-
قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
سلام دوستان عزيزم
دو روز پيش جشن عقد خواهرم بود و طبق برنامه ريزي هاي قبلي مادر شوهر و پدر شوهرم هم دعوت بودن ، همه چيز به ظاهر خوب پيش ميرفت ، با اينكه من در طول مراسم دائم مواظب خودم و حجابم بودم ، اما چشتون روز بد نبينه ........:302:
از اولي كه من وارد خونه شدم همه رو تعارف كردم و به همه خوش امد گفتم ، اما رويه گل مادر شوهرم و نبوسيدم ( چون آرايش داشتم )اما خيلي بهش خوش امد گفتم . بعد مدتي ديدم اصلا به من نگاه نمي كنه ، رفتم پيششو ازش پرسيدم مامان چه طوريد ؟ كه با دعوا جلو تمام فاميل گفتش كه مگه قراره چه طور باشم و روش و از من برگردوند ... خلاصه اون شبو زهر مار هممون كرد و رفت . منم قضييه رو به همسرم گفتم . خيلي عصبي شد و به مامانش زنگ زد .. اونم گفته بود كه زنت ديگه عروسه من نيست .. ( مي بينيد تو رو خدا ) بعد هم همسرم به عصبانيت تمام ماشينو سوار شد و رفت خونشون .. از اونجا كه برگشت شروع كرد با من دعوا كردن كه چرا مامانمونبوسيدي ، چرا حجابتو رعايت نكردي چرا فلان نكردي و چرا و چرا و چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟/؟
ديوونه شده بودم ، خشكم زده بود ، نميدونستم چرا بايد اينهمه تحقير مي شدم ، باز هم مامانش كار خودشو كرد و مارو به جون هم انداخت .. ( ديگه واقعا نمي دونم مادر شوهرم چرا نمي خواد ما زندگيمونو بكنيم )
اينقدر با من جلو مامانو بابام دعوا كرد كه آخر سر قلب بابام گرفت و حالش بد شد . بعد هم آقا سوار ماشينش شد و آخرين حرفي كه زد اين بود كه : اگه قراره بر انتخاب باشه من بين تو و مامانم ، مامانمو انتخاب مي كنم ، منم گفتم كه ديگه نمي خوام باهات زندگي كنم . اونم بدون توجه به حرف من ، در رو به هم كوبوند و رفت
ديگه نمي دونم چي بگم ، مي خوام طلاقمو بگيرم ،خسته شدم !!!! شما كمكم كنيد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان
اینجوری که من برداشت کردنم شوهرت خیلی سریع تصمیم میگیره و به عواقبش فکر نمیکنه چه در گذشته چه حال
خیلی خوددار باش عزیزم دیگه باهاش هیچ تماسی نکیر تا خودش باهات تماس بگیره
تو به اندازه کافی تا حالا کوتاه اومدی به جرز این مورد موردهای دیگه ای هم بوده
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان دیگه به راحتی کوتاه نیا بذار به دست آوردنت واسش مشکل باشه تا بیشتر قدرتو بدونه
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خوبم از این بدتر باید می شد. یادت چقدر بهت گفتم نکن. زود آشتی نکن. یا خانوادت در میون بذار.
الانم شتاب زده عمل نکن. صبر کن. با خانوادت مطرح کن . اونا بهتر از شما می دونن چه کار کنند.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
شما هم اشتباه کردید! روی گلشو نبوسیدم چون آرایش داشتم! چند نفر این حرف رو واقعا باور می کنند.ببینید مادر خود شما از شمای دخترش همین رو قبول می کنه؟ اونم بهونه گیریشو شروع کرده(مادر شوهرتون)
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من هم با نازنین موافقم
حالا که کار به اینجا کشیده به راحتی کوتاه نیا
احترام خودت حفظ کن عزیزم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خانوم . شما هدفتون از طرح سوالتون چیه؟ اگر حل مشکله همه چیز رو صادقانه بگید . این توصیفاتی که شما از مادرشوهرتون کردید به یک دیو دوسر(عذر می خوام)بیشتر می خوره. بگید شما هم مشکلتون چیه. چه جاهایی اشتباه کردید تا مشکل حل شه. وگرنه اگر فقط قصد تایید شدن دارید جای خوبی رو انتخاب کردید و روش خوبی برای گفتن ماجرا
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
جسارت من رو ببخشید اما این تنها راه حل مشکلاتتونه. واقع بین بودن و هه چیز رو دیدن و گفتن
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
یادمان باشد
اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد..... سر سجاده عشق ، جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
خیلی ثشنگ بود الینا جون
ماندگار جان یکم باید شوهرتو بترسونی نباید اینه به زبون بیاره که من انتخاب می کنم هرکسی تو زندگیه آدم یه جایگاهی داره مادر به جای خود همسر هم به جای خود اول این باید مشخص بشه واسش
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
از همتون مثله هميشه ممنونم
دو تا ايراد كه همسر من داره يكي ماماني بودن و يكي گوشي بودنشه ، و به قوله مامانم اينا از بزرگترين معضلات زندگيته ، چرا كه نه با اين اتفاق كه صد هزار بار ديگه هم كه بفيته ؛ بازم مامانشو به من ترجيح ميده . نمي دونم من كه الان 9 ماهه عروسشم چه گلي به سرم زده ، كه من بخوام جبران محبتهاشو بكنم . غير از مطلك بار كردن و غرولند كردنو ، حسادت كردن و ديگري رو به رخ من كشيدنو ؛ جهازت بايد اين باشه و اون باشه و حقوقتو بايد خرج زندگيت بكني و .... در حالي كه من طبق گفته شما دوستان هم براش كادو گرفتم هم محبتش كردم (هم با زبون هم با عمل ) اگه تا صبح هم براتون بگم ، كم گفتم . اينقدر هست كه بخوام يه كتاب واسش بنويسم ( جالب اينه كه خودمم نويسنده ام )
امروز ظهر ديگه مامانم خيلي حالش بد شد و شروع كرد به گريه كردن كه تو كه يه خانوم مهندسي و اونهمه نازتو كشيدن و هزار برابر به خونواده شوهرت سري ؛ چرا بايد اينقدر بدبخت ميشدي ؛ مي بينم كه راست مي گفت . اينو يكساله پيش درست همين روزها بهم گفتن كه ببين ؛ اين انتخابه خودته ، تا اخرش هم بايد پايه همه چيز وايسي چون خودت خواستي . الان همه تنهام گذاشتن ، حتي اوني كه من به خاطرش با همه مقابله كردم ، اينجوري جوابمو داد و مادرش و انتخاب كرد و رفت ... انگار نه انگار من زنشم و چقدر به هم علاقه داشتيم
الان هم هر چي شما بگيد همون كارو مي كنم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عذر می خوام شما هم کم به مادرتون و حرفهای اون وابسته نیستید.بعد از این ناراحت می شید که همسرتون مامانیه!! یک مقدار جدی تر فکر کنید و مثل دو نفر انسان کامل بدون تاثیرپذیری تصمیم بگیرید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
اینکه شما سری به خونواده شوهرتون که مادر بزرگوارتون فرمودند خوب مگه شما انسان عاقلی نیستید. مگر تصمیم نگرفتید. دیگه فکر کردن به اینطور مسایئل چه کمکی به رفع مشکل می کنه. صریح و در عین حال آروم با همسرتون صحبت کنید و بهش برسونید که بهترین مسیر تصمیم گیری خود شما و اونه برای زندگیتون ونه مادر شما و اون. شما و اون خیلی احساساتی عمل می کنید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نازنين عزيز
كاملا حق با توئه من نبايد اونقدر زود باهاش اشتي مي كردم كه الان اينقدر تحقير ميشدم ... اون بار هم خيلي جلوي مامانم اينا التماسم كرد ، فقط و فقط به خاطر ناراحتي قلبي مامانم اينكارو كردم . خدا شاهده كه ذره اي دلم راضي به اشتي نبود اما اينبار ديگه فرق ميكنه ديگه تصميممو گرفتم كه تحت هيچ شرايطي جوابشو ندم ، تا بفهمه كه زنش بيشتر به دردش مي خوره يا مادرش ؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
دوست من باور کن از رو هوا حرفی نمی زنم.
یعنی چی جلوی مامانم اینا التماسم کرد ؟؟؟ هر دوتون دارید اشتباه می کنید. هیچ وقت نباید اجازه بدی غرور همسرت جلوی خانوادت بشکنه همونطور که همسرت نباید جریان کتکاریتون رو به مادرش می گفت. عاقل باشید خواهشا.
دیگه جواب تلفن هاشو نده. باید بیاد حضورا ازت مهذرت خواهی کنه ولی نه جلوی مامانت اینا. بعد هم بنشین منطقی باهاش حرف بزن. حد و مرزتون رو مشخص کنید. یک ساله تو با شوهرت هستی. با خودت خلوت کن. خوبی و بدیهاشو منطقی دربیار و بعد تصمیم بگیر.
تحت هیچ شرایطی تلفن هاشو جواب نده تا بیاد خونتون.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
در ضمن اینم یادت باشه یک مرد هم زنش رو می خواد و هم مادرشو. یکبار دیگه جریان منو با دقت بخون. با دقت دقت. من الان واقعا نتیجه گرفتم.
دو شب هم خونشون بودم و کمتر از گل بهم نگفتن. هم من راضی ام هم همسرم و هم خانواده ها.
باید تعادل رو حفظ کرد. زن و مرد با هم می تونن نه تنهایی.
از تجربه دیگران استفاده کن.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ماندگار
نازنين عزيز
اون بار هم خيلي جلوي مامانم اينا التماسم كرد ،
چه قدر رمانتیک! احتمالا بیشتر بذارید اینکارو بکنه نتیجه بهتری می گیرید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
دوست عزیز sorena_arman خواهشا با تمسخر و کنایه صحبت نکنید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیز، خیلی متاسف شدم، به نظر من هم بهتره که صبر کنی تا همسرت بیاد سراغت، این قضیه برای من هم پیش اومد اما خدا رو شکر مادر شوهر من نه تنها ناراحت نشد بلکه بعدش هم خودش بهم می گفت کسی رو نبوس آرایشت خراب نشه.
میدونم که خیلی شرایط بدی داری اما صبر کن عزیزم..
:72:
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من با تمسخر جواب ندادم. چیزی رو گفتم که احتمالا می خواستند بشنوند. فرق هست در چیزی که باید بشنوید و چیزی که می خواهید بشنوید!!
گاهی انسانها باید به این نتیجه برسند که تلخ ترین داروها موثرترین اونها هستند!
اینجا هم نظر هر کس محترمه خانوم نازنین غ.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نظر همه محترمه به شرطی که با تمسخر و کنایه نباشه. لطفا رعایت کنید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
خانوم نازنین غ باز هم عرض می کنم نظر بنده فاقد هرگونه جسارت و توهین بود.و هم چنین پوزخند . برداشت شما متاسفانه اشتباه بود.در هر حال be cool
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من از پاسخهايي كه همه شما دوستاي گلم دادن تشكر مي كنم . واقعا همتون هميشه نظر لطف به من داشتيد . نازنين گلم خيلي از صراحت كلامت خوشم مياد عين خودمي ، حس ميكنم اگه ببينمت شايد از لحاظ ظاهري هم خيلي به هم شبيه باشيم .
به هر حال من برايه حل اين مشكل كه حال يه معضل شده اينجا موضوع و ايجاد كردم و قصد ايجاد فضاي پر تنش و ندارم . بازم از همه همتون ممنون و سپاسگزارم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عزیز دلم سلام. به قول یه بنده خدایی مشکل بین عروس و خانواده شوهر تا حدودی طبیعیه. هیچ وقت اجازه نده این حد و مرز طبیعی بیش از اندازه گسترده بشن. به نظر من نباید اجازه می دادی شوهرت چیزی بفهمه. فکر کن دعوای بین تو و مادر شوهرت دعوای بین تو و مادرت بود. بازم میذاشتی شوهرت بفهمه؟ تجربه ی شخصی من نشون میده که متاسفانه مردا در اینجور موارد فقط کارو خرابتر میکنن. پس تا دیر نشده با مشورت پدر و مادرت یه راهی پیدا کن که بتونی آتش خشم مادر شوهرتو خاموش کنی. چون همونطور که میدونی ممکنه خدای ناکرده شعله ی خشمش زندگیتو بسوزونه. فکر کن داری میری با همسایت حرف بزنی، نه با مادر شوهرت.به نظر من در مورد برخورد با خانواده ی همسرت مستقل از همسرت رفتار کن!
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ممنون از تو شعله عزيز
نظر خيلي خوبي دادي ؛ شايد بتونم اين كارو من بكنم ؛ اما مادر شوهر من كه نمي تونه به من به چشم همسايه اش نگاه كنه ؛ و چه بهتر كه نمي تونه ، چون اينقدر غرور داره كه حتي با همسايه هاشونم رابطه خوبي نداره . اون از روز اولي كه من وارد خونشون شدم منو با اسم عروس خطاب كرد و دائم سعي كرد بهم بفهمونه اوني كه اونجا نشسته خواهر شوهرته ، اون يكي برادر شوهرته و من مادر شوهرتم كه مي خوام از صفحه روزگر محوت كنم :160:
نمي دونم اين چه قسمتي بود كه نصيب من شد ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!:203:
ديروز كه از سر كارم رفتم خونه ، تو مسير حالم بد شد ، زنگ زدم بابام اومد بردم بيمارستان ، خدا ميدونه ديشب كه از بيمارستان اومدم خونه ، عين يه جسم نيمه جون افتادم رو تخت و تا صبح زير سرم خوابم برد . بيچاره خونوادم .؛ نمي دونم بايد چيكار كنم ؟
همه اينا بخاطر اينه كه مبينم شوهرم پشتمو خالي كرد و منو به مادرش ترجيح داد ، او رفت و حتي نفهميد كه من چقدر تنها مانده ام ، مني كه هيچ گاه تنهاش نذاشتم ... تو بي پوليش ، تو تنهائيش ، تو مريضي اش ، تو غمش ، اما او چه ساده گذاشت و رفت ...
چقدر بي وفائييييييييييييييييييييي
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیزم اینقدر غصه نخور آجی
خدابزرگه مطمئن باش که شوهرتم الان پشیمونه ولی روی برگشتن نداره چند روز طاقت بیار تا هر دو طرف سردبشین بعد بیرون باهم صحبت کنین نه در حضور خانوادهاتون .
یه کم با سیاست رفتار کنی میتونی همه چیزو حل کنی . من اگه تو همون دوران عقدم با شما و اینجا آشنا شده بودم مطمئنم الان این وضعو نداشتم
یه وقتایی ما فقط چوب سادگی و عدم سیاست خودمونو میخوریم تا دیر نشده پاشو و از نو زندگیتو بساز ولی این دفعه با حدو مرزمشخص .
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار عزیزم
واسه چی ضعف نشون میدی آخه؟
اون باید ناراحت بشه اگه تو رو از دست بده تو که نباید ناراحت باشی غصه نخور عزیزم خدا رو شکر کن که هنوز نرفتی سر خونه زندگیت و عقدی
همین الآن تکلیفت روشن شه بهتره عزیزم
-
قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ميدونيد يه چيز خيلي عذابم ميده هر چي مي خوام فراموشش كنم نمي تونم ، اونم اينه كه چرا مادر شوهر من با اينكه ميدونه شوهر من چقدر روي من تعصب داره و حساسه ، رفته بهش گفته كه زنت جلو داماد و برادراش بي حجاب بوده و هزار چيزه ديگه كه به خدا روم نميشه بگم ( اخه به كدامين گناه ناكرده ) !!!!
آخه مگه من چه هيزم تري بهش فروخته بودم ، فقط با اين كارش مي خواست شوهرمو به جونم بندازه و اونو عصبي بكنه كه سر من داد بزنه و جلو همه باهام دعوا كنه . به خدا اينبار ديگه كوتاه نميام ، دلمو شكوندن :47::54:، هر چي كه به شوهرم ميگفتم من حجابمو رعايت كرده بودم ، اما تو گوشش نمي رفت كه نمي رفت ، خدا از سر مامانش نگذره . چقدر اخه بعضي از اين بزرگترها تا اين حد بي انصافند ؟؟؟ چرا آخه ؟؟؟:54::54::54::54:
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
عزيزم اينقدر غصه نخور. مي دونم خيلي سخته. هيچ كدوم از ماها جاي تو نيستم. ولي اصلاً كوتاه نيا. اگر كوتاه بيايي اين كار واسش عادي مي شه. حرمتها خيلي شكسته شده. همش هم به نظر من تقصير همسرت هست كه نمي تونه جلوي مامانشو بگيره. به خدا توكل كن. تو تايپيك مادرشوهر نق نقو و بددهن يه پستي برات گذاشتم برو بخونش. كوتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتاه نيايي ها.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
الينا جون و harfe dele عزيز
من وقتي عاشق همسرم شدم ، با اينكه خونواده ام با اين وصلت موافق نبودن ، واقعا عاشقش بودم ، به خاطرش همه چيزو تحمل كردم همه چيزو ، حتي توهينهاي مادرش و نسبت به خونوادم ؛ همش هم به خطر اينكه شوهرمو دوست داشتم و نمي خواستم كه از دستش بدم ولي اينبار خوب جواب محبتهامو داد ؛ خوب حقمو گذاشت كف داستم و گفت به سلامت . حالا مي بينم زيادي از خود گذشتگي به خرج دادم حالا ديگه من كوتاه بيا نيستم كه نيستم آتش خشمم لحظه به لحظه داره بيشترو بيشتر ميشه ، تمركزمو از دست دادم ؛ مي خوام خرخره مادر شوهرم و بجوئم ، كه زندگيمو داره دستي دستي ازم ميگيره
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
چند روز سکوت کن ماندگار جان خودش بر می گرده تو زنشی نمی تونه ازت بگذره خانومی
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مشکل اینجاست که مادر شوهر تو زندگیتو ازت نمی گیره. خودت با فکری همه چیز رو خراب کردی و داری می کنی عزیزم.
اولین مقصر خودتی و آخری هم خودتی .
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
حرفهایی که شما رو تحریک به مبارزه می کنه رو جدی نگیرید. زندگی شما بازی زیبی شماست.سیاست داشته باشید. شما برنده اید
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
من با نازنین کاملا موافقم
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان
همین که خودتو واسشون گرفتی خیلی خوبه امیدوارم ترس از دست دادن شوهرتو نداشته باشی که اون موقع هست که کارهایی که نباید انجام بدی میدی
توکل به خدا داشته باش .و محکم باش
-
قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نازنين جان و sorena عزيز
من الان اصلا حاله مساعدي واسه سركوفت شنيدن ندارم قربونتون برم ، الان دارم سركوفتهاييه پدر و مادرو خواهرو برادرم و خاله ها و دائي ها و عمه و عموهايي كه حال اون شب منو ديدن و تحمل ميكنم ، هنوز تلفنهايي كه به خونمون زنگ مي خورن و حكايت از دلسوزي هاي ( با كنايه ) دارن و دارم تحمل مي كنم . كه اخي حيف شدي ، چقدر خواستگاراي خوب داشتي و پس زدي ، ............. :305:
ديگه اينجا نيومدم بهم بگيد حقته ، بخور حقته ، تو لياقتت همينه ، بايد بدتر از اين سرت ميومد
يه كوچولو خودتونو بذاريد جايه من ، همه در و ديوار سرزنشت كنن ، چيكار مي كرديد ؛ ؟؟؟؟///
دلتون مي خواد حرف دلتونو بگيد و سبك شيد . البته بعضي از دوستان هميشه به من نظر لطف داشتن ، از همتون ممنونم ...
نازنين جان من خودم ميدونم كه از همون اول تو انتخابم اشتباه كردم ، و الان هر چي سرم مياد مسبب اولي و آخريش خودمم ، اما به خدا منم آدمم :47:
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان شما سرکوفت نشنیدید از ما!
من به شما عرض کردم سیاست داشته باشید. همسرتون رو با کلام جذب خودتون کنید.ببینید به هر حال انتخابی بوده که شده. شما نمی تونید همسرتون رو از خونوادش به این صورت جدا کنید."مردها به مادرشون وابسته هستند". هر تلاشی در این جهت زندگیتون رو به سمت سقوط می بره. پس واقع بین باشید. اگر قصد ترمیم زندگیتون رو دارید مهربونترین برای همسرتون باشید. هیچ مردی در برابر مهربانی یک نفر مقاومت نمی تواند کند.اون به مرور شما رو مهربونتر می بینه و دوست داره سمت شما بیاد.
ماندگار عزیز بذارید اینطوری باهاتون صحبت کنم. بالفرض شما در نظر بگیرید من بگم" آره که شما آدمید. پرروش کردی. تحویلش نگیر تا خودش بیاد و..." شما قصد شنیدن این حرف رو هم داشته باشید اگر اجرا کنید زندگیتون رو به سمت جدایی سوق می دین. کدوم از حرفهای من بوی دلسوزی یا تمسخر می داد! من دارم می گم شمایی که مهندسی چرا اینقدر احساساتی برخورد می کنی. منطق زندگی شما باید بهتون کمک کنه قوی تر برخورد کنید. تواناییشو دارید.من خودم مهندسی خوندم و می دونم دخترهای مهندسی قوه تحلیل بالایی دارند.
محکم تر باشید.
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
sorena جان ، تاييد حرفهاي ديگرون همون نظر خود شماست
به هر حال من الان تو شرايط بسيار تا بسيار سختي هستم ، همسرم منو رها كرده و رفته ؛ مادرشون هزار بد و بيراه و دروغ و افترا بهم بستن ؛ خونواده مم دائم ميگن خودت انتخابش كردي ، حالا هم تحمل كن ؛ هيچ كس باهام همدردي نمي كنه ،اينجا رو انتخاب كردم كه بهم راه و نشون بدن ، اينكه تحويلش نگيرم ، و محلش نذارم و باهاش تماس نداشته باشم ، جملاتييه كه به كرار دوستاي عزيز گفتن و منم دقيقا دارم همين كارو مي كنم ، چرا كه تحقير شدم ، حالا مي خوام بدونم اين سياستي كه شما ازش ياد مي كنيد ، ياد منم بديد ، من شايد اصلا نمي دونم سياست داشتن يعني چي ؟ آخه تو موقعيت من چه جور بايد سياست داشته باشم ؟
خواهش مي كنم اگه ممكنه در مورد اين سياسته يه كم بيشتر برام توضيح بديد
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
آخه وقتی راه نشون می دیم که حرف گوش نمی دی دختر.
برای بار 1000 ام می گم الان جواب تلفن های همسرتو نده. اون بالاخره برای آشتی می یاد. یک ماه هم که طول می کشه می یاد ( که اگه نیومد به حماقت خودش و خانوادش بیشتر پی ببر و راهتو جدا کن ) وقتی اومد خیلی جدی باهاش حرف بزن. حد و مرزتو مشخص کن. ازش تعهد بگیر.
الان هیچ کاری نکن و فقط به اشتباهاتت فکر کن و ازشون درس بگیر که دیگه انجام ندی. اومدی اینجا توقع داری همه باهات همدردی کنن و برات اشک بریزن عزیزم ؟؟؟؟
چرا انقدر احساساتی برخورد می کنی ؟؟؟؟ عاقلانه برخورد کن. من اون دفعه هم گفتم الانم می گم . همسرت خیلی نقاط منفی داره. بشین اینها رو ریشه یابی کن اگه قابله حله سعی کن کمکش کنی ولی اگه نیست اونوقت بنشین برای زندگیت یک تصمیم درست بگیر خانمم. واکنش افراد نااگاه به تحقیر شدن نیست .
انقدر هم نگو منو ترک کرد رفت . یک جوری می گی انگار 5 تا بچه گشنه موندن رو دستت نمی دونی باهاشون چیکار کنی !!!!!!!!!!!!
اعتماد به نفست کو پس خانم مهندس موفق ؟؟؟
-
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان از دست خانوادت ناراحت نشو عزیزم تو این شرایط همیشه خانواده ها همین طور رفتار می کنن چون دلشون می سوزه
یه کم اول سعی کن خودتو آروم کنی تا بتونی فکر کنی بعدشم عزیزم غصه نخور همسرت برمی گرده مطمئن باش که برمی گرده همین الانشم مطمئن باش پشیمون شده فقط غرور داره
تو باید صبر کنی تا بیاد دنبالت بلاخره تو همسرشی نمی تونه منکرت بشه خانومی