نقل قول:
نوشته اصلی توسط
mahtaban
همسر اول شما چه شرایطی داره که حاضر به طلاق نیستن؟ ایشون مگر خانواده یا حامی نداره؟ چطور راضی به ازدواج مجدد شما شدن اونم در این تایم کم؟ خانوادش مخالفتی نکردن؟
اگر خانومتون کم حرف و گرفته طبیعی ، شما عملا با رفتاراتون داغونش کردین
این راهی که شما پیش گرفتید اگر واقعیت باشه خیر و خوشی توش نیست
ایشون خوانواده پرجمعیتی دارن که از فرزندهای آخر خوانواده بوده و خب وضع مالی درست حسابی هم ندارند.
به طوری که حتی چند دست بشقاب هم نتونستن برای جهزیش خریداری کنن که در مقابل جشن عروسی نخواستن.
ایشون کلا ادمی هستن که خشک مذهب بوده و حتی وسواس مذهبی دارن و اصلا من ندیدم ایشون یک بار به خودشون برسن برای شوهرش.
حتی یک خط چشمم هم بلدنیستن بکشن.
حتی صحبت هم نمیکنه ولی من براش همون ابتدا جریان عشق اولو گفتم.
از ابتدا تا انتها . ولی هیچکدوممون فکرشو نمیکردیم یک روزی برمیگرده.
گفتم که دوتا همخونه بودیم.
مادرم باهاش صحبت کرد گفت تو نخوای اون وارد زندگیتون نمیشه اونم دوروز تمام تو خونه یک جا نشست و فکر کرد و در نهایت گفت رضایت میدم به شرطی که خونه جدا برام تهیه کنی و از وظایفی که در مقابل من داری کوتاهی نکنی
به مادرم هم گفته بود مطمئنم اون دختر نمیتونه با امیر خوشبخت بشه و دیر یا زود طلاق میگیره.
در صورتی که همسر دومم به شدت خوش مشرب مهربون و با سلیقس.
به شدن خوش زبونه جوری که میخوای زمان وایسه فقط حرف بزنه.
و البته برخلاف حرف بعضیا وفاداره.
تو دروارن جدایی از خونه بیرون نمیرفته خودشو حبس کرده بوده و گوشی اینا رو کنار گذاشته بوده تا بتونه راضی کنه پدر مادرشو.
حتی وقت هایی که باهم دوست هم بودیم همه به بنده میگفتن عشقتون مثال زدنیه
عشقت چشم پاکه سرش بالانمیاد و .... با هیچکس جز تو نمیگه بخنده.
در صورتی که از هر لحاظ از بنده سرتره ولی وفاداره به من
من فقط نمیدونم چه جوری با هردو برخورد کنم.
دلم میخواد به همسر اول کمک کنم کلا طلاق بگیره و خوشبخت شه
حالا تا زمانی که مستقل بشهچه رفتاری داشته باشم با هردوشون