سلام
بالاخره بعد از دوسال عقد جدا شدم
هیییییییچ وقت ازش نمیگذرم
به خدا واگذارش کردم
خدایا کمکم کن
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
بالاخره بعد از دوسال عقد جدا شدم
هیییییییچ وقت ازش نمیگذرم
به خدا واگذارش کردم
خدایا کمکم کن
چرا انقدر طلاق زیاد شده؟!!!!:47:
اینجا که مجازی هست من دیدم چند نفر طلاق گرفتند!! حالا واقعی....!!!!
پرورداگارا خودت به همه ی ما کمک کن:323:
doo عزیز خداوند بهتون صبر عنایت کنه...دعاتون می کنم
سخت هست اما می گذره...
- - - Updated - - -
http://uupload.ir/files/r5cz_0.90315..._taknaz_ir.jpg
- - - Updated - - -
:72::72::72::72::72:
اگه اشتباه نکنم اسمتون هانیه بود.
ببینید هانیه خانم، منم مثل شما چندساعتی بیشتر نیست جدا شدم. ولی به اصطلاح معروف دندون لق رو باید کشید تا چرک نکنه. من چندین و چندماه واسه زندگیم تلاش کردم. وقت گذاشتم . التماس کردم. هر راهی رو که بگید رفتم تا کارم به جدایی نرسه ولی وقتی از جایی دیدم دارم مورد سوء استفاده قرار می گیرم و همش باج می دم، محکم وایسادم تا حقم رو بگیرم. از اینکه جدا شدید و ناراحت هستید کاملا طبیعی است و سعی کن اجازه بدی تخلیه بشی و جلوی ناراحتیت و خاطرات رو نگیر. به قول مشاورم، اگه شما افسوس خاطرات خوب رو بخوری، دیگه نمی تونی زندگی رو از نو بسازی و اگه همچنان کینه به دل داشته باشی، مطمئنا به خودت ضرر می زنی.
چند سوال رو می پرسم دوست داشتید جواب بده تا راحت تر بشه راهنمایی کرد:
1-چقدر واسه درست شدن زندگیت تلاش کردی؟
2-اگه دوباره همسرت برگرده، فکر می کنی چه زندگی در آینده در انتظارتون هست؟
3-از هنرهات بگو و کارهایی که الان می تونی با خیال راحت انجام بدی؟ مثلا حرفه خاصی بلد هستی؟
4-مهریه رو کامل بخشیدی یا چیزی هم ازش گرفتی؟ اگه بخشیدی دلیلش چی بود؟
5-چقدر به این نتیجه رسیده بودی که گرفتن طلاق بهترین تصمیم می تونه باشه؟
خیلی متاسف شدم از جداییتون،امیدوارم در اینده انسان های بهتری درمسیر زندگیتون قرار بگیرن ،کسیکه به معنای واقعی خوشبختت کنه عزیزم.
سلام من هنوز در شرف جدايي هستم هنوز هم هيچكاري برا جدايي انجام ندادم ي ادم منفعل كامل شدم ، هيچكاري نميتونم انجام بدم برا جداييم ولي ميخام تمام حق و حقوقمو بگيرم
نميخام بذارم قصر در بره هرشب خابشو ميبينم ، هر ثانيه بهش فكر ميكنم بهم خيانت كرد خيلي داغون شدم خيلي ،
مهرتو گرفتي ازش ؟ تا ميتوني نذار آب خوش از گلوش پايين بره
سلام خانوم doo شما جدا شدین قطعی یعنی دادگاه گواهی عدم امکان سازش داد بهتون ک برین محضر؟رفتین خطبه طلافو خوند ن تو محضر؟
اگه فقط یه دادخواست امضا کردین و شوهرتون امضا نکرده یعنی اون نمیخواد طلاق بده.
منم همجین شرایطی دارم الان دادخواستو خانوم امضا کرد منم امضا کردم هنوز منتظرم از دادگاه نامه بیاد
سلام مرسی از
- - - Updated - - -
سلام مرسی از تک تک عزیزانی که همدردی کردن
متاسفانه به خاطر محدودیت ارسال پست از ظهر تا حالا نتونستم پست جدیدی بذارم
اقای تنهای 93 ممنون که با احوالی که خودتون دارید به تاپیک منم سر زدید
جواب سوالاتتون رو به ترتیب میگم
1.من هر بار که سر مساله ای با همسرم بحثم میشد هر چند اون مقصر بود چون نمیتونستم دوریشو تحمل کنم خودم میرفتم سمتش چون دوستش داشتم توی این شش ماه اخیر هم خیلی باهاش راه اومدم من تنها به این نتیجه که جدا شیم نرسیدم بلکه حتی حاج اقایی که عقدمون کرد بعداز صحبت کردن با جفتمون گفت هم کفو هم نیستن حتی چون دید حق من داره ضایع میشه به.پدرم گفت برید دنبال اینکه مهریه رو بگیرید
نمیدونم اما اون دیگه خیلی داشت خودشو بیتقصیر فرض میکرد و از من انتظار داشت همه جوره کوتاه بیام انشاالله خدا ازم راضی باشه اما اگه یه.ذره مثل من کوتاه میومد و حداقل پنج دقیقه میومد خونمون واسه آشتی شاید الان این اوضاعم نبود
2.من قبل اینکه برم مجضر گفتم اگه گفت بیا از نو شروع کنیم بدون هیچ حرفی قبول میکنم
اما اینقدر عصبانی بود که همش میخواست به سمت پدرم حمله کنه امروز خیلی گریه کردم نفسم به زور بالا میومد فقط میخواستم که اون باشه کنارم باشه تو بغلش گریه کنم هم خوبیاش هم بدیاش میاد جلو چشمم اما بازم دلتنگشم میدونم اون دیگه به من نامحرمه و این کارم گناهه و باید خودمو کنترل کنم اما واقعا سخته فراموش کردن اگه برگرده و بگه پشیمونه حتما برمیگردم من به هیچ کس جز اون فکر نمیکنم کاش میدونستم حسش چیه خیلی دلم میخواد بدونم
3.هنرم نقاشی با رنگ و روغن خیلی بهش علاقه دارم به رانندگی هم خیلی علاقه دارم اونم سرعت زیاد
4.مهریه مو کامل بخشیدم چون نمیخواستم بقیه ی عمرم تو دادگاه تلف بشه از طرفی هم پدرم روحیه اش داغونه به خاطر این موضوع و دوست نداشتم بیشتر از این درگیر این موضوع باشه و جالبه اونا هدایای مارو که حدود ده تومن میشد رو هم ندادن
5.بیشتر وقتایی که باهاش صحبت میکردم به این نتیجه میرسیدم که به درد هم نمیخوریم چون واقعا حرف زدن باهاش فایده نداشت و در اخر حرف خودشو میزد
امیدوارم تونسته باشم کامل منظورمو برسونم
اقا رضا تا مطمئن نشدید زندگیتون دزست بشو نیست جدا نشید
من با اینکه تقریبا. دیگه مطمئن بودم فایده ای نداره امروز به سختی نفس میکشیدم و پاهام قفل کرد تو محضر
خیلی لحظه ی دردناکیه خیییییییییییلی
اون توافقنامه رو امضا کرد
ما چون عقدمون محضری نبود فقط یه گواهی پزشکی قانونی میخواستن و یه توافقنامه هم خود محضر نوشت و امضا کردیم و بعدش خوندن صیغه ی طلاق و تمااااااااااااااااااااااا ام
نمیتونید بفهمید واقعا سخته خیلی سخته
زندگی تونو راحت از دست ندید
سلام من یه خانم 34 ساله مطلقه هستم ویه دختر نه ساله دارم یه خواستگار مجرد دارم که از خودم چندسال کوچیکتره نمیدونم باید چیکار کنم الان نزدیک دوساله با همیم از روز اول منو از خانوادم خواستگازی کرد وهمه خانوادمم درجریان هستن و تو این دوسال شرط موافقت پدرشو خانواده من گذاشتن .
تو این مدت خیلی بهم وابسته شدیم ولی هروقت بحث ازدواجمون جدی میشه من عجیب دودل میشم که ایا این کارم درسته یا نه . لطفا راهنماییم کنید
- - - Updated - - -
ببخشین من نمیدونم چطور باید یه تایپیک جدا باز کنم
سلام
دوستان لطفا منو راهنمایی کنید منتظر نظراتتون هستم
به نظر شما با توجه به چیزایی که در پاسخ سوالات اقای تنهای 93 نوشتم آیا من رفتارم خوب بوده
ایا تصمیم الانم درست بوده
هنوز که دلم براش تنگه
تو فکرم اگه نتونم تحمل کنم خودم برگردم و بگم همه شرطات قبول اما تقریبا کاری غیر ممکنه
مطمئنا اطرافیانم مخالف این کارن
امروز اتفاقی از دور دیدمش
فکر میکنم اونم ناراحته اما نمیدونم دلیل ناراحتیش دوری از من هست یا نه
اخه اون ادم فقط فکر غرورشه که به قول خودش شکسته شده
یعنی میشه با گذشت زمان این اتیش عصبانیتش بخوابه و یه جوری برگرده
مطمئنم اگه برگرده میرم زندگی میکنم حتی شده میسوزم و میسازم
دیروز وقتی با بابام جر وبحث میکرد
من داد زدم و گفتم تو با زندگیم بازی کردی
برگشت گفت غلط،کردی
اما من اصلا ناراحت نشدم ازش چون ه یه حسی بهم میگه از ته دلش نبوده فقط از روی عصبانیت زده
شایدم یه شبه متنفر شده
نمیتونم فراموشش کنم به خدا سخته
خداااااا من جز تو کسی رو ندارم هوامو داشته باش
التماس دعا
منتظر نظراتون هستم
ممنون
عزیزم گذشت زمان حالتو بهتر میکنه،از خدا میخوام و بخواه که هر چه به صلاحت هست برات مقدرکنه:323:
هانیه خانوم شما هم دقیقا اشتباه منو مرتکب شدی. آنقدر زیاده از حد کوتاه اومدی و بهش میدون دادی تا غرور کاذب برداشته ایشون رو. دقیقا خانوم من هم مثل همسر شما هیچ وقت خودش رو مقصر نمی دونست و حتی آشکارترین اشتباه خودش و خانوادش رو نمی پذیرفت . ولی بازم من واسه اینکه زندگیم از هم نپاشه، کوتاه اومدم. امتیاز دادم. ولی قدرش رو ندونست و کارش به خیانت در اعتماد من کشید و از تعهد من سوء استفاده کرد. ولی از یه جایی به بعد محکم وایسادم و اصلا باج ندادم. دوسش داشتم ولی فکر غرور خودم بودم. به اینکه در زندگی بعدیم چه پاسخی به خودم می تونستم بدم اگه باج می دادم.
مهم اینه که شما خودتون پیش وجدانتون خیالتون راحت بشه که تمام تلاشتون رو کردید. من احساس بدی از این جدایی دارم ولی دارم منطقی فکر می کنم. به این فکر می کنم که اون لیاقت من رو نداشته و به قول یکی از دوستان چون زنم بوده، دوستش داشتم وگرنه بدی زیادی در حق من کرد.
مشاور به من گفت تو تمام تلاشت رو کردی و سنگ تموم گذاشتی. همین گفته مشاور منو آروم می کنه. منم بدم نمی یاد همسرم برگرده و از نو شروع کنیم ولی دیگه اشتباهات قبل رو نه از خودم می پذیرم نه از اون. اگه قراره با همین وضعیت دوباره زندگی رو شروع کنیم، اصلا فایده نداره که هیچ بلکه قضیه بدتر هم می شه.
توصیه من به شما اینه که صبر کنید تا چند هفته ای زمان بگذره همون کاری که من الان انجام می دم. کاملا درکتون می کنم خیلی سخته ولی من کسی هستم که چند روز بیشتر نیست از همسرم جدا شدم. شما هنوز سنی نداری و خوشبختانه توی دوران عقد از همسرت جدا شدی که تبعات کمتری واست داره. اگرم اون تو رو دوست داشته باشه، باید سرش به سنگ بخوره و به اشتباهاتش پی ببره و به اصلاح سرش به سنگ بخوره.
وقتی فکر و خیال می کنید، سعی کنید خیلی راحت از قضیه عبور کنید. من از اول هم راضی بودم به رضای خدا و اینکه کارمون به جدایی کشید رو هم یک صلاحدید از سوی خدا می دونم که بعدا به آن پی می برم.
اگه شما شاغل بودی یا جایی خودت رو سرگرم می کردی، راحت تر با قضیه کنار می یومدی. ولی اگر توی خونه بمونی، قطعا فکر و خیال اذیتت می کنه.
هانیه خانم الان وقتشه یه استراحتی به خودت بدی و کاملا با یک مشاور خبره مشورت کنی. من هنوز هم پیش مشاور خانواده می رم تا خودم رو بازیابی کنم. می خوام از این شکست یک پلی برای پیروزی بسازم.
سلامdooعزیزم ، به خودت فک کن و هوای خودتو داشته باش
دنیا دست ما نیست و نمی تونیم بر همه موضوعات مسلط باشیم
عزیزم وقتی زور جبر رو درک کردم همه انرژی که برام مونده بود رو جمع کردم تا با اختیارات کمی که دارم به زندگیم نظم بدم
دوس داری بهش فکر کنی بنویس فکراتو و آتیش بزن حتی میتونی بری سرقبر شهدا و خرمای تموم شدن زندگی قبلی رو بپردازی من خودم روز طلاق مشکی پوشیدم حالا که تموم شده اینجوری باورش آسون تر میشه
عزیزم احساس میکنم مذهبی هستی صلوات زیاد بفرست آرومت میکنه و هروقت دلت گرفت ذکر یاشکور 41 بار بگو رو آب خنک فوت کن بخور واز خدا بخواه همون روزت خوب باشه، شادی آوره من 6 ماه با این ذکر خودمو آروم کردم وگرنه من با اون شرایط تلخ شاید دارو هم آرومم نمی کرد تازه دارو خواب آور و کسل کننده است
موادغذایی خونساز بخور حداقل هر ماه 4 تا قرص آهن خوب بخور
زعفران ،رزماری، قهوه ، گل گاوزبان، انگورسیاه ،مغزیجات توی غذاهات استفاده کن،
تا میتونی قند وشکر نخور بی قراری و استرس رو بالا میبره از خرما یا توت استفاده کن
تو خانواده ای داری که دوستت دارن ، و برای این خدا رو شاکرم
راستی منم دعا کن
ذکر لاحول و لا قوة الا بالله العلی الظیم رو زیاد بخون آدم رو قوی میکنه
وقتی خیلی دلت گرفته و ناراحتی بگو لااله الا انت انی کنت من ظالمین
وقتی استرس داری بگو حسبنا الله و نعم الوکیل:72::72::72::72::43::43::43::43::43::4 3::43:
سلام
ممنون از همه ی کسایی که همدردی میکنن
مخصوصا اقای تنهای 93که خودتون به تازگی این اتفاق بسیار ناخوشایند رو پشت سر گذاشتید
انشاا.... یکی که لیاقتتون رو داشته باشه نصیبتون بشه
واقعا این که افراد اشتباهات خودشون رو قبول داشته باشن و بعد عذر خواهی کنن و در پی جبرانش باشن و اینکه سعی کنن تکرارش نکنن خیییییلی مهمه
من از اینکه همسر سابقم اشتباهاتشو قبول نمیکرد واقعا عذاب میکشیدم حتی اخر کار هم قبول نکرد و طلبکار بود
اقایی که صیغه ی طلاقو خوند وقتی همسر سابقم و پدرش رفتن
به ما گفت یه لحظه بشینین و گفت که با اینکه این چند سال خیلی صیغه ی طلاق خوندم دستم الان داره میلرزه
اخه همسر سابقم چندین بار میخواست حمله کنه به پدرم و فضا متشنج شد
تو همین سایت خانوم پرواز ابدی نوشته بود که همسرش بعد اینکه زدتش با هدیه ازش عذرخواهی کرده و از کارش پشیمون شده
که این کار از نظر من واقعا قابل تحسینه
از زمانی که جدا شدم تا دیروز با کوچکترین حرفی میزدم زیر گریه
صحبتای شما و اقا کاوه رو که خوندم واقعا ارومم کرد و حتی واسه مامانم خوندمشون،اینکه از نظر
اقایون من رفتارم درست بوده خیلی مهمه
چون از جنس همسر سابقم هستن
البته اون ادم جور دیگه ای فکر میکنه ،یادمه وقتی جلو مشاور حرف زد مشاور بهش گفت مگه میخوای کنیز ببری که این حرفارو میزنی
امروز نسبت به دیروز خیلی بهترم خدا کنه کامل از ذهنم پاک بشه
دوستان واقعا حرفاتون بهم ارامش میده منو تنها نذارید
التماس دعا
اخیش عزیزم همین الان پستتو خوندم
ممنون به خاطر راهکارهایی که دادید
حتما ذکرارو میگم ،مرسی
انشاالله همسری نصیبت بشه که از همه نظر خوب باشه ، و لیاقت شما رو داشته باشه و به معنای واقعی مرد باشه
dooعزیز..به این فکر کن که هنوز زیر یک سقف نرفتید,و گرنه خاطراتت خیلی بیشتر بود.
همه چیو به خدا بسپار.فکر کن اون اقا مرده.فکر کن اصلا نبوده,خیلی سخته ولی یه روزی میاد که حتی اگرم ببینیش هیچ حسی نسبت بهش نداری.
یادت نره خدا رو داری پدرت مادرت.
ان شالله بهترین همسر دنیا نصیبت میشه
کسیکه پدرتو میخواسته بزنه لایق دوست داشتن نیست.
الان جداشدی خیلی بهتره تابعدا. روز میاد شب میره ,زندگی ادامه داره پس خودتو از نو بساز پرانرژی.ایه ۲و۳سوره طلاق و زیاد بخون معنیش خیلی قشنگه.
فقط باید از تمام این اتفاقات تجربه کسب کنی دیگه اشتباه نکنی.ان شالله تاپیک جدیدتو بازکنی با عنوان دارم ازدواج میکنم خیلی خوشحالم یا مثل این.
سلام خانم دنيا
برخلاف خيليها نميگم از جداييتون متاسف شدم بلكه ميگم صلاحت اين بوده و تبريك براي قاطعيت و حل يك دغدغه از زندگيتون عزم يادم هست براتون نوشتم كه لازم نيست به جدايي فكر بكنيد شما منطقي و مستقل و محترم باشيد براي زندگي و رابطه عزت مندانه اگر صلاحتون نباشد جدايي خودش به سراغ آدم مياد؟؟ دنياي عزيز شما مطمئناً برنده ايد چون 1- تلاشتون را كرديد 2- عزت نفس و ادب و حرمت نگه داشتيد 3- مهمتر خودتون را باور كرديد كه حقي داريد و انسان هستيد و حق استقلال داريد پس لايق زندگيي هستيد كه به اتكاي خدتون است نه كس و چيزاي ديگر! مطمئن باشيد اگر خودتان را باور كرديد همه باورتان ميكنند و احترامتان ميدارند و صلاحتان هرچه باشد همون اتفاق ميافتد . فقط اين شرايط براي بحالت عادي برگشتن نياز به دوره زماني دارد كه بايد سپري شود و نبايد فكرتان را عمداً به گذشته ببريد و رويا انگاري كنيداگر ممكن است فرد جديد براي پيشنهاد زندگي مشترك سراغتون را بگيرد باشد كه نامزد سابقتون باشد بايد بعنوان فرد جديد در موردش تحقيق و فكر كنيد گذشته را تمام شده بدانيد.
سلام
پرواز ابدی عزیز و اقای حسین 40 ممنون از توجهتون،خدا به همتون خیر بده که نمیدونید چه قدر حرفاتون توی بهتر شدن روحیه ام کمک میکنه و تاثیر گذاره
پرواز ابدی عزیزم امیدوارم خوشبخت بشی از ته دلم واست آرزوی یه زندگی سرشار از ارامش و موفقیت میکنم
اقای حسین 40 پستی که برام گذاشتید هنوز یادمه که خیلی محکم و قاطع نوشته بودید
کاش همین طور باشه که شما میگید کاش همه تلاشمو کرده باشم
نکنه باید شروطشو قبول میکردم
اخه هر کسی میشنید که نمیخواد بیاد خونمون و میگه باید با پدر و مادرش یه جا زندگی کنیم میگفتن حتما بعدا مشکلات بیشتر ازاین میشه
و منم واقعا میترسیدم از زندگی باکسی که گذشت نداره با اینکه خودشم مقصره
همش به این فکر میکنم کاش تو محضر وقتی داشت با پدرم جر و بحث میکرد،کاش داد نمیزدم و نمیگفتم که با دروغ با زندگیم بازی کردی کاش براش آرزوی خوشبختی میکردم
البته اونم حرفمو بی جواب نذاشت و گفت غلط کردی
تمام اهنگایی که تو گوشیم هست تو این دوسال گوش کردم و باهاشون خاطره دارم
حتی اهنگای شاد
و از وقتی رسما جدا شدیم جرات پلی کردن یکیشون رو ندارم
من خیلی زیاد اهنگ گوش میدم
حالا هیچ اهنگی ندارم که گوش بدم و اون تو ذهنم نیاد
حتی تو این چندوقت یه اهنگی پیدا کرده بودم که اگه قرار شد عروسی بگیریم اونو توی تالار بذاریم
واقعا خیلی سخته وقتی همه ی معادلاتت یه دفعه به هم بریزه
دیشب خواب پدر و مادرشو دیدم که گریه میکردن
اما خودشو ندیدم
برگشتن اون واسم خیلی ارزش داره
دیگه به اینکه من برم سمتش اصلا فکر نمیکنم
به قول اقا کاوه
راهتو برو مسافر،برگشتنت هلاکه
امروز صبح یه احساس بدی داشتم ،دلتنگش نبود اتفاقا برعکس واسه خودم دلم سوخت که چرا به این راحتی بهم ظلم کرد
اما کاش حداقل با صدای بلند نمیگفتم با زندگیم بازی کردی،اخه خیلی بدش میومد که من سرش داد بزنم
موسیقی چون احساساتت را قلقلک می ده، حتی اگه خاطره ای هم باهاش نداشته باشی اذیتت می کنه.
سعی کن کمتر گوش کنی.
اگر خیلی لازم داشتی بی کلام و آرام بخش گوش کن.
یا آهنگهای جدید (به یه زبون جدید باشه کمتر اذیتت می کنه، زبونی که باهاش ارتباط احساسی کمتری برقرار کنی) گوش کن.
شاید حرفم درست نباشه
خودت بهتر می شناسیشون
با حرفهایی که زدی فکر می کنم خانواده همسر سابقت خیلی سختند
آدمهایی که دنیا و زندگی را خیلی سخت می بینند و دائم مواظبن سرشون کلاه نره
زندگی نمی کنند فقط مواظب اطرافشون هستن
نوع ازدواجت، ثبت نکردنش و احتیاطشون، رفتارشون در مورد شما (هم همسرت و هم خانواده اش)
تصمیمشون به جدایی (اینقدر که زندگی و احساس و آینده پسرشون را فدای ترسشون از دنیای اطرافشون و آدمهاش کردن)
بی توجهی همسرت به تفریح و استراحت و شادی و احساسات و مسائل معنوی زندگی
شاید اگر ازدواج می کردین و سعی می کردی می تونستی همسرت را کمی نرم کنی.
همسرت چون جوان بود و اگه تو خونه خودتون بودین نزدیکتر می شدی بهش، با تلاش شاید بهتر می شد
با محبت بهتر می شد
ولی زندگی با آدمهایی که دنیاشون اینقدر محدوده آسون نیست.
مگر این که خودش به این باور برسه که روش والدینش اشتباه بوده و یه کم از باورهای سخت اونا فاصله بگیره.
ممنون شیدا خانوم
از وقتی نظرتون رو خوندم دوباره پیش خودم میگم نکنه با محبت بعدا بهتر میشد اخه خودش هم میگفت تو محبت کن تو خوب باش
اگه من بدی کردم بازم تو خوب باش
خودتون هم گفتید ادم سختیه،یه دفعه توی تلویزیون یه برنامه در مورد ادمای سخت بود که میگفت همسراشون باید کوتاه بیان چون قابل تغییر نیستن و شایدم به سختی بشه تغییرشون داد
از همه بدتر اینه که سهم اشتباهات خودشو کلا ندید میگرفت و کینه به دل میگرفت و ...
تو این مدت دوسال منو نزده
اما پدش به پدرم گفته بود اگه دخترتون رو زدیم نباید حرفی بزنی
این اواخر هم پدرش گفته بود
باید شرطارو قبول کنه و علاوه بر این مهریه رو هم نصف کنیم
اخه این از انسانیت به دوره
وقتی یه نفر مقصر باشه تازه بیاد طوری برخورد کنه که انگار فقط طرف مقابله که اشتباه داشته
من نمیگم اشتباه نکردم،ولی اونم حداقل اگه بیشتر نباشه کمتر هم نبود
من باورم نمیشد که یه روزی بزنه،چون منو نزده
اما وقتی دیدم تو تو محضر میخواست به پدرم حمله کنه
احتمال این رو میدم که بعدا بعید نبوده که درگیری. داشته باشیم
البته هنوزم نمیتونم تصور کنم که شاید منو میزد
من با توجه به یه برخورد دیگه که بایکی که تو زمینه مسایل کاری داشت،فهمیدم که وقتی باکسی به مشکل میخوره به طرفش میگه همینه که هست اگه نمیخوای مجبور نیستی تحمل کنی
کاری که با اون اقا کرد،دقیقا با منم کرد
یعنی به جای اینکه شرایطو طوری کنه که طرفش راضی باشه،بهش پیشنهاد میده اگه نمیخوای برو
من کارم درسته و مشکلی ندارم که بخوام برطرفش کنم
باور کنید شنیدن این جمله سخته
لطفا هر کسی این پستو میخونه بگه من چیکار کنم؟
حالم خوب نیست
داغونم،خیلی داغون
نمی خواستم این حرف (پست قبل) را الان بنویسم.
فکر کردم شاید کمکت کنه یه کم راحت تر جدا بشی از اون خانواده و جواب بعضی چراهات را بگیری.
خیلی بهش فکر نکن.
به این که چکار می کردی بهتر می شد هم الان به دردت نمی خوره.
وقتی خوب فاصله گرفتی و احساساتت تعدیل شد، بعد به اشتباهاتت و سهمت فکر می کنی.
کتابهای صوتی دانلود کن گوش کن.
سلام
ممنون شیدا خانوم
نمیخواستم شما رو از حرفی که زدید پشیمون کنم
اما به نظرتون میشه این همه مشکلو در وجود یه ادم سخت تعدیل کرد؟
کسی که 28سال اینطوری زندگی کرده تغییر دادنش خیلی سخته،مخصوصا اگه خودش قبول نداشته باشه که نیازه که بعضی رفتاراش تغییر کنه
به هر حال از راهنمایی هاتون ممنونم یادمه اویل که تازه عضو شده بودم شما جزء اولین کسایی بودید که راهنماییم کردید
اگه میشه اسم کتابهای صوتی رو بگید تا دانلودش کنم
مرسی
- - - Updated - - -
راستی اقا مهرااد. اسم کتاب دوم که معرفی کردید رو اگه میشه بنویسید
کتاب اولی رو دارم میخونم
تو سایتهایی که کتاب صوتی دارند برو، بر اساس دسته بندی و علایقت انتخاب کن.
کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول شین را من قبلا گوش کردم توی شرایط خاصی خوب بود.
هر چند یه جاهاییش را نمی تونستم بپذیرم.
هانیه خانم امیدوارم تو این چند روز به خودت مسلط شده باشی. من که هنوز نتونستم به طور کامل با جدایی کنار بیام. به نظر من شما از الان بشین و واسه آینده خودت برنامه ریزی کن. اصلا از فکر زندگی قبل بیا بیرون و فقط از اشتباهاتی که داشتی یادداشت برداری کن و درس بگیر. سعی کن خودت رو مشغول کنی حسابی.
من وقتی بیکار هستم دائم فکر و خیال می کنم. هانیه خانم شما هنوز در اول راه هستی و از این شکست واسه خودت یک پل پیروزی بساز.
سلام دو جان . گلم من خانمم :upset::sorrow: فکر میکنم اولین کاری که بعد از شارژ کردنم انجام بدم تغییر اسمم باشه .
ببخشید بابت تاخیر اسم کتاب "بیداری قهرمان درون . دوزاده کهن الگوی یاریگر برای یافتن خویشتن و دگرگونی جهان درون. نوشته کارول اس پیرسون
دو جان شما خ جوانی جوانها احساساتشون خ شدید تره.
واسه همین از جنبه هایی درد واسشون درد تره :( من فکر میکنم انجام اینکارها بهت کمک کنه.
برنامه ریزی برای سوگواری . بعله کاملا جدیم . مثلا فقط روزی یک ساعت نه بیشتر . و البته بقول اقای بی بی اینکه اول اجازه بدی فکر کنی بعد تصمیم بگیری مبارزه کنی فاید ه نداره. از اول باید استاپ بدی به افکار ناراحت کنندت تا زیر فشارشون ویران نشی
اگه یوقتایی خ ناراحتی خودتو سرکوب نکن سرزنش نکن.
این روزا تمایل به انزوا ، فرار از جمع پناه به نت و شبکه های اجتماعی بیشتر میشه. سعی کن بجاش روابط اجتماعیت رو قوی کنی . باشگاه و ورزشهای هوازی، رقص و زومبا عالین. پیاده روی با اهنگ ملایم . نه اهنگهای خ شاد گوش بده نه اهنگهای امروزی ( این مدلا که همش دارن از عشق و عشق رفتشون میگن و بدون اون میمیرن و ..) ملایم و انرژی بخش . اونایی که بهت انرژی اغاز دوباره میدن.
فیلم خوب ببین . فیلمهای انگیزشی
حتما دایره دوستاتو بیشتر و بزرگتر کن
زیر نظر مشاور باش. خ کمک میکنه
دیدگاهت رو تغییر بده. معمولا در این جور موارد ادم حس
الف) طرد شدگی
ب) دوست داشتنی نبودن
پ) شکست
ت) دایمی بودن شکست
ث) مورد سو استفاده قرار گرفتن
و....
داره. واسه تغییر دیدگاهت اول باید مطمین شی افکارت درسته که می تونی زیر نظر مشاور و مطالعه پی ببری
یکی از توصیه های خوب اقای sci برای رها شدن از افکار منفی و ناامیدی این بود که یک دفترچه بردارین ( ایشون کلی توضیح میدن من خ دقیق یادم نیست) هر وقت خ ناامید بودین و ناراحت. شروع کنین چیزای خوبی که تو زندگی داری و واست با ارزشن و بخاطرش شاکری رو بنویسی. شاید خ کار جالبی بنظر نیاد ولی اثرش فوق العادس یعنی هم خ زود حالت رو خوب میکنه هم اینکه در اینده اگه بخای فشار بیاری که منفی باشی باز بصورت ناخوداگاه داشته هات میان جلو نظرت
مقایسه نکن تا یک زوج خوشبخت میبنی سریع تغییر افکار بده. هر کسی در زندگیش یه قهرمانه و مسیر هر قهرمانیم از قهرمان دیگه متفاوته قرار نیست داستان زندگی شما شبیه کس دیگه ای باشه. قرار نیست اوضاع همیشه اینجور باشه مطمین باش. روزای خوب تو هم میرسن. میدونم این کار یوقتایی سخت ترین کار دنیاست مخصوصا تو سن شما
چون تو مقایسه معمولا همیشه بهترها بنظرت میان نه بدترها
یه منتقد درونی داریم که هدفش حمایت از ماست . کار نیم کرده چپ مغزه. یکی از کاراش سرزنش کردنه مدام میگه شاید اینکارو نمیکردی بهتر بود و ... همین سایت کمکت میکنه کنترلش کنی. سعی کن خ توجه نشون ندی تبدیلش کن به یه نوازشگر درونی. کارش این باشه هر شب تو رو نوازش بده نوازش روحی . میگن اثر نوازش درونی چندین برابر نوازشیکه ادم از بیرون دریافت میکنه
فراموش نکن همه ما در زندگیمون متحمل رنج می شیم :72: ولی ما خ قویم:307: میدونی که :))
با احترام به اقای تنهای نود و سه من فکر نمیکنم فعلا فکر کردن به اشتباهات خ مفید باشه هر چند می دونم این وقتا ناراحت بودن خ طبیعیه اما شما رو در گذشته نگه میداره. ان شالله موکول کن به روزهایی که حالت بهتر میشه دیگه خ اذیت شدین یخورده بخودتون تنفس بدین :* تا واسه ازدواج بعدی پرانرژی باشین :))))
سلام هانيه جان من سخنراني هاي دكتر فرهنگ رو گوش ميدم خيلي عاليه اگه ميخاي برات بفرستم در مورد انسان موفق و راهكارهاشه من الان چند وقته گوش ميدم
من هنوز نتونستم جرات كنم و جدا شم انگار منتظر معجزه ام
البته پدرمم ميگه صبر كن ولي خودم هنوز توانشو ندارم ك بخام واسه جدايي اقدام كنم هرروز و هرشب خابشو ميبينم
احساس ميكنم اگه جدا شم حالم از الانم ك بلاتكليفم بدتر ميشه واسه همين ميترسم
خيلي داغونم خيلي بيشتر بخاطر ناراحتيه پدر مادرم و اينكه برا بار دوم ب اين نقطه رسيدم
نميدونم چرا
كاملا حستو درك ميكنم
سلام
شیدا خانوم,اقای تنهای 93,مهرااد عزیز(ببخشید عزیزم نمیدونستم خانومید)و سحر خانوم از همتون ممنونم
راستش امروز خیلی گرفته بود حالم ,اولین جمعه بود از اغاز جدا شدنم به طور رسمی و کلی فکر و خیال و مقایسه ی وضعیت خودم با دخترای اطرافم,من قبل از ازدواجم دوستام حسرتمو میخوردن و حتی خودمم از وضعیت و موقعیتم راضی بودم ,البته من دختر حساسی بودم و به خاطر همین حساس بودن گاهی اوقات بد جور ناراحت میشدم,در کل زندگی منم مشکلاتی داشت اما راضی بودم
تا اینکه این اقا با این وعده و وعید هاش باعث شد ی زندگی بهتر رو تو ذهنم تصور کنم که وجود خارجی نداشت
منظورم بهتر از نظر مادی نیستا,اون اقا طوری صحبت کرد که به معیارهای من خیلی نزدیک بودو این شد که جواب بله رو دادم
و حالا منم و بدبختیمو و خانواده ای که به خاطر این مساله فوق العاده ناراحتن
من خواستگارای زیادی داشتم که همشون خونه داشتن ,بعضیا هم ظاهر خوبی داشتن ,هم تحصیلکرده بودن
اما من بیشتر زوم کردم روی اخلاق طرفم,گفتم اگه همدیگه رو بفهمیم رسیدن به این چیزا سخت نیست
اما چه کنم که به قول خودش اون حرفارو زده که منو به دست بیاره
و حالا برای نگه داشتنم حاضر نشد به حرفی که خودش زده عمل کنه
باور کنید الان با یاداوری اینحرفا بغضم میگیره,نمیبخشمش هییییییییییچ وقت
اقای تنهای 93 من هنوزم وقتی وارد جمع میشم نبودنش اذیتم میکنه,بعضی وقتا میگم کاش برگرده, بعضی وقتا میگم خوب شد که تموم شد
تا الان چند نفر گفتن خوب شد که همین الان تمومش کردید و دلم اروم تر میشه چون اونا در جریان مشکلاتمون بودن
بعضیا وقتی بهم میگن ناراحت شدیم از جداییت فورا یه بغض سنگینی گلومو فشار میده
تصمیم گرفتم اگه فامیلای اونارو دیدم مثل قبل البته کمی رسمی تر تحویلشون بگیرم با اینکه نمیدونم چرا با این اتفاق از روبرو شدن با فامیلشون یه حس بدی دارم
به نظر من اگه شما دارید توی خونه ی مشترکتون زندگی میکنید,اگه امکانش هست خونتون رو عوض کنید, یا یه مدتی پیش پدر و مادرتون زندگی کنید
زیاد تنها نباشید من اگه مامانم خونه نباشه دیوونه میشم
داداشمم هوامو خیلی داره خدا روشکر که خانواده ی خوبی دارم
مهرااد عزیز نمیدونی چه قدر امروز درگیر مقایسه بودم ,دقیقا این حسایی که گفتی رو به غیر از اخری بیشتر اوقات دارم
ممنون به خاطر راهنماییهات
سحر خانوم واسه جدا شدن وقت زیاده
صبر داشته باش عزیزم,میدونم از این بلاتکلیفی خسته شدی اما عجله نکن,منفعل هم نباش قبلا هم گفتم اصلا نیازی نیست که بری بهش التماس کنی طلاقت نده
اما با رفتارت میتونی حداقل یه کاری کنی که با دل قرص نخواد که جدا شید
اگه برید پیش مشاور خیلی بهتره
,چون اگه اشتباه نکنم مشکل اصلی خیانته ایشونه که نباید به سادگی ازش گذشت البته من نمیدونم تا چه حدی هست اما تنها چیزی که درمان نداره مرگه
توکل کن به خدا
ببخشید خیلی طولانی شد
اما بازم از همتون بینهایت سپاسگزارم
نمیدونید وقتی 4تا پست جدیدو دیدم چقدر حالم بهتر شد
مرسی که هستید
این شعر رو از وقتی تصمیم گرفتم جدا شم میخوندمش وصف حالمه یه جورایی
شک ندارم بی کسی ,از درد هجران بهتر است
خشکسالی گاهی ,از سیلاب و باران بهتر است
رنگ و رویت می پرد در گوشه ای از خاطرات
با صلابت ارگ بم باشی و ویران بهتر است
بارها هی گفته شد هرگز کسی باور نکرد
معرفت از خال لب ,موی پریشان بهتر است
گاه باید از نگاه دیگران افتاد و رفت
رفتن از ماندن میان نارفیقان بهتر است
سخت باشد در زمستان باغبانت ول کند
حین گندیدن بفهمی خاک گلدان بهتر است
لحظه ای باید بایستیم و کمی باور کنیم
نقطه ی اغاز ما از خط پایان بهتر است
سلام هانیه خانم
بهت تبریک میگم شما نمونه یه زن قاطع و محکم هستی. خیلی از دخترا وقتی تو شرایط تو قرار میگیرن با همون سیاست سوختن و ساختن ادامه میدن و نتیجه این میشه که وارد زندگی مشترک میشن و با وجود یه بچه همچنان به جنگ و دعوا ادامه میدن و طفلی بچه ای که ثمره احساسات مهار نشده یه زن شده:54::54:
وقتی مشاور، بزرگترات و حتی کسیکه صیغه طلاق رو اجرا کرده گفته بهترین راه جداییه دیگه اصلا به این فکر نکن که اشتباه کردی و میتونستی همسرت رو تغییر بدی . اشتباه شما در انتخابتون بوده و سعی کن دیگه در انتخابهات بیشتر دقت کنی.
باور کن با کمترین تبعات منفی طلاق گرفتی باید از این بابت شکرگذار خدا باشی:323:
سلام
ممنونlonely10عزیز
خدا کنه این روند ادامه داشته باشه و کم نیارم
نمیدونم چرا فکر میکنم اون میخواد برگرده،اخه ما هدایایی که برام اورده بودن رو پس دادیم
اما اونا هنوز نیاوردن
نکنه دوباره برگرده
نمیدونم شایدم من زیادی خوش خیالم،
توی دورانی که مدرسه میرفتم شبهای امتحان دوستام،اونایی که درسشونو نخونده بودن تا شب قبل امتحان،زنگ میزدن از من امیدواری
بگیرن
چون نصف بیشتر کتابو دقیقا شب امتحان میخوندم و نمره ام خوب میشد،به خاط همینم دوستام اگه نخونده بودن زنگ میزدن که نگرانیشون کم بشه
حالا با این اتفاقی که برام.افتاد خیلی اتفاقی با این سایت آشنا شدم
و واقعا در عین حال که مطالب. زیادی یاد میگیرم،همدردی شما دوستان ارامش زیادی بهم میده
و همچنین امیدوار به زندگی
اخه من اصلا با کسی درد و دل نمیکنم و نمیخوام به قولی قصه ی زندگیمو کسی بدونه
خوبیه اینجا اینه که راحت حرف دلمو میزنم
عزیزم اگه اون برگرده هم از نظر من نباید به زندگی باهاش فکر کنی. مگه تو برای تنبیه اون تصمیم به طلاق گرفتی که دوست داری بیاد بگه بیا با هم باشیم و دوباره به همون وضعیت قبل برگردی؟!!!!
عاقلانه فکر کن اینطور که نوشتی اصلا شما وصله هم نبودید، چطور میخوای با کسی که به پدرت بی احترامی کرده زندگی کنی؟
منم مثل شما اولین جمعه بعد از جدایی رو سپری کردم و خیلی سخت بود. فکر میکنم از خیلی جهات روحیات من و شما به هم نزدیک باشه ولی قسمت این بود که زندگیمون به سرانجام نرسه. مهم اینه که من وجدانم راحته و شما هم همین طور که راه منطقی و عقلانی رو رفتیم.
کم کم اوضاع باید برات عادی بشه و توی جمع بدون ترس حضور پیدا کنی. جرم که نکردی، قسمت نشده زندگیتو ادامه بدی و این مسئله به هیچ کسی ربط نداره. هانیه خانم سرت رو بالا بگیر.
هانیه خانم. زندگی واسه من و تو همچنان ادامه داره. باید سعی کنیم آینده را بسازیم با درس گرفتن از گذشته. کاملا درکت می کنم چه شرایط سختی داری چون حال منم مثل شماست، ولی آدم واسه عزیزترین فرد زندگیش هم نباید بیشتر از 40 روز سوگواری کنه و منم تصمیم گرفتم همه چیز رو فراموش کنم واسه فردایی بهتر.
من روزی چند ساعت دارم در خصوص فراموشی زندگی قبلیم مطالعه می کنم. هم توی سایت های مختلف و هم توی کتاب ها. اگر تمایل داشتید ایمیل بزار تا متن های خوبی رو در اختیار شما قرار بدهم. اگر نه می تونید به تایپیک هام سر بزنید. سعی می کنم اونجا یک سری مطالب رو بیان کنم.
یک جمله قشنگی رو بک گراند سیستم کامپیوتریم کردم: «این نیز بگذرد»
واقعا به این جمله باید ایمان پیدا کنیم که همه این سختی ها و دشواری ها می گذرند و مهم عملکرد ما انسانهاست که می ماند.
هر چه آید به سرم باز گویم گذرد
وای از این عمرکه با میگذرد,میگذرد
سلام
lonely10عزیزو اقای تنهای 93 ممنون به خاطر همراهیتون
درسته که من منطقی و بهترین تصمیمو گرفتم و میدونم اگه الان جدا نمیشدم بعدا حتما توی زندگی مشکلات بیشتر از الان بود
اما بعضی وقتا که درگیر احساساتم میشم و میخوام که برگرده ,در صورتی میخوام برگرده که اشتباهاتشو قبول کرده باشه و بخواد که رفتارشو اصلاح کنه و منم کمکش کنم
که البته اون ادم مغرورتر از این حرفاست و بعید میدونم برگرده
باور کنید سخته من ایندمو با اون تصور میکردم
خیلی برنامه داشتم ,واسه ی زندگیمون,
دلم میسوزه واسه خودم که چه احمقانه باورش کرده بودم, اون اوایل میگفت اگه نباشی من خودمو میکشم اما الان رااااااااااااحت کاری کرد که از زندگیش برم بیرون,اونقدر بازیم داد تا مهریه مو نگیرم و خودمو راحت کنم
چه ذوقی داشتم واسه زندگی
وقتی قرار شدکه کم کم عروسی بگیریم من یه سررسید رو برداشتم و دستورالعل غذاهارو از مامانم میپرسیدم و مینوشتم که طبق اون دستپختم مثل مامانم عالی بشه
اخه بعضی غذاهایی که طبق دستورالعمل کتابها درست میکنیم زیاد خوب درنمیاد
و خیلی کارای دیگه که وقتی میبینم همشون به سرانجام نرسید حالمو بد میکنه
با چه ذوقی واسه جهیزیه ام توی سایتا سرچ میکردم
اما چی شد اخرش
همینو میدونم که هییییچ وقت نمیتونم ببخشمش
اون خیلی راحت اومد با زندگیم بازی کرد و رفت
البته وقتی درگیر احساساتم نباشم میگم بهتر که همین الان رفت,یا به قولی جلوی ضررو از هر جا بگیری منفعته
سعی میکنم روی بدیاش زوم کنم
راستی اقای تنهای 93
بغضتون رو نگه ندارید
خودتون رو خالی کنید
مثلا من وقتی یه دفعه بغضم میگیره سریع میام تو اتاقم و رو به قبله < تو حالت سجده
گریه میکنم و فقط با خدا حرف میزنم , خیلی اروم میشم
یه چیز دیگه که ارومم میکنه دیدن چهره معصوم و پاک بچه هاست
البته نمیدونم روحیه ی شما چطوریه
اما من رفتن به بهزیستی و سر سزدن به بچه ها رو خیلی دوست دارم
,و خیلی دلم میخواد که اسباب بازی واسشون هدیه ببرم و یه جوری خوشحالشون کنم
در واقع وقتی مسبب شادی یه نفر بشیم خودمون بیشتر خوشحالیم
ممنون میشم کتاب یا مقاله ای که امثال مارو در بهتر شدن حالمون کمک کنه معرفی کنید
مرسی از همتون التماس دعا
احساس میکنم دارم افسرده میشم اما دارم میجنگم
نمیخوام مثل ادمای شکست خورده باشم میخوام محکم باشم
مخصوصا جلوی کسایی که به عمد یا سهوا روز عقدمو یاداوری میکنن تا شاید عکس العمل منو ببینن
خدایا اگه از دستم ناراحتی ببخشم من جز خودت کسی رو ندارم
امروز هوا همونطوریه که من عاشقشم
ابری ,بارونی ,گاهی اوقات باد شدید
دلم میخواد الان شمال بودم
دوست دارم برم یه جای اروم ,بی سر وصدا ,وسط یه طبیعت بکر
واسه همیشه همونجا زندگی کنم
اما حییییییییییییف که نمیشه,از بابا خواستم خونمونو عوض کنیم اما قبول نمیکنه ,یعنی امکانش نیست
دیگه مثل قبل خونمون رو دوست ندارم,منی که وقتی میرفتیم مسافرت دلم واسه خونمون تنگ میشد
بچه ها برام دعا کنید خیلی محتاج دعاتونم
نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:
"خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است......
خوندن این مطالب کمی آرومم میکنه
کاش زودتر این روزا تموم بشه
امروز بدجور دلم براش تنگ شد
یعنی یه دفعه یادم افتاد به وقتایی که شاید اون طور که باید حواسم بهش نبود
و خیلی اذیتم کرد
البته ادمی نبودم که بخوام الکی بی توجهی کنم یا اذیت کنم
شاید اگه بیشتر هواشو داشتم اوضاع بهتر بود
سلام خانم هانیه، اینقدر خودتونو سرزنش نکنید.... من همه مطالبتونو خوندم.... من عیب و ایراد خاصی توی اخلاق و رفتار شما نمی بینم که بخاید به خاطرش خودتونو سرزنش کنید، به نظر من شما خیلی بیشتر از سهم خودتون برای زندگی تلاش کردید، خوب طرفتون وقتی مرد زندگی نیست وقتی خانواده ای به این بی نزاکتی داره خوب تقصیر شما چیه! شما خدارو شکر کن از شرش خلاص شدی، مطمئن باش اگه شرطاش رو قبول میکردی تا آخر عمرت باید کنیزشون میشدی و نیش و کنایه های شوهر و خانواده رو تحمل میکردی.... الخیر فی ما الوقع... خداوند حتما سرنوشت شیرین تر و بهتری رو برات در نظر گرفته به شرط اینکه اینبار چشاتو کامل باز کنی و با عقلت تصمیم بگیری.....
ممنون اقای اسیر سرنوشت
اتفاقا اطرافیان و مشاوره هم میگفتن که اینا به عروس به عنوان یه کنیز نگاه میکنن
خدا کنه همین طوری باشه که شما میگید
کاش تغییر کنه اخلاقش و برگرده
من اصلا به زندگی با کس دیگه نمیتونم فکر کنم
میدونم با این اخلاقش نمیشه زندگی کرد اما کاش خوب شه و برگرده
امروز این مطلبو اتفاقی از جایی خوندم
واقعا به نظرم آدمارو یا توی سفر میشه شناخت یا وقتی عصبانی میشناين مطلب بايد انقدر بخونى تا حفظ بشى
ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ،
ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩ ؛
ﺗﺎ ﺧﻮﺏ ﺷﻨﺎﺧﺖ !
ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ،
ﺩﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ،
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ؛
ﻣﯿﺰﺍﻥ منطﻖ ﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺍﺩﺏ ﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﻭﺣﺸﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺷﻌﻮﺭﺷﺎﻥ ،
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺷﺎﻥ ،
میزان اصالت شان ،
ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﯿﺰﺍﻥ ؛
ﻣﻬﺮﻭ ﻣﺤﺒﺖ راستین ﺷﺎﻥ ،
ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ،
ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ !
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؛
ﺍﻓﺮﺍﺩ ،
ﻣﺎﺩﺍﻡ ﮐﻪ ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮ ﻭﻓﻖ ﻣﺮﺍﺩ ﺍﺳﺖ ؛
ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ،
ﻭﻣﻮﺩﺏ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ أﻧﺪ ؛
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺷﺎﻥ ،
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﮕﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﻭﻟﯽ ﮐﺎفی ست ؛
ﺑﻪﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ،
ﯾﺎ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩﯼ ،
ﯾﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﯼ ،
ﺭﻧﺠﯿﺪﻩ خاطر ﺷﻮﻧﺪ ؛
ﺗﺎﺯﻩ ،
ﺁﻥﺭﻭﯼ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ،
ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻧﻨﺪ ...!
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﺩﺏ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ؛
ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍﻡ ،
ﻭ ﻧﻪﻣﻌﺮﻓﺖ ،
ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺒﺖ ..!
ﺍﺯ اﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ،
ﺑﺮ ﺣﺬﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ ،،،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ،
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻣﻼﯾﻤﺖ ،
ﺍﻫﻞ ﺍﺩﺏ ﻭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺳﺖ ؛
ﻭ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻼﯾﻤﺖﻫﺎ ،
ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺘﺶ ﮔﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ؛
ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ی ﺩﻭﺳﺘﯽ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ،
ﺭﻭﺡ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛
که ﻓﻘﻂ ،
ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺎﯼ ،
گاه ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ ،،،
بزرگی و معرفت ،
ادب ،
اصالت و نجابت ،
آدمیان را ؛
به هنگامه ی خشم و
عصبانیت بیازمائید
(چارلی چاپلین)
هانيه چقد حسامون شبيه همه وقتي حرفاتو ميخونم انگار خودم اونارو نوشتم تو تاپيك اقاي كاوه درددل ميكنم
امروز حال منم خيلي خيلي داغون بود تمام مدت عذاب وجدان از كارايي ك نكردمو و اي كاش هاااااا
اينا ازارم ميده هرچي ميگذره جاي اينكه بهتر شم بدتر ميشم خيلي بد
خيلي دلم براش تنگ ميشه همش با خودم ميگم اگه باهم قهر نميكرديم
الان من اونجا پيشش بودم
الان داشتيم باهم شام ميخورديم
الان داشتم خونه رو مرتب ميكردم ناهار ميپختم
ي حس بدي بهم دست ميده وقتي دختراي كوچكتر از خودمو ميبينم ازدواج كردن بچه دارن در مورد همسراشون حرف ميزنن ، براشون پستاي عاشقانه ميذارن
ميگم اخه مگه ما چمون بود چرا نتونستيم چي شد ما ك تو فاميل زبانزد بوديم اون اينهمه كار برا من انجام داد
اصلا باورم نميشه امروز عكسشو بغل ميكردم باورم نميشه ك دوسش داشتم انگار روز ب روز بيشتر بهش علاقمند ميشم
هانيه جان خيلي خوبه ك جملات اميدوار كننده ميخوني سخنرانياش هم هست گوش بده خيلي تاثير داره
سلام
لطفا هر کسی هر راهی که میدونه بهتره رو بده تا من بتونم بهترین رفتار رو داشته باشم
راستش این روزا هر جا که میرم بعضی وقتا شده به اشتباه یه خانومی رو که شبیه مادر شوهر سابقمه میبینم،و یه احساس اضطراب و یه حالتی مثل اینکه دلم یهو میریزه
نمیدونم چرا اینطوریم با اینکه.اصلا باهاش بحثی نداشتم و احترامشو داشتم اما میترسم از روزی که باهاش روبرو شم فکر.کنم بهترین راه اینه که ندید بگیرم و.رد شم
به نظرتون اگه توی چنین موقعیتی قرار گرفتم باید چیکار کنم؟
در مورد برخوردم با فامیلای نزدیکشون باید چطوری باشم؟
مثل مادر بزرگ و ...
میخوام قبل از اینکه تو چنین موقعیتی قرار بگیرم ،موضعم مشخص باشه که بهترین برخورد چیه
اینو هم اضافه کنم چون من هنوز به برگشت فکر میکنم
میخوام رفتارم طوری باشه که نه شخصیتم خورد بشه و بگن چه قدر ساده اس که با اینکه با زندگیش بازی کردن بازم تحویل میگیره
و نه طوری باشه که بگن چقدر بی تربیته ،و پیش خودشون بگن با خانواده ی اونا مشکل داری دیگه چرا به ما محل نمیدی؟
خودمم موندم ،ممنون میشم کمک کنید
منتظر نظرات خوبتون هستم
سلام عزیز خوبی؟ بابا بیخیال وقتی تموم شده دیگه چه اهمیتی داره؟ من وقتی میبینمشون بی توجه رد میشم چون اونا هم منو نادیده گرفتن ونسبت به محبتام جواب درخوری ندادن، ولی در مورد مادر شوهرسابق چون خیلی چاخان بود و بدجوری زندگیمو ضایع کرد اگه ببینمش امیدوارم انشاالله حسابی از شرمندگیش در بیام
خانم دنيا سلام
همين كه جرات تصميم بزرگ در زندگي را داشتي و آنچه صلاحت تشخيص دادي عمل كردي بزرگترين موفقيت زندگيت هست دنياي عزيز حتي اگر به مناسب بودن اين تصميم مطمئن نباشي مطمئن باش كه جرات انجام اين را پيدا كردن بزرگترين دستاورد و پيروزي در زندگي شماست اما چند نكته: اول اينكه وقتي تصميم به كاري گرفتي هيچوقت از انجام آن پشيمان نباش و متزلزل نشو مخصوصاً اين تصميم كه تنها راه منطقي و جمعبندي نهايي برات همين بوده لذا اصلاً به كنكاش و وارسي تصميمت نپزداز هر چي بوده انتخابتو كردي و تمومش كردي؟ مدتي را به ازدواج و گذشته اصلاً فكر نكن فقط از حال و كارهايي كه باب ميلت هست لذت ببر و حد اقل با آرامش سپري كن به گذشته به هيچ وجه بر نگرد و بهش فكر نكن تا تب و تاب و استرس اين اقدام فروكش كند بتدريج وقتي توانت برگشت مقتدرانه و عاقلانه فكرايي بسرت خواهد آمد و اصلاً به زندگي قبليت فكر نكن و فراموشش كن اگر بطور اتفاقي نامزدقبليت خواست سراغت بياد بعنوان يك گزينه جديد و بدون احساس و شناخت قبلي بهش فكر ميكني كه البته ردش كني بهتر است. در هر صورت الان به گذشته و اينها فكر نكن تا شرايطت عادي شود مدتي طبيعي است كه نبايد ذهنتو درگير كني و فشار بياري وساير رفتارات هم همانطوري كه گفتي عادي و با ملاحظات كلي باشد بهتر است .خوشبختي پيمودن راهي است كه ترسيم ميكني نه رسيدن به چيزي كه فكر ميكني خوبه .
هانيه جان بنظر من به خانواده همسر سابقت بي احترامي نكن و اگه ديديشون سلام خيلي خيلي معمولي كن و نه بيشتر
ادم از احترام گذاشتن چيزي ازش كم نميشه
اخه مگه دختر خالش عمش مادبزركش چ گناهي داشتن مگه ب تو بي احترامي كردن يا كارشكني كردن ؟؟؟
ميدوني اينطوري حست نسبت ب خودت بهتره
اميد وارم هرچي ب صلاحته برات رقم بخوره
سلام
اخیش عزیزم ممنون که به تاپیکم سرمیزنید و مرسی به خاطر نظرتون
اقای حسین40ممنون از توجهتون،صحبتاتون بهم واقعا آرامش میده،نکته ای که از نوشته هاتون به چشمم میاد و ارومم میکنه اون حس اعتماد به تصمیمی که با عقل و منطقم گرفتم هست،در واقع من هر تصمیمی که میگرفتم میبایستی سختی هایی را متحمل میشدم،و حالا با جدا شدنم شاید سختیهای دیگه ای،که شاید به مراتب کمتر از ادامه دادن باشه رو تحمل میکنم
کاش منم اون اقتداری که شما در نوشته هاتون دارید رو به دست بیارم،فکر میکنم همش به خاطر اعتماد به نفسمه که بعد از جداییم خیلی کم.شده
بازم ممنون از راهنماییهاتون
سحر خانوم ممنون ازنظرت
خودمم میگم اخه اونا که تا حالا حداقل جلو چشمم بهم بی احترامی نکردن،حالا پشت سرم خدا داند
پس بهتره منم معمولی رفتار کنم
امیدوارم مشکل شمام به زودی حل بشه
ببخشید اگه حمله بندیم درست نیست ذهنم خیلی اشفته است
از خدا میخوام آرامش و به زندگی همه و من برگردونه