می خواهم زندگیمو از نو بسازم .

سلام دوستان عزیزم .سال نو مبارک .من حدود یک ماه پیش اینجا تاپیک باز کرئم با عنوان دارم طلاق می گیرم ولی هنوز شوهرمو دوست دارم و مشکلاتم رو عنوان کردم که 27 سالمه کارمندم .شوهرم 29 سالشه .گفتم درامدش کفاف زندگیمونو نمیداد من برای پول پیش خونه به همسرم پول دادم و اون کتکم زد و من مجبور شدم برم خونه پدرم و اقدام برای طلب مهریه و نفقه کردم شوهرم هم حدود 10ماه ازش خبر ندارم ولی 1 ماه پیش که بهم اس ام اس دادیم گفت به هیچ عنوان حتی اگر بره زندان هم حاضر نیست منو طلاق بده حالا من این مدت خیلی فکر کردم من هم خیلی اشتباهات توی زندگیم داشتم .راجع به خانوادم هم یه چیزایی متوجه شدم و فهمیدم که نمی تونم بعد از طلاق به پدرم یا مادرم تکیه کنم چون اونا خودشون سرشار از مشکلات هستن بنابراین ترجیح میدم برگردم به زندگیم حالا نمیدونم چیکار باید بکنم بنظر شما خودم مستقیم زنگ بزنم با شوهرم صحبت کنم یا اینکه از طریق واسطه مثل دایی ام اینکار رو بکنم ؟

مینا جان خوشحالم که شما تصمیم گرفتید زندگیتون رو از نو بسازید . اینکه همسرتون هم حاضر به طلاق نیست نشون دهنده اینه که ایشون هم به زندگیش و شما علاقمنده ولی مثل شما غرورش اجازه نمیده پا پیش بگذاره . قبل از هر کاری مهارتهای زندگی و همسر داری رو یاد بگیرید و به کار ببندید تا دیگه اشتباهات قبلی رو تکرار نکنید . عشق رو در زندگیتون پر رنگ کنید اینطوری دیگه مادیات و فرعیات رنگ میبازند . همسر شما و خوشحالی و خواسته ایشون اگر اولویت اول و تنها هم و غم شما باشه اینطوری خوشبختی به سراغ شما خواهد امد . حتی اگر این تلاش یکطرفه و از جانب شما باشه تاثیرش رو در همسرتون هم خواهد گذاشت . شاید زما ن بیشتری ببره ولی بی تاثیر نخواهد بود .

در این مرحله که کدورتی بین شما به وجود اومده بهتره شخصا اقدام نکنید و بواسطه بزرگترها رابطه رو اصلاح و از نو شروع کنید . ولی پس از شروع دوباره به همسرتون هم بگید که بیا گذشته ها رو فراموش کنیم و از نو شروع کنیم . در زندگی همانگونه باشید دوست دارید همسرتون اونطور باشه . عاشق و عاشق و عاشق .
یه عاشق با حرف پول و اینجور چرندیات معشوقش رو ناراحت نمیکنه . یه عاشق غر نمیزنه . سر کوفت نمیزنه . داد نمیزنه . .........................

سلام واحد جان ممنون از راهنماییهات عزیزم.میخوام بعد از تعطیلات به یکی از داییهام که رابطه خوبی باهم داریم بگم باهاش صحبت بکنه که اگر اونم راضی باشه و بخواد بریم مشاوره .منم میخوام روی خودم کارکنم و مهارت های زندگی رو یاد بگیرم .من تو خونواده ای بزرگ شدم که زیاد با کسی رابطه و رفت و آمد نداریم مادرمم همیشه تو خونه بوده و سالی 12 ماه هم از خونه بیرون نمی رفته و کلا باکسی ارتباط نداشته و همیشه هم تو خونه قلدری میکرده و هممون ازش حساب میبریم و خیلی حرفاش رومون تاثیر داره خیلی از مواقع خودم میفهمم حرفایی که میزنه بنظرم درست نیست ولی هیچ وقت نمی تونم روی حرفش حرف بزنم و حرفاشو قبول میکنم در واقع مادرم از اجتماع و زندگی مردم واقعا چیزی نمی دونه برای همین منم چیزی راجع به زندگی ازش یاد نگرفتم خیلی از مواقع تو زندگی با شوهرم احساس میکردم مثل مامانم دارم قلدری میکنم براش در واقع هر چقدر من تو خونهمون با اینکه فرزند بزرگ هستم از خواهر و برادر و پدر و مادر زور میشنیدم در برابر شوهر اینطوری نبودم دقیقا برعکس عمل میکردم یا حرفاشون خیلی روم تاثیر داشت گاهی حرفای خونوادمو که مثلا میگفتن باید ایکارو بکنید به زور یا جنگ و دعوا ازش میخواستم کاری و که خانوادم میخوان رو انجام بده در واقع به هر قیمتی میخواستم اینکار بشه .از بچگی هم همینطور بودم مادرم یا خواهرم و برادرم که از من کوچکترن ولی همیشه بهم زور میگفتن و منم همیشه خودمو براشون به آب و آتیش میزدم فکر میکنم این رفتارم تو زندگیم خیلی تاثیر داشته میخوام هر طوری شده خودمو اصلاح کنم .خواهش میکنم از دوستان اگر میتونن منو راهنمایی کنن که برای بهبود زندگیم چه کارهایی میتونم بکنم؟

سلام مینا جان

تصمیم درست و منطقی ای گرفتی عزیزم ولی ازکجا معلوم که همسرتونم بااین تصمیم موافقه?
شما تو زندگی گذشته تون با همسرت اجازه دخالت کردن به تموم خانواده تو دادی تاکی ميخاي کارای گذشته رو ادامه بدی منم با نظر واحد جان کاملا موافقم که تو این شرایط بزرگترا باید واسطه بشن ولی شرایط شما فرق میکنه شما تمام کارای که واسه طلاق لازمه انجام دادی تمام مراحل ورفتي الان برفرض که دایی شما واسطه بