سلام
ما از سال ۸۶ زندگی مشترکمان و با خوبی و خوشی شروع کردیم و تا سال ۹۲ که دخترمون خدا بهمون داد واقعا هم پیمان شکر خدا رو به راه بود ولی بعد از به دنیا آمدن دخترمون همه چی داره به هم میخوره
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
ما از سال ۸۶ زندگی مشترکمان و با خوبی و خوشی شروع کردیم و تا سال ۹۲ که دخترمون خدا بهمون داد واقعا هم پیمان شکر خدا رو به راه بود ولی بعد از به دنیا آمدن دخترمون همه چی داره به هم میخوره
سلام حامد جان
با این اطلاعات مختصرکسی نمیتونه کمک بکنه یکم واضح تر توضیح بدین سنتون تحصیلاتتون شغلتون و اینکه دقیقا مشکل اصلی چیه؟
سلام بله درست می فرمائید خیلی آشفتم نتونستم درست ابراز کنم.
من ۳۶ سالم شغل در زمینه عینک فعالیت میکنم. همسرم ۳۲ ساله و خانه دار میباشد. گاهی فروش اینترنتی زیورالات انجام میدن.
من همسر سال ۸۶ به صورت سنتی ازدواج کردیم هر دو از خانواده مذهبی هستیم و از لحاظ اعتقادی مشکل خاصی نداریم.از لحاظ مالی الحمد الله تا به حال مشکل خواستی نداشتیم.
به دلیل ساعت کاری زیاد من که کل حدودا از صبح ۱۰ صبح میرم از خانه بیرون و ۱۰ شب برمیگردم منزل.ولی چون خانواده همسرم در بازار فعالیت میکنند از روزه اول کاملا با ساعت کاری من مشکل نداشتن.
به هرحال زندگی ما با خوبی و خوشی شروع شد. و هردو روزهای خوبی رو داشتیم و هر سال چندین بار به سفر می رفتیم هم داخلی هم خارجی . تا سال ۹۲ وقعا مشکل بزرگی نداشتیم و حتی جرو بحث شدیدیم نداشتیم تو اون ۷ یا ۸ ساله.
تا اینکه سال ۹۲ ما دختر دار شدیم و دیگه واقعا احساس میکردیم دیگه دقیقه ای نداریم و وارد مرحله جدیدی از زندگی مان شدیم . همسرم در زمان بارداری کمی مشکل جسمانی روهی پیدا کرده بود. و من هم تلاش میکردم در زمینه خانه داری و بچه داری کاملا به همسرم کمک کنم از مرتب کردن خانه بگیر تا بچه داری شبانه و کلی مسولیت جدید دیگه...
در همون زمان بعد از زایمان همسرم همیشه میگفت من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و احتیاج به روانشناس و آرامش بیشتری دارم.من در اوایل به افسردگی اعتقاد زیادی نداشتم و حرفاشون جدی نمیگرفتم تا اینکه واقعا احساس کردم که همسرم دیگه او زن شاداب و سرحال گذشته نیست کم کم خیلی از لحاظ روحی حساس و بهانه گیر شده بود . همش به من میگفت من دوست ندارم یه زن خانه دار باشم دوست دارم درس بخونم یا یه فعالیت کاری داشته باشم تا روحی بهتر بشه . منهم بهش کمک کردم تا فروش تلگرامی داشته باشن تا کمی از این حالت در بیاد. به توری که با تمایل خودم دخترمان که هنوز یکسالش تمام نشده بود با خودم سره کار میبردم البته چون ساعت کاری زیادی داشتم دوست داشتم کمی بیشتر با دخترم باشم .
روزهامون به همین شکل میگذشت و همسرم کمی کارش تغییر کرده بود فروشش به بازارچه های خیریه و مزون ها اضافه شده بود و کلاسهای خودشناسی و روانشناسی در هفته میرفت . کمکم بچه داریم کمتر میکرد به شکلی که هفته چهار مرتبه ما دخترمان پیشه خودم یا اقوام میزاشتیم .
من به دلیل علاقه زیاد به بچه رابتمونم روز به روز با دخترم بیشتر میشد و همسرم از ما فاصله می گرفت و همش سرش تو گوشی یا دوره های خودشناسی بود منهم شب که از سره کار میامدم شام باهم می خوردیم و من مشغول بازی با دخترمان میشدم و همسرم سرش تو گوشی بود.
روز به روز از هم دورتر میشدیم و همسرم با اینکه خودش از ما دور شده بود ولی همیشه میگفت شما دوتا باهم خوش باشین . من بهش می گفتم این گوشیو بزار کنار بیا پیشه ما و خیلی کم میشد بیاد اگرم میآمد حال و حوصله بازی نداشت و میرفت.
روزهامون میگذشت و از هم دورتر میشدیم ایشون از بچه داری دورتر میشد و من در زمانی که خانه بودم کلیه کارهای دخترمان بر گردن من بود و همچنان هست.
ما دلیل بیخوابی و دخترمان در شب ها دیگر تو اطاق خواب میخوابیدیم و در پذیرایی خانه میخوابیدیم و کمکم رابتمونم خیلی کم میشد و بعد از مدتی ایشون دوباره برگشت به اطاق خواب منهم بعد از خواب رفتن دخترمان میرفتم به طلاقمون .و کم کم رابتمونم روز به روز کمتر میشد.
از لحاظ مالی ما کمتر به مشکل می خوردیم ولی اگر زمانی مشکل داشتیم کاملا کوتاه مدت بود .
ولی همسرم دیگه کاملا بهانه گیر شده بود و با کوچکترین مخالفت من برخورد شدید میکرد . مثلا من دیگه از اینکه وظیفم شده بود هر هفته دخترمان سر کار ببرم یا هر هفته خانه مادرم اینا ببرن شکایت میکردم و ایشون با پرخاشگری جواب منو میداد . یا مثلا اگر کاری میخواست انجام بده اول خودش تصمیم می گرفت و برنامش می ریخت و بعد به من اطلاع میداد اگر من مخالفت میکردم درگیر میشدیم.
- - - Updated - - -
تا اینکه دوریه ما از همدیگر یواش یواش بیشتر میشد . منکه می دیدم مثلا همسرم دلخواه و خودش پا پیش نمیزاره من خودم میرفتم و از دلش در میآوردم ولی همیشه با اینکه خیلی از وقتها من خودمو مقصر نمیدونستم ولی من پا پیش میگذاشتم تا یه جوری مشکلمان حل بشه .
ولی یواش یواش سره چیزای کوچیک باهم به مشکل می خوردیم و چو جلو دخترمان نمیخواستم مشاجره کنم سکوت میکرد م وقتی که میرفتم صحبت کنم میگفت تو درست بشو نیستی همش میزاری من خودم به خودم حالم خوب بشه یا برات مهم نیست چه میگم من .
تا اینکه همسرم قهرهای طولانی تر میشد و منهم چند وقتی سکوت میکردم بعد میرفتم دلجویی یا یه خریدی براش میکردم از دلش در بیارم. ولی یواش یواش اون خیلی دلش دیگه سخت شده بود و براهتی هیچی و فراموش نمیکرد. و خیلی حالت کینه توزانه رفتار میکرد. اختلاف ما شروع شده بود و با حرف زدن حل نمی شد. به طوری که ما مثلا یک ماه از هم دختر بودیم منهم دیگه خسته شده بودم از اینکه همش من دارم مادر میانی میکنم ولی ایشون یک سره سوزن با زندگی راه نمیاد.
بعد مدتی که ما دیگه حتی پیشه مهم میخوابیدیم و شام هم دیگه برای من درست نمی کرد و حال جواب سلام و خدا حافظی منم نمیداند و نمیدن . با پادر میانی خانواده همسرم مشکلات دیگه حل نمی شد و همسرم اجازه به هیچ کس نمی داد وارد بشه یا پادرمیانی انجام بدن حتی به خواهر یا برادر یا مادر و پدرشان. کاملا روزه و شبه با خودشون تو اطاق با دره بسته زندگی میکنن حال شام هم میبره تو اطاق میخوره و حتی هیچ تعارفی به من نمیکنه و اصلا با من و دخترم بیرون نمیاد و به هیچ عنوان با من صحبت نمیکنه
و دو ماهی هست به توره جدی فقط میگه بیا توافقی بدونه اطلاع خانوادتون طلاق بگیریم تا این وسط هیچ کس اذیت نشه و واقعا از من متنفر شده . بتوری که من به هیچ عنوان با اسم کوچک صدا نمی زنه و خیلی رسمی با من صحبت میکنن. حتی ببخشید تو خانه کمی از من حجاب میگیرن. و فقط اصرار به تمام کردن رابتمونم دارن و هرکس میگه به خاطره دخترتونم شده با هم کنار بیاید میگه این همه بچه طلاق داریم این سرنوشتش دیگه من که نباید به خاطره بچه عمرم تلف کنم.
سلام حامد عزیز
متاسفم که این شرایط براتونیش آمده شاید مطالعه تاپیک و سایر تاپیکهای خانم سوده 82مناسب باشه براتون وقطعا دوستان خوب و کارشناس براتون خواهند نوشت که درست ترین قدم رو بردارین.
http://www.hamdardi.net/showthread.php?t=34770
شما و همسرتون چقدر زمانهای دو نفره بعد از تولد دخترتون داشتید؟
آیا همسرتون به روانشناس برای حل افسردگی بعد از بارداری مراجعه کردند؟
شما برای خارج کردن همسرتون از این حالت (دوری کردن و اجتناب از شما) چه اقداماتی انجام دادید؟ نتایج هر یک از انها چه بوده است و عکس العمل ایشان؟
من و همسرم هفت سال بدونه فرزند بودیم.
همسرم اوایل که احساس میکردن افسردگی دارن روانشناس رفتن حتی خودمم چند جلسه رفتم باهاشون برای درمان اولیه دکتر هم قرض هم قطره تجویز کردن که بعد از کمی استفاده حال تهوع بهشون دست میداد که قطع کردن. و کلا یه م ت زیادی ادامه ندادن بعد بیشتر کلاسهای خودشناسی یا مثل بچیزی مثل هیپنوتیزم شروع کردن. مثلا باید سره یه زمان خاصی حتما یه موسیقی خاصی گوش میدادن یا یکسری جملات آرام بخش بود. البته من زیاد آشنایی ندارم با این روشها که بتونم بگم چی بود دقیقا.ولی در مورد لاغریم بودش.
اوایل من فکر نمی کردم خیلی جدی باشه ولی وقتی می دیدم دیگه خیلی دارن احساس بطالت میکنن منهم بیشتر تو خانه داری و بچه داری کمکشان میکردم و با تصمیماش در مورد رفتن به کلاس و کار مخالفت نمی کردم تا از این حالت در بیان.ولی وقتی مثلا دیگه با دخترمان خیلی کمتر وقت میزاشتن من مجبور بودم سره دخترم و با بازی و تفریح گرم کنم . اوایل مثلا با ما مثلا به پارک یا شهره بازی اینا میآمد هرچند اونجا از ما جدا میَشد یا سرش تو تلگرام یا اینیستا برای خرید و فروش اینترنتی بود
- - - Updated - - -
یواش یواش دخترم که میدید مادرش کمتر براش وقت میزاره و روزه بیشتر تو خانه برنامه کودک میدید و تقریبا هفته سه روز هم به غیر از جمعه ها که من پیششون بودم با من بیشتر انس می گرفت مثلا میگه بابا بهم غذا بده با بابا برم بیرون با بابا بازی کنیم
منهم خیلی از وقتها اعتراض میکردم چرا باهاش بازی نمیکنی یا نمیبریش بیرون . ولی فایده نداشت
منظور من بعد از تولد فرزندتون بود. این اتفاق دور شدن زن و شوهر بعد از به دنیا اومدن فرزند ممکنه در خیلی زندگیها پیش بیاد. اما شما باید دنبال زمانهایی می بودید که می تونستید دو نفر تنها با هم باشید. بچه میاد که گرمای زندگی رو بیشتر کنه نه باعث جدایی اونها بشه. اگر باعث جداییشون شد دنبال الگوهای غلط در رفتار هر دوتون بگردید
اگر واقعا می خواهید به زندگیتون کمک کنید اول باید بپذیرید که شما هم اشتباهاتی داشتید و بعد در صدد رفع اونها باشید.
با سلام
متاسفانه غفلتتون از خانمتون زیاد بوده و به اشتباه او را با فضای مجازی رها کرده ایدو دست و بالش را هم بیشتر در این فضا بند کردید و نقش مادری وی را هم از وی به اشتباه گرفتید و فضای آسیب پذیری بیشتر را برایشان باز کردید آنهم همراه با عدم توجه به افسردگی بعد از زایمان و نیاز به درمان ....
دیالوگی که نقل قول گرفتم برای بنده در فضای غیر مجازی شده تکرار مکررات .... یعنی مواجهه به موارد متعددی از زنانی که همین رفتار مشابه را داشته اند حتی در کمال تعجب در سفر به کربلا، آنجا با خانواده ای آشنا شدم که عروسشان بعد از 20 سال زندگی پیگیر جدایی بود و یکی از رفتارهایش همین بود که شما اشاره داشتید ....
این دیالوگ یک نشانه است نشانه ای از اینکه این اختلال در زندگی شما عاملی خارج از محیط خانواده هم دارد (و غالباً تحریک و هدایت شیادانی در فضای مجازی یا در غالب فرقه های نوظهور و یا رمال و دعا نویس و... ) که البته بستر و زمینه اینگونه نفوذها و آسیب پذیریها را روند زندگی و ویژگیهای شخصیتی هردو طرف فراهم آورده ....( مثلاً غفلت شما از شرایط افسردگی بعد از زایمان همسرتان و نیاز وی به دریافت کمک بالینی از طریق دارو و روانشناس و در این شرایط ورود و اشتغال زیاد و غیر لازم در فضای مجازی به کمک شما و گرفتن نقش مادری وی از ایشان و به اشتباه پذیرفتن نقشی که ایشان در رابطه با فرزندتان می بایست داشته باشد و دیگر مواردی که ما نمی دانیم اما زمینه ساز بوده )
لذا شما نیاز دارید به مراجعه حضوری نزد یک مشاور که ابتدا خود شما تنها بروید و سپس همسرتان را هم با توجه به راهکارهای مشاور نزد مشاور ببرید .... دقت داشته باشید که ابتدا بدون ابراز به همسرتون خود شما بروید و روند مشاوره را طی کنید و راهکارها را دقیق اجرا کنید سپس ظریف با راهکارهای مشاور زمینه همراهی همسرتان را برای مراجعه هردو نزد مشاور فراهم سازید .... حتماً هرچه سریعتر اقدام کنید و تاخیر نیاندازید
به خدا توکل نموده و برای حفظ زندگیتون از راه اصولی و با کمک مشاوره حضوری ... نزد یک مشاور قوی و مطمئن تلاش کنید و باقی را به خدا بسپارید
موفق باشید با یاری خداوند مهربان
سلام فرشته مهربان
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و راهنمایی که کردین دقیقا فکر میکنم من واقعا ناخواسته غفلت کردم و فکر میکردم اگر تو بچه داری کمکش کنم و زمینه فعالیت خارج از خانه داری و بچه داری براش فراهم کنم میتونم کمکشان کنم ولی قابل از اینکه از هم هر روز دور و دورتر میشدیم
اتفاقا من خودم رفتم پیشه یه مشاور خانم دو جلسه یکساعت شرایطمون براشون توضیح دادم و ایشان هم به نکات خیلی کلیدی برام باز کرد و تاکید دارن همسرم باید بیان ولی ایشون متاسفانه قبول نمیکنن بیان و همش میگن مشاوره کسی میاد که میخواد زندگی کنه من که نمیخوام زندگی کنم نمیام من قبلا مشاورهامو رفتم . همش میگه ت. نمیخوای تغییر کنی منم واقعا هیچ تمایلی به زندگی با شمارو به هیچ عنوان ندارم فقط خواهشن با آرامش تمومش کن.منهم همش میگم شما بگو چه انتظاری از من داری من انتقاد پذیر هستم ولی ایشون به هیچ عنوان نمیتونن انتقاد از بکنم و همیشه من را به عنوان مقصر میدونن در صورتی که به هرحال هر دومون خیلی از کم کاریهارا داشتیم ولی همسرم فقط ایران ات منو میبینه و راجب خودش هیچ انتقادی قبول نمیکنن. تو این ۱۰ سال زندگی مشترکمان باور کنید اگر مشکلی برامون پیش میآمد این من بودم که همیشه آخرش پا پیش میزاشتم تا قضیه خاتمه پیدا کنه و بعدها به من گفتن ببین همیشه خودت مقصر بودی که خودت میامدی جلو در صورتی که من فکر میکردم بین زن و شوهر این حرفا وجود نداره و بزار من خودم میرم جلو و میگم من مثلا اشتباه فلان جا بوده بدونه و الی اگر همسرم مقصر میکردم به مشکل میخوردیم
با سلام
شما اطمینان دارید همسرتون مشکل شان فقط ناراحتی روحی است یا شاید پای شخص سومی هم وسط باشه؟ منظورم خیانت نیست، شاید مسائلی مانند گرویدن به فرقه های انحرافی و مرید و مرادی دربین باشه. شاید در کانال و گروه هائی از افراد شکست خورده و بدبین فعال بوده باشند شاید ...
در کل من بودم یه مقدار روی محیط های مجلزی که خانم تان فعالیت داشته تمرکز می کردم که چه چیزهائی رو به مخاطبین شان آموزش می دهند یا القا می کنند. یعنی اول خیلی دقیق ریشه شروع و رشد مشکل رو پیدا می کردم بعد می رفتم دنبال حل آن.
(در همه گروه ها و کانال هائی که خانم تان حضور داره با یه شماره موقت و ناشناس عضو شوید)
سلام
احتمالا همسر شما درگیر پیش نویس نادیده گرفتن هستن
یعنی واقعیت با بالغ درونشون نمیسنجن
بلکه با پیش نویس نادیده گرفتن دوران کودکی میسنجن
یعنی یه جاهایی از زندگی را نادیده میگیرن و نمیبینن
یه جاهایی از زندگی رم ب پر رنگ و بزرگ نمایی می کنند
اون چیزی که به ذهنم اومد شما بهتره از علاقه همسرتون استفاده کنید و خودتان و همسرتان دنبال حل این مسائله که گفته میشود بروید
چهار رفتار مختلف نافعالی و بی تفاوتی
نادیده گرفتن
و حالات نفسانی
ردیابی های نادیده گرفتن این خیلی مهم
جدول نادیده گرفتن
حوزه های نادیده گرفتن
انواع نادیده گرفتن
سطوح یا وضعیت های نادیده گرفتن
نمدار و جدول نادیده گرفتن
استفاده از نادیده گرفتن
چهارچوب داوری و پیش نویس زندگی
ماهیت و عملکرد تحریف و توجیه
همزیستی سالم در برابر همزیستی ناسالم
دعوت به همزیستی
همزیستی نوع دوم
شاید همسرتون سیب زمینی داغ گذشته شو داشته باشه
مثلا زیر این پیش نویس نادیده گرفتن مهار مهم نباش در زمان کودکی داره
و چون می خواد اون حس حقارت جبران کنه با فرزند مخصوصا دخترون اینگونه بر خورد میکنه
یعنی مهم نباش تشخیص اولیه و نادیده گرفتن پیش نویس ثانویه می باشد
احتیاج به تحقیق بیشتر دارد تا نظر نهایی داده شود
سلام دوست عزیز اتفاقا دقیقا همسرم از زمانی که وارد یک کلاسهای خودشناسی بود فک میکنم پیشه شخصی به نام آقای آرام بود رفتن دقیقا وضعیتمون زودتر شد . به توری که باید سره یه زمان مشخصی موزیک های خاصی رو گوش بدن یا تو جایه خلوت یه حالت ریلکس مانند مثلا انگشت اشاره و شست دستو به هم بزارن و چشماشونو حدودا ۱۵ دقیقه میبندن انجام میده.
در مورد گروه های تلگرامی متاسفانه ایشون تلگرامشون پسورد گذاشتن و من نمیتونم دسترسی داشته باشم . در اینستاگرام من چندین بار دیدم خیلی از من بد دارن میگن که ناراحت شدم و اعتراض کردم که من را متاسفانه بلاک کرد.
می شه بفرمایید چه نکاتی رو به عنوان بدی از شما مطرح می کردن؟
و این که برای جدایی توافق مالی یا مهریه رو هم به میون کشیدن یا فقط طلاق می خوان؟
از لحاظ مذهبی چه طور آدمی هستن و بعد از این تغییرات رفتاری نسبت به گذشته اعتقادات و رفتار مذهبی شون تغییر کرده؟
قبل از این وضعیت هیچ وقت نسبت به این که شما بچه رو به ایشون ترجیح می دید اعتراض نکردن؟
اول باید از شما پرسید بعد از همه ی این رفتارها آیا هنوز به همسرتون علاقمند هستید و دلیلش چیه؟
شما علاوه بر مسئولیتی که برای تامین مخارج زندگی داشتید در زمینه های دیگر هم بسیار فداکاری کردید و این رفتار همسرتون بسیار عجیبه. آیا ناگفته ای هست که برای پیدا کردن راه حل نگفته باشید؟
شما بخاطر شرایط همسرتون در مقاطعی به شکل صحیحی مراعاتشون رو کردید ولی این مراعات کردنها ادامه پیدا کرده و تبدیل به وظیفه شده و همسرتون خط قرمزها رو رد کرده. بسیار بی معنیه که شما رو در محیطهای مجازی بلاک کنه.
با توجه به حرفهایی که زدید اول باید برای متقاعد کردنش تلاش کنید اگه نشد پای خانواده هارو وسط بکشید تا بدونه این رفتارهای نامعقول تقاص داره. شاید برای برگردوندن حریمها کمی دیر شده باشه ولی تلاشتونو بکنید.
راستش تمام لحظات خوبرو که باهم داشتیم تمام دوستداشتن ها و صداقتی که برای هم گذاشتیم فراموش کرده و فقط اختلافات کوچیک و بزرگی را به خاطر میاره، که واقعا خیلی محدود و خیلی واقعا اختلاف زیادی نبود.
ایراداتی که از من میگیره : کم حرف بودن البته کمی واقعا کم حرفم . عاشق باری کامپیوتری بودم البته واقعا خیلی مدت زمان کمی بازی میکردم اونم هفته یکبار شاید .و فقط اون زمانی و میدید که بازی میکردم .کلا ماشین دوست هستم و به سلامت و تمیزی ماشین اهمیت میدم و دوست دارم ماشین خوب سوار شم البته به اندازه درآمدم. لی هر ماشینی که گرفتم برای همسرم میدونستم و ایشون حتی بیشتر از من در هفته استفاده میکردن کما اینه چندین تصادف شدید هم انجام دادن که بار موجب شد من ماشینو تعویض کنم و در یکی دو مورد هم اشتباه کردم در انتخاب ماشین و اون میگفت تو چرا آدم ماشین بازی هستی و انقدر حساسی رو ماشین.خیلی اهل سفر هستم و بعد از ازدواجم هیچ سفر شخصی نرفتم و تمام تفریح با خانوادت بوده ولی همسرم میگه تو آدمی خیلی اجتماعی نیستی چرا دوست رفیق نداری.
برای مهریه بله متاسفانه یه روز پیام داد که مثلا بیا با آرامش بدونه اطلاع خانواده تمومش کنیم تا کسی از دخترمان تا خانواده اذیتی نشن و من برای اینه دستم جلو پدرم دراز نباشه یه ماشین اتومات برام بگیر و ماهی مثلا دوتا سکه بده تا خرجم در بیارم تا بعدا برم سره کار .
کاملا خانواده مذهبی هستن و همسرم کاملا مقید احکام اسلامی نماز و روزه ترک نمیشه دروغ تا این اواخر به هیچ عنوان نمیگفتن .حجاب چادر البته خودش دوست داشت تو مسافرتها آزاد باشه ولی با مانتو کاملا پوشیده. احل موسیقی هستن ولی خوده خانواده همسرم خیلی دیگه به این چیزا حساس هستن.
تو چهار و پنج سال اول زندگیمون دوست نداشتن بچه دار بشیم بعد خودشو گفتن بچه دار بشیم که یه دو سالی زمان درد تا دخترمان به دنیا آمد بعد چون من خودم خیلی بچه دوست هستم کلا مخصوصا دختر خودمو خیلی توجه میکردم به دخترمان و فکر نمی کردم این بائس رنجش همسرم بشه به طوری که مثلا شب که از سره کار میامدم تا دخترم چشمش به من میوفتاد خیلی سروحال میشد به طرف من میامد و همسر با ناراحتی میگفت گریه و بداخلاقیت برای منه خنده شادیت برای باباته برید باهم خوش باشین
- - - Updated - - -
بله من واقعا با تمام وجودم همسرم دوست دارم و نزدیک ترین دوست و همدم خودم میدونم و تمام این این مشکلات پیش آمده را واقعا مشکلات حیاتی نمی دیدم که باعث جدای بشه و درسته واقعا تو این مدت خیلی ازش حرفها و رفتارهای که باعث واقعا دلخوری شد میبینم و دیدم ولی به هیچ عنوان اون احساس سردی تو خودم حس نمیکنم و امید دارم با خوش بینی و تغییر در رفتارمون مشکلاتمون حل کنیم .
- - - Updated - - -
اتفاقا همسرم همیشه از پدر و مادرش ناراحت بود اون فرزند آخر خانواده بود یعنی دو خواهر بزرگتر و یک برادر بزرگتر از خودش دارن.و همیشه از احساس دوران کودکی میگفت که احساس میکرده همیشه نادیده گرفته میشده چون ۶ یا هفت سال بیشتر نداشته که خانواده همسرم نوه دار میشن و ایشون می گفتن من تا امدم بچه گی کنم دوست داشتم براشون ناز کنم تمام توجه خانوادم به نوه ها شده بود و دیده نمی شدم.و چون تو خانواده خیلی مذهبی بزرگ شدن خیلی خیلی محدود بودن .مثلا میگن هرچی برادرم میخواست براش فراهم بود ولی من چون دختر بودم برام جایز نبود و خیلی ناراحت بودن به طوری که کاملا از خانوادشون فراری هستن .
به شکلی که به هیچ عنوان با اعزای خانواده اجازه ورود یا پادرمیانی مه مشکلمونو نمیدن و هیچ حرفی رو ازشون قبول نمی کنه و دردو دلیم حتا برای خواهراشون نمی کنه.
سلام
به نظرم شما در مسئولیت های تان به عنوان مرد خانواده کوتاهی کرده و می کنید. گذشته که گذشت و کاریش نمیشه کرد.از حالا به بعد رو دریابید. یعنی چه که رمز گذاشته و ...
شما رو نمی دونم ولی من باشم باتوجه به اینکه وضعیت فعلی خانم ناشی از تاثیرگذاری فضای مجازی است ارتباط شون رو با این فضاها به کلی قطع می کردم.
درمرحله بعد هم به عنوان کسی که مسئولیت سلامت خانواده رو برعهده داره بدون اجازه ایشون گوشی شون رو ضبط می کردم و با کمک یکی از همین تعمیرکارهای موبایل رمزش رو باز و تمامی کانال هائی رو که عضو بوده اند بررسی می کردم.
ایشون قطعا ناراحت و شاید حتی دچار ناراحتی روحی هم بشوند ولی آب از سر شما و فرزندتان گذشته. باید تحمل کنید تا علت و ریشه وضعیت خانم تان مشخص بشه. اگر قابل دفع بود که اقدام برای دفع آن کنید و اگر هم نبود حداقل بدونید برای چی دارید طلاق می گیرید و درآینده جواب فرزندتان رو چی بدید.
یادتان باشه همسر شما چه بیمار و چه مجرم باشند در هر دو حالت حق تصمیم گیری برای شما و خانواده و حتی خودشان را ندارند. شما خودتون باید این مسئله رو حل کنید. اگر نمی تونید قاطعیت نشان بدید دیگه مشکل از خود شما است و شما رو باید سرزنش کرد.
والسلام
* "فک میکنم پیشه شخصی به نام آقای آرام بود رفتن دقیقا وضعیتمون زودتر شد"
لطفا در نوشته هاتون دقت کنید تا خواننده برای فهمیدن منظورتون مجبور به حدس و گمان نشه. قبل از ارسال یکی دوبار متن رو مرور و غلط یابی کنید.
من فکر می کنم خانم شما همواره اسیر خودترحمی بوده و شما متاسفانه به جای این که ایشون رو از این طرز تفکر خارج کنید با همراهی تون باعث شدید واقعا متوهم بشه که کارهایی که توی زندگی مشترک و در جایگاه یه مادر وظیفه داره بندی هستن که باید ازش رها بشه. شبکه های مجازی و مطالب بدون فیلترشون هم احتمالا این حس رو در وجودش تقویت کردن که همیشه مظلوم ماجرا بوده و دیده نشده و تا جوانه باید به خودش بها بده.
چند وقت پیش شنیدم خانمی با ظاهر کاملا موجه و با داشتن دو تا بچه مصرانه طلاق می خواد و در نهایت هم به خواست خودش رسید و نتیجه فقط این شد که بعد یه مدت با پیغام و واسطه و تمنا شوهرش رو راضی کرد به بازگشت دوباره به زندگی! اتفاقا توی یه جمع هم این خانم رو دیدم. واقعا خجالت زده و سرشکسته یه نظر می اومد.
البته نه می شه گفت خانم شما در صورت جدایی حتما به نتیجه می رسه که نباید زندگیش رو از دست می داده و نه چنین نتیجه ای خوش آیند خواهد بود.
به هر حال تو اقوام خودتون یا ایشون یه ریش سفید پیدا می شه که بتونه کمکتون کنه تا خانمتون متقاعد بشه روند مشاوره رو شروع کنه.
از ایشون بخواید به احترام علاقه ای که زمانی نسبت به این زندگی داشته همراهی تون کنه. بهش بگید کمکم کن که لااقل اگه به توافقی برای ادامه نرسیدیم من بتونم با جدایی کنار بیام. شاید جواب بده.
با خواندن زندگی شما من دقیقا یاد زندگی داییم افتادم...انشالله جریان شما مثل ایشون نشه ولی خیلی دقت کنین ....آنها بدون اطلاع دو تا خانواده رفتن جدا شدن با وجود دو تا بچه و این در حالی بود که داییم فکر میکرد دوباره میره با ایشون ازدواج میکنه و خود خانمش خسته میشه...اما متاسفانه از قبل خانمش با یه خانمی اشنا بود و نگو اون خانم بهش یاد میداده طلاق بگیر با برادر من ازدواج کن و هنوز عده بعد از طلاق نشده ایشون با اون اقا ازدواج کرد در حالیکه بعدا خانوادش فهمیدن ...اگر میدونستن نمیزاشتن ولی وقتی بقیه فهمیدن که کار تموم بود .....داییم بخاطر بچه هاش و اینکه ازدواج دوم با وجود دو بچه خیلی سخته بعدش واقعا پشیمون شد ...زنش فوقالعاده ساده بود و جتی خودشم بعدا پشیمون شد ولی چه فایده کار از کار گذشته بود دیگه
سلام
دقیقا همین جور که شما می فرمائید همش تو حرفا میگه من نمیخوام زندگیم همینجوری به بطالت بگذره .
هرچی میگم ما ۸سال بدونه مشکل اساسی زندگی کردیم مشکلاتمون انقدر حل نشدنی نیست آخه یخورده امیدوار به زندگیمان باش ولی خیلی تند برخورد میکنه فقط میگه ما از اول تو انتخابمون اشتباه کردیم من نمیخوام ادامه بدم دیگه. همش میگن تو این چند ساله چون من خواستم زندگی کنم به مشکل نخورده بودیم مگرنه همه چیمون باهم فرق داره.
متاسفانه هم خانواده من آمدن جلو که بدتر شد و رابتشونو با خانواده کلا قطع کردن به خانواده خودشونم زیاد اجازه دخالت نمیدن.
- - - Updated - - -
سلام
دقیقا همین جور که شما می فرمائید همش تو حرفا میگه من نمیخوام زندگیم همینجوری به بطالت بگذره .
هرچی میگم ما ۸سال بدونه مشکل اساسی زندگی کردیم مشکلاتمون انقدر حل نشدنی نیست آخه یخورده امیدوار به زندگیمان باش ولی خیلی تند برخورد میکنه فقط میگه ما از اول تو انتخابمون اشتباه کردیم من نمیخوام ادامه بدم دیگه. همش میگن تو این چند ساله چون من خواستم زندگی کنم به مشکل نخورده بودیم مگرنه همه چیمون باهم فرق داره.
متاسفانه هم خانواده من آمدن جلو که بدتر شد و رابتشونو با خانواده کلا قطع کردن به خانواده خودشونم زیاد اجازه دخالت نمیدن.
دو روزه پیش پدر خانمم برامون از دکتر مجد برامون وقت گرفت به همسر گفت حتما باید برید. رفتیم اونجا اول همسرم یک ربعی رفت داخل صحبت کرد بعد من رفتم داخل بعد منهم کمی از شرایطمون گفتم برای دکتر ایشون قشنگگوش داد ولی در آخر گفت شما میخواین زندگی کنید ولی همسرتان میگن میخوان جدا بشن با وجود یک بچه و منهم تخصوصم تو روابط زوجین من کاری از دستم بر نمیاد شما باید برین پیشه مشاوره طلاق و یه خانمی معرفی کرد برامون البته دوتا قرص افسردگی برای همسرم تجویز کرد . از اونجا کر بر میگشتیم همسرم بهم گفت میخوام بدم بازار خرید یه مبلغی بهم بده. منهم رفتم سره کار کمیم بیشتر براش ریختم برای عید اگر خریدی داشت انجام بده.
بازهم پیشه خودم گفتم شاید بهتر باشه باز یه مقدمه سفر تو عید برنامه ریزی کنم شاید کمی هوا بخوریم روحیمونم بهتر بشه و قوی ب ای تاریخ سفر ازش مشورت خواستم گفت من با شما جایی نمیام ممنون . خیلی از این جور جواباش ناراحت میشم وقتی میبینم هرچی من میخوام چجوری پا پیش بزارم برای حل مشکلاتمون همسرم به برعکس من نا امیدم میکنه و دست رد میزنه به من . آخه واقعا من انقدر بد هستم این جواب ۱۰ سال صداقت من شده . خیلی از خودم دارم نا امید میشم. هیچ وقت فکر نمی کردم مشکلی باشه که آدم نتونه حلش کنه.
شما از در اشتباهی وارد شدید و همچنان اصرار بر تکرار دارید. شما به حد کافی محبت کردید و حسن نیت رو نشون دادید دیگه از این به بعد فکر میکنم کافیه. سعی نکنید دیگه آدم خوبه باشید و مثل خودش رفتار کنید.
میدونید چیه رضا جان دوست عزیز من واقعا موندم خودم که باید چیکار کنم این رفتارهای همسرم نمیدونم از رویه آمد هست یعنی با فکر داره این رفتارهارو میکنه یا به دلیل افسردگی یا فکر و خیال اشتباه که تو سرش افتاده دارن این رفتارها رو میکنن اگر متوجه بشم واقعا خیلی بهتر میتونم تصمیم درست بگیرم حداقل.
شاید بهتر باشه مدتی بهش فرصت بدید و بگید سنگاش رو با خودش وا بکنه اما هرگز با شروط مالی که گذاشته موافقت نکنید و اظهار کنید که توافقی برای جدایی در کار نیست و این خواسته ایشونه. بگید که این زندگی و هرچه در اون هست برای خانواده ما در کنار هم هستش و من هرگز برای متلاشی کردن این خانواده قدمی بر نمی دارم. مراقب باشید که نه پیشنهاد ترک خونه رو به ایشون بدید و نه شما خونه رو ترک کنید که هر دو می تونه به ضرر شما تموم بشه. اما خانمتون خواست که مدتی در منزل پدریش بمونه، فکر می کنم بهتره بهش اجازه بدید که احتمالا می فهمه چه قدر سخته بعد از چند سال زندگی مستقل دوباره به موقعیت قبل برگشتن. اگر هم رفت بهش نفقه بدید. اون هم از طریقی قابل اثبات. اما ماشین و بقیه چیزایی که گفته رو هرگز. فقط تو این مدت خیلی مراقب دخترتون باشید. منم یه بچه چهار ساله دارم. بچه ها تو این سن دیگه خیلی چیزا رو می فهمن.
سلام.پیشنهاد میدم بهش اخطار بده ک رفتارش رو تغییر بده اگر نداد ازش ب عنوان عدم تمکین شکایت کن.
زیاد لی ای به لالاش گذاشتی قوی باش.
ممنون پرستو واقعا از راهنمایتان مچکرم
بله دقیقا درست می فرمائید شما من به هیچ عنوان نمیخوام خانوادم متلاشی کنم و کوچکترین قدمی برنمیدارم برای جدا شدن چون واقعا دوستشان دارم
انشاالله سال جدید برای همه دوستان پر از خیر و شادی برکت باشه دور باشن همه از این مشکلات انشالله
حامد عزیز
میدونم چه تقلایی برای این زندگی میکنین.
منم مثل شما خیلی تلاش کردم.
امیدوارم همسرتون تلاشتونو ببینند واین زندگی سامان پیدا کنه!:72: