نوشته اصلی توسط
ماهتاب
سلام دوستان
من واقعا احتیاج به همدردی دارم
من 27 ساله و شوهرم 30 ساله هست... یکساله تقریبا عروسی کردیم... من در یک خانواده ی فوق العاده متعصب و مذهبی با وضع مالی متوسط بزرگ شدم... وقتی میگم فوق العاده متعصب یعنی عجیب غریب متعصب بودن پدر مادرم و منم بالاخره فرزند اونها هستم...ما در مهمونی ها زن و مرد رو کامل جدا میکردیم از هم... منم هرچقدر هم دانشگاه رفته باشم(البته در دانشگاهی درس خوندم که فقط خانم ها بودند) و با دوستان امروزی رفت و آمد کرده باشم باز هم دختر اون خانواده م... شوهرم از یک خانواده ی پولدار هست ... خانواده ش از نظر مذهبی در سطح معمولی هستند... اما خود شوهرم خیلی خیلی مذهبی تر از خانواده ش هست... مشکل من اینه که یه جاری دارم که خیلی به نسبت من راحت تر تو خونه مادرشوهرم رفتار میکنه... عشوه های زنانه ش خیلی زیاده... تیپ لباسهاش خیلی شاد وشنگوله... خیلی صدای خنده هاش بلنده.... البته رفتارش هم با من واقعا خواهرانه هست.... ولی من خیلی از رفتارش اذیت میشم....
با تعریفی که از خودم کردم احتمالا حدس بتونید بزنید که من در خونه مادرشوهرم خیلی باحجاب و بسته و تیپ های سنگین و تیره دارم... صدای خنده م بلند نشه... دستم از مچ پیدا نشه... وضع وقتی بدتر میشه که شوهرم هم بدتر از خودمه.... یعنی همیشه میخواد تذکر بده که دستت پیدا نشه... چادرت کنار نره... البته با زبون خوش میگه... دعوا نمیکنه... اما رفتار جاری من بشدددددت رفته رو اعصابم.... از طرفی شوهرم حتی تو خونه هم حاضر نیست رفتار زن داداشش رو تقبیح کنه . اوایل عقد دوست داشت رابطه من با جاریم بیشتر باشه اما وقتی دید من خیلی مایل نیستم خودش قضیه رو گرفت و دیگه حرفی نزد...حالا با اینکه می بینه من چقد اذیت میشم اصلا چیزی علیه اون نمیگه.... حتی اینم بگم که جاری من همسر دوم برادر شوهرمه... اما زمان خواستگاری هیچ کس این رو به ما نگفت... شوهرم هم تا مدت ها نگفت.... تا اینکه من توی یه مجلس از یه خانمی شنیدم و بشددددت شوکه شدم... خیلی غصه میخورم از اینکه شوهرم انقد احترام به کسی میذاره که باعث آزار من میشه..حتی من اوایل عقد مثلا وسط حرفهام یه چیزهایی از جاریم میپرسیدم که از سوالم مشخص میشد من نمیدونم جاریم همسر دوم هست.... یاد این ماجراها که می افتم فکرای خیلی بدی به سرم میزنه... واقعا این چند روزه حس بدی نسبت به شوهرم دارم... من زمینه افسردگی دارم و تو مجردی یه مدت قرص مصرف کردم.... الان هم بشدت احساس افسردگی دارم... خوابم بشدت آَشفته س... خیلی هم دچار کابوس و بختک هستم..:47:.. چه کنم که دلم از شوهرم صاف بشه؟؟:54::54: