منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
سلام به همه دوستای عزیز
منو کم و بیش میشناسید،اینقد ذهنم آشفتس حتی نمیتونم مشکلاتمو کامل بیان کنم پیشاپیش اگه حرفام پراکندس عذر میخوام.
درمورد منفی بافی های مادرم و تحقیرای بیش از حدش تو تاپیک بی انگیزگی شدید برای ادامه زندگی تا حدودی گفته بودم اما الان تواناییم برای مقابله به صفر رسیده هیچ راهی دیگه نتیجه نمیده.
مادر من یه فرد به شدت منفی بافه جوری که حتی گاهی حس میکنه خونوادش سرش کلاه میذارن من واقعا دارم از پا میفتم فکرای منفیش دقیقا تو ذهن منم میاد و نمیخوام اینجوری باشم.مدام تپش قلب بالا دارم،هرشب یه کابوس تکراری میبینم که دارم تو تاریکی از یه موجود یا یه انسان فرار میکنم.
مادرم طوری شده که هرروز دعوا میکنه همش درحال ذهن خوانی دیگرانه اینقد درمورد بقیه فکر منفی میکنه که من گاهی به خودمم شک میکنم.
نمیتونم با هیچکس ارتباط بگیرم حتی گاهی نسبت به صمیمی ترین دوستم که 6 ساله باهاشم سوظن پیدا میکنم اینقد که مادرم سوظنای وحشتناک داره بخاطر همین سو ظنا و اینکه دیگران چه فکری درباره ما میکنن همیشه درحال تحقیرمونه،هرروز داد میزنه حرف زشت میزنه.
من حتی الان نمیتونم فکرای منفیمو تشخیص بدم خواهش میکنم بهم کمک کنید من 15روز دیگه امتحان ارشد دارم و اصلا نمیتونم بخونم.