اتفاق خیلی غیر منتظره ای برام افتاد استرس تمام وجودمو گرفته

سلام
مجبور بودم اینجا بنویسم حالم خوب نیست خیلی استرس دارم امروز فهمیدم دوباره دارم مادر می شم چند تا بی بی چک با مارک های مختلف استفاده کردم همه شون مثبت نشون دادند
هنوز جرأت نکردم برم آزمایشگاه اصلا حالمو نمی دونم چطوری واستون بگم یه ریز می لرزم نمی تونم آروم بگیرم واقعا تحمل ندارم دوباره درد بکشم تازه افسردگیم به زور رو به بهبود بود نمی خوام دوباره حالم بد شه


اصلا نمی دونم الآن باید خوشحال باشم یا ناراحت!! اصلا آرامش ندارم هر لحظه فکرهای بدی به سرم می زنه !!! اصلا نمی کشم برم آزمایشگاه و دکتر
ازتون می خوام برام دعا کنید من واقعا دیگه ظرفیت ندارم
من چه جوری آروم بگیرم ؟!! ای خدا...

سلام بانوی مهرم تبریک میگم مامانی
خوشحال شدم امیدوارم بچت دخترباشه که توناراحتیات همدمت باشه عالیه که فاصله سنیشونم باپسرت مناسبه

ممنونم ساناز جان
اما من سه تا از بچه هام سقط شدند و اصلا اجازه ی بارداری نداشتم من تا دیروز قرص اعصاب هم مصرف می کردم
وگرنه اینهمه استرس نیاز نبود الآنم استرسم واسه ی اینه که دوباره اینم از دست بدم من داغون می شم
افسردگی شدیدم به خاطر سقط چند ماهه قبلم بود واقعا اذیت می شم اون دردی که می کشم فکر نکنم زنی حتی موقع زایمان طبیعی هم بکشه
به همسرم گفتم اونم داغون تر از من!!! سعی داشت آرومم کنه هی شکلکای مسخره می فرستاد که استرسم کم شه اما من نمی دونم قراره چه اتفاقی واسم بیفته !!
اون موقع که زیر نظر دکتر و با برنامه ریزی بود بچه هام سقط می شدند حالا......
اصلا دل و دماغ کار کردن ندارم عین جنازه دراز کشیدم
نمی تونم آروم بگیرم!!! همه باردار می شند خوشحال می شند من دارم میمیرم از استرس

ببین برو دکتراعصابت بگو بارداری داروهاتو عوض میکنه چون واقعا بعضی ازداروهای عصبی مثل کاربامازپین ، والپروات ، رای جنین اثرمیذارن و باعث اختلال مادر زادی میشن
چه داروهایی مصرف میکردی؟ برو سنوگرافی اگه تشخیص بده که جنین مشکل داره خودش دستور سقط میده
باباش دوس داره دخترشو ببینه توچکار داری هاااا
اگه خدابخواد اون بچه میاد تحت نظرباش هرچه زودتر

رفتم آزمایش دادم جوابش یکی دو ساعت دیگه آماده می شه
ساناز من فلوکستین و ریسپریدون می خوردم زنگ زدم به روانپزشکم گفت مشکلی نیست فلوکستین رو می تونی ادامه بدی اما ریسپریدون رو قطع کن اما تا دکتر خودم نگه خیالم راحت نمی شه که دکتر منم شنبه میاد
یعنی اینم از دست می دم ؟!!!! ساناز نمی خوام سقط بشه می خوام بمونه بعدش من بچه هام خودبه خودی سقط می شند نه با دستور دکتر!!!
من خودمم عاشق بچه م اما از دستشون می دم
می خوام راه برم بلند شم لباس عوض کنم با بسم الله و دعا و التماس از خدا که اتفاق بدی نیفته !!!
دارم ذکر می گم وسطش یهو استوپ می دم میرم تو فکرای منفی !!! کاش اصلا نمی فهمیدم

- - - Updated - - -

میشه باهام حرف بزنید!!

خوشحالم برات نه ان شالله چیزیش نمیشه
فعلا فقط فلوکسیتین بخور تا بری پیش دکترت میدونی چرا بچهات سقط میشن؟چون همش استرس داری فکرای منفی میکنی همین فکر کردن به اینکه این یکیم سقط شه روش تاثیر منفی میذاره
لباس چی عوض کنی؟هههه به این زودی شکمت بزرگ شد ههه هنوز خیلی مونده که
چقد خدا دوستت داره منکه فکرنکنم تجربه مادر شدنو بچشم
راستی این پست سومه دیگه سیستم اجازه نمیده فکرکنم اگه شدکه ارسال میکنم
فقط اینکه انقد استرس نداشته باش ویتامین بخور خصوصا اهن و کلسیم
تامیتونی میوه سبزیجات که بچت خوسکل شه بعدشم بچت بدنیا اومد عکسشوبیار بزار اینجا ماهم ببینیمشا

سلام
ساناز جان ممنونم
با خوندن پستت خنده م گرفت دوست خوبم و آرومم کرد
همسرم جواب آزمایشو گرفت مثبت بود رسما دوباره دارم مادر می شم خیلی نگرانم نمی دونم چه حکمتی تو کار خداست!! نا شکری نکردما به خدا گفتم شکرت خودمو به تو می سپارم الآنم می خوام برم مزار شهدا
هر چی خدا بخواد همون می شه من با این که بچه هام سقط می شند اما هر باری که باردار می شم امید دارم نمی دونم چرا!!!
الآن بهترم ممنونم ساناز جان...شنبه میرم پیش دکترم
فقط واسم دعا کنید اتفاقی نیفته
اگرم خدایی ناکرده سقط شد من به راحتی بتونم کنار بیام...

سلام
تبریک میگم عزیزم...خوشحال شدم واست
اما ازیه طرفم ناراحت که داری بازخودتو اذیت میکنی....
عزیزم بهش وابسته نشو تاخیالت راحت بشه.

توازکار خداکه خبرنداری!!پس اینقدرازالان آسمون وریسمون نباف!!

همه چی روبسپاربه خدا!!!دلت وذهنت رورها کن
اگه این کارونکنی داغونترمیشی...توفقط مسول این بچه ات نیستی که بخوای بازخودتو درگیرش کنی وپسرت وشوهرتو قراموش مسکنی
میدونی چی میگم؟؟؟خودت نگران پسرت بودی!!!
پس قوی باش ومحکم وبگو من آمادگی هراتفاقی رودارم...
توروخدااینباردیگه حرف گوش بده!!!توعجب مامان سرتقی هستی هااا:311:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط paiize

سلام
تبریک میگم عزیزم...خوشحال شدم واست
اما ازیه طرفم ناراحت که داری بازخودتو اذیت میکنی....
عزیزم بهش وابسته نشو تاخیالت راحت بشه.

توازکار خداکه خبرنداری!!پس اینقدرازالان آسمون وریسمون نباف!!

همه چی روبسپاربه خدا!!!دلت وذهنت رورها کن
اگه این کارونکنی داغونترمیشی...توفقط مسول این بچه ات نیستی که بخوای بازخودتو درگیرش کنی وپسرت وشوهرتو قراموش مسکنی
میدونی چی میگم؟؟؟خودت نگران پسرت بودی!!!
پس قوی باش ومحکم وبگو من آمادگی هراتفاقی رودارم...
توروخدااینباردیگه حرف گوش بده!!!توعجب مامان سرتقی هستی هااا:311:

---

:311:
واقعا پاییزه جان !!
ممنونم ازت...رفته بودم مزار شهدا اونجا انقدر آروم بودم الآنم حالم خوبه باشه فکرای منفی نمی کنم...ممنونم از شما دوستای خوبم که بهم دلگرمی می دید...همسرم کلی واسم خوردنی خریده :311: ولی من خیلی امید دارم خیلی زیاد...الآنم ناراحت نیستم...استرسم کمتر شد...همسرم خیلی خوبه خیلی هوامو داره و منو می خندونه...کاش بچه بمونه...
برام دعا کنید

سلام
ببخشید هی مزاحم می شم :( جایی غیر اینجا رو ندارم همسرم که رفته مأموریت کاری و فرداشب میاد خانواده ی خودمم اطلاع ندارند همسرم می گه آبروریزیه !!!!! چون سقط می شه !!! همه ش فاز منفی می ده البته حقم داره خب سه تا رو که زیر نظر دکتر بودم از دست دادم چه برسه به این.....
اضطراب و استرس وجودمو گرفته فکر به اینکه دکترم چی می خواد بگه !! چی قراره واسم پیش بیاد...دیگه واقعا می ترسم تحمل درد کشیدنو ندارم...تنها امیدم به خداست که منو سر و پا نگهم داشته
خونه زندگیمم دارم می ریزم بیرون واسه ی نقاش هیچ کمکیم ندارم الآن حداقل من باید استراحت کنم !!! اما هیچ کسیو ندارم که کمکم باشه...هی میام همدردی تاپیکا رو می خونم تا ذهنمو منحرف کنم اما لحظه ایه...گاهی وقتا هم دلم می گیره :((

- - - Updated - - -

- - - Updated - - -

تو این ده تا ارسالی 6 تاش فقط خودمم
شما ها هم ولم کردید نه!! :((
عیبی نداره...تاپیک زدم باهام حرف بزنید اما کسی چیزی نمی گه...منم دیگه چیزی نمی گم
ممنونم و ببخشید

سلام بر بانوی مهر...
عزیزم درکت می کنم..خواهر منم تو بارداریش داره شرایط استرس زای زیادی رو تحمل میکنه.نمیدونم چرا یهو همه چی ریخت بهم.....
.چند وقت پیش بهم گفت لک دیدم...من حسابی سرم گیج رفت...من خیلی نگرانشم.خیلی..خیلی...
از یه طرف دیگه توی این شرایط سختش باید یه بچه یکساله رو دائما کوتابلند کنه...بعضی وقتا که میبره می شورش بعدش میگه کمر و دلم درد میگیره..
هیچ کسم نمیتونه دائم پیشش باشه.....نمیدونم ...ولی یه چیز خیلی مهمه....
توکلت به خدا باشه....آدم باید خیلی قوی باشه تا توکلش لفظی نباشه..ته دل آدم باشه....
به نظرم بهترین کار اینه که از خودمون برای آینده داستانهای تلخ طرح نکنیم.بی خودی پیش بینی نکنیم و برای آینده از الان عزاداری نکنیم..هر چند سخته.....ولی میشه..
یکی از موثرترین جمله هایی که تا به حال خوندم این بود:
آدمها انقدر برای اتفاقات نیوفتاده نگران هستند و خودشون رو اذیت می کنن که اگه اتفاق هم بیفته انقدرها عذاب نمیکشن.
من به این جمله باور دارم و تجربش کردم..
برخی از ماها تو زندگیمامون سختی کشیدیم و طبیعتا از لحاظ روحی ضعیف شدیم.این ضعف باعث شده تحمل کردن شرایط برامون سخت باشه .باز این شرایط باعث میشه روحمون ضعیف شه و......خوب اینطوری انگار توی یه دور افتادیم نمیتونیم بیایم بیرون..باید این دور رو از جایی شکوند.
من همیشه تو این مواقع سعی می کنم خودم رو از اون موقعیت فراری بدم..چه فکری چه مکانی...و سطح ارتباطات اجتماعیمو بالا ببرم..برم خونه دوستام..فامیلام..مثلا برای خرید مانتو برم دوردستهای شهر و چند روز طول بکشه.بالاخره زمان اصطعکاک با شرایط رو تبدیل کنم به زمان تلف شده!
شما هم باید خودتون رو مشغول کاری کنید که ذهنتون رو منحرف کنه.مهم نیست اون کار مفید باشه یا نه..همین قدر که باعث اتلاف وقت میشه مفیده.
خودخوری ها اصلا نتیجه ای جز نابودی روح نداره...فکر نکنید...فکر کردن ممنوع!!!
حالا الان چطورید؟؟؟حالتون خوبه؟؟:72:

سلام خانوم افسونگر
خیلی ممنونم از شما .... الآن از نظر جسمی درد شدیدی توی قسمت لگن و شکم حس می کنم که خطرناکه
ولی از نظر روحی الآن مقداری بهترم میام اینجا می نویسم بهتر می شم...لطف کردی دوست خوبم...ان شاء الله خواهرتون به سلامتی فارغ بشند و خودشون و فرزندشون در سلامت کامل باشند...از دلگرمیت خیلی ممنونم

سلام دوستان خوبم
فردا قراره برم واسه ی سونو که ببینم قلب تشکیل شده یا نه !! اگر نه که دکتر دستور سقط می ده :( نگرانم ، بهش خو گرفتم نمی خوام از دستش بدم
اون سه تای قبلی را تا این حد جلو نیومده بودم
واسه ی همین خیلی امید دارم...نمی دونم چه حکمتیه !!
اگر صلاح دونستید واسم دعا کنید...خیلی استرس گرفتم

- - - Updated - - -

:323:

سلام عزیزم...مبارک باشه
ان شاالله که بچت سالم به دنیا بیاد..
همه چیز روبسپار به خدا هرچی خوش بهتر میدونه برات رقم میزنه اونجوری مطمین باش هراتفاقی بیفته :72:اخرش خوبه

- - - Updated - - -

سلام عزیزم...مبارک باشه
ان شاالله که بچت سالم به دنیا بیاد..
همه چیز روبسپار به خدا هرچی خوش بهتر میدونه برات رقم میزنه اونجوری مطمین باش هراتفاقی بیفته :72:اخرش خوبه

ممنونم دوست خوبم یسنا... خیلی دوست دارم اسم یسنا رو :43:
الآن انقدر مضطربم هی میام همدردی هی می رم بیرون تو خونه هم همینم نمی تونم یه جا بند باشم
نمی دونم امروز چرا نمی گذره اصلا :(
فردا 9 صبح...:203:

با سلام

کار و وظیفه اصلی شما مراقبت است و بقیه را بسپار بخدا بدون انتظار نتیجه .... یکی از مهمترین چیزهایی که نیاز داری دوری از استرس و اضطراب است چون همین خود سم هست هم برای بچه هم در کل برای بارداریت


خدا بزرگه و هر چه بخواهد عین خیر است فقط مواظب باش خودت عامل هر پیش آمد ناگواری نباشی ..... وظایفت را دریاب و به خوبی انجام بده بقیه اش را اصلاً فکرتو مشغول نکن هرچه خیر باشه محقق میشه

سلام عزیزم

تبریک می گم. ان شاء الله هر چی که خیر همون بشه.
عزیزم برات دعا می کنم که خبرای خوبی بگیری ولی می خوام بهت بگم که خودت را برای هر پیشامدی اماده کن تا دوباره اسیب روحی نبینی. مراقب خودت باش.

با اروزی سلامتی و ارامش:72:

سلام بانوی مهر عزیزم

خیلی واست خوشحالم که خدا انقدر دوستت داره و یه نی نی خوشگله دیگه بهتون هدیه کرده، مطمئن هستم که اگه تو مهربونم کمی کمتر به خودت استرس وارد کنی و آرامش رو درکانون گرم خونتون مثل همیشه نگه داری انشالا که به لطف و بزرگش نی نی نانازیتون صحیح و سالم بدنیا میاد!!!
از خدا میخوام که فردا صدای قلب کوچولورو بشنوی و تا آخر 9 ماهگیت هیچ اتفاق بدی نیوفته... بقول فرشته عزیزم شما بزرگترین وظیفه خودت رو یعنی مواظبت از خودت ( اول خودت رو گفتم چون دو نفرید) بعد پسر مهربون و همسر دلبندت رو داری بقیه چیزهارو بسپار دست خود خالقش...
صبوری کن و وابستگیت فقط به خدا باشه که خدای نکرده از هیچی نارحت و افسرده خاطر نشی!
واسه سلامتی جفتتون دعا میکنم:203::43:

سلام
از همه تون ممنونم که بهم دلگرمی دادین من خبر خیلی خوبی دارم که تو حال و احوال می گم...
خدایا شکرت:302:

سلام بر بانوی مهر خودمون....:72:
عزیزم خیلی خیلی برات خوشحال شدم...:43:
از صبح دائم میومدم میرفتم ببینم جواب سونو چی شد و خبر خوش رو بگیرم.....
امیدوارم خدا یه بچه(جدا از جنسیت)سالم و خوشگل و تپل بهتون بده.....:18:
خیلی مراقب خودت باش....دیگه باید به مسائل حاشیه نه فکر کنی و نه خودتو وارد کنی.....از همه چیز فاصله بگیر و به خدا نزدیکتر شو.به آرامش..
راستی..شیرینی ما چی میشه؟؟؟؟؟؟؟:227:

منم خیلییییی خوشحال شدم

از دیشب که خوندم امروز باید بری دکتر کلی استرس داشتم..اخه هر وقت یک تاپیک باز می کردم مال تو بود کلی غصه می خوردم

صبح تا چشمامو باز کردم اولین کار دعا واسه تو بود دوستم..بازم خیلییییییییییی تبریک:72:

عزیزم مبارک باشه.خیلی به خدا توکل همون خدایی که بچه رومیده واسش کاری نداره نگهش داره.من نمیدونم چقدر به اهل بیت اعتقاد داری اما 40 تا زیارت عاشورا نذر کن هدیه به روح مادر امام زمان کن این نذر معجزه میکنه.انشالله خدا مشکلت و حل میکنه

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط افسونگر

راستی..شیرینی ما چی میشه؟؟؟؟؟؟؟:227:

---

عزیزم بفرما اینم شیرینی شما :) ژله چرخشی خودم درست کردما اینجا تو عکس بد افتاد مجبور شدم کاهش سایز بدم :((خلاصه شیرینی تونو دادم دیگه همچین کدبانویی ام من:227:

http://www.hamdardi.net/imgup/60763557c484586b6d.jpg

- - - Updated - - -

دوستان عزیزم از تک تک شماها سپاس گزارم که تنهام نگذاشتید:43:

سلام بانوی مهر
واییییییییییی کلی خوشحال شدم از خبرت :227:باور کن هر شب واست دعا می کردم اولین کسی بودی که میومدی تو ذهنم اینقد از خبرت ذوق کردم که کلی انرژی گرفتم بازم خدا معجزه کرد قدر این فرشته کوچولو رو بدون تو اوج سختیات خدا بهت هدیه اش کرده هواشو داشته باشیا دیگه نذار استرس بکشه، مطمئن باش خدا هوای هممونو داره پس نگران هیچی نباش و با آرامش از هدیه خدا مراقبت کن همین فرشته کوچولو کلی بهت آرامش میده!بازم خدا رو شکر می کنم که نی نی سالمه تبریک می گم مامان خوشگلو مهربوون!!!:72:
مامانی مهربون واسه عزیز منم دعا میکنی؟ میدونم خدا خیلی دوست داره ازت واسش التماس دعا دارم این روزا خیلی براش مهمه دعا کن منم بیام خبر خوب بدم،مرسی

وای خانمی.....دست گلت درد نکنه...:72:زحمت کشیدی:72::72:فکر نمی کردم به این زودی شیرینی بدی.......ما هممون اینقدر از صبح شیرین بودیم و با این ژله کاممون شیرین تر هم شد....
تمام دوستان تالار تو هر قاچش شریکن....
چقدر خوشگل درست کردی......واقعا کدبانوییا:104:من که نفهمیدم چطوری رنگاشو افقی درآوردی؟!!چطوریه؟!؟!؟:54:سواد آشپزیم خیلی کمه....اینقدر که اگه تو نیمرو آب نریزم می سوزونم:58:یه بارم تو یه مهمونی که با مهموناش خیلی تعارف داشتیم.. چاقوی سالاد و تو سالاد جا گذاشتم..بعدش وسط کشیدن سالادا پیدا شد...:311:یه کم یاد بده یه خودی نشون بدم آبروم نره:311:
از ته دلم برات خوشحالم... از خدا می خوام همیشه سرزنده و سلامت و شاد باشی....شما و بقیه دوستان تالار...بیایم همش خبرای خوب بشنویم...
ولی قول بده که خیلی به خودت برسی....به خودت و اون نی نی نازه.....به مسائل دور و برت اهمیت نده...آخه وقتی نی نی هست چیز دیگه ای اصلا مهم نیس...
-------------------------------------------
خدایا.....هر وقت شادی دوستانم را می بینم...تو را می بینم و حس می کنم .....اینها نشانه های توست برای نزدیکی ما به تو..... .افسوس...ما چقدر در دوری از تو پایفشاریم....
یا مقلب القلوب....تمام قلبهای ما را به آن مامن و آرامشگاهی که تو برایمان خواستی نزدیک کن....یا اقرب من حبل الورید...

خانوم تنهایی خیلی:72: ممنونم عزیزم...ان شاء الله اگر لایق باشم حتما شما و عزیزتون رو دعا می کنم:203:

افسونگر عزیزم:43:
ممنونم خانومی...بله کدبانو ام که همسرم عین پروانه دورم می چرخه :) از هر انگشتم هنر می ریزه...کاش اینجا تاپیک آشپزی بود من هنرهامو بهتون نشون می دادم :) همین اینجا پروفایلمو ببین چه خوش سلیقه م :) چقده حال می ده آدم از خودش تعریف کنه :)
فرشته جونم الآن این پست و تاپیکمو ببینه ........:103:
ممنونم از همه تون چه خصوصی و عمومی خیلی بهم لطف و محبت داشتید...فراموش نمی کنم
دوستون دارم

بهتون تبریک میگم انشالله فرزندی سالم و تندرست بدنیا بیارید و همیشه شاد باشید من همیشه تاپیکهای شما رو دنبال می کنم شما نعمتهای بزرگی در زندگی دارید که آرزوی خیلی از آدمهاست .خیلی دلم میخواست یبار براتون بنویسم اما گفتم خودتون بهتر از هرکسی می دونید. دیگه به مشکلات اطرافیانتون فکر نکنید در این زمان فقط بفکر نی نی نازتون باشید . موفق و شاد باشید:72:

سلام

خیلی خیلی مبارک باشه ان شاء الله یه فرزند سالم و عبد راستین خدا و عاشق اهل بیت توی دامنتون پرورش پیدا میکنه(حتماً ان شاء الله علی آقا هم اینجوری میشه به فضل خدا)

یه خاطره از به دنیا اومدن مرحوم آیت الله بهجت (روحی فداه) هست فکر کنم ذکرش براتون جالب باشه:

نقل قول:

---

حضرت‌ آیت‌الله محمد تقى بهجت در اواخر سال ۱۳۳۴ هـ ق، در شهر مذهبی فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود. شانزده‌ ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش به سرای باقی شتافت و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید. درباره نامگذاری حضرت آیت الله بهجت، خاطره ای شیرینی که از نزدیکان ایشان نقل شده است که ذکر آن در این مجال سودمند است: پدر آیت الله بهجت در سن حدود هفده سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود. در آن حال ناگهان صدایی شنید که گفت:«با ایشان کاری نداشته باشید؛ زیرا ایشان پدر محمد تقی است.» تا این که با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته؛ اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و کاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سوم را خدا به او عطا می کند، اسمش را«محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را«محمد تقی» نام می نهد؛ ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا این که سرانجام پنجمین فرزند را دوباره« محمد تقی» نام می گذارد، و بدین سان نام آیت الله بهجت مشخص می شود.

---

شما الآن مادر شدید به قولی خرتون پیش خدا خیلی میره نیازمندان به دعا رو فراموش نکنید ،من هم دعاگو هستم.
موفق و رستگار باشید.

سلام برادر حامد :72::72:
مدتی نبودین گفتم حتما شربت شهادت رو نوشیدید :)
خاطره ی جالبی بود...
ان شاء الله اگر لایق باسم حتما دعا می کنم...اما فکر نکنم بنده ی خوبی باشم :(
امیدوارم خدا دعاهامو بشنوه
ممنونم که دعا می کنید...
منم دعا می کنم هر چه زودتر به درجه ی رفیع شهادت نائل بشید :)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط بانوى مهر

سلام برادر حامد :72::72:
مدتی نبودین گفتم حتما شربت شهادت رو نوشیدید :)
خاطره ی جالبی بود...
ان شاء الله اگر لایق باسم حتما دعا می کنم...اما فکر نکنم بنده ی خوبی باشم :(
امیدوارم خدا دعاهامو بشنوه
ممنونم که دعا می کنید...
منم دعا می کنم هر چه زودتر به درجه ی رفیع شهادت نائل بشید :)

---

علیک سلام

ممنون از دعاتون ولی شهادت لیاقت میخواد که من ندارم ، یعنی این قدر مادرم دعا کرده شهید بشیم اگر قرار بود تا حالا یه اتفاقی می افتاد ، درمورد بنده شاعر گفته:

بی کَلِه مــدام میزنــد لاف گزاف
در جیب کچل شانه فراوان باشد

در مورد بنده خوب بودن ما هیچ کدوممون بنده خوبی نیستیم اگه تعارف کنار بذاریم خودمون میدونیم ولی الهی شکر خدای بسیار مهربون و بزرگی داریم

لطـف خدا بیشتر از جُرم ماسـت
نکته سربسته چه دانی خموش