هنوز خیلی جوانید و دارای تجربه ای اندک . . زندگی این عشق و عاشقی ها نیست.هردوی شما اکنون بچه خانه اید و وابسته به والدین خود و درستان را تمام نکرده اید و هنوز شناخت و درک درستی از ازدواج ندارید.
کسانی مانند سورنا یا خود من که خانه هم دارم و بالای سی سال سنم است،جرأت ازدواج را نداریم.
شاید می خواهید یک جورایی با موافقت خانواده از طریق عقد کردن شما دو تا به این ماجرای ارنباطتان اادامه ئهد؟اینهم کار اشتباهی است و بدتر از فکر ازدواج که زود است برای شماها.شما باید ضمن مشاوره گرفتن با اراده کامل به این رابطه پایان دهید و جلوی خودتان را بگیرید؛به هر حال دارید بزرگ می شوید و باید در برابر خیلی خواسته های مشکل آفرین دلتان ایستادگی نمایید.
بنده کاملاً به مادر آن پسر حق می دهم.می دانم که فکر می کنید حرف شما را نمی فهمم یا عاشق نبوده ام یا دارم حرفهای کلیشه ای می زنم و حالتان را درک نمی کنم،اما دقیقاً چون خودم در سنین نزدیک به شما عشق جوانی=بچگانه داشتم شما را در می یابم و تنها درمانتان را خاتمه هر چه زودتر این رابطه می دانم.براستی این رابطه چه سودی برای شما دارد.آن پسر که هنوز بچه است و تا دستکم شش هفت سال دیگر توان استقلال از خانواده اش را ندارد و هر دو هم که شناخت کافی و معارت اجتماعی را ندارید و نیز توان کنترل احساسات فریبنده خودتان را.اگر یک روزی بروید خانه اش یا بیاید خانه تان و.در جای دیگر و رابطه جنسی برقرار نمایید،می دانید باید پس از آ« چکار کنید؟
بویژه با اخلاق این پسر نازپرورده که به نظر من با توجه به اخلاق شما که زود وابسته می شوید،اصلاً توان ادامه راه را نخواهید داشت و آن پسر توان تشکیل یک زندگی را.تلفنش را از روی موبایلتان بردارید و با چند بار پاسخ ندادن به او و کمک گرفتن از خدا و یک روانکاو و یک مشاور همه چیز را فراموش کرده تا به زندگی اصلی خودبرسید.او اگر شما را بخواهد باید نخست درس و سربازیش را تمام کرده و شغلی داشته تا بتواند خرج زندگی و یک سرپناه را بدهد و سپس به خواستگاری شما بیاید و تازه با توجه به بالاتر بودن شنتان بعید است که خانواده ها بذیرند.او را به کلی فراموش کنید و بچه بازی در نیاورید.