سلام . هیچی نمیگم فقط خواستم قبلش اینجا اعلام کنم
1 بار تجربه داشتم ولی شانس اوردم
حتی طناب هم درست کردم وصیت هم کردم ...
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام . هیچی نمیگم فقط خواستم قبلش اینجا اعلام کنم
1 بار تجربه داشتم ولی شانس اوردم
حتی طناب هم درست کردم وصیت هم کردم ...
فقط میخوام بگم هیچ وقت به کسی که میخواد خودکشی کنه این ده چیز رو نگین ...
۱. “چه طور میتوانی به خودکشی فکر کنی؟ زندگی تو تا این حد بد نیست.”
شاید زندگی فردی که قصد خودکشی دارد از بیرون “تا این حد بد” به نظر نمیرسد. درد زیر این پوسته است. اگر فردی که قصد خودکشی دارد احساس کند کسی او را درک میکند، خیلی برایش مفید خواهدبود. چنین جملههایی القاکنندهی عدم باور و قضاوت است، نه درک کردن.
. “تو نمیدانی اگر خودت را بکشی من نابود میشوم؟ چهطور میتوانی فکرش را بکنی که چنین آسیبی به من بزنی؟”
عزیز شما به خودی خود حس بدی دارد. انباشتن بار گناه روی شانههایش قرار نیست به او احساس آرامش یا درک شدن بدهد یا او را تشویق کند که بیشتر با شما حرف بزند.
. “خودکشی خودخواهی است.”
این جمله احساس گناه بیشتری را به او القا میکند. اینجا ۲ نکته اهمیت دارد. یکی اینکه بسیاری از آدمهایی که به خودکشی فکر میکنند، تصور میکنند زنده ماندنشان باری به دوش خانوادهشان است. بنابراین، در میان حس درماندگیشان، حتی شاید در وضعیت ذهنی بیمارگونه، با رها کردن عزیزانشان از این بار به آنها کمک کنند. دوم، آیا در واکنش به دردی مشقتبار طبیعی نیست که اول به فکر رهایی خودشان از این رنج باشند؟
. “خودکشی کار آدمهای ضعیف است.”
این جمله حس خجالت را القا میکند. همچنین در واقع اصلا منطقی نیست. بیشتر آدمها از مرگ میترسند. هرچند من تردید دارم که خودکشی را شجاعت یا شهامت تلقی کنم، اما غلبه بر ترس از مرگ را هم ضعف تلقی نمیکنم.
۵. “منظورت این نیست. تو واقعا نمیخواهی بمیری.”
پیام این جمله که اغلب به خاطر اضطراب یا ترس گفته میشود، بیاعتباری و بیاعتنایی فرد است. فرض کنید منظور آن شخص واقعا این است که میخواهد بمیرد. اگر به فردی که حقیقتا قصد خودکشی دارد، بیاعتنایی کنید خیلی زیانبارتر از این است که کسی را که قصد خودکشی ندارد جدی بگیرید. بنابراین چرا همه را جدی نمیگیرید؟
۶. “تو چیزهای زیادی داری که به خاطرشان زندگی کنی.”
در بعضی شرایط ممکن است این نوع جملات یادآور تسکینبخشِ وفور نعمت و امید باشد. اما برای بسیاری از آدمها که به خودکشی فکر میکنند و اصلا احساس نمیکنند چیزی زیادی برای زندگی کردن دارند، این گفته میتواند عدم درک بسیار عمقی را انتقال دهد.
. “اوضاع میتوانست بدتر از این باشد.”
بله اوضاع میتوانست بدتر از این باشد، اما دانستن آن هیچ خوشی یا امیدی را القا نمیکند. من برای مقایسه، ۲ فرد را تصور میکنم که چاقوخوردهاند، یکی در قفسهی سینه و دیگری در پا. چاقو خوردن در قفسهی سینه خیلی بدتر است، اما به هر حال، تصور آن درد فردی را که پایش چاقو خوردهاست رفع نمیکند. این درد همچنان رنجآور است. خیلی زیاد. بنابراین آدمهایی که به خودکشی فکر میکنند، حتی اگر چیزهای خوب زیادی برایشان وجود داشتهباشد، حتی اگر زندگیشان میتوانست خیلی بدتر باشد، باز هم اوضاعی را تجربه میکنند که ظاهرا غیرقابل تحمل است و باعث شدهاست بخواهند بمیرند.
. “آدمهای دیگر مشکلاتی بدتر از تو دارند و نمیخواهند بمیرند.”
این حقیقت دارد، و ممکن است عزیزتان قبلا با شرمساری به این موضوع فکر کردهباشد. آدمهایی که میخواهند بمیرند اغلب خودشان را با دیگران مقایسه میکنند و به این نتیجه میرسند. حتی ممکن است احساس نقص یا فروپاشی بکنند. مقایسهی او با کسانی که بهتر با مشکلات کنار میپایند ممکن است فقط حس محکوم کردن خود را در او تشدید کند.
. “خودکشی راهحلی دائمی به یک مشکل موقت است.”
من آدمها، بهویژه نوجوانانی را میشناسم که این جمله برایشان بینهایت مفید بودهاست. این جمله با آنها حرف میزند. اما در عین حال این پیام را منتقل میکند که مشکلات یک فرد موقتی است، در حالی که ممکن است اینطور نباشد. در چنین اوضاعی، یک هدف واقعگرایانه برای آن فرد میتواند این باشد که یاد بگیرد با مشکلات کنار بیاید و با وجود آنها زندگی معناداری داشتهباشد. مشکل دیگر چنین جملهای پیامی است که القا میکند: خودکشی یک راهحل است –بله یک راهحل دائمی. من توصیه میکنم حداقل کلمهی “راهحل” را با “اقدام” یا “کنش” عوض کنید، فقط برای اینکه که این ایدهی راهحل بودن خودکشی را تقویت نکنید.
. “اگر در اثر خودکشی بمیری به جهنم خواهیرفت.”
احتمالا عزیزتان قبلا دربارهی چنین امکانی فکر کردهاست. شاید او به جهنم اعتقاد ندارد. شاید اعتقاد دارد خدایی که او را میپرستد گناه خودکشیاش را خواهدبخشید. به هر حال آرزوی مرگ در او باقی میماند. گفتن اینکه به جهنم خواهدرفت میتواند احساس بیگانگی را در او تشدید کند.
یک بار دیگر میگویم، ممکن است همهی افکار بالا به ذهنتان برسد یا اصلا هیچکدامشان به فکرتان نیاید. معنیاش این نیست که شما اشتباه کردهاید یا به خاطر اینکه چنین واکنشی نشان دادهاید بد هستید.
به هر حال شما انسان هستید. ممکن است احساس خشم، رنجش، یا خیانت کنید. شما نمیتوانید افکار و احساساتی را که به شما هجوم میآورد کنترل کنید. فقط میتوانید آنچه را در واکنش به این افکار و احساسات میگویید یا کاری را که انجام میدهید کنترل کنید.
وقتی فردی افکار مرتبط با قصد خودکشی را برای شما افشا میکند، حرفها و رفتارتان میتواند به او کمک کند کمتر احساس تنهایی کند و در نتیجه، امیدوارتر شود. سوالهای خوبی که میتوانید از خودتان بپرسید این است: “آنچه من میخواهم بگویم چه کمکی به این فرد میکند؟ چه آسیبی به او میزند؟”
پاسخ شما به این سوالها میتواند به معنی این تفاوت باشد که فرد احساس کند دربارهاش قضاوت شدهاست و حتی بیشتر احساس تنهایی کند – یا احساس پذیرش و درک شدن بکند.
- - - Updated - - -
ببینید از من که گذشت من فایل های صوتی هم اماده کردم که خانوادم گوش کنند ولی نصیحت من به ادم ها چند تا چیزه
هیچ وقت به کسی قول و تعهدی ندید که نمیدونید میتونید انجام بدین یا نمیتونین
با زندگی ادم ها بازی نکنید شاید یکی خیلی زندگیش رو جدی بگیره و همه چیز رو جدی گرفته باشه و واسش برنامه ریخته باشه
و اینکه هیچ وقت نگید خودکشی کار ادم های ضعیفه برعکس ادم باید خیلی قوی باشه تا از همه چیز بگذره از همه چیز هایی که تو این دوره زمونه هست و از دیدن پیشرفت علم از غذا های خوشمزه از خوشی ها بازی ها تفریح ها . دوستان و خانواده و مهمترین چیز دیدن اینده ای که هیچ تصوری ازش نداری ..
خیلی باید قوی باشی تا بتونی چشمت رو به دنیا ببندی و بری ...
شماها نمیتونید چشمتون رو به 1000 تومن پول ببندید چطور میتونید چشمتون رو به زندگی ببندید و برید اون دنیا مرگ ترس اورترین چیزی که خدا افریده
از حرفهاینان هیچ چیزی بر نمی آید جز اینکه می خواهید خودتان را یک قهرمان معرفی کنید
چرا با خودکشی می خواهی خودت را قهرمان کنی ورو از دنیا ببری
اگر به مرگ با این دید نگاه میکنی ودوست داری زودتر یروی
مرگی که او برایت رقم زده را چرا قبول نمی کنی ؟
شاید اصلا قبل از خودکشی مردی ؟
می دانی که اعضاوجوارحت هم به چیزی که تو فکر میکنی راضی هستند ؟
اگراعتماد به قلبت داری اگر اعتماد بر روحت داری اگر اعتماد برفکرت داری پس آماده مرگ باش
نمی دانم که چقدر اعتقاد به خداوند ومالکیتش داری وگرنه خیلی حرفها برایت داشتم
ولی قبل از تصمیمت نگاهی به آیات قرآن بیانداز
یا خطبه امام علی به همام را بخوان وبعد بمیر آنچنان که همام مرد !در اینترنت سرچ کن ضرر ندارد
با سلام و احترام
به قول خاله قزی :
به سایت وزین همدردی خوش آمدی:72:
..............
به نظرم انسانها همیشه در حال تصمیم هستند،،،،حتی تصمیم نگرفتن هم خودش یه تصمیم هست :)
خودکشی خودش یه تصمیم هست ،،،،آن هم یه تصمیم سخت .
به نظرم انسانهایی که تصمیم سخت خودکشی را می گیرند ،،،،اگر انرژی و قدرت خودشون را در مسیر دیگر قرار دهند ،،،،نیروی عظیمی ایجاد می کنند
فقط مهم اینکه این نیرو کجا هدایت بشه ،،،چطوری پرورش داده بشه ،،،،تا بتونه تغییر ایجاد کنه .
............................
از خودت نگفتی ؟
بیشتر بگو ؟
...............................
ببخشید ،،،از من باغبان کمکی بر می یاد ؟
اگر کمکی بر می یاد بفرمایید؟
اگه نه ،،،،ان شالله خود واقعیت را پیدا کنی و زیبا زندگی کنی و به زیبایی این زندگی را به پایان برسونی .
...............................
راستی : فرد زیر می خواست خودکشی کنه ،،،، تو کنار خیابون یه زنی بهش میگه : تو می تونی برای مردم مفید باشی ،،،،
از آن روز تصمیم میگیره دیگران را شاد کنه و به دیگران روحیه بده .
http://www.hamdardi.net/imgup/5978355e01d78dd4a5.jpg
یه مستندی داره به نام : نه دستی ،،نه پایی ،،،نه غصه ای !
در پناه حق.:72:
قهرمان ... خندم گرفت .. ادم وقتی قهرمان میشه که با مرگش کار خوبی بخواد انجام بده ..
من حتی طاقت 1 ساعت رو ندارم وایسم تا مرگی که خدا واسم رقم زده وایسم عجب
خدا خودش انشااله من و میبخشه
من تو زندگیم برای هدفی جنگیدم و تلاش کردم ولی وقتی رسیدم بهش خالی و پوچ بود هیچ کس درک نمیکنه
من همه کار کردم ... خودم توضیح دادم به همه برای همه فایل صوتی درست کردم ادم موفقی هستم گالری بزرگ دارم درامد چند میلیونی دارم ولی هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی شکست در عشق نمیتونه ادم رو خورد کنه
میدونی چرا این حرف رو میزنم ؟؟
من گدایی و بدبختی و بیچارگی رو تجربه کردم
من بی خانمانی رو تجربه کردم
من شکست تو رابطه ها رو تجربه کردم
من طلاق پدر مادر رو تچربه کردم
من تنهایی و بیکسی رو تجربه کردم
چک برگشتی و بدهی چند صد میلیونی رو تچربه کردم ولی همه رو رد کردم و ادم موفقی شدم ولی کسی که نباید میشکست من و شکست و الان که تصمیم گرفتم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جلوم رو بگیره
بابت زندگی سختی که داشتی متاسفم و باهات احساس همدردی میکنم و خیلی خوشحالم که میبینم آدم قوی ای هستی. آفرین به تو به خاطر اینکه با مشکلاتت جنگیدی و بارها پیروز
شدی. آدم های قوی ای مثل تو کم پیدا میشن. حتی نایاب هم هستن.کاش من هم مثل تو بودم. باور کن خیلی خیلی بهتر از منی. با وجود داشتن زندگی سخت، اینکه قوی بودی ستودنیه.
من چیزهایی که نوشتی رو خوندم و به دلم نشست. من فکر میکنم تو هدف بزرگی داری. یعنی میخوای با خودکشی چیزی رو به دیگران بفهمونی. در واقع تو نمیخوای همین طوری بمیری
درسته؟
میخوای با مردنت هم مفید باشی.چقدر تو خوبی. چقدر آدم دوست داشتنی و بزرگی هستی. عجب وجود عمیقی داری. فکر میکنم باید بسیار مهربون هم باشی.خیلی دوست دارم بفهمم
که اون چیه که تو دوست داری ما ها بدونیم و تکرارش کنیم یا دیگه انجامش ندیم چیه. چرا کمکم نمیکنی؟
راستی حتما باید ناراحتی عمیقی بابت این شکست آخر تحمل کرده باشی. میتونم ازت بپرسم دلیل اینکه به هم نرسیدید چیه؟
ممنونم و بی صبرانه منتظر جواب هستم.
با سلام و احترام
خیلی خوبه که همدردی را برای بیان مسائلت انتخاب کردی. امیدواریم که بتوانیم شنونده خوبی باشیم.
شما تجارب سختی را داشته ای. و حتما برای عبور از هر کدام از آنها انرژی و انگیزه هایی داشته ای
اما برای ما این مورد اخیر را که فشارش را زیاد ارزیابی کردی توضیح ندادی. دقیقا چقدر اذیت شده ای که بیشتر از فشارهای قبلی می دانی.
شاید تجارب شبیه این فشارها را بعضی از ماها داشته باشیم و بتوانیم با هم گپ و گفتی داشته باشیم.
خوشحال می شویم که بیشتر برایمان بگویی
دقیقا هیچ چیز به اندازه شکست عشقی ادم رو خرد نمیکنه!... بعد از 10 سال هنوز قلبم درد داره!! به خودکشی هم فکر کردم ولی هنوز زنده م! ولی الان خودم رو محق نمیدونم که یه زمانی میخاستم خودکشی کنم... بزرگ شدم و یاد گرفتم وقتی بتونی عشق قبلی رو از یاد ببری بازم میتونی عاشق بشی. فقط باید شرایطش پیش بیاد.. وقتی بپذیری که طرف مال تو نبوده فراموشش میکنی و به زندگی برمیگردی و ادمی که مال توه رو پیدا میکنی. نمیدونم خیلیها معتقدن من و امثال شما عشق رو خیلی بزرگ کردیم !! میگن عشق به این معنا نیست! ولی من میدونم که هست اگر دو نفر که هر دو شعور و درک ازش داشته باشن میتونن عشق به این وسعت رو تجربه کنند. ولی عشق یکطرفه ست که نباید سمتش بری! یعنی نباید تعریفی به این معناداشته باشی. باید عاشق کسی باشی که لایق عشق تو باشه. وقتی نیست فراموشش کنی...
سلام
کسانی که در مقابل شکستها ایستادگی میکنند مقاومتشون به مرور زیادتر میشه و به قول معروف اب دیده میشن و دیدشون نسبت به مسائل بازتر و منطقی تر میشه , که امیدوارم این تجارب و مقاومت ها بتواند کمکتون کند.
سلام
همیشه آخرین سختی و مشکلی که توی زندگی برای آدم پیش میاد به نظر از همه مشکلات سنگین تر میاد وقتی زمان از روش میگذره آدم می بینه که اون سختی تحملش اونقدر هم که فکر میکرده غیر ممکن نبوده
یادمه سال گذشته یکی از همسایه های مادرم از برادرم خواسته بود پسرشو ببره سرکار
برادرم هم اینکارو کرده بود مدیر شرکت برادرم به حساب شناخت برادر من اون پسر رو استخدام کرد بعدا یکهو مشخص شد که نزدیک 100 میلیون چک از شرکت رو رفته نقد کرده و ناپدید شده
پدر مادرش هم که سالها دوست صمیمی پدر مادرم بودن اومدن گفتن ما که نمیدونیم کجاست و هیچ ربطی هم به ما نداره وبعدش اونها هم ناپدید شدن و کلا خونه زندگیشونو ول کردن رفتن بعد چند وقت هم مشخص شد خونشون رو فروختن و کلا از اون شهر رفتن
برادر من موند و خجالت و شرمندگی از مدیر شرکتشون
یادمه مادرم می گفت تا حالا هیچوقت هیچ مشکلی به این حد اذیتش نکرده و انقدر احساس بدی توی زندگیش نداشته
چند وقت بعدش یکی از اقوام سرطان گرفت
حالا مادرم میگه کاش همه مشکلات مثل اون مشکل قبلی بود چون بیماری رو واقعا نمیشه کاریش کرد حالا مادرم میگه ای کاش یه کلاهبردار بیاد و زندگی آدمو ببره ولی آدم مریضی بی درمان نگیره
یعنی با گذشت زمان و کهنه شدن موضوع و با مقایسه با مشکلات بعدی آدم می بینه شرایط خیلی هم غیر قابل تحمل نبوده
شما هم کمی زمان بده
و یه چیز دیگه اینکه چرا به جای اینکه به خودکشی فکر کنید به این فکر نمی کنید که به شکلی زندگی کنید که فرد مقابل شما افسوس بخوره که چرا عشق شما رو رد کرده
سلام
این چیزی که گفتم بیشتر حالت تشر داشت وگرنه هیچ کس با خودکشی قهرمان نخواهد شد وشما برای این که خودت را قانع کنی این مفاهیم را می رسانی
ودر کل شما برای ما محترم هستین
از زندگی سخت وپشت کار سختت در عجبم چرا بعد از این همه موفقیتی که داشتی به یک واکنش احساسی از هم پاشیده ای ؟
همه ی ماهادر مراحلی از زندگی فراز ونشیب هایی داشتیم وداریم
حتی خود من هم در همین فراز وفرود ها هستم .ولی وقتی با مشکلات قبلی ام مقایسه میکنم وموفقیت ها وتلاشهایم را میبینم دلگرم می شوم وشاد از اینکه خد/ا راشکر
مشکلاتم تمام شد وحالا هم در موضوعی جدید دست وپنجه نرم میکنم
اما در کل احساسات می توانند انسان را از پا در آورند به شرطی که
خدا نداشته باشیم ودر حد خدا کسی را بپرستیم
آن وقت می شود که دنیا در مقابل دیدگانمان پوچ وبی معنا می شود ودیگر چیزی برای از دست دادن نداریم
چرا یک نفر خدای ما می شود؟
چرا بتی به این قدرت برای خود ساخته ایم ؟
نمی دانم که خبر دارید یا نه با مرگ دیده انسان باز می شود وچیزهایی که انسان ها در دنیا درک نمی کنند را درک می کنیم !
حالا دلت می خواهد موقع باز شدن چشمت حالت چگونه باشد ؟ پر پرواز ونور وشادی / یا غل وزنجیر وحشت و شکنجه ؟
يه چيزي تو زندگيم بهم ثابت شده .. ادم وقتي چيزي و نداشته باشه واسش مهم نيست از دستش بده . همه ي شما چيز هاي مهمي تو زندگيتون دارين که واسه من کوچيکترين ارزش ي نداره چون براي شماست و من با شما فرق دارم ولي تو زندگيم خيلي چيزهارو از دست دادم چه کوچيک چه بزرگ براي من مهم بوده .. از دست دادن مهر مادري تو خونه اوليش بود وقتي مادر از پيش ادم ميره خونه تبديل به گورستون ميشه ولي من تحمل کردم . بعدش کلاهبرداري از پدرم بود که چند ميليارد سر پدرم کلاه گذاشتن يه ابم روش اونم پدري که از صفر شروع کرده بود و تو دهه ي 50 زندگيش بايد استفاده ميکرد ولي ايکاش به صفر بند ميشد به زير صفر رسيد به بدهي يه ميلياردي که دودش تو چشم ما هم رفت ماشين رفت خونه مغازه رفت و من و داداشم بيکار بوديم و هيچ منبع درامدي نداشتيم و همين باعث شد کسي که ادعاش ميشد عاشقمه ولم کنه و بره و اين واسم مهم نبود ... همه چيز رو از دست داديم و چون سخت بود دستمون رو پيش کسي دراز کنيم به کسي نگفتيم حتي 2 ماه جاي خواب نداشتيم اثاث رو انداخته بوديم يه پيلوت و خودمون اينطرف اونطرف ميخوابيديم بعضي وقت ها تو پارک خوابيدم ولي گذشت و من اين مشکلات رو حل کردم . حل کردم . این و خوب میدونم همه ی ادم ها یه نقطه ضعفی دارن که وقتی ضربه به اون نقطه ضعف بخوره زندگیشون از هم میپاشه برای من هم ضربه خورد . ضربه ای بدتر از همه ی درد های دنیا بدتر از همه ی ضربه هایی که میشد به زندگیم زد ...
- - - Updated - - -
تو دنیا هیچ چیز بالاتر از ارامش نیست .... ادم هیچ چیزی نداشته باشه ولی ارامش داشته باشه .. من خیلی خوب مرگ رو تجربه کردم یه حس اروم و پر از ارامش ... خدایی که اون بالاست میبینه من و انشااله میبخشه منو چون دیده بندش چقدر عذاب کشیده . شاید وجود من در این دنیا یه اشتباه بوده . یه اشتباه کیهانی یه اشتباهی مثل اثر پروانه ای ....
سلام ...
البته بنده جای شما نیستم و نمی خوام قضاوت کنم ... کار ندارم خدا هر کی رو نسبت به وسع خودش امتحان می کنه و ممکنه سختی بده ولی
خانمی که عاشقشون بودید خداییش میگم خداییش حس کنید خدایی ناکرده خدایی ناکرده(میدونم یک عاشق واقعی حتی عشقش بهش خیانت کنه درسته از چشش می افته ولی هیچوقت بدشو نمی خواد چون عشق قداست داره) زیباییشون رو از دست می دادند به کل مثلا اتش سوزی اون وقت شما بازم بهشون پایبند بودید؟
وقتی ادم عاشق چیزایی میشه که میشه یک شبه از دستش داد پس به نظرم نباید زیاد بهش اتکا کرد ... مثل زیبایی ... مثل پول... ولی اخلاق و رفتار چیزایی که از کودکی در ادم ریشه می گیره و... و کسی که عاشق اینا شد سخت میتونه فراموش کنه ... خیلی سخت میتونه دل بکنه ...
من جای شما بودم که این قدر توانمند بودید تونستید دوباره سر بلند کنید و... کاری می کردم اون قدر از نظر شخصیتی نمونه باشم خیلی ها عاشقم باشند ...
راستی اهنگ خودکشی ممنوع از محسن چاوشی رو هم گوش کنید ...
راستی منم زمانی حدود 6 سال پیش قصد خودکشی داشتم ... خدا رو شکر خدا رو شکر که اشتباه نکردم !
ببینید . دوستان . من زمانی که تو اوج مشکلاتم بودم خیلی خدارو صدا زدم ادمی هستم که برای تک تک روزهای اینده برنامه ریزی میکنم یه وسواس خاصی دارم باید زندگی طوری پیش بره که من برنامه ریختم و هیچ اشتباهی نباشه ولی مشکلات پیش رو اومده همه رو به هم ریخته بود مشکلاتی که باید میشکست من و ولی با چند تا عوارض مثا لرزش دست مشکل اعصاب تنهایی بیکسی و بیخانمانی و گذروندن شب های سخت و طاقت فرسا ردشون کردم درست تو اون زمان خدا صدام رو شنید و فرشته ای بهم معرفی کرد فرشته ای به اسم نسترن . از طریق دوستم با خانواده نسترن اشنا شدم و تو جمعشون راه پیدا کردم از لحظه اولی که دیدمش مهرش به دلم افتاد وای چقدر خوب و قشنگ و زیبا بود نگاه کردنش مثل نسیمی تو تابستون بود که به صورتم میخورد لحظه ای زیبا که ختده رو لبام میاورد . کارهاش فوق العاده بود برعکس من اصلا جدی نبود شوخ و پر انرژی مهربون و زیبا لطیف و ریسک پذیر ... بی منطق و خنگ ... من 29 سالمه تا اون سن با ده ها دختر دوست بودم و رابطه های زیادی داشتم و از همه هم جدا شدم و برای لحظه ای کسی و برای ازدواج انتخاب نکردم ولی از لحظه ی اولی که نسترن رو دیدم در عجب شاهکار خدا موندم ... چطور سرنوشت دقیقا نقطه مقابل خودم رو روبروی من قرار داد که مکمل من باشه ... اون زمان نسترن دوست پسر داشت وقتی باهاش حرف میزدم و تو دنیای مجازی صحبت میکردم همش راجب دوست پسرش بهم میگفت درسته خیلی عذاب داشت واسم ولی من برنامه ریزی کردم که تو دلش جا وا کنم و نسترن رو مال خودم کنم و باهاش پا به پا اومدم از دوست پسرش تعریف میکردم تو رابطه باهاش کمکش میکردم با اینکه فقط عذاب بود ولی نمیخواستم از اول زندگی نامردی کنم و با جدایی دو نفر شروغ شه چند ماه گذشت باز هم با یکی دیگه دوست شد و چیزی بهش نگفتم فقط عاشقش بودم رفت و امد خانوادگی داشتیم یواشکی نگاش میکردم حتی یه بار برای اینکه بفهمم حس حسادت داره یا نه با یه دختری خوشگل تر از خودش دوست شدم و اوردمش خونشون تو جمعشون و دیدم یکمی حسادت کرد دو سه روز بعد با اون دختره به هم زدم .. تا اینکه با دوست پسر دومش هم به هم زد و جا برای من باز شد ولی باز روم نمیشد بهش در مورد علاقم بگم .. اون زمان دوست نسترن از تهران اومده بود خونه ی نسترن زندگی میکرد یه مدت کمی البته اسمش حوریا بود . من به حوریا گفتم عاشق نسترن هستم و تو بهش بگو و ببین نسترن نظرش راجب من چیه ... و حوریا با نسترن صحبت کرد و نسترن هم مشتاق بود . دوستی ما شروع شد سعی کردم همیشه خوشحالش کنم همیشه حواسم بهش باشه . این هم یادتون نره هنوز تو دوران بد زندگی بودم ورشکستی و شرایط بد مالی ماه های اولی که باهاش دوست بودم به هیچ چیز فکر نمیکردم نه سر کار میرفتم نه خوابم مشخص بود نه زندگیم فقط و فقط به بودن با این دختر فکر میکردم و حتی چند اشتباه هم کردم . عاشق بودم ولی کنار عشق اشتباهات دوران دوستی دیگه هم تکرار میکردم یعنی با دختر های دیگه صحبت میکردم . فقط و فقط صحبت کردن . تا اینکه گذشت چند ماهی تو جمعی که بودیم چندین دختر پسر بودن فامیل اشنا دوست و حتی چند تا از دوست های دانشگاهی نسترن من به نسترن گفته بودم راجب دوستی ما به کسی چیزی نگه چون دشمن زیاد داریم تو دهن ها میپیچه و پدرت بفهمه من جوابی ندارم بهش بدم هرچی میگفتم گوش نمیکرد پیش تمام دوستاش با افتخار میگفت محمد مرد زندگی منه محمد اقای منه عشق منه دوسش دارم و ...
یواش یواش فهمیدم تو اون جمع همه با هم به دور از چشم بقیه دوست شدن و به گوش پدر نسترن رسید و یه روز یکی از همین ادم ها زهر خودشو ریخت و به پدر نسترن که عمو صداش میکردم گفت سر سفره شما یکی نشسته که رحم به ناموستم نکرده با ناموست دوست شده ... این اتفاق دقیقا زمانی بود که من 1000 تومن پول نداشتم و خونه رو از دست داده بودیم و بیخانمان بودیم و اواره این خونه و پارک برای خواب بودم تنها چیزی که باعث شد نشکنم وجود این خانم تو زندگی من بود چون بهم میگفت من و داری غصه نخور من کنارتم تنهات نمیذارم دوست دارم عاشقتم همه ی این مشکلات حل میشه دقیقا تو این مشکلات پدر نسترن بهم پیام داد و گفت دزد ناموس و ناموس دزد و اشتباه کرد در حونشو به روم باز کرد دوران سخت زندگیم شروع شد . نسترن میگفت بیا پیش پدرم با پدرم حرف بزن ولی من روم نمیشد خیلی سرشکسته شده بودم و ناراحت پدر نسترن از تمام دوستی های توی جمع باخبر شد همه خودشون رو کشیدن کنار و رفتن تو سوراخ موش و تنها کسی که نمیتونست خودشو بکشه کنار من بودم تمام حرف ها و ناراحتی خودشو روی من خالی کرد ... تا اینکه جرات پیدا کردم رفتم پیشش . شب اول هزار جور حرف بارم کرد خیلی ناراحت شدم
از خونش پرتم کرد بیرون ... و گفت دیگه نمیشناسه من و ... رفتم بیرون . نسترن به خاطر من تو روی پدرش وایساد و جنگید و گفت من این پسر و میخوام و بدون اون میمیرم .. تا اینکه پدرش چند شب بعد بهم گفت بیا اینجا.. رفتم
چقد جالب! منم خیلی از اینا رو تجربه کردم اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که مردونه پای همه مشکلاتم وایسادم، دم زدم، نمی گم دم نزدم، نمیگم خسته نشدم، نمیگم اصلا تسلیم نشدم، اما دوباره سر پا وایسادم، نمی خوام کسانی که خودشون رو دشمن من میبینن رو شاد کنم، می خوام بگم ببینین، پامو کشیدین و زمینم زدین اما خدا دستشو به طرف دراز کرده! به خاطر شکست عشقی می خواین خودکشی کنین؟!!!........ ........http://www.pic4ever.com/images/121fs725372.gifچه جالب! ینی طرف ارزششو داره واقعا؟! :311::311:خدایا این خوشی رو ازمون نگیر!.......برید، این دفه یه تیغ بردارین حموم خون را بندازین وحشتش بیشتر باشه!http://www.millan.net/minimations/sm...oredsmiley.gif بقیه بیشتر بترسن! وقتی شما رو بیمارستان بردن یکم کثیف کاری را بیفته، بعدش عرضم به حضورتون اونجام بگین رمز وای فای بیمارستان و بهتون بدن، بیاید سایت بگید دومین خودشکی منجر به شکستم رو رقم زدم، به خشکی شانس! کاش عمیق تر می بریدم:311:! منوپدم یادتون نره، میگم اصلا بندازین گردنتون تا اون وسط گم و گور نشه، یه خویش انداز مشتی بگیرین !!!(سلفی!) تو اینستا آپ کنین، عشقتون دلش به رحم بیاد!!!
داستان من از این شب شروع میشه ...
وقتی رفتم اونجا دقیقا یادمه من و نشوند تو اشپرخونه و نسترن هم صدا زد . گفت نسترن این پسر رو دوست داری . گفت اره .. از من پرسید دختر من و دوست داری گفتم اره گفت غلط کردی و بعد خندید ... حرف های اون شبش زندگیم رو عوض کرد .. گفت شما دوتا از الان به بعد مال هم هستین و به من گفت ازت هیچی نمیخوام نه خونه نه ماشین نه پول نه جشن انچنانی فقط و فقط اذیتش نکن و خوشبختش کن . گفتم باشه چشم ...
شرایط اون زمان زندگیم اینطوری بود . خونه ای برای زندگی نداشتیم . پدرم حدودا 500 میلیون بدهی داشت من خودن 160 میلیون بدهی داشتم و بیکار بودم و فقط و فقط یه مغازه داشتیم با موقعیت خوب ولی چون مدیریت نداشت درامدی نداشت
محمد 27 سال زندگی کرده بود و تو عمرش کار انجام نداده بود ..
عوض شدن زندگی من از اون شب بود ... وقتی پام و از در خونه گذاشتم بیرون عوض شدم ..... یه ادم دیگه شدم . محمد قبل مرد و این محمد مسیولیتی بزرگ رو شونش بود ... محمد اگر میخواست به عشقش برسه به دختری که دوسش داره باید کارهای غیر ممکن زیادی انجام میداد . باید دیگه تمام گذشته رو میذاشت کنار و هیچ اشتباهی انجام نمیداد . درسته پدرش از من هیچی نمیخواست ولی من میخواستم بهترین زندگی رو براش بسازم همه چی بهش بدم یه زندگی زیبا بدون هیچ دغدغه و مشکلی یه زندگی زیبا که همه حسرت بخورن .
یادمه اون شب بارون میبارید از خونشون تا تا یه پارکی زیر بارون راه رفتم و فکر میکردم به من پیام میداد خیلی خوشحال بود و فقط میگفت دوست دارم عاشقتم...
من میترسیدم .. میترسیدم از اینکه نشه و نتونم خوشبختش کنم ولی باید مشکلات رو حل میکردم
از صبح روز بعد شروع کردم رفتم مغازه ای که تاحالا کار نکرده بودم شروع کردم به کار کردن
تمام بدهی ها و مشکلات رو لیست گرفتم .
یه زمین داشتیم خیلی کوچیک بود گذاشتم برای فروش
فروختیم یه خونه رهن کردم و یه مشکل رو حل کردم
میموند بدهی 700 میلیونی من و خانوادم
50 برگ دست چک من بیرون بود و فشار میاوردن یادمه روزی چند ساعت میخوابیدم برای تک تک بدهی ها برنامه ریزی کردم .. اول ویترین مغازه رو دست زدم و عوض کردم و بعد دکور رو
جنس هارو زیاد کردم با اعتبار پدرم
سود احناس رو بردم بالا . رقیب های شغلی رو پیدا میکردم و زیر نظر داشتم . شب ها چند ساعت به این فکر میکردم چطور حل کنم و نقشه میکشیدم هر شب رویا میدیدم و رویای زندگی با نسترن . بچه های زیبا . اینکه با افتخار به همه نشونش بدم رویای شب جشن عقد عروسی رویای اینکه دیگه نسترن با حسرت چیزی رو نگاه نکنه ..
من جاده ای رو میرفتم که کلا سر بالایی داشت و تنها و تنها خدا و نسترن بودند که هوامو داشتن ... 16 ماه گذشت من محمد از درامد ماهی 200 هزاز تومن زسیدم به درامد ماهی 10 میلیون .. تمام بدهی هارو دادم و چک هارو جابجا کردم با کمک داداشم البته ... تمام روزها نسترن بهم میگفت عاشقمه و من هم براش توضیح میدادم که چه کارهایی دارم انجام میدم
هیچ شبی بدون دوست دارم و شب بخیر نخوابیدم . تمام صبح ها با صدای اون ا ز خواب بیدار میشدم انگار انرژی چندین برابری داشتم ... انگار همه ی دنیا دست تو دست هم داده بودند که مشکلاتم حل شه ... مشکلاتی که میتونست چند خانواده رو بپاشونه ...
من نسترن رو زیاد نمیدیدم ولی همون دیدار کم هم با جون و دل بود ..
زیاد نمیتونستم بیرون ببرم همیشه هم بهش میگفتم 1 2 سال سختی میکشیم ولی بعدش راحت زندگی میکنیم
روزی نبود که اینده زیبا با نسترن رو نبینم و رویا بافی نکنم
پدر مادرم از هم جدا شده بودند حتی ماهی یه بار مادرم رو میدیدم
هیچ دوستی نداشتم چون وقتی نداشتم
تمام دنیای من شده بود این دختر ...
خدای من بود ..
عشق اون من و موفق کرد عشق اون من و تو زندگی نجات داد
قرار بود برج 11 یا 12 برم خاستگاریش لحظه شماری میکردم
ماه های اخر نسترن میرفت پیش همین حوریا که خونه دانشجویی داشت اونجا میموند صبح تا غروب
هرچی میگفتم چرا میری اونجا میگفت غیر من کسی و نداره
من هم خیلی روزها براشون غذا میفرستادم و همیشه حال حوریا رو میپرسیدم
تا اینکه یه روز تو دعوا نسترن بهم گفت دیگه نمیخوامت
گفتم یعنی چی ؟ شوخی ش هم قشنگ نیست
ولی جدی بود گفت دیگه نمیخوامت ...
گفتم یعنی چی .. این حرف و نزن
گفت خسته شدم . گفتم از چی ؟ تموم شد مشکلات دیگه تموم شد داستان ها استرس ها و درد ها ..
گفت نمیخوامت .. شوکه شدم گفتم چرا . گفت خسته شدم
گفتم از چی . گفت خسته شدم دیگه گفتم خوب از چی هیچ جوابی نداشت
تا اینکه فهمیدم با یکی دوست شده
یه پسره که تو تهران بود داداش حوریا .. حوریا کسی بود که من و با نسترن دوست کرد کسی بود که میدونست من عاشقشم میدونست دوسش دارم کسی بود که به نسترن اجازه میدادم برای اینکه تنها نباشه روزها بره پیشش . با کسی دوست شد که میشناختمش
نسترن من تمام مشکلات رو حل کردم
من همه چیز رو گذروندم نسترن من و تا بالای قله برد بعد تنهام گذاشت و من دوباره افتادم پایین نابود شدم هرچی که داشتم رو از دست دادم
این سربالایی زندگی رو با نسترن رفتم و نسترن اخر راه تنهام گذاشتن 4 ماه گذشته ولی شب ها تا صبح بیدارم و اه میکشم و اشک میریزم
زندگیم سیاه شد و نابود شد وقتی فهمیدم نسترن با داداش حوریا دوست شده و قرار ازدواج گذاشتن
تمام زمانی که اونجا بود با داداش حوریا در ارتباط بود
یه دوستی که بعد دو ماه فهمیدم
خیلی سخته روزهای قشنگ و به یکی نشون بدی بعد تنهاش بذاری ...
خیلی درد داره تو کویر باشی و باغ سبز رو ببینی ولی دقیقا زمانی که بهش برسی ببینی سراب بوده
خیلی درد داره هرروز 2 سال تمام بهت بگه اقای من زندگی من مرد من زود حل میشه باهم زندگی میکنیم بعد یهو تنهات بذاره
تو دنیا عاشقی مثل من وجود نداره
اندازه ی یه کتاب واسش نوشتم
تمام شهر باهاش خاطره دارم
دیگه سر کار نمیرم
انگیزه به زندگی رو از دست دادم
شدم یه ادم مرده یه ادمی که فقط نفس میکشه
شدم یه مرد ضعیف و بدبخت که هرکسی رد میشه یه اهی میکشه از کنارم میره
حتی یه عذر خواهی هم نکرد
حتی دلیلشم نمیدونم چرا تنهام گذاشت
میخوام بمیرم ولی قبلش خیلی برنامه ها ریختم ..
برای هم فایل صوتی درست کردم وصیت کردم
نمیخوام بی هدف بمیرم میخوام بمیرم تا مردم من و جدی بگیرن
میخوام نصیحت کنم به مردمی که توی این دنیا یه سره خیانت و نامردی میکنند
میخوام به ادم ها بگم هیچ وقت هیچ وقت به کسی تعهد ندین
تا از دوست داشتن کسی مطمین نیستین قول ندین
کلمه ی عاشقتم دوست دارم حرمت داره این کلمات ارزش داره
برای هرکسی به کار نبرید
میخوام مردم بدونند
وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !
وقتی کسی از صمیم قلبش صادقانه دوستمان دارد
در برابرش مسئولیم...
در برابر اشکهایش؛شکستن غرورش ،
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش...
و اگر یادمان برود!
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،
و این بار ما خود فراموش خواهیم شد...
و این قانون زندگیست!!!!!
عشق میتواند سالمی را دیوانه کند
عشق میتواند دیوانه ای را عاقل کند
میخوام همه بدونن
قدر باهم بودن رو بدونید
قدر پدر مادر رو بدونید
قدر ارامش رو بدونید
قدر عشق ی که کنارتون هست رو بدونید
شاید همین لحظه ها تکرارش بشه اروزی محال
از حرف هات خندم گرفت ... بهت حسودی میکنم کاش مثل تو بیخیال دنیا و ادم هاش بودم ...
ولی شخصیتم اینطوری نیست .. میدونی چقدر میتونه به ادم فشار بیاد تا بخواد از همه چیز بگذره و بره ؟؟؟
میدونی اینکه هر شب تا صبح اشک بریزی چقدر عذاب اوره ؟
هر شب کابوس ببینی . هرروز حسرت گذشته هارو بخوری .. هیچ چیز واست جذابیت نداشته باشه .
من امید وارم هیچ وقت تحت هیچ شرایطی هیچ کس این روزهایی که من کشیدم رو نگذرونه ... هیچ وقت هیچ کس ارامش و امیدشو از دست نده
سلام آقا محمد رضا
تو که این متن دلنوشته ی پایینو بلدی، حتما اینم بلدی که...
دوست داشتن کسی که لیاقت عشق را ندارد، حماقت محض است.
الان که واسه خودت کسی شدی و با مشکلاتت غلبه کردی، بخاطر نسترن جون بری بمیری!!!! نسرن فدات بشه.
نسترن جون نه لیاقت تو رو داره، نه اون پسر رو ... حالا نیبینی به چه فلاکتی میافته ... که بیاد روی دست و پات
بلند شو مرد ، زشته ... مگه قحطی آدمه؟
این حرفا از شما که انقدر جنگیدی و قهرمانی بعیده والا
من برای خودم کسی بودم ولی الان دیگه نیستم ..
الان 4 ماهه تو اتاقم نشستم ... مادرم داداشم بال بال میزنن نمیتونن خوبم کنند
دلم میسوزه براشون .. من هیچ وقت طاقت ناراحتی کسی و نداشتم ولی الان حتی حوصله ی خودم هم ندارم ...
اینهارو هم بخون
من نسترن رو هفته ای یه بار میدیدم یا دو بار
باهم قدم میزدیم ... درسته کم هم و میدیدم ولی من با جون و دل میدیدمش
وقتی تو خیابون قدم میزدیم ویترین مغازه هارو نگاه میکرد من نگاهش رو دنیال میکردم
به محض اینکه میفهمیدم با حسرت چیزی و نگاه میکنه به زور دستش رو میگرفتم براش اون چیز رو میخریدم برام مهم نبود قیمتش فقط میخریدم ذوق میکرد و من احساس خوبی داشتم
احساس زندگی میکردم
4 ماه اخر که به در امد عالی رسیدم ماشین خریدم با تقریبا 50 میلیون نقد تو حسابم بود
روزی چند ساعت میخوابیدم
صبح تا شب مغازه بودم چون میدونستم برچ 12 زندگی من شروع میشه و باید کسب و کارم طوری باشه که خود به خود سود اور باشه پس برنامه ریختم یه گالری خیلی بزرگ زدم با پرسنل زیاد
کار تزیینات ساختمان ... پرده پارچه پارکت کاغذ دیواری
تمام کارهامو کامپیوتری کردم که دیگه زیاد نیازی به من نباشه
خودم رو اماده کرده بودم برای چیزی که به خاطرش جنگیده بودم ..... نسترن
ثانیه هارو میشمردم ساعت هارو با ذوق سپری میکردم ... دقیقه هارو اواز میخوندم تو ذهنم
ماه اخر روزی 200 تومن میریختم تو حسابش برای جشن عقدمون
نسترن یه اخلاقی داشت اصلا واسش مادیات مهم نبود هر وقت میومد پیشم به زور بهش پول میدادم تو کارتش پول میریختم
توی جیبش یواشکی پول میذاشتم توی کارتش قایمکی پول میریختم حتی دیگه دستم رو خونده بود تو کاور موبایلش پول میذاشتم وقتی میرفت میگفتم تو کاور موبایلت 100 تومن پول گذاشتم مراقب باش نیوفته .. چون خودم فقر رو تجربه کرده بودم نمیخواستم اون جسرت مادیات رو بخوره
کارم طوری بود که خیلی با خانم ها در ارتباط بودم بارها شده بود مزاحم داشته باشم یا کسی باهام گرم و صمیمی شه بارها شده بود بتونم رابطه داشته باشم با کسی به خاطر موقعیتم ...
ولی حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد اصلا غیر نسترن تو دنیا نبود تمام ادم ها مثل مورچه بودن که زیر پاهام له میشدن
به کسی نگاه نمیکردم
وقتی ازم جدا شد 6 میلیون پولم رو بالا کشید دیگه بهم پول هارو پس نداد
باورم نمیشد ..
یه ادم اینقدر عوض شه
الان حس سو استفاده شدن میکنم هم مالی هم جانی هم روحی هم روانی
پول در اوردن سخته به خدا جون کندم
آقا محمد رضا
تو یعنی اندازه ی من درد کشیدی؟
دخترم سه بار تا پای ازدواج رفتم و برگشتم.
هیچکدوم یه گل خشک دستم ندادن، ولی من فقط ضرر کردم. گفتم شوهر میکنم نشد
شش ساله تو خونم...
تو شش ساله خونه ای؟ خیلی خیلی کم بیرون میرم دیگه هیچکس منو یادش نمیاد
من انقدر شکست خوردم که تنم و روحم ویرانه، توأم مثل منی؟
من تو پنجاه متر زندگی میکنم، پدر ندارم توأم ثل منی؟
من هر روز باهام دعوا میکنن توأم مثل منی؟
دختر خوش سلیقه و زیبا اما بدبخت و بیچاره... من حتی نتونستم دانشگاه برم یا سر کار..
داداشی تو مثل من نباش یا علی بگو بگذر از هر چی کشیدی
ای برادر ! این دنیا پر است از ادمهایی که از ادمهای نامرد شکست عشقی خوردند... چرا فکر میکنی تنها شمایی که این بلا سرت اومده؟!
منم یکی مثل شما که یکی بعد از کلی ادعای عاشقی و دوستت دارم سر یه خاستگاری دوساعته سنتی که طرف رو تو کلل زندگیش ندیده بود گذاشت و رفت... حالا شما میگی 4ماهه زندگیت زیرو زبر شده! من 2سال هر شب با ارزوی مرگ خابیدم و صبح هیچ بهونه ای برای بیدار شدن نداشتم! اما گذشت... اونم خوشبخت نشد!! از حال و روزش خبر دارم.. من بخش بزرگی از جونیم رو سر این افسردگی از دست دادم.... الان میفهمم چه حماقتی کردم.. این راهی رو که شما داری میری من 10سال پیش رفتم... تهش هیچی نیست! فقط یه گذشته میمونه برات که برمیگردی بهش نگاه میکنی و میگی کاش اون دوره از جونیم شادتر بودم... کاش اون زمان رو بهتر سپری میکرد... کاش کارای مفیدتری میکردم... چرا فکر میکنی این دختر برای شما تنها دختره؟! نیست بخدا نیست! من دقیقا میفهمم چی میکشی و الان تو چه وضعیتی هستی!... دقیقا صفر تا صد این داستان رو بلدم....
ولی هیچ کس جز خودت نمیتونی به خودت کمک کنی... از این حال و هوا بیرون بیا... کمرت رو که صاف کنی میبینی خیلی جای خوبی رسیدی... الان شرایطی داری که هر دختری ارزو داره باهات ازدواج کنه.. ادمی که میذاره میره ادم تو نیست... این 10سال پیش صد نفر به من گفتند و من کور و کر شده بودم و نمیفهمیدم.... چه موقعیتهایی رو از دست دادم ... ولی سال پیش دیگه سعی کردم زندگی کنم... سعی کردم فراموش کنم... چون فهمیدم من لیاقت دوباره عاشقی کردن رو دارم ... نه با اون ادم با یکی دیگه... شما هم داری... بخدا این مملکت از ادمهای مثل من و شما پره... با مرگ من و شما هم هیچی تغییر نمیکنه.. ادم بعد از 70-80سالگی زیر خاک میخابه... پس هنری نیست که شما این کار رو زودتر شروع کنی... بعد از شما هم این زندگی ادامه داره... ادمها دل هم رو میشکنند... به هم خیانت میکنند و.... این دنیا پر از باگه..
باید دوره ش بگذره. منی که دختر بودم و روحیه م ضعیفتر بود و حتی دست چپ و راستم رو نمیشناختم تو 23-24 سالگی این بلا سرم اومد ولی اخرش از پسش بر اومدم... شما که هم از اون زمان من سنتون بیشتره و هم ادم موفق و اجتماعی هستید بنظرم غیر منطقیه که بخواید اینقد احساسی عمل کنید..
بعد از چندماه زندگیتون روال طبیعیشو میگیره.. سعی کنید همیشه یه راه فراموشی ادمها رو برای خودتون نگه دارید..
ادم تا وقتی عاشقه فکر میکنه فقط همون یه نفر بود و تموم شد! ولی بدون که دخترهای وفادار و مهربون و خوش قلب تری از اونچه دیدی هست. فقط باید دورو برت رو نگاه کنی.مطمن باش جفت شما کسی دیگری هست که الان منتظرته و این زندگی که ساختی متعلق به اون دختر نبوده بلکه برای دختری لایق تر بوده. کسی که لایقت باشه و ارزش اینهمه سختیت رو داشته باشه.
هرچی هم بشینی اونجا افسرده باشی و گریه زاری کنی هیج دردی ازت دوا نمیشه. فقط خون به دل مادر و برادرت میکنی و بس... سعی کن خودت رو زود جمع و جورکنی.. و به زندگی برگردی... زندگی بهانه های زیادی برای زندگی کردن داره ...یکیش خونوادتن..
شاید شما اینطور زندگی کردن رو دوست داشته باشی شاید عادت کرده باشی
ولی هرکسی یه توان و یه تحملی داره ... من مشکلات زیادی رو گذروندم فکر میکردم تموم شد تا اینکه دست سرنوشت ضربه ی اخرو بهم زد ... امشب میخواستم خودمو بکشم ولی همش احساس میکنم یه چیزی درست نیست یه چیزی کمه
یه کاری مونده باید انجام بدم
نمیدونم چی ولی به محض اینکه بفهمم دوباره میوفتم تو مودش
میدونی ادم وقتی رویا بافی میکنه و به رویا و هدفش نمیرسه میشکنه
برای مرد هیچ چیز بالاتر از شکست غرورش نیست غرورم شکست خورد شد له شد
دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم از روزها متنفرم
از شب ها بدم میاد
از زندگی خسته شدم از همه چیز بدم اومده
از ادم ها که دیگه بیزارم از رسم دنیا سر در نمیارم
7 میلیارد ادم ... چرا اونی که میخواستم و من و میخواست بهم داده نشد
حس تنفر دارم هر چی دختره من میدونستم تو زندگیم یه بار عاشق میشم پس خیلی تلاش کردم درست انتخاب کنم
اگر خونده باشید میفهمید من ده ها دوست دختر داشتم صد ها بار رابطه داشتم
من بچه نیستم ... میدونم برای خیلی ها پیش اومده ولی هرکسی یه نقطه جوش داره من دوران سخت زندگیم رو گذرونده بودم یگه طاقت چیزی رو نداشتم
نمیدونم چرا کسی نمیفهمه عشق واقعی میتواند ادمی را دیوانه کند . عشق واقعی میتواند دیوانه ای را عاقل کند
سلام.
با اين استعدادت بهتر بود نويسنده ميشدي.....
من دل کسی و نشکستم ...
من به کسی قول و تعهددی ندادم که بخوام بزنم زیرش ...
همش دوستی های ساده بود که اخرش مشخص بود
با کلک و نامردی با کسی دوست نشدم که بخوام بذارم برم
تنها کسی که بهش میگفتم واقعا عاشقشم همین خانم بود که تو زمان دوستی با نسترن یه بار هم خیانت نکردم
چه جالب! دوستی های ساده! :325: چه سادگی در دوستی بین پسرها و دخترها نهفته است که من متوجه نمیشم؟! یعنی مثلا به چشم خواهر برداری به هم نگاه میکردید؟ یا مثلا صریحا همون ابتدا بهم میگفتید من ترو واسه زندگی نمیخوام فقط میخام یه مدت باهات خوش باشم و یه مدت بعدم برم سراغ یکی دیگه؟ :162:
یعنی اگر دخترها این موضوع را میدانستند با سادگی آن کنار میامدند؟ :304:
چه حرف های بی ارزشی ...
بعله تمام اون دحتر ها این موضوع رو میدونستند و راحت کنار میومدن و اصلا براشون مهم نبود . نمیدونم شما خودندین یا نه گفتم که من عوض شدم زمانی که با این خانم دوست شدم تمام دوست های قدیمی من هم میدونستند و حتی از همشون سوال پرسیدم که کینه و کدورتی وجود نداره هیچ کس از دست من ناراحت نبود و کینه و کدورتی وجود نداشت
راستی نگو که ان شالله خدا مرا می بخشد ؟مگر وعده ای از جانب خداگرفته ای که این قدر مطمين هستی ؟
داستان یوسف وزلیخا را که میدانی!
حالا بیا فکر کن که به عشقت رسیدی وبا او هم خانه شدی ووزندگیت را شروع کردی !یعنی بعداز این هیچ نا خوشی نخواهی داشت
بعد از این مشکلات نخواهد بود؟
بعد از رسیدن به عشق واحساست روزگار سپری میشود وچهره وزیبایی وطنازی اش برایت رنگ می بازد وتو میمانی ویک وابستگی شدید
جان عزیزت را نگه دار شاید جایی تو واسطه ودست غیبی باشی برای نجات انسانی:72:
چرا همه چیز دنیا را در نسترن خلاصه کرده ای ؟نعمت امید بخشی ومهربانی وبخشش و زندگی دادن فقط وفقط در دنیا نسیبت خواهد شد
وباتمام اینها چیز معجزه آسایی به نام صبر به دست می آوری
بچه های بی سرپرست وبد سرپرست را خوب می شناسی به آنها امید بده دست ناتوانی رابگیر معتادی را بهبود بده از پول ثروتت به اینها ببخش
شاید دست تو دست توانای خدا باشد برای اینکه بار دیگر زندگی زیبا به کسی ببخشی
تا به حال فکر کرده ای اگر خودکشی می کردی خودت را از چه نعمت هایی محروم کرده ای
ای کاش یک بار از صبح تا شب هم به جای گریه کردن برای نسترن یادی از آقای منتظرمان می کردی
یک شب حرم برو وتا صبح آنجا به سر کن ویادی از ما ...
شما شاید مصداق این آیه باشی که(چه بسا چیزهایی که شما ناگوار شمارید اما خیر شما درآن باشد)سوره بقره
از مطالبی که نوشتی بر می آید که دور مادرت را خط کشیده ای دلش را به دست آور چون شما هیچ وقت جای شرایط او نبوده اید :72::72::72::72:
واین را بدان در تحرکی که برای به دست آوردن این دختر از خودت بروز دادی نشان میدهی که خواستن توانستن است
احساس چیز مهمی است وارزان به باد نده حالت را؟ حتی اگر تمام دنیا از این دخترها وزنها پر شوند شما مضحکه دست این وآن نباش :72:
ممنونم:72:، خوشحالم که یه جوون رو به خودکشی رو خندوندم!:305:. راستی! شما هنوز خودکشی نکردین نه؟! چون اگه خودکشی می کردین دیگه این نوشته ها ظاهر نمیشدن که! مگه اینکه روحتون از اون دنیا تایپ کنه!:311: و اما جواب سوالای شما:
شخصیتتون رو عوض کنین!
بعله، میدونم چقدر چقدر میتونه به ادم فشار بیاد تا بخواد از همه چیز بگذره و بره ! به همین سادگی! منم از یه نفر گذشتم! با مشقات فراوان!
بعله، میدونم اینکه هر شب تا صبح اشک بریزی چقدر عذاب اوره! و اینم می دونم که بالش خیس یه طرفه، ضعیف شدن چشما یه طرفه، و صبح با چشای تقریبا بسته و پف کرده از خواب پاشدن یه طرف دیگه س!!! تازه!لبامم پف می کنه، من به شخصه از شب تا صب گریه کنم شبیه هاپو کومار میشم!!!:311:
بعله،هر شب کابوس ببینی (من هر شب که هیچ، بعداظهرام بخوام یه چشمی رو هم بذارم کابوس میبینم، مثه امروز!) . هرروز حسرت گذشته هارو بخوری (اینو واقعا درک نمی کم چون گذشته من چیزی نداشته هیچ، خیلیم افتضاح بوده و ترجیح میدم ازش دورتر و دورتر بشم:311:، به جز خنده های از ته دلم که واقعا دوس دارم برگردن!) .. هیچ چیز واست جذابیت نداشته باشه (اوهوم، اینم بعله! البته اگه شکوف هارو در نظر نگیریم، گنجیشکارو، آسمون آبی رو، شب پر ستاره رو، نسیم خنک بهاری رو، زنبورای وزوزوی روی گلارو و.....) .
این آرزو خیلی قشنگه:من امید وارم هیچ وقت تحت هیچ شرایطی هیچ کس این روزهایی که من کشیدم رو نگذرونه ... هیچ وقت هیچ کس ارامش و امیدشو از دست نده.....فقط خودتونم توش بگنجونید!............
کاش قبل از این داستان هایی که پیش اومده این حرف هات رو خونده بودم ... حرف هات فقط تونست چند دقیقه ارومم کنه . ولی ساعت هایی که باقی مونده چی ؟؟ تو این ساعت ها و روزها و ماه هایی که قرار بیاد و بگذره چی ارومم کنه؟؟
از حرف هام متوجه نشدی کوه مشکلات رو در کنار اون میزنم کنار ده ها بار به صفر برسم دوباره صد میشم اگر اون میبود کنارم
برام هیچ کس شبیه اون نیست و نخواهد شد
ادم مهربونی هستم ببینم کسی بهم احتیاج داره کمکش میکنم ...
دست خیلی از ادم ها رو دوست دارم بگیرم ولی سهم من از زندگی چیه ؟
چرا خدا سهم من و تو زندگیم نداده
بیایم کوتاه فکر نکنیم بعضی ادم ها اشتباهی به دنیا میان بعضی ادم ها میان که زود برن خیلی ها در روز میرن خیلی جوون ها میمیرن دنیا تکون نخورده از نبودشون از نبود منم تکون نمیخوره
اون هایی که یادی از اقای منتظرشون میکنن ارامش دارن
وقتی ذهنت درگیر باشه حتی خدای خودتم فراموش میکنی
چون گنجایش ذهن ادم تا یه حدیه
شما شاید مصداق این آیه باشی که(چه بسا چیزهایی که شما ناگوار شمارید اما خیر شما درآن باشد)سوره بقره
چه خیری برای من بوده ؟؟ خیر یعنی این که یه جوون 29 ساله از زندگیش سیر شده باشه امروز فقط به خاطر مادرم بلایی سر خودم نیاوردم ولی فردا و پس فردا هارو قول نمیدم
میدونید دیشب به اون حس رسیده بودم که طناب رو بندازم و خودم رو راحت کنم ولی امروز اون حس وجود نداشت چون انگار یه چیزی درست نبود
مطمین هستم با شرایط روحی و روانی که من دارم فردا و روزهای بعد این حس برمیگرده
مادرم رو فراموش نکردم 4 ماه ه به خاطر مادر و برادرم فقط نفس کشیدم
نگین 4 ماه چیزی نیست 4 ماه ی که ثانیه هارو بشمری خیلی زیاده ...
- - - Updated - - -
نه امروز نتونستم انگاری روزش نبوده یعنی حسش نبوده .. یعنی انگاری یه چیزی درست نبود انگار امروز رو گذروندم به هر سختی که بود
ولی فردا و روزهای بعدش میاد و این حس برمیگرده مطمین هستم ...
وقتی گذشته زیبایی داشته باشی که بدونی هیچ وقت نمیتونی هیچ جای دنیا با هیچ کس دوباره تکرارش کنی همیشه حسرت گذشته رو میخوری
واقعا از همه چیز بیزارم از شکوفه ها از صدای پرنده ها از خونم دوستام خانواده از زندگی افتاب مهتاب شب روز
از نفس کشیدن از خواب و بیداری از همه چیز و همه کس بیزارم
میدونی یه چیزی رو واقعیت بگم من حس انتقام دارم الان میخوام انتقام بگیرم با اینکه عاشقشم وقتی میبینم میخنده و من و به این روز انداخته حرص میخورم ... وقتی میبینم همه چیز رو به شوخی و بازی گرفته بود حرص میخورم ...
خیلی خسته ام ..میدونم دارم همه رو اذیت میکنم و ازار میدم ولی خسته ام ... نمیدونم چرا اینقدر اینجا جواب همه رو میدم انگار غیر از این کاری ندارم ... من محمدی که دنیای کار تو زندگیم داشتم ...
تنها جایی که میتونم با ادم هاش حرف بزنم اینجاست چون کاری که میخوام انجام بدم برای خیلی ها مسخره و پوچ ه ... کاش خدایش ببخشاید
عشق میتواند عاقلی را دیوانه کند
عشق میتواند دیوانه ای را عاقل کند
دوست داری مرثیه سرایی کنی وغصه بخوری حرفی نیست
ولی حرفی که زدم به شما برای همین الان نیست
خیرش را هم امروز وفردا نخواهی دید چون عجله داری که به هر ضرب و زوری هست حالت را عوض کنی !
و اونهایی که یاد صاحب الامر هستند در دل پر آشوبند واز حال دلشان هیچ کس جز خدا با خبر نیست منتها اگر می خواستندمادی
نگاه کنند همه از بد بختی وبیچاره گی
شهره ی شهر می شدند.
منتها شما دعا کن شاید گشایش کار شما در دعای او باشد
خوشحالم که دیشب کاری نکردید وبه مادرتان هم فکر میکنید
امیدوارم تصمیمات خوب و با اندیشه و صبری زیبا داشته باشید
سلام
عشق میتواند عاقلی را دیوانه کند
عشق میتواند دیوانه ای را عاقل کند
این شعر یا دکلمه است ههههه
خودتون سرودین؟
به پدرتون فکر کردید بعد از شما چه کار میکنند؟
شاید یه دختر خیلی خوبی الان حسرت همسری مثل شما رو داشته باشه و اصلا بخاطره همین بخواد خودکشی کنه
سلام
با توجه به این که شاید حال روحی خوبی نداشته باشید اما خوب می نویسید و این جای تحسین داره.من خودم به شخصه اگر حالم مساعد نباشه فکرم هم خوب کار نمی کنه.جدی خدمت تون عرض می کنم به نوشتن روی بیارید حالا داستان ، رمان یا هر چیزی که دوست دارید
گاهی افسردگی ما به خاطر گناهانی هست که ما مرتکب شدیم باقی مشکلات بهانه ست شما رو نمیخوام قضاوت کنم ، اول از همه به خودم میگم. و اینکه توبه هم میتونه کمک کننده باشه عاشق خدا بشید عشق زمینی هم باز پیدا میشه
بعد خودکشی هیچ آرامشی در کار نیست از وسوسه های شیطانی به خدا پناه ببر و دیگه اجازه خطور چنین افکاری به ذهنتون ندید
با سلام
با مواردی که اینجا ذکر شد مشخص هست که اون دختر خانم کلا فرد پایبند و وفاداری نیست
با توجه به زیبایی که ظاهرا داره و اینکه به خاطر اون زیبایی مورد توجه خیلی ها ممکن هست باشه چیزی طول نمی کشه که از فرد فعلی گذشته و به فرد جدیدی رو میاره. شاید اصلا بعد برادر دوستش دوباره هوس کرد بیاد سراغ شما
لفاظی رو هم خوب بلده گفتن جملات عاطفی و عاشقانه براش خیلی آسونه و حتی بدون داشتن احساس واقعی به شخص مقابل میتونه اون جملات رو به زبون بیاره فعلا داره به نظر خودش از جوانی و زیباییش لذت میبره ولی تاوان این لذتها رو یه روز میده
این فرد با خصوصیاتی که گفتید فقط به درد دوست دختر بودن میخوره با این آدم یه زندگی متاهلی پایدار نمیشه داشت
توی زندگی واقعیش بعیده که موفق بشه مگر اینکه معجزه بشه و کلا روش زندگیش دگرگون بشه که احتمالش خیلی کمه
پس بهتره از دیدگاه دیگری این موضوع رو نگاه کنید از این دیدگاه که چه بهتر که الان گذاشت و رفت نه بعد از اینکه مثلا یه بچه هم به دنیا بیاره و بعدش بخواد دنبال یه عشق جدید و تنوع جدید توی زندگی باشه
شما عاشق یه نسترن خیالی شدید نه این خانمی که وجود داره یه نسترن عاشق وفادار مهربون
ولی این خانم آخه نه عاشق بوده نه وفادار و نه حتی مهربون
برای گذراندن اون بخش از زندگیش شما رو در نظر گرفته بوده برای این بخش از زندگیش هم شخص دیگری رو کاندید کرده
بهتره به دنبال همون فردی باشید که توی ذهنتون دوستش داشتید یه دختر مهربان و وفادار
شما با یه نسترن خیالی انرژی گرفتید و شرایط رو تغییر دادید حالا که شرایط هم تغییر کرده اون دختر رو توی واقعیت پیدا کنید
این آدم اون آدمی که شما عاشقش هستید نیست
آیا شما عاشق دختری بی وفا و تنوع طلب میشید؟ اگر می دونستید چنین خصوصیاتی داره دلبسته اش می شدید؟
شما به اون فرد عادت کردید ولی عاشق یه شخصیت دیگه توی ذهنتون هستید
عادت رو میشه ترک کرد فقط زمان میخواد
ورزش کنید
رابطتون رو با خدا قوی تر کنید باور کنید خودش خیلی بهتون کمک می کنه
اگر هم فکر می کنید دچار افسردگی هستید به روانشناس مراجعه کنید تا مشکتون رفع بشه
این حسی که شما الان دارید خیلییییییییییییییی ها تجربه کردن و میکنن ...
همه ی ما میدونیم ضربه ی عاطفی میتونه حتی ادمارو از پای در بیاره در عین حال که به راحتی قابل حله و با گذشت زمان به راحتی کمرنگ میشه و فقط در حد یه خاطره باقی میمونه .
آقای علیرضا موضوع خیلی ساده تر از این حرفاست شما پیش خودتون فکر میکنین که دیگران از بیرون به عمق مسئله پی نمیبرن و در نظرتون یک فاجعه محسوب میشه . در صورتی که اکثر جوونای ما این حسو ممکنه تجربه کرده باشن . فقط فرقش اینه که شما دچار افسردگی شدین افسردگی انرژی ادمو از بین میبره ادمو نا امید و بی انگیزه میکنه هیچ چیزی دیگه ارزش نداره حتی خانواده !!!!!! و وقتی شدید میشه ادم به خودکشی هم فکر میکنه ... افسردگی یک بیماریه مثل خیلی از بیماری های جسمی دیگه که برای درمانش به پزشک مراجعه میکنیم و اگر نکنیم روز بروز مریض تر میشیم و باید برای درمانش اقدام کنیم وقتی درمان شه میبینیم که صورت مسئله عوض نشده نسترن همون دختریه که سو استفاده کرده ولی نگاه شما عوض میشه روحیه شما عوض میشه ناراحتی حق طبیعی شماست ولی دیگه خودتو تو اتاق حبس نمیکنی نسبت به بال بال زدنهای مادر و برادرت بی تفاوت نیستی . پس چاره ی کارت سادست یه روانپزشک و روانشناس خوب ..
حسرت گذشته رو هم نخور چون باید خدارو شکر کنی که اون دختر از زندگیت رفته 6 میلیون در برابرش هیچه ... و نگران نباش اونم روز خوش نمیبینه تو زندگیش به ظاهر ادما نگاه نکن .
امیدوارم به خودت توجه کنی . و به فکر خودت باشی
یه نکته رو فراموش کردم بنویسم
حتی اگر فکر می کنید حرفهای صاحب تاپیک واقعیت نداره یا افراطی نوشته شده باز هم لازم نیست صاحب تاپیک رو به سمت یه کار اشتباه سوق بدیم
با یک سری صحبت تحریک کننده مثل این صحبتها
حالا یک درصد هم اگر شما اشتباه کرده باشید و با این جملات تحریک آمیز این فرد به سمت این کار اشتباه سوق پیدا کنه خوب گناهش پای شما هم هست
درسته که اینجا فضای مجازیه ولی آدمهای حقیقی مطالب رو می نویسن و ممکن هست نظرات ما باعث اتفاقات مطلوب و یا ناگواری توی دنیای حقیقی بشه
شاید من نخوام یه دختر خیلی خوبی حسرت زندگی با من و بخوره ...
شاید نخوام وقتی اینقدر ضعیف و سر شکسته شدم کسی بهم فکر کنه و تو زندگی کسی نرم .. وقتی اینقدر شخصتم دچار مشکل هست نمیخوام دوباره رابطه ای شروع کنم
دیگه تحت هیچ شرایطی نمیتونم به کسی اعتماد کنم
نمیتونم با کسی اشنا شم
از ادم ها بدم میاد از مردم بیزارم
از این دنیای کثیف با ادم های کثیف تر از خودش هرچی بیشتر فاصله بگیرم اروم ترم
سلام. امیدوارم حالت خوب باشه
درکت میکنم چون این اتفاق برای خودم هم افتاده. کسی که خیلی دوستش داشتم باهام قطع رابطه کرد
تازه شرایط من جوریه که هر روز توی محیط تحصیل میبینمش و ناخودآگاه یادم میاد که چه ضربه عاطفی بهم زد
من بهت نمیگم خودکشی نکن. ولی یک ماه صبر کن. بعد از این یک ماه اگر خواستی خودکشی کن. هیچوقت برای خودکشی دیر نمیشه
زمان زیادی طول میکشه تا این ضربه عاطفی رو فراموش کنی و خیلی هم سخته. خود من گاهی وقتها گریه ام میگیره که چرا کسی که دوستش داشتم ولم کرد
الآن باید بیشتر حرف بزنی. تو نیاز داری حرف بزنی و بقیه فقط گوش بدن. اشکال کار بقیه اینه که درست گوش نمیدن و درست تو را درک نمیکنند
البته منظورم همه نیستند. سو تفاهم نشه
به هرحال یک نفر رو پیدا کن که به حرفهات گوش بده. همین سایت هم محیط خوبیه برای حرف زدن و درک شدن