با حرف های سنگین مادر شوهرم خیلی عذاب میکشم
با سلام .طاعات و عباداتتون قبول دوستان
بعضی وقتا مادرشوهرم ی حرفایی میزنه که واقعا از خودم و هر کسی اطرافم هست متنفر میشم نمیدونم هدفش از این صحبتا چیه ولی هر چه که هست واقعا منو به هم میریزه
من یکساله عقد کردم ولی تو این مدت با شوهرم یکجا تو خونه پدریشون زندگی کردیم اینم فقط بخاطر اینکه من دانشجو بودم و خوابگاه نگرفتم و آخر هفته ها یا دو هفته ای یکبار به مامانم سر میزدم .
بعد از چندماه یک جشن عقد مفصل در حد عروسی گرفتیم دوماه بعد از جشنمونم از طرف دانشگاه واسه ازدواج دانشجویی رفتیم مشهد دیروز سر یک حرفی گفتم من ایشالا عروسی کنم میخوام زود بچه دار شم مادر شوهرم گفت شما خودتون تنبلین وگرنه جشنتون که گرفتین ماه عسلتونم که رفتید بعدشم گفت فلانی پرسیده عروست باردار نیست روم نشده بگم نه
بعد من بعد از چند دقیقه سکته بهش گفتم مامان اون ی مسافرت اینم از صدقه سر دانشکاه رفتیم جشن هم همه میگیرن و خلاصه سعی کردم با این حرفا قانعش کنم ولی فرداش بازم تکرار کرد و خیییییییییییییییییییییییی ییییییییلی از قبیل صحبتا
یا اینکه مثلا درامد شوهرمو از خودش نمیپرسن از من میپرسن و نق میزنن که چکار میکنه و....
من واقعا کم آوردم نمیخوام حرمتا بشکنه ولی تا جایی که شناختمشون اگ رو بدم دیگه واویلا
به شوهرمم که میگم تا میخوام حرف بزنم میگه وای خورده نگیر اینا همینن که هستن تو چرا انقدر کینه ای هستی حرفای زور شوهرم خیلی وحشتناکه
من و شوهرم با وجود مشکلات مالی زیاد با هم خوبیم و عاشق همیم ولی این رفتار خونوادش باعث میشه منو از شوهرم سرد کنه
نمیدنم چه رفتاری کنم که این دخالتای زیادشون کم بشه و شوهرم حداقلش تو دهنیم نزنه خیلی به هم ریختم بهم بگید چکار کنم
با تشکر