پدر و برادر خانومم باعث تلخی زندگیم شده لطفا بخوانید و راهنمایی کنین
من 34 سال سن دارم خانومم هم حدود 6سال از من کوچکتر در حال حاضر دارای یک پسر 3ساله هستیم حدود 5ساله ازدو.اج کردیم.
خوب اشنایی ما از اونجایی بود که خانومم تو همسایگکی ما بود و بنده بهشون اظهار کردم که برای ازدواج میخوامش حدود 4-5 بار دیدار حضوری و بعد از چند ماه ازدواج.یک برادر داره با 3تا خواهر و پدر مادر
تمام اختلافم از کبریتی بود که برادر خانومم و خانومش تو زندگی ما انداخت وضع مالی خوبی داشتم به رابطه خوب ما و وضع مالی خوبم خیلی حسادت میکردن تا اینکه یه بار قصد داشتم خونه پدر خاونمم رو بکوبم رو بسازم طبق عرفی که هر سازنده ای برمیداشت برارد خاونمم دخالت کرد بهش بعد دیدم پدر خانومم بهم از پشت خنجر زده و کار رو بهش داده درصورتی که تو این چند سال اصلا فکرش نبودن و فکرش رو من تو انداختم!!هر جند عرضه کار رو هم نداشت و همون اول تو کار اداری کنار گذاشت ولی خلاصه حساب کار تو دستم اومد که پدر خاونممم هم چه آدم ... هست.خلاصه این دشمنی رخنه پیدا کرد وضع مالی من به مرور خراب شدتو این مدت هم و بارها از پدر خاونممم نامردی دیدم بطور مثال توی 9 ماه بارداری خاونمم تو مسیر بسیار طولانی با موتور خانم باردارم رو میبردم دگتر یه مسافت خیلی دورولی حتی یک بار تعارف نکرد که بیا مبا ماشین من ببرش!! حتی یک بار تعارف نکرد و برادر خاونمم و زنش باعث شعله ور شدن این رابطه با خانواده پدری خانومم شدن .حالا از این قضیه جدا زنها هم بابایی هستن علی رغم نامردیهای بی شمار خانواده پدری خانومم باز خانومم محبتی که پدرش میکنه رو حتی 1 درصد به من نکرد این اختلاف باععث شد رابطه ما هم خیلی خراب بشه چندین بار باهاش صحبت کردم که روابطت رو کم کن یه بار حداقل با روابطت نشون بده که پدرت اشتباه میکنه بخدا قسم حتی یک عکس تو موبایلش از بچه ما تو گوشیش نیست درصورتی که از بچه بردادر خانومم تا دلت بخواد بچه با بچه خلاصه بازی میکنه دعوا میکنه تا بچه ما با بچه باجناقم بهش میخوره سریع بهش میخوره.این اختلاف بین ومن وخاونمم تا جایی بیش رفت که دیدم حرف گوش نمیکنه 3-4 بار درگیری فیزیکی شد و زدمش خلاصه هر راهی که بگید رفتم درگیری فیزیکی نه تنها خوب نشد بدترم کرد بخدا الان دیگه واقعا از خانومم اگر 100 درصد علاقه داشتم شاید بگم رسیده به 10 درصد .همین دیروز جایی بودیم با ماشین اتراق کردیم جایی پدر خاونمم دیدم از ماشن کیلی وسایل برداشته داره میاد خانومم جلوی خواهرش برداشته بهم میگه گوسفند نگاه کن!!این جور کلمات رو از ابتدای زندگی جلوشن بعم میگکه واقعا اعتماد بنفسم جلوشون صفره هیچ حرفی نمیتونم بگم احترامی که به پدرش میزاره حتی 1درصد بهم نمیزاره همین باعث شد همین اواخر درگیری فیزیکی با هخم داشته باشیم دیگه طاقت ندارم نمیدونم چکار کنم بخدا فقط بخاطر پسرمه که تحملش میکنم بارها تصمیم گرفتم مثل سایر مردهای دیکر دنبال خوشی خودم باشم مثل باجناقم که این راهو انتخاب کرد و دوست دختر داره علاوه بر متاهل و بچه دار بودنش!(اونم مشکل من رو دقیقا داره) ولی میگم نه بچه داری!خداشاهده انقدر با من بد رفتار میکنه ک میترسم پسرم اگر سنش زیاد باشه مشکلم بشه دوتا!!