-
خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
من یه دختر 18 ساله هستم که دیگه از هیچ چیزه زندگیم لذت نمیبرم از خودم بدم میاد. به نظرم زندگی با مرگ شیرین میشه حتما اینجا کسایی هستن که همین حس منو داشتن ازشون میخوام که با گذاشتن تجربه هاشون منو یاری کنن و به من کمک کنن که بتونم دوباره خودمو پیدا کنممیخوام بیشتر از این فرصت های زندگی مو از دست ندم که میدونم بعدا افسوس فرصت هامو خواهم خورد از همین الان ازتون ممنونم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام
عزيزم شايد زندگي رو زيادي به خودت سخت ميگيري اينطور نيست ؟؟؟آيا از زندگيت انتظاراتي داشتي كه حالا بي پاسخ مونده ؟؟؟؟؟
يكي از دلايلي كه آدم ديگه زندگي براش بي معني ميشه اينه كه زندگيش اونطوري كه ميخواد پيش نميره !!!!!!
ولي باور كن اگه ديدت رو نسبت به زندگي تغيير بدي شايد همه چيز درست بشه !!!!! به خودت زياد سخت نگير كه حتما بايد اينكار رو كنم يا حتما بايد اينجوري بشه .... تو تلاشت رو بكن ولي اگه نشد .... بايد سعي كني كه بپذيري و خيلي خودت رو ناراحت نكني..... زندگي زيباست!!!! چرا آدم بايد بشينه و بگه : اگه الان اين كار رو ميكردم زندگيم بهتر از اين بود ..... اگه فلان كار رو نكرده بودم اينجوري نميشد..... اي كاش اينجوري ميشد!!!! اينها همش اگه است ..... حقيقت زندگي چيزي جز اين است و همونيه كه داري ميبيني ..... پس سعي كن كه ازش لذت ببري چون حسرت و افسوس به خاطر كارهايي كه نكردي يا چيزهايي كه نداري فقط وقتت رو ازت ميگيره و افسردت ميكنه !!! ولي اگه به نيمه پر ليوان نگاه كني .... به چيزهايي كه داري !!!!! و سعي كني با ديد مثبت به زندگي نگاه كني و به خودت سخت نگيري زندگي ات خيلي بهتر پيش ميره و از زندگي كردن لذت ميبري ( سعي كن به تواناييهات تكيه كني و از استعدادهات بهره ببري)
هرچند نميدونم كه علت ناراحتيت چيه ولي اگه ميگفتي شايد بهتر ميتونستيم بهتر كمكت كنيم !!!!
اميدوارم كه موفق باشي دوست عزيز
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده جان
به قول رویا شما مشکل و دلیل ناراحتتی تون رو بیان نکردید اگه بیان کنید راحت تر میشه راهنماییتون کنیم بیشتر برامون بگید
موفق و موید باشید
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
اکثر ادما تو این سن یه همچین حسی دارند حالا یکی بیشتر یکی کمتر خودتو مشغول کن وقتتو با کسایی که دوستشون داری وبا هاشون راحتی بگذرون این یه بحران کوچیک کخ میگذره شاید یکمی افسرده شدی تنها نمون فکر نکن خودتو شا د کن اگرم مشکلی داری عزیزم مشکلتو بایکی بیان کن تو دلت نریز درد ودل بهترین راه حل
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
از همه شما دوستان عزیز ممنونم که می خواهید به من کمک کنید در اصل خودمم نمیدونم که چرا اینقدر گرفته هستم می تونم بگم که انگار لیوانه من خالی خالی که بخوام به پرش نگاه کنم از هیچ چیز لذت نمیبرم ،وقتایی که خوشحالم یا کاملا سطحی یا خیلی خیلی زود از بین میره ودوباره غمگین میشم با وجود اینکه خیلی زیاد دوست دارم ولی فوق العاده احساس تنهایی میکنم نمی تونم دردامو با کسی در میون بذازم زیادم دختر کما گرایی نیستم نه اینکه نخوام موفق بشم ولی دیگه نمی دونم چه کاره باشه ادم موفق به حساب می اد خلاصه اینکه احساس میکنم بود ونبودم تو این دنیا هیچ فرقی نمیکنه راستشو بخواید زیاد تو خودم توانایی نمیبینم یعنی به نظرم توانایی هام به هیچ دردی نمی خوره یکی از مشکلاتم اینه که من تصوری که از خودم دارم با اون تصوری که دیگرون ازم دارن کاملا متفاوته ولی قبول دارم که زندگی رو خیلی زیاد سخت گرفتم ولی نمی دونم باید چی کار کنم اگر شما بازم کمکم کنید ازتون ممنون میشم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده
من حدود یک سال پیش همچین حسی رو خیلی شدید تجربه کردم و علاوه بر اینکه گاهی اوقات بی دلیل گریه می کردم ، یک بار هم تا دم خودکشی رفتم ولی می دونی چرا خودکشی نکردم ؟ چون نمی دونم چطور تو یک آن یه چیزی مثل شوک بهم وارد شد و از ته دلم خدا رو تو اون لحظه احساس کردم و از اون موقع هر وقت احساس تنهایی می کنم به خدا فکر می کنم و آروم میشم .
اینا رو گفتم که بدونی اکثر ناراحتیایی که ما داریم از اینه که خودمون رو وابسته به غیر می کنیم . برای مثال موفقیت رو در رسیدن به یه مکان خاص می بینیم و وقتی به اون مکان نمی رسیم یا حتی می رسیم دیگه امیدمون رو واسه ادامه از دست می دیم چون اون نقطه رو پایان در نظر می گیریم . یا مثلاً من فلان کس رو دوس دارم و اگه بهش نرسم دوس دارم بمیرم چون دنیام بدون اون شخص بی معنیه . شاید مشکل تو هیچ کدوم از این نباشه ولی محض مثال گفتم . به هر حال نظر من اینه که آدم وقتی به آرامش می رسه که واقعاً ایمان بیاره که خدا همیشه و در همه جا باهاشه و تنهاش نمی ذاره اون وقته که دیدت به زندگی عوض میشه ، همه کاراتو به خاطر رضایت خدا انجام میدی و از همه کارای خوبی که می کنی لذت می بری. امیدوارم نظری که دادم به دردت بخوره و زودتر این احساس بد ترکت کنه البته اگه خودت واقعاً بخوای.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
خیلی ممنونم پارمیس جان
من اگر تا الان سره پام فقط به خاطر خداس توی بدبختیام فقط خدا رو صدا می زنم و تا الان از کسی جز اون کمک نخواستم احساس میکنم این سایت رو هم خدا برام فرستاد امیدوارم خودش کمکم کنه تا بتونم راه حلشو پیدا کنم
سال هاس این احساس ازارم میده شاید به دعا شما راحت شم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
sepide1990
این ها علایم اسمشو نبره(افسردگی)،که این اسمشو نبر حتما حتما(به تایید روانشناسان و اصلا قانون علت ومعلول معروف) یه ریشه ای داره
شما باید با تلاش و تمرکز به ریشه ی این قضیه که ممکن یه اتفاق خاص وتاثیر گذار در طول این چند سال گذشته باشه که هنوز داره دست به تخریب میزنه
یا ریشه در گذشته ات و شیطنت یک حس نا ساز و ناکوکی باشه که در دوران کودکی یا نوجوانیت باشه .
در هر صورت اگه واقعا به قدری خدای نکرده بد حالی و نا امید از آینده سیاه بین ،حتما پیشنهاد میکنم به یه مشاور(با تحقیق و بررسی دقیق) سر بزنی تا توی این جاده ی سیاه و تاریک مجبور به ادامه راه نشی که این جاده به گفته و تایید مسافراش، مقصد معلوم و مشخصی که نداره ،بلکه مثل افتادن از یه پرتگاه بیرون اومدن از اون به ای راحتی ها نیست .
اگه تازه شروع شده میتونی با روشهای معمولی و یا به کمک دوستات خودت رو از اون حال و هوا خارج کنی، چون واقعا ادامه این راه به ناکجا آباد منتهی میشه
اگه محصل و دانشجو باشیم به شدت با پایین آوردن انگیزه و سراب نشان دادن اهدافت اونا رو بی اهمیت نشون میده و موجبات افت شدید تحصیلی ایجاد میکنه ( یکی از کارایی که با من انجام داد همین مسئله بود .یکی از کار...)
به خودت عشق بورز و بدون که اولین و آخرین کسی که میتونه به دادت برسی خودتی،
اصلا در این صورته که اون خالق یکتا دستش برای کمک رسانی و امداد رسونیش بیشتر باز میشه.
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن...
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
من واقعا از شما ممنونم
دقیقا زدید توی خال درسته اسمشو نبر دارم مال الان نیست
فکر می کنم خیلی وقته این مشکل رو دارم
علتشم خیلی چیزا میتونه باشه ولی حل هیچ کدوم دسته من نیست مشکل منم همینه خیلی ساله باعث افته درسم شده حالا هم که میخوام برا کنکور بخونم نمی ذاره
روز به روزم احساس میکنم داره حالم بدتر میشه
دیگه واقعا احساس می کنم دیگه دارم کم میارم
فکر کنم چن وقت دیگه از تیمارستان باید بیام این سایت
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
در مورد حالت و احساس هایی که توی اون لحظه داری صحبت کن ،
چه حالات جسمی بهت دست میده،مثلا من توی قفسه ی سینم احساس سنگینیه شدیدی مکنم و...(که البته توی این شرایط با نفس های عمیق کشیدن و پیاده روی ،که مونس لحظه های ابری ام بوده و هست،سعی در تعدیل کردنش میکنم)
یا درمورد حالت احساسی و افکار موجود توی اون لحظه برامون بگو و توضیح بده،خیلی سبکت میکنه.
بیشتر از خودت صحبت کن و توضیح بده،بدونه هیچ مانع و مزاحمی،
یاد دوران سیاه و تیره تری که 3-4 سال پیش داشتم میفتم،
واقعا الان دارم تو بهشت موعودم زندگی میکنم،تفاوت من با تو اینه که اون موقع من نمیدونستم مشکل من افسردگیه است که بعد از 2-3 سال حالا به اوجش رسیده بود...
بگذریم.
مطمئن باش کسایی که این مطالب رو میخونن از خودمون هستن یا لااقل میتونن درکمون کنن ،غریبه توی ما پیدا نمیشه...
چون توی عالم اطراف این مسئله (همون اسمشو نبر)اصلا قابل هضم و درک نیست و با تجویز های سطحی و بی تاثیر نه تنها مرحمی بر درد نمیشه بلکه بیشتر زخم رو تازه نگه میداره.
بدون و آگاه باش
آینده تحصیلی وکاری و کلا زندگی آیندت به اقدام همین لحضاتت وابسته است
قابل توجه بعضی ها(گاهی اوقات با خودم شوخی دارم)
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
خیلی ممنون مهاجر جان خوش حالم بالاخره یکی دنبال جریان منم افتاد
من خیلی زود عصبی میشم الان که عصبی میشم دستام به شدت می لرزه ،سر درد شدید ،سر گیجه ، معده درد فوق العاده به غذا بی میل میشم حتی یه روز تو 24 ساعت فقط سه لیوان چایی خوردم منی که روزی یه دونشو به زور می خورم اتفاقا خیلی نگران سلامتی جسمیم هم هستم احساس میکنم هر روز جسمم داره داغون میشه من تا اخره ماه رمضون تا خود سحر بیدار بودم نمی تونستم فکر نکنم برای همین نمی تونستم بخوابم اصلا توی درسم نمی تونم تمرکز کنم اورم نمی شه روزی از این حالت بیام بیرون چون از وقتی که خودمو شناختم این حالو داشتم راستشو بخواید با خانوادهام هم خیلی مشکل دارم خیلی دوسشون دارم ولی نمی دونم چرا نمی تونم باهاشون کنار بیام در وقع من با همه چیز زندگیم مشکل دارم
منم پیاده روی رو دوس دارم ولی من یه دخترم نمی تونم هر وقت که دلم گرفت از خونه بزنم بیرون .وقت های که عصبی ام و از خونه بیرونم به قدری تند راه میرم که نفس تو سینه ام حبس میشه قبلا وقتی عصبی میشدم بهم حالت تنگی نفس دست میداد ولی الان دیگه این جوری نیستم
شما چه طور با خودتون کنار اومدید واقعا احساس میکنم بیرون اومدنم از این حالت یه رویا بیشتر نیست
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپيده جان
من مشكاتو خوندم هر چي فكر كردم كه چي بگم جديد باشه چيزي به ذهنم نرسيد چرا كه اكثر حرفهايي رو كه مي خواستم بگم دوستان گفتن فقط اين به ذهنم مي رسه كه همه چيز به خود ما بر مي گرده. خيلي جالبه نمي دونم چطور داري توي اون ذهنت اين رو مي سازي و بروز مي دي كه مشكل داري و از همه سيري و نبودنت بهتر از بودنت و ... عزيزم همون ذهني كه اين مشكلاتو مي سازه و بزرگ مي كنه و در تمام وجوت پرورش ميده مي تونه پرورش دهنده و بزرگ كننده اميدها باشه فقط كافيه جايگزين كني و بجاي چيزاي كه ناراحتت مي كنه به چيزايي فكر كني كه خوشحالت كنه اولش سخته ولي با تمرين مي شه فقط كافيه بخواي و انجام بدي منم يه زموني مثل تو بودم ولي تونستم به افكارم غلبه كنم و مشكلمو از ريشه درست كنم و باهاش كنار بيام و تا جايي كه مي شد درستش كنم و به بقيش فكر نكنم و الانم راضيم
شاد باشي و شاداب
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
دوست من ،
ما اینجا هستیم تا با کمک همدیگه از اونجایی که هستیم بالاتر بریم و پیشروی کنیم والا این صحبتایی که برات میکنم دلیل بر مبرا بودن من از اون مسائل نیست و خود من هم یکی از اصلی ترین مخاطب ها هستم.
اگه بزنی تو هدف و ریشه ی اصلی تر این حالت هات رو پیدا کنی،مطمئن باش که به معجزه توی این زمینه ها ایمان میاری ،
اخه میدونی اشکال کار، از نحوه ی ایجاد افکار و شاخ و برگ دادن به اوناس که در صورت تداوم به صورت امری ناخودآگاه در میاد و بدونه اینکه دیگه ما اون حالت ها رو به طرز آگاه بخوایم احظار کنیم ،با کوچک ترین تطبیق و شباهت شرایط موجود با یه شرایط دردناک وحساسیت برنگیزی که در گذشته اتفاق افتاده و به شدت باعث بهم ریختهگیمون شده ،موجبات تداعی همون حالت های گذشته رو(که شاید اون موقع با واقعیت هم تطبیق داشته و باعث اون بهمریختگیه شدید روحی شده)با همون شدت ایجاد میکنه.
خیلی پر حرفی کردم...
به نظر من بهتر در مورد شرایط و مسائلی که حساسیت بیشتری برات ایجاد میکنه و باعث بوجود اومدن این حالات میشه بیشتر توضیح بدی.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
خیلی ممنونم
2 روزه که احساس بهتری دارم احساس می کنم دارم دوباره اون قدرتی که همیشه از خودم سراغ داشتمو که در برابر مشکلات دوام بیارمو کمر خم نکنمو پیدا میکنم راستشو بخاید برای حلتی که پیدا کرده بودم خیلی دلیل وجود داشت مثلا یکیش این بود که خسته شده بودم که همه منو فقط برای رفع نیازشون بخوان ولی هیچ کس در مواقع دیگه یادش نباشه سپیده ای هم وجود داره از این مشکلات همیشه داشتم ولی قدرت مقاومت من بیشتر از این چیزای کوچیک بوده ولی این چن وقت اخر به حدی مشکلاتم زیاد شده بود که دیگه احساس میکردم خودم به تنهایی قادر به حل کردنش نیستم البته بگم یکی از دلایل این که این احساس به من دست داده بود این بود که احساس میکردم خدا منو به خاطره گناهانم دیگه دوستم نداره و به من دیگه نگاه نمی کنه ولی الان بهترم از همه ی شما دوستان ممنونم این رو هم بگم که تاپیک اقای مدیر همدردی به اسم اموخته ام که خیلی کمکم کرد ولی بازم منو تنها نذارید و از تجربه هاتون در اختیارم بذارید چون هنوز کامل خوب نشدم
چیزه دیگه ای هم که منو نگران کرده اینه که دوباره این مرض اسمشو نبر برگرده چون توی تحقیقاتم درباره این مرض فهمیدم که چه عواملی باعث برگشت اون میشه و متاسفانه من چند تا شو داشتم امیدوارم که برام دعا کنید که خوب خوب شم و تنهام نذارید
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
البته من هنوز نتونستم اون عامل ها رو از بین ببرم فقط تونستم قدرتمو بدست بیارم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سپیده جان امیدوارم که این حالت بهبودی و قدرت با استمرارش بتونه روی زیبای زندگی رو بهت نشون بده،
یه مسئله رو هم در نظر بگیر که ،این تحقیقی که در مورد اسمشو نبر گفتی درستیش تا وقتیه که ما به خودمون بیتوجهی بکنیم و ریشه های مسئله رو از بین نبریم،
در اون صورت با چنان کنه ای روبرو میشیم که اصلا دیگه علت قضیه پشت علائم او پنهان میشه و...
منم الان توی همون مرحله هستم کافیه از افکارم غافل بشم اونوقته که دیگه اون اسمشو نبره کنه تا چندین روز ...
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
الان یه حس ارامش عجیبی دارم انگار با غمه زیادی همراهه ارامش قبل طوفان شنیدید خیلی حاله عجیبی دارم چرا باید تو این موقعیت من پسری وارده زندگیم بشه که همونی بوده که من می خواستم با همون رفتارها با همون اخلاق ها به نظرم خیلی شبیه خودم بود می تونستم دوستش داشته باشم می تونستم به عنوانه همسره اینده ام قبولش کنم ولی چه فایده من و اون هیچ وقت به هم نمی رسیدیم عجب زندگی شده زندگی من انگار دارم یکی از اون مان هایی که همیشه خوندمو می خونم این دفعه داستان خودم شده رمان ولی ...
چی کار کنم شما بگید نمی دنم خدا چی رو می خواد به من بگه چی رو میخواد به من ثابت کنه من که در بست قبولش دارم ای کاش بازم می تونستم برم خیابون گردی تا خوده پارک جمشیدیه اخه می دونید این کار خیلی بهم ارامش می داد ولی...
زندگیم شده یه مشت ولی که ادامه اش سه تا نقطه است
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
salam man fekr mikonam moshkele shoma nadashtane eshge age nemitunid be kasi etemad konid tanha kasi ke mitune komaket kone fagat khodast chon une ke akhare maramo mehrabunie bayad ba un darde del koni ta sabok beshi bad mibini ke zendegi kheyli gashangtar az unie ke fekresho mikoni bekhand chon hanuz 18 salete hanuz zude ke na omid beshi khoda duset dare
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام دوست عزيزم خيلي خوشحالم كه حالت داره بهتر ميشه من هميشه تاپيكتو ميديدم ودنبال ميكردم ولي هيچ جوابي نداشتم به سوالات بدم شايد خود من هم شرايطي مثل تو رو داشتم كه نميتونستم كمكت كنم ولي الان.....عزيزم طبيغي تو هم آدمي ومثل هر كس ديگه اي احساساتي داري بعضي وقتا دلت ميگيره ناراحتي اينطور كه من فهميدم تو سنگ صبور همه هستي ولي همه فكر ميكنن تو خيلي مقاومي وهيچ وقت به دردو دل كردن نياز نداري هر چي بوده تو دل خودت جمع كردي ولي الان كه با يكي در ميون گذاشتي خيلي بهتر شدي وبا پشتكاري كه داري مطمينم زود زود خوب ميشي ودرستو ميخوني درست ميگم داري براي كنكور ميخوني؟گلم حالا كه ميدوني دوستانت در اين تالار هميشه هستند كه هميشه منتظر حرفات هستند و تنهات نميذارند خيلي ها مثل من شرايط بد تر از تو رو داشتند وبه خاطر اينكه ميخواستند زندگي بهتري داشته باشن با همه اين مشكلات كنار اومدن....
اگه تاپيك منو خونده باشي فهميدي كه من هم مشكلي مثل تو داشتم ولي الان خيلي خوبم زياد هم نگران علامتهاي اسمشو نبر نباش تو كه خودت ميخواي خوب بشي كاملا خوب ميشي هيچوقت خودتو در مقابله با مشكلات دست كم نگير نميدونم خدا براي هر كدوم ازما ميخواسته يه چيزي بهمون بفهمونه گلم همه آدما گناه توي زندگيشون زياد كردن اينطوري كه خودت اينو ميگي نشانه فروتني تويه مطمين باش خدا بنده هاشو هر چقدرهم گناهكار باشن دوست داره هميشه هواشونو داره چه برسه به تو ...مطمين باش اگه رابطتو با خدا نزديكتر از اين بكني خدا خواهش ها و خواسته هاتو بي جواب نميذاره .برات دعا ميكنم زودتر دوباره همون دختر شاداب بشي به خدا توكل كن عزيزم.
بنده من !جز من هيچ كسي را نداري خوب ميدانم....به خاطر همين است كه شرم دارم دعايت را بي پاسخ رها كنم.
كاش ميدانستي اگر وجبي به سوي من بيايي به اندازه 2گام بلند به سويت نزديك ميشوم. و هر گاه 2گام بلند به سوي من بر داري به قدر تاختن اسبي به سويت خواهم شتافت .اي بنده من!هر بار كه بر تو تنگ ميگيرم غمگين ميشوي اما كاش ميدانستي كه اين تنگي تو را به من نزديكتر خواهد ساخت.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
مریم جان واقعا از حرفای قشنگت ممنونم خیلی با حرفات به من ارامش دادی من وقتی که می بینم تو اینجا که هیچ کس منو نمی شناسه و هیچ وقت نمی تونم کمکشون کنم براشون مهمم و می خواهند که به من کمک کنند واقعا انرژی میگیرم واقعا خوشحال میشم که هنوز حس هم دوستی از بین نرفته و واقعا از خدای خودم ممنونم که هنوز تنهام نذاشته و شما رو سرراهم گذاشت واقعا از خوندن حرفاتون لذت بردم بهم انرژی مضاعفی دادید نمی دونم چه طوری ازتون تشکر کنم فقط می تونم برای همتون دعا کنم که ایشالله هیچ وقت دچار اسمشو نببر نشید امیدوارم خدا این یکی رو براورده کنه من از خدا چیزه خاصی نمی خوام فقط یکم ارامش همین می دونم براش کاری نداره ولی حتما من لیاقتشو ندارم که تا حالا اینو نداشتم البته از زندگی بی هیجان بدم میاد نمی دونم قبلا گفتم یا نه ولی دوباره میگم :من با وجود اینکه احساس افسردگی می کردم ومیکنم ولی همه اینو نفهمیدن چون در جاهایی که نمی خواستم به این موضوع کسی پی ببره اینقدر مسخره بازی در می اوردم که هیچ کس به ذهنشم نمی رسد که این دختر ناراحتی داشته باشه می دونید یه چیزی که الن داره ازارم میده اینه که دیگه نمی دونم اخلاقام چه جوری؟ یعنی انگار دیگه خودمو نمی شناسم هر دفعه از خودم یه اخلاق می بینم مدام با تصوراتی که تو ی ذهنم دارم به تناقض می رسم دگه خودمم نمی دونم چی هستم مطمئنم الان اگه دوستای قدیمیم منو ببینن نمی شناسن منظورم از اخلاق و رفتاره ها بازم خوشحال می شم مریم جون کارمو دنبال کنی و بازم از حرفای قشنگت برام بزنی از همتون ممنونم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام. من 26 سالمه . و خیلی از این احساسها داشتم. وقتی هم سن شما بودم با مامانم خیلی مشکل داشتم. میشه گفت کاملا افسرده بودم. حتی تو خونه به کسی سلام هم نمی کردم. دست خودم نبود . نه اینکه عمدا بخوام این کار رو بکنم. مغزم خسته بود. خیلی خسته. فکر بکنید ؟ فقط تو مدرسه حرف می زدم و تا صبح بعد که برم مدرسه فقط تو خودم بودم. فقط به این فکر می کردم که چرا مامانم اینقدر باهام بده ؟ دانشگاه قبول شدم و این دوری از خونه کمی برام بهتر شد.ولی حالم بعضی وقتها خیلی خراب میشد. رفتم مشاور و 5 ماه طول کشید تا مشاورم بهم بفهمونه که من مشکلی ندارم وتقصیر مامانم هست که اینجوری رابطه ام باهاش بده .تا اینکه با کمک مشاورم کم کم باز شدم و هر چی تو دلم بود به مامانم گفتم . البته نه یکهو. بلکه کم کم ازش می پرسیدم که چرا اونقدر منو اذیت می کرد .مامانم فقط می گفت ببخش منو . راست می گی . ولی چه فایده. وقتی شدید ترین ضربه روحی رو در بهترین دوران زندگیم بهم زده ، وقتی هنوز نمی تونم از اثرات اون روزها خلاص شم و مهمتر از همه وقتی هنوز داره بین من و خواهرم فرق میزاره و به نوعی رفتارشو ادامه می ده ؟ تا اینکه از همین 1 سال پیش دوباره همه چی به هم ریخت. با پدرم هم درگیر شدم. البته من فقط شنونده بودم و پدرم فقط .... . هیچ جمله ای بهش نگفتم من تا نکنه نتونم جلو خودمو نگه دارم و توهینی کرده باشم .بعضی وقتها اونقدر گریه می کنم حالم به هم می خوره . بعد خودمو می زنم . چند بار هم با شال سعی کردم خودمو خفه کنم. متاسفانه مشاور قبلیم در شهر ما نیست. اینجا هم پیش مثلا بهترین مشاور رفتم . فقط به حرفهام گوش میده و میگه متاسفم آدمی مثل تو این کار رو می کنه ولی جدی نگیر تو خودتو نمی کشی. بعد هم 15 تومن ازم پول ویزیت می گیره. چند بار رفتم پیشش ولی دیگه نمی رم. چون تنها حسنی که برام داشت این بود که من حرف میزدم و تخلیه میشدم. آدم وقتی دردشو با صدای بلند - نه تو دل خودش - تعریف می کنه خیلی حالش بهتر میشه.
به نظر من اگه مشاور حرفه ای سراغ داری برو حتما . چون اینجور مشکلها کمک تخصصی می خواد.
موفق باشی
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
منم با خونواده ام مشکل دارم اونم زیاد ولی خودم نمی ذارم از مادرم زیاد دور شم شده با دعوا ولی بالاخره حرفمو بهش میزنم از خطرات بعدش هم میترسم ولی می گم دلمم می خواد که برم پیش مشاوره ولی نمی تونم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
درداتو بشناس، خودتو بشناس
روی کودک درونت کار کن. خیلی آسیب دیده.
خودت رو دوست داشته باش. این خیلی سخته ! ولی درمان خیلی خیلی دردها.
فعلاً چیزی رو توی زندگیت پیدا کن و بهش عشق بورز. بعداً باید به همه چیز عشق بورزی.
ایمان داشته باش به روزی که بیای و بگی بهترین روزهای زندگیت رو سپری میکنی. اگر کسی توی این دنیای بزرگ تونسته، شما هم میتونید.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
مشکل منم اینه که دیگه خودمو نمی شناسم دردامم همین طور چیزی رو پیدا نمی کنم که دوست داشته باشم امیدوارم همچین روزی برسه به امید اون روز
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سپیده،
دوست من اینکه میگی: خودم رو نمیشناسم و دردامرو نمی دونم و چیزی رو دوست ندارم از نتایج اون حالت افسردگیه(اصلا دوست ندارم به اسمش صدا بزنمش) که همه چیز رو آدم سیاه میبینه ،مطمئن باش انها زاییده ی همونن،پس سعی کن توی علائم مشکلت خورد نشی و توی هدف بزنی.
به نظر من شما اگه بتونی بیشتر با خودت فکر کنی و بررسی کنی ببینی چه روندی باعث شروع شدن و شدت گرفتن این حالت میشه میتونی مچ اون افکار خرابکارو بگیری و از محدوده ی رادیوییه اسمشو نبر خلاص بشی.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
راستی کتاب پر محتوایه راز شاد زیستن(بر عکس اسم کلیشه ایش کتاب خوبیه) رو حتما تهیه کن و بخون
نوشته اندرو متیوس هست
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
باور کنید دیگه خسته شدم از این که فکر کنم تقریبا میشه گفت من از 24 ساعت روز 25 ساعتشو مشغول فکر کردن هستم به همه چیز، به همه کس ،برای همه چی. بیشتر از همه هم به خودم فکر میکنم ولی دلیل این اسمشو نبر رو پیدا نمیکنم واقعا دیگه دارم از فکر کردن دیوونه میشم وقتی می خوام رو یه چیز تمرکز کنم احساس می کنم مغزم داره می ترکه
چشم این کتابم که شما گفتید سعی میکنم پیداش کنم و بخونم شاید این یکی جواب داد
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده. این حالتو خوب می شناسم چون باهاش درگیر بودم ولی از شما خواهش دارم اینقدر به همه چیز فکر نکنید انسان به هر چیز فکر کنه اون چیز همه زندگیشو می گیره و رفتارش درست وابسته به اون فکر میشه. مثلا اگه صبح از خواب پاشی و مرتب به خودت بگی وای چه روز بدی اطمینان داشته باش آن روز بدترین روز زندگیت می شود هر روز وقتی از خواب بیدار می شوی با خود زمزمه کن امروز بهترین روز زندگی من است نترس این جمله رو با لبخند تکرار کن حتی اگر کوهی از مشکلات سر راهت باشد . بخدا آن روز شیرین ترین روز زندگیت میشود. همیشه باید به یاد داشته باشیم به هر چیزی فکر کنیم همان فکر را در عمل پیدا خواهیم کرد پس چرا به بدی های زندگی فکر کنیم. شاد باشی و موفق.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
وا الله چی بگم یکی به من می گه بشین فکر کن مشکلت چیه یکی می گه فکر نکن اول بگید بالاخره کدوم یکی رو انجام بدم راستشو بخواید تا حالا نتونستم این یکی روش رو انجام بدم چون مثلا وقتی صبح بیدار شدم بگم چه اتفاقی بیفته یا چه اتفاقی نیفته اون روز خوبی هست می دونید زندگی الان برای من پیچیده تر از این حرفاست احساس می کنم هر چی بیشتر می خوام از این پیچیدگی درش بیارم بیشتر گره می خوره و پیچیده تر میشه هر چی دوستان میگن ول کن خودتو دوست داشت باش لذت زندگی رو ببر بد ترمی شم چون هر چی می گردم که یه لذت پیدا کنم بدتر گمش می کنم هر چی می خوام خودمو دوست داشته باشم بیشتر از خودم بدم می اد چون به نظرم اخلاقهام بد تر از قبل شده نمی تونم با خونواده ام درست صحبت کنم جمله اول به دوم نکشیده شروع می کنم داد زدن در حالی که با بقیه کاملا برعکس اینم واقعا دیگه نمی دونم چی کار کنم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده. می دانم چه می کشی. انگیزه در تو مرده است ولی برای خود یک هدف مشخص کن تا آن هدف برای تو انگیزه بشود. نمی دونم مثلا اگه درس می خونی داشتن تحصیلات عالی را هدف قرار بده. اگر عاشقی عشقت رو هدف قرار بده و برای رسیدن به او و خوشبخت شدن انگیزه پیدا کن. راستش نه من نه هیچ کس دیگه نمی تونیم به تو کمک کنیم ما فقط راهنمایی می کنیم تو خود باید استارت رو بزنی . بیا همین جا قول بده از فردا زود از خواب پاشی بری بیرون کمی پیدا روی کنی وقتی برگشتی یه نون داغ بگیری و صبحانه رو با کمال میل بخوری. کمی مطالعه کنی. بری به دوستات سر بزنی. شب هم که شد بازم بزنی بیرون کمی بچرخی. بابا این قدر سخت نگیر بخدا خودت داغون می شی. من هم مثل تو بودم ولی عاشق شدم واین بزرگترین انگیزه من در زندگی است. درضمن عبادت کن بشین با خدا حرف بزن سبک می شی. شاد باشی
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
می دونید نمی دونم توی چی انگیزه پیدا کنم من الان دارم برای کنکور درس می خونم ولی هیچ علاقه ای به دانشگاه رفتن هم ندارم چون به نظر من چیز ارزشمندی نیست ولی می خوام برم دانگاه که دو روز دیگه از بقیه عقب نباشم می دونم شما نمی تونید به من کمک کنید همون طور که گفتم فقط از تجربه هاتون در اختیار من بذارید شاید تونست توی من انگیزه ایجاد کنه باور کنید دیگه از هیچ چیز لذت نمی برم هر کاری که می کنم فقط برای اینه که یه کاری کرده باشم ، که بیکار نباشم ای کاش کسی به من امید می داد می گفت تو اون قدرا هم که فکر می کنی بد نیستی ای کاش ...اصلا ولش کنید همین که وقت با ارزشتون رو در اختیار من گذاشتید برای من کلی ارزش داره خیلی ازتون ممنونم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سپیده عزیز، دختر دوست داشتنی، هیچ فکر کردی چطور دیگران می تونن بهت کمک کنن؟ یعنی فکر می کنی خدایی که اطرافیانت رو آفریده، قدرتی خاص توی وجود اونها گذاشته که توی وجود تو نیست؟
عزیزم، من چیز زیادی از زندگی شما نمی دونم، اما این رو مطمئن هستم که خدای بزرگ برای اینکه افسرده بشی و بدون انگیزه روزهات رو بگذرونی تو رو نیافریده. یه چیز خیلی مهم بوده، یه هدف خیلی بزرگ، یه کاری که باید انجام بدی، یه موقعیتی که باید بهش برسی، یه راهی که باید باز کنی، یه چیزی که باید کشف کنی، حتی یه سنگی که باید جا به جا کنی، ... خوب عزیز من منتظر چی هستی؟ باید دنبال هدفت باشی، همون چیزی که تا انجامش ندی از این دنیا نمی ری، ببین کدوم کاره، از کجا باید شروع کنی، از کی باید براش برنامه ریزی کنی، از چه کسایی باید کمک بخوای، به چه کسایی باید کمک کنی...
کجا دنبال انگیزه می گردی؟ انگیزه خودتی عزیزم نه دنیای پیرامونت، از نوشته هات فهمیدم که ایمان خوبی داری، پس به خدا و خودت اطمینان کن، اصلا بدون انگیزه شروع کن، تو انقدر قدرت داری که بتونی به خودت کمک کنی و هدفت و راهت رو پیدا کنی...
ببین کدوم پیروز می شن، خواست و اراده شما، یا حسی که شما رو داغدار انگیزه کرده!
:72:
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
من نمی دونم مشکلات هر کدوم شما از کجا اومده ولی بیشتر مشکلات من از من نیست هر دفعه که می خوام همه چیز رو درست کنم چون علت اصلی بوجود اوردنش من نیستم از دفعه قبل بدتر میشه
علت اینکه من به هیچ چی علاقه ندارم دیگرونن همه چیز رو توی من کشتن من از وقتی که یادم می اد می خواستم خودمو درست کنم ولی همیشه دیگرون همه پنبه هامو رشته کردن اخه مگه من چه گناهی کردم که از بچه گیم باید تقاص اینو اونو پس بدم باورتون نمیشه بگم من این حالتا رو از بچه گی داشتم هیچ وقت از زندگیم لذت واقعی نبردم من از همه چیز این زندگی بدم میاد به معنی واقعی همه چیز این زندگی برام بی ارزش هست نمی دونم تا کی باید به این زندگی مسخره ادامه بدم من همیشه ارزوی مرگ داشتم فکرشو بکنید یه بچه هفت هشت ساله جای این که دنبال بازی کردنش باشه باید به این فکر کنه که کی میشه اینده بیاد و اون احساس خوشبختی کنه. من همیشه منتظر بودم منتظر اینده همیشه گفتم وقتی به فلان سن برسم همه چی درست میشه ولی نمی دونم این اینده پس کی قراره بیاد همیشه بچه ها وقتی که دچار مشکل میشن دلشون به مامان باباشون خوشه ولی مشکل اصلی من اونان هیچ وقت نمی تونن با هم کنار بیان واین همیشه منو اذیت کرده من از بچه گیم از روزای تعطیل بدم میومده می دونید چرا چون اون روز بابام از صبح خونه بوده و این یعنی دعوا، به خدا خسته شدم تغصیر من چیه که اونا با هم کنار نمی ان فکر نکنید مامان بابام بد هستنا نه یه لحظه هم نمی تونم فکر کنم که کسی جز اون دوتا مامان بابام باشن از صمیم قلب جفتشونو دوست دارم اونا هم همدیگرو دوست دارن ولی نمی تونن با هم کنار بیان اینا به کنار اطرافیانمم یه جور دیگه ازارم میدن وقتی بهشون فکر میکنم دلم می خواد هیچ کدومشون رو نبینم شاید باورتون نشه دلم میخواد برم تیمارستان چون جز اونجا هیچ جایی رو گیر نیاوردم که بهش پناه ببرم حداقل اونجا بین کسایی که تو این دنیا نیستن شاید احساس ارامش کنم بعید نیست تا چند وقته دیگه به اونجا هم برسم برای همینه که میگم نمی تونم به خودم کمک کنم تا حالا تونسته بودم همه اینا رو تحمل کنم و دم نزنم تا حالا همه رو ریخته بودم توی خودم ولی دیگه ظرفیت منم پر شده ظرفیت من 18 سال بود شما ها هم حتی اگر نمی تونید کمکم کنید همین که میاید و حرفای منو می خونید کلی به من کمکه تا حالا نتونستم این حرفارو به اطرافیانم بزنم همین که میدونم چهار تا ادم زنده می دونن برام کافیه وقتی که میبینم میخواید به من چیزی بگید که ارومم کنه کلی خوشحال میشم، کلی امیدوار میشم ولی وقتی که دوباره به زندگیم بر می گردم همه چیز خراب میشه یعنی خرابش میکنن احساس میکنم که دیگه منی نمونده که بخواد برام بشه انگیزه شاید الان هم نتونسته باشم حرفای دلمو درست منتقل کرده باشم که شما به درستی متوجه وضع من بشید به هر حال ازتون ممنونم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سپیده جون نگو نمی تونم برم پیش مشاور. این حرف تو عادیه برا حالتی که توش هستی ولی با طولانی کردن این مدت اثراتش هم دیرتر از بین میره. تنبلی نکن دختر خوب. به خاطر خودت و آینده قشنگی که میتونی داشته باشی برو.خودت تنهایی نمی تونی . فقط احتمالا خواهی توانست روی مسائل رو بپوشونی. باز هم در نقاط ضعیف زندگیت ظاهر می شن. برو دکتر عزیزم. اونقدر ها هم که فکر می کنی سخت نیست. تازه شماره صدای مشاور هم هست. تلفنی و رایگلن می تونی زنگ بزنی و مشاوره بگیری. فکر کنم 148 هست. نمی دونم. شک دارم.
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
عزیزم من اگه می گم نمی تونم برم به خاطر اینه که شرایط خونوادگیم اجازه نمی ده چطور بگم ،اگر من بگم می خوام برم پیش مشاوره افسردگی دارم خونوتده ام فکر می کنن من می خوام خودمو مریض نشون بدم نمی دونم متوجه مشکل من میشید یا نه ولی اگر بخوام برم پیش مشاوره یا باید مخفیانه این کار رو بکنم که این کار رو اصلا نمی پسندم یا اینکه در طول مدت درمان باید یه سری مشکلات دیگه رو تحمل کنم که خوب این یعنی زحمات مشاور پر . صدای مشاور زنگ زدم نتونست کمکم کنه اون هم بهم گفت برو پیش مشاور حضوری نمی دونم چی کار کنم فکر می کنم رفتنم واقعا بی فایده است
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام سپیده
دوست من...
چند روزی خونه نبودم تازه رسیدم،
راستش نمی خواستم چیزی فعلا اینجا بنویسم،
چون خودمم الان حال و روز خوبی ندارم و اون مزاحم ناخونده الان روی قفسه ی سینم چمباتمه زده،که فکر میکنم 30% بابت خستگیه فیزیکیمه 70% مابقی بماند سر فرصت،در هر صورت نمی خواستم مصداق رطب خورده منع رتب کی کند باشم ،اما دیدم توی این زمینه ها و این مسائل ادم هرچه بیشتر با دوستاش(اونم از نوع همدردیش)صحبت بکنه هم بار خودش سبکتر و قابل تحمل تر میشه هم شاید تاثیر فرکانس مثبتی هم به بقیه دوستاش بده،
اگه بدونی چقدر بعد از پاراگراف قبلی حرف دلم رو که هیچ ربطی به مسئله ات نداشت ، نوشتم و پاک کردم و... خندت میگیره ،اخه داشتم پای مسائل و خاطراتم رو به اینجا باز میکردم.
سپیده به نظر من سعی کن خودت رو به سالم ترین شکل ممکن از محیط تنش دورتر کنی مثلا کارای درسی و مطالعه ات رو در کتاب خونه اونم با یه دوست (که درسش حداقل از خودت بهتر باشه و با انگیزه تر باشه) انجام بده .
حتما با یه دوست صمیمی (اگه داری ) به صحبت و گفتگو مشغول باش تا از اون حال و هوا خارجت کنه،آخه میگن افسردگی مثل تاریکیه،چیزی به نام تاریکی وجود خارجی نداره فقط وقتی که نور نباشه عنوان تاریکی موجودیت پیدا میکنه،تو هم با مشغول نگه داشتن فکرت(که میدونم کار بس آسان در حرف است)،نقش نور رو برای اسمشو نبر پیدا کن تا با کم محلی یات دست از سرت برداره.
تا رهایی
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
مهاجر عزیز
ای کاش تو هم حرفات رو می نوشتی تا این تاپیک به درد تو هم بخوره و یکم سبک می شدی
اون کتابی رو که گفتی تهیه کردم الان مشغول خوندنش هستم تا اینجا برام یه سوال پیش اومده :توی اون کتاب نوشته محیط اطرافمون رو طوری انتخاب کنیم که می خوایم ولی انتخاب محیط حداقل برای من دست خودم نیست من با خونواده ام زندگی میکنم و میدونم نصف بیشتر این حالات من از محیط خونواده ام هست ولی جایی برای رهایی از این محیط رو ندارم مادر من هم مشکل عصبی داره برای همین خیلی روی من تاثیر می ذاره ولی من نمی تونم تغییرش بدم
دوست صمیمی هم زیاد دارم ولی یا نمی تونم به هشون حرفامو بزنم یا اینکه بیچاره ها اینقدر خودشون مشکل دارن که من شدم سنگ صبورشون و دلم نمی اد اونارو هم با مشکلات خودم ناراحت تر کنم
راستی من هر روز می رم کتابخونه درس بخونم ولی اونجا به کمترین کاری که می رسم درس خوندنه خیلی درس خوندن برام سخت شده فکر م کنم علتش هم نداشتن هدف و تمرکز هست
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
خوشحال می شم اگر حرفاتون رو توی این تاپیک بنویسین هم اینجوری شما سبک میشید همین که من از تجربیات شما استفاده می کنم
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
میبینم که دیگه کسی برام پیغام نمیذاره به خدا هنوزم به تجربه هاتون نیاز دارم دوستانی که میگفتن این تاپیک رو دنبال میکنن پس چی شد چقد زود تنهام گذاشتید
-
RE: خواهش میکنم با تجربه هاتون به من کمک کنید
سلام
چه خبر؟
خودت خوبی؟
درسا رو به کجا رسوندی