خاطراتي از شهدا گلگون كفن
سلام دوستان
شخصا با خوندن خاطرات شهدا خيلي حالم تغيير ميكنه. با شنيدن پيروزي هاشوم مو به تنم سيخ ميشه و با شنيدن نحوه شهادتشون، ..................................
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
تصميم گرفتم يه تاپيكي ايجاد كنم، تا دوستان هر خاطره از اين فرشتگان داره، بنويسه
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
اولين خاطره رو خودم مينويسم:
خاطره ای از زبان شهید خلبان آزاده جاوید نام سرلشکر حسین لشکری از حماسه 30تیر61
آذر ۵۹ پس از ۴ ماه بازجویی و شکنجه در بازداشگاه استخبارات به زندان ابوغریب بغداد منتقل شدم, تصور میکردم وضعیت بهداشت و تغذیه ما بهتر شود اما فکر اشتباهی بود.
در ابوغریب با دیگر خلبانان اسیر و پرسنل نيروی زميني ارتش و شهرباني همبند بودم, اکثر بچهها مفقودالاثر محسوب میشدند و صلیب سرخ از وجود آنها اطلاعی نداشت, علاوه بر شرایط اسفبار بهداشتی و تغذیه, از هواخوری هم خبری نبود, ماهها پشت سرهم میگذشت و رنگ خورشید و آسمان آبی را ندیده بودیم, با اعتصاب غذا تلاش کردیم وضعيت را تا تغيير دهیم و به زندگي در اسارت ادامه میدادیم.
سحرگاه روز ۳۰ تیر ۶۱ با آژير قرمز و شليك توپهای پدافند متوجه حمله هواپيماهای ايران به شهر بغداد شديم, ما که خلبان بودیم صدای غرش موتورهای فانتوم را براحتی تشخیص دادیم, مدتها بود صدای هواپيماهاي خودی را بر فراز بغداد نشنيده بوديم, برای ما که ارتباطمان با دنیا قطع بود شنیدن صدای آن فانتومها مانند صدای آشنایی یک دوست بود که پس از دو سال به ملاقات ما در این گوشه غربت آمده باشد, با شنیدن صدای انفجار گویی انتقام ماهها رنج ما گرفته میشد, فریاد شادی ما به آسمان رفت که با یورش نگهبانان زندان مواجه شدیم.
فردای آن روز كه روزنامههای بغداد را برایمان آوردند عكس و خبر سقوط يك فروند هواپيماي اف چهار ايرانی در شهر بغداد به چشم ميخورد, تنها يك دست كه درون يك دستكش بود و يك پای درون پوتين از خلبان آن باقي مانده بود و خلبان ديگر به اسارت درآمده بود, با ديدن عكس و خبر روزنامه حزن و اندوه بچههای خلبان صدچندان شد, همان شب مطلع شديم خلبان شهيد سرهنگ عباس دوران بوده است.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعدا داستان شهادت شهيد دوران رو از زبان وينگ بال هاي فانتوم ايشان، مي نويسم.
🍃🌹 آلاله های آسمانی ✨ زیارت شهدا 🌹🍃
بسم رب الشهدا و الصدیقین:72:
سلام:72:
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
http://uupload.ir/files/5tkt_unnamed.jpg
شهید حمید سیاهکالی مرادی
چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد
پدرش حشمت الله و مادرش امینه سیاهکالی مرادی نام داشت.
دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد و توسط سپاه
صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
پنجم آذر ماه سال ۱۳۹۴ در حلب سوریه و درگیری با داعش بر اثر اصابت پرتابه های جنگی به بدن و جراحات وارده شهید شد.
قسمتی از وصیت نامه شهید :
http://uupload.ir/files/z539_img-20170528-073316.jpg