-
جذب شوهربه خانواده همسر
سلام به همه دوستان عزیز.لطفا راهکاردرست را به من بگید .بعض اوقات واقعا کلافه میشوم ازرفتارهای شوهرم.یه مدت بین من وشوهرم اختلاف برسرخانواده هامون ایجاد شد که چراتو بی محلی میکنی یا برعکس ..چند مدتیه که عضو سایت شدم واقعا تاثیرگذاربود ممنونم ازشماها .میخواهم راهکارهای جذب شوهرم به خانواده ام رابه من نشان دهید هرموقع که ازخونه پدرم میایم سرچیزهای خیلی بچه گانه به من حرفهای سرد میزند من فقط سکوت یا طرفداریش را میکنم اما نمیفهمه وسری های بعد ادامه میدهد هرموقع هم طرفشون رو گرفتم میگه چراطرفشونو میگیره وسرزنشم می کند احساس حقارت می کنم .چیکارکنم هم باصلابت باشم هم بالطافت زنانه رامش کنم ؟خانواده من درشهرمون ازلحاظ محترم بودن حرف اول رامیزنند .چیکارکنم ازخانواده ام پیش من بدگویی نکند پیش من پشت سر مادرم خواهرم حرف میزند طرفداری اونا رو میکنم تا 2 روزقهرمیکنه من باید منت کشی کنم .خسته شدم به خدا.من به خانواده اش بی احترامی نمیکنم یا اگرچیزی دیدم پیشش مطرح نمیکنم اصلا لزومی نمیبینم که بدونه اما اون نه .کمکم کنیدممنون
-
سلام دوست عزیز
میشه چندتا مثال بزنید؟
رفتارخانوادتون باهمسرتون چه جوریه؟بامثال
رفتارخودتون باخانواده همسرتون چه جوریه...این هم بامثال؟وهمچنین موردهایی که شوهرتون اعتراض دارن ازرفتارشما باخانوادش روهم بگید
یه کارمهم که میتونی انجام بدی اینه که پیش خانوادت خیلی به همسرت احترام بزار وحتی ازخوبی هاش بگو...مثلا به مامانت بگونمیدونی شوهرم چقدرمهربونه وفلان کارکردو....
یاشوهرت بگو مامانم امروز میگفت چقدر شوهرت خوبه و....خلاصه سعی کن باخوبی ومهربونی بینشون صمیمیت ایجاد کنی
-
سلام دوست گرامی.مرسی ازاینکه توجه نمودی .
مثال رفتارخانواده من :مثلا مادرم به خونه فامیل وآشنا رفت وآمد میکنه به قصد عیادت یا شادی یا عزا شوهرم به من میگه مامانت چراایقدراین ورواون ورمیره هیچ وقت خونه نیست بابات ازاول جلوشو نگرفته .وای که من اصلا طاقت این رفتارهاروندارم .یا مثلا مادرم حرف خواهرمو خواهرزاده ام وشوهرخواهرمو میزنه حساسیت نشون میده واین دفعه دراومد جلوی مادروپدرم به مادرم گفت هیچ وقت خونه نیستی ما باید 1 ماه قبل نوبت بگیریم من همونجا جوابشو دادم اومدیم خونه به من گفت چراجلوی پدرومادرت به من توپیدی؟خلاصه خیلی حساس وریزبینه .چندبارالکی بهش گفتم مادرم گفته داماد گلم خوبه ...بهم گفت دروغ نگو اونا حوصله منو ندارند من احساس میکنم با این کارها میخواد ارزش خونواده منو پایین بیاره منو به سمت خونواده اش بکشونه تا الان من هیچ بی احترامی به خانواده اش نکردم فقط احترامشونو داشتم ولی زیاد صمیمی نشدم .مثلا من میپرسم خواستگارخواهرت چی شد ؟میگه حسود تو چیکارداری ؟کاری کردی من دیگه احوال خانواده شو نمیپرسم .ما خانواده هامون همه تویه شهرزندگی میکنیم . هرموقع بخوام برم خونه بابام یا خواهرم باید قبلش کلی فکرکنم چه جوری بگم موافقت کنه بعدشم میبینم خراب کردم .
-
یعنی روانشناسی نیست جواب منو بده ؟زندگیم داغونه .نیازبه مشاوره های خوب شما دارم
-
سلام عزیزم.خب چرا وقتی شوهرت یه چی گفت به مامانت شما سریع جوابشو جلوی مامانت اینا دادی.میتونستی به مامانت بگی شوخی میکنه ناراحت نشین.به نظرم خیلی حساسی یکم حساسیتتو کم کن وقتی کم کم ببینه شما طرفداری نمیکنی خوب میشه یا مثلا یه وقت با هم تنهایین بهش اروم بگو ما همه جز یه خانواده هستیم نباید همو مسخره کنیم.شما خودت هم به هیچ عنوان بدگویی نکن از خانوادش.
-
من روانشناس نیستم و البته مشاور هم نیستم
بیینید کار به کجا کشیده که منی که خودم این مشکل رو دارم می خوام نظر بدم، یکی نیست به من بگه تو اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی اما از دید یه مرد که این مشکل رو دارم می خوام بگم
در این مورد می تونم بگم که کشیده شدن طرفین به خانواده مقابل به خیلی چیزا بستگی داره به کارها و رفتار هایی که از همون اولین ارتباط شکل می گیره بستگی داره تا دیگر موضوعات مشابه. و جذب صرفاً از طریق محبت و حمایت انجام میشه، حمایت منظورم حمایت مالی نیستا، حمایت همه جانبه و البته نه حرف خالی. و اگه اینا نباشه چون این ارتباط یه ارتباط دلی هست هیچ وقت گره و جوش نمی خوره.
مثال میزنم: اینکه یه اتفاقی برای خانواده همسر شما می افته و خانواده شما علاوه بر جویا شدن احوال از همسرتون مستقیم از خانواده همسرتون هم جویای احوال میشن، خب اینکار یعنی احترام به همسر شما و به صورت کاملاً نامحسوس اما اثر گذار، همسرتون رو به سمت خانواده شما می کشونه.
اینکه همسر شما می خواد یه کاری انجام بده و خانوادتون در حد توان (منظورم باز مالی نیستا) مثلاً مشاوره، حداقلش همراهی و امثالهم (والبته دخالت نه). اینا هستن که صمیمیت ایجاد می کنن و نه چیز دیگه ای.
نمی دونم کلاً تونستم منظورم رو برسونم یا نه؟
الان از دوستام کسی رو می شناسم که بعد ازدواج با اینکه محل زندگیشون با محل زندگی همسرش 5 کیلو متر بیشتر فاصله نداشت اما یک سال بعد ازدواج امده شهر محل زندگی همسرش خونه گرفته، دلیل این چی می تونه باشه؟ خب مشخصه حمایت همه جانبه.
اینکه رفتار خانواده باید واقعی باشه، نه نیش و کنایه و امثالهم.
در مجموع باید بگم که تا احترام واقعی (با اعمال و رفتار انجام نشه) جذب به خانواده شما صورت نمی گیره و البته اینایی که گفتم هم منظورم این نیست که به همسر شما باج داده بشه، نه منظورم اینه که همون طور که خانواده شما احترام داماد رو نگه داشتن داماد نیز موظف هست متقابلاً این کارو انجام بده.
-
سلام مهرناز جان يكبار جواب نوشتم نميدونم چرا ديده نميشه دوست خوبم اول بايد روي خودت كار كني و اون هم كم كردن حساسيت هست من هم سالهاي اول زندگيم مثل تو بودم شوهرم آدم خيلي ركي هست و هر كار يا حرفي كه خوشايندش نباشه اعتراض ميكنه و زود جبهه ميگيره اوايل از حرفاش دهنم باز مي موند متاسفانه منم آگاهي نداشتم همش از خانوادم طرفداري مي كردم ولي بعد ها ديگه خودم رو عادت دادم ديدم خب بعضي مواقع هم اين بيچاره راست ميگه خب. تو هم بايد بدون طرفداري قضاوت كني مثال ميزنم ميگه مادرت هميشه بيرونه خب اگه واقعا از 10 بار رفتنتون 7 بار اينطوري هست خب تو هم توي دل خودت فكر كن ببين اگه راست ميگه ديگه چرا طرفداري مادرت رو ميكني اونم پيش شوهرت.ميتوني با خنده و شوخي بگي وا مامان راست ميگه شوهرم(اسمش) شما هم خودتون رو خيلي گرفتار ميكني يكم تو خونه بيشتر استراحت كن.بعدا ميتوني به مادرت بگي كه پيش شوهرم اونطوري گفتم بزار شوهرت يقين كنه كه طرف اون هستي.واقعا من نميدونم چرا مرد و زن هر كدوم بيشتر پدر مادر خودشون رو مثبت مي بينن. به عينه بگم دوست من يك مثال بزنم پدر مادر من ميان خونمون پيش بچه ها چند بار شوهرم گفت بابات درجه يخچال خونمون رو كم و زياد ميكنه منم دفعه اول گفتم نخير اصلا اينطوري نيست حالا يكروز بابام اومده تو چرا پشت سرش حرف ميزني بعد نشستم با خودم گفتم خب راست ميگه اگه شوهر من بره خونه مامانم اينا به يخچالشون دست بزنه مامانم چي ميگه؟دفعه بعد خودم واقعا با چشمام ديدم كه بعد از رفتن بابام اينا درجه يخچال عوض شده عصر به شوهرم گفتم ميبيني بابام باز درجه رو عوض كرده بايد بهش بگم كه ديگه اينكارو نكنه ميدوني جواب شوهرم چي بود گفت خب ديگه باهاش كاري نداشته باش ولش كن خودمون دوباره عوض ميكنيم ببين به همين راحتي در حالي كه در حالت قبلي به قدري عصباني شده بود كه حد نداشت.هزار تا مثال ديگه هم هست كه بعدا واست توضيح ميدم تجربياتم رو تو سعي كن مثل من دير از خواب بيدار نشي كاري كن كه شوهرت مثل شوهر من بهت نگه هميشه منو به خونوادت فروختي تو بيشتر طرف شوهرت رو بگير با احترام با پدر مادرت رفتار كن اونم عادت ميكنه بعدا هم رفتارش درست ميشه.يك نكته ديگه عزيزم تو وقتي ميري خونه مامانت اينا با شوهرت از قبلش هماهنگ كن كه خونه باشه ديگه سعي كن خودت هرموقع خواستي بري ديدنشون ولي وقتي شوهرت هم مياد دعوتي باشه مثلا من طول ماه هر موقع دلم خواست بچه ها رو برميدارم ميرم خونه مامانم اينا يا باهاشون بيرون ميرم مامانم اينا هم چون مثل مامان تو زياد خونه فاميل و بيرون ميره خودش ماهي يكبار يا توي مناسبتها واسه شام و ناهار دعوت ميكنه شوهرم رو هم عادت دادم دم به دقيقه سر نزنيم بلاخره اونا زندگي و كار و گرفتاري دارن ديگه.شاد و موفق باشي
-
سلام دوست عزیز.تازه امروزه جوابتو دیدم ناامید شده بودم .ممنونم ازت . مثالهات برای من آشنا بود.امید وارشدم به زندگی فقط یه سوال دیگه دارم تو این شرایط بچه دارشدن منطقی هست؟سنم 32 وشوهرم 33 - 3ساله ازدواج کردیم .هرموقع خواستیم بجث ومشاجره پیش اومده منصرف شدیم . .موقع عصبانیت خیلی بدعصبانی میشه .چندبارم قهرکردم خونه پدرم بعدها متوجه شدم اشتباه کردم .ممنونم دوست گرامی
-
سلام
منم که ایراد از خانواده خانمم میگرفتم سخت طرفداریشون رو میکرد . دیگه جرات نمیکردم در موردشون حرف بزنم .
بخاطر همین با بچه دار شدن مخالف بودم.
تا اینکه خواهر خانمم ازدواج کرد و دقیقآ برعکس خانمم عمل کرد وما دو تا تآثیر مثبتش رو دیدیم و خانمم عوض شد .
وما خوشبختتر شدیم.بچه دار شدیم وهمه چی بهتر شد.
خانمelsay خیلی درست گفتن ، اگه یه جایی هم حق با شوهرتون نبود هیچ وقت تو جمع یا تو فامیل ویا جلو پدر مادتون ضایش نکنید .
همیشه بزرگش کنید بهش احترام بزاری مخصوصآ تو جمع . فکر نکنید ما مردها سوء استفاده میکنیم .
خانمم میدونست حق با منه ولی فکر میکرد اگه حرفهام رو تآیید کنه من سوء استفاده میکنم . بخدا اینطور نیست ومن آروم تر شدم وبا
خانواده همسرم کنار امدم . دیگه خانمم کارهای اشتباشون رو تآیید نکرد و بهم گفت ، ما
نمیتونیم آدمها رو عوض کنیم . ومن هم قبول کردم .خانمم تصمیم گرفت که کمتر رفت و آمد کنیم .
و همه چیز خوبه و علاقه من هم به خانواده همسرم خیلی بیشتر شده . حالا دیگه میدونم برای خانمم در الویتم.
-
سلام دوست عزیز به نظر من دانستن یک نکته برای همه ما ضروریست "نه داماد مثل پسر می شه و نه عروس مانند دختر " تنها چیزی که می تونه ارتباط عروس و دامادو با خانواده همسرو گرم و حفظ کنه احترامه . احترام متقابل . هیچ لزومی نداره که عروس یا داماد در جریان جزییات زندگی خانواده همسر قرار بگیرند مثلا بیرون رفتن مادر شما به خود او مربوطه و در جریان بودن همسر شما از این موضوع کاملا غلط و اشتباهه. چرا که او ممکنه تفسیر غلط و ناشایستی از اینکار مادر شما داشته باشه و تصور کنه که شما هم از او تاثیر می گیرید و شاید بخواهید مانند او رفتار کنید. به نظر من هر چه شما تلاش کنید همسرتان را به هر شکلی به خانوادتون نزدیک کنید نتیجه عکس می گیرید مگر اینکه خود او به این نتیجه برسه . باید رفت و آمدها کنترل شده و به جا صورت بگیره تا حرمتها حفظ و حریمها رعایت بشه .َ
-
سلام واحترام.ممنونم ازپاسخ مفیدشما
-
سلام نميدونم چندسال هست ازدواج كردين ولي 32 سال سن خوبي براي بچه دار شدن هست.فكر نميكنم مشكل حادي توي زندگيت داشته باشي فقط بايد سياست زندگي داشته باشي.شما از كجا ميدوني كه طرف شوهرت رو بگيري سواستفاده مي كنه نه بخدا تو هرچي طرف شوهرت رو بگيري همونقدر خودت خوشبخت تر ميشي.چي ميشه مگه شوهرت تو رو به طرف خانواده خودش بكشه.خب همه خانواده خودشون رو بيشتر تاييد مي كنن ديگه 32 سال توي اون خانواده بزرگ شده شوهرت مثل شوهر من حساسه فكر مي كنم و زود عصباني ميشه منم مثل تو اولش نااميد بودم ولي بعدا رفتار خودم رو درست كردم.هر موقع خانوادم كار يا رفتاري مي كنن كه شوهرم عصباني و ناراحت ميشه توي خلوت بهش ميگم خب گفتن من معذرت ميخوام ببين خيلي معجزه ميكنه برعكس فكر تو نه تنها الان كه 13 سال از زندگيمون گذشته سواستفاده نكرده بلكه اين حرفام،خانوادم رو بيشتر محترم كرده پيش شوهرم. بزار يكم بگذره شوهرت خودش خسته ميشه از حرف زدن پشت خواهرت و خانوادت.شوهر من عادتش هست حتي از خانواده خودش هم ميگه و منم هميشه با شوخي جوابش رو ميدم خيلي تاثير داره. 2 تا دختر ناز هم داريم.چرا اينقدر نااميد هستي من مطمنم توشوهرت رو عصباني نكني اون عصباني نميشه امتحانش كن مي بيني.رفت و آمدها رو هم كم كن يا اگر زياد هست رفتار خانوادت با شوهرت محترمانه باشه يعني توجه كن ببين از چي و چه رفتاري خوشت مياد.يك چيز ديگه تو اگه انتظارت رو كم كني از چيزي ناراحت نميشي مثلا من اصلا انتظار ندارم شوهرم بره خونه مامانم اينا و بشينه و بگه و بخنده و مامانم رو ببره بيرون و گردش و در واقع عين پسر باشه براي خانوادم سعي مي كنم خودم نقش پسر رو باشم براي پدر مادرم شوهرم خيلي زرنگ باشه به خونواده خودش ميرسه چون با اينهمه گرفتاري وقت نميكنه اينطوري كم كم توقعات مادر و پدرم هم از شوهرم كم ميشه.خلاصه كلام اصلا عنوان تاپيكت كلا غلطه به نظرم و هيچوقت نميشه به زور شوهر به خانواده همسر جذب بشه.اگر هم بشه همه چي ظاهري هست و من خودم متنفرم از ظاهرسازي شوهرت رك هست و راحت بزار همونطوري بمونه اون از رفتار خواهرت ناراحت ميشه چون كسي و جايي رو نداره بگه به تو ميگه كار بدي كه نميكنه تو انتظار داري همش تعريف كنه؟ تو باهاش همراهي كن نترس اتفاق خاصي نميافته يادت باشه براي بچه دار شدن فقط نظر شوهرت برات بايد مهم باشه و همينطور توي تمام زمينه ها حتي پيش خانوادت و شوهرت بگو هر چي شوهر جانم بگه حتما اينكارو بكن وقتي شوهرت اطمينان كرد كه اون نفر اولت هست توي زندگيت ديگه نه تنها تو بهترين كس براي اون ميشي بلكه خانوادت رو هم خيلي دوست خواهد داشت.خودت ميگي قهر كردي رفتي خونه پدرت بعد متوجه اشتباهت شدي منم چندين بار اينكارو كردم ولي بعدا يادگرفتم توي قهرو دعوا نرم خونه كسي چون نميخوام بعدا توضيح بدم كه اونا هم هزار تا حرف بگن پشت شوهرم.پس اگه شوهرت مثل شوهر من قهر ميكنه نمياد طرفت و بايد تو منت كشي كني. هيچوقت باهاش بيشتر از 2 ساعت قهر نكن بزار بدونه تو اهل قهر نيستي هر موقع هم ناراحت شدي از دستش با احترام موضوع رو بگو اگه ديدي عصباني هست همون لحظه حرفات رو كات كن و ادامه نده فقط با تمرين ميتوني رفتارت رو درست كني. بازم بهت سر ميزنم
-
سلام مهراز عزيز.
من مشاور نيستم ولي برام جالب بود كه خانواده ما هم در شهرمون از نظر احترام حرف اول رو ميزنن و همسر من هم دقيقا همين برخورد رو داره. وقتي تاپيكتو خوندم كمي به خودم اومدم و پيش خودم گفتم شايد دليل اين نوع رفتار همسران ما به علت اعتماد به نفس پايين اونها در مقابل خانواده ما باشه. يعني شايد در ذهن خودشون خونواده ما رو برتر از خونواده خودشون ميبينن و با اين رفتارها مي خوان با اين حس خود مبارزه كنند! خيلي جالب بود برام چون به اين مسئله شك كرده بودم! در اين صورت ما و خونوادمون بايد مواظب رفتار و گفتار خودمون باشيم كه اين احساسش شديدتر نشه وبه مرور بهتر بشه.
يه نكته ديگه درمورد اينكه دوستاني گفتن تو هم با همسرت همراه شو در بدگويي از خانوادت. ميخواستم بگم من اين عادت بد رو داشتم و ضربه شديدي از اين كار خوردم. من عادتي كه دارم به انسانها و رفتارشون از ديد روابط انساني نگاه ميكنم و مثلا نگاه نميكنم كه اين خانواده منه يا خانواده همسرم يا كس ديگه اي. اگه كار كسي از نظر من اشتباه باشه ميگم يا كار خوب. ودر مورد خونواده خودم هم هر رفتاريا گفتار زشتي كه خواهرم يا برادرم انجام ميدادن به راحتي نزد شوهرم ميگفتم و بعد از يه مدت ديدم اونهم با من همراه شده و حتي با لحن خيلي بدتري اين موضوع رو جلوي من بيان ميكنه و من حالا از اين كارش ناراحت ميشم و ميفهمم كه مقصر اصلي اين قضيه خودم بودم.
پس به نظر من بهتره كه ما درخصوص خونواده خودمون (وحتي خونواده همسرمون) نقش بي طرف رو داشته باشيم. يعني نه جانبداري متعصبانه كنيم و نه توهين و بدگويي. فقط سكوت... منكه امتحان كردم خيلي جواب ميده. شما هم ميتوني هريك از اين روشها رو امتحان كني. ولي به نظرم روش همراهي همسر در بدگويي در بلند مدت با شكست مواجه ميشه.
درود
-
سلام دوستان
این بحث بدگویی شوهر از خونواده همسر چقدر زیاده شوهر منم همینطوره منم تا جایی که میتونم سعی میکنم همراهیش نکنم ولی یه جاهایی واقعا نمیشه با تایید دائمی هم در آینده مشکل سازه کاری که مادرشوهر من میکرد دائم از خاهرو برادراش حتی مادرش جلوی شوهر و بچه هاش بد میگفته حتی الان جلوی ما عروسا دیگه الان بچه ها که بزرگ شدن کاری کردن که با همشون قهره و نمیزارن رابطه داشته باشه میگن خودت میگفتی که اینا الن و بلن
منم از تجربه اون استفاده کردم نمیزارم شوهرم از الان همه خانوادمو تخریب کنه که بعدها روی بچه هام هم تاثیر بزاره
دوستان عزیز باید ههمون با سیاست بتونیم این قضیه رو ختم بخیر کنیم
-
من ازelsy ,lena ,»مهرسامامان تشکرویژه میکنم .واقعا امیدوارشدم نوشته های شما رو که میخوندم ازاحساس وتجربه همدردی گریه ام گرفت .امیدوارم هممون بتونیم به آرامش برسیم باسیاست های خانمانه.من ازحرفهتهای خوبم نتیجه گرفتم که زیاد نباید دربدگویی شوهرازخانواده مون همراهی کنیم یا اگرهمراهی میکنیم به طرز مثبتش .مثلا اگه میگه مادرت هیچوقت خونه نیست بگیم آره حق باتوئه میدونی مادرم گرفتاره بنده خدا ....پس بچه دارشدن تو این شرایط مشکلی ایجادنمیکنه اگرخودمون اصلاح بشیم ....دوستان اگه موافقه حرف منید نظربدید.بازهم ازهمه شماها که توجه کردید سپاسگزارم
- - - Updated - - -
ممنون وسپاسگزارم .ممنونم
-
ببخشید می دونم جاش اینجا نیست ولی یاد خاطرات خودم افتادم...یادم پدر شوهرم یه دفعه به شدت داشت با شوهرم سر یه مسئله ای بحث می کرد در حد زور گفتن یعنی داشت بهش زور می گفت و جلوی روی من بهش فحش می داد و چند دفعه هم شوهرم هل داد که من طاقت نیاوردم و جلوش گرفتم و بینشون ایستادم که کافیه می دونین سر من هم داد زد که به تو ربطی نداره من هر غلطی بخوام با بچه هام می کنم به عروسام هیچ ربطی نداره وقتی با بچه ام حرف می زنم نباید جلو بیای و باید ساکت باشی......من اونجوری جلوی اون ایستادم نه فقط چون با شوهرم این برخورد می کرد ...حتی اگه توی خیابون هم راه می رفتم می دیدم به یه نفر ظلم میشه و می دونستم که زورم میرسه میرفتم و کمک می کردم شخصیت من اینجوری شکل گرفته....
حالا که حرف دیگران می خونم می بینم همه می گن با سیاست رفتار کن واقعا چه سیاستی به درد شخصی که حرمت نگه نمی داره می خوره؟
یا می گین از خانواده خودت طرفداری نکن !!!من حتی از شوهرم داشتم دفاع می کردم حتی این کار هم درست نیست؟
البته این یه واقعیت که شوهرم هیچ وقت بخاطر اینکه از خودش یا مادر یا برادرش در مقابل پدرشون دفاع کردم از من تشکر نکرده
شایدم واقعا به من ربطی نداره...ولی این به من ربطی نداره معنی ایش این میشه که مثلا مادر شوهر مریضم بیمارستان نبرم و برادر شوهر دانشجوم توی خونه ام راه ندم که پدرش از خونه بیرون اش کرده.....
دیگه نمی فهمم چیا به من ربطی نداره؟!!!!