من امروز احساس خوبی دارم بخاطر.... ( زیرا که ، به این دلیل ، ......)

در طول روز مره های زندگیمون، یا روز های بد؛ هستند لحظاتی که می تونند حس خوبی به ما بدن که ما بدون توجه به اون ها از کنارشون می گذریم، در حالی که توجه به همون تک لحظه ها می تونه در پایان روز خوبی رو برای ما رقم بزنه.
یکم فکر کنید و ببینید می تونید جمله ی عنوان رو برای خودتون تکمیل کنید؟
نیازی نیست کار خیلی بزرگ و تاثیر گذاری در نظام هستی انجام داده باشید تا در این تاپیک شرکت کنید مهم اینه که یه کاری انجام داده باشید که باعث رضایت قلبیتون شده باشه یا روحتون تازه شده باشه و بواسطه ی اون شما در ژرفای ذهن خستتون به خودتون یه آفرین گفته باشید اما مشکلات اجازه ی شنیدن به شما نمیده.

کارای کوچیکی مثل رفتن به پارک ، بازی با بچه ها، ماشین شستن(!) و ...

فکر کنید، حتما پیدا می کنید! و بعد اگه دوست داشتید اینجا بنویسید.

با سلام

اول قدر دانی میکنم برای تاپیک هدفدارتون .... دو نکته را لازم به ذکر می دانم

1 - اینکه جای تاپیک شاخه تجربه های فردی هست که بدانجا منتقل خواهد شد ...

2 - از آنجا که هدف محتوایی تاپیک ایجاد حال خوب و احساس مثبت است بهتر هست از لفظی که حس را عملیاتی منتقل می کند استفاده شود یعنی مثلاً به جای به خودم افتخار می کنم .... گفته شود .... خوشحال شدم وقتی ..... یا احساس خوبی پیدا کردم وقتی ..... یا احساس رضایت کردم زمانی که ...... یا وقتی ..... حال خوبی پیدا کردم

مثلاً

امروز حس خوبی پیدا کردم وقتی از کلاس به خونه می اومدم بخاطر مطالب جدیدی که آموختم

وقتی داشتم از بیرون به خونه می آمدمم احساس خوبی داشتم .... از اینکه دارم میرم خونه ، از اینکه بی خانمان نیستم ... از اینکه سرپناهی دارم که در آن می توانم استراحت کنم ، می توانم آرامش داشته باشم ، می توانم در کنار خانواده ام باشم .... چقدر احساس رضایت پیدا کردم با این حس

1 - خیلی خوشحالم که توی این هفته برنامه های تاپیک سیمرغ آمنین رو به موقع انجام میدم واقعا حس خوبی بهم میده...

2 - خوشحالم که همسری مهربان دارم... همسری که همه ی تلاشش رو میکنه که روز به روز به معیارهای ابتدایی من نزدیک و نزدیک تر بشه...

3 - خوشحالم از بودن در کنار مرد مهربانی که وقتی پیشمه تمام کمبود های زندگی کمرنگ تر میشن...
من زمان مجردیم آدم ظاهربینی بودم و یادمه میخاستم با یه آدم بی عیب و نقص و بدون حتی نیم کیلو اضافه وزن ازدواج کنم همسرم زمان خواستگاری چند کیلو اضافه وزن داشت و قول داد که وزنش رو کم کنه... خوشحالم که الان همه ی غذاهای خوشمزه رو براش میپزم و دوست دارم همه ی غذا رو بخوره و آخرش هم شعر یه شوهر دارم قلقلیه رو با خنده و شوخی براش میخونم... خوشحالم که ظاهر بی نقص داشتن دیگه توی تصویر من از عشق جایگاه زیادی نداره...

به خودم افتخار میکنم که که از لحظه ی عقد با همسرم، هیچ مرد دیگری رو حتی برای لحظه ای به ذهن و قلبم راه ندادم...

نمی دونم تو این دنیا باید به چی افتخار کنم. حتی بزرگترین موفقیتی هم که کسی به دست می آره، بخش بزرگیش مربوط به عوامل ژنتیکی و محیطی هست که خود فرد توش نقش نداشته. خود تلاش و پشتکار هم هم غیرمستقیم به همون عوامل بسته هست. و نمی شه مقدار سهم فرد رو توی یک موفقیت سنجید.

با سلام و احترام
تاپیک بسیار با محتواست که می تونه به افراد یادآوری کنه که چه چیزهایی داریم و چه کارهای مثبتی را روزانه انجام می دهیم و می توانیم اضافه کنیم.


من حس خوبی پیدا کردم، که پیرمرد خسته را در کنار خیابان سوار اتومبیل کردم و تا مقصدش که بیمارستان بود رساندم.
















================================================== ===========
پاورقی:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مآنتره

نمی دونم تو این دنیا باید به چی افتخار کنم. حتی بزرگترین موفقیتی هم که کسی به دست می آره، بخش بزرگیش مربوط به عوامل ژنتیکی و محیطی هست که خود فرد توش نقش نداشته. خود تلاش و پشتکار هم هم غیرمستقیم به همون عوامل بسته هست. و نمی شه مقدار سهم فرد رو توی یک موفقیت سنجید.

---

مانتره گرامی:
گرچه این مطلب را نوشتید اما خود شما هم این مطلب را قبول ندارید. چرا؟
چون اگر همین الان دو تن از دوستانن شما نزد شما بیایند،
اولی در میان جمع چند سیلی زیر گوش شما بزند و
دومی به شما بگوید به خاطر مشکلات مالی شما، مبلغ 100 میلیون تومان که فعلا نیار ندارد، می تواند به شما بدهد و شما هر وقت داشتید به او پس بدهید.

اینطور نیست که :
از اولی تشکر کنی و بگویی این بخاطر ژنتیک و متغیرهای مختلف هست که شما سیلی زدید توی گوشم من و اشکالی ندارد.

به دومی هم بگویی که اصلا کار مهمی نکردی، به خاطر مسائل ژنتیکی ، تربیت و متغیرهای مختلف شما مجبور به پرداخت این 100 میلیون به من شده اید.

در واقع تمام اینکه در همه دنیا و کشورها قانون در جامعه می گذارند و کسی که از چراغ قرمز عبور کند ، جریمه می شود و کسی که آدم بکشد زندانی می شود به خاطر این است که صرفنظر از هر متغیر و ژنتیکی نقش انتخاب و مسئولیت یک انسان حرف اول را می زند.

به دیگر سخن:
فعالیت هر آدم تابع 4 جنبه ذیل هست:
1 - با خود آورده ها (ژنتیک)
2 - تربیت (محیط و موقعیت ها)
3 - تقدیر و سرنوشت فرد
4 - اراده و انتخاب و مسئولیت فرد

اما 3 جنبه اول همه تابع اختیار، اراده و انتخاب آدمی هست. یعنی 3 جنبه اول به عنوان ظرفیت ها و پتانسیل های در خدمت ما هستند که ما ممکن است از آن استفاده کنیم یا نکنیم .
لذا این سفسطه ای بیش نیست که نقش انتخاب ، اختیار و اراده افراد را به خاطر این ظرفیتهای متفاوت نادیده بگیریم.

خداوند که آفریدگار ماهست همه این موارد را با هم آفریده است و نسبت به پتانسیل هر کس از او می خواهد لذا در قرآن می فرماید:
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى‏اش تكليف نمى‏كند.

پس ما باید به جای بهانه آوردن ( و نسبت دادن علت رفتارمان به موقعیت و تربیت و ژنتیک و ...) مسئولیت اعمال خود را بپذیریم . یعنی آن انتخابهایی که ناشی از اراده ما می شود و سایر متغیرها را در جهت خواست خود به کار می گیریم.

مثلا"
اگر من در این تاپیک می نویسم:
من حس خوبی پیدا کردم، که پیرمرد خسته را در کنار خیابان سوار اتومبیل کردم و تا مقصدش که بیمارستان بود رساندم.
در این جمله، متغیرهای مختلفی باعث رفتار من شدند (ژنتیک، تربیت و ...). اما این انتخاب و اراده من بود که اینها را شکل دهی کرد.

... لطفا برای اینکه تاپیک به حاشیه نرود در این خصوص اگر صحبتی داشتید از طریق لینک تماس با ما برای بنده ارسال کنید......

سلام به خودم افتخار میکنم برای اینکه با اینجا اومدنم تونستم زندگیم اونجور که میخام تغییر بدم وخدا خاست گه با این سایت اشنا بشم ممنونشم خیلییییی

یه ایول کار درست به داش رضای خودمون :104::43:

به خودم افتخار میکنم چون یه پدر و شوهر خوبم(حداقل دارم تلاشمو میکنم)
به خودم افتخار میکنم چون آشغال روی زمین باشه سطل آشغال نزدیک باشه برمیدارم و میندازم توی سطل
به خودم افتخار میکنم چون اگه جنسی باشه توی مغازم خوب نباشه مهم نیست ضرر کنم ولی پیشنهاد نمی دم به مشتریم
به خودم افتخار میکنم چون اینقدر قابل اعتماد هستم که مشتری هام کارتشون و رمز کارتشون رو میگزارن پیشم میگن خودت برو پول بردار تا ما بریم و برگردیم
آخریشم بخاطر اینکه جدیدا برای دخترم غصه میگم!
کلا از صبح تا شب بخودم افتخار میکنم :58::227:

سلام
از مبتکر تاپیک خیلی ممنونم به خاطر این تاپیک محتوایی.
یه سوال دارم، مثلا اگر بنویسم، خیلی خوشحالم که اینقدر مهربانم. از خودم تعریف کردم. آثار منفی در زندگی من پدید می اورد یا مثبت؟ لطفا با ذکر دلیل تشریح کنید( یاد معلمای مدرسه افتادم:310:)





خیلی خوشحالم، که خدایی دارم، که مثل یه رفیق، پشتمه.



خیلی احساس رضایت دارم، از اینکه خدایی دارم که روزی رسون هست.



خیلی خوبه که خدا قراره یه همسر پاک و مناسب من، برای من در نظر بگیره ( الان خدا میگه بنده هام جنبه ندارن، اینه ها، سریع فیلم هندی اش کردند:311:)



خیلی شکرگذار و ممنوم از خدایی که تا به این سن هوای من رو داشته، نگذاشته راه کج بروم، یه چیز هایی رو که دیده به کار من نمیاد رو به من عطا نکرده، قراره درآینده نیز من با کار های مثبتم، این ارتباط تنگاتنگ رو با باری تعالی ادامه بدم.




ادامه اش رو بعدا میگم.

سلام

من به خودم افتخارمیکنم چون پاک زندگی کردم و نیاز عاطفی ام باعث نشده تن به هر رابطه ای بدم و عزت نفسم و زیرپا بزارم

داشتم با ماشین از داخل یه کوچه عبور می کردم بعد حدود بیست سی متر کوچه خیلی تنگ بود طوری که یه ماشین به سختی عبور می کرد؛ دیدم یه پیر مرد با دو چرخه از اونطرف این قسمت باریک وارد شد، و خب من ایستادم تا این بنده خدا رد بشه ، وقتی از کنارم رد شد لبخند تشکر آمیزی بهم زد . از این کارم حس خیلی خوبی بهم دست داد. شاید بیست ثانیه هم بیشتر توقف نکردم.






=============================================

نقل قول:

---

یه سوال دارم، مثلا اگر بنویسم، خیلی خوشحالم که اینقدر مهربانم. از خودم تعریف کردم. آثار منفی در زندگی من پدید می اورد یا مثبت؟ لطفا با ذکر دلیل تشریح کنید

---

یادمه سال پیش یه تاپیک باز شده بود که یه سوء تفاهمی ایجاد شده بود بین "دوست داشتن خود" و "غرور" . این دو تا مفهوم کاملا در تضاد با همدیگه هستند. چطور میتونم به دیگری محبت کنم وقتی نسبت به خودم سنگدل و بی رحم هستم؟ من چه طور میتونی به دیگری عشق بورزم وقتی از خودم نفرت دارم؟ و ... . کسی که خودش رو دوست داره چون دیگران هم از جنس او هستند؛ اون ها رو هم دوست خواهد داشت. اما غرور، وقتی من در درونم احساس پوچی یا ضعف بکنم در مورد یه صفت خاص، اینجا میام از خودم تعریف میکنم الزاما هم این تعاریف بی جا نیستند چه بسا زمان زیادی رو صرف کردم تا اون صفت رو واقعا بدست بیارم و خودمو به دیگران ثابت کنم، اما همچنان تایید دیگران رو نیاز دارم.
این که شما جنبه های مثبت زندگیتونو به خودتون یادآوری کنید تلاشی هست در راستای دوست داشتن خودتون، اینجا ما فقط خودمون هستیم نه دیگران که بخواند ما رو قضاوت کنند.
اینجا هم قصدمون اینه که از همدیگه انرژی مثبت بگیریم و ببینیم دیگران از چه چیزی لذت می برند شاید ما هم اونا رو داشته باشیم و ازشون غافلیم اگه شاد نیستیم، به واسطه ی داشتن اون نکات مثبت میتونیم شاد بشیم.
هدف مثبت اندیشی کورکورانه نیست بلکه واقع بینی صرف، مد نظر هست.
نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه!؟ بحث یکم مفصله و از توان من خارج.

سلام

ممنون محمد رضا از تاپبکت .:43:


امروز احساس خوبی دارم ، برای اینکه ، تونستم مرهمی برای غصه برادرم ، باشم .

سلام ... ممنون از ایجاد تاپیک خوبتون... جدا از این که خواستم تشکر کنم...برای احترام به دوستان گفتم بگم که( ببخشید منم از یک نگاه دیگه می نویسم !)

بنده هم نه تنها امروز بلکه این روز ها خیلی حس خوبی دارم از این بابت که

دو سال پیش که عضو همدردی شدم و این تاپیکو زدم
جواب اونا مثبته یا منفیه باشه برای شرایط من(دوران عقد ) + نداشتن بابای پول دار + و چجوری بهش پیشنهاد بدم


با توکل به خدا و ائمه...مخصوصا امام رضا(ع) و سالم زندگی کردن و بازم صبر پیشه کردن و صبر پیشه کردن و باز هم صبر پیشه کردن...به همرا تلاش و تلاش و باز هم تلاش خیلی از اون دغدغه هام رفع شدند الان و وقتی الان بهشون نگاه می کنم فقط لبخند رضایت روی لبام میاد...هر چند ازدواج نکردم و امیدوارم روزی بیام توی این تاپیک بنویسم حس خوبی دارم از این که با اون فردی که خیلی دوسش !! داشتم ازدواج کردم امروز... ولی حس خوبی دارم از این که وقتی امیدم فقط به خود خدا بوده و همیشه با ادمایی که سر راهم قرار میده ادامه ی مسیرم رو برام هموار می کنه... از این که با نگاه به گذشته حس خوبی دارم...حس خوب سالم زندگی کردن... از این که هیچ وفت صبرمو از دست ندادم... از این که واقعا یقین پیدا کردم اونی که خدا برامون بخواد حتما خیره...البته به شرطی که دست از تلاش و چیزایی که ازمون خواسته برنداریم!!!

پ ن : منظورم از سالم زندگی کردن خیلی چیزاست یعنی مثلا اهل مطالعه بودن... نرجاندن پدر و مادر .... یعنی دروغ نگفتن و... دیگه بقیش بماند.

به خودم افتخار میکنم زیرا که خودم رو خیییلی دوست دارم .:43:

به خودم افتخار میکنم زیرا که قلب مهربونی دارم .:43:

به خودم افتخار میکنم زیرا که در عین حال که خیلی شیطون هستم اما ادب رو هم رعایت میکنم و همین باعث شده که محبوب دوست و فامیل باشم.:18:

به خودم افتخار میکنم زیرا که به دیگران بدون توقع و از صمیم قلب کمک میکنم.

به خودم افتخار میکنم زیرا که سعی میکنم همه ی بنده های خدا رو دوست داشته باشم و به همه مردم با دیدی مثبت و خوشبینانه نگاه کنم.

بازم هست اما میترسم حمل بر خودستایی شود :))

دلارام باشید:72:

امروز بعد از چند سال خیلییییییییییی حالم خوبه
چون چند وقت بود درد داشتم رفتم پیش دکتر، در حالی که 25 سالمه دکتر گفت احتمالا سرطان دارم ... چند روزه دنیا رو سرم خراب شده بود .... نزاشتم هیشکی بفهمه
دیشب جوابشو گرفتم دکتر گفت هیچ مشکلی نداری و با دو هفته درمان ساده حل میشه
خدایااااااااااااااااااااا ااااااا شکرت، چقدر ناشکری کرده بودم چقدر چیزهای مهمی که تو زندگیم داشتم را ندیدم...
دیگه میخام چشمامو باز کنم ... اگه واقعا مشکلی داشتم چی ؟؟؟؟ خداجونم منو ببخش.:323:

امروز حال خوبی دارم هیچی عوض نشده فقط چون از خدا خواستم حالم بهتر شده، زندگی سخته و روز بروز رو شونه هام سنگینی بیشتری حس میکنم ،،،،،،،،،،،،،یه کورسوی امیدی هست بهمین ذره نور راهو تا اینجا اومدم گاهی وقتا اشتباه میکنم خدایا نور رو بیشتر کن و ببخش گناهانی که مانع قبول دعایم میشه،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ،،،،،،،،

امروز حالم خوبه چون بعد از مدت ها کارزیاد و درگیری یه روز تعطیل دارم که فرداش هم تعطیله
دیشب یه گل طبیعی ای که دلمو بد جور میبره کاشتم
روبروی تختم گذاشتم همین که دراز میکشم چشام بهش میفته و تموم درونم پر میشه از احساس شوق و شعف قبل از خواب.

مثل اینکه این گلدون کوچولو ذهنمو فیلتر میکنه از هر غم و اندوه و فکر منفی
نماد شادی و رقصه با اون گلای خوشگلش چه قدرتی داره
الهیییییی چقدر دوسش دارم
دیشب همسرم به گله حسودیش میشد
احساس خوبی دارم باوجودی که تو این چند ماهه اخر عمیق ترین دردها و رنج ها رو درک کردم اما قبلا هم فهمیده بودم غم هم میتونه یجور شادی باشه نمیدونم انگار غم ها درون شادی هام هستن چون شادی خیلی خیلی وسیع و اساس افرینشمونه .


زندگی پر از احساسات خوب و اصیل:72:

امروز بعد از مدت ها فرصت شد برم طبیعت پاییزی رو از نزدیک ببینم(شاید دو سه هفته بود تصمیم گرفته بودم).
منظره ای رو تصور کنید از تراکم درختایی که برگ های زرد و نارنجی دارند، بعضیاشونم سبز اند. از داخل چنین منظره ای عبور می کنید. هوا یکم سرده ولی کاملا مطبوع. می رسید به لب یه رودخونه. وقتی به اونطرف ساحل رودخونه که آب سرعت خیلی کمی داره، نگاه می کنید، تصویری خیلی زیبا از درختها رو توی آب میبینید. دور و برتون تو فاصله ی ده بیست متری دو تا بچه هستند که با آب بازی می کنند که یه بار یکیشون دست اون یکی رو گرفت که نیافته توی آب. پرنده هام دارند بالای آب پرواز می کنند.سکوت و صدای آب و صدای پرنده ها و صدای بچه ها (بعضی وقتام بزرگتراشون) تنها صداهایی هستند که می شنوید. یکی دو ساعتی محو این مناظر میشید.
الانم دارم غروب آفتابو میبینم که از لا به لای ابرها پایین میره.
اینا برای اینکه آدم حس خوبی پیدا کنه، کافی نیست؟

سلام دوستان همراهم:72:
از شروع کننده محترم تایپیک واقعا ممنونم:72:
منم امروز حس خوبی دارم، حس خوب ازینکه اینقدر ادم پر تلاشی شدم که از الان برای دو هفته دیگه دارم خودمو آماده کنفرانسم میکنم:18:

حس خوب ازینکه از مطالب درسیم واقعا لذت میبرم و دیگه مثل دوره لیسانس به زور نمیخونم:18:

حس خوب ازینکه مامانم ناهار دارن میان اینجا و همسرم از پیشنهادم با گرمی استقبال کردن:122:

حس خوب ازینکه اینقدر امام رضا ع دوست دارم ! :43:

حس خوب ازینکه خوشحالم اربعین امام حسین ع رو در سفر نیستم و میتونم عزاداری برم:203:

و حس خوب از اینکه به کسی که واقعا بهم بی حرمتی کرده بود و در حقم بد کرد، دیشب با روی باز زنگ زدم و حالشو پرسیدم:43:

من امروز احساس خوبی دارم چون دیدم چقدر برای همسرم مهمم و اینقدر که با عشق بهش محبت میکنم اونم تلافی میکنه
منم به تلافی محبت دیروزش امروز دفترچه دانشگاهو پرینت گرفتم تا براش ببرم و میخوام کمکش کنم ارشدشو بخونه میدونم که خوشحال میشه

احساس خوبی دارم که کمرنگم
احساس خوبی دارم که دیگران از کمرنگی ام علیه ام در الاچیق استفاده نمیکنن:)

سلام :72:روزتون زیبا وپراز نگاه خدا

دارم به روزای قبل نگاه میکنم خیلی خوشحالم که چه جور باور نکردنی اونا رو پشت سر گزاشتم یک سال سختی های زیادی تحمل کردم ولی از

زمانی که با این سایت اشنا شدم زندگیم متحول شد اشتباهاتی کردم ولی خدارو شکر به بن بست نرسیدم همکارم میگه رمز موفقیتت این بود که

همسرم را پس نمیزدم اون ازاین ور بوم افتاده بود و من از این ور خلاصه که طنابی که داشتیم از دست اون کشیده شد به سمت من امد

از خدا می خام به من و همه خانم های این سایت این توانایی را بده تا بتونیم زندگیم را خوب ودرست مدیریت کنیم

یه جاهایی شیطون گولم زد که همه چی رو تموم کنم ولی یه دفعه به این فکر کردم که من نمیتونم به خاطر خود خاهی خودم زندگی بچهامو خراب

کنم باز خدا رو شکر میکنم که عجولانه تصمیم نگرفتم

امروز احساس خیلی خوبی دارم که به خودم اهمیت دادم ، اومدم همدردی و تاپیک ویژه:محل خروج از مشکلات و بن بست ها رو دیدم.

احساس خوبی دارم....
چون خبر سلامتی یه کوچولو یه ماهه رو شنیدم....
چون فهمیدم سلامتی اطرافیانم و اونایی که دوستشون دارم بهتررررین نعمت خداست که ازش غافلم....
چون یه جمله غیر منتظره و غیرقابل شنیدم وفهمیدم سرمنشا یکی از تلخ کامیهای و فشارها تواین مدت خودم بودم و حالا میتونم با تغییر خودم تلخی رو تا اندازه زیادی از بین ببرم.(امیدوارم)
چون یکم سرحالترم و فکر میکنم اثر کم خوردن غذا و کمی ترشی خوردن باشه..بله تغذیه خیلی در روحیات ما موثرهٔ.کاش روانشناسان به این امرمهم توجه داشتن.. و تو علم روانشناسی جایگاه واقعی خودش رو پیدا میکرد.

- - - Updated - - -

اما الان همدردی باعث شد یکم حالم برگرده سرجای سابق:311:
آخه بازم گزینه ویرایش مطلب نیومد...غلطام موند:47:
چرا آیا!!!؟؟؟

إ :smile:

می خواستم یه تاپیک به اسم "دفتر خرسندی" ایجاد کنم، اما می بینم آبجی تاپیکم قبلا متولد شده. ایده دفتر خرسندی یه مقدار متفاوت از این تاپیکه، اما به اندازه ای شباهت وجود داره که نیازی به ایجاد تاپیک جدید نیست.

من خیلی چیزها دارم که بنویسم،

- یه بچه مگس کوچولو رو که خیس شده بود، نجات دادم. گذاشتم کنار بخاری خشک شد و رفت که زندگی کنه.:43:

- پدر از "من" خواست ببرمش دکتر.

- دوره برنامه ریزی مفرحی که برای انجام یه کاری در نظر گرفته بودم، فردا تموم می شه. علاوه بر اینکه نتیجه بهتر از برنامه های سخت گیرانه قبلیه، الان نه تنها خسته نیستم، بلکه خیلی هم انرژیم بیشتر شده.

- یه نشونه از تغییر روحیه ی منفی نگرانه ی مامان دیدم. امروز برنامه هایی که در این مورد داشتم رو مرور کردم و افق های روشنی در مقابلم می بینم.:43:

- با خیال راحت می رم خونه مامان اینا، اونا هم خیالشون از با من بودن راحته. کم کم داره باورشون می شه که لازم نیست مدام مراقب باشن عصبانی و کلافه نشم.

- یه دفتر دارم که اسمشو گذاشتم دفتر خرسندی، شب ها کارهای خوبی که انجام دادم یا اتفاقات خوبی که افتادن رو می نویسم. باعث می شه کل روز رو در جستجوی اتفاقات خوب موشکافی کنم. ذهن FFM م داره یاد می گیره به جای خطاها، به رخدادهای خوب توجه کنه.

FFM: Fault Finding Mind

- - - Updated - - -

مرسی آقای محمدرضا، تاپیک سازنده ای ایجاد کردید. :72:

سلام
من احساس خوبی دارم چون امروزسرزده باپسرم رفتم محل کارهمسرم...بعدازمدتهاخوشحا� �ی واقعی روتوی چشمای همسرم دیدم.

فکرمیکنم همه میدونیدکه چندوقتیه اوضاع زندگیم مساعدنیست..یعنی بیشترحال درونی خودم!!!امروزکه پاشدم آماده شدم وپسرکوچولوم روهم آماده کردم حس خوبی داشتم...حس اینکه میشه روزهام متفاوت بشه!!توی مسیرکه پیاده میرفتم وقتی بادسردبه صورتم میخوردته دلم خنک میشد!!!همش احساس خوب بود تاوقتی که رسیدم واونجاهم لبخندهمسرم همه چی روخوبترکرد!!

اگه خدابخوادقصددارم کارهایی کنم که هرروزحداقل روزی یک باراحساس خوب روتجربه کنم

میشل عزیزایده ی خیلی خوبیه...دفترخرسندی...سعی میکنم حتمااینکاروکنم..

سلام پاییز :72:

پس قوانین دفتر خرسندی رو برات بنویسم:

- هربار حداقل ده دقیقه باید براش وقت بگذاری (یعنی فعالیت ذهنت در جستجوی خوبی ها، باید حداقل ده دقیقه طول بکشه).

- فقط خوبی های همون روز رو می نویسی. نباید خاطرات پررنگ روزهای پیش، که راحت تر به خاطرت میان رو بنویسی (نکته ش در همینه که ذهنت تلاش کنه اتفاقاتی که بهشون توجه نکرده رو پیدا کنه).

- حتما باید شب باشه؛ پایان روز. از صبح تا شب رو حسابی بگرد.

- سعی کن هرشب یا حداکثر یک شب در میان اینکارو انجام بدی. خصوصا شب هایی که فکر می کنی روز بدی داشتی و هیچ حس خوبی در اون روز بهت دست نداده.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط paiize

اگه خدابخوادقصددارم کارهایی کنم که هرروزحداقل روزی یک باراحساس خوب روتجربه کنم

---

این خیلی خوبه. اما موقع نوشتن در دفتر خرسندی متوجه می شی که حتی در بدترین روزها هم (از نظر خودت)، بارها حس های خوبی رو تجربه کردی، و اتفاقات خوب زیادی افتادن. اما ذهنت از کنارشون گذشته، چون ترجیح داده خودشو درگیر حس های منفی، و اتفاقات نامطلوب (از نظر خودش) نگهداره.

یه مدت که بگذره، متوجه می شی که در طی روز هم حواست بیشتر به خوبی هاست.

سطح رضایتت از زندگی بالاتر و بالاتر می ره، و تواناییت برای شاد شدن بیشتر و بیشتر می شه. :43:

امروز که... امشب احساس خوبی دارم. چون...

داشتم برای خودم غصه میخوردم که چه فکرهای دراماتیک که در مورد مردن نداشتم اما حالا باید روی قبرم بنویسن آنفولانزا. تازه احتمالا خوکی. بمیری هستی که هم زندگیت کمدی بود هم مرگت... اما مادرم اومد و برام یه آش خوشمزه درست کرد و از مرگ حتمی نجاتم داد. زنده شدم در حدی که حتی نمیتونم بخوابم!:307:

رئیسم "فقط یه کمی" غر میزنه و میزاره هرچقدر دلم میخواد یواش باشم. دیر که میکنم بهم زنگ میزنه، بارون که میباره میاد دنبالم. همیشه بهم شکلاتهای خفن میده... کم مونده شبا برام قصه هم بگه که یه وقت قهر نکنم برم.:topsy_turvy:

احساس خوبی دارم چون اتفاقی افتاد که اگر دوسال پیش میفتاد محال بود بتونم خودم رو کنترل کنم. اما اون روز فقط خودنویسم افتاد، خم شدم برش داشتم، بغضمو قورت دادم و تموم شد. با خودم فکر کردم چقـــدر بزرگ شدی بچه! خوبه که هنوز همون هستی سابق نیستی. خوبه که عمیق دردهات توی وجودت گم میشن. گرچه به قول یکی سِر شدی؛ اما خوبه.

امشب حس خوبی دارم چون برای خودم مهمم.
یه چند وقتی بود کفشام خراب شده بود و پامو اذیت می کرد مشغله ی زیاد وقتی برای خرید نمی ذاشت، امروزم که تعطیل بود گفتم بهترین موقعیت برای خریدن یه جفت کفشه؛ رفتم و این کاررو کردم(چرا قیمتا اینقدر گرون بود!!!؟؟؟؟؟؟). بعدش دیدم بهتره یه شلوارم بخرم که متناسب با کفشها باشه (البته بازم گرون بود!)
با این حال شیرین بود(علی رغم گرونی!! :311: )؛ چون اولین بار بود با پول خودم لباس می خریدم، خیلی عالی بود.

