-
خیلی روحم صدمه دیده
سلام
سال نو همتون مبارک
متاسفانه یه مساله ای برام پیش اومده که نمی تونم هضمش کنم خیلی دردناکه
من از 29 اسفند تا 10 عید میرم خونه مامانم (خودش همیشه بهم میگه برو )
و از 10 تا 13 میام شهرخودمون برای عید دیدنی و....(از 7 هم میاد پیش ما 10 میایم خونه خودمون)
روز چهارشنبه و پنج شنبه قبل، از صبح تا غروب عید دیدنی و... بودیم از سه روز قبلش به همسرم گفتم میخوام پنج شنبه شب برم نماز لیله الرغائب و... اونم مخالفت نکرد (البته فقط خونه برادرها و عمه اش میره و با بقیه رفت و آمد ندارن)
من رفتم نماز اونم هر دقیقه زنگ می زد که تموم نشد و...که دارن میان خونمون(یک کلمه بهشون نگفته خوب فردا بیاین، در حالیکه فرداش همشون خونه ما دعوت بودن و فقط همسرم هر سال این دعوت رو داره در حالیکه فرزند آخره)
منم نماز رو نصفه ول کردم و اومدم خونه کلی دعوا و ...
فرداش وقتی رفتم باهاش آشتی کنم هم کلی حرف و غیره و زنگ زد به باباش و کلی فحش و دری وری و طلاقت می دم و ....
هر چی پدرشوهرم آرومش می کرد آروم نمی شد هی بهش می گفت به همتون فحش میده رفت نماز دعا کنه تو بمیری و مامان رو دوست نداره
اصلا باورم نمی شد اینجوری باشه
پدرشوهرم هم زنگ زد به برادرشوهرم و جاریش ( آدم معتمد و خوبی هستن) که بیا با اینها صحبت کن
منم از بس گریه کرده بودم چشمام باز نمیشد
و باز جلو اونا همون حرف ها و کلی چیزهای دیگه که دلم نمی خواست کسی ازشون خبر نداشته باشه رو بهشون گفت و...
بعد اونها بعد از 3 ساعت بحث و صحبت آرومش کردن و آشنی مون دادن
البته خودش چون می خواست برم با مامانش اینا سیزده بدر اومد آشتی و ..
خیلیییییییییییییییییییییی یییییییییی دلم شکسته
دو روز اول اشکام بند نمیومد
حالا هم دلم داره می ترکه
هر چند آروم شدیم ولی می دونم که همین روزاس که من فوران کنم
کلا کینه ای هستم و چیزی یادم نمیره
خیلی خوردم کرد قضیه بیماری ام رو به همه شون گفت در حالی که کسی خبر نداشت به خانواده ام توهین کرد گفت طلاقت میدم مهرتو نمیدم بچه رو ازت میگیرم و..........
اون قدر توهین کرد که حس کردم تا حالا اصلا منو دوست نداشته
حتی پسرم برگشت گفت حالا میخواد بندازت بیرون شبی گجا میری ؟؟؟؟؟؟؟
خودش که عادی برخورد می کنه میگه اشکال نداره یادشون میره؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
چه جوری خودمو آروم کنم
-
سلام عزیزم
وقتی اخلاق شوهرت و حساسیتش رو میدونی پس حساب شده تر کارکن:
وقتی میری نماز گوشیتو بی صدا کن و تا نماز تموم نشده بهش نگاه ننداز.
حالا اومد و وسط نماز فهمیدی به هردلیل موجه یا غیر موجهی همسرت میخواد بری خونه اینجا اولویت با رفتن خونه هست.زن و مرد هم نداره. یه چشم گفتن و رفتن توی خونه همسرت رو آروم میکنه.
حالا اومد و پشت تلفن ناراحت شدی و غر زدی اما وقتی رفتی خونه جای بحث و جدل نیست. جدل با همسر و تقصیر رو به گردنش انداختن اوضاع رو خراب تر میکنه. شاید واسه همسرت هم سخت بوده که به مهمان نه بگه. اونجا جای انتقاد از همسر و اصلاحش نبود.
درسته همسر شما هم اشتباه داشته و بی تقصیر نیست اما شما هم پا به پا ش رفتی و احساساتش رو تشدید کردی درحالیکه میتونستی آرامش دهنده باشی و سخت نگیری.
-
ممنونم عزیزم
مسئله اینه که تمام چیزهایی که برای من تابو بود رو براشون شرح داد
و علاوه بر اون برادرش فردا ناهار خونمون دعوت بود چه لزومی داره که شبش هم پاشن بیان؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خاطر یه تاخیر کوچیک همه چی شنیدم حقم نبود
-
به نظرم ناراحتی همسرشما به دلیل تاخیر کوچک نبوده بلکه به خاطر رفتارهای اقتدارشکنانه شما بوده که احتمالا بنابر عادت معمولا توی زندگی انجام میدی. در مورد اقتدار مرد و رفتارهای
اقتدارشکنانه زن ها که ناخواسته انجامش میدن( بدون اینکه تاثیر اون رو بر مردشون بدونند )،در سخنرانی کلید مرد از دکتر حبشی می تونید گوش کنید.
شما با همسرت بحث کردی ،جدل کردی و قهر کردی (رفتارهای اقتدارشکنانه ست که شما همش رو انجام دادی) .
چطوری میشه ضمن حفظ اقتدار مرد به خواسته های خودتون هم برسید؟
با تماس اول همسرت ازش بخوای که از مهمونا پذیرایی کنه تا شمام در اسرع وقت خودت رو برسونی . یه چشم خوشگل هم میگفتی و اینکه در اسرع وقت میری خونه خیال
همسرت راحت
میشد. بعد گوشیت رو بی صدا می کردی و به نماز می ایستادی یا به تشخیص خودت رهاش میکردی و به خونه میومدی. با رسیدن خونه اگر مهمونا رسیده بودن از همشون
عذرخواهی میکردی که رفته بودی برای نماز اما با تماس همسرت
سعی کردی زود خودتو برسونی و با خوشرویی از همسرت و مهمونای همسرت پذیرایی می کردی .
اگر هم با تماس همسرت نماز رو رها کردی و نتونستی کاملش کنی :
اینجوری بعد رفتن مهمونا میتونستی با ناز و کمی ناراحتی به همسرت بگی که خیلی دوست داشتم به نمازم برسم و الان به خاطر این مساله ناراحتم (از دست تو ناراحت
نیستم از اینکه به نمازم نرسیدم ناراحتم)، با این روش شاید نماز لیله الرغائب رو از دست داده باشی اما برای موارد بعدی که در آینده پیش میاد برای خودت زمینه سازی کردی
تا همسرت رضایت و میل تو رو مد نظر قرار بده. چه بسا تلاش هم کنه تا تو به خواستت برسی و بهت کمتر سخت بگیره .
:72::72::72:
-
ممنون ارم عزیزم
مشکل اینه که که مهمونها قرار بود 10 بیان حتی اگه من تا آخر نماز واذکارش می موندم نهایتش میشد 9
از خونه تا امامزاده هم 5 دقیقه بیشتر راه نیست (خونه هم تمیز و مرتب و همه چی آماده به مهمون)
اتفاقا اکثر وقتها برنامه زندگیمون با ایشون ...بیشتر وقتمون با خانواده همسرم پر میشه ...من حتی با یه نفر تو این شهر رفت و آمد ندارم چون می دونم خیلی حساسه و بدش میاد.حتی طرز لباس پوشیدن و حرف زدنمون رو همسرم تعیین می کنه شاید خنده ات بگیره ولی یه جایی آدم خسته میشه
خیلی این روزها عوض شدم
فقط به تنها کاری که می کنم با وسواسی که اون دوست داره خونه رو تمیز می کنم و به پسرم می رسم
ولی نمی دونم چرا آروم نمیشم وقتی بهم میگه من خیلی دوستت دارم باورم نمیشه ( یه دفعه ذهنم میره به سمت حرفاش که با داد و هوار می گفت می اندازمت بیرون و این قدر رو حرفش مصر بود که من تو ذهنم داشتم فک می کردم فردا صبح اول با رییسم تماس بگیرم و تقاضای انتقالی به شهر خودمون رو بدم )
مچاله شدم .....امروز که جاریمو (در جریان دعوا بود) دیدم از خجالت به روش نگاه نمی کردم ..............
-
حیاط خلوت عزیز
دلشکستگی و ناراحتیت را درک می کنم.
امیدوارم بتونی با آرامش و تمرین به شرایط خوب قبلیت برگردی.
یه کم صبر کن و کارهایی که آرومت می کنه انجام بده.
به روح صدمه دیده ات بیشتر برس تا زودتر حالش خوب بشه.
البته که همسرتون اشتباه کرده که دعوای شخصیتون را به خانواده اش کشونده
و حرفهایی زده که دل شما شکسته.
ولی شاید اگه یه کم بیشتر مواظب بودی تا این حد به خودت آسیب نمی رسید.
مرور اشتباهاتت شاید کمکی باشه که در آینده این قبیل اتفاقها تکرار نشه.
شما با اطلاع همسرت رفته بودی نماز بخونی و حالا یا بخاطر استرس یا هر مشکل دیگه ای همسرت شما را به زور برمی گردونه خونه.
حق داری ناراحت باشی. اما برای مراقبت از خودت و خانواده ات (منظورم خانواده ای که با همسر و فرزندانت داری) باید بهتر عمل می کردی.
خودت می دونی دعوا تو عید با دعواهای عادی یه کم فرق داره.
مهمون دائم در حال رفت و آمد هست ... بحثها به مهمونها یا خانواده ها راحت تر منتقل می شه
فامیل زودتر در جریان قرار می گیرن
بیشتر باید مراقب می بودی که دعوا نشه یا حتی اگه شده زودتر جمعش کنی.
کمتر حرفهای همسرت را توی ذهنت تکرار کن.
:72:
-
ممنون شیدا جان
با همه وجود تلاش می کنم بهتر بشم
ولی گاهی رفتارهام به صورت یه خشم فرخورده میشه و بروز می کنه
از اون قضیه خیلی غرغرو شدم :97:
دلم می خواد تلافی کنم :102: ( دقیقا حال این شکلک رو دارم)
به نظرت بهتر میشم؟
-
سلام بچه ها
هنوز هم حالم بده
امروز به خواهرم گفتم کلی دعوام کرد که چرا زودتر نگفتی حداقل کمی سبک می شدی
اصلا فایده نداره هر چی خودمو مشغول می کنم بیشتر حرفهاش رو اعصابمه
منی که هر روز یه کتاب می خوندم الان هفته هاس که دستم به خوندن یه خط هم نمیره
تو رو خدا کمک
خیلی تو زندگی با همسرم زجر کشیدم
با این وجو با همه مشکلاتش ساختم
کمکش کردم درس بخونه مدرک بگیره
خونه بسازه
تمام حقوقم رو هر ماه بهش میدادم
با آزارهای مادرش ساختم
فقط به این خاطر اینکه حس می کردم دوستم داره
اما حالا این حس رو ندارم
و این خیلی کشنده است :54::54::54:
هر شب تا دوساعت گریه نکنم خوابم نمیبره
فقط شیفت عصر میام سرکار تا اصلا نبینمش بازم دلم آروم نمیگیره
چرا حالم خوب نمیشه
-
سلام عزیزم خیلی متاسفمهمسرت بسیار کار اشتباهی کرده ذاما ایا این رفتارها رو قبلا هم کرده بود؟؟
شما هم طبق نظر دوستان بسیار تشدید کردی قضیه رو یادت باشه در اینده درس بگیری
اما الان.....
من کاملا درک میکنم چقدر سخته دیگران رازهای زندگیمون رو بدونن اما کاری که شده بخودت بگو حالا تو این شرایط چه باید کرد
بخودت بگو درسته عابرو رفت و....اما خوب این مشکلات بین همه زن و شوهر ها هست پس اونها هم خیلی با این دعواها بیگانه نیستن
.اگه هنوز همسرت کارهایی میکنه که از دلت دربیاره و نازت رو میکشه دیگه پسش نزن چون پس زده شدن بیش از حد طرف رو حق بجانب تر خاهد کرد و نه تنها جلو نمیاد ازین به بعد بلکه بدتر هم خاهد شد اگر اینبار اومد جلو بهش بگو از همه احساساتت اینکه عابروت رفته اما بیان اینها طوری باید باشه که مثل یه بچه ناز خودت لوس کنی و اون حس ناراحتیت رو نشونش بدی بگو دوست نداشتم دیگران از زندگیمون خبر دار بشن مگه ما ازونها خبرداریم؟؟؟؟
ما بینمون درست خاهد شد اما اونچه باقی میمونه نگاه دیگرانه که همیشه مارو اونطور میبینن
ازت میخام که خودت یه طوری بری درستش کنی مثلا به پدر مادرت یا جلو برادر شوهرت وزنش درغیاب من از خوبیام بگی و یه جوری خودت اونروز رو جبران کنی
وبگی که اونروز از عصبانیت اون حرفها رو زدی و.....
