-
سردرگم و بلاتکلیفم
با سلام خدمت همه دوستان خوبم در تالار همدردی
نمیدونم مشکلم رو از کجا و چطوری شروع کنم .
الان که دارم این پست رو می نویسم اصلاً حالم خوب نیست و مثل آدمهای سر درگم و بلا تکلیف هستم و نمیدونم واقعاً باید چکار کنم و چه تصمیمی بگیرم . اجازه بدید جریان رو از اول براتون تعریف کنم .
حدود 2 ماه پیش با آقایی آشنا شدم .
ایشون 32 ساله و من 27 ساله
تحصیلات من دانشجوی ارشد و ایشون 2 تا مدرک فوق دیپلم دارند .
من کارمند یک ارگان دولتی و از لحاظ مالی مستقل و ایشون هم دارای شرکتی با فعالیت مرتبط با تحصیلاتشون هستند و از لحاظ مالی مستقل و هر دو از لحاظ مالی در سطح نسبتاً خوبی هستیم .
از لحاظ سطح مالی و فرهنگی و اعتقادی و مذهبی خانواده های ما در یک سطح هستند و از این لحاظ مشکلی نداریم .
ما در دو شهر دور از هم زندگی میکنیم با فاصله 1000 کیلومتر .
یک بار ایشون اومدن و همدیگرو دیدیم و از همون موقع مشکلات ما بیشتر شده .
قرار بر این بود که بعد از دیدن هم ظرف 2 یا 3 هفته تکلیف خودمونو مشخص کنیم .
ایشون شب بود که رسیدن شهر ما و اصلاً قرار نبود اون شب همدیگرو ببینیم ولی مشکلی براشون پیش اومد که باید سریع برمیگشتن و همون شب برای یک بار ما تونستیم همو ببینیم .
من نمیگم که ایشون خوب بود یا بد ، ظاهری کاملاً معمولی داشت با پوششی رسمی .
(من خودم زیاد آدمی نیستم که دنبال زیبائی صرفاً ظاهری آدمها باشم و در حد معمولی رو هم می پسندم . )
اونطور که خودشونم گفتن منو پسندیدن و از تیپ و ظاهرم خوششون اومده . که حتی اون شب دوباره پیشنهاد ازدواجشونو مطرح کردند . تا من جوابمو به ایشون بدم .
بعد از برگشت ایشون به شهرشون ، یک حرفها و رفتارهایی دارند که من واقعاً میمونم ایشون قصدشون واقعاً ازدواجه یا نه ؟
پسری که تا اون روز پر از احساس بود و با من خیلی مودبانه حرف میزد از اون روز حرفهایی میزنه که منو واقعاً آزار میده .
مدام بهشون اخطار میکنم ، موبایلمو قطع میکنم و حتی گاهی خواهش میکنم ولی ایشون همون لحظه عذر خواهی میکنه و میگه دیگه نمیگم ولی مکالمه بعدی دوباره همون رفتار قبلی .
میدونم که آدم بدی نیست ولی دوست ندارم یه سری حرفها و پرسش و پاسخ ها تا زمانیکه رسماً ازدواج نکردیم بین ما مطرح بشه .
من دنبال یه رابطه کاملاً پاک و سالم و رسمی برای شناخت از همدیگه هستم ولی ایشون نمیذاره اینطوری باشه .
دیشب دیگه با حرفاش اعصابمو به هم ریخت .
تا حالا ایشون میگفتن من میام شهر شما و میتونم شرکتم رو دوباره اونجا راه بندازم و کارم رونق بگیره ولی تو نمیتونی موقعیتی که اینجا داری و داشته باشی ولی دیشب میگه اگه من اومدم و کارم نگرفت باید با من بیای اینجا زندگی کنیم .
وقتی بهش میگم ولی قبلاً چیز دیگه ای میگفتی داد و بیداد راه میندازه و میگه اصلاً ، شرعاً عرفاً و قانوناً زن باید جایی زندگی کنه که مرد میگه .
بحثمون به جایی کشید که حتی همون لحظه تصمیم گرفتیم که همه چیز رو فراموش کنیم و راهمونو از هم جدا کنیم ولی بازم در نهایت با صحبتهایی که با هم داشتیم فعلاً تصمیم خاصی نداریم .
بحث من سر جا و مکان زندگی نیست . من میترسم که فردا هم زیر خیلی از حرفاش بزنه ؟ نتونم بهش اعتماد کنم ؟
دیشب تا صبح حالم بد بود و داشتم به همه چیز فکر میکردم .
نمیدونم چکار باید بکنم . تا چند روز پیش میگفت میام با پدرت حرف میزنم ولی دیروز که بهش گفتم میخوام با مادرم صحبت کنم گفت : هر جور تو بخوای منم حرفی ندارم ولی بذار برای وقتی که یه بار دیگه همو ببینیم .
میگم مگه ما همدیگرو ندیدیم . میگه : چرا ؟ ولی چون شب بود درست ندیدیم میخوام یه بار دیگه بیام سر فرصت 2 یا 3 جلسه دیگه همدیگرو ببینیم و در مورد آیندمون رو در رو با هم حرف بزنیم ؟
نمیدونم چرا فکر میکنم دنبال بهانست؟
از من خواسته برم بینیمو جراحی کنم و اون فرمی کنم که اون دوست داره ؟
از دستش خیلی ناراحت شدم و حتی اعتراض هم کردم ولی اون حرف خودشو میزنه .
میگه: همه منتظرند ببینن من با کی ازدواج میکنم ؟ میخوام حالا که همه شرایطتت ایده اله دیگه هیچ کس حتی نتونه در مورد ظاهرت کوچکترین اظهار نظری بکنه ؟
میگم : من در حد کافی از خودم و چهره ام راضیم چرا باید این کار رو انجام بدم ؟
من اونقدر امتیاز واسه برتر بودن و عرضه کردن دارم که نیازی به این کار نیست (خانواده اصیل و خوب و سرشناس،تحصیلات عالی ، موقعیت مالی و اجتماعی و کاری خوب و............)
ایشون قبل از من قرار بوده با یه خانومی که 6 سال باهاش بوده ازدواج کنه و بنا به دلایلی نشده ومن کاملاً در جریان علت به هم خوردن نامزدیشون هم هستم و حتی این حقو به من دادن که با نامزدشون تلفنی هم صحبت کنم .
ولی چیزی که آزارم میده اینه که حس میکنم ایشون مدام داره منو با نامزد سابقشون مقایسه میکنه و یه جورایی میخواد همه جوره من به اون سر باشم تا بتونه فردا با افتخار کنار من راه بره .
نمیدونم شایدم اشتباه میکنم . یا میگه من که پسندیدمت ولی خواهرام سخت گیرند و نمیخوام اما و اگری توی انتخابم بیارن .
منم بی تعارف گفتم : مگه از لحاظ ظاهری خواهرات کاملاً بی نقصند و شرایط خودشون ایده آله که دنبال یه مورد تاپ هستند .
که حتی فکر میکنم به ایشون بر خورد این حرف من .
حالا نمیدونم افکارم درسته یا نه ؟ ایشون مرددند؟ این حرفا چیه که میزنن؟ من میترسم فردا توی زندگی توقعات اینچنینی از من داشته باشند که من نتونم از پسش بر بیام . آیا آدمی که اینقدر ظاهر بینه به درد زندگی مشترک میخوره ؟
الان هم واقعاً سر درگمم . اصلاً دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم . حرفهایی دیشب زده که ازش خوشم نمیاد . دوسش دارم ولی حس خوبی نسبت بهش ندارم .
از دیشب چند بار تماس گرفته ولی حوصله جواب دادن به تماسهاشو ندارم . اصلاً میخوام چند هفته ای ازش دور باشم به دور از احساس تصمیم بگیرم . وقتی بهش میگم بیا یک یا دو هفته نه به هم زنگ بزنیم و نه اس ام اس و درست به رابطمون فکر کنیم میگه : بیخود کردی ، لازم نکرده ، فکرت جای دیگه است و...............
از حرفهایی که میزنه بیزارم . از اینکه میگم اینو نگو من خوشم نمیاد و تکرار میکنه و میخنده بیزارم .
من اکثراً با خنده میگم : این حرفو نزن یا ادامه نده یا این جمله ات ناراحتم میکنه ولی ایشون انگار نه انگار من خواسته ای دارم و کار خودشو انجام میده .
خیلی منم منم میکنه .
باورتون میشه حتی دیشب به من میگه برو اسمتو عوض کن . به احتمال خیلی زیاد شوخی میکرد ولی چرا این حرفها رو میزنه ؟
در صورتیکه منم میتونم از ظاهرشون ایراد بگیرم ولی همیشه یادم دادن شخصیت آدمها مهمتره و چیزی نگفتم و فکر میکنم ایشون اینا رو به حساب خوب بودن خودشون گذاشتن .
مدام تکرار میکنه من آدم خودخواه ، خود شیفته و لجباز و یه دنده ای هستم و تو باید بپذیری .
و یه رفتار دیگه اش که ناراحتم میکنه اینه که میگه : من تو رو واقعاً دوست دارم و به انتخابم شک ندارم و به خاطر بدست آوردنت هر چی باشه انجام میدم با اینکه میتونستم همین جا توی شهر خودمون با هر کی که انگشتم رو روش بذارم ازدواج کنم .
یه جورایی فکر میکنه انگار لطف میکنه که میخواد باید با من ازدواج کنه .
من نمیخوام از خودم تعریف نا به جا بکنم ولی دختری هستم که از لحاظ خانوادگی و اجتماعی مورد تایید همه هستم و به قولی خیلی ها آرزوی وصلت با خانواده منو دارند.
من ظرف 1 سال آینده موقعیتم خیلی بهتر از اینی خواهد شد که هستم .
از ترم آینده قراره توی دانشگاه وابسته به محل کارم تدریس کنم . موقعیت کاری بالاتری خواهم داشت و ............
همین الان هم بین همکاران و دوستان خانوادگی خواستگارانی دارم که شرایطشون در حد همین آقا هست و امتیازی هم که به این آقا دارند اینه که توی شهر خودم هستند و نیازی نیست که من از خانوادم دور بشم ولی متاسفانه ایشون فقط خودشو میبینه .
و من هم سعی نکردم این مسائل رو به روشون بیارم چون نمیخوام حتی اگه یه اپسیلون احتمال میدم با هم زیر یه سقف بریم منتی من سرشون بذارم یا بخوام غرورشون رو جریحه دار کنم .
من توی خانواده ای بزرگ شدم که مرد سالار بوده و احترام به همسر همیشه چیزی بوده که مادرم به ما یاد داده و همیشه گوشزد کرده ولی ظاهراً این آقا کوتاه اومدنهای منو به حساب برتر بودن خوشون گذاشتن .
تا حالا قرار بود ظرف 1 یا 2 ماه همه چیز رسمی بشه ولی الان میگن تا 3 ماه آینده امکانش نیست . به نظرتون خواستش معقوله که دوباره بخواد بیاد همدیگرو ببینیم .
من گفتم : با خانوادتون تشریف بیارید خونمون ما که قرار نیست غل و زنجیر با پاتون بزنیم اگه خانواده ها و شما نپسندیدید خوب همه چی تموم میشه .
من میخوام رسماً اقدام بشه ولی ایشون اصرار داره یه بار دیگه حتماً همدیگرو ببینیم .
بعدشم گاهی فکر میکنم اونقدر که ادعا میکنه و سنش هست پخته و بزرگ نشده .
اگه تو هنوز مرددی و ظاهر منو به قول خودت کاملاً ندیدی پس چطور مدام داری از آینده حرف میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
و مدام منو همسر خودت خطاب میکنی ؟ آیا این رفتارهاش طبیعی و معقوله ؟
تو رو خدا کمکم کنید .
حالم خوب نیست . روزا و شبهای بدی رو میگذرونم .
از همتون ممنونم و دوستون دارم .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام دوست عزيز
به نظر من اين آقا چون تونسته با شما رابطه داشته باشه الان فكر ميكنه كه چي هست !!!!! شايد فكر ميكنه كه حالا كه شما از ايشون خوشتون مياد يه چيزي داره كه از همه برتر و بالاتره !!!!يعني به نظر مياد كه يه جورايي ايشون دچار خود بزرگ بيني شده و فكر ميكنه كه نسبت به همه برتره و شما هم چون ايشون رو ميخواين بايد باهاشون كنار بياين !!!!!!
ولي اين موضوعي كه ايشون حرفش دوتا شده و اول يه چيزي ميگه و بعدش يه چيز ديگه ميگه كمي نگران كننده هستش ..... حالا اگه سنشون كم بود ميگفتيم بچه است و خودشم نميدونه از زندگي چي ميخواد و نميتونه درست تصميم بگيره ولي سنشون كه به ظاهر خوبه و بايد پخته تر از اين باشن كه همچين رفتارهايي از ايشون سر بزنه.....
شايد ميخواد يه بار ديگه شما رو ببينه و بسنجه كه آيا لياقتش رو دارين يا نه؟؟؟؟!!!!! من هم دقيقا يك سري از مشكلات شما رو داشتم : مثلا شوخي بي مورد ميكرد و ميگفتم شوخي نكن. ميگفت باشه ولي دوباره روز از نو روزي از نو ( يعني اين جزئي از شخصيتشونه و احتمالا نميشه تغيرش داد ) يا من از يك سري حرفايي خوشم نميومد و اون ميزد..... منظورم اينه كه دركتون ميكنم كه چي ميكشين
يه جورايي انگار كه ميخواد شما رو كوچيك كنه و خودش رو بزرگ جلوه بده و سرتون منت بگذاره كه داره مياد شما رو بگيره
عزيزم به نظرم بهتره كه كمي سنگين تر با ايشون برخورد كني كه فكر نكنه كه چه خبره !!!!! شما هم وضعيت مالي و اجتماعي خوبي داري و محتاج ايشون نيستي ....
نظر كلي من اينه كه ايشون يا دچار خود بزرگ بيني شده و شك داره كه شما در حد اون باشين يا نه !!!! يا اينكه شما رو نميخواد و داره بهونه مياره
خيلي احتمالات وجود داره .....
بهتره كه بهشون ثابت كنين كه چيزي از ايشون كم ندارين !!!!
البته اگه واقعا بهتون علاقه داشته باشه و شما رو بخواد كه مياد خواستگاري ولي يه چيز رو ميدونم و اون اينه كه تا ابد خاطرات تلخ الانتون باهاتونه و آزارتون ميده !!!! تازه اگه خدايي نكرده بخواد توي زندگي هم همين رفتار رو داشته باشه شما ميتونين ادامه بدين و تحمل كنين؟؟؟؟؟
به نظرم بهتره كه عاقلانه تصميم بگيرين
موفق باشين
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
خواستم بنویسم دیدم خانومroya-b همه ی حرفای منو قبلا زده ناراحت نشی ولی بنظر میرسه طرفت برعکس سنش از نظر فکری بچه ست!
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام دوست من
میشه برامون بگید که شما از چه راهی با این آقا آشنا شدی؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام دوستان خوبم
ممنون از اینکه به مشکلم بها دادید و تا جایی که تونستید راهنماییم کردید.
از پریشب پاسخ تلفن هاشو تا دیروز عصر ندادم ، زنگ پشت زنگ و اس ام اس پشت اس ام اس . توی آخرین اس ام اس هم کلی خواهش کرده بود که فقط یه لحظه صدامو بشنوه تا خیالش راحت بشه حالم خوبه .
منم جوابشو دادم ، خیلی نگران بود . وقتی گفتم حالم بد بود و از دستش ناراحت و عصبانی هستم و علتش را هم تا حدودی توضیح دادم. عذر خواهی کرد و گفت : قول میدم دیگه اذیتت نکنم و هر چی که تو بخوای در موردش حرف بزنیم و دیگه کاری و رفتاری نمیکنم که ناراحت بشید .
