زود عصبانی میشم و حالت تهاجمی و حق به جانب دارم

سلام
چند وقت خیلی سریع عصبانی میشم و دعئاهای لفظی هم با شوهرم دارم که منشا و شروع دعوا از طرف خودم ،از دست بچم همش سرش دادمیزنم تازه دوسالش ،زود قضاوت میکنم همش فکر میکنم همه دارن را جبم حرف میزنند و ازم بد میگن این موضوع از وقتی که با مادر شوهر م مشکل پیدا کردم بیشتر شده به جاریم حساس شدم اصلا وقتی میفهمم اومده خونه مادرشوهرم حالم بد میشه به پستای قبلیم مراجعه کنید موضوع اختلاف با مادرشوهرمو میفهمید که خدایی اون مقصر بودالبته با هاشون قهر نیستم این موضوع میترسم شوهرم ازم خسته بشه ازبس بهش از مادرش و کاراش میگم اون طفلیم هیچی نمیگه نمیدونم کاربیرون کارخونه کار بچه فکر و خیال خلاصه دارم دیوونه میشم هیجوره با کاری که مادر شوهرم باهامون کرده و به روی خودش نمیاره نمیتونم کنار بیام بعدش پشیمون میشم سردرد میگیرم حرف و گفتار درمانی هم رو م اثر نداره کمک کنید چیکار کنم دارویی چیزی کاری هست که بتونم خودمو و زندگیمو نجات بدم :54:

سلام عزیزم من تاپیک قبلیت رو تا حدی خوندم ولی احساس کردم یکم زدورنجی و حساس بنظرم اول اعتمادبنفست رو بالا ببر چون باعث میشه خیلی از رفتارهای دیگران ناراحت نشی
اما الان
به احتمالی شاید تیروئید دارین که با دارو رفع میشه چون کسانی که تیروئید پرکار دارن بشدت عصبی میشن پس حتما چک کنین
اگرنه پیش یک روانپزشک برین تا بهتر بررسی بشین
اما هیچ چیز مهمتر از خواست درونی نیست یعنی بخاهی که تمام عصبیتها رو کنترل کنی

سلام صبح بخیر:72:

من جن تا سوال داشتم

1_ شوهرتون در قبال اونا جبهه میگیره زمانی که شما حضور دارین ؟

2_شما وقتی در جمع خونوادگی شوهرت هستی سعی می کنی جواب بدی حتی اگه به شوخی بخان چیزی بهت بگن ؟

3_تا حالا شده بری دکتر ومیزان اهن خون را چک کنی ؟ چون اکثر عصبیتها و حساسیت ها از کمبود اهن در بدن هست و باعث میشه ادم زود رنج وحساس بشه

سعی کن یه سفری برین با شوهرتون که از این حال وهوا بیرون بیای

خوبه که دنبال راهکاری که باعث دلگیری شوهرت نشه این و بدون مردا تا حدی تحمل میکنن و هر چه مادرشون بد باشه از صمیم قلب دوسشون دارن

روال زندگیت را تغییر بده از حالا سعی کن در مقابل شوهر از مادرش تعریف کنی و زمانی که هردو هستن مادرشو تایید کنی تا رابطتون اصلاح بشه

اینجوری به قول خودت دیگه جاریت سعی نمیکنه بر علیه شما در مقابل ایشون حرفی بزنه که باعث کدورت بشه اگه هم بگه مادرش باور نمیکنه البته

اگه در مورد جاریت درست حدس زده باشی

پس گذشت را برا چی قرار دادن اگه بگذری داری به خودت لطف میکنی نه به مادرش حداقلش اینه که اعصابت ارومه سرت بزاری روی بالشت راحت

میخابی و خوشحالتری منم در گیری داشتم با همسرم الان دارم فکر میکنم اصلا ازش کینه ندارم شما نمیدونی چه بر من گذشت وقتی ببینم حالش

خوبه یکی دوبار بهش گفتم ولی وقتی فکر کردم دیدم اصلا ناراحت نیستم دوستم میگه پوئن مثبتت اینجاست پس بزرگی کن و ببخش تا شاد باشی

موفق باشی

سلام مرسی بچه ها ازجواباتون
هلنای عزیز جواب اولت شوهرم ن فقط سکوت میکنه جواب دومت ما اصلا چشم تو چشم با هم بحث و جدل نداشتیم خداییش مادر شوهرم اهل کنایه و نیش زدن نیست با مادر شوهرم یه سر به تایپیکای قبلیم بزنی متوجه اختلافمون میشی جواب سومت من نگفتم جاریم از من بد گویی میکنه فقط به خاطر اتفاقات قبلی که افتاده نسبت بهش خیلی حساس شدم و یه حس تنفر از همشون دارم چون اختلافی که باعث شد بین من ومادر شوهر م کدورت بیافته برادر شوهر و جاریم بودن حالا خواسته نا خواسته تایپیکای قبلیمو بخونی متوجه میشی عزیزم با زم خوشحال میشم کمکم کنیددر مورد سفرم در سال دوبار باهم میریم

سلام عزیز:72:
جواب سوالم را ندادی اگه فکر میکنی کمبود اهن داری سعی کن خودت را تقویت کنی چون باعث میشه بیشتر در برابر ناملایمات صبور باشی و رفتار وحرکات دیگران دیگه برات مهم نمیشه

من تایپیک قبلی نخوندم چیزی که برداشت کردم برات میگم شما الان احساس میکنی همه دشمنتن به خودت میگی من باید مواظب باشم کسی

حقمو ضایع نکنه یا فلانی این جوری گفت به من بودش همه میخان منو اذیت کنن اره؟

میدونم خیلی سخته هنوز اثر زخما رو بدنت هست خوب زخمارو بپوشون بهشون برس کم کم خوب میشن

حالا برا زخم دلی چی کار کنیم زود خوب بشه

در دفتری بشین بنویس دلیل ناراحتی رو بعد کارایی که کردی در برابر اونا چه مثبت چه منفی خلاصه حلاجی کن برا خودت میبینی که گاهی وقتام راه

بهتری میتونستی بکار ببری

کارای اونارم بنویس درست غلطشون به این فکر کن که اونام مثل شما یه زنن و مخصوصا مادر شوهر سختی هایی داشتن اینو باور کن که مادر

شوهرتون دشمن شما نیستن چرا چون عروسشونی براش عزیزی باعث خوشحالی پسرشونی

هر کسی بدی کنه به خودش کرده اگه هم جاریت اینکارو کرده این بدی جوری دیگه بهش میرسه دنیا کوچکتراز این حرفاست عزیز

شوهر شما داره به اونا احترام میزاره نمی خاد حرمتا شکسته بشه به نفع شمام هست پس کاری نکن که شوهرت از این رفتارش پشیمون بشه

برا ارامش بیشتر سعی کن در خونه سه روزی یک بار سوره انعام بخونی خییییییلی موثره

موفق باشی التماس دعا

سلام
بعداز چندروز دوباره اومدم حالم یخورده بهتر ولی بازم هروقت صدایی از شون میشنوم عصبی میشم حس تنفر میاد سراغم هروز میرم خونه مادرم خر شبا بر میگردم بلکه یه خورده ازشون دور باشم شاید به مرور بتونم هضمشون کنم ولی هنوزم حال روحی کلیم خراااااب

جدیدا یه چیزی رو یاد گرفتم و اونم اینه که روحم جسمم فکرم اعصابم خیلی بیشتر ازین چیزا اهمیت داره که بخوام بخاطر کسی ازارش بدم

جدیدا یه دوستی پیدا کردم که خیلی روم اثر میذاره فوق العاده خانوم محترم و باشخصیتیه و خیلی چیزها ازش یاد میگیرم

دوستم همیشه ارومو با انرژیه وقتی ازش پرسیدم چطوریه که اینقدر میتونی ارامش داشته باشی همین حرفو بهم زد

گفت منم یه زمانی خیلی زودرنج و حساس بودم از یه نگاه دیگران داغون میشدم تا اینکه فهمیدم با این روند فقط به خودم و خونوادم اسیب میرسونم رو خودم کار کردم و خودمو قوی کردم اونقدر که الان حتی اگه کسی تو روم حرفی بزنه بهم نمیریزم نمیشنوم نمیبینم و حرف نمیزنم به راحتی هم اینکارو میکنم

اینکه چطوری بتونی اینکارو بکنی که بی تفاوت بشی که حساسیتتو کم کنی کسی نمیتونه کمکت کنه خودت باید بخوای از لحظه ای که بخوای تغییر کنی از همون لحظه تغییر شروع میشه

بحث و دلخوری و کنایه واتفاقات بد و قضاوت های نابجا تو زندگی هرکس پیش میاد مهم اینه اینقدر قوی باشی که نذاری روت اثر بذاره

شما یه دختر دو ساله داری و این یعنی منبع خوشبختی و ارامش دیگه چی میخواید از خدا؟؟؟؟
حیف نیست وقتی که میتونی به دخترت عشق بورزی و لوسش کنی صرف داد و بیداد کنی؟؟؟

دوستم میگفت هروقت ناراحت میشم بلافاصله کاری که دوس دارمو انجام میدم میام لاک میزنم دوش میگیرم یه لباس قشنگ میپوشم یا حتی ده دقیقه تردمیل میزنم و از ذهنم همه چیزو بیرون میریزم نمیذارم وجودمو تسخیر کنه

منم از خونواده ی شوهرم خیلی چیزها کشیدم خیلی خودمو زجر دادم اما دوستای خوبی هم تو این سایت هم بیرون داشتم که دستمو گرفتن و ازون شرایط بیرونم کشیدن
الان خیلی بهتر شدم خیلی قوی شدم چشام بازتر شده واقعیت هارو بهتر میبینم و مهمتر از همه حس بد تقصیر و گناه رو از خودم دور کردم الان خیلی خیلی بهتر شدم

من نرفتم بخونم مشکلت با مادرشوهرت چی بوده چون به نظرم فرقی نداره مهم رفتاریه که شما در پیش گرفتی و این اشتباهه و باید اصلاح بشه بخاطر خودت بخاطر همسرت و بخاطر فرشته ی کوچکی که به ارامشت نیاز داره

- - - Updated - - -

حس تنفر رو از خودت دور کن تا اینکارو نکنی ارامش نخواهی داشت اینقدر دیگرانو تو زندگیت بولد نکن اینقدر به دیگران اهمیت نده وقتی از کسی خیلی ناراحتی یا ازش متنفری یعنی خیلی دیگه اون ادمو براخودت بزرگشون کردی که حاضری اعصاب و روح و روانتو بخاطر اون شخص در معرض اسیب بذاری پس رویه ات رو تغییر بده

و در اخر جمله ی معروفی که میگه

ببخشید نه به این خاطر که دیگران لیاقت بخشش رو دارن به این خاطر که شما سزاوار ارامشید

سحر عزیزم مرسی از حرفات خیلی ارامش بخش ولی متاسفانه من بلد نیستم چجوری خودمو تغییر بدم شروع میکنم وسط راه ولش میکنم و دوباه میام سر جای اولم

تغییر کردن همیشه سخته و برای همه فقط شما نیستید

باید بخواید که تغییر بکنید به این نتیجه برسید که دارید به خودتون وخونوادتون اسیب میزنید دارید روحو اعصاب و جسمتونو فدا میکنید برا کسی که شما براش اهمیتی نداری حیف نیست؟؟؟

پس از همین الان با خودت عهد کن که به خودت دیگه ظلم نمیکنی

هرچیزی که تو رو ناراحت میکنه ازش دوری کن

وقتی فکرشون میاد سراغت فورا پاشو یه کاری انجام بده نذار ادامه پیدا کنه

ما اگر نتونیم از پس خودمون و افکار و احساساتمون بربیایم که هیچی دیگه چطور میخوای مادر خوبی باشی چطور میخوای زندگیتو مدیریت کنی؟؟؟؟

نمیتونمو برمیگردمو فلان و فلانو بریز بره
منم دقیقا این حالتهارو داشتم

اما تا حد زیادی بهش غلبه کردم و هر روزم بهتر میشم پس توام بخوای میتونی

بی تفاوتی خیلی کیف داره
نمیدونی چه حالی داره وقتی خونواده ی همسرم میخوان برن رو اعصابم اما من با بی تفاوتی ازش عبور میکنم اونم کیفش برا منی که همیشه واسه همه چیز خیلی خودخوری میکنم بیشتره

سعی کن خودتو تربیت کنی درست انگار داری یه چیزی رو به یه بچه یاد میدی
تشویق و تنبیه خودت
توکه نمیخوای یه زن ضعیف و افسرده بشی؟؟؟درسته!!!

پس از الان شروع کن ورو خودت کار کن

سلام
سحر عزیز خیلی حرفات روم تاثیر گذاشت و خودمو دقیقا زدم به بی خیالی اصلا راجب خانواده شوهرم نه فکر میکنم نه راجبش با شوهرم حرف میزنم تا کاراشون تو ذهنم میاد سری فکرمو به چیز دیگه ای مشغول میکنم.سیع میکنم با دخترم مهربونتر باشم 5شنبه شب اتفاقا خونه مادر شوهرم دعوت بودیم و خیلی عادی و ریلکس رفتار کردم و رفتم اما از درون پر ار اضطراب بودم

خوشحالم که متوجه شدی ادامه اون روند به نفعت خودت و خونوادت نیست همین خودش خیلی خوبه

طبیعیه اولاش ادم از درون خیلی مضطربه من خودم وحشتناک بودم اما الان دیگه

اینقدر رو خودم کار کردمو کار کردم تا حالا تازه رسیدم به حالت نیمه نرمال

هربار که بی تفاوت تر میشدم بارها خودمو تشویق میکردمو به خودم افرین میگفتم

البته روش هر کس فرق داره برا ایجاد تغییر در خود

من معمولا با تشویق و تنبیه و حرف زدن با خودم معمولا اینکارو میکنم مدام به خودت بگو حیف اعصابم نباشه حیف پوست و مو و مهمتر از همه ی اینا سلامت روح و روان خودمو خونوادم نباشه

سلام
حالم از درون خراب الان یه چند روزی میشه که جاریم به بهونه حاملگیش اومده چند روزیه اومده خونه مادر شوهرم جا انداخته میدونم به من ربطی ندارهاااا ولی خوب چون منم تو اون خونه زندگی میکنم البته قبلا گفتم طبقه جدا زندگی میکنم خوب رفتارای دوره بارداری و یا زمان بعد از ازیمانمو که مادر شوهرم بامن داشت و الان با جاریم داره مقایسه میکنم واقعا حالم بد میشه شاید باورتون نشه روزی 3لیوان دارم گلاب میخورم که یه مقت باشوهرم درگیری لفظی پیدانکنم اخه اون طفلی گناه داره بین منو و خانوادش گیر کرده به نمونه از کارای مادر شوهرمو بگم مثلا من یک هفته بعد از زایمان به دلیل بی خوابی شب بچم کولیک شدید داشت نتونستم برای ناهار چیزی درست کنم شوهرم ظهر که اومد خونه زنگ زد بالا تا ببینه مادرش ناهار چیداره که قیمه داشت و گفت امروز بیا ناهار ببر ولی از فردا خودتون غذا درست کنید که اونموقع خیلی به ما بر خورد اما حالا برا جاریم همه جور کمک میکنه در حالیکه حالشم خوبه میدونید از تو دارم دیوونه میشم تو این چند وقته ظاهرمو خوب کردم شوهرم طفلی فکر میکنه دیگه رفتارای اونا برام مهم نیست ولی داغونم