فکر میکنم بعد این دیگه میتونی ایشون ببخشی
درضمن خانومی من توقع ام از شما بیشتر ازینها بود ........
یادت باشه نحوه گفتگو با همسرت طوری باشه که هیچ خشمی توش نباشه فقط غم و اندوه که ازش میخای درستش کنه
بگو من همیشه سعی میکنم شما رو جلو خونوادم خوب جلوه بدم پس ازت میخام پشت هم باشیم شما پدر بچه منی و هرگز نمیخام کسی نگاه بدی به شما داشته باشه پس منم مادر بچتم پس حمایتم کن
-
ممنون ستاره زیبا
دعواهای کوچیک بود و بیشتر هم به خاطر آزارهایی که دیده بودم گاهی باهاش صحبت می کردم که یه سالی میشه که درباره اونها باهاش بحث نکردم ولی تا حالا هیچ وقت مسئله جدایی و... رو به این شدت که روش تاکید کنه نگفته بود اون روز مطمئن شدم که فقط باید برم
اتفاقا قبل از این دعوا چند ماهی بود که زندگیمون رو روال بود و همه چی داشت آروم و خوب مدیریت میشد
واقعا بهم برخورد.قبول دارم ستاره زیبا خیلی حساس شدم و فکر می کردم زود فراموشش می کنم
من هیچ وقت مسائل خونه رو به مادرم نمیگم فقط دیروز چون خیلی حالم بد بود به خواهرم گفتم و ایشون با ملایمت منو دعوت به صبر و بردباری کرد
تنها دلخوشی من تو زندگی ایشون ، اطمینان از عشق و محبتش بود که پودر شده
از اون دعوا تا حالا خیلی به پسرم وابسته شدم حس می کنم همه دارن یه جورایی تلاش می کنن اونو از من جدا کنن.حتی دیروز که رفته بود اردو تا عصری که اومدم همش دلم جوش می زد و اشک به چشمام می نشست
مشکله اینه که فقط پسرم شده پیوند من با این زندگی .
در حالیکه دوست ندارم اینجوری باشه
گاهی به خودم میگه تا 18 سالگی پسرم صبر می کنم بعدش می ذارم میرم (هرچند حرف عاقلانه ای نیست)
-
راستش رو بخای جمله اخرت رو خوندم خندم گرفت!!!!!!:311:
مثل دخترای 18 ساله گفتی:311:
عزیزم مشکل اصلی شما احساسی بودن ووابسته بودن زیاد شماست وقتی ما در مورد کسی احساس خوب زیادی داشته باشیم اگر خطایی ازش ببینیم مثل ساختمان پلاسکو از نظرمون فرو میریزه:81:
حالا شما همین احساس وابستگی افراطی رو به پسرت داری یعنی یه جوری میخای خودت رو به چیزی بچسبونی تا اروم بشی اینکه پسرت رفته اردو باعث دلشوره و اشک شما شده ناشی از همینه
یادت باشه تو زندگی به هیچ چیز دلنبند که دقیقا از همونجا فرو میریزی!!!!
ازونجا که میگی همه امیدت توزندگی دست داشتن همسرت بوده پس معلومه که ایشون دوست داشتنش رو خوب نشون میداده و حالا یه اشتباهی کرده که بهت گفتم احساس اتت رو بهش بگو ازش بخاه در غیاب شما در حضور اون افراد از شما تعریف کنه وبگه کهحرفهاشاز عصبانیت بوده
درضمن درزندگی قوی باش تا اینقدر احساسات شما در گرو دیگران نباشه!!!!