RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام دوست عزیز
به نظر من هرچه سریعتر یه سرو سامونی به زندگیت بده و هرچه زودتر برو سر خونه و زندگی خودت تا همسرت بیشتر مواظب پول خرج کردنش باشه . چون اون پیشه خودش فکر میکنه که خوب همسر شاغله برای خودش درامد داره و الان هم در منزل پدرش داره زندگی میکنه ولی وقتی که بری سر خونه و زندگیت و اون مجبور بشه اجاره خونه بده ، خرج خونه بده اونوقت حساب کار میاددستش.زیادم حساسیت نشون نده درست میشه .
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
همای عزیز..
ممنون از راهنمائیت... اما حقیقتش من خوب هنوز کار دارم و عجله برای رفتن سر خونه خودم ندارم... اما دلم میخواست یک جوری خود خانواده اون این رو درک میکردن.. چرا خواهری که ازدواج کرده به جای اینکه از همسر خودش بابت سرو سامون دادن کارهای خونشون کمک بخواد می یاد سراغ همسر من.. یا حتی مادرش میگه مثلا برو فلان کار خونه خواهرتو انجام بده..
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
عزيزم تا نري سر خونه و زندگيت همين منوال ادامه داره. چون اون از جانب تو فعلاً نگران نيست. هر چه سريعتر مقدمات ازدواجتون رو فراهم كنيد.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام نجوا
به نظر من شما یک حساب دونفره باز کنید و از شوهرتون هم بخواهید که هر ماه یه مبلغی رو برای آیندتون پس انداز کنید.حالا که سر خونتون نرفتید و خرج زیادی هم ندارید میتونیید با این کار بیشتر درآمدشون رو پس انداز کنید.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
نجوا خانم سلام. بالاخره تونستي كنار بياي؟ چه كار كردي؟
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام
نجوا خانم بعنوان یک تجربه بهت می گویم، شوهر من هم همین طور است و بعد از اینکه ازدواج کردیم هم درست نشد. اتفاقا قبلش خانواده اش این موضوع را کتمان می کردند و الان علنا می گویند که باید خرجمان را بدهد.
بنظر من بهتر است قبل از اینکه به خانه تان بروید، راه حلی پیدا کنی. نظر شخصی من اینست که فعلا زیاد قناعت نکن (نگرفتن مراسم عروسی و ..)، چون همسرت عادت می کند که تو هیچ خرجی نداری و خانواده اش نیاز دارند. تو هم برایش خرج بتراش، وقتی ببیند از عهده اش بر نمی آید، خودش تعادل را برقرار می کند.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام harfedel عزیز و mohatو البته بقیه که راهنمائیم کردن..
راستش Mohat من خودم هم به این موضوع فکرکردم اما حقیقتا میبینم من الان همسر اون هستم و خرچ تراشیدن بیجا فقط از زندگی خودم کسر میکنه... اون برای من هم کم نمیگذاره حتی توی خرید جهیزیه هم به من کمک میکنه... من دلم نمیخواد مثل خانواده اون رفتار کنم و بیشتر اون رو در منگنه بگذارم.. احساس میکنم خودش هم درک میکنه که خانوادش دارن از اون سو استفاده میکنن اما دلش نمی یاد دل اونها رو بشکنه...به علاوه پدر اون خودش بازنشسته هست و کار آزاد هم داره/// از هر لحاظ خودش همسرش رو و مخارجش رو میتونه به نحو عالی تامین کنه . ..
اما.......