پ.ن.: همدردی وام نمیده!!؟ :311:

- - - Updated - - -

-----------------------------
دوستان عزیز؛ یعنی واقعا هیچ اتفاقی نیست که باعث تغییر روحیه ی شما بشه که بخوایید اینجا بنویسید؟ یکم خوب نگاه کنید حتما میتونید پیدا کنید.

امروز حالم خوبه :123::180::326:

دلایل زیادی داره و هم اینکه دلیلش طولانیه ،

مهم اینه حالم خوبه :43:

"دیدید مدتها آدم حوصله خیلی چیزهایی که قبلا حتی دوستشون داشتم ، نداره ! :sleeping:، همه چیزو بی خود و بی جهت میبینه ، به هیچی حسادت نمیکنه و به خیلی چیزا غبطه میخوره ولی احساس میکنه دستش خیلی کوتاهه و نمیتونه به هیچ جا و هیچی برسه ، براش فرقی نداره الان سن خودش باشه یا 20 سال بعدش و و و ...

افسردگیه ؟!! نه اصلا افسردگی نیست ، چون من دوست داشتم آسوده باشم نگران هییچی نباشم به خودم برسم :82: ولی حوصله خوندن حتی جوک هم نداشتم حتی همدردی و سریالهای تلویزیون:confused-new:

اینطوری بگم همه چیز جلوی چشمم خراب میشد نه ناراحت میشدم و نه کاری انجام میدادم درستش کنم :shame: فرصتهامو هدر دادم ، یعنی یکسال و نیم فرصت رو هدر دادم :302: بدون هییچ حس ناراحتی و غصه ای ولی پر از دلشوره هایی که دلیلشونو نمیدونستم و نمیدونم

من یه همچون حسایی داشتم به خصوص برای این یکسال و نیمی که هدرش دادم و هییچ استفاده مفیدی نبردم خییلی عذاب وجدان داشتم و دارم ......که توی چند روز اخیر خواستم تاپیک بزنم ، نزدم ، خودمو گذاشتم جای کسی که بخواد نوشته هامو بخونه ، جوابهایی که ممکن بود بگیرمو ،خودم به خودم گفتم ، تصمیمات جدیدی گرفتم ، میخوام یکم تغییر کنم ، احساس میکنم به این نتیجه رسیدم جلوی ضررو هر جا بگیرم منفعته ، (هرچند دقیقا نمیدونم چهطوری)
امروز حالم خیلی بهتره چون اون جوابهارو دارم مرور میکنم و به این تغییره فکر میکنم:peach:

در ضمن ، صندلی داغ دوازدهم ، نوشته های آقای باغبان و آشنایی با ابعادی از شخصیت ایشون حالمو خوب میکنه و برام تاثیر مثبت گذاره :couple_inlove: "

امروز صبح احساس خیلی خوبی داشتم
مراقب امتحان بودم
نشسته بودم یکی یکی چهره بچه هارو دستاشونو نگاه میکردم یعنی دقیق تر
بعضیاشون دست بندای ظریف و النگوهای خوشگل تو دستشون بود خب چشم نواز بودن
حس شدید محبت بهشون داشتم
حال خوشی داشتم همینطوری الکی الکی
فکنم واقعا هم همینه حال خوش و عشق یه اکسیره به هرچی بخوره طلا میشه شادی میشه

عمو رضا کفشات مبارک باشه انشالا که پولدارتر و پولدارتر بشی خوشحالم کفش خریدی گناه داشتی

حالا نمیشه احساس خوب دیشبو هم بگم؟ فردا چی ؟فقط امروز باید باشه؟ خب ساعت دوازده به بعد بود بگممم؟؟؟ :)))) باشه حالا که اصرار میکنی

دیشب حس خوبی داشتم وقتی که رفتم برای مسافرت همسری کلی خرید کردم و خوردنیای خوشمزه براش درست کردم اجیل و میوه و ابمیوه براش گذاشتم خوبه که مسولیت شادی و راحتی یه نفرو تماما به عهده دارم....

سلام
امشب که میخوام بخوابم و.موقتا از دنیا برم حس خوبی دارم چون دوتا تجربه جدید داشتم یعنی دوتا چیز جدید یادگرفتم روحیم سرحال اومدالبته حس خوبم وقتی بیشتر میشه که ادامشون بدم...دعاکنید

:310: