-
✻ پرورش هوش هیجانی ✻
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
شما با خواندن این کتاب، سفری را شروع می کنید که اگر آن را ادامه دهید، زندگی تان به طور کامل تغییر می کند و اعتماد به نفس بیشتری پیدا خواهید کرد؛ هم چنین روابط شما با دیگران، در خانواده و اجتماع نیز بهتر خواهد شد و در کار خود موفقیت بیشتری کسب خواهید کرد. اگر والد هستید (یا به هر طریق بر روی کودکان فعالیتی را انجام میدهید)، این فرصت را دارید که «مهارتهای هوش هیجانی» را به فرزندان تان انتقال دهید و آن ها نیز با این روش می توانند روابط بهتری با محیط اطراف خود برقرار کنند، سطح عزت نفسشان افزایش می یابد، بیشتر می آموزند و از زندگی لذت بیشتری می برند!
مهارت هایی که خواهید آموخت ، نخست شما درک کاملی از «معنا، مفهوم و تاثیر هوش هیجانی» کسب خواهید کرد، سپس شیوه ی استفاده از این هوش
را در حیطه های مختلف زندگی تان می آموزید که این فرایند موجب گسترش مهارت شما در زندگی خواهد شد.
در هر فصل، برای ارزیابی تعدادی تمرین، معین شده است. با خواندن این کتاب، سطح درک و مهارت شما افزایش می یابد. البته به میزان هوشمندی و ظرفیت درونی شما بستگی دارد که کدام مهارت ها و چه تعداد از آن ها را انجام دهید. اگر همه ی مهارت ها را انجام دهید، نه تنها چیزی را از دست نمی دهید، بلکه بیشتر از حد تصور خود به دست خواهید آورد.
پس از خواندن کتاب، درک شما از هوش هیجانی افزایش می یابد و در می یابید که هوش هیجانی چگونه زندگی شادتری را برای شما به ارمغان خواهد آورد!
نویسنده : کریستین وایلدینگ
مترجمان : شمس الدینحسینی و الهام آرام نیا
کتابخانه الکترونیکی کتابراه
-
ممکن است تاکنون این پرسش برایتان پیش آمده باشد: «چرا زندگی برخی آدم هایی که بهره ی هوشی خوبی دارند، به تزلزل و بی ثباتی مبتلا شده است؟ از سوی کسانی که بهره ی هوشی متوسط و تحصیلات کم دارند، عملکرد و سطح زندگی شان خیلی بهتر است!
توجه کرده اید برخی افراد که در زندگی، اموال زیادی ندارند، شاد و خوشبخت و پر انرژی اند و ارتباطات آن ها قوی تر و دوستانه تر است؛ در حالی که بعضی ثروتمندان از بی عدالتی زندگی شکایت می کنند و بیشتر زمان خود را برای بیان گرفتاری هایشان می گذارند؟ آیا موفقیت های تحصیلی، شغلی و مادی لازمه ی خوشبختی است؟ بنابراین چطور می توانیم تفاوت بین این که چقدر انسان ها خوب عمل می کنند یا چقدر خوشبخت هستند را توضیح دهیم؟ این پرسشها را «هوش هیجانی» پاسخ میدهد. هوش هیجانی به ما چگونگی درک، کنترل هیجانات، احساسات خود و دیگران را می آموزد (بهصورتیکه بتوانید آنچه میگویید و آنچه انجام میدهید را انتخاب کنید و به نتیجهی دلخواه تان دست یابید!)
تقصیر من نیست!
چند بار شنیده اید که کسی به رفتار و پاسخ های کلامی اش در رابطه با یک موقعیت دشوار این چنین بگوید: «کاری نمی توانم انجام دهم!» یا «از کنترلم خارج بود!» در واقع ما همیشه می توانیم کاری انجام دهیم و از کنترل ما هرگز خارج نیست، مگر واکنش ناگهانی که به خاطر ضربهی روی زانو اتفاق میافتد یا از خجالت سرخ می شویم؛ شرایطی که به نحوی در کنترل ما نیست.
نکته
تفاوت بین کسانیکه از هوش هیجانی بهره ی کافی می برند و افرادی که از آن استفاده نمی کنند، این است؛ گروهی که از هوش هیجانی استفاده می کنند، می توانند هیجانات و احساسات خود را کنترل کنند و به آن ها اجازه نمی دهند رفتارهایشان را تعیین کنند؛ در واقع زمام هیجانات بر دست های آن ها است و هدایت گر هیجانات خود هستند، نه هیجانات هدایت گر آنها! در مقابل فردی که از هوش هیجانی بهرهای نمیبرد؛ تسلیم احساساتش است، احساساتش او را به هر سویی که بخواهد می برد و پیامدهایی نیز به همراه خواهد داشت و عبارت «کاری نمی توانستم انجام دهم» را سرانجام بیان خواهد کرد!
ای کاش طور دیگری واکنش نشان میدادم!
تا کنون چند بار فکر کرده اید یا به خودتان گفته اید: «ای کاش آن حرف را نگفته بودم!» یا «ای کاش، بهصورت دیگر واکنش نشان می دادم!» به احتمال زیاد خواهید گفت: «آنقدر زیاد است که نمی توانم بشمارم!» چنین مسئله ای برای بیشتر افراد طبیعی است.
هوشمندی هیجانی موجب میشود بر افکار و کلام تان کنترل پیدا کنید. دانیل گلمن، نویسنده کتاب هوش هیجانی؛ چرا از هوشبهر مهم تر است؟ ویژگی هایی را مطرح می کند که موجب ساخت هوش هیجانی می شوند و با به کارگیری این ویژگی ها می توان به فردی تبدیل شد که از هوشمندی هیجانی بالایی برخوردار است. این ویژگی ها را بخوانید تا آگاه شوید چگونه باید بر روی آن ها کار کنید.
خود آگاهی: بدانید چه احساسی دارید و چرا؟
خویشتن داری: بتوانید هیجانات یا احساسات خود را کنترل کنید؛ حتی وقتی شرایط دشوار است.
انگیزه: بتوانید در رویارویی با نا امیدی ها مقاومت کنید.
همدلی: بتوانید هیجانات دیگر را درک و شناسایی کنید.
مهارت های اجتماعی: بتوانید با گوش دادن، درک و پذیرش هیجانات دیگران، با آنها کنار بیایید.
-
چهار مهارت هوش هیجانی :
1. شناسایی هیجانات؛ هیجانات شامل اطلاعاتی می شود که ما را از حوادث مهمی که در دنیای پیرامون جریان دارد، مطلع می سازد. ما می کوشیم این هیجانات را در خود و دیگران به درستی شناسایی کنیم تا عملکردی درست داشته و به طور موثری ارتباط برقرار کنیم.
2. کاربرد هیجانات؛ طرز فکرمان و این که درباره ی چه چیزهایی فکر می کنیم، تحت تاثیر احساساتمان قرار می گیرد. احساسات ما به حوادث به وجود آمده، جهت می دهد و ما را آماده می کند در صورت لزوم واکنش نشان دهیم و قادرمان می سازند، افکار خود را به طور مناسب به کار ببریم تا مشکل را برطرف کنیم.
3. درک هیجانات؛ هیجانات رخدادهای تصادفی نیستند، بلکه تحت تاثیر عوامل مهمی قرار دارند. هنگامی که با هیجانات، بیشتر آشنا می شویم، می توانیم از آن ها برای درک راحت تر حوادث پیرامون خود استفاده کنیم.
4. کنترل هیجانات؛ هیجانات، در بردارنده ی اطلاعات هستند و بر افکار تاثیر می گذارند و از طریق آن ها، فرمان را به ذهن می رساند و بدن عمل خود را آغاز می کند، بنابراین آن ها را در استدلال هایمان هوشمندانه به کار می بریم و مشکل را حل می کنیم. به همین خاطر اگر هیجانات خوشایند یا ناخوشایند باشند، پذیرای آن ها هستیم و راهبردهایی را انتخاب می کنیم که میزان هوشمندی احساسات ما را نشان دهد.
در این قسمت داستان مارگارت بیان می شود
مورد پژوهی
صف صندوق فروشگاه طولانی و طولانی تر می شد. مارگارت ، نفر هشتم بود و از آن فاصله نمی توانست ببیند چه خبر شده است؛ اما هنگامی که مسئول فروشگاه را مطلع کردند تا صندوق را بررسی کند ، دریافت باید زمانی طولانی منتظر بماند.
عصبانی شد؛ اما فکر کرد که کاری از دستش بر نمی آید و صندوق دار نیز مقصر نیست، بنابراین با رضایت خاطر به کسی که در پشت سر او قرار داشت، لبخند می زد و نشریه ای را از روی پیشخوان کنارش برداشته و در حال ورق زدن بود، نگاه کرد. پس از چند دقیقه، متوجه داد و فریاد ابتدای صف شد.
فردی شروع به داد و فریاد کرد و همه ی مسائل را ناشی از بی کفایتی صندوق دار و مسئول فروشگاه می دانست. او می گفت: «نمی توانید صندوق را درست کنید؟ نمی بینید چقدر صف طولانی شده؟ من باید به قرار ملاقاتم برسم. واقعا شرمآور است!»
صندوق دار و مسئول فروشگاه معذرت خواستند و توضیح دادند که صندوق دچار مشکلی شده و از کنترل آن ها خارج است و تمام تلاش شان را می کنند تا مشکل برطرف شود. آن ها به آن مرد پیشنهاد کردند به صندوق دیگری برود.
این پیشنهاد، مرد را عصبانی تر کرد! «چرا باید به صندوق دیگری بروم؟ اگر به صندوق دیگری بروم، وقتم بیشتر گرفته می شود و تمام بعد از ظهرم خراب می شود. دیگر از این جا خرید هم نمی کنم و به طور کتبی به مدیریت فروشگاه شکایت خواهم کرد».
با چنین رفتاری، چرخ دستی پر از خریدش را رها کرد و با عصبانیت از فروشگاه خارج شد!لحظاتی بعد، سه اتفاق افتاد؛ صندوق دار دیگری، صندوق خود را برای مشتریان به ویژه مشتریانی که منتظر مانده بودند، باز کرد. صندوق خراب شده نیز به کار افتاد و مسئول فروشگاه برای مشکل پیش آمده، معذرت خواست؛ همچنین به مارگارت و کسانی که در صف معطل شده بودند، یک بن خرید به ارزش پنج پوند داد.
مارگارت خوشحال بود؛ زیرا هم برای خرید مواد غذایی تخفیف گرفته بود، هم دو دستور پخت غذا از نشریه آموخته بود و با خانمی که در صف منتظر بود آشنا شد ، به طور اتفاقی متوجه شد هر دو آنها در یک باشگاه بد مینتون بازی می کنند و دوباره یکدیگر را ملاقات خواهند کرد!
او از صندوق دار تشکر کرد و لبخند حاکی از قدر دانی دریافت کرد. مارگارت با این فکر که چطور برخی اوقات شرایط خوب پیش می رود، فروشگاه را ترک کرد.
در مقابل، مرد عصبانی نه تنها خرید نکرد، بلکه بن تخفیف هم دریافت نکرده و به خاطر تجربه ی وحشتناک خود از خرید با خشم و عصبانیت با افراد برخورد کرد. او شب را خیلی بد خوابید و صبح با سردرد بیدار شد.
با توجه به آنچه آموخته اید و با استفاده از مفهوم هوش هیجانی، دربارهی این مورد پژوهی فکر کنید! کدام یک از ویژگی های هوش هیجانی که قبلا مطرح شد در این داستان وجود دارد؟ چه کسی این ویژگی ها را به کار برد؟
مارگارت عصبانیتش را تشخیص داد، آن را کنترل کرد و در مقابل شرایط پیش آمده عصبانی نشد و همدلانه برخورد کرد. او خودش را با خواندن نشریه و صحبت با فرد دیگری سرگرم کرد. در مقابل، مرد عصبانی قادر نبود هیجاناتش را کنترل کند و مهارت های اجتماعی ضعیفی ـ اگر نگوییم هیچ مهارتی ـ داشت.
این داستان، مثالی از هوش هیجانی و اثری است که میتواند بر روی زندگی روزمره شما داشته باشد.
-
سطوح قابلیت های هوش هیجانی تان را بسنجید
بیایید دوباره به ویژگی های هوش هیجانی نگاهی بیندازیم تا متوجه شویم چه مواردی موجب بالا یا پایین بودن میزان هوش هیجانی در انسان می شوند.
برای این که به سطح کنونی هوش هیجانی خود پی ببرید، به سوالاتی که به دنبال هر قابلیت مطرح می شود از 1 (پایین/ کم) تا 10 (بالا/ زیاد) امتیاز بدهید و بر روی پیوستاری که می آید، علامت بگذارید. ببینید پاسخ هایتان در کدام قسمت پیوستار قرار می گیرد. میانگین کلی، سطح کنونی هوش هیجانی تان را نشان می دهد.
البته رتبه بندی شما به طور کامل ذهنی خواهد بود؛ اما ایرادی ندارد، زیرا ما می خواهیم بدانیم خود را چطور می بینید. نقطه ی شروع برای تغییر همین جاست و در فصل های بعدی کتاب، فرصت خواهید داشت با جزییات کامل تری به آن بپردازید.
خودآگاهی
همان طور که خودآگاهی انسان رشد می یابد، درک انسان نسبت به احساسی که دارد و رفتاری که در پیش می گیرد، افزایش می یابد. چنین درکی به انسان فرصت می دهد که خود و زندگی اش را مطابق با خواسته خود تغییر دهد، اصلاح کند و رشد دهد.
داشتن تفکری روشن و شفاف نسبت به خودتان و آنچه از زندگی می خواهید، شما را توانمند می سازد تا به طور آگاهانه و فعالانه خواسته های خود را به واقعیت تبدیل کنید.
نکته
هنگامیکه خودآگاهی کافی ندارید؛ در سطح هیجانات درونی و باورهای منفی خود قرار میگیرید و به افکار نادرست اجازه می دهید، احساسات و اعمال تان را تعیین کنند.
در فصل 3، بهطور کامل به این مسئله که چطور می توان خودآگاهی را گسترش داد، پرداخته خواهد شد و در این جا با طرح سوالات، رتبه بندی شخصی تان مشخص می شود:
• در موقعیت های مختلف، چقدر از هیجانات خود آگاه هستید؟
• چقدر باور دارید، کنترل هیجانات تان امکان پذیر است؟
• اگر متوجه شدید هیجان های شما آشفته کننده هستند، به نظرتان چقدر می توانید آن ها را کنترل کنید و در راستای درست قرار دهید؟
• نگرش مثبت تان نسبت به زندگی چقدر بالا است؟
• چقدر به تاثیر رفتار خود بر روی دیگران توجه می کنید؟ به عنوان مثال: «بر هم زدن قرار ملاقات یا تند و خشن صحبت کردن».
• تا چه حد در توجه به نیازهای دیگران توانمند هستید و واکنش تان نسبت به برطرف کردن نیازهای دیگران چگونه و تا چه اندازه بالاست؟
10__________5__________1
-
خویشتن داری
به مجموعه ای از مهارت ها، ویژگی ها، عادات و نگرش ها که موجب می شوند، در رویارویی با هیجانات استرس آور، انعطاف پذیر، پر انرژی و شاد باقی بمانید «انعطاف پذیری هیجانی» یا «خود کنترلی» می گویند.
وقتی بیاموزید انعطاف پذیری هیجانی را در خود تقویت کنید، می توانید در رویارویی با استرس های اجتناب ناپذیر، نگرش و سلامت خود را بهبود ببخشید.
پاسخ ها به این پرسش ها را در پیوستار زیر ثبت کنید:
• توانایی خود را در برخورد با انتقاد چگونه ارزیابی می کنید؟
• در سازگاری با تغییر شرایط، بدون این که عملکرد کلی تان تحت تاثیر قرار بگیرد، چقدر انعطاف پذیر هستند؟
• صرف نظر از این که چه اتفاقی ممکن است شما را آشفته کند، چقدر خوب می توانید سطح عملکردتان را با ثبات نگه دارید؟
• در جایی که ممکن است درگیر اختلافات شخصی شوید (برای مثال، در محل کار) چقدر می توانید با شرایط رو به رو شوید، بدون این که توانایی شغلی تان را تحت تاثیر قرار دهد؟
• هنگامی که شرایط قرار نیست در حال بهبود باشد، صبر و بردباری تان را چقدر بالا ارزیابی می کنید؟
• برای بهبودی پس از یک واقعه ی ناگوار توانایی تان را چقدر خوب ارزیابی میکنید؟
برای مثال؛ از دست دادن شغل، مرگ همسرتان و...
10__________5__________1
-
انگیزش
انگیزش؛ نیرو و انرژی را فراهم می کند تا به نتایج مثبت برسید و حتی در مواجه با گرفتاری ها و مشکلات به دنبال اهداف خود باشید؛ همچنین به شما قدرت می دهد که تاثیرات منفی هیجانات خود را کنترل کنید و حتی هنگامی که حالت هیجانی تان منفی است، به شیوهای مثبت عمل کنید.
نکته
هرچه هوش هیجانی بالاتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که انگیزش قوی تری در انسان برای رفع مشکلاتش به وجود آید. انگیزش در انسان نیرو و انرژی ایجاد میکند تا به نتایج مثبت برسید، با مشاهدهی اولین علایم شکست در برابر مشکلات و گرفتاری ها تسلیم نشوید؛ همچنین در جستجوی عوامل احتمالی و افزایش تلاش خود برای بهبود شرایط، به یک پیامد منفی واکنش مثبت نشان دهید و در رویارویی با گرفتاری ها نیز به دنبال اهدافتان باشید.
سطح انگیزش شما چقدر است؟ پاسخ به این سوالات را در پیوستار زیر رتبه بندی کنید.
• چگونه خودتان را ترغیب می کنید، اهدافتان را به چالش بکشید؟
• چگونه به یک مشکل واکنش نشان می دهید؟ (برای حل آن به سرعت اقدام می کنید یا آن را به عنوان شکست می پذیرید و کناره گیری می کنید؟)
• توانایی خود را در فهم و درک مشکلات چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا آن ها را موانعی می بینید که شما را از پا در می آورند یا مشکلات را چالش هایی می بینید که می توانید بر آن ها غلبه کنید؟
• هنگامی که شرایط برای دیگران خوب پیش نمی رود، توانایی خود را برای انگیزش به آن ها چقدر بالا ارزیابی می کنید؟
• انرژی خود را بیشتر برای انجام کارهای جالب و مفید می گذارید یا کارهای کسل کننده؟
• تا چه اندازه «انتقاد» باعث تهییج شما می شود؟ (آیا انتقاد شما را مصمم می کند که مسئولیت شرایط را بر عهده بگیرید و آنر ا اصلاح کنید یا باعث میشود احساس افسردگی و سرشکستگی داشته باشید؟)
10__________5__________1
-
همدلی
همدلی؛ ظرفیت درونی است که موجب می شود حالت ذهنی و احساسی طرف مقابل را تشخیص داده و درک کنید. ویلست «همدلی» را «مهارت ذاتی» می دانست؛ اما اکنون بیشتر متخصصان باور دارند که همدلی و ارتباط همدلانه مهارت هایی آموختنی است.
برای همدلی باید بتوانید احساسات طرف مقابل را شناسایی کنید و از نظر احساسی خودتان را به جای طرف مقابل قرار دهید. هر انسانی زمانی می تواند با کسی همدلی کند که هیجانات خود را تشخیص دهد، همچنین آن ها را شناسایی کند و بپذیرد.
اگر هر انسانی بر احساساتی که تجربه می کند، آگاه باشد و آن ها را تشخیص دهد، توانایی خود را برای همدلی بیان کرده و نشان داده است.
پاسخ به این پرسش ها را در پیوستار زیر رتبه بندی کنید:
• وقتی نقطه نظرات طرف مقابل در تعارض با نظر شما قرار می گیرد، تا چه حد به نظرات او اهمیت می دهید؟
• تا چه اندازه شنونده ی خوبی برای حرف های دیگران هستید و می توانید مطمئن باشید که آن ها را درک کرده اید و در هنگام لزوم آن مسئله را بررسی می کنید؟
• توانایی خود را در این مورد چگونه ارزیابی می کنید؟ چقدر می توانید مشکلات دیگران را قبل از آن که چیزی به شما بگویند، درک کنید؟ در واقع میزان فراست (دانایی و هوش) خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
• اگر کسی درباره ی رخدادی تاسف بار در زندگی اش به عنوان مثال مرگ یکی از اقوام یا ورشکستگی مالی صحبت کند تا چه حدی می توانید احساسات آن ها را درک کنید؟ آیا احساس ناراحتی می کنید یا بی درنگ به دنبال راه حل بر می آیید؟
• تا چه اندازه می توانید به طرف مقابل این اطمینان را بدهید که مشکل او را درک کرده اید و هیجانات و احساسات آن ها را تایید می کنید؟
• اگر یکی از دوستان یا همکاران تان بخواهد سطح گرمی، محبت و توانایی شما را در راستای حمایت از دیگران ارزیابی کند، چه نمره ای ممکن است به شما بدهد؟
10___________5__________1
-
مهارت های اجتماعی
مهارت های اجتماعی خوب، اهمیت بسیاری دارند؛ زیرا دیگر مهارت های هوش هیجانی را در کنار یکدیگر قرار می دهند و سطح تعامل اجتماعی شما نشانگر هوش اجتماعی تان است. انسان ها، موجوداتی اجتماعی هستند و فقدان مهارت های اجتماعی خوب و متعادل می تواند به انزوا، اضطراب و افسردگی منجر شود.
مهارت های اجتماعی خوب کمک تان می کند تا آدم های جالب و مفید را ملاقات کنید؛ همچنین شغل مورد نظر خود را نیز به دست آورید و در کار، ارتباطات تان و سایر موارد پیشرفت کنید. پاسخ به این پرسش ها را در پیوستار زیر ارزیابی کنید:
• هنگامیکه با دیگران هستید، چقدر میتوانید درک کنید که چه زمانی تا چه اندازه درباره ی خودتان صحبت کنید؟
• تا چه حدی می توانید در موقعیت های اجتماعی که غریبه ها حضور دارند، آرامش تان را حفظ کنید و در سطحی قابل تحمل از اضطراب باقی بمانید؟
• تا چه اندازه، شنونده ی خوبی هستید و آن را تا چه حد بالا ارزیابی می کنید؟
• در موقعیت های اجتماعی، هنگامی که سکوت ناراحت کننده ای اتفاق می افتد، تا چه حدی می توانید آن ها را کنترل کنید؟
آیا مضطرب می شوید و نمی توانید چطور خلأ موجود را پر کنید؟ یا به خوبی میتوانید به شیوه ای معقولانه فضای حاکم را تغییر دهید؟
• تا چه اندازه می توانید با افرادی خجالتی، ارتباط برقرار کنید و آن ها را با جمع همراه کنید؟ آیا می کوشید او را از حالت خجالت بیرون آورید؟ یا برای دور شدن از افراد خجالتی، بهانه ای می یابید و از آن ها فاصله می گیرید؟
• هنگامی که صحبت می کنید یا گوش می دهید، چقدر خوب می توانید تماس چشمی برقرار کنید؟ اگر در گذشته در این مورد فکر نکرده اید، قبل از این که به خودتان نمره بدهید، از این توانایی خود آگاه شوید!
پس از اینکه 5 بخش ذکرشده را کامل کردید، دو کار دیگر باقی مانده است:
1. مشاهده کنید پاسخ هایتان درباره ی هر یک از ویژگی های هوش هیجانی در کدام قسمت پیوستار به یکدیگر نزدیک است.
2. برای رسیدن به نمره ی کلی، نمره های هر قابلیت را با هم جمع کنید و آن را بنویسید، سپس نمره ی کلی هر یک از قابلیت ها را جمع بزنید و نتیجه را بر عدد 5 تقسیم کنید؛ عدد به دست آمده میزان «هوش هیجانی» شما است.
-
مزیت های هوش هیجانی
ما همانی هستیم که پیوسته انجام می دهیم؛ بنابراین فضیلت، یک عمل نیست، بلکه یک عادت است.
ارسطو؛ فیلسوف یونانی
مجهز بودن به هوش هیجانی مهارت مهمی است. در حالی که زندگی هنوز مشکلات و درد و رنج های زیادی را در مسیرتان قرار می دهد، هوش هیجانی ما را قادر می سازد، به بهترین شیوه ی ممکن با آن ها مقابله کنیم، بر مبنای تفکر عاقلانه تصمیم های خوب بگیریم و از رابطه های خوب با دیگران لذت ببریم.
در جدول ساده ی زیر، مزیت های هوش هیجانی آورده شده است:
https://uupload.ir/files/z8dt_screen...۸۴۰۵۹.jpg
تمرین 2
چند لحظه به مزیت هایی که هوش هیجانی ممکن است در اختیارتان قرار دهد، فکر کنید و سپس آن ها را بنویسید.
در تمرین 2، به چه مواردی رسیدید؟ مثال های دیگری در این جا ذکر می شود. برخی از آن ها احتمال دارد، قبلا به فکرتان رسیده باشد.
• به خودتان به عنوان انسانی معقول اعتماد دارید؛شما مهارت ها و ویژگی هایی دارید که می توانید در شرایط مختلف به بهترین روش عمل کنید.
• فردی کاردان و با کفایت می شوید؛کاردانی و شایستگی تان ترکیبی از مهارت های رهبری، خودآگاهی و خود کنترلی است؛ به این معنا که شما از یک طرف توانمندی های خود را تایید می کنید و از سوی دیگر از آن ها به نفع خودتان استفاده می کنید؛ همچنین عملکردی خوب و با درایت از خود نشان خواهید داد.
• احترام دیگران را بهدست می آورید و به صورتی رفتار خواهید کرد که شما را بیشتر دوست داشته باشند؛هنگامی که با ملاحظه، درستی و راستی رفتار می کنید، اعتماد و احترام دیگران را بهدست می آورید. آن ها از صداقت و همدلی تان قدر دانی می کنند و از بودن با شما لذت می برند. شاید هم بخواهند فردی همانند شما باشند!
• مهارت های ارتباطی رشد یافته؛ هدف از هوش هیجانی این است که با دیگران بهتر ارتباط برقرار کنیم. چنین چیزی زمانی اتفاق می افتد که از نظر هیجانی نسبت به احساسات و هیجانات آن ها حساسیت نشان می دهید؛ زمانیکه می توانید نقطه نظر آن ها را درک و قدردانی کنید (حتی هنگامی که با آن موافق نیستید)؛ زمانی که می توانید نه تنها احساسات خود را ابراز کنید ، بلکه نشان
دهید که احساسات آن ها را درک می کنید و حتی وقتی که عدم توافق بین شما جدی می شود، می توانید به روشی مسالمت آمیز مشکلی را حل کنید.
• ارتباطات شخصی بهتر؛ رابطه های صمیمانه به انعطاف پذیری، تحمل، پذیرش، درک و فهم، همچنین به انگیزه ای نیاز دارد که برای ساخت و حفظ چنین رابطه ی صمیمانه ای سخت تلاش کنید. هوش هیجانی شما را به چنین مهارت هایی مجهز میسازد.
• موفقیت در کار؛ ممکن است به هوش هیجانی تان در محل کار توجه نشود، اگر چه آنچه مدیران به آن توجه بسیاری دارند، مهارت های ارتباطی خوب، توانایی کار گروهی خوب، رویکردی مثبت و موثر همراه با ایده های خلاقانه و درک اصول و اهداف شرکت است. آن ها از آرامش شما در برخورد با مشکلات، توانایی تان در درک همه ی ابعاد بحث و گفتگوها و مهارت های مذاکره ای خوب شما قدردانی می کنند.
-
آیا فقدان هوش هیجانی آسیب زاست؟
نکته
به زبان ساده، می توان گفت ضررهای فقدان هوش هیجانی، درست نقطه ی مقابل سودمندی های آن است.
تمرین 3
برای لحظه ای فکر کنید و ببینید چه تصویری از فردی که فاقد هوش هیجانی است، دارید. چه چیزهایی ممکن است درباره ی او بگویید؟ 1 یا 2 مورد آن را بنویسید.
به مثال های زیر توجه کنید:
• «او هرگز به احساسات دیگران اهمیت نمی دهد».
• «می خواهد همیشه حق با خودش باشد».
• «تردید دارم که از او کمک بخواهم؛ زیرا می دانم رغبتی نشان نمی دهد».
• «نمی توانم با او درباره ی مسائلی که برای من مهم هستند، صحبت کنم».
• «هرگز ندیدم که به کسی غیر از خودش اولویت بدهد».
• «خیلی راحت با او دچار بحث و جدال می شوید».
• «هیچ انعطافی در او نمی بینید».
مثال های ذکرشده، فقط چند مورد هستند. مثال های بیشتری نیز وجود دارد؛ اما از همین چند مثال نیز می توانید ببینید که فقدان هوش هیجانی، چقدر می تواند برای ارتباطات ما و دیدگاه منفی دیگران نسبت به ما، زیان آور باشد.
بنابراین فقدان هوش هیجانی ممکن است، برای عزت نفسمان زیان آور باشد و احساس خود ارزشی را در ما کاهش دهد.
مورد پژوهی
جنی، کار امروزش را تمام کرد و در نظر داشت در همان شب به تئاتر برود. وقتی به خودروی خود رسید، متوجه شد خودرو یکی از همکاران کج پارک شده و در فضای پارک دو خودرو قرار گرفته است. او با خودش گفت: «چقدر خودخواهانه». اگر چه جنی فضاهای خالی دیگری برای پارک خودرو خود داشت؛ اما همین که کسی به خودش جرأت داده بود، خودرو خود را اینطور پارک کند، او را عصبانی میکرد. او با خود فکر کرد: «باید به این آدم درسی بدهم».
جنی برای شکایت به طرف پذیرش رفت. مسئول پذیرش نیز در دفترش نبود و جنی گمان کرد؛ او کارش را رها کرده و زودتر به خانه رفته است. همین اتفاق جنی را عصبانی تر کرد و او یک ورق کاغذ بزرگ از میز پذیرش برداشت و یادداشتی بی نهایت گستاخانه دربارهی خودخواهی محض راننده ی خودرو نوشت؛ همچنین یادداشت دیگری نوشت با مضمون محکوم کردن کارمندانی که قبل از پایان وقت اداری محل کار خود را ترک می کنند. جنی یادداشت نخست را بر روی شیشه ی جلوی خودرو راننده ی مورد نظر (خطاکار) نصب کرد.
جنی آن قدر از اتفاقی که در محل کارش افتاد، عصبانی بود که در تئاتر نیز نتوانست با دوستانش خوب رفتار کند و از نمایش نیز لذت نبرد و تمام شب ناراحت و عصبی بود.
وقتی روز بعد به محل کارش رفت، متوجه شد همکارانش ناراحت هستند؛ ماجرا از این قرار بود که روز گذشته، درست قبل از این که جنی محل کار را ترک کند، یکی از همکاران به علت حمله ی قلبی خودروی خود را در وسط پارکینگ رها می کند، اکنون در بیمارستان بستری است و در شرایط خطرناکی به سر می برد. مسئول پذیرش، بعد از آمدن آمبولانس، همراه با آن زن بیمار به بیمارستان می رود و هنگامیکه بر می گردد و می خواهد خودرو را جا به جا کند؛ یادداشت جنی را که بر روی شیشه ی جلوی ماشین بود، بر می دارد.
جنی احساس شرمساری می کرد؛ به خاطر رفتار پرخاشگرانه اش نسبت به آن اتفاق و به علت این که فکر نکرده بود، شاید اتفاق غیر منتظره ای افتاده باشد که باعث شده کسی خودروی خود را آن طور پارک کند. به طور تقریبی زمان طولانی سپری شد تا جنی بتواند از تاثیر هیجانی رفتارش رها شود.
نقطه ضعف اول جنی ناتوانی اش در خود کنترلی بود. در حالی که عصبانیتش از آن موضوع طبیعی است؛ اما قادر به کنترل احساسات منفی اش نبود و همین موجب شد یادداشتی توهین آمیز بنویسد و بر روی شیشه ی خودرو بگذارد؛ همچنین جنی فاقد دیگر آگاهی بود. هرگز برای یک لحظه هم به فکر جنی خطور نکرد که چرا خودروی در چنین وضعی غیرعادی پارک شده باشد.
او به سرعت نتیجه گرفت که راننده فردی بی ملاحظه و خودخواه بوده و مسئول پذیرش نیز زودتر از معمول محل کارش را ترک کرده است و هیچ دلیل احتمالی دیگر را در نظر نگرفت. از نظر هیجانی، افکارش آن قدر هوشمندانه نبودند که بتواند برای شرایط پیش آمده به دنبال دلایل دیگر باشد.
پیامد فقدان هوش هیجانی کافی موجب شد، جنی احساس بدی نسبت به خودش پیدا کند؛ همچنین ناراحتی و دلخوری همکارانش نشان می داد که آنها نیز از رفتارش راضی نیستند.
-
هیجانات چه نقشی در زندگی ما دارند؟
هیجان؛ تحریک احساسات و تصحیح ذهن است که هر کدام از پدیده های متفاوت ذهن مانند خشم، شادی، ترس یا ناراحتی همراه با نشانه ها و علایم بدنی تداعی می شود؛ احساساتی که از شناخت یا اراده متمایز است.
لغت نامه چمبرز
دو علت زیست شناختی اولیه برای هیجانات وجود دارد؛ نخست به بقای موجودات امنیت می دهد. هیجانات قدرتمندی مانند شهوت، اشتیاق و عشق موجب پیوندهای بدنی بین مردان و زنان می شود؛ همچنین هیجان فوق العاده ی عشق مراقبتی بین والد و کودک، امنیت، حمایت و مراقبت از کودک را مهیا کرده تا رشد کند و به مرحله ی بزرگسالی برسد.
علت دیگر اهمیت هیجانات، این است که ما را از خطرات محفوظ نگه می دارد. بدون واکنش های غریزی در مقابله با خطر، به ویژه در مراحل اولیه ی زندگی افراد به یکدیگر اجازه می دادند، فرار کنند یا برای جنگیدن آماده شوند، شاید بسیاری از افراد هرگز نمی توانستند، زنده بمانند، به ویژه که در سه هزار سال قبل، سطح تهدیدات در دنیای حیوانات وحشی و شرایط بد آب و هوایی خیلی گسترده تر بود. امروزه نیز هیجانات، امنیت ما را حفظ می کنند.
نکته
این جمله ی آرون بک، روان شناس آمریکایی معروف است: «طبیعت از ژن های مضطرب حمایت می کند». هدف بک از این گفته آن بود که هیجاناتی مانند اضطراب و ترس افراد را از زیر اتوبوس رفتن یا خطر پذیری در موقعیت های خطرناک، حفظ می کنند. این یک واقعیت تلخ است که احتمال مرگ زود هنگام آدم های بی باک و جسور خیلی بیشتر است.
هیجانات از لحاظ بدنی نیز بر روی ما تاثیر می گذارند؛ بهویژه با افزایش ضربان قلب و جریان خون در بخش هایی از بدن که نیاز دارند، در پاسخ به رفتار هیجانی انسان، واکنش عملی نشان دهند.
زندگی را بدون هیجانات تصور کنید
می توانید زندگی را بدون هیجانات تصور کنید؟ برخی از افتادن در دام هیجانات منفی تاسف می خورند؛ اما بدون خطر کردن، خودمان را از تجربه ی هیجانات فوق العاده و مثبتی که زندگی را برایمان خوشایند و مهیج می سازند، محروم می کنیم.
-
با کارکرد مغزتان و این که چطور می تواند شما را فریب دهد، آشنا شوید
برای این که هوش هیجانی را به طور کامل درک کنید، ابتدا بهتر است مطالبی درباره ی منشأ آن در مغزتان بدانید. ما خاطره ی هیجانی را در بخشی از مغز به نام «دستگاه لیمبیک» اطلاعات را ثبت و ذخیره می کند.
ساختار کوچکی در مرکز دستگاه کناری به نام «بادامه» وجود دارد که مرکز ذهن هیجانی ما است. قبل از این که قشر مخ اطلاعات ورودی را تحلیل کند، ابتدا بادامه محتوای هیجانی اطلاعات را پردازش می کند.
هیجان؛ عقل و منطق را تحت تاثیر قرار می دهد
قدرت این بخش هیجانی ذهن که عقل و منطق را تحت تاثیر قرار میدهد، در مرتبه های بسیار اثبات شده است. بادامه در مسائل هیجانی متخصص است و با ایجاد احساس لذت، دلسوزی، هیجان، خشم و دیگر هیجانات به زندگی روزمره معنای مشخصی می بخشد.
نکته
ما می توانیم به بادامه به عنوان دربانی نگاه کنیم که تمام اطلاعات ورودی را برای یافتن نشانه ای از مشکل و گرفتاری بررسی می کند؛ همچنین بسیار سریع تر از ذهن عقلانی و بدون توجه به پیامدهای احتمالی،کارایی و عملکرد خواهد داشت، اگر بادامه اطلاعاتی را اضطراری تشخیص دهد، دکمه ی هشدار را فشار می دهد و به سرعت بخش های دیگر مغز و بدن را فعال میکند.
مورد پژوهی
امی، در حال قدم زدن در جنگل بود. در ابتدای راه هوا آفتابی بود و خودش نیز احساس آرامش می کرد؛ اما ناگهان هوا تغییر کرد. خورشید پشت ابرها رفت و ابرهای سیاه همه جای آسمان را فرا گرفت. هوا سرد شد، باد شروع به وزیدن کرد و روشنایی روز به سرعت ناپدید شد. ناگهان قدم زدن در هوای آفتابی، به تجربه ای ناخوشایند در هوای سرد تبدیل شد، بنابراین امی تصمیم گرفت به خانه بازگردد. در هنگام بازگشت صدایی شنید؛ توقف کرد، منتظر ماند و گوش کرد. در سکوت، صدای پایی را شنید. یکی دو شاخه شکسته شد و برگ ها خش خش صدا کردند. امی چیزی نمی دید؛ اما صدا هر لحظه به او نزدیک تر می شد. شدت ضربان قلب امی تندتر شد، به حدی که احساس کرد، قلبش در حال بیرون زدن از دهانش است.
هوا تاریک شده بود؛ امی هم تنها، البته نه کاملا، کسی آن جا بود. می توانست قلبش را که شدیدتر و سریع تر می تپید، احساس کند. ته دلش خالی و پاهایش سست و مو بر تنش سیخ شد. هیجانات او در وجودش فریاد می کشیدند که احتمالا خطر جدی در کمین است و باید به سرعت فرار کند، به همین خاطر فرار کرد و با تمام سرعت دوید.
در حالی که به بوته ها و درختچه های پیش رویش برخورد می کرد، بر روی ریشه های کف جنگل تلو تلو می خورد، نفس نفس می زد و وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود.
بالاخره از جنگل بیرون آمد و روشنایی روز بیشتر شد. او خودرو خود را دید که در فاصله ای از او پارک شده بود. به سمت آن دوید. سپس چند نفس عمیق کشید و سعی کرد، خودش را آرام کند. هنوز نمی دانست آیا نسبت به اتفاقی که خیلی مهم هم نبوده، واکنش افراطی نشان داده است یا خیر، به همین خاطر به پشت سر خود نگاه کرد.
امی دید که آهویی زیبا از جنگل بیرون آمد و با کنجکاوی به اطراف نگاه می کند. سپس مردی را دید که سگ همراه با او برای آهو، پارس می کرد. پس از چند ثانیه، آهو به دویدن ادامه داد و به درون جنگل رفت.
می توانید در این پیشامد، زمانی را مشخص کنید که ذهن منطقی امی فعال بود یا واکنش هایش تنها تحتتاثیر هیجاناتش قرار داشتند که در این مورد اضطراب و ترس بودند.
تصمیم امی به فرار کردن، تحت تاثیر هیجاناتش بود. درواقع بادامه امی فعال بود. دانیل گلمن اصطلاح «کنترل هیجانی» را برای این شرایط به کار می برد. هنگامی که هیجانات به طور طبیعی واکنش نشان می دهند ـ قبل از پاسخ عقلانی یا به جای آن ـ چنین شرایطی به وجود می آید. درحالی که مشخص شد قدم زدن در جنگل در تمام آن مدت امن بوده، شاید هم نبوده باشد. ممکن بود دزدی چاقو به دست؛ شاخه ها را زیر پا می شکست و فقط وقت برای بررسی منطقی شرایط یا حتی تحقیق درباره ی آن، می توانست به فاجعه و شاید پیامدهای مهلکی منجر شود. در این مثال، واکنش سریع و هیجانی بهترین واکنش است.
-
چگونه مغز هیجانات را کنترل میکند؟
مغز ما باید این هیجانات را کنترل کند تا آن ها بر ما مسلط نشوند و قشر تازه ی مخ که درست پشت پیشانی قرار گرفته، مسئولیت این عمل را بر عهده دارد. در حالی که بخشی از مغز هیجانی، قشر تازه ی مخ، قادر به کنترل هیجانات است تا موقعیت ها را دوباره ارزیابی کند و واکنش مناسب تری بیابد، بنابراین ارزیابی ها نسبت به واکنش های لحظه ای بادامه بیشتر طول می کشد. به همین دلیل در مورد امی، بادامه ابتدا او را به سلامت به سوی خودرو او برد، قبل از این که قشر تازه ی مخ سنجش کنترل شده ی بیشتری از موقعیت ارایه دهد.
در حالی که به نظر می رسد بادامه و قشر تازه ی مخ با یکدیگر گروه خوبی تشکیل می دهند، بادامه از قشر تازه ی مخ قوی تر است. واکنش هیجانی غریزی بادامه می تواند آنقدر قوی باشد که تلاش قشر تازه ی مخ را که سعی دارد سنجش آرام تری از موقعیت انعکاس دهد، به طور کامل تحت تاثیر قرار دهد، بنابراین هنگامیکه افراد از لحاظ هیجانی آشفته و ناراحت هستند، می گویند: «نمی توانم تمرکز داشته باشم و خوب فکر کنم». در واقع آن ها نمی توانند خیلی خوب فکر کنند؛ زیرا بادامه کنترل قشر تازه ی مخ را در اختیار می گیرد.
بادامه تجربه های گذشته را که برای ما رخ داده اند، ذخیره می کند تا آن تجربه ها را با آنچه احتمال دارد در زمان حال اتفاق بیفتد، پیوند دهد. لحظه ای که بادامه تشخیص می دهد تجربه ی کنونی مشابه تجربه ی گذشته است، هیجاناتی را که با رخداد گذشته تداعی شده اند، تحریک می کند؛ بادامه به نحوی به تجربه ی زمان حال واکنش نشان می دهد، گویا همان تجربه ی گذشته است.
ذهن عقلانی ما شواهد عرضه شده را قبل از مقایسه و نشان دادن واکنش بر مبنای آن، با موقعیت کنونی می سنجد؛ اما ذهن هیجانی که سریع تر عمل می کند، زودتر دست به کار می شود و موجب بروز هیجان شدیدی در شما خواهد شد؛ ذهن هیجانی وقت تلف نمی کند یا خودش را به زحمت نمی اندازد تا شواهد موجود را ارزیابی و شرایط را مقایسه کند.
نکته
معمولا تلاش برای گفتگوی منطقی با کسی که از لحاظ هیجانی آشفته است، بی فایده خواهد بود؛ زیرا هیجانات تاثیر و قدرت بیشتری دارند و قوه ی استدلال و منطق را از صحنه خارج می کنند.
منشأ هیجانات
برای مدتی درباره ی هیجانات خود فکر کرده و سعی کنید بفهمید آنها از کجا می آیند. درک این موضوع کمک تان خواهد کرد، هیجانات درونی خود را تشخیص دهید.
-
چه چیزی هیجان را به وجود می آورد؟ اگر پاسخی به این پرسش دارید، آن را بنویسید.
به نظرم شما ممکن است، نوشته باشید «حادثه ای خاص» یا «یک شرایط»؛ به عبارت دیگر اتفاقی افتاده و موجب بروز ترس، اضطراب، شادی، هیجان و سایر حالت ها شده است. در واقع آن حادثه ی خاص یا شرایط نیست که موجب بروز هیجان می شود، بلکه افکار خودتان درباره ی آن شرایط است که هیجان خاصی را در شما بر می انگیزد. برای توضیح این موضوع، بیایید به داستان قدم زدن امی در جنگل باز گردیم.
شاید به نظر برسد تاریکی در جنگل که با شکستن شاخه ها و خش خش برگ ها موجب ترس و وحشت امی شد؛ ولی در واقع آنچه موجب بروز آن هیجانات شد، افکار پشت آن اتفاق بود، افکاری مانند «آن صدا؛ به این معنا که کسی آنجا است و من در خطرم». اگر قشر تازه ی مخ امی، قادر بود قبل از ورود بادامه عمل کند، احتمال داشت امی فکر کند «نمی دانم، شاید این صدا از یک روباه یا آهو باشد!» در حالیکه ممکن است، امی هنوز مضطرب باشد، هیجاناتش کمتر نگران کننده می شدند.
یادگیری از تجربه های دوران کودکی
تجربه های دوران کودکی در توانایی افراد برای رشد، تجربه و ابراز هیجانات نقش مهمی ایفا می کنند. وقتی کودکی در خانواده ای سرشار از عشق و محبت بزرگ و تربیت می شود، در بزرگسالی خیلی راحت تر هیجانش را ابراز می کند. متاسفانه بسیاری کودکان در خانواده های ناکارامد بزرگ می شوند؛ خانواده هایی که هیچ کس هیجانات یا احساسات خود را ابراز نمی کند، به همین خاطر کودکان می آموزند هیجانات خود را بروز ندهند.
به عنوان مثال کودک ممکن است، بیاموزد که اگر برادر بزرگش او را اذیت میکند، گریه کند؛ زیرا احتمال دارد بیشتر از طرف او آزار ببیند. وقتی پدری اصرار دارد که کودکش باید در همان مرتبه اول، بدون هرگونه لغزشی دوچرخه سواری کند، اگر لب هایش از ترس بلرزند، بهخاطر ترسو بودن مسخره می شود. اگر بهخاطر این که با آن ها غیر منصفانه برخورد شده، عصبانی شوند، احتمال دارد برای ابراز آزردگی شان، تنبیه شوند.
بنابراین کودک می آموزد نباید احساسات و هیجاناتش را بروز دهد، بلکه باید احساسات خود را سرکوب کند و بدون بروز احساس و هیجان زندگی کند. کودکی که با این روش تربیت می شود، نمی تواند بزرگسالی باشد که هیجانات و احساسات خود را به راحتی ابراز می کند و برای تغییر چنین آموزه هایی به کمک تخصصی نیاز خواهد داشت.
نکته
روان درمانی، روش درمانی مناسبی است زیرا مراجع را در یک فرآیند هیجانی نظام دار قرار می دهد تا بتواند از لحاظ هیجانی و احساسی بازتر و پذیراتر باشد؛ همچنین به افراد آموزش می دهد واکنش های هیجانی شان را فعال و کنترل کنند تا بتوانند هیجانات خود را رشد دهند و آن ها را به طور مناسب و هوشمندانه به کار ببرند.
مغز؛ ذخیره کنندهی خاطرات
مغز؛ همیشه خاطراتی را که از لحاظ هیجانی اثراتی شدید بر روی ما گذاشته اند، ذخیره می کند و این خاطرات در بادامه مخفی می شوند. وقتی عاملی تحریک کننده ما را به یاد اتفاقی در گذشته می اندازد، به طور کامل به همان روشی که در گذشته عمل کرده ایم، به آن واکنش نشان می دهیم، اگر چه ممکن است، چنین واکنشی در زمان حال مناسب نباشد.
-
به تازگی با مراجعه کننده ای درمانی را شروع کرده ام؛ او به علت گیر کردن در آسانسور از ترس و وحشت حاصل از آن رنج میبرد. هر بار که آسانسوری را می دید همان ترس و وحشتی را که تجربه کرده بود، به طور کامل با همان کیفیت احساس می کرد.
به عبارت دیگر، مغزش خاطره ای هیجانی را ذخیره کرده بود که با نزدیک شدن به آسانسور دوباره فعال می شد؛ حتی آسانسورهای امن و تمام شیشه ای که در مراکز خرید بالا و پایین می روند. اکنون او بعد از چند جلسه رفتار درمانی و به چالش کشیدن آموخته های قبلی، افکار و باورهای بی حاصل و نامناسبش بهتر شده؛ اما تجربه ی او مثال بسیار خوبی است که نشان دهیم، مغز در شرایط جدید مناسب ترین و مفید ترین هیجانات را تحریک نمی کند، بلکه به طور طبیعی بر مبنای عملکرد گذشته عمل می کند.
هیجانات در توانایی ما برای کنترل خودمان و ارتباط مان با دیگران نقش مهمی ایفا می کنند. کتاب ها، نمایش نامه ها و خود تاریخ با هیجانات قدرتمندی پر شده اند که بر تفکر عقلانی غلبه یافته اند و فردی را که چنین هیجاناتی در خود داشته، به سوی اعمالی سوق داده اند که در نهایت گفته است: «دست خودم نبود».
این واکنش ها زودتر از تفکر عقلانی وارد عمل می شوند تا فرد را نجات دهند. این ها مواردی هستند که واکنش های هیجانی هرگونه تلاشی را که ممکن است، تفکر منطقی درصدد ملایم کردن یا تعدیل شرایط برآید، به طور مثبتی تضعیف کند.
البته این حرف به آن معنا نیست که یک واکنش هیجانی همیشه به پیامدی منفی منجر می شود. تعیین پیشینه ی تاریخی موید چنین چیزی نیست و پژوهش های روان شناختی نیز آن را تایید نمی کنند. این مطلب نشان می دهد، حتی وقتی هیجانی آن قدر قوی است که عقل و منطق نمی توانند بر آن غلبه کنند، پیامد حاصله زمانی خوب و مناسب است که این هیجان قوی مناسب باشد.
خشم را که از قوی ترین هیجانات است با احساس شیفتگی در نظر بگیرید. خشم زمانی که بهطور نامناسب به کار می رود، یکی از مخرب ترین و ترسناک ترین هیجانات است؛ اما همین خشم است که منشأ خوبی های بسیاری در جهان می شود. اغلب هنگامی که افراد نسبت به موقعیتی؛ مانند فقر، قحطی و حکومت فردی دیکتاتور خشمگین می شوند، با آن می جنگند و اگر بتوانند بی عدالتی را از بین می برند.
این خشم در نقش هیجانی بالا است که به روش مناسبی به کار برده می شود؛ جاییکه استدلال آرام ممکن است، آن قدر قوی نباشد که به تنهایی بی عدالتی را به چالش بکشد، شور و هیجان نیاز است تا این شرایط را برانگیزد و در اشخاص انگیزه ی لازم خلق کند.
نکته
تصور نکنید اقدام کردن بر مبنای هیجانات، به جای عقل و منطق، همیشه اشتباه است.
دو ذهن
اکنون مشخص شد که شما یک ذهن ندارید، بلکه دو ذهن دارید؛ ذهن عقلانی با زبان عقل و منطق با ما صحبت میکند و می کوشد ما را از رفتارها و تصمیمات شتاب زده حفظ کند، در حالی که ذهن هیجانی قضاوت ما را تحت تاثیر قرار می دهد و نه تنها شرایط را بدتر نشان نمی دهد، بلکه اغلب بهتر جلوه می دهد و ما را با انگیزه ی مثبت تر مجهز می کند.
در نتیجه شور و هیجانی که برای کسب موفقیت احساس می کنیم؛ ما را برای تلاش بیشتر تشویق می کند. به عنوان مثال اغلب هنگامی که اضطراب به ما می گوید؛ خیلی به لبه ی سکوی قطار نزدیک نشویم، ما را از خودمان حفظ می کند.
-
مورد پژوهی
دیوید باید لندن را ترک می کرد و با خودرو خود به فرودگاه هیت رو می راند تا سوار هواپیمایی شود که به میلان می رفت. قرار بود در میلان قراردادی چند میلیون پوندی برای شرکتش امضا کند. این مهم ترین روز زندگی کاری او بود.
دیوید برای رانندگی تا فرودگاه، پارک خودرو و کارهای گمرکی وقت کافی در نظر گرفته بود. او عواملی مانند ترافیک سنگین، یکی دو مشکل غیر منتظره و به احتمال زیاد پر کردن باک بنزین ماشین را نیز مورد نظر قرار داده بود.
آنچه او در نظر نگرفته بود، پنچری لاستیک خودرو بود و به خاطر تعویض لاستیک مجبور شد به اتومبیل های خدماتی تلفن کند.
بالاخره هنگامی که به فرودگاه رسید، به سمت پذیرش دوید و متوجه شد هواپیمایش پرواز کرده است.
به نظر شما کدام یک از حرف های مسئول پذیرش می تواند دیوید را بیشتر ناراحت کند؟
1) «خیلی متأسفم، هواپیمای شما 30 دقیقه پیش پرواز کرد».
2) «بسیار متأسفم، هواپیمای شما 2 دقیقه پیش پرواز کرد».
وقتی این سوال از گروهی افراد پرسیده شد، چند نفر گفتند که هیچ فرقی نمی کند؛ اما بیشتر آن ها گزینه ی دوم را ناراحت کننده تر می دانستند. این نمونه ای از ذهن هیجانی است که ذهن منطقی را تحت تاثیر قرار می دهد. ذهن عقلانی به ما می گوید: «هواپیما پرواز کرده و کاری دیگر نمی توان کرد»؛ اما ذهن هیجانی می گوید: «از دست دادن هواپیما فقط بهخاطر 2 دقیقه تأخیر در مقایسه با 30 دقیقه ناراحت کننده تر است».
نکته
از همین اکنون شروع کنید تا از لحظهای که ذهن هیجانی، ذهن عقلانی شما را به عقب می راند، آگاهی بیشتری داشته باشید.
-
خودتان را چگونه میبینید؟
در این فصل میآموزید؛
• هیجانات خود را شناسایی کنید
• هیجانات را تحت کنترل خود درآورید
• ارزشهای فردی تان را انتخاب کنید
هوشمندی هیجانی؛ به این معنا است که قبل از هر چیز، خود را بشناسید. افرادی که این توانایی را دارند:
- میدانند کدام هیجانات را به چه دلیلی احساس می کنند.
- پیوند بین احساسات و افکار، رفتار و کلام شان را تشخیص می دهند.
- می دانند چطور احساسات شان بر رفتار و عملکرد آن ها تاثیر می گذارد.
- از ارزش ها و اهداف شان آگاهی دارند.
برای تغییر نخستین گام مهم این است که بتوانید ارزیابی و درک درستی از خود داشته باشید. بنابراین مهم است که:
- از نقاط ضعف و قدرت خود آگاه باشید.
- فکر کنید تا بتوانید از تجربیات خوب و بد گذشته درس بگیرید.
- نسبت به بازخوردهای صادقانه، دیدگاه های جدید، آموزه های مداوم و رشد و پرورش خود پذیرا باشید.
- نسبت به خودتان حس خوب و توأم با احترام داشته باشید.
نقاط قوت و ضعفتان را شناسایی کنید
در اینجا تمرینی ذکرشده که به بسیاری از مراجعه کنندگان خود توصیه می کنم. آن ها بخشی از تمرین را ساده و قسمتی را بسیار دشوار می یابند. من از شما می خواهم حدس بزنید کدام قسمت ساده و کدام بخش دشوار است.
تمرین
ساعت مچی تان را در دسترس قرار دهید. هنگامی که می خواهید آزمون را انجام دهید، باید وقت سپری شده را ثبت کنید، بنابراین تا زمانی که زمان را تنظیم نکرده اید، شروع نکنید. برای انجام بخش اول آزمون، از همین اکنون شروع کنید.
1. 10 نقطه ضعف یا نقضص های مهم خود را فهرست کنید.
زمان را متوقف کنید. چه مدت طول کشید؟ زمان سپری شده را بنویسید.
زمان سپری شده ☐
اکنون دوباره زمان را تنظیم کنید و بخش دوم آزمون را انجام دهید.
2. 10 نقطه قوت و ویژگی مهم خود را فهرست کنید.
زمان را متوقف کنید. زمان سپری شده را ثبت کنید.
زمان سپری شده ☐
به چه نتایجی رسیدید؟ من حدس می زنم:
• شما متوجه شدید که بخش اول این آزمون از بخش دوم آن راحت تر بود.
• شاید برای بخش اول آزمون خواهان فضای بیشتری بودید، با وجود این مطالب را جمع بندی کردید تا به 10 نقطه قوت خود بپردازید.
• زمان ثبت شده نشان می دهد که تکمیل بخش دوم از بخش اول زمان بیشتری به خود اختصاص داده است.
• نتایج به دست آمده، به چه معناست؟
• شما فردی هستید که نقاط ضعف تان خیلی بیشتر از نقاط قوت و ویژگی های مثبت شما است!
• نگرشی که نسبت به خود دارید، منفی است و شاید مغرضانه و به شدت با سرزنش همراه است. به عبارت دیگر، شما از نظر هیجانی نسبت به خودتان نگرشی هوشمندانه ندارید.
نگاه دوم تقریبا مشکل واقعی شما است؛ اما این که به نگاه اول یا دوم باور داشته باشید، چندان مهم نیست. همان طور که می آموزید، نگرشی حاکی از هوش هیجانی نسبت به خودتان بدبینانه، بدون نقص، منفی و سختگیرانه نیست، بلکه نگرشی واقع بینانه و همراه با محبت است.
نکته ی مهم این است که بتوانید با خودتان همان طور که هستید، راحت باشید و به خوبی کنار بیایید! با نگاهی توأم با هوش هیجانی به خودتان بنگرید.
نکته
تصور کنید نگرش منفی که از خودتان دارید، از طریق رادیو پخش می شود. رادیو را در فکرتان تصور کنید، سپس ببینید که صدای رادیو را کم می کنید، یا پیچ تنظیم را می چرخانید تا رادیو را بر روی برنامه ی دیگری تنظیم کنید.!
-
تفاوت بین خودآرمانی و خود واقعی تان را تشخیص دهید
کارل راجرز، روان شناس آمریکایی؛ الگوی «مراجع محوری» را ابداع کرد. او باور داشت هر کسی برای رشد توانمندی هایش انگیزه ی ذاتی دارد. راجرز این انگیزه ی ذاتی را «گرایش به شکوفایی» مینامد.
راجرز فردی را که سلامت هیجانی دارد، فردی معرفی می کند که از هوش هیجانی بهینه ای برخوردار است (راجرز اصطلاح «کارامدی کامل» را به کار می برد؛ اما ما از اصطلاح هوش هیجانی استفاده می کنیم). او بیان داشت؛ همه ی ما تصوری از خود آرمانی داریم، فردی که در حقیقت دوست داریم، باشیم؛ اما بیشتر افراد نگرشی به خودشان دارند که همیشه با خود آرمانی شان هماهنگ نیست. راجرز چنین نگاهی را «خود واقعی» مینامد.
هرچه خود آرمانی و خود واقعی ما به یکدیگر نزدیک تر باشد، فرد از سلامت یا هوش هیجانی بیشتری برخوردار است.
ارزش های بنیادی که معادل هوش هیجانی جدید است
بررسی ارزش های بنیادی که راجرز برای فردی کارامد یا دارای هوش هیجانی معرفی می کند، ارزشمند است. راجرز ویژگی های زیر را در دههی 1960، قبل از این که هوش هیجانی مطرح شود، بیان کرد که با نظرات گلمن که 30 سال بعد مطرح شد، شباهت هایی دارد. راجرز ویژگی های زیر را پیشنهاد می کند که موجب رشد هیجانی ما می شود:
• نسبت به تجربههای خود باز و پذیرا باشید؛ باید نسبت به تجربه های خود در دنیا درک درستی داشته و قادر به پذیرش واقعیت ازجمله هیجانات خود باشید. راجرز تاکید می کند که باز و پذیرا بودن نسبت به هیجانات برای رشد شخصی تان مهم است؛ اصطلاح «خودشکوفایی» راجرز مترادف «هوش هیجانی» است.
• در زمان حال زندگی کنید؛ باید گذشته را بپذیرید و بی جهت روی اتفاقات افتاده و غیر قابل تغییر مرور فکری نداشته باشید یا روی آینده ی نامعلوم تاکید زیادی نکنید، در واقع باید در زمان حال باقی بمانید تا آن را تجربه کنید.
• به خودتان اعتماد کنید که آنچه را به نظرتان درست است و به طور طبیعی در وجود شما، در حال به وجود آمدن است، انجام خواهید داد؛ این مسئله به آن معنا نیست که مرتکب قتل شوید، زیرا احساس می کردید، عمل درستی است، بلکه به غرایز هوش هیجانی خود اعتماد می کنید که شما را در راستای درست هدایت خواهد کرد.
• از اراده ی آزاد استفاده کنید؛ هنگامی که قدرت انتخاب داریم، احساس رهایی می کنیم. نظر راجرز این بود: «فردی که کارامدی کامل (هوش هیجانی) دارد، چنین آزادی را می پذیرد و خود را مسئول انتخاب هایش می داند.
• خلاق باشید؛ اگر احساس آزادی و مسئولیت کنید، بر مبنای آن ها عمل خواهید کرد و با دنیای پیرامون تان مشارکت خواهید داشت. این مشارکت می تواند از طریق خلاقیت در کارهای هنری یا فعالیت های اجتماعی و عشق والدین یا به خاطر این که تمام تلاشتان را، برای شغل و حرفه خود می گذارید، باشد.
-
خودآگاهی هیجانی تان را رشد دهید
خودآگاهی هیجانی؛ به این معنا است که به حالت فکری خود توجه دایمی داشته باشید، علت آنچه احساس می کنید را تشخیص دهید و رخدادها و حوادثی که می توانند به ناراحتی، آشفتگی و نوسانات هیجانی منجر شوند، شناسایی کنید. این مطلب به آن معنا است که به آنچه می بینید و می شنوید توجه کنید، نه آنچه تصور می کنید، می بینید یا می شنوید.
مورد پژوهی
آنتونی با دکتر اُرتوپد قرار ملاقات داشت و تأکید کرده بود ساعت حضورش 1:30 باشد تا بتواند از وقت ناهارش، در محل کار استفاده کند و مجبور نباشد مرخصی بگیرد؛ زیرا از آن کار خوشش نمی آمد و به نظر می رسید امنیت شغلی ندارد، شایعه ی تعدیل نیرو را نیز شنیده بود.
بنابراین مضطرب بود که مبادا به هر دلیلی هنگام خروج از محل کار دیده شود. اضطراب کلی آنتونی به نگرانی درباره ی آسیب آرنج او و اینکه نمی دانست درد آن ناحیه بهخاطر چیست، همراه شد، به همین خاطر وقتی یکی از دوستانش یک متخصص استخوان را به او پیشنهاد کرد، به نظرش راه خوبی بود تا دیگر مجبور نباشد فرایند وقت گیر سرویس بهداشت و درمان ملی را پشت سر بگذارد.
آنتونی به موقع سر قرارش رسید؛ اما متوجه شد افراد زیادی در صف اتاق انتظار هستند. او فکر کرد آن ها نیز می خواهند از وقت ناهارشان استفاده کنند و کمی نگران زمان ملاقاتش با دکتر شد. آنتونی در ساعت 1:30 خیلی مضطرب شد و منتظر بود تا اسمش را صدا کنند. بالاخره نام آنتونی را با یک شماره اعلام کردند: «آنتونی مورفی، شمارهی 23». او احساس درماندگی می کرد؛ همچنین تمام مدت منتظر مانده بود، به ویژه ساعت قرار ملاقاتش را تعیین کرده بود و اکنون او نفر 23 است. خشم و آزردگی اش، او را درمانده کرده و مانع فکر کردنش شده بود.
در نتیجه بلند شد و از کلینیک بیرون آمد، بدون اینکه به مسئول پذیرش چیزی بگوید. به محل کارش برگشت، درحالی که آرنجش همچنان درد داشت.
سرانجام آنتونی آرام شد؛ اما همچنان از درد رنج می برد. بنابراین نامه ای همراه با عصبانیت به کلینیک نوشت و نظرش را درباره ی وقت شناسی به آن ها گفت. در مقابل او از طرف کلینیک نامه ی مودبانه ای دریافت کرد که از اتفاق پیش آمده، احساس تأسف خود را اظهار کرده و توضیح داده بودند که شماره ی 23، شماره ی اتاقی بود که او باید به آن جا می رفت و دکتر در اتاق منتظر او بود؛ همچنین بهعلت عدم حضورش در زمان تعیین شده، صورت حسابی به همراه نامه برای او فرستاده شده بود.
داستان آنتونی مثال مناسبی در مورد کنترل هیجانی است.
کنترل هیجانی میتواند به دو دلیل بهوجود آید:
1. ما به جای فکر کردن درباره ی آنچه می شنویم یا اتفاقاتی که می افتد، تعبیر و تفسیر نادرست کرده و بر مبنای آن نتیجه گیری شتاب زده می کنیم، سپس چنین برداشتی، حقیقت ذهنی مان می شود. ما این حقیقت ذهنی را به چالش نمی کشیم یا درستی آن را بررسی نمی کنیم، به جای آن، بر مبنای آن عمل می کنیم.
2. ما نسبت به اتفاقات آن قدر عصبانی و برانگیخته می شویم که از مسیر رفتار و تصمیم گیری عاقلانه منحرف شده و به جای آن هیجانات نا به جا از خود بروز می دهیم.
بنابراین چگونه باید برای اجتناب از چنین مواجهه هایی، خودآگاهی هیجانی لازم را رشد دهیم؟ پاسخ در توانمندی فردی قرار دارد؛ به این معنا که خودتان را بشناسید و با توجه به داشته هایتان، بهترین عملکرد را بروز دهید. این شیوه دامنه ی وسیعی از گزینه های انتخابی در اختیارتان قرار داده و به شما اجازه می دهد با بخش هایی از مغزتان ارتباط برقرار کنید که در بیشتر موقعیت ها و شرایط خاص کمکتان میکند.
-
خودآگاهی در ارتباط با دیگران
نیاز است خودآگاهی تان آن قدر گسترش یابد که از واکنش های دیگران نسبت به رفتارتان آگاه باشید.
مورد پژوهی
پیتر و بیل مشغول خرید چمدان بودند؛ چمدانی که بیل می خواست برای تعطیلات از آن استفاده کند. وقتی آن ها وارد بخش فروش چمدان ها شدند، خانم زیبایی لبخند زنان به سمتشان آمد و سلام کرد و از آن ها پرسید چه کمکی از دستش بر می آید. پیتر گفت: «عزیزم، زندگی ام این روزها کمی یکنواخت شده، می توانی کمکم کنی از این یکنواختی خلاص شوم؟»
بیل از این حرف پیتر سرخ شد و به سرعت میان حرف او پرید و گفت: «من چمدانی خوب و محکم می خواهم». دختر فروشنده گفت: «مشکلی نیست، دنبال چه اندازه ای هستید؟» قبل از این که بیل بتواند پاسخ دهد، پیتر گفت: «خب، چمدانی که شما بتوانید در آن جا شوید، مناسب است». بیل به پیتر نگاه کرد و گفت: «میشه دهانت را ببندی؟ من فقط می خواستم یک چمدان بخرم، نه به حرف های خجالت آور تو به کسی که می تواند جای دخترت باشد، گوش دهم. من می روم و چمدانم را می خرم!» بیل بعد از عذرخواهی از دختر فروشنده از پیتر دور شد. پیتر نیز به دنبال او رفت و گفت «سخت نگیر و آرام باش. امروز از چیزی ناراحتی؟»
پیتر تقریبا هیچ ظرفیتی برای خود آگاهی نداشت. او از تاثیر منفی رفتارش بر دوستش و آن خانم فروشنده هیچ آگاهی و درکی نداشت؛ همچنین او از این حقیقت که مثل یک احمق جلوه کرده یا ممکن است موجب ناراحتی دیگران شود، درک مناسبی نداشت.
نکته
هنگامی که بدانید دیگران چه احساسی ممکن است نسبت به رفتارتان داشته باشند، به شما فرصت می دهد رفتارتان را تغییر دهید. اگر کسی به روش غیر منتظره یا نا امید کننده واکنش نشان می دهد، هرگز فراموش نکنید: «اوه، او همین طوری است». به نحوه ی صحبت و رفتارتان نگاه کنید. شاید این احتمال وجود دارد که برای رسیدن به نتیجه ی بهتر، باید گفتار و رفتارتان را تعدیل کنید. این گفته را به یاد بسپارید: «آنچه شما می گویید مهم نیست، آنچه دیگران می شنوند، مهم است».
تمرین
برای افزایش خودآگاهی تان، در هفته ی آینده، دفترچه یادداشت روزانه تهیه کنید و موارد زیر را در آن بنویسید:
• شدیدترین هیجانی که احساس کردید.
• شرایطی که هیجان را در آن احساس کردید.
• چگونه این هیجان شما را به بروز واکنش وادار کرد. آیا واکنش شما متناسب با شرایط بود؟
• اگر فرد دیگری نیز حضور داشت، واکنش شما را چطور ارزیابی می کرد؟ (اگر تنها بودید، همین سوال را از خود بپرسید).
• اکنون از خود بپرسید: «آیا مطمئن هستید که دیگران شرایط را آن طور که شما درک کرده اید، دیده اند؟»
مانند همیشه، علاقه شما به انجام تمرین بالا، بستگی به درک شما از آن هدف دارد.
فکر می کنید هدف این تمرین چیست؟ پاسخ خود را بنویسید.
پاسخ این است که با تهیه ی دفترچه ی یادداشت روزانه، می آموزید که با توجه به رفتارتان در ارتباط با دیگران، خودآگاهی تان را رشد دهید. بیشتر اشخاص به ندرت از این مهارت استفاده می کنند.
ما تمایل داریم «بدون تفکر حرف بزنیم»، «بر مبنای احساسمان نظر می دهیم»، «تحت کنترل هیجانات خود هستیم» و سطح هوش هیجانی مان آن قدر کافی نیست که بر مبنای آن به درستی رفتار کنیم، بنابراین برای کنترل خود باید شیوه ی آن را یاد بگیرید.
با خودتان صادق باشید
شما کسی هستید که نمی توانید خود را فریب دهید. این مسئله به آن معنا نیست که خودتان را سرزنش کنید و به خودتان سخت بگیرید، بلکه به این معنا است که باید رفتارتان را متعادل و معقول کنید، احساسات خود را ابراز کنید و تناسب آن ها را با موقعیت ها ارزیابی کنید، شاید بپذیرید که می توانستید بهتر رفتار کنید و از این تجربه درس بگیرید.
در زندگی چیزی به عنوان شکست وجود ندارد. فقط موفقیت و کسب تجربه وجود دارد.
پتروسکا کلارکسون، استاد روانشناسی
برای درک این گفتهی خردمندانه باید سطح اعتماد به نفس تان رشد یابد. وقتی کار اشتباهی انجام می دهید، اگر از آن بیاموزید و تجربه کسب کنید، در واقع شکست نخورده اید. حتی پیتر اگر با دقت بیشتری به رفتارش بنگرد و شرایط را دوباره بررسی کند، می تواند هنگامیکه در آینده در موقعیت مشابهی قرار می گیرد، به صورتی متفاوت رفتار کند. در ارتباط با خودتان نیز از لحاظ هیجانی هوشمندانه برخورد کنید.
-
عزت نفس
ویلیام جیمز (1890) در تعریف عزت نفس می گوید: «احساس خود ارزشی از نسبت موفقیت های واقعی مان با امیدها و آرزوهایی که برای کسب موفقیت داریم، به دست می آید». این تعریف از عزت نفس بر روی این نقطه نظر تاکید می کند؛ روشی که خود را در مقایسه با آن چیزی که هستیم و آنچه دوست داریم باشیم، ارزیابی می کنیم و حس خود ارزشی مان را می سنجیم.
تفاوت عزت نفس و اعتماد به نفس چیست؟
اعتماد به نفس از عزت نفس ریشه می گیرد؛ اعتماد به نفس، عزت نفس در عمل است. اگر احساس خوبی به خود داشته باشیم، بیشتر از خود انعطاف پذیری نشان می دهیم و باور داریم که می توانیم مسئولیت کارهای خود را بر عهده بگیریم؛ همچنین آن قدر به توانایی های خود اعتماد داریم که می توانیم کارهای خود را انجام دهیم. آدم های با اعتماد بهنفس:
• خودشان را «مطمئن به خود» نشان می دهند و «حضوری موثر» دارند.
• دیدگاه هایی را بیان می کنند که مورد تایید یا پسند دیگران نیستند و خود را برای مسائلی که درست است، به دردسر می اندازند.
• مصمم و قاطع هستند و قادرند علاوه بر تردیدها و فشارها تصمیم های عاقلانه بگیرند.
اعتماد به نفس، محافظ اعمال و واکنش های ما است. بدون آن به روشی رفتار می کنیم که یا در حال حاضر و یا بعدها احساس پشیمانی خواهیم کرد. ممکن است وقتی مایلیم حرف بزنیم، چیزی نگوییم یا وقتی باید آرام و قاطع برخورد کنیم، با خشم یا حالت دفاعی واکنش نشان دهیم؛ همچنین احتمال دارد خیلی حرف بزنیم، کم حرف بزنیم، در حالی که باید موقعیت را ترک کنیم، بمانیم و در حالیکه باید در موقعیت بمانیم، برویم و سایر موارد. اگر اعتماد به نفستان به حد کافی رشد نیافته باشد، با برخی از این شرایط آشنا خواهید بود.
نکته
عزت نفس در مورد بودن و اعتماد به نفس درباره ی انجام دادن، است.
دلایل بسیاری برای رشد ضعیف،اعتماد به نفس وجود دارد. به طور کلی بسیاری از دلایل از سرزنش یا باورهای ناکارامد دوره ی کودکی ریشه می گیرند که ما آن ها را وارد مرحله ی بزرگسالی می کنیم. گاهی اعتماد به نفسمان در مراحل بعدی زندگی؛ مانند شکست عاطفی، از دست دادن شغل، محرومیت و بیماری آسیب می بیند. همهی این موارد میتوانند شرایطی به وجود آورند که انعطافپذیریمان را از دست بدهیم و احساس درماندگی و ناراحتی کنیم.
مشکل این است که فقدان اعتماد به نفس می تواند به پیش بینی شکست در آینده منجر شود. ما باور داریم که نمی توانیم موفق شویم، بنابراین تلاش نمی کنیم. عدم تلاش این باور را در ما تقویت می کند که فردی ناتوان و ناکارامد هستیم. ما می توانیم آن قدر به عقب بازگردیم و احساس ناتوانی کنیم که ناکارامدی و ناتوانایی مان را در تغییر شرایط بپذیریم.هنگامیکه در هر موقعیتی گزینه های انتخابی فراوانی در حیطه ی هیجانات دارید، در انتخاب احساسات خود دقیق تر عمل میکنید.
تجربه هایی مانند «احساس بد داشتم یا نمی دانم ناگهان چرا این طور شدم» را کنار بگذارید و آن ها را با عباراتی مشخص تر مانند: «احساس پشیمانی می کردم» یا «از بیم و نگرانی از پای درآمدم» جا به جا کنید. به عبارت دیگر، شما شروع به تشخیص و شناسایی هیجانات خود می کنید.