فرهنگ خانواده ما در این موضوع خیلی متفاوت هست برای همین کنار اومدن با این موضوع خیلی برام سخته... چند وقت پیش با خانواده اون و خواهر و شوهر خواهرش رفتیم سفر باور نمیکنین که وی اون سفر به خاطر اینکه شوهر خواهرش هنوز سر کار نرفته حتی پول بنزین ماشین اونها هم ما حساب میکردیم با اینکه اونها کلی پول نقد توی مراسمشون جمع کرده بودن/// خلاصه اینکه از این رفتارشون خیلی تو شک هستم... یک بار با همسرم سر موضوع خرید کادو برای خواهرش صحبت کردم و گفتم دلیلی نداره حالا که اون ازدواج کرده همچین انتظاری از تو ذاشته باشه.. اون باید از همسرش بخواد که براش همچین کادویی بخره نه از تو ... قبول کرد اما گفت این اولین جشنی هست که تو براش کادو میگیری پس بزار جیزی که خودش خواسته براش بگیرم... من اصلا اهل بحث کردن نیستم دلم میخواد خوذش ذرک کنه .
دلم نمیخواد مثل اونها باشم. لطفا راهنمائیم کنید..
نمیخوام احساس کنه من نسبت به خانوادش حساس شدم..
.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سام عزیزم من از این موارد زیاد دیدم من خودم زن ولخرجی نیستم و خدا رو شکر تو 3 سالی که ازدواج کردیم تونستیم با صرفه جویی و حساب کتاب خونه بخریم اما این رو باور کن هر روشی رو که از روز اول پیش بگیری محکوم هستس که تا ابد همون کار ها رو بکنی . تونباید به خودت فشار بیاری تا پولتون جمع بشه بعد از اون طرف همسرت پولهاشو در راه خونوادش خرج کنه . منظورم خدا نکرده راه اندازی یه دعوا نیست نه! اما اولاً با نگرفتن جشن و این مسائل فقط روی خونوادش و حتی خودش رو بالا میبری دو روز دیگه همش توقع دارن تو همه چیز نهایت صرفه جویی رو داشته باشی.اگه یه دست لباس اضافه بخری بهت چپ چپ نگاه میکنن و واسشون جا نمیفته چرا این کار رو کردی . پس از روز اول موضع خودت رو مشخص کن . با ارامش به شوهرت بگو تو این دوره زمونه به اونایی که یه کمک اساسی میکنن بازم هشتشون گرو نهشونه چه برسه به ما که باید رو پای خودمون باشیم و ازش بخواه که تکلیفشو ب خونوادش روشن کنه. مطمئن باش مشکل حل نشدنی نیست فقط یه خورده زمان میبره تا موضوع براشون جا بیافته . خودت هم به نظر من لااقل پیش اونا مدام ساز اینکه من اهل خرج کردن نیستم رو نزن . بگو من بجا خرج میکنم و از حرام شدن پولی که با این زحمت به دست میاریم بدم میاد.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
دینا ی عزیزم..ممنون از راهنمائیت..
حقیقتش من اصلا هنوز بیان نکردم که قصد گرفتن جشن ندارم و البته از نظر خانواده اون من دختری هستم که خیلی برای خودم خرج میکنم همیشه بهترینها و حتی گرونترینها رو بین اونها داشتم.. و خودشون این رو کاملا میدونن ولی خوب به هر حال من کارمندم و اکثر خرجها رو خودم برای خودم میکنم.. نگرفتن جشن هم برای خودم دلایلی داره که در درجه اول برای کم کردن هزینه هاست و در درجه دوم تفاوت فرهنگی که خانواده اون با خانواده من دارن...و یک سری مسائل تعریف شده برای ما توی خانواده اونها جایگاه نداره ... به عنوان مثال پوشش و حجاب .. خانواده من اهل حجاب نیستن اما اونها نتفاوتن...به هر حال با یک جمع بندی کلی به این نتیجه رسیدم همه مراحل عروسی رو انجام میدیم .. خریدها ..عکس و غیره و یک سفر اما جشن رو نمیگیرم و با یک شام مختصر توی یک رستوران تمام می کنم.. به نظر خودم در عین حال که خیلی خوب برگزار میشه تفاوت خانواده ها هم اونقدرها آشکار نمیشه.. و فشاها و استرس های عصبی هم کم میشه.. همسر من همیشه میگه تو خیلی خرج میکنی و البته در مقایسه با خانواده اون واقعا همینطور هست...
اما چیزی که من رو ناراحت میکنه همینه... اونها که اصلا اهل خرج کردن نیستن این انتظار رو از همسر من دارن... برای روز تولد همسرم مجبورش کردن که اونها رو به بهترین رستوران ببره و شام مفصلی بهشون بده... در صورتیکه میتونستن مراعات کنن و مادرش توی خونه براش تولد بگیره..همون کاری که برای تولد خواهر ش و خود مادرش انجام دادن...
با این تفاوت مه همسر من مشخص نکرده بود مادو چی میخواد .. باورتون نمیشه چه کادوهای افتضاحی بهش دادن...
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
چرا عزیزم باورم میشه چون از حرفات متوجه شدم که اونا به قول خودت از همسرت توقع دارن . تنها راه همیته که با آرامش کم کم اوضاع مالی رو به دست بگیری یه چند بار بشین پیش شوهرت و ازش بخواه که بهت بگه مثلاض با حقوق این ماهش چه کار کرده یا با فلان پولی که دستش بود چکار کرده بعد مبالغی که واسه خونوادش خرج کرده رو با هم جمع بزن و با لبخند بگو خوب اینقدر واسه خونوادت خرجشده اینقدر واسه فلان چیز و .... چند بار که اینکار رو با ملایمت انجام بدی دستش میاد که نباید این قدر مایه بذاره ولی اگه تند برخورد کنی ممکنه باهات لج کنه و فکر کنه میخوای ارتباطش با خونوادش رو محدود کنی
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
دینای عزیز..
ممنون از راهنمائیت.... خودم هم به این نتیجه رسیدم که بحث روی این موضوع ممکن هست باعث همچین برداشتی از جانب اون باشه به خصوص که ئر حال حاضر من هر چه قدر هم با اون صحبت کنم حرف آخر حرف مادرش خواهد بود و اجرا میشه... چون که نا هنوز خونه خودمون نرفتیم و زمانی رو برای حساب کتابهای اینطوی با هم پیدا نمیکنیم.. مورد دیگه ای که برام دیروز پیش اومد .ما هر دو متولد یک ماه هستیم و براتون تعریف کردم که شب تولد اون چی شد.. دیروز همسرم اومد و گفت مامان اینا برای تولدت کادو خریدن و میخوان بهت بدن به من هم گفتن که مارو ببذ شام که کادوها رو بدیم.... این در حالی هست که 4 روز بعد کل خانوادش خونه ما برای شب یلدا شام دعوتن.... باورتون میشه داشتم شاخ در میآوردم ..گفتم از اول قرار بود شب یلدا که خونه ما میاین تولدم هم همون روز باشه.. گفت بچه ها گفتن نه... منم قبول نکردم... آخه تمام اعضای خانواده من برای تولدم کادو میدن بعد تصور کنین فقط خانواده اون رو شام بدیم اون هم با این شرایط که 4 روز بعد میتونیم همه کنار هم باشیم و مراسم تولدم هم یکی کنیم... برای تولد اون اشکال نداشت اما متمئنم اگر خواهرام بفهمن کمی از من دلگیر میشن... از همسرم توقع نداشتم ... به اون گفتم من از خدام هست هر شب مارو ببری شام مهمون کنی ....بهترین رستورانها .. چون خیلی خوش میگذره اما من فقط نگران اینم که تو پس انداز برای زندگیمون داشته باشی..گفتم اگر خانوادت اصرار دارن /// به مامانت بگو مثلا ما از بیرون کیک و کباب میگیریم اون زحمت پلو رو بکشه.... شب اومد گفت میریم بیرون..... مامان اینا گفتن بریم بیرون..
بازم هر چی تو بگی.... به نظر شما واقعا جایی برای تکرار حرفهای من بود؟؟؟
من هم دیگه هیچ چیز نگفتم....
خیلی خوشحال میشدم اگر فقط و فقط یک بار یک تعارف هم به خانواده من میکرد...با اینکه من موافقت نمیکردم...
منمیدونم هیچ راهی ندارم تا قبل از اینکه زندگیمون رو زیر یک سقف شروع کنیم... اما واقعا دلم میگیره....
چطور میتونن همچین خانواده ای باشن... باورتون نمیشه... خاهرش دوران عقد حتی برای روز تولد مادرش یک هدیه بی ارزس هم نخرید جون گفت مخارج ما الان زیاد هست.. و حتی هیچ کس ناراحت هم نشد..پس نمیشه بگیم که این مسائل رو درک نمیکنن...
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
اوه عزیزم شرایط سختی داری امیدوارم با رفتن به خونه خودت اوضاع بهتر شه .
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
نجواي عزيزم من فكر ميكنم كه از همسرت بخاي تا با خانوادش صحبت كنه و اونا رو توجيح كنه كه ديگه ازدواج كرده و نمي تونه مثل قبل اونارو كمك كنه البته اگه بري سره خونه زندگيت ديگه سكان زندگي دست خودته و راحت تر ميتوني كنترل كني ببخشيد كه كمك بيشتري نمي تونم بكنم چون تجربه اي در اين زمينه ندارم.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
دوستای عزیزم...
چند وقتی هست روی اخلاقیات خانواده همسرم دقیق شدم و متوجه شدم که اونها کلا این اخلاق رو دارن..حدود 80درصد از این کارهاشون بی منظوره ... و فرقی نمیکنه که طفشون کی باشه..حالا این وسط همسر من خیلی حرف گوش کن هست و حرف مادرش رو بدون چون و چرا قبول میکنه که من هم جای گلایه ای برام نیست... اشکالی نداره... به هر حال ما تا زمانی که خونه خودمون نریم فکر نمیکنم اون به خودش بیاد... خسته ام.. من همیشه رو پای خودم بودم و هر کار میکنم نمیتونم از کسی طلب مالی کنم.... حتی همسرم.... کارم رو دوست دارم اما گاهی خیلی خسته میشم .. به من میگه سر کار نرو... من همه جوره تامینت میکنم... اما من حاضر نیستم .... چون میدونم اگر فقط و فقط یک بار بخواد مثلا بگه این گرونه دیگه هیچ وقت ازش درخواستی نمیکنم...
راستش ... یک سری مسائل دیگه هم برام پیش اومده که خجالت میکشم از کسی طلب راهنمائی کنم... چون قبل از ازدواجم این مشکل رو مطرح کردم..جناب گرد آفرید هم نظر داد که نباید ازدواج کنید با این فرد...اما............. من هیچ وت از این ازدواج و انتخابم تا به حال پشیمون نشدم... اما تفاوت فرهنگها و نوع نگرش به مذهب داره دیوانم میکنه........
همسر من خیلی فرد قاطعی هست.. و این مساله باعث رشد همه جانبه اون شده... اما اون میخواد من رو عوض کنه.. الان که این چیزا رو مینویسم اشکم داره در میاد... من کسی بودم که همه به اعتقادات و قاطعیتم ایمان داشتن..اما اون میخواد من رو عوض کنه.. من قبل از ازدواج سر مساله حجاب مو مشکل داشتم که من مفاوفقت کردم حجابم رو رعایت کنم... البته ناگفته نمونه که من اصلا به حجاب مو اعتقاد نداشتم اما الان با ااعتقاد به این موضوع حجابم رو رعایت میکنم..من 3 خواهر دارم که همه ازدواج کردن و حجاب هم ندارن...این رو میکم گه جو خانوادم رو بدونید...همه میدونن که من بعد از ازدواجم حجابم رو رعایت میکنم اما همسر من دلش میخواد این رو به همه نشون بده.. وای.........خدایا وقتی موهام بیرونه و اون با چشاش اشاره میکنه دلم میخواد بمیرم..............................من هیچ وقت این تجربه ها رو نداشتم... س این مسائل خیلی باهاش صحبت کردم اما ....نمیزاره من اون طور که همیشه بودم لباس بپوشم...مثلا من خیلی متنوع لباس میپوشم...اما در عین حال حجابم تکمیله... اما این تنوع برای اون قابل درک نیست... میخواد من فقط مثل خواهراش باشم... اکثرا با مانتو توی جمع..اما چه اشکالی داره من مثلا با دامن و بلوز قشنگ باشم.. قابل هضم نیست براش..میخواد من رو کاملا مثل خواهراش کنه..من دارم دق میکنم.
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
عزیزم خودت رو زیاد ناراحت نکن نامزد من بهم میگه مثل مادرش بپوشم!هیچ چیز بدتر از این نیست که هی بهت بگه موت بیرونه یا لباست تنگه بدنت معلومه ..... حالت رو می تونم درک کنم
اهمیت نده زیاد حساسیت به خرج نده
در مورد اینکه میگه سر کار نرو من همه جوره تامینت میکنم اصلا به حرفاش اهمیت نده نامزدم به من گفت سر کار نرو تامینت میکنم و منهم سر کار نرفتم و نتونست من رو تامین کنه البته خودش میگه چیزی کم وکسر نداری که!!! من روم نمیشه هر دفعه می خوام برم خرید بهش بگم بهم پول بده مخصوصا وقتی میرم توی مغازه نگاهی به قیمت جنس بکنه شاید واقعا گرون باشه ولی همینکه بهم میگه گرونه انگاری دنیا رو سرم خراب میشه به جنون میرسم.... من فقط دو هفته سر کار نرفتم تجربه خیلی تلخی شد برام حالا هم با اینکه کلی از کارم (محیط کاریم مهندسی و نظامیه) و از همکارام (یکی از برادرام همکارمه!) ایراد میگره اصلا اهمیتی به حرفاش نمیدم
من آدمی هستم که خیلی حجابم رو رعایت می کنم ولی عاشق پوشیدن رنگ روشنم و برخلاف من خانوادش فقط مشکی می پوشن
از این مشکلات همیشه اوایل نامزدی هست خودت رو ناراحت نکن منم 9 ماه که عقد کردم حساسیت نامزدم و خانواده اش خیلی کمتر از اوایلش شده تو هم اگه یه مقدار دیگه صبر کنی مشکلاتت کمتر میشه
اهان شما می تونید یه کار دیگه هم بکنید از هدبند استفاده کن از این هدبندهای پهن در مورد لباست هم از این بلوزهای جلو بسته بلند که مثل مانتو می مونه می تونی استفاده کنی
به جای غصه خوردن فکرت رو بکار بنداز و خلاق باش چیزهای رو برای پوشیدن انتخاب کن که نتونه بهت گیر بده می فهمی که چی میگم؟
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام خانومی
اینا همه اش به گذشت زمان احتیاج داره وقتی زمان بگذره و همسر شما نوع برخورد و نوع پوشش و فرهنگ خانواده ی شما رو بیشتر ببینه کم کم براش عادی می شه
البته نه اینکه از حجاب بگذره فقط کمی این سخت گیری اش کم رنگ می شه تو ام باید عزیزم حساسیتش رو کم کنی من نمیگم تو جمع مانتو بپوش ولی طوری لباس بپوش که از جاییش نتونه ایراد بگیره
اینجوری بهانه دست هیچ کی نمی دی
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
bloom و وهم عزیزم..
خیلی ممنون از راهنمائی شما... حقیقتش من 27 سالمه و برادری نداشتم .. همونطور هم که گفتم پدرم هم از خانواده ای هست که اهل حجاب نیستند...
همسر من متاسفانه نمیبینه که من چه قدر تغییر کردم با اینکه یک شناخت کامل از خانواده ما داره...ما حدود 4 سال همسایه بودیم.. اون من رو با خواهر خودش مقایسه میکنه... و البته متاسفانه اون تک پسر هست و به قول خودش همه دنبال یک ایراد از همسرش هستن... ماههای اول من اصلا با نحوه پوشش توی خانواده اونها آشنا نبودم .. وقتی وارد جمعشون میشدم میدیدم خدایا مثلا من با بلوز بلندم اما همه خاله هاش و دختر خاله هش با چادر خواهرهاشم که با مانتو.. که البته بعد از اینکه من میرفتم موج ایرادات مادر و پدر و خواهراش به سمت همسرم میرفت که اون بعدا به من گفت... متاسفانه خانوادش خیلی اهل غیبتن ... بر عکس من و خانوادم و همین باعث شده که به خودشون اجازه بدن پشت سر من حرف بزنن... اما توی خانواده من هیچ کس هیچ حرفی راجع به همسرم مگر در حضور خودش نمیگه/// من بعد از 1 ماه کاملا خودم رو با خانواده اون همسو کردم و توی جمع مثل اونها لباس پوشیدم.. توی جمعی که خاله و عمو و این افراد هستن که جای حرفی نمونه ... اما تئی جمع خودمونی هم که فقط شوهر خواهرش هست ..وقتی مثلا یک تونیک میخرم که کاملا پوشیده است اما طرحش متنوع هست .. میگه نپوش.. متاسفانه در طول یک هفته هم مدام مهمونی میگیرن و من اکثر وقتم رو بین اونها میگذرونم.. چون توی عقد هم هستم نمیتوم بهانه بیازم که نمی یام... دیگه خسته شدم... چرا همسرم به خاطر بقیه من رو اینطور توی منگنه قرار میده.. من افسرده دارم میشم.. با حجاب مو مشکل ندارم... مشکلم سر این لباس مسخرست... من نمیدونم اگر لباس من 1 سانتی متر کوتاهتر باشه کجای حجابم رعایت نشده؟؟؟ من خیلی به خاطر اون و خانوادش تغییر کردم اما اون شعور درک نداره... چون میخواد من مثل یک دختر 14 ساله باشم و بشم دقیقا مثل اون چیزی که میخواد ..من رو دیده و همونطور که بودم خواسته چرا میخواد من رو عوض کنه.. من هم اون رو همونطور خواستم... خیلی دلگیرم ..خیلی..
احساس میکنم تمام شخصیت و غرورم رو داره لگد مال میکنه
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
روز اول خودت مگه قبول نکردی حجابت رو تغییر بدی؟؟؟ پس باید انجام بدی!
من در مورد پوشش قول ندادم ولی دارم طبق خواسته اون می پوشم فکر می کنی برای چی؟
زندگیم رو دوست دارم نمی خوام بهم توهین بشه حالا که می خواد من حجاب رو رعایت کنم منم از اون ور بوم میوفتم..... یه جوری دارم لباس می پوشم برخورد می کنم که خودش به ستوه بیاد و بگه دیگه نکن...... یه بار رفتیم توی یه مغازه گفت چرا با فروشنده بگو بخند کردی در صورتیکه خودش گفت و من و فروشنده خندیدیم ولی می دونی چیکار کردم دیگه هر چی بخواد برای من بخره خودش باید بره یه روز تمام اسیر مغازه هاست تا بتونه برام یه بلوز بخره وقتی هم میده بهم منم هزار تا ایراد میذارم روش.... وقتی میریم خرید فقط انتخاب می کنم اگر نپسنده میرم یه مغازه دیگه خیلی وقتا چند روز میریم خرید و فقط یه دامن می خریم....
نجوا جان به نامزدتم حق بده اونقدر نق به نامزدت میزنن که مجبور میشه تسلیم اونها بشه به خاطر نامزدتم که شده تحمل کن تا بری سر خونه زندگیت اونوقت هرکسی بهت حرفی زد بگو خونه خودمه و من اینجوری می پوشم دوست ندارن خوششون نمیاد نیان خونه من... رسم خونه من اینه...این توصیه مشاورمه من هم مشکل تو رو دارم و فعلا دارم با این حرفا روزام رو به شب میرسونم
چاره ای نیست،هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
وهم عزیزم...ممنونم از اینکه منو راهنمائی میکنی...
حقیقتش من در مورد حجاب مو قول دادم و انجام میدم... اما خدا نکنه یک جا هواسم نباشه و موهام یکم بیرون بیاد اون موقع کل قولم شکسته میشه.آخه من اگر میخواستم زیر قولم بزنم که موهام رو تو نمیکردم ..همین یک بار شد.. اما بی معرفت فقط همین رو میبینه.. وهم عزیز ... من پوشش رو رغایت میکنم اما حقیقتش اون هر بار داره پیشرفت میکنه... یعنی اگر من قبلا بلوز میپوشیدم و حالا تونیک بلند میخواد این تونیک هم تبدیل به مانتو کنه... بلوزی که قبلا خودش تائید میکرد حالا میگه کوتاه هست.. عزیزم..من خیلی کارها به خاطر رضایت اون میکنم و کردم... اما احساس میکنم اون دلش میخواد من مثل یک خمیر بازی باشم تو دست اون که هر موقع خواست به هر شکل که میخواد در بیاره... یک بار خونه اونها بودیم خاله و شوهر خالش قرار بود بیان.. من دامن بلند و شلوار پوشیدم. کاملا پوشیده. اتفاقا روز قبلش هم راجع به پوشش من صحبت کرده بودیم.. وقتی اومد دنبال من لباسم رو تائید کرد..اما وقتی شوهر خالش اومد اومد تو اتاق به من گفت مامان گفته بهتره مانتو بپوشی...
میفهمی یعنی چی؟؟ یعنی چیزی که من تمام عمر ازش نفرت داشتم... خودت نباشی و به خاطر بقیه اون طور باشی... من قبل از ازدواجم یک خواستکار داشتم..استاد دانشگاه..کارخانه دار... برگشت به من گفت من توی جمع دوستام اهل همه چیز هستم..مشروب و پارتی و غیره..اما خانوادم مومن هستن.. توی اونها نماز به موقع میخونم..و .. دلم میخواد همسرم هم مثل من باشه وبا جمع پیش بره.. من حجاب نداشتم اما حاضر نبودم همسر مردی بشم که به اعتقاداتش پایبند نیست و نمیتونه جلوی همه همون باشه که هست..من همسرم رو به خاطر این انتخاب کردم...اما حالا اون از من میخواد که خودم نباشم....
من زندگیم رو دوست دارم اما این مسائل من رو دیوونه میکنه..من حجابم همه جوره تکمیل هست...حالا این حجاب میتونه با بلوز و دامن باشه یا با یک تونیک و شلوار در رنگها و طرحهای مختلف... من چه گناهی دارم خانواده اون نمیتونن متفاوت بودن رو قبول کنن... خدا کجای قرانش گفته حجاب یعنی این؟؟؟؟؟؟
این چه دینی هست که آدما به خودشون اجازه میدن پشت سر کسی غیبت کنن؟؟؟
خدایا این بودآیین اسلامت؟؟؟
اگر من فقط مانتو و شلوار بپوشم میشم مسلمون کامل؟؟ میشم یک زن نمونه؟؟ اگر من هم بشم مثل خاله زنکها...از این خونه به اون خونه و غیبت کردن و حرف از جهاز فلانی زدن میشم یک زن خوب؟؟؟
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
راستی اشتباهم رو درست میکنم روزی که خونه اونها بودم دامن بلند با بلوز پوشیدم... هه هه....اگه دامن و شلوار میپوشیدم که صورتم رو ناخن ناخن میکرمدم... هه هه
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
سلام نجوا جان
خانومی سعی کن اونجور که دوست داری بپوشی ولی معیار های همسرت هم توش رعایت کنی اینجوری نه تو اذیت می شی نه اون
اگرم مثلا بهت می گه مامان گفته مانتو بپوشی بهتره بگو من اینطوری راحت ترم بیشتر میتونم خودمو جمو جور کنم اونجوری معذب می شم و ممکنه رفتارم غیر عادی بشه بدتر بشه
بگو اینجوری بهتر می تونم حجابمو رعایت کنم
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
نجوا جان من هم مشکل تو رو دارم
خودش بهم میگه موهات رو بذار بیرون توی جمع خودش شالم رو میکشه عقب که موهام پیدا باشه و همه هم می بینن ولی بازهم فرداش خودش توی همون جمع میگه زن من حجاب رو رعایت نمکنه و باز همون جمع قبل که شاهد ماجرا بودن حرفاش رو تایید می کنن....کاری میشه کرد؟
مشکل من و تو اینکه نامزدامون بین خودشون و خانوادشون گیر کردن نه می تونن خانوادشون باشن نه خودشون!
مشاورم میگه باید یه مدت تحمل کنم تا نامزدم به ثبات فکری برسه و بهم گفته تا وقتی عروسی نکنیم و نریم سر خونه زندگیمون نامزدم به ثبات فکری نمی رسه و قرار شده فعلا با این روال پیش برم که وقتی میرم خونه نامزدم یا توی مهمانی اونها میرم اونجوری بپوشم که خانواده اش بپسندن و توی فامیلا و مهمونیای طرف خودمون اونجوری بپوشم که نامزدم و خودم سرش توافق کردیم و هر دو می پسندیم
تو هم همین کار رو می تونی بکنی اگه راه بهتری تونستی پیدا کنی بهم بگو که منهم انجام بدم
RE: نمیدونم واقعا چه کار کنم
وهم عزیز..
ممنونم از اینکه من رو راهنمائی میکنی..
من با همسرم همین توافق رو کردم که توی جمع اونها مثل اونها لباس بپوشم..یعنی جلوی اقوام// اما بین خودمون پوشیده اما راحتتر.. اما اون حالا خودش هم فراموش کرده... اصلا بدون دلیل با لباسی که با هم نخریدیم و سلیقه اون نباشه مخالفت میکنه..
من هم نمیتونم مدام با اون برای خرید برم.. دلم میخواد گاهی هم با سلیقه خودم وقتی بیرون میرم خرید کنم..البته با سلیقه ودم ولی با توجه به رعایت پوشش لباسم...
راستش 2 روز پیش مجلس شب چلم بود.. مادر و پدر وخواهر و شوهر خواهر و وخواهرها و شوهر خواهرهای خودم...
کلی زحمت کشیدیم... تدارک.. اونها هم همینطور... تا همون روز وقت برای خرید و انتخاب لباس نداشتم .. از من پرسید چی میپوشی .گفتم نمیدونم... گفت فلان لباس رو بپوش..یک لباس زشت که اصلا مناسب من برای اون شب نبود..گفتم نه... خودم یک کاریش میکنم... من هم یک دامن بلند سفید با بلوز پوشیده پوشیدم.. وقتی اومدن دیدم اخماش تو همه به من میگه برو جوراب بپوش در حالی که اصلا پاهام جز روی پام دیده نمیشد.. گفت حوصله حرفای بابام رو ندارم..در حالی که من کاملا پوشیده بودم..دلم ترکید...فقط کافی بود یکی یک حرف بزنه بترکم از گریه..رفتم کنارش گفتم نگو بابام بگو خودم..من کاملا پاهام پوشیدس اما به خاطر تو میپوشم و بدون روزم رو داغون کردی..اونم تمام مدت قیافه گرفته بود و همه فهمیدن که من جوراب پام کردم و اون برای من قیافه گرفته...این اولین بار بود که این طور توی جمع با من سرسنگین بود..مادرم فهمید گفت جرا اینطوری بود..من هیچ چیز نگفتم... خیلی ناراحتم..از اون روز نه اون به من زنگ زده نه من...
من هم نمیزنم...روزمو داغون کرد..یک گیری داد که اصلا درست نبود..از طرز نگاهاش خسته شدم..یک لحظه که موهام میاد بیرون چشمش به موهامه.. اگه لباسم بره بالا با چمش اشاره میکنع..من که احمق نیستم... خودم دخترم ..هواسم به این چیزا هست...چرا اینکارا رو میکنه عادت کرده... اما من اینطوری نیستم و نمیتونم بااین مساله کنار بیام... اگرم کنار بیام فقط خودم رو دارم داغون میکنم...