-
معنای دوست داشتن
سلام ،
احساس میکنم از انجمن تجربه های فردی خیلی خوشم میاد . چون این امکان رو بهم می ده که از خودم حرف بزنم و از اون چیزی که شایدبشه بهش گفت دغدغه های ذهنی و فکری .
امروز هم می خوام از یک معنا حرف بزنم . از یک مفهوم و از سوالاتی که چندبرگی از دفتر خاطرات یا پرسشهام رو به خودش اختصاص داده . با این امید که در طرح و مباحثه و تعامل با اندیشه های ارزشمند شما ، فکر تنگ و اندیشه ی محدود من ، دریچه ها و افق های تازه ای رو برای انباشت ، عمق و ژرفا بخشیدن به خودش پیدا کنه . پیشاپیش از این لطف شما سپاسگذارم .
**************************************
چیزی که دیروز ذهنم رو مشغول کرده بود معنای دوست داشتن بود .
آیا دوست داشتن امری نسبی ست ؟
اگر دوست داشتن رو در قالب خانواده های سنتی ایرانی بویژه خانواده ی خودم بخواهم تعریف کنم معنایش کمی متفاوت می شود .
چون در جامعه ما ازدواج ها سنتی بوده است ، عشق ، دوست داشتن ، عادت و گاهی ناچاری با هم پیوند می خورد و نهایت معجونی از آن بیرون می آید که با کمی تغییر و بالا و پایین کردن شرایط ، نام " زندگی مشترک " به خود می گیرد . اما این زندگی مشترک الزاما به معنی وجود دوست داشتن یک شکل و یک جور و یکسان نیست .
بسیار زیاد دیده ام (در خانواده ی خودم و دیگران) که همسران از همدیگر ، که مردها ، از زنها و زنها ، از مردها خسته شده اند . از هم ناراضی اند و در پاره ای موارد همدیگر را قبول ندارند و .... اما جالبتر اینکه اگر بخواهی به این احساسات و تفکرات دامن بزنی و تشریحشان کنی و به نفع یکی از آنها ، بهره برداری کنی با موضعی از جنس آهن مواجه می شوی که می گوید : همسرم و زندگیم را دوست دارم .
خیال می کنم این احساسات را خیلی دوست دارم اما آیا شخصا حاضرم
خستگی های ناشی از تفاوتهای بارز با یک شخص دیگر را تحت لوای عشق و
دوست داشتن به جان بخرم ؟ و سوال همینجاست .
شاید باید در مورد میزان خودخواهی فکر کرد ؟
این روزها جوانان ما بویژه زنان و دختران به حقوق خود بیشتر آشنا شده اند و این آگاهی گاهی نادرست و نا بجا مورد استفاده قرار می گیرد.
از طرفی شاید انتظار بیهوده ای باشد اگر بخواهیم همه ی حقوقمان را به نفع زندگی مشترک و خانواده خرج کنیم .
پس چه ؟ تکلیف چیست ؟
وقتی به دوست داشتن فکر می کنم و به نوع انتظاری که از دوست داشتن و
عشق ورزیدن ، دارم می بینم ذهن من مسیرهای متفاوتی را در اینخصوص طی کرده .
خوب؛ فارغ از معنای دیگر دوست داشتن و عشق که گاهی برچسب و جایگاه عارفانه و معنا گرایانه به خود می گیرد ، در وهله ی اول به خاطر تلقین و آموزه های خانوادگی ، عشق در ذهن من فقط با خانواده و کسی که بتوان با او ازدواج کرد معنا داشته . بعدها با توجه به دقتی که با کمک آن ، خستگی های دو طرف از زندگی را در شکلهای مختلف دیدم ، به این قالب بدیده ی تردید نگریستم و آن را غایت عشق و
دوست داشتن ندیدم . ... بنابراین به دنبال چیزی رفتم که بتوانم این عشق و این نیاز انسانی را در ظرف آن جا دهم ..
هرچند کمرنگ شدن ضرورت این عشق و احساس مقدس گونه و شاید اساطیری برایم کمی سخت بود اما در کنار اتفاقاتی که در زندگی شخصیم افتاد و همینطور تعاملات ، تقابلات و درگیریهای فکری و ذهنی که با افراد مختلف در سطوح مختلف برقرار کردم و شاید بویژه تامل در کتابها ، مطالب و فیلمهای مختلفی که خوانده و دیده ام به این سمت رفتم که حقوق افراد صرفا از دید شخص آنها تعریف می شود (صرف نظر از حقوق اجتماعی که در قالب قانون و باید برای همه به صورت یکسان اعمال شود) . ودریافتم که احساس دوست داشتن و عشق نیز از این قائده مستثنی نیست .
جمله "من حقیقتا فکر می کردم که تو حق داشته باشی اورا بخواهی" از فیلم پیشنهاد بیشرمانه را نمی توانم فراموش کنم و به حقی که یک همسر قانونی برای همسرش در انتخاب شخص دیگری برای دوست داشتن قائل بود فکر می کنم . هرچند شاید بازتاب رفتار مرد این فکر را نمایان نمی کرد اما زمانی که از آن حرف می زد به نظرم جمله ی جسورانه و فوق العاده ای آمد ...
واقعا ما چقدر حق داریم ؟ در دوست داشتن و انتظار دوست داشته شدن ؟
و سهم ما از این احساس لطیف و ضروری در زندگی چیست ؟
از گذشته حرف نمی زنم که چه خوب و چه بد ، چه درست و چه نادرست ؟ ... ازدواجها شکلی داشت که حقوق دو طرفه را به طرق مختلف در خود حل می کرد .
به حمید فکر می کنم و به مهرانا که چند روزیست رسما به هم پیوند خورده اند . به خودم می اندیشم و به دیگرانی که چون خودم در تعارضی بزرگ برای یافتن و تثبیت خود در زندگی هستیم ، حتی با درگیر شدن با واژه ای به نام دوست داشتن ...
هرچه باشد عشق های اساطیری مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد دیگر برای من معنای خود را از دست داده اند . هرچند امکان تحققش را هم غیرممکن نمی دانم ... (خنده)
(در این دنیای دیگرگون و از این موجود دوپا هرچه بگویی بر می آید )
اما
آیا براستی معنای دیگر عشق ، تفاهم نیست؟
و آیا تفاهم ، درک متقابل و توجه به حقوق فردی دیگران در زندگی ، می تواند شکلی دیگرگون از عشق و دوست داشتن باشد ؟
....
درود و دوصد بدرود .
-
1 فایل پیوست
RE: معنای دوست داشتن
با سلام
ضمن تشکر فراوان از موضوع جالبی که طاهره باز کردند، من هم دوست دارم در کنار سئوال طاهره خواستار تجربه شما در موارد ذیل باشم:
1 - آیا عشق و دوستی در ازدواج و خانواده یک چیز ثابتی بوده و یک لحظه بوجود می آید و تغییر ناپذیر می ماند؟
2 - آیا این عشق و دوستی دچار آفت زدگی هم می شود؟
3 - آیا روشها یا آگاهی هایی لازم است که این عشق و دوستی در ازدواج را رشد داد، و از روزمرگی نجات داد؟ رابطه عشق و تفاهم در زندگی چگونه است؟ آیا مهارت می خواهد؟
4 - آیا می توان دوست داشتن را در یک زندگی توام با تفاهم واقع گرایانه تا سطوح نزدیک یک عشق اساطیری پیش برد؟!
-
RE: معنای دوست داشتن
سلام به همه
طاهره جان مطلبت خیلی شیرینه. و ای کاش بتونیم راهی برای درک واقعی معنا و مفهوم دوست داشتن یا عشق(این کلمه مقدس) پیداکنیم.اری معنای واقعی عشق نه تنها تفاهم بلکه یکی شدنه.اما چگونه؟؟؟به راستی چگونه می توان حق مطلب را دراین مورد ادا کرد؟حال اگر بخواهیم این معنا رو در ازدواج پیگیر باشیم.واقعا باید چگونه عاشق بود .و چگونه عشق ورزی کرد؟راهش چیه؟ابزارش چیه؟از کی بیاموزیم؟ چه تدابیری بیاندیشیم که این عنصر پاک الوده نشه ؟چه پیش گیری هایی می شه انجام داد ؟با چه واکسنی می شه واکسینه اش کرد؟ منبع تقویت کنند ه کجاست ؟و.....
اگه دوستان خوبم اجازه بدن تجربه فردی خودمو بگم . من تو این سالها به یه نکته پی بردم که می شه با عشق تو قلب سخت ترین ادما نفوذ کرد. می شه سر سخت ترین اونها رو مثل موم تو دست نرم کرد . دو نفر اگه بلد باشند باغبونی کنند و از نوزاد عشقشون خوب پرستاری کننداون موقع هست که می تونند تا ابد عاشق هم باشند وخوش و خرم زندگی کنندو رشد کنند. اما این کار خیلی هزینه برمی داره و خیلی هم اسون نیست!!!!.گاهی باید در این راستا باغبون بود و علفهای هرز را هرس کرد. گاهی پرستا ر بود و موقعی که عشقمون تبداره تاصبح به بالینش بیدار موند. گاهی نگهبان شب بود تا صبح پلک روی هم نگذاشت و اجازه نداد کسی به این حریم تجاوز کنه. گاهی باید اشپز بود و اش پرروغن برای تغذیه ی عشق پخت. گاهی مانند دلقک شد و برا ی این که عشق خوابش نبره لباسهای مسخره پوشید. گاهی باید مثل بچه باهاش همبازی بشی .گاهی باید هنرمند بشی و تابلوی قشنگی به یاد موندنی براش بکشی.گاهی باید معمار بشی و قسمت هایی که لازم داره رو تعمیر کنی.گاهی بایدمهندس بشی و نقشه های قشنگ برای اینده و وسعت دادن به عشق طراحی کنی. گاهی باید پست چی بشی و هرروز پیامهای عاشقونه براش ارسال کنی .گاهی باید موسیقی دان بشی و بهترین موسیقی رو براش بنوازی .گاهی شاعر بشی و براش غزل و قصیده بخونی گاهی باید خیاط بشی و لباسی از محبت بدوزی و تن عشقت کنی .گاهی باید ارایشگر بشی و بشینی و خوب عشقتو بزک کنی و زیباترش کنی و..............
«معاشقه و عشق ورزی شاید عمیق ترین و اغنا کنند ه ترین احساس انسانی می باشد.به هنگام معاشقه و عشق ورزی فاصله و جدایی میان ما و معشوق ازمیان برداشته شده و انچه تجربه می شود نه تنها فراتر از لذت و نزدیکی و صمیمیت مطلق است ،بلکه تجربه ی درهم امیختن با معشوق است.دراین حالت به ناگهان خلقت و تمامی هستی ،معنا و مفهوم پیدا می کنند و ما در می یا بیم که چرا و برای چه این جا روی این کره ی خاکی هستیم.انگاه همه هستی بسیار ساده و قابل فهم می شود.اری دوست داشتن و عشق ورزی نیز موهبتی جز این نیست.شاید تنهادلیل خیالبافی ها ،رویا پردازی ها و جستجوی بی وقفه تمامی انسان ها به دنبال همسر ایده ال یا همان گمشده ی همیشگی نیز تنها تجربه لحظاتی از این حالت «بودن»است .جهان و جهانیان این رویای ما را با فیلم ها ،کتابها،روزنامه ها ،مجلات نمایش های تلویزیونی ،اگهی های تجارتی و تبلیغاتی نیز تشویق و تایید می کنند .تمامی این عوامل تنها حاوی و دربردارنده ی یک پیام برای ما هستند :«زندگی عشق و دیگر هیچ» .
عشق ورزی تجربه ای شگفت انگیز ،کامل ،ایده ال ،بی عیب و نقص و فراموش نا شدنی است.اما این واکنش خیال انگیز ما ،روی دیگری نیز دارد:طرد شدن و ترک شدن .حال باید چه تدبیری در این راستا اندیشید که عشق و دوست داشتن رو ی اول را بنمایاند؟
عاشق شدن چه اسان ،اما عاشق ماندن ،بسی مشکل است.همگی ما می خواهیم در عشق پایدار بمانیم و هیچ کداممان حاضر نیستیم از قبل برای شکست در عشق برنامه ریزی کنیم.
چرا خیلی ها عشق رو شروع می کنند و خوب پیش می رند اما بعداز مدتی این سوال تو ذهنشون میاد که که اون عشق اولیه چه شد کجا رفت؟
اول راه عاشق شدن بسیار ساده بود نه؟؟؟ان زمان اشتباه ،کاستی و خطا های معشوق همه گویی «ناز»و« جذبه »به نظر می امد.مثلا وقتی افکار و احساساتش را درمیان نمی گذاشت ،فردی متفکر جلوه می کرد.حال چه اتفاقی افتاده ؟ان خصوصیات «ناز»و»جذبه»به یک باره چرا و چگونه ناراحت و ازادهنده شدند؟چگونه هیجان و جاذبه ی فی ما بین به بی تفاوتی و کسالت بدل گشت؟چرا اعتماد و احترام متقابل به دل شکستگی و رنجش خاطر و انزجار بدل شد؟چرا و چگونه عشق اولیه به سردی گرایید و مرد؟
خوب خیلی هاا معتقدند که :این بسیار عادیه که رابطه ای بعد از گذشت سالها عادی و یکنواخت شود.و این غیر واقع بینانه است که همواره به میزان و شدت روزهای نخستین عاشق یکدیگر باشند.اما ایا واقعا باید اجازه داد ؟واز معجزه ی عشق باید غفلت کرد؟
نه باید این چنین گفت:عشق را باید ،باید ،بایدزنده نگه داشت.عاشق ماندن کاملا امکان پذیر است.پس باید سخت برروی این پروژه کار کرد.
چه رازهایی در این زنده نگه داشتن عشق نهفته است؟
*عاشق ماندن ،اموختن این است که چگونه درهمه حال عشق بورزیم.
*چنانچه هرگزنیاموزیم که عشق را به گونه ای اموزنده مورد استفاده قرار دهیم ،انگاه عشق ما را مورد استفاده قرار می دهد.
هفت عنصر اساسی عشق:
1- انرژی:عشق واقعی به ما انرژی جسمانی فذهنی ،احساسی و عاطفی خواهد بخشید.
2- شور و اشتیاق :رابطه ی شالم ،نگرش و برخوردی سالم تر و مثبت نسبت به زندگی درما می افریند.
3- هیجان و خوش بینی به اینده:هنگامی که عاشق هسنیم با هیجان چشم انتظار اینده ای شاد خواهیم بود.
4- اعتماد به نفس.و خود باوری:یک رابطه خوب و سالم اعتماد به نفس و خود باوری بهما خواهد داد.
5- سخاوت احساسی و عاطفی :هنگامی که عاشق هسنیم و احساس عشق می کنیم بهمراتب برایمان ساده تر است که دیگران را درغنای روحی خوود سهیم ساخته و انگاه احساس عشق و بخشندگی بیشتری می کنیم .
6- خودمان بودن:هنگامی که از طرف یک رابطه سالم حمایت می شویم ،راحت تر می توانیم در کنار همسرمان ،دوستان و دیگران«خودمان»باشیم.
7- راحتی روانی و احساسی:هنگامی که احساس عشق می کنیم ،با تمامی وجود ارام و قرار داریم .احساس عشق مارااز صلح و ارامش درونی سر شار ساخته و ارامش فکری و روحی به ما اهدا می نماید.
8- این هفت عنصر اساسی عشق دریک رابطه ی به راستی سالم و طبیعی با گذشت زمان خلق خواهد شد.عشق در وضعیتی خاص تولید و بالنده می شود .برای عاشق ماندن می بایست شرایط لازم را برای رشد این هفت عنصر اساسی را اگاهانه درزندگی و روابط خود فراهم کرد.
عشق همواره برای ما یک معما خواهد بود ،مگر ان که خود را متعهد به حل این معما و اموختن مهارت های هنر عشق ورزیدن سازیم.
چنانچه امادگی ان را داریم که درهمه حال عشق بورزیم ،پاداشی بسیار عظیم خواهیم گرفت و سطوحی عمیق تر از احساسات و اعتماد را در تمامی روابط خود احساس خواهیم کرد .به خصوص در ازدواجی که دران قرار داریم،احساس سرزندگی و انرژی بیشترو خلاقیت فزاینده ای خواهیم نمود و خود را بسیار و بیش از پیش دوست خواهیم داشت.عشق بزرگترین اعجازی است که درتمامی عالم وجوددارد .چنانچه عشق رادر اولویت اول زندگی خود قرار دهیم ،عشق ورزیدن درلحظه لحظه ی زندگی ما حضور خواهد یافت.بدین ترتیب همواره در حال عشق ورزیدن خواهیم بود ایا چیزی بهتر و فوق العاده تر از این حالت را سراغ دارید؟»
-
RE: معنای دوست داشتن
باسلام به طاهره عزيز وآقاي سنگ تراشان
به نظر من وقتي بين دونفر محبتي بوجود مياد يك نعمت خيلي بزرگ از طرف خداوند به اونها داده شده حالا چه طور از اين نعمت استفاده كنن با خودشونه.
خداوند توي سوره ي انفال آيه ي 63 مي فرمايند:« و الفت داد دلهاي مؤمنان را دلهايي كه اگر تو با تمام ثروت روي زمين مي خواستي الفت دهي نتوانستي ليكن خدا تأليف قلوب آنها كرد... »
مجله موفقيت هم تويكي از شماره هاي اخيرش مطلبي داشت با عنوان «چرا عاشق مي شويم؟» كه توش اشاره شده بود به
نقشه عشق:« افرادي چشم مارا مي گيرند وما را به سمت خود مي كشند كه بيشتر به نقشه عشق ما بخورند، اين نقشه است كه تعيين ميكند ما از كدام رنگ مو، رنگ چشم، لحن صدا،تيپ و ... خوشمان مي آيد كه اين نقشه قبل از اينكه شما 8 ساله شويد در مغزتان شكل گيري اش را آغاز كرده است مثلا در دوران كودكي مادرمان مركز توجه ماست و...» و به طور كلي اشاره داشت به افرادي كه در دوران مختلف زندگي مركز توجه ما بودن وما غالبا عاشق كسي
مي شيم كه يه جورايي شبيه اونا باشه.
اما در مورد سؤالات آقاي سنگ تراشان
هيچ چيزي توي زندگي ثابت نيست هميشه زندگي ما آدما فراز و نشيب داره عشق ودوست داشتن هم جزيي از زندگيه، اگه فراز ونشيب نداشته باشه همه چيز بي معني مي شه مثلا اگه دلخوري نباشه دلجويي معني نداره، اگه قهر نباشه آشتي بي معناست، اگه تفاوت نباشه نمي فهمي بالاخره تفاهم يعني چه ؟ اگه ما زندگي شخصيمون به روزمرگي بيفته ،اگه ايمانمون ضعيف بشه ، اگه در هنگام ناملايمات نااميد بشيم، عشقمون، محبتمون، مهرمون (در واقع همه زنگيمون) دچار آفت زدگي مي شه.
بهترين روش براي مقابله تمرينه. بايد حواسمونو جمع كنيم كه كي اين نااميديه اومده سراغمون ، اگه بار اول يك ماه بعد از اينكه نااميد شدي فهميدي ، دفعه ديگه دو هفته بعد مي فهمي و... هر جا وهر لحظه از زندگي براي بدست آوردن هر مهارتي بايد تمرين كني؛ بايد تمرين كني كه عاشق باشي ، كه ببخشي، كه دوست داشته باشي، كه محكم واستوار باشي ، كه ...
اما گفتيد عشق اساطيري ، در بيشتر عشقهاي اساطيری عاشق و معشوق به هم نمي رسن كه ما بخواهيم محبت وعشق اونها رو با عشق در ازدواج مقايسه كنيم، به نظر من عشق اونا خيلي فرق مي كنه.
اميدوارم هر لحظه ي زنگيتون عاشق باشيد.:43:
-
RE: معنای دوست داشتن
دوست داشتن بیش از آنکه مربوط به چیزی در بیرون از هویت انسان باشد مربوط به درون انسان است میخواهم بگویم اگر میخواهید درجه عشق خود را بدانید اول ببینید چقدر خودتان را دوست دارید چقدر برای رشد خودتان تلاش کرده اید چقدر اراده دارد اگر در این موارد در سطح بالایی بودید بدانید میتوانید پله دوم را بالا بروید و دیگری را هم دوست داشته باشید
-
RE: معنای دوست داشتن
دوست داشتن به این معنا که : همدرد همدیگر باشیم و با مشکلات سخت قلبه کنیم و اگر دوستمان مشکلی داشتند همدرد او باشیم و با هم بر مشکلات قلبه کنیم :228:
-
RE: معنای دوست داشتن
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است:72:
-
RE: معنای دوست داشتن
عشق چيست ؟
عشق دانش است . دانش و فرهنگ است توامان و آن كس كه از اين دو بي بهره است توانایي عشق ورزيدن ندارد. عشق دلپذير ترين جهان بيني آدمي است آن جهان بيني نجيب و جليل كه از آغاز تاريخ انسان تا كنون جانهاي شيفته بسياري براي بر پاداشتن جهاني شايسته و بايسته ي آن كوشيدند و جان باختند براي :
روزي كه كمترين سرود بوسه است
و هر انسان
براي هر انسان
برادريست
روزي كه ديگر درهاي خانه شان را نمي بندند.
قفل افسانه اي است و قلب براي زندگي بس است.
عشق فروتن است عشق فروتني است از ياد نبريم كه درسرتاسر زندگي خود هرگاه به انسان والايي شايسته ي عشق برخورده ايم نخستين خصلت برجسته اي كه در او يافته ايم فروتني او بوده است و هر قدر درجه ي دانش و فرهنگ وي بالاتر به همان نسبت فروتني او نيز افزونتر است .
پس عشق را با اين نخستين خصلت بزرگ و خجسته مي توان بازشناخت .عشق نيكي است عشق همه ي نيكي هاي جهان را در خود جمع دارد و به همين سبب نيرومند است به سبب همين نيرومندي است كه مهربان و ايثارگر است و به عكس دمي به اين سنگين دلان و ستمكاران افسار گسيخته ي سرتا سر جهان بنگريد كه سنگين دلي و ستمكاري آنان به رغم نيرومندي ظاهريشان حاصل ضعف و پلشتي آنهاست .
برگرفته از سایت آوای آزاد
-
RE: معنای دوست داشتن
دوست داشتن ...:72:
بنا به فرمایش همشهریم...:43:
دوست داشتن از عشق برتر است .:227:
عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي.
اما دوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال .
عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هر جا كه يك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نيز هنگام با آن اوج مي يابد .
عشق در غالب دل ها ، در شكل هاي و رنگهاي تقريبا“ مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشتركي است ، اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها “ بر خلاف غريزه ها “ هر كدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعم و عطري ويژه خويش را دارد و از روح رنگ مي گيرد مي توان گفت : كه به شماره هر روحي ، دوست داشتني هست .:72:
عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد ، اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست .:72:
عشق ، در هر رنگي و سطحي ، با زيبايي محسوس ، در نهان يا آشكار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور مي گويد :“ شما بيست سال سن بر سن معشوقتان بيفزائيد ، آنگاه تاثير مستقيم آنرا بر روي احساستان مطالعه كنيد “.:D
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج وجذب زيبايي هاي روح كه زيبايي هاي محسوس را بگونه اي ديگر مي بيند . عشق طوفاني و متلاطم ...
موفق باشید :72::16::72:
-
RE: معنای دوست داشتن
ما با کسانی دوست میشیم که هدف مشترکی باما داشته باشن و بتونن ما رو توی رسیدن به هدفمون کمک کنن
اما اگر یک روزی بفهمیم که هدف ما مشترک نبوده و یا اینکه به هدفمون برسیم دیگه از دوستیمون لذت نمی بریم
حالا هرچقدر این هدف بزرگتر باشه و راه طولانی تر لذت دوستی پایدار تر و تحمل سختی های راه آسونتر میشه
به نظر من آفت دوستی های امروزی یا اینه که هدف طرفین خیلی کوچک و بی ارزشه یا اینکه در شناخت اهداف مشترک دچار اشتباه میشیم.
-
RE: معنای دوست داشتن
وقتی از دبیر گروه زنان روزنامه مطلع شدم که از مردی فداکار و صبور که از همسرش بعلت بیماری در منزل پرستاری و نگهداری می کنه عکاسی کنم پرسیدم: علت تهیه گزارش چیه؟ گفت: اینکه مردی چندین سال از خانمش پرستاری می کنه! و به پاش ایستاده! اینکه این اتفاق خیلی در جامعه ما نادره! و اینکه با تهیه این گزارش کمی بهش دلگرمی و امید بدیم! الان زنها و مردهای سالم همدیگر به زور تحمل می کنند همه چیز شده مادیات! روابط عاطفی رو به سردی و ناامیدی میره! فقر و شرایط بد زندگی اعم از عدم امنیت شغلی و بیکاری/ درآمد کم و مخارج زیاد/ نداشتن ابتدایی ترین حقوق شهروندی/ گرانی مسکن/ تورم دقیقه ای/ حضور کم در خانه چه مرد و چه زن (به لحاط مشغله کاری و دوشغله بودن) و ... هر روز باعث دوری انسانها میشه.
خانم (بدری مسیح پور) معلم مهربان دوره ابتدایی - ناراحتی قلبی داشتند. ایشان به اتفاق همسر مهربان خود مطب ها و بیمارستانها را جهت درمان زیر پا گذاشته و همیشه به خاطر ترس از عمل جراحی حاضر به درمان تاثیرگذار نمی شدند پا درد و تب شدید او را مجبور می کند که بالاخره سال 79 تصمیم به عمل جراحی بگیرد. پس از بستری شدن در بیمارستان و انجام عمل دریچه بیولوژیک را جایگزین می کنند. بعد از 48 ساعت از بیمارستان مرخص و به منزل می رود بعد از 4 روز به علت تب بالا و بدحالی خانم بلا فاصله او را آزمایش می کنند و متوجه می شوند دچار تب مالت شده. دکتر سفارش اکومری می دهد و مشخص می شود که دریچه بیولوژیک قلب در اثر عفونت پرتاب شده و خون از قلب دریچه و بطور وحشی فوران می کند. دکتر بلافاصله دستور بستری و عمل می دهد او می گوید: من تا حالا چنین خطایی نکرده بودم و بعد از این هم نخواهم کرد. این قضیه به من مربوط نمی شود. این بار بیمارستان دریچه قلب را خریداری کرده و کار می گذارد و ماجرا از همین جا شروع می شود. دریچه صنعتی شروع به لخته سازی می کند و مرتب لخته های ریز وارد گردش خون می شود او هر چند روز یک مرتبه بی حال و دچار تشنج می شده و بخشی از بدنش حالت لمسی می گرفته بالاخره یکی از این روزها دچار تشنجی شدید می شود و به کما می رود.
http://i30.tinypic.com/auw1v6.jpg
وقتی در خانه میزنی صدای آرام ولی نگران مرد را می شنوی.او در ورودی آپاتمان نیمه تاریک ایستاده. می مانی که سمت راست به پذیرایی خاموش بروی یا سمت چپ به اتاقی روشن که خانمش در آن خوابیده. زن آرام زیر پتویی رنگانگ دراز کشیده. لوله ای در بینی و لوله ای در حنجره دارد.تمام وجود زن اسکلتی را می ماند با پوششی از پوست. مرد پیشانیش را می بوسد و بر سرش دست می کشد با او حرف میزد: خانمم . اگه صدامو می شنوی چشمتو بهم بزن.عزیزم. فدای تو. زیبای من. این آقا اومده از تو عکس بگیره. میدونی چرا؟ از بس تو خوشگلی. وقتی کارم تموم شد هر چی با خودم کلنجار رفتم حرف نزنم نشد. گفتم: آقا کاری که تو داری می کنی خیلی بزرگه من قبطه این روحیه شما را می خورم اجر کاری که داری می کنی خیلی زیاده. هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: ای آقا ! اجر؟ اجر تو بخوره تو سرم! چه فایده ای داره!وقتی عشقمو تموم زندگیمو ازم گرفتن اجرش به چه دردی می خوره این (همسر) همه چیز من بود من اینو می زاشتم جلوم و بهش نگاه می کردم و نماز می خوندم و شکر گذار خدا بودم که یه چنین زنی خدا بهم داده. حالا ببین چی شده یه مشت پوست و استخوان! بر پدر و مادرشان لعنت که منو خونه نشین و بدبخت کردن. می گفت: هیچ صدای نمی شنودفقط به نور و صدا عکس العمل هایی خفیف نشان می دهد قرار ندارم نمی توانم بنشینم. 5 سال است از خانه بیرون نرفته ام تمام رفت و آمدم به نانوایی یا داروخانه است وقتی بیرون هستم می ترسم نکند خلط راه گلویش را بگیرد همه ش نگرانم به سرعت خودم را می رسانم.وقتی می بینم آرام خوابیده و قلبش تپش دارد خوشحال می شوم من تازه فهمیدم این کیست او مرتب به کارگرهای محل کمک می کرده و خرج ماهانه شان را به عهده داشته. من نمی دانستم من هیچ چیز از خودم ندارم خانه را فروختم برای درمانش. شاگردهایش بعضی روزها می آیند و عین بچه کلاس اولی پای تختش می نشینند و زار زار گریه می کنند.سه سال است شکایت کرده ولی هنوز پرونده اش در نویت است. اوحتی توانی برای پیگیری پرونده را هم ندارد. 5 سال است نخوابیده و از ساعت 4 صبح از اتاق بیرون می رود چای دم می کند نان سوخاری را توی چای حل می کند و از راه بینی به او می خوراند در فاصله صبح تا ظهر به او آبمیوه و آب کمپوت می دهد شربت تقویتی می خرد و به او می دهد مرد همیشه در التهاب بوده و وقتی نماز می خواند صندلی همسرش را جلوی چشمش می گذاشته تا مبادا اتفاقی برای او بیافتد شبها دستش را روی سرش می گداشته تا با کوچکترین حرکتش بیدار شود. مباد دچار حمله شده باشد می گفت: هر کسی که بسوزه صورتش روشن می شود. اما من این سوختن را نمی خواهم. او 5 سال است دقیقه به دقیقه همراه همسرش بوده و اگر این لحظات طولانی شود او تنها دل به ضربه هایی می بندد که قلب همسرش را باز و بسته می کند. به نفس هایی که او را به زندگی شلال می کند.
http://i25.tinypic.com/2qb7hy1.jpg
-
RE: معنای دوست داشتن
پسري جوان که يکي از مريدان شيفته شيوانا بود، چندين سال نزد استاد درس معرفت و عشق مي آموخت. شيوانا نام او را "ابر نيمه تمام" گذاشته بود و به احترام استاد بقيه شاگردان نيز او را به همين اسم صدا مي زدند. روزي پسر نزد شيوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمي داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شيوانا از "ابر نيمه تمام" پرسيد:" چطور فهميدي که عاشق شده اي؟!"
پسر گفت:" هرجا مي روم به ياد او هستم. وقتي مي بينمش نفسم مي گيرد و ضربان قلبم تند مي شود. در مجموع احساس خوبي نسبت به او دارم و بر اين باورم که مي توانم بقيه عمرم را در کنار او زندگي کنم!"
شيوانا گفت:" اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نيز مجبور است به پدرش در کار آشپزي کمک کند. آيا تصور مي کني مي تواني با کسي ازدواج کني که براي بقيـه همکلاسي هايت غذا مي پزد و ظرف هاي غذاي آنها را تميز مي کند."
"ابرنيمه تمام" کمي در خود فرو رفت و بعد گفت:" به اين موضوع فکر نکرده بودم. خوب اين نقطه ضعف مهمي است که بايد در نظر مي گرفتم."
شيوانا تبسمي کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به اين دختر هوسي زودگذر و التهابي گذرا بيش نيست و بي جهت خودت و او را بي حيثيت مکن!"
دو هفته بعد "ابر نيمه تمام" نزد شيوانا آمد و گفت که نمي تواند فکر دختر آشپز را از سر بيرون کند. هر جا مي رود او را مي بيند و به هر چه فکر مي کند اول و آخر فکرش به او ختم مي شود." شيوانا تبسمي کرد و گفت:" اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخيم و کلفت شده است. به راستي بد نيست که همسر تو فردي چنين زشت و خشن باشد. آيا به زيبايي نه چندان زياد او فکر کرده اي! شايد علت اين که تا الان ترديد کرده اي و قدم پيش نگذاشته اي همين کم بودن زيبايي او باشد؟!" پسر کمي در خود فرو رفت و گفت:" حق با شماست استاد! اين دخترک کمي هم پير است و چند سال ديگر شکسته مي شود. آن وقت من بايد با يک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!"
شيوانا تبسمي کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به اين دختر هوسي زودگذر است و التهابي گذرا بيش نيست پس بي جهت خودت و او را بي حيثيت مکن!"
پسرک راهش را کشيد و رفت. يکي از شاگردان خطاب به شيوانا گفت که چرا بين عشق دو جوان شک و ترديد مي اندازيد و مانع از جفت شدن آنها مي شويد. شيوانا تبسمي کرد و پاسخ داد:" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نيست. عشق لازم است و "ابر نيمه تمام" هنوز چيزهاي ديگر را بيشتر از دختر آشپز دوست دارد."
يک ماه بعد خبر رسيد که "ابر نيمه تمام" بي اعتنا به شيوانا و اندرزهاي او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسري خود انتخاب کرده است و چون شغلي نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.
يکي از شاگردان نزد شيوانا آمد و در مقابل جمع به بدگويي "ابر نيمه تمام" پرداخت و گفت: " اين پسر حرمت استاد و مدرسه را زير پا گذاشته است و به جاي آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزي رفته است. جا دارد او را به خاطر اين بي حرمتي به مرام عشق و معرفت از مدرسه بيرون کنيد؟!"
شيوانا تبسمي کرد و گفت:"ديگر کسي حق ندارد به کمک آشپز جديد مدرسه "ابر نيمه تمام" بگويد. از اين پس نام او "تمام آسمان" است. اگر من از اين به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسيد. همه اين درس و معرفت براي اين است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسيد. او اکنون معناي عملي و واقعي عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است
-
RE: معنای دوست داشتن
میدونین دوستی های امروز خیلی متفاوته . کم رنگ و ظاهری.
اگه دوستی و دوست داشتن عمقی باشه حتی اگر راه طولانی و پر و پیچ خم هم باشد این دوست داشتن عمیق تر و عمیق تر هم می شود. و گرنه پایانی جز سراب ندارد.
-
RE: معنای دوست داشتن
سلام .:72:
از دوستان خوبم و بویژه آرش ظریف بین و دقیق به خاطر این ارسالهای زیبا تشکر می کنم .
براستی معنای دوست داشتن چیست ؟
شاید باید به قوائد دوست داشتن فکر کنیم ؟ ...
به نظر شما احساسی که بتوان نام آن را دوست داشتن گذاشت دارای چه ویژگیهایی است ؟ چگونه ایجاد می شود ؟ و چگونه پایدار می ماند ؟
و قبل از این سوالها یک سوال اساسی : آیا انسان ناچار از دوست داشتن و دوست داشته شدن است ؟ و چرا ؟
به نظر می رسد بدون اینکه انسان دخالتی در این امر داشته باشد وجودش بسته به این احساس و ارزشمندیش در گرو تجلی این احساس است ... از تعاریف متفاوت و متنوعی که در اذهان مختلف افراد در خصوص این حس زیبا وجود دارد که بگذریم ... ناگزیر از قبول پیوند عمیق معنای انسان بودن با دوست داشتن هستیم ...
دوست داشتن چیست ؟ در وهله ی اول دوست داشتن یک حس است و در وهله ی دوم یک نیاز .حسی که در همه انسانها و به انواع و اشکال مختلف وجود دارد . دوست داشتن خدا ، دوست داشتن خویشتن ، دوست داشتن پدر و مادر ،دوست داشتن همسر ، دوست داشتن فرزند ، دوست داشتن دوستان و ....اما آیا صرفا داشتن این حس کافی ست؟ آیا اگر کسی ما را دوست بدارد کافیست ؟ آیا همه ی این دوست داشتن ها باید از یک خط مشی یکسان در اندیشه و رفتار تبعیت کند ؟ آیا برای پاسخ گفتن به این نیاز ، کافیست که ما فقط دوست بداریم ؟ و نهایتا دوست داشته شدن چگونه اتفاق می افتد ؟
براستی برای معنا بخشیدن به این حس و نیاز غریب و لذت بخش چه باید کرد ؟ چگونه می توان با تبلور ویژگیهای منحصر بفرد این احساس انسانی به انسانیت خود جلا داد ؟ مرز عبور از خط قرمز حیوان بودن (که به طور غریزی از این حس برخوردار است) و ورود به دنیای انسانیت کجاست ؟ آیا در حلقه ی سوزان دوست داشتن ، جایگاهی برای عقل و تفکر هم وجود دارد ؟ و سرانجام ، رنج شیرین دوست داشتن و دوست داشته شدن رهنمون انسان به کدام مقصد است ؟
خیال می کنم صرف نظر از نگاه فیلسوفانه ، باید و باید در جستجوی راهی و ابزاری بود برای هدایت این نیاز ...
هرچند انسان آگاهانه یا نااگاهانه دریافته است که دوست داشتن نیز ناگزیر از ضابطه و قانونمندی ست ...
نظر شما در این خصوص چیست ؟
-
RE: معنای دوست داشتن
دوست عزیز طاهره خانوم ممنون از لطفتون. در مقابل زحمات شما وبقیه دوستای گل این سایت فکر نمی کنم فرستادن 40 پست که اکثر اونها هم صرفآ copy-paste بوده قابلی داشته باشه و شرمنده ام که به خاطر 2 شغله بودن وقت نمیکنم بیشتر از این در کنار دوستان خوب این سایت باشم
-
RE: معنای دوست داشتن
دوست داشتن به زبون خودمون یعنی اینکه دلت براش بتپه با ناراحتی هاش ناراحت و با گریه های گریه و با خنده هاش بخندی دوست داشتن یعنی اینکه سلامتی ایش برات مهم باشه مثل دوست داشتم مامان بابا همسر فرزند .
-
RE: معنای دوست داشتن
می خواهم اعتراف کنم
خواهش می کنم گفته منو حمل بر تملق ندونید.
باور کنید من احساس می کنم به همه چیز و همه کس عشق می ورزم، اصلاً به کل جهان هستی از تنها خالق اون تا کوچکترین مخلوقش که با چشم دیده نمی شه مثل باکتری و میکروب و ویروس و حتی هسته درون اونها عشق می ورزم و از صمیم قلب دوستشون دارم، حتی اگر اون ویروس و میکروب مأمور شده باشه تا جونم رو از من بگیره.
باور کنید.
-
RE: معنای دوست داشتن
عشق یعنی انجام ندادن !
استادي با دوتن از شاگردانش همراه کاروانی به شهری دور می رفتند. با توجه به مسافت طولانی راه و دوری مقصد ، طبیعی بود که بسیاری از مردان کاروان بدون همسرانشان و تنها سفر می کردند و وقتی به استراحتگاهی می رسیدند بعضی از مردان پی خوشگذرانی می رفتند. همسفران نزدیک استادو شاگردانش دو مرد تاجر بودند که هر دو اهل دهکده استاد بودند. یکی از مردان همیشه برای عیش و خوشگذرانی از بقیه جدا می شد. اما آن دیگری همراه استاد و شاگردانش و بسیاری دیگر از کاروانیان از گروه جدا نمی شد. یک روز در حین پیاده روی یکی از شاگردان استاد از او سوالی در مورد معنای واقعی عشق پرسید. همسفر خوشگذران این سوال را شنید و خود را علاقه مند نشان داد و گفت:" عشق یعنی برخورد من با زندگی! تجربه های شیرین زندگی را برخودم حرام نمی کنم. همسرم که در دهکده از کارهای من خبر ندارد. تازه اگر هم توسط شما یا بقیه خبردار شد با خرید هدیه ای او را راضی به چشم پوشی می کنم. به هر صورت وقتی که به دهکده برگردم او چاره ای جز بخشیدن من ندارد. بنابراین من از هیچ تجربه لذت بخشی خودم را محروم نکردم و هم با خرید هدایای فراوان عشق همسرم را حفظ کردم. این می شود معنای واقعی عشق!"
استاد رو به شاگرد کرد و گفت:" این دوست ما از یک لحاظ حق دارد. عشق یعنی انجام کارهایی که محبوب را خوشحال می کند. اما این همه عشق نیست. بلکه چیزی مهم تر از آن هست که این رفیق دوم ما که در طول سفر به همسر خود وفادار است و حتی در غیبت او خیانت هم نمی کند، دارد به آن عمل می کند. بیائید از او بپرسیم چرا همچون همکارش پی عیاشی و عشرت نمی رود؟"
مرد دوم که سربه زیر و پابند اخلاقیات بود تبسمی کرد و گفت:" به نظر من عشق فقط این نیست که کارهایی که محبوب را خوشایند است انجام دهیم. بلکه معنای آن این است که از کارهایی که موجب ناراحتی و آزردگی خاطر محبوب می شود دوری جوئیم. من چون می دانم که انجام حرکتی زشت از سوی من ، حتی اگر همسرم هم خبردار نشود، می تواند روزی روزگاری موجب آزردگی خاطر او شود و چه بسا این روزی روزگار در آن دنیا و پس از مرگ باشد، بازهم دلم نمی آید خاطر او را مکدر سازم و به همین خاطر به عنوان نگهبان امانت او به شدت اصول اخلاقی را در مورد خودم اجرا می کنم و نسبت به آن سخت گیر هستم. "
استاد سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:" دقیقا این معنای عشق است. مهم نیست که برای ربودن دل محبوب چقدر از خودت مایه می گذاری و چقدر زحمت می کشی و چه کارهای متنوعی را انجام می دهی تا خود را برای او دلپذیر سازی و سمت نگاهش را به سوی خود بگردانی. بلکه عشق یعنی مواظب رفتار و حرکات خود باشی و عملی مرتکب نشوی که محبوب ناراحت شود. این معنای واقعی دوست داشتن است[/b]."
-
RE: معنای دوست داشتن
جمله اي ديدم كه شد راهنماي من در شناخت عشق و دوستي و....
عشق متعلق به امپراطوران بخشش است نه
گدايان پر توقع و نيازمند ترحم
حال هر چقدر بخششمان(چه مادي چه معنوي ) و نيازمان(چه مادي چه معنوي )به او تنهاي تنهاي بسيار بسيار بخشنده و بي نياز (مطلق )نزديكتر بود عاشقتريم حال به كسي ؛عقيده اي و....