ولی بهش گفتم من زمان میخوام تا فکرامو بکنم ، تو هم فکراتو بکن . گفنت : نه خواهش میکنم من نمیتونم حتی یه ساعت ازت بی خبر باشم . اینقدر اذیتم نکن فقط اگه یه بار دیگه ناراحتت کردم هر تصمیمی که خواستی بگیر .
خلاصه خیلی سرد ازش خداحافظی کردم . 1 ساعت بعد تماس گرفت و گفت : خواهر بزرگم میخواد باهات حرف بزنه . منم چون قبلاً هم ایشون میخواستن و من توی شرایطی نبودم که بتونم صحبت کنم این بار قبول کردم و با خواهرش حر ف زدم . چیزی که برام جالب بود این بود که خواهرش ازم پرسید : برادرم که اذیتتون نمیکنه ؟ منم با تعارفات معموله جوابشونو دادم . ولی فهمیدم که اینقدر از این موضوع ناراحت بوده که حتی به خواهرشم گفته و در واقع حرف زدن من با خواهرش میخواسته نقطه عطفی باشه برای از سر گرفتن رابطه سابقمون .
خواهرشم مدام تاکید میکرد که به زودی خدمت میرسیم و از این حرفها .
تا اونجایی که میدونم خانوادش با من هیچ مشکلی ندارند و اونقدر که اونا مشتاق آشنایی با خانواده من و خود من هستند ایشون هنوز آمادگی نداره .
این آقا با اینکه فوق العاده آدم سالم و از خانواده خوب و سرشناس و تا حدی مذهبی هستند ولی زیاد پایبند روزه و نماز نبودند و از زمانیکه ما با هم آشنا شدیم (ایم مبارک ماره رمضان) این آقا با صحبتهایی که با هم داشتیم کل روزه هاشون رو گرفتن و نمازشونم میخونن و مادرشون به همین خاطر حس خاصی نسبت به من دارند .به قول خودشون من بر عکس نامزد قبلیشون هستم و خانوادش هم با مورد قبلیشون به خاطر تفاوت فرهنگی و اعتقادی مخالفت داشتن.
و اما نحوه آشنایی ما کاملاً اتفاقی بود ، البته برام خیلی جالبه که بدونم نحوه آشنایی چه تاثیری به حل مشکلم میکنه ؟
توی اداره ای که من کار میکنم ، ایشون توی یه مزایده شرکت کرده بودن که واحد ما مسئول مزایده و مناقصه هاست و ایشون برای پیگیری کاراشون با من در تماس بودن و اینطوری با هم آشنا شدیم . و بلافاصله بعد از 3 هفته هم همدیگرو دیدیم تا بیهوده نخوایم ادامه بدیم . چون توی سن و شرایط ما این بچه بازیها اصلاً جالب نیست .
من گاهی فکر میکنم ایشون میخواد خودش رو پیش من بزرگ جلوه بده تا یه سری چیزا خودشو نشون نده . مثل اختلاف تحصیلاتی که داریم . به قولی چون توی یه سری مسائبل من از ایشون جلوترم ، میخواد اونارو بی اهمیت جلوه بده تا اینطوری توی این رابطه مرد به زن سر باشه .
بازم ممنون میشم کمک کنید .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام دوست عزیز
دوستان اصل کلام و مطلب رو گفتند. اما من یه چیزی به نظرم رسید، شما چرا به اون افرادی که گفتنید بین آشنایان و همکاران ازتون خواستگاری می کنند، اجازه ی خواستگاری رسمی رو نمی دید؟ اگه باهاشون یکی دو جلسه صحبت کنید، شاید بتونید خیلی راحت تر تصمیم بگیرید و یکی از اونها رو انتخاب کنید. شاید شرایطشون بهتر از همین آقایی که میگید باشه. به نظرم بهتره از این به بعد قاطعانه پیش برید و تو رفتارتون با این آقا بیش از این انعطاف نشون ندیید و منطقی باشید نه احساساتی . فکر نکنید چون مدتی به ایشون فکر کردید و وقت گذاشتید حتما باید بهشون پاسخ مثبت بدین.
الان که هنوز همسرش نیستید چنین رفتاری با شما داره، بعد ها چه خواهد کرد؟ ظاهرا این آقا شما رو قبول داره ولی می خواد شما بهترین باشید و واقع بین نیست.
امیدوارم بهترین تصمیم ها رو بگیرید. ما رو بی خبر نگذارید. :72:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغي جان مردها تا ميبينن كه يه كم از نظر وضعيت مالي و ..... خوب هستن و شرايطشون براي ازدواج خيلي خوبه ، فكر ميكنن كه حقشونه كه بهترين دختر عالم نصيبشون بشه و بهتر از اونها توي عالم پيدا نميشه !!!
قربونت برم من بهت نميگم كه به خواستگارهاي ديگه ات فكر كن ،چون احتمالا بي فايده است ( چون ميدونم اگه آدمي وابسته فرد ديگه اي شده باشه و بهش علاقه مند باشه نميتونه به كس ديگه اي فكر كنه ) ، اگه ميتونستي به خواستگار هاي ديگه ات فكر كني كه خوب حد اقل ميتونستي عاقلانه تر تصميم بگيري ولي احتمالا نميتوني درسته ؟؟؟؟
اگه نميتوني به كس ديگه اي فكر كني اجازه بده كه بيان خواستگاريت و با خانواده شون بيشتر آشنا بشين.... برين تحقيقات و روند كار رو كه خودتون بهتر ميدونين
سعي كنين كه بيشتر اون آقا رو بشناسين تا عاقلانه تر تصميم بگيرين
ببينين كه آيا اون آقا دوباره رفتار هاي زشتش رو تكرار ميكنه يا نه ؟ اگه تكرار كرد شما هم به قول خودش ديگه ولش كنين و ازش جدا شين
بهتره كه اگه كارتون به ازدواج رسيد با هم پيش يه مشاور برين تا بيشتر راهنماييتون كنه
موفق باشي دوست گل و عزيز
-
سردرگم و بلاتکلیفم
diamond عزیز و roya.b مهربانم
ممنون از راهنمائی و نظراتتون.
این روزها که خیلی تلفن ها به خواسته من کم شده . و یه کم اوضاع فکری و روحیم بهتره . میدونید من هنوز نمیدونم واقعاً میخوام چکار کنم ؟ سر در گمم ؟ دیشب دوباره یه بحث جدیدی پیش کشیده ! میگه دوست داری مهریه ات چقدر باشه یا چی باشه ؟ منم که حوصله درگیری و اعصاب خوردی مجدد رو نداشتم . گفتم : در اینباره هر چی بزرگترها تصمیم بگیرند . ولی اون اصرار پشت اصرار که دلم میخواد نظر خودت رو بدونم . وقتی نظرمو گفتم. میگه : برای من خودت مهمی و اونقدر ارزش داری که هر چی بگی بگم چشم ولی دوست دارم بدونم من چقدر برات می ارزم ، اگه من بگم 14 تا با نصف تمام دارائیم قبول میکنی؟ گفتم : نه، خواهشاً دیگه بحث نکن بذار همه چیز به وقتش . حس میکنم از الان میخواد کم کم گربه رو دم حجله بکشه .
مدام میگه : اگه خانوادت مخالفت کنن ، حاضری به خاطر من ازشون جدا بشی ، یا حاضری تا آخرش با تمام مشکلات بجنگیم تا به هم برسیم . یه جورایی میخواد منو مقابل خانوادم قرار بده . منم گفتم : اونقدر توی خانواده ارزش و اعتبار دارم که به حرفم و انتخابم بها بدن. و اگه واقعاً مشکل حادی نباشه در نهایت میتونم منطقی مجابشون کنم .
دیشب گفت : با مادرت صحبت کن و ببین نظرش چیه ؟ خودشم گفت : 1 الی 4 هفته دیگه میایم خونتون . ظاهراً مادرشون خیلی اصرار دارند که خانواده ها زودتر با هم آشنا بشن .و تا هوا سردتر نشده روابط رسمی بشه . ولی میدونم که کارهای شرکتشون این روزا خیلی زیاده و ایشون به شدت درگیر . منم از اون روزی که با هم بحث کردیم اصلاً دیگه در مورد ازدواج ريا، کی میخوان بیان ، چکار میخواد بکنه هیچی نپرسیدم . و این خودشه که این روزا مدام در این مورد حرف میزنه ومن به احوالپرسی و یه کم صحبت در مورد اتفاقات وکارای روزانه اکتفا میکنم . میگه : اگه بخوای بگی فلان موقع بیاید یا فلان کار رو بکن منم انجام نمیدم بذارخودم کارامو مرتب کنم بهت میگم کی میایم . منم گفتم : باشه ، فقط 2 یا 3 روز قبلش خبر بده تا ما هم بدونیم کی میاید که بهش برخورد و گفت : ممنون از این همه احساسات و خوشحالی که به خرج دادی .
میدونید مرددم . میترسم . الان یکی از همکارام خواستگارمه که شاید از لحاظ مالی از این آقا هم بهتر باشه و همشهری بودنمون هم تازه یه امتیازه . ولی به 2 دلیل ردشون کردم : 1- 10 یا 11 سال از من بزرگترند . 2- روحیاتمون زیاد به هم نمیخوره ، البته من اینطور برداشت کردم . چون ایشون توی یه واحد دیگه هستند و همکار مستقیم من نیستند .
من خیلی پر جنب و جوش و اجتماعی و پر تحرک و فعال هستم ولی ایشون اینطور نیستند . یه آدمی که دنبال یه زندگی آروم و بی دغدغه هست . کسی که تا ازدواج کردیم میخواد بچه دار بشیم و........
ولی من برای آیندم خیلی برنامه ها دارم ، میخوام ارشدمو تموم کنم . همزمان با کارم دوست دارم توی دانشگاه تدریس کنم . حتی به دکترا هم فکر میکنم . هر چند الان همین خواستگارمم که در موردش اینقدر مرددم هم با دکترا کنار نمیاد و میگه اونوقت فاصله تحصیلاتیمون زیاد میشه . و زیاد موافق نیست . من خیلی واسه آیندم برنامه داشتم . میخواستم با یه همرشته ام ازدواج کنم و هر دو بعد از ارشد بریم خارج از کشور برای دکترا و................
الان هم همه این فکرا داره داغونم میکنه و واقعاً مرددم . هر چند این آقا واقعاً دوستم داره و میدونم برای خوشبختیم هر کاری میکنه . ولی نمیدونم همونی که میخواستم هست یا نه .
خیلی چیزا رو اینجا نمیتونم بگم . چون هم آدی منو داره و هم اینجا میاد سر میزنه و من میترسم از حرفام ناراحت بشه البته شایدم نیاد .
حتماً به یه مشاور مراجعه میکنیم و البته با خود این آقا هم در این مورد صحبت کردم و قراره قبل از اینکه جریانات رسمی بشه بریم پیش آقای سنگتراشان و با ایشون هم صحبتی داشته باشیم .
شاید فکر کنید خیلی خود شیفته ام ولی وقتی خودم رو با دیگران مقایسه میکنم میبینم از هر لحاظ بهترم : خانوادگی ، تحصیلاتی ، مالی ، موقعیت کاری و اجتماعی ، ظاهری و .......
گاهی حس میکنم این آقا با این کارا و رفتارش میخواد جلوی من کم نیاره واسه همین همه چیز رو در مورد من عادی جلوه میده ولی در مورد خودش بزرگنمایی میکنه . باورتون میشه وقتی ازش میپرسم از من به خانوادت چی گفتی میگه : چیز خاصی نگفتم ، یا نمیگم ممکنه پر رو بشی یا اینکه خودشون بیان بدونن بهتره .
اگه توی شهر خودمون بود اینقدر تردید نداشتم . واقعاً می ارزه که بخوام از خانوادم به خاطرش دور باشم؟ دیروز خواهرم با مادرم سر بسته حرف زده تا نظرشونو بدونه . تا گفته یه شهر دیگه . مادرم گفته : پدرت حتماً مخالفت میکنه . این آقا هم میگه من میام شهر شما ولی وقتی میگم حاضری شرط ضمن عقد قرار بدیم عصبانی و ناراحت میشه و میگه حالا که میخواید اینطور بکنید اصلاً هر جا که من میگم باید بیای و حق نداری مخالفت کنی . واگه خانوادت این کارو بکنن من از سر لجبازی هم شده به شهر شما نمیام . تو رو خدا دوستان بیشتر نظر بدید و راهنمائیم کنید .
ممنون که کنارمید و دوستون دارم . [/size]
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام سارا جان . دوست خوبم من از شما کوچکترم ولی فکر کنم این اقا 100005 آقایی باشه که من به نوع دیگه ای نمونش رو دیدم. از حرفاش کاملا معلومه الان داره فیلم بازی می کنه تا خرش از پل بگذره. از اون حرف های ناراحت کننده اش هم بفهم چند مرده حلاجه. هیچ مردی وقتی زنی رو واقعا برای ازدواج بخواد در مورد خیلی از مسائل قبل نامزدی صحبت نمی کنه و حریمشو نگه می داره.
ببین تا خواستگاری نیومدن و با خانوادت آشنا نشدن به هیچی اعتمکاد نکن. تو با نامزد قبلی ام فرق داری و مامانم عاسقته و ... اینا همه قبل خواستگاری یک مشت حرف بیهوده است. به نظر من این جور مردها به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند . و تازه شما دو نفر شناخت چندانی از هم ندارید با تلفن نمی شه همدیگر رو شناخت. تازه شما از ایشون موقعیت خیلی بهتری داری. اگه هنوزم مایلی بگو بیان خواستگاری بعد با نظر خانوادت تصمیم بگیر .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
دوست من چند تا از خصوصیات بد این اقا : از خود متشکره- اعتماد به نفس نداره- می خوا همیشه زن تو مشتش باشه - برای رسیدن به هدفش یا با زور جلو می ره یا با زبون نرم- صادق نیست- از اون تیپ مردهایی که اول ازدواج دنبال زنی بهتر از خودشونن ولی بعدش می خوان بکشنش پایین تا زنشون از خودشون سر تر نباشه .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
(قبل از هر چیز معذرت میخوام با این نام کاربری بالا اومدم چون هر کاری کردم نام کاربری ساغی دچار مشکل شده و باز نمیشه )
نازنین عزیزم سلام و ممنون از نظرات و راهنمائیهات .
من خودم هم محیط کارم مردونه ست و اصلاً دختر چشم و گوش بسته ای نیستم و به قولی روی مردها شناخت دارم چیزی که در مورد این آقا واقعاً بهش ایمان دارم علاقه بیش از حد و دوست داشتن صادقانه اش هست . دیروز من برای یه ماموریت اداری جایی بودم و گوشیم هم توی ماشینم جا مونده بود و نمیتونستم تا پارکینگ برم وبیارمش . عصر ساعت 5 که جلسه تموم شد و رفتم گوشیمو برداشتم باور نمیکنی اگه بگم 50 تا تماس ازش داشتم و کلی اس ام اس . وقتی تماس گرفتم : فقط گفت : خدا رو شکر که حالت خوبه و صداتو شنیدم . بعد با خواهر و دوستش حرف زدم . اینقدر حالش بد شده بود که زیر سرم بود . بعد گفت : فقط الان دیگه قطع کن نمیخوام عصبانی باهات حرف بزنم . قطع کرد . نیم ساعت بعد هم هر چی تماس گرفت من جواب ندادم . دیدم دیگه داره داغون میشه منم زنگ زدم بهش . ولی واقعاً به هم ریخته بود .بعد هم گفت : اینطوری نمیشه با این مسافت و دور از هم که من ندونم چه بلایی سرت اومده .جمعه ما میایم خونتون . مامانم و خواهرام اساسی گیر دادن بهم . گفتم : نه این جمعه نه، چون شنبه شهادته و دوست ندارم همچین روزی خانواده ها با هم آشنا بشن .
فعلاً قرارمون شده هفته بعد . منم اصلاً جواب قطعی و مثبتی بهش ندادم و همه چیز رو موکول کردم به بعد از آشنایی خانواده ها و نتیجه تحقیقاتشون .میدونی نازنین جان اون خودشم میدونه که موقعیتم خیلی خوبه و نه به اون حرفهای قبلش و نه به حرفهای دیشبش. میگه : تو باید بعد از عقد 15 روز مرخصی بگیری و با من بیای شهرمون . میخوام با افتخار تو رو به همه معرفی کنم . میخوام همه ما رو کنار هم ببینین و .........
واقعاً من موندم هدفش از ازدواج با من چیه ؟ با اینکه واسه امتحان کردنش خیلی اوقات تلخی میکنم ، جواب تلفن هاشو نمیدم و........ ولی خیلی خویشتن داره وبه وضوح دیدم که داره از عصبانیت منفجر میشه ولی فقط میگه الان 5 دقیقه قطع کن تا من آروم بشم بعد با هم حرف میزنیم .
خیلی چیزا رو به روی من نمیاره . یه سری امتیازات داره که این روزا توی کمتر مردی اینا رو میبینم . با خواهرام که حرف زدم اونا گفتن : این تردید همیشه هست تا زمانیکه زیر یه سقف نرفتید مدام با خودت میگی آیا انتخابم درست بوده یا نه ؟
دیشب اصرار پشت اصرار که برو با مادرت حرف بزن و بگو که توی 10 روز آینده میایم .
منم گفتم بذار باشه واسه جمعه که بتونم راحت و با زمینه چینی باهاش حرف بزنم . راستی نازنین جان چرا فکر میکنی که این آقا صادق نیست ؟ و چرا اعتماد به نفس نداره ؟ چون الان مدیر عامل یه شرکت کاملاً موفق توی شهرشونه .
قبول دارم که با تلفن شناخت به دست نمیاد ولی دوره نامزدی و آشنایی خانواده ها با هم واسه همین کاراست دیگه ؟ بارها بهش گفتم که آشنایی ما از همدیگه در حد گفته های خودمونه . فقط من یه برگ برنده توی دستم هست اونم اینه که توی شهر اونا ما آشنایانی داریم که بتونن آمار دقیقی از خانوادش در بیارن .
ممنون میشم اگه جواب سوالاتم رو بدی و بازم ممنونم که در مورد مشکلم نظر دادی عزیزم .
دوستان خوشحال میشم که شما هم نظراتتون رو در مورد پست من و نوشته های نازنین جان بدید .
موفق و پیروز باشید .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام ساغي جان يا همون سارا-ف عزيز
نميدونم علت اين همه تغيير حرف و لجبازي چيه ؟؟؟!!!!
آخه مگه لجبازي توي اين سن معني ميده كه مثلا اگه خانواده ات اصرار كنن توي شهر خودتون بمونيد اون آقا لج بكنه و بگه هرجا كه من ميگم بريم و توي شهر خودتون نمونه؟؟؟؟
اين لجبازي ها به نظرم خيلي بچه گانه است ..... خيلي خيلي بچه گانه .
از يك آدم سي و چند ساله بعيده كه همچين كارهايي ازش سر بزنه !!!!! اگه نميخواد توي شهر شما بمونه خوب رك و راست بگه !!!! يعي چي اين حرفها ؟؟؟؟؟ يه بار ميگه هرجا تو بگي ميريم ..... يا بار ميگه هر جا من ميگم بريم ........
ساغي جان يه چيز رو خواهرانه بهت ميگم و اون اينه كه اصلا و اصلا روي دوست داشتن آقايون مطمئن نباش .... فكر ميكني كه عشق ابدي و تا آخر عمرت اين آقا اونجوري كه الان دوستت داره دوستت خواهد داشت ؟ برو تاپيك " ميخوام از همسرم جدا بشم ولي هنوز دوستش دارم " رو بخون ..... دو آدم با كلي عشق و علاقه با هم زندگي شون رو شروع كنند ولي به خاطر يك اشتباه كارشون به طلاق كشيده و شوهر اين خانم اصلا حتي يك ذره هم ديگه دوستش نداره !!!!!! يك ساله كه شده مثل يك تيكه ي سنگ !!!! بي احساس بي احساس و بي رحم .........
خيلي از اين موارد زياده !!!!
منم دوست پسرم واسم مي مرد وچند بار به خاطر من قلبش درد گرفت و بردنش بيمارستان!!!!!! ولي الان چي ؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط خواستم بگم فكر نكن كه اين دوست داشتن ( حتي اگه واقعي هم باشه ) هميشه همينطوري ميمونه .....
ميدوني وقتي تعريف هاي شما از ايشون رو ميشنوم گاهي در بعضي موارد ياد دوست خودم ميوفتم .... ولي اون دوست من سنش كمه و 19 سالشه كه بعضي از اين رفتار ها ازش سر ميزنه ولي اين آقا سي و چند سالشه و از اين نظر خيلي اخلاق هاي بچه گانه اي داره !!!!!
نميدونم مشكل اين آقا چيه ولي خود خواهي و خود بزرگ بيني شون كه خيلي باهاشونه و انگار كه رهاشون نميكنه !!!! انگار كه نميدونه هدفش از ازدواج با شما چيه ..... ميخواد پز شما رو پيش ديگران بده ؟؟؟؟؟ به شما علاقه داره كه ميخواد باهاتون ازدواج كنه ؟؟؟؟؟؟ فكر ميكنه كه مورد خوبي هستين و ديگه همچين موردي گيرش نمياد كه ميخواد باهاتون ازدواج كنه ؟؟؟؟؟ ميخواد به شما لطف كنه كه ميخواد بياد شما رو بگيره ؟؟؟؟؟؟ واسه چي ؟؟؟؟؟
عزيزم ازت ميخوام كه با عقلت تصميم بگيري ..... فكر نكن كه با عشق و علاقه همه چيز درست ميشه !!!!
خيلي از اخلاقهايي كه آدم قبل از ازدواج داره بعد از ازدواج هم باهاش ميمونه و تغيير نميكنه
فكر نكن چون اون آقا الان به ظاهر دوستتون داره حاضره هميشه توي همه ي موارد كوتاه بياد و به زندگي عاشقانه تون ادامه بدين ...... از همين الان داره خودخواهي اش رو نشون ميده ..... حالا فرض كن اگه بخواد توي زندگي همينجوري به خودخواهي هاش ادامه بده كه ديگه هيچي ......................( زندگي زناشويي همه اش به فداكاري و گذشت و انعطاف پذيري ميگذره حالا ببين اگه يكي اين وسط نخواد كوتاه بياد و همش به فكر خودش باشه كه ديگه واويلا.....)
بهت نميگم رهاش كن ولي بهت ميگم كه بشناسش ...... به نظرم اين آقا خيلي خود خواهه ..... راجع به دوست داشتنشون هم قضاوت نميكنم ( خودتون هستين كه بايد بفهمين واقعا دوستتون داره يا نه ؟؟؟؟)
بلاخره هر انساني يه عيب ها و يك حسن هايي داره ...... به شرطي كه شما بتوني عيب هاش رو تحمل كني !!!!
آيا ميتوني تحمل كني؟؟؟؟
و ازت ميخوام كه الان از آرزوهات نگذري چون ممكنه بعدا پشيمون بشي !!!!
ببين عزيزم اگه تو واقعا نميتوني شهرستان زندگي كني بايد قيد كني كه زندگيتون توي تهران باشه ..... وقتي ميبيني كه از عهده اش برنمياي واسه چي ميخواي ازش بگذري ؟؟؟؟؟ يا مثلا اگه ميخواي ادامه تحصيل بدي بايد قيد كني و ايشون موافقت كنن ..... اگر بخواي از همه ي آرزوهات بگذري بعدا توي زندگيت ميشي مثل ترانه خانم كه تا چند وقت پيش ميخواست طلاق بگيره و ميگفت خسته شدم كه همش بايد به حرف شوهرم گوش بدم و از همه آرزوهام بگذرم چون شوهرم ميگه كه من دوست دارم تو اينجوري باشي !!!!!
عزيزم همه ي فكرهاتو بكن و خوب تصميم بگير...... فقط از روي احساسات تصميم نگير چون آخرش پشيمونيه !!!
موفق باشي دوست عزيز و گلم
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
[size=small]roya.b مهربونم ممنونم ازت که دلسوزانه نظر دادی .
از روزی که ازش خواستم دیگه هیچ حرفی بین ما به جز سلام و احوالپرسی نباشه واقعاً مراعات کرده و اصلاً دیگه چیزی نگفته در این باره و از اون روز هر روز وب لاگش رو میخونم و میدونم از اینکه اینقدر منو ناراحت کرده چقدر داغونه و پشیمون . در ضمن عزیزم من ساکن تهران نیستم ولی توی شهری نزدیک تهران زندگی میکنم یعنی به قولی خودم هم شهرستانیم پس بحث این نیست که من نیمتونم دور از تهران و شهرستان زندگی کنم . من فقط نگران موقعیت فعلیم هستم و نمیخوام از دستش بدم و کار و موقعیت من برای اونم مهمه و حتی به این خاطر حاضر شده که بیاد شهر ما . ولی هر چی فکرشو میکنم میبینم این یه ریسکه . واقعاً حیف بعد از 10 سال کارش توی اون شرکت و بدست آوردن جایگاه فعلیش بخواد همه چیز رو رها کنه و بیاد اینجا که بازم این دلشوره رو دارم که آیا بتونه مثل اونجا پیشرفت کنه و جایگاه خودشو بدست بیاره .
بعضی وقتها حس میکنم به من دروغ میگه و به قول معروف خالی میبنده تا بگه که من کمتر از تو نیستم . روزای اول مدام میگفت : من توی فکر خرید یه آپارتمان یا زمین هستم و پولش هم توی حسابم هست . ولی جدیداً میگه میترسم بیام جلو و پدرت از لحاظ مالی منو قبول نکنه . میگم تو که گفتی دارم و... میگه : الانم میگم دارم ولی نقد توی دستم نیست . همه رو دادم جنس و مواد اولیه واسه کارهای شرکت خریدم و چند ماه طول میکشه تا کارها رو تحویل بدم و دوباره حسابم شارژ بشه . میگم: خوب قرار نیست که سریع مراسم بگیریم که با 2 تومن هم میتونیم یه جشن کوچولو و خانوادگی بگیریم و بقیه کارا بمونه واسه بعد . میگه آره اینم حرفیه . با اینکه 27 سالمه و 5 سال از این آقا کوچکترم ولی فکر اقتصادیش صفره . رفته یه ماشین گرون قیمت خریده که جز استهلاک براش هیچی نداره . میگم : خوب چرا این کارو کردی ، جای دیگه سرمایه گذاری میکردی . 32 سالشه ولی به جز ماشین آلات شرکتش . توی بقیه مسائل مالی من ازش جلوترم . میگم : پس درآمد این 10 سالو چکار کردی . میگه : من آدم ولخرجی هستم ولی قول میدم از این به بعد مسائل مالی با تو باشه وهر چی تو بگی و منم مراعات میکنم . گاهی خیلی کفرمو درمیاره.البته به قول مادرم مردها همیشه بچه اند و این زنها هستند که باید جمع و جورشون کنن .(خواهشاً آقایون ناراحت نشن ، اینو کلی گفتم و استثنا هم هست .)
میدونید من دختر مادی نیستم ولی میترسم از اول بهم دروغ گفته باشه و این دروغگویی همیشه باهاش بمونه . roya.b نازنینم چرا اینقدر دیدت رو منفی کردی نسبت به آقایان . من که نگفتم این آقا رو صرفاً چون دوسش دارم و دوستم داره انتخاب کردم . میدونم که دوست داشتن واسه یه زندگی لازم هست ولی کافی نیست . همیشه همه جا گفتم : عاقلانه انتخاب کن و عاشقانه ادامه بده . ببینید من اگه میخواستم احساسی باشم و منطقم رو تعطیل کنم و روی دوست داشتن محض تکیه کنم تا الان با این آقا ازدواج هم کرده بودم ولی چون نمیخوام انطوری باشه مدام اما و اگر وشاید توی ذهنم میاد و منو دچار تریدد میکنه .میدونید دیگه نمیخوام چیزی ازش بپرسم و همه چیز رو موکول کردم به بعد از آشنایی خانواده ها و مطرح شدن رسمی این قضیه. اینجوری بهتر و واقع بینانه تر میتونیم به شناخت از هم برسیم . با تحصیلمم فعلاً مشکل نداره و حتماً جزء شرایط ضمن عقدم کار و تحصیلم رو قرار خواهم داد .
فقط اینو میدونم راه سختی رو در پیش دارم ، برام دعا کنید . در ضمن من خیلی دختر محکم و مصممی هستم و توی زندگیم به هر چی خواستم و اراده کردم رسیدم واسه همینم اعتماد به نفس خیلی بالایی دارم در این مورد هم مطمئنم که در نهایت به عقلم رجوع خواهم کرد .و هیچ کس نمیتونه منو از رسیدن به خواسته ها و آرزوهام دور کنه . من توی یه خانواده سنتی بزرگ شدم .(منظورم از خانواده اقوام و بستگانم هست پدر و مادرم واقعاً یه استثنا هستند.) خانواده ای که دخترا تا دیپلم میگیرن باید برن خونه بخت . ولی از اول گفتم : درسمو تا آخر میخونم ، دانشگاه باید برم ، سرکار باید برم ، موقعیت مالی مستقل و خوبی داشته باشم ، موقعیت و جایگاه اجتماعی خوبی بدست بیارم و....... و خدا رو شکر به همشون رسیدم . همیشه شاگرد اول بودم . بهترین رشته رو خوندم . توی جای خوبی کار میکنم و.... و الان طوری شده که همه اقوام میخوان مثال بزنن منو واسه بچه هاشون نمونه میارن . بگذریم فقط خواستم بگم که هیچ کس منو نمیتونه به کاری مجبور کنه و اونقدر منطقی هستم که بتونم اطرافیانم رو مجاب کنم .
بازم ممنون میشم نظر بدید .
دوستون دارم .
موفق باشید . [/size]
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
و یه چیز دیگه هم هست که تا حدودی منو نگران میکنه و اونم اینکه ، ایشون توی شرکتشون 12 تا کارمند دارند و به قولی چون مدیر عامل و صاحب شرکت هستند رابطه رئیس و مرئوسی همیشه اونجا حاکم بوده . گاهی میترسم از اینکه منم مثل یکی از کارمنداش بدونه و فکر کنه که اون دستور دهنده و من اجرا کننده و اعتراضی هم نباید باشه . هر چند دور از انصافه که بگم تا حالا اصلاً همچین رفتاری از ایشون ندیدم .و حتی گاهی اوقات چیزی میگه و من بر حسب عادت میگم چشم . میگه : تو نباید هیچ وقت به من بگی چشم ، بگو باشه کافیه . گاهی تلفنی که صحبت میکنیم میبینم که با صدای بلند با کارمنداش حرف میزنه ولی وقتی علتشو میپرسم میبینم حق داره . میگه اگه اییجوری برخورد نکنم فردا دیگه هیچ کس از من حساب نمیبره . یعنی ممکنه فردا توی زندگی مشترک هم این عادات رو داشته باشه ؟ بعد به خودم میگم اگه اینطور باشه که همه اونایی که یه جورایی زیر دست دارن که باید کلاً زندگی مشترکشون تعطیل باشه و با این فکر یه کم به خودم امیدواری میدم .
نظر شما چیه دوستان خوبم ؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سارای عزیز، همسر من هم مدیرعامله، بعضی مواقع احساس می کنم که منو با کارمنداش اشتباه گرفته! البته این قضیه وقتی اتفاق می افته که روی قضیه ای کنترل نداشته باشم، اما وقتی همه کارهامو با برنامه ریزی و مسلط انجام می دم، مثل یه همکار خوب میاد و کمکم می کنه. در واقع باید خودت سعی کنی طوری برخورد کنی که اون احساس نکنه شما زیردستش هستی!
:72:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام عزیزم
خوب با این تعریفهایی که شما کردی این آقا اصلا از نظر درک و فهم در سطح شما نیست و در خانواده ای بزرگ شده که ظواهر حرف اول و می زنه و مطمئنا باهاش مشکل به هم می زنی. این آقا اصلا به درد شما نمی خوره و به فکر ازدواج با یک فرد فهمیده و تحصیلکرده مثل خودتون باشین. یا علی
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغی جان بذار بیان خواستگاری.بعد بیا برامون تعریف کن. اونوقت من کاملا دلایلم رو برات توضیح می دهم. فقط امیدوارم تمام حرف ها و حدس های من غلط از اب دربیاد عزیزم.
فقط اینو از من همیشه به یاد داشته باش : " رفتار اقایون با قبل و قبل عقدشون 180% متفاوته دوست من "
ما رو بی خبر نذار.
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغی جان نمونه ی این آقایی رو که تو گفتی من تا حالا 10000 تاشو دیدم. باور کن اینجور افراد به درد تیپ شخصیتی دخترانی مثل شما نمی خورند.
در تونایی و محکم بودن شما شکی نیست. ولی عزیزم حواستو جمه کن با یک اشتباه کوچک خدای ناکرده از عرش خودت به فرش می افتی . ساغی عزیزم حتما ما رو از جریان خواستگاری با خبر کن.
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام ساغی جان . چه خبر عزیزم ؟ چی شد بالاخره ؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
نازنین عزیزم مرسی که پستم رو دنبال میکنی
هنوز که نه ، قرار بود آخر این هفته بیان که به خاطر مسافرتی که برای خانواده من پیش اومد ، فعلاً کنسل شده .
یه سوال برام پیش اومده ، بهتر نیست تا روزی که میان خونمون رابطمونو فقط به اس ام اس محمدود کنیم و تماسی نداشته باشیم . دیشب سر یه مسئله دوباره حرفمون شد . من حس میکنم اون به ارشد من حساس شده . میگه : اگه من دیپلمه بودم بازم حاضر بودی با من ازدواج کنی ؟ منم با قاطعیت گفتم : نه . اونم گفت : پس منو به خاطر مدرکم میخوای ؟ برای من حتی اگه دکترا هم داشته باشی اهمیتی نداره . تو باید منو به خاطر شخصیت و وجود خودم بپذیری . گفتم : یعنی دروغ گفتی به من در مورد مدرکت ؟ گفت : نه من هر چی گفتم درسته ولی میخوام بدونم خودم چقدر برات اهمیت دارم . هفته قبل پسر یکی از دوستان پدرم اومدن خونمون خواستگاری . شرایطش خیلی خوب بود ولی با شاغل بودنم مخالف بودن . ازم پرسید شرایط خواستگارم چی بوده منم از تحصیلات و موقعیت مالی و خانوادگیش گفتم . اینم خیلی بهش برخورد . گفت : تو خیلی مادی هستی چرا تا ازت پرسیدم چطوری بود سریع اوضاع مالیشو گفتی .
میدونی نازنین جان به چه نتیجه ای رسیدم ؟ اینکه رابطمونو خیلی محدود کنیم تا بیان خونمون . چون حرف زدن ما جز جر و بحث و دلخوری هیچ فایده دیگه ای نداره . به من میگه : من به 2 دلیل حتی اگه بدونم اگه بیام اونجا باید بمیرم ، میام . اول اینکه دوست دارم و عاشقتم و فکر میکنم میتونیم با هم خوشبخت بشیم و دوم اینکه من بهت قول دادم و سرم بره قولم نمیره . منم خیلی بهم برخورد . گفت : به خاطر قولت خودت رو توی معذورات اخلاقی قرار نده . به اینکه بهم قول دادی اصلاً فکر نکن . اگه مطمئن شدی ما به درد هم میخوریم بیا خونمون .
از دیشب از دستش دلخورم . هر کسی جای اون باشه باید به تحصیلات و موقعیت من افتخار کنه ولی دیشب میگه تو اگه سیکل هم بودی به حال من فرقی نمیکرد هر چند میدونم اینا رو میگه تا منو و داشته هامو کوچیک نشون بده . بهم گفته برو فکراتو بکن و ببین میتونی با یه دیپلمه زندگی کنی یا نه ؟ (البته میدونم بلوف میزنه و میخواد منو امتحان کنه .).منم گفتم اگه واقعاض دانشگاه نرفته باشی من تو به مشکب برمیخوریم چون دیدگاهامون با هم فرق خواهد کرد و شاید علت خیلی از بحثامون همین بوده باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ که تا اینو گفتم، دیگه از ناراحتی به هم ریخت و گفت تو داری مدرکت و دانشگاهت رو سرکوفت میزنی از الان و گفت : یکی از دوستانمم که خانومش تحصیلاتش بالاتر از اونه . مدام با هم رگیرن و خانومه اصلاً شوهرشو قبول نداره . خلاصه نمیدونم الان باید چکار کنم و چه برخوردی داشته باشم . گفت من باید برم در مورد این جمله ات( علت خیلی از بحثامون شاید به خاطر تفاوت مدرک دانشگاهیمونه ) فکر کنم . حس میکنم داره آروم آروم منو اونجور که خودش میخواد بار میاره به قولی گربه رو از الان دم حجله میکشه . همیشه هم با افتخار میگه من همیشه این توانایی رو داشتم که دیگرون رو اونطور که خودم میخوام ، بار بیارم . شما جای من بودی چکار میکردی؟ دیشب با ناراحتی و دلخوری خداحافظی کردیم . نمیدونم درسته من زنگ بزنم یا نه ؟ حس میکنم غرورش جریحه دارشده هر چند خودمم ازش دلخورم . نمیدونم باید کوتاه بیام یا نه ؟ لطفاً کمکم کنید .
دوستون دارم و منتظر نظراتتون هستم .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغی جان اتفاقا الان خیلی چیزا داره روشن میشه مگه هدف آشنایی قبل ازدواج به غیر از اینه که هر جایی دو نفر دیدن به درد هم نمیخورن تمومش کنن ول متاسفانه جوونای الان فقط به خاطر قولی که بهم میدن تا آخرش ادامه میدن و احساسو جایگزین عقل میکنن .عزیزم شما که خودت خانمه تحصیلکرده و با کمالاتی هستی چند بارم تئ صحبتات به نکاتی اشاره کردی که از نظر منطقی این آقارو مناسب خودتون نمیبین . پس چرا داری وقتو انرژیه خودتو تلف میکنی . عزیزم یه عمر زندگی ارزشه یه کم ناراحتی که شما ممکنه از قطع ارتباطتون داشته باشیو داره . بیشتر قدر خودتو بدون خانمی .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغی عزیز باور کن تمام این خصوصیاتی رو که داری می گی من تو آدم های مختلف ولی با این تیپ شخصیت دیدم.
ببین ساغی خیلی مهمه که مرد به زنش اهمیت بده. صادق باشه. به زنش از لحاظ اجتماعی پر و بال بده. ذهنش سالم باشه و درست فکر کنه.
ساغی جان این اقا کاملا مشخصه این خصوصیات رو نداره. اینچنین مردهایی به درد تیپ شخصیتی زن هایی مثل من و شما نمی خورند.
چرا الکی خودتو درگیر کردی؟ تو پست های قبلیت نوشته بودی : من دختر محکمی هستم و احساساتی نمی شوم. ولی الان احساساتی شدی خانمی.
اگه نظر منو بخوای من می گم ول کن. این رابطه رو تمام کن.:160: اینم بگم بخوای این رابطه رو قطع کنی با اشک و ناله های جانگذاری رو به رو خواهی شد.
ولی عاقل باش عزیزم. خصوصیات بالا که برات گفتم خیلی مهمه که یک مرد داشته باشه.:307:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
دوستان خوبم ازتون ممنونم به خاطر پاسخ هاتون
نمیدونم چی باید بگم ؟ الان حسم برای پذیرشش 50 به 50 هستش . یعنی 50% چیزایی که من میخوام داره و 50% هم نه .
از مدیر همدردی میخوام که کمکم کنه تا با قاطعیت بیشتری تصمیم بگیرم . به نظرتون بهتر نیست پیش یه مشاور بریم و هر 2 حضوراً حرفامونو بزنیم . شاید من بعضی جاها اغراق میکنم و شاید اونم دلایلی برای کارها و رفتارش داشته باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از بلاتکلیفی سر دردهای عصبی گرفتم . از بس فکر و خیال کردم و به نتیجه نرسیدم کارم در طول روز شده ، اومدن به سرکار و بلافاصله برسم خونه و بخوابم ا به هیچی فکر نکنم . میدونم این یعنی به نوعی فرار از مشکل ولی با خاله ام و همکارام که صحبت کردم میگن اجازه بده بیاد خواستگاری بعد تصمیم قطعیت رو بگیر !!!!!!!!!!!!!!!!!
به نظرتون اینطوری بهتر نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
چرا خیلی بهتره. ولی الان داره احساسات غلبه می کنه عزیزم و این خیلی بده.
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام ساغی جان. چه خبر خانمی ؟؟؟ چرا نیستی ؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
نازنین عزیزم سلام
خودمم نمیدونم چمه ؟ الان 3 تا خواستگار دارم که وقتی هر 3 رو با هم مقایسه میکنم باز امتیاز بیشتری رو این آقا میاره . و از طرفی حرفهای شما دوستان واقعاً منومردد کرده . برای این هفته با آقای سنگتراشان وقت حضوری گرفتم . از بس فکر و خیال بیخودی میکنم سر دردهای عصبی گرفتم . حوصله هیچ کس حتی همکارامو ندارم . خیلی خسته ام .
از دست این آقا هم کلافه ام . انگار حس میکنه خرش از پل گذشته . خونسرد و ریلکس . احساساتش شده مثل یک عاقل مرد 40 ساله . الان زنگ زدم با اونم حرفم شد . حوصله اونم ندارم . همش حرف حرف .........................
انگار نه انگار آخر این هفته میخوان بیان خونمون . همش کار و کار و.....................
نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی . مدام میگه میخوام تو به شرایط و وضعیت کاری من عادت کنی . حالم از این حرفش به هم میخوره . اصلاً دلم نمیخواد دیگه صداشو بشنوم ..............
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ای بابا. هنوز خواستگاری نیومده اینه وای به حال ...
چی بگم. من همه حرفامو زدم خانمی. حالا مشاورتو برو ببین چی می شه. ما رو بی خبر نذار خانمی.
همه چی رو بسپار دست خدا. توکل کن به او. :72:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
چشم عزیزم و ممنون از راهکارهایی که شما و دوستان خوبم اینجا دادید. خودمم به همین جا رسیدم باید اول همه جوانب رو بسنجم ، با دیگران مشورت کنم و در نهایت به خدا توکل کنم .
بی خبرتون نمیذارم و به یادتون هستم .
دوستون دارم . برام دعا کنید .
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام ساغی جان . چی شد ؟ چه خبر ؟ چرا نیستی ؟؟؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغی خانم نتیجه ی مشاورت چی شد؟
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ممنون از همه دوستان خوبم که کمک و راهنماییم کردن و مرسی از نازنین و امریم عزیز که پیگیر بودن ، من این چند وقته خیلی درگیر مسائل و مشکلات شخصی بودم (درس و کارو....) و شرمنده که نشد بیام و زودتر پاسخ بدم . الان 2 هفته هست که با اون آقا خیلی قاطع و محکم حرف زدم و همه چیز از طرف من تموم شد ولی ایشون هنوزم اس ام اس میزنن ولی از طرف من دیگه هیچ عکس العملی نبوده .
توی این مدت که قرار بود اون آقا با خانوادش بیان برای اشنائی با خانواده من ، 1 ماه که ایشون نتونستن بیان و 1 ماه هم خانواده من به علت مریضی یکی از اعضای خانوادم امکانش نشد . و 2 هفته پیش که من مطمئن بودم که دیگه آخر هفته میان و خانوادم رو با کلی صحبت راضی کرده بودم و آخر هفته منتظرشون بودیم . 4 شنبه شب اونم بعد از تماس من (یعنی به خودشون زحمت یه خبر رو هم نداده بودن ) گفتن که قضیه اومدنشون کنسل شده و حال مادرش مساعد نیست . اونقدر عصبانی و ناراحت بودم که فقط با صدای بلند حرفامو زدم و گفتم از امشب همه چی بین ما تموم شد .
ولی ایشون فقط میخندید و میگفت : نه شما و نه من نمیتیونیم طاقت بیاریم .( که توی این مدت من طاقت آوردم و اصلاً هم اذیت نشدم ولی ایشون با تماس و اس ام اس اعصاب منو واقعاً به هم میریزه ). خاطرتون هست که توی پست های قبلیم گفته بودم که یا تصمیمی نمیگیرم و به سختی هم تصمیم میگیرم ولی اگه گرفتم امکان برگشت وجود نداره . و من اون شب تصمیم گرفتم که تموم کنم . به نظرم یه رابطه مضحک و بچه گانه میومد . البته توی این مدت کارها و رفتارها و حرفهایی از این آقا دیدم و شنیدم که تقریباً به این نتیجه رسیدم که ما برای هم ساخته نشدیم . حرف آخرشم این بود که مگه من چیز زیادی ازت خواستم ، فقط فرصت میخوام اونم تا اردیبهشت تا بتونم با دست پر بیام جلو و پدرت و خانواده من بهانه ای نداشته باشند. من بچه نیستم . اون فقط سعی داره منو وابسته خودش کنه و بعد من همه جوره کوتاه بیام و هر طور که اون بخواد قضایا پیش بره ولی من این اجازه رو به هیچ کس نمیدم .
الان هم روزهای آروم و بی دغدغه ای رو میگذرونم و خدا رو شکر میکنم که همیشه کنارم بوده و در بدترین شرایط این اون بوده که دستمو گرفته و کمکم کرده . اصلاً اسم این رابطه شکست عاطفی و عشقی و احساسی نیست . من اسمشو میذارم یه تجربه . چون اصلاً همچین حسی رو ندارم و خدا رو شکر که منطقی فکر کردم و عاقلانه تصمیم گرفتم .
منم اون شب به اون آقا گفتم : نه من دیگه ادامه این رابطه رو به این شکل به صلاح نمیدونم . و اگه شما زمانی خواستید اقدام کنید من به شما دقیقاً به شکل یه موقعیت و خواستگار نگاه میکنم و نه بیشتر!
ممنون از تک تک شما دوستان خوبم که بازم مثل همیشه کنارم بودید و کمک و راهنمائیم کردید .
امیدوارم که بهترین های این دنیا و اون دنیا قسمت همه شما عزیزان بشه .
یا حق
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
سلام ساغی جان. چقدر خوشحالم کردی. عزیزم بهترین کار رو کردی. سعی کن از این اتفاق تجربه خوبی بگیری . خیلی خیلی خوشحال شدم. اون اقا اصلا در سطح تو نبود. خدارو شکر:104: :72:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
ساغي جان من تا حالا نظري ندادم اما هميشه پيگير مشكلات بودم اما خدا رو شكر كه تصميم درستي گرفتي.
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
آفرین که با منطق جلو رفتی و همون اولش تصمیم درست گرفتی آفرین :104::73:
-
RE: سردرگم و بلاتکلیفم
خیلی خوشحالم که دوستان خوبی مثل شما عزیزان اینجا دارم ، ممنون از همه تون .
و خوشحالم از اینکه این پست با همراهی شما عزیزان خیلی خوب و منطقی به نتیجه رسید .
دوستون دارم و به یادتون هستم.