-
تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم فقط خییییییییییییلی درموندم. دارم دق میکنم.
بذارید از اول براتون بگم.
من و همسرم 2 سال و نیم هست که با هم عقد کردیم و ایشون در یکی از کشورهای خارجی زندگی میکنند.این مدت امکان عروسی نداشتیم یکی به خاطر مقدماته ویزای من و دوم به خاطر درس من که طول کشیده.
ما از راه خیلی عجیبی با هم آشنا شدیم. یعنی ایشون با من آشنا شد. البته هیچ دوستی یا چیزی بینمون نبود. چندین بار از خانواده من خواستگاری کرد و ما جواب رد دادیم. و دسته آخر هم پس حدود 3 ماه خییییلی منطقی زدن ما به تفاهم کامل رسیدیم. یعنی واقعا هیچ چیزی نبود که حل نشده باشه یا مشکلی باشه. تموم کسانی که ما رو میشناخت از این همه شباهت فکری که به هم داشتیم تعجب میکردند.
تا اینکه بالخره ما با شناخته کامل با هم عقد کردیم. اون موقع من 20 سال و همسرم 25 سال داشتند. ما تا چند ماه پیش زندگی خییییییییییلی خوبی داشتیم.یعنی از طریق تلفن و اینترنت شاید بیشتره وقتمون با هم بودیم بدونه اینکه اختلاف یا مشکلی داشته باشیم. همیشه اگر اختلاف سلیقه ای داشتیم با منطق و درست حلش میکردیم.
یعنی خانواده هامون هم همیشه تشویقمون میکردند که اینطور دوستانه و منطقی با هم رفتار میکردیم.
ما روز به روز بیشتر عاشق همدیگه میشدیم و این مدت هم چندین ماه پیشه همدیگه بودیم.و با هم رابطه داشتیم.
تا اینکه من از چند ماه پیش متوجه کم محلی های نسبیش توی بعضی مواقع شدم. یعنی بعضی وقتا خیلی عالی بود و مثله همیشه عشقش رو نثارم میکرد اما بعضی وقتا به شدت کم محلی میکرد. من چندین بار باهاش صحبت کردم تا اینکه دلیلش را بدونم. اما همیشه میگفت استرس کار و درس زیاد دارم و اصلا نسبت به تو سرد نشدم. من هم قبول میکردم و سعی میکردم بیشتر از قبل علاقم رو بهش نشون بدم.
تا اینکه بالخره ما قرار عروسیمون رو گذاشتیم برای حدودا 1 ماه و نیم دیگه. یعنی ما یک ما و نیم دیگه عروسی داریم.
بعدش ایشون یهو ورقش برگشت. یهو سرد شد. بی محلی هاش شدیدا زیاد شد. و شاید اگه من تا الان این عشقمو نداشتم زندگی داغون میشد.
تقریبا یک ماه قبل گفت که به دلایلی خسته شده و دیگه نمیتونه ادامه بده و فقط به خاطره من و آبروی خانوادم حاضره با من عروسی کنه. برامم خیییییییییلی بیش از اندازه شنیدن این حرفا از معشوقم سخت بود اما سعی میکردم درست و منطقی آرومش کنم تا درست تصمیم بگیریم هرچند که در دلم خییییلی تلاتم بود.
خلاصه اینکه اون موقع بهونش این بود که فکر میکنه من دوستش ندارم و اون هم یه زندگی پر از عشق میخواد نه زندگی مثله دوتا صندلی. من هرچی فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم چون اونطور که خودم میدیدم من عشقم رو بهش سرشار کرده بود.شاید همیشه در زبان نمیتونستم قربون صدقه برم یعنی میکردم اما نه اونقدر زیاد.اما باور کنید از هیچ چیز براش کم نگذاشتم. از هیچ چیز. حتی چندین بار که میدونستم در مشکله مالی هست بدونه اینکه به روش بیارم که به غرورش ضربه بزنم براش پول فرستادم و مثلا گفتم این پول رو میخوام تا ساله دیگه برام نگه داری و باهاش کار کنی چون الکی تو حسابم مونده.
من وقتی فکر میکنم میبینم زیادتر از حد بهش وابسته بودم و اون هم دقیقا همین ها رو میدونست و مطمئن بود که من چطور بهش علاقه دارم.
خلاصه که اون بهونه بیخود با کمی حرف زدن حل شد.
تقریبا 3 هفته ما بیشتر از پیش به هم عشق میدادیم. و پشته تلفن سعی میکردیم هرطور شده دله همدیگه رو به دست بیاریم. تا اینکه دو هفته پیش دوباره ایمیل زد که من فکرهام رو کردم و میبینم من و تو از نظر عقاید دینی با هم هم عقیده نیستیم. تو چیزهایی را قبول داری که من قبول ندارم و من هم بلعکس. و در ضمن من چندین بار در مورد حجابت بهت تذکر دادم اما هربار تو انجام دادی. این رو هم باید بگم که من حجاب کامل مانتو و روسری خیلی پوشیده دارم و فقط اون میخواد که من آستین دست کنم که من هم لجبازی نکردم اما چون هیچوقت عادت نداشتم کمی برام سخت بود که چندین بار بهش گفتم که کمکم کن و بهم یادآوری کن تا برایم عادت شود.
اون به هیچ عنوان آدم حسودی نیست اما این چند روز در میانه حرف هاش گفت که ناراحت میشود وقتی در خیابان اینطوری حجابم را حفظ نمیکنم و ممکنه از پسرها نگاه کند. چون از قول او زیبایی من خیره کننده است و او آزار میکشد و دلش میخواهد من محفوظ باشم. من همیشه در مورده حجابم از او نظر خواستم و او میگفت خیلی خوبه و فقط تنها چیزی که بنا به خواسته های اون نبود آستین بود که من بر خلاف خواسته خودم نمیخواستم سره موضوع کوچیک بحث کنم و فقط به خاطره عادت نداشتن بعضی وقتا اینکار رو نمیکردم.
خلاصه گفت که چون خیلی در این موارد بی محلی کردی من از یکسال پیش سرد شده ام و چندین بار در فکره جدایی بوده اما به عناوین مختلف این فکر را دور کرده ام.
خلاصه اینکه خودش با پدر و مادرش صحبت کرد و آنها حق را کاملا به من دادند و بهانه گیری های همسرم را کاملا بی مورد دانستند اما باز هم فایده ای نداشت. من با هزار جور ناز کشیدن منتش را کشیدم و قول دادم دیگر باعثه رنجش او نشوم و بهش گفتم من نمیدونستم این موضوع تا این حد باعث آزار اون بوده و اگر به من گفته بود قطعا جلوگیری میکردم.
خلاصه اینکه من گفتم من دیگر سهل انگاری در این مورد نخواهم کرد اما او با لحنه خیلی تند با من صحبت میکرد. وقتی ازش میپرسیدم اگه من اینکار ها رو بکنم تو هم مثله قبل میشی؟ با لحن تند میگفت حالا عروسی میکنیم اگه تو عوض شدی منم عوض میشم.
برای من سخته که از خانوادم و همه چیزم دور بشم و برم جایی که شاید سالی یکبار هم خانوادم رو نبینم اونوقت باید رفتاره اینقدر تند اون را هم ببینم.
من این هفته چندین بار حالم بد شد پشت تلفن ولی اون که طاقت یکذره دل گرفتگی من را نداشت با کمال بی رحمی تلفن را قطع میکرد و من را به حال خود میگذاشت.
خلاصه اینکه تمام این هفته من از علاقم در جلوی خانوادم بهش گفتم و اون فقط گفت من اونطور که اول عاشقت بودم نیستم و الان مطمئن نیستم دوستت دارم یا ندارم.
خلاصه اینکه او با بی رحمی تمام من را له میکرد و این مدت فقط من منت میکشیدم و تنها سنگ صبورم پدر شوهر و مادرشوهرم بودند. پدر شوهرم مرد بسیار منطقی و تحصیل کرده ای هست و مشاور. او میگفت من واقعا نمیدونم چی بگم و احساس میکنم واقعا شیطان هست که داره اینطور باهاش میکنه. و من هم خودم کاملا قبول دارم بعضی وقتا که باید شیطان باشد چون این به هیچ عنوان اون همسره عاطقی و دل رحم من نمیتونه باشه که حتی با دشمنه خودش هم دوستانه رفتار میکرد.
نمیدونستم چیکار کردم اما هر روز رفتارش بدتر شد در طی این دو هفته.
من روزی دو سه بار سعی کردم منت کشی کنم اما هیچ فایده ای نداشت و اون تندتر از قبل جوابم را میداد. تا اینکه دیشب تمام صبره من هم تمام شد بهش گفتم اگه تو میخوای عروسی رو عقب بندازی من به هم میزنم و دیگه همچین شوهری نمیخوام.
راستش تمام این مدت ترسم این بود که اگر از من جدا شود چه کنم چون یک لحظه هم نمیتونم بدون حس کردن اون توی زندگیم زنده بمونم.
اما دیشب دیگه واقعا دلم شکست. به پدرش زنگ زدم و همه چیز رو گفتم و گفتم امکان نداره دیگه من با این آدم زندگی کنم.پدرشوهرم من رو دعوت کرد به صبر و گفت که کمی استراحت کن تو خیلی خسته شده ای و میدانیم فشار زیادی بهت اومده.
خلاصه اینکه من تصمیم را گرفتم.
پدر و مادرم از هیچکدام از اختلافات ما خبر نداشتند و من همیشه از خوبی های زندگیم براشون گفتم.همیشه به طوره اقرار آمیز از عشق خودم و همسرم براشون حرف زدم تا خیالشون راحت باشه که در غربت همسری دارم که عاشقانه دوستم داره. ولی تموم این مدت دلم پر بود از بی محلی هاش ولی باز هم بغضم رو فرو میخوردم و ازش تعریف میکردم.
یک هفته بود که گیر داده بود که با پدرت صحبت میکنم و تمامه این مسائل را میگویم که اگر بعد از عروسی نتوانستم ادامه دهم حرفه ناگفته ای نمانده باشد. راستش دلم برای خانواده ام میسوزد و دلم نمیخواست اونها زجر بکشن حاضر بودم همه چیز رو توی دلم بذارم اما اونها خیالشون راحت باشه که من در غریبی بیکس و تنها نیستم.
اون حتی از این مسئله هم سوء استفاده کرد. من نخواستم اون با پدرم صحبت کنه تا وجهه خودش خراب نشه اما اون جلوی پدر و مادرش میگه که من دو ساله نذاشتم این هیچی رو به پدرش بگم.
راستش نمیدونم چی شده. من احساس میکنم همه این فرمان ها را شیطون بهش میده چون اون آدمی فوق العاده مهربون و عاطفی هست نمیدونم چطوری میتونه با من اینطوری رفتار کنه.
من امروز با پدرم که خارج از کشور هستند تماس گرفتم و گفتم که میخوام طلاق بگیرم و توضیح بیشتری هم ندادم گفتم با خودش صحبت کنید.
خیلی داغون شدم. خیییییییییییییییییییییلی من دوستش دارم
حتی نمیدونم اگه ازش جدا شم هم میتونم دوریش رو تحمل کنم؟
تو رو خدا کمکم کنید
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام خانومی
عزیزم شاید بخاطره طولانی شدن دوران عقد شوهرتون به این حالت در اومده
وقتی بهش گفتین می خواین جدا بشین عکس العملش چی بود ؟؟
خودش تا حالا حرف از جدایی زده یا اینکه فقط می خواد عروسی رو عقب بندازه
دوری از شما اونم تو یه جای غریب شاید این فاصله رو ایجاد کرده
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
بنطر من که همه اینها بهانه ای هست برای جدایی از شما و بنظر من چون شرایطتون هم طوری هست که باید خارج از کشور زندگی کنین برای ازدواج با این اقا عجله نکنید و حتی بجای منت کشی رهاش کنین ببینین با بی توجهی شما چیکار می کنه اگر باز هم بهتون علاقه داشته باشه بهتون بر می گرده وگرنه مطمئن باشین نمیتونه خوشبختتون کنه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
دوسته من اگه تو اون کشور آشنا داری بگو تحقیق کنن شاید اونجا واسه شوهرتون مشکلی پیش اومده که مجبور شده با شما اینجور رفتار کنه سعی کن بیشتر تحقیق کنی زود به جدایی فکر نکن
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
فعلا كمي دست نگه دار. همه اين اتفاقات كه مي گي توي چند هفته اخيرافتاده. اگر كمي زمان بگذرد همه چيز معلوم خواهد شد. عروسي راعقب بندازيد و كمتر به شوهرتان زنگ بزنيد تاكمي اوضاع آرامتر شده و معلوم شود كه براي شوهر شما چه اتفاقي افتاده است.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
دوست عزیز من فقط میتونم بگم به خدا توکل کن چون همه چیزش حکمت داره و معجزه زمان همه چیز رو حل خواهد کرد آرامش خودتو حفظ کن . من آرزوی خوشبختی برات دارم و برات دعا میکنم شما هم برای من دعا کن تا من هم مشکلم حل بشه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام عزيزم. به نظر من هم عروسي رو يه مدت عقب بندازيد و به اون بي محلي كنيد. به نظر من يه مشكل حاد تو زندگيشون دارند كه نمي خواهند با آمدن شما به اون زندگي، زندگي شما رو هم خراب كنند. عجولانه تصميم نگيريد. شما كه پيشش نيستيد ببينيد اون واقعاً چه زندگي داره. پدرش نمي تونه باهاش منطقي صحبت كنه و نتيجه صحبتهاشون رو به شما بگه؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام
ممنون از همه شما که بهم جواب دادین.
راستش پدرشوهرم مشاور هست خودش.اون با هردوی ما صحبت کرد و گفت هیچ مشکله جدی برا اینکه بگیم شما دونفر به هم نمیخورید نیست و تازه باید بگم که شما دو نفر مکمل بسیار خوبی هم هستید.
پدر شوهرم میگفت این رفتارها از پسره من بعید است اون فقط داره بهانه های الکی یکی پس از دیگری جور میکند.باهاش هم خیلی حرف زدند. پدرش میگه من مطمئن شدم که پای کسی توی زندگیش نیست و هیچ مشکل حادی هم نداره. میگفت حتی چند بار که دیدم از خونه میخواد دیروقت بره بیرون تو این یه هفته اخیر از یکی از دوستام که نمیشناستش خواستم ببینه کجا میره و فهمیدم میره کنار دریا و توی ماشینش میشینه و قرآن کوچیکی که همیشه تو ماشینش داره رو میخونه.
میگفت حتی بعضی وقتا هم نصفه شبا همینکارو میکنه میره بیرون تو ماشینش قرآن میخونه.
میگفت مشکلش حاد نیست و من کاملا باهاش حرف زدم اون فقط استرس شدید داره و یکجورهایی اعتماد به نفسش رو از دست داده. و کمی هم شیطون داره هدایتش میکنه.
من امروز دقیقا دو روز و نیم هست که هیچ خبری ازش ندارم و تا همین امروز خودش هم به من زنگ نزده بود اما از چند ساعت پیش مرتب داره به موبایلم زنگ میزنه و من جواب نمیدم.
به بابام زنگ زده بود و گفته بود منو ببخشید من خیلی اشتباه و نادونی کردم و از سها بخواهین یک بار دیگه با من حرف بزنه من غلط کردم نمیدونم چم شده بود که اونکارها رو باهاش میکردم واقعا حالم بد بوده.
بابام هم گفته بودن نه و شما جوری پل ها رو خراب کردین که شاید یا دیگه درست نشه یا اگه شد به سختی اینکار بشه.
من واقعا دلم ریش ریش میشه وقتی الان میبینم ناراحته و اینطور بی تابی میکنه. اصلا طاقت ندارم حس کنم ناراحته. وقتی تلفن میزنه و مجبورم بر ندارم احساس میکنم مثله یک معتادی هستم که مواد میذارند کنارش و میگند باید برای اینکه ترک کنی از این مواد مصرف نکنی.
خییییییییییییلی سخته
کاش دوستش نداشتم
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
واقعا خوشحالم از اینکه مشکلتون داره حل میشه امیدوارم خوشبخت باشید
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جون
مشکلتون را من خوندم و واقعا از این اتفاقات متاثر شدم .
ولی خدا را شکر مثل اینکه همسرتون از رفتار خودش پشیمون شده .
امیدوارم که مشکلاتتون هر چه زودتر حل بشه و زندگی مشترک را همراه با عشق به زودی زود آغاز کنید.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
دوست عزیز من خودم خارج هستم و زنم را از ایران آوردم .
بچه های که خارج هستن دوست دارند که زنی مستقل و کم
وابسته به خانواده داشته باشند.سعی کن شما و خانواده شما زیاد از
قربت شما و این چیزها صحبت نکنند و خودتان هم او را درک
کنید که اون به دنبال یک زن زرنگ و دست و پا دار است.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام
آقای mome ممنون که نظرتون رو دادین. راستش باید بگم که نظره همه نسبت به من اینه که حتی از یه پسر هم دست و پا دارتر هستم. یعنی اصلا دختره عاطفی یا بی عرضه ای نیستم. تازه من خیلی احساستم رو درونم میذارم و اصلا اهله بروز دادن نیستم.
تازه اونطور که فهمیدم اون هم ظاهرا یکجورایی از همین دست و پا دار بودن من هم ناراحته نمیدونم چرا ولی مادرش به من گفت که گفته من براش هرکار باید از سها اجازه بگیرم و اون کاری رو که نخواد امکان نداره بذاره انجام بشه. راستشش در مورده اینکه کاری را نخوام نمیذارم انجام بشه رو تا حدودی درست گفته اما من هیچ وقت اون رو تحمیل به هیچکاری نکردم و تازه اون هم اگه کاری را از من خواسته من صد در صد تا جایی که امکانش بوده انجام دادم براش.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان
هنوز اعتقاد دارم كمي صبر كن و رابطه ات را كمتر كن
بذار در خلوت خودش بيشتر فكر كنه
اگر گاهي بهت زنگ زد تا حد امكان جواب نده اما اگر هم جواب دادي خيلي سرسنگين. سريع قربان صدقه اش نرو. ممكن است زنگ زدنش از روي عادت باشد.
بگذار با خودش خلوت كند و وجود تو در زندگيش و نياز به تو را حس كند.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان می دونی چیه آقایون یه وقتایی مثل کش میشن میخوان ازت دور شن و دور شن و دور شن و هر چقد سعی کنی بکشیشون طرف خودت بیشتر فاصله میگیرن تا اینکه یهو تحملشون تموم میشه و با سرت وحشتناکی بهت میچسبن عزیزم پس هر وقت دیدی داره سعی میکنه ازت فاصله بگیره اصلاً اصرار به برگردوندنش نکن بعد میبینی یهو به سرعت نور اومد طرفت این فرمول واسه بعد از ازدواج هم کاربرد داره !!!!!!!!!!
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
خانومی حالا که متوجه اشتباهش شده یکم آروم باشو بازم با همون منطق قبلت با هاش صحبت کن و به زندگی امیدوارش کن
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان سلام. خوشحالم كه همسرت يه كمي به خودش اومده ولي تو هم طاقت بيار و سريع باهاش اخت نشو. بذار اشتباهشو بفهمه تا براش عادت نشه. اما شما هم يه كمي اخلاقتو عوض كن. مردي كه يه عمر فكر مي كرده مي تونه براي خودش تصميم بگيره حالا براش خيلي سخته كه يه زن براش اين كار رو انجام مي ده. تو مي گي تحميل نكردي ولي مردها اين برداشتو مي كنن. مگر اينكه خيلي ضعيف باشند. يه كمي رويه تو عوض كن عزيزم. شايد هم زياد بهش گير مي دي. شايد.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
متاسفانه دیشب فهمیدم که موضوع بیش از این حرفاس.
چیزهایی رو فهمیدم که آرزو میکردم مرده بودم و نمیفهمیدم.
دیشب تلفن زد و کلی ابراز پشیمونی کرد برای من کلی هدیه خریده بود و برای معذرت خواهی این چند روز فرستاده بود.بعد از کلی منت کشی کمی ملایم تر باهاش برخورد کردم چون طاقت نداشتم اون غرورش رو جلوم بشکنه. بعد از اینکه تلفنمون تموم شد یهو خوابم برد.
تو خواب یکی بهم گفت ایمیلشو چک کن. نمیددونم چی بود اما یهو از خواب پریدم سریع رفتمو گشتم تا پسوردشو که حدودا یک سالو نیم پیش بهم داده بود رو پیدا کردم.
وقتی وارده ایمیلش شدم نفسم حبس شد. باورم نمیشد اون چیزی که میدیدم.تمام صفحاته اول ایمیل پر بود از ایمیل هایی که یه دختر براش فرستاده بود و ایمیل هایی که خودش براش ارسال کرده بود.
باورم نمیشد.گفتم شاید همکارشه.باید خوش بین باشم من به همسرم اعتماد دارم. ایمیلو باز کردم اما باورم نمیشد چیا میخوندم.از یک ماهه پیش ارتباطشون شروع شده بوده.
توی ایمیل ها فهمیدم که امروز هتل رزرو کرده برای دو نفر. واقعا احساس میکردم دیگه خون به مغزم نمیرسه احساسه خفگی بیش از حد. زنگ زدم پدرشوهرم و به زحمت بهش گفتم که چی شده.بهش گفتم این دختر کیه؟ پدر شوهرم گفت این دخترو میشناسم و از هم کلاسی های دوران مدرسه شه. بهش گفتم بگین چیکار کنم؟چطور به بابام بگم؟ به زحمت خودم کنترل کرده بودم که با سر به زمین نخورم. پدر شوههرم گفت من طاقت ندارم الان زنگ میزنم بهش.گفتم نه زنگ نزنین اونا الان هتلند. باور کنید یک لحظه احساس خورد شدن پدر شوهرم رو حس کردم.
پدر شوهرم گفت فقط آدرسه هتله بده من و تلفنو قطع کرد.
نیم ساعت بعد دیدم خوده همسرم زنگ زد.طاقتشو نداشتم ازش تنفر پیدا کرده بود اما نمیدونم چه نیرویی تلفن رو جواب داد. داشت التماس میکرد و گریه میکرد و میگفت من غلط کرردم اونطوری نیست که تو فکر میکنی. من بهش گفتم تو غلط میکنی اسمه منو میاری.تو لایق یک تاره موی گندیده من هم نیستی.تو اصلا آدم نیستی. من با تو حرف ندارم گوشی رو بده پدرت. پدر داشت به سختی نفس میکشید. گفت من اومدم توی هتل و گفتم شماره اتاقش چنده فقط. وقتی گفتن بدونه اینکه منتظر بشم سوار آسانسور شدم و مامورین هتل دنبالم دویدند.ولی من زودتر به اتاقش رسیدم. در رو کوبیدم و داد زدم.بلافاصله در رو که باز کرد یکی محکم زدم توی گوشش و دیدم با اون دختر دارن سره میز صحبت میکنند.
میگفت پدر دختره از اون تعصبی های آخرش هست که اگه بفهمه هردوشون رو بی برو برگرد میکشه. و قبلا هم یک نفر که با دخترش دوست بوده رو کشته و تازه آزاد شده. گفت تا دره اتاقو باز کردند بهشون گفتم بابات توی لابی هست و داره میاد بالا. میگفت دختره سکته کرد و پا گذاشت به فرار.
شوهرم التماس میکرد و میگفت بذار برات توضیح بدم اما من گفتم برای غلطی که کردی نیازی به توضیح نیست.حیف از تمامه خوبی هایی که من در حقت کردم.تو لایق من نیستی.من عشقمو نثار کسی میکنم که لایق باشه نه آشغالی مثله تو و گوشی رو قطع کردم.
شروع کرد به مسیج دادن که من با این از بچگی تا دبیرستان همکلاس بودم و همیشه فکر میکردم باهاش ازدواج میکنم اما یکدفه عاشق تو شدم و از اون بدم اومد و یک ماهه پیش من اتفاقی اون رو دیدم.یهو یاده گذشته افتادم و نفهمیدم چی شد که یاده گذشته ها افتادم.خیلی احتیاج داشتم که با کسی حرف بزنم. و میدونم که غلط کردم و میدونم که گناهم بخشودنی نیست اما بهش ایمیل زدم و یک ماهه در ارتباطیم و چندین بار تو رستوران و بیرون با هم قرار گذاشتیم.
میگفت من میخواستم از تو جدا شم و با اون ازدواج کنم اما اونروز که سرم فریاد زدی و گفتی شیطون تو وجودت رفته انگار تازه بیدار شدم و فکر کردم تا صبح فکر کردم و دیدم من که اصلا اونو دوست ندارم.من عاشقه زنم هستم. من که نمیتونم از تو جدا شم.
میگفت اول به تو التماس کردم و به پدرت که بذارن یکبار دیگه باهات حرف بزنم. بعدش به اون زنگ زدم که باید ببینمت.میخواستم بهش بگم که باید ما هردومون فکره همدیگرو از هم دور کنیم. میگفت دختره خیلی به من علاقه داره .
گفت دختره گفت من نمیتونم باهات بیام بیرون دیگه چون ممکنه کسی ما رو ببینه و به پدرم خبر بده اونوقت هردومونو میکشه. میگفت خودش گفت که هتل رزرو میکنه و اونجا حرفامونو بزنیم. میگفت منم نمیدونم چه غلطی کردم که قبول کردم. رفتم و بهش گفتم. گفتم که من یک تاره گندیده زنمو با تویی که راحت با یه پسری که زن داره میایی هتل عوض نمیکنم. من زنمو دوست دارم.
شوهرم هی مسیج میزد و التماس میکرد
یکبار تلفن رو برداشتم اون بلند بلند زار میزد و اشک میریخت. میگفت اگه تو از من جدا شی من میمیرم. میگفت میدونم غلط کردم میدونم ازم متنفری اما من نوکرت میشم. من حتی حاضرم ازت جدا شم ولی بذاری نوکره توی خونتون بشم تا تو رو ببینم. میگفت من دیشب به خودم اومدم. من یک تاره موی تو رو با خوشکلترین دختر هم عوض نمیکنم.
من هم گفتم حق نداری دیگه به من زنگ بزنی و من زنگ زدم به باابام. یکدفه احساس کردم حالش بد شد گفت نه بابات دیگه امکان نداره.چرا من غلط کردم بگو که دروغ میگی به بابات نگفتی.
جوری زار میزد و اظهار غلط کردن میکرد که دله سنگ هم آب میشد چه برسه من. اما باز هم به دروغ گفتم نه بابام باهات زنگ میزنن دیگه حق نداری اسمه منو بیاری.تو لایقه اسمه من هم نیستی چه برسه خوده من.
وقتی باهاش پشته تلفن بودم باباش هم زنگ زد بهش و گذاشت رو بلندگو. باباش بهش گفت امکان نداره دیگه بذارم سها رو بگیری. دیگه هم حق نداری پاتو بذاری تو خونه من. تو دیگه نه پدر داری نه مادر. آخه نگفتی من به پدره این دختر چی بگم. باباش هم اشک میریخت و میگفت تو لایقه زنت نیستی. تو لیاقته اونو نداری. تو لیاقتت یه دختره هرزه آشغالی هست که باهاش تو هتل بودی.
باباش گریه میکرد و بهش میگفت من تا حالا کسی گریمو ندیده اما امروز تو منو خورد کردی له کردی. تو دیگه پدر و مادر نداری ما هردو تو رو آق میکنیم.
من هم تلفن رو قطع کردم و دیگه هرچی زنگ زد جوابشو ندادم. نزدیکه 30 تا مسیج زده بود و غلط کرده بود.نوشته بود اگه از من جدا شی شک نکن میمیرم. بهم بگو که دروغ میگی و به پدرت نگفتی.
من هم براش مسیج زدم و گفتم همه چیز تموم. تاوانه کارت فقط جدایی هست.
بعد از مسیج خوابم برد و یهو با زنگه تلفن بیدار شدم. دیدم 4 ساعته خوابیدم.
تلفنو برداشتم دیدم میگه همسره شما پشته ماشین سکته خفیفی کرده و تصادق کرده رسوندنش بیمارستان. تازه بعد از 4 ساعت به هوش اومده و با اشک به ما گفته چی شده و اینجا رو گذاشته رو سرش.
بهم گفت من پزشکش هستم. گفت من فقط میتونم بگم که این اشتباه کرده اما الان وضعیتش اصلا خوب نیست و اگه باهاش حرف نزنی قطعا دوباره سکته شدیدتری میکنه. گفت فشارش شدیدا بالاس و حالش هم اصلا خوب نیست. گفت فقط میتونیم بگیم که این باید واقعا عاشقه تو باشه که به این حال در اومده.
من طاقت نیاوردم و گفتم گوشی رو بدید بهش.
راستش خیلی دلمو شیکونده بود خیلییییییییی غرورمو له کرده بود اما طاقت مردنش یا اینکه چیزیش میشد رو نداشتم. بهش گفتم حالت چطوره؟ چرا با خودت و ما اینطوری کردی؟
گفت غلط کردم.بدطور داشت نفس نفس میزد. گفت اگه بهم بگی نه میمیرم. نمیخوام زنده بمونم.بدجور نفس نفس میزد و دکترا به زور میخواستند تلفن رو ازش بگیرن و قطع کنن اما التماس میکرد و داد میزد. منم گفتم باشه آروم باش آروم باش. من باید فکر کنم. باید فکر کنم و آرومتر بشم. تو فقط آروم باش.
زنگ زدم به برادرش و گفتم خودشو برسونه بیمارستان و بگه حالش چطوره چون پدر و مادرش گفته بودن دیگه کسی حق نداره اسمه اینو جلو ما بیاره.
داداشش زنگ زد و گفت الان بیمارستانم داداشش هم گریه میکرد و میگفت داره میمیره داره جون میده. خودش فهمیده چه غلطی کرده. مرتب زار میزنه و میگه من رفتم هتل که بهش بگم من زنمو دوست دارم من عاشق زنمم. میگه غلط کردم. میگه من به اون دختر دست نزدم. فقط به سها بگید به خدا دستش هم نزدم. میگه پدرم که یهو اومد تو اتاق دیدم ما فقط صحبت میکردیم. من دست هم بهش نزدم.
داداشش گفت این داره میمیره.
دوباره باهاش حرف زدم و گفتم فقط آروم باش. اگه واقعا منو دوست داری و میخوای که فکر کنم آروم باش. اگه یه بار دیگه گریه زاری کنی و داد بزنی و حالت بد بشه کاری باهات ندارم. طاقت نداشتم اینطوری زجر کشیدنش رو ببینم. به من بد کرده بود اما طاقت نداشتم اینطوری ببینمش.
خلاصه حس میکنم خواب میدیدم همه این اتفاقاته امروز رو.
احساس میکنم فقط ازم جسدم مونده و روحی توش نیست فقط دارم نفس میکشم.
نمیدونم چیکار کنم.
پدر و مادرش از خونه بیرونش کردن.
مادرش گفته من نفرینش کردم دیگه حق نداره اسمی از ما بیاره.
نمیدونم چیکار کنم. نمیدونم طاقت بیارم و اینطوری حالشو ببینم یا باید از خودم بگذرم و خودمو بسپارم دسته خدا تا ببینم چی پیش میاره
چیکار کنم؟
بهم بگین چیکار کنم
باورم نمیشه طاقت آوردم.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جان خیلی واقعا متاثر شدم از خوندن اتفاقاتی که امروز برات افتاده به نظر من به خاطر خودت این گذشت را یک بار دیگه انجام بده و فرصتی دوباره به همسرت بده میدونم خیلی سخته ولی این کار را انجام بده .
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سهای عزیز، حالا فهمیدی دلیل تمام رفتارهای اخیر همسرت چی بوده. به نظر من هم بهتره بهش فرصت بدی، سعی کن ببخشیش، میدونم که خیلی سخته اما سعی کن این کار رو بکنی :72:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
ببخشمش؟ آخه چطوری؟
چطوری فراموش کنم کارایی که در حقم کرد. چقدر دلمو شکوند!!!!
چطوری ایمیل هایی که با اون دختر داشت رو فراموش کنم؟؟ یعنی میتونم؟
ای کاش میمردم و اینقدر احمق نبودم. ای کاش دوستش نداشتم!!
اون منو خورد کرد...له کرد
از خودش و از پدرش پرسیدم من چی از اون دختر کم داشتم؟؟بهش گفتم فقط بگو چی برات کم گذاشتم؟؟؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
میدونم خیلی سخته، اگه تونستی ببخشش، من هم به همچین مشکلی برخوردم اما مربوط به قبل از دوران عقدمون بود و تازه فهمیدم، برای همین دقیقا می دونم که چه احساسی داری، البته همسر من یه قدم جلوتر هم رفته بود!
من سعی کردم ببخشمش، هنوز نمی دونم موفق شدم یا نه اما دارم سعی خودم رو می کنم
:72:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام خانومی
یه فرصت دیگه بهش بده خواهر خوبم
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان به نظر من هم ببخشش چون دوسش داری ولی نه به این سرعت که خدا نکرده فکر کنه کار خاصی نکرده و تو خیلی راحت با یه گریه زاری از گناهش گذشتی حداقل یه مدت طولانی بگو من احتیاج به آرامش دارم و بهش بی محلی کن تا خوب قدرتو بدونه و دیگه از این فکر ها نکنه و به اندازه کافی تنبیه شده باشه
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
به نظر من کمی فرصت به خودتون بدید. فعلا با همسرت در تماس نباش. توی خلوت خودتون کمی به کارهاتون فکرکنید . زود تصمیم نگیر عزیزم. بذار همسرت واقعا با خودش کنار بیاد.
دیدی وقتی بچه ها خطایی می کنن برای اینکه مامانشون زود ببخشدشون گریه می کنن و اظهار ندامت ؟ ولی باز هم تکرار می کنن!!!!!!!!
نذار همسرت جای اون بچه باشه و فقط بخواد الان رو درست کنه. بذار واقعا در خاوت خودش به نتیجه برسه عزیزم. تو هم همین طور. مطمئنا اگر بعد از این کار بازگشتی باشه خیلی شیرین تر و محکم تره .
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری :72:
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
نمیدونم... حالم خیلی بده خیییلی زیاد. از وقتی ایمیل ها رو خوندم از روی تختم نتونستم تکون بخورم. مثله یه مرده شدم که فقط نفس میکشه اما هیچی نه میتونه فکر کنه چی درسته یا چی درست نیست.
از یه طرف پدرشوهرم میگه تصمیم با خودته، تصمیمه کوچیکی نیست باید ببینی میتونی بهش اعتماد کنی یا نه. از اون طرف مادرشوهرم میگه من اگه جای تو بودم عمرن بهش اعتماد نمیکردم.اون پسر من نیست و من به پسری که خودم بزرگ کردم دیگه اعتماد ندارم.
تازه ما به مادرشوهرم گفتیم که اونا توی رستوران بودند چون اگه اسمه هتل میومد سکته میکرد.
خیلی اعصابم داغونه. واقعا فکرم کار نمیکنه
برام دعا کنید
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
به خدا توکل کن وبه خودت زمان بده زمان خیلی چیز هارو درست میکنه باور کن
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
عزيزم سها جان يه فرصت ديگه بهش بده. همين كه الان سكته كرده خودش يه مجازاتي از طرف خدا. نذار مامانش نفرينش كنه كه به بدترين وضع مي افته. با مامانش صحبت كن. نفرين پدر و مادر خيلي بده، خيلي بد. به نظر من گذشت كن.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
با اين گذشت تو مطمئن باش خدا هم بهت لطف مي كنه. مطمئن باش.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
آخه اگه اونکارهایی که دو هفته پیش را با من نکرده بود الان راحت میبخشیدمش. اما میبینم این دو هفته منو زجر داد. من هزار بار ازش معذرت خواستم و گفتم همونی میشم که میخوای اما اون تند با من حرف میزد و حاضر به بخشیدن نبود. من چطوری الان ببخشمش؟
چطوری وقتی ایمیل هاشون رو خوندم ببخشمش؟ خودش التماس میکرد که دیگه اون ایمیل ها رو نخون، میگفت امروز خودم فقط باز کردم تا ببینم اولینشو که نگاه کرد خودم از خودم خجالت کشیدم و باورم نمیشد اینا رو من نوشته باشم.
مادرش میگه به دست و پام هم بیوفته نمیبخشمش با این گندی که زده. من و مادرش هر دو سید هستیم اون خیلی از نفرین من و مادرش میترسه.
مادرش به من میگفت من اگه جای تو هم باشم دیگه حتی اسمشم نمیارم آدمی که همچین زنی رو ول کنه و بره دنباله یه زنه هرزه مثله اون لایق بدتر از اینهاست.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها خانم
این اتفاقاتی که شما تعریف کردید نشون میده که همسر شما فرد احساساتی و دارای شخصیت به اصطلاح لرزانی است و البته تا حدی هم نا پخته. البته این اوصافی که من در رابطه با ایشون بکار میبرم خیلی بار منفی نداره و نمی خوام شما رو از آینده نگران کنم اما شما با یستی متوجه شده باشید که همسرتون واقعا آسیب پذیره. اینکه بدون اندیشه فردا با یه دختر رفیق میشه و در این راه حتی سعی میکنه از همسرش جدا بشه، اینکه بعد که سرش به سنگ میخوره میاد بیش از حد معمول التماس درخواست و گریه و غلط کردم و میمیرم و خواهم مرد و سکته خفیف میکنه همه نشون میده که ایشون آسیب پذیره و نیاز به کمک داره و بیشتر از همه نیاز به کمک شما داره خصوصا اینکه خانوادش هم شاید خیلی تو این وضعیت درکش نمی کنن. من نمی خوام حق رو به ایشون بدم. ایشون یک غلطی کرده اما شما و پدر و مادرش بایستی به اون (و در حقیقت به خودتون) کمک کنید و نذارید مشکل بیشتر از این بشه.
شما ماشالله سید هم که هستی و به قول خودت خیلی هم دست و پا داری؛ پس یالله اعتماد به نفست رو قویتر کن و سعی کن شوهرت رو نجات بدی. در این موقعیت اصلا به جدایی فکر نکن و سعی کن این ترک (شکاف) که در زندگی مشترکت افتاده رو ترمیم کنی. تازه میخوام بگم حتی اگه که خطای بزرگتری هم مرتکب شده بود تو نبایستی به پاره کردن بند فکر کنی بلکه بایستی سعی کنی بند رو محکمتر ببندی. می فهمی دارم چی میگم؟
در این موقعیت اصلا نمی خواد قربون صدقش بری. خیالت راحت باشه اون زنده میمونه؛ الان تو فقط بهش یک جمله بگو و خلاص. بهش بگو که "اونو بخشیدی و دوستش هم داری". سپس رهاش کن تا حالش بهتر شه و یه ذره ای به خودش و همسرش و زندگیش فکر کنه. الان برگ برنده دست تویه یعنی اینکه ایشون نسبت به شما احساس سرافکندگی داره و شما میتونی براش شرط معین کنی. اما توصیه من اینه که از کارتت استفاده نکنی و یعد از اینکه اومد پیش تو فقط سعی کنی قلبش رو تسخیر کنی تمام و کمال تا اونجا که غیر از تو کسی توی اون جا پیدا نکنه. و دوباره چنین اتفاقی در زندگیتون تکرار نشه.
بر اعصابت مسلط باش و از خدا به خاطر نعمتهایی که بهت داده شاکر
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان
خانومی آروم تر شدی؟
چه خبر همسرت بهتر شده ؟
مارو بی خبر نزار
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان. چطوري خانومي؟ حرف آقا مصطفي رو گوش كن.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان. خوبي خانومي؟ چه خبرا؟ خبري ازت نيست.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
از همه شما که به یادم بودین ممنونم.
راستش حالم زیاد خوب نیست.اقامتم برا کشوری که همسرم هست دیروز اومد و باید تا کمتر از یک ماه دیگه باید وارد اون کشور بشم اگر نه اقامتم کنسل میشه و باید دوباره اقدام کنم و دو سال تو نوبت باشم. من وقته کافی ندارم برا تصمیم گرفتن و از طرفه دیگه دو هفته دیگه عروسیمه.
وضعیت خوبی ندارم و در آستانه افسردگی. همش چیزایی که تو این یک ماه بهم گذشته یادم میاد و بدتر از همه ایمیل هاش. هرکس رو که میبینم نا خواسته بغض میکنم. دو روزه پیش تو دانشگاه ناخواسته سره کلاس زار زار به گریه افتادم. توی خونه همش مجبورم تو اتاقم باشم چون همش میترسم یهو جلوی خانوادم به گریه بیوفتم.
خودش خیلی سعی میکنه آرومم کنه
همش میگه هرکاری بخوای میکنم همه جوره جبران میکنم. همش میگه باهات میام پیشه مشاور روانپزشک هرجایی که تو بخوای. هر شرطی هم که تو بذاری من قبول میکنم. این چند روز خیلی امتحانش کردم با چیزهایی که میبدونستم خیلی روشون حساسه و همه رو قبول کرده. مثلا قبلا به هیچ عنوان حاضر نبود شرط تعیین محله زندگی رو به من بده اما الان بهم گفت باشه میام محضر و رسما امضا میکنم.
یه بار بهم گفت تو اجازه نداشتی بری سره ایمیل من. بعدش منم گفتم خوب کاری کردم و باز هم اینکارو میکنم. اون هم عصبانی شد منم تلفنو قطع کردم. تقریبا نیم ساعت بعدش زنگ زد تلفنو جواب ندادم. مسیج داد که ببخشید من اصلا حواسم به سابقه بده خودم نبود. تو همه ایمیلامو چک کن. هر روز چک کن. حسابه بانکیمو چک کن. نت بانکم رو بهت میدم مسیج های تلفنم هرماه هم برات پرینته تلفن هامو میگیرم.
نمیدونم چیکار کنم. خیلی حالم خوب نیست. بینه دو راهی موندم. نمیدونم چطور باید این روزها رو باید فراموش کنم. چطور باید ایمیل ها رو فراموش کنم؟
اگه برم پیشه مشاور یا روانپزشک میتونه کمکم کنه؟ کدومشون؟
کسی روانشناس یا روانپزشک خوب تو اصفهان سراغ داره بهم کمک کنه؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
من هم اگر در شرايط فعلي تو بودم مي بخشيدم و مي رفتم به دنبال اقامت و عروسي و ...
اما
اين آقاي محترم كاري كرده كارستون ، حالا از شانس شما پدر ومادرش همراهتن شايد اگر اونها هم مثل هزاران پدر و مادر ديگه مثلا پشت بچه اشون بودن شايد ايشون طور ديگه اي برخورد مي كردن!
همسرت دوستت داره در اين شكي نيست اما چه تضميني وجود داره كه حرفهاي امروز و توبه هاش باد هوا نباشه ؟
چند وقت پيش مشابه چنين ماجرايي رو توي تلويزيون ديدم مشاور به اون خانم كه يك سال هم بود ازدواج كرده بود گفت چه تضميني وجود داره آيا همسرت حاضره در صورت تكرار اشتباه تمام مال و اموالش رو به نامت كنه ؟
اون زن با ترديد من مني كرد و در انتها گفت نه!!!
اما به نظر من اگر خواستي بپذيريش كل امتيازاتي كه به صورت قانوني مي توني براي خودت كسب كني از جمله تعيين محل سكونت حق طلاق حضانت بچه در آينده حق برداشت حقوق را به صورت محضري به ثبت برسون
البته اول بايد با خودت كنار بيايي كه هنوز دوستش داري و مي توني اشتباهش رو فراموش كني مواردي كه عرض كردم نه بر مبناي ديد مادي بلكه به عنوان نوعي تضمين است.
توي اصفهان روانشناس هاي خوبي وجود داره كه مي توني با كمي پرس و جو به نتيجه برسي .
اين رو هم درنظر بگير كه اعتمادي كه از دست بره سالها طول مي كشه تا برگرده. اول با خودت خلوت كن بعد مشاوره بعد هم يك تصميم نهايي
موفق باشي
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جان
عزیزم درست که همسرت کاره اشتباهی کرده کسی منکر این قضیه نیست ولی به نظر من وقت اون رسیده که ببخشیش نزار غرورشو بیشتر از این بشکنه چون اگه غرورش کامل بشکنه یه سری مرز ها هم شکسته می شه بزار اونم آرامش بگیره عزیزم با ید این اعتمادو به همسرت پیدا کنی اینجوری هم خودت و اذیت می کنی هم اونو
اقامت رو هم از دست نده اگه خدا می خواست که تو نری هیچ وقت اقامتت درست نمی شد
موفق باشی خانومی
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام سها جون
من خیلی وقت بود تالار نیومده بودم الان تاپیکتو خوندم خیلی خیلی متاسفم که با یه همچین موضوع عذاب آوری برخورد کردی اونم تو دوران عقدت که باید بهترین خاطراتت می شد عزیز دلم من تو رو کاملا درک می کنم به نظر من اصلا به نظرات اونایی که ازت می خوان شوهرتو ببخشی توجه نکن تو الان توی قلبت یه زخم خیلی عمیق و کاری و از همه مهم تر تازه داری.وقتی دستت با چاقو ببره آیا می تونی تا اون زخم خود به خود خوب نشه و دوران ترمیمش نگذره به درد و سوزشش فکر نکنی!!!!!!قطعا نه
عزیز دلم به خودت فرصت تنها بودن و فکر کردن و گذشت زمان بده اصلا نگران اقامتت نباش الان من مقیم خارجم ولی تحمل درد تو غربت هزار درجه سخت تره چون همه باهات غریبه ان و کسی غمخوارت نیست دردت تو قلبت می مونه و روز به روز قلبتو سنگین تر میکنه.
خانمی تا کاملا نبخشیدیش باش زندگیتو شروع نکن حتی اگه سالها بگذره هر زمان به اون درجه رسیدی که دیگه فکر کردن به این کارش یا میلاش اذیتت نمی کنه و از صمیم قلب بخشیدیش عجله نکن حتی اگه سالها بگذره.
در ضمن الان به این التماساش اصلا توجه نکن مردا همینن عزیزم همشون کدوم مردی رو دیدی که خیانش رو شه و به التماس و عجز نیفته!!!!
سعی کن تنها باشی تا التماساش رو تصمیمت تاتیر نذاره.نگران عروسی هم نباش و عجله نکن عزیزم زندگی مفهومش خیلی عمیق تره .بذار یه مدت بگذره با آرامش تصمیم بگیر
و آخرین حرفم اینه که عزیزم چه اشتباهی می کنی که مشکلتو به خانوادت نمیگی اشتباه منو تکرار نکن مگه از اونا دلسوز تر و با تجربه تر کسی رو سراغ داری.قشنگم بذار اونا کمکت کنن مطمین باش ضرر نمی کنی و اونا هزار درجه از خانواده شوهرت بهترن به خودت ظلم نکن منم تو اون دوران همین کارو می کردم چون فکر کوتاهم می گفت ناراحت می شن یا کمکاشون منطقی نیست در صورتیکه اگه از اول در جریان بودن کارم اصلا به اینجا نمیرسید.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
عجله نكن براي عروسي
اقامت رو هم زياد بهش فكر نكن
يه عمر زندگي كردن ارزش 2 سال صبر كردن رو داره
بيشتر فكر كن
به احساساتت اهميت نده با عقلت مشورت كن
يه سئوالي كه براي من پيش اومده اينه كه شوهر شما كه خارج از كشوره و پدر و برادر شوهر شما با يه تلفن شما به راحتي پيش ايشون ميرن و بر ميگردن
مگه ايشون كجا هست؟
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سها جون چکار می کنی خانمی
حالت خوبه بهتری ؟مشتاقم بدونم به کچا رسیدی عزیزم.
-
RE: تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم
سلام عزيزم ،
نميدونم چرا اما حس مي كنم شما داري يه داستان غم انگيز را مينويسي:303:
يه حسي بهم ميگه كه همه اين ماجراها زائيده تخيل شماست . و شوهرت شخصيت منفي داستان و تو دختري كه بهش ظلم شده . اتفاقآ اين اصلآ بد نيست . شما قوه تخيل قوي داري،
اميدوارم داستانت خوب تموم بشه . شيطون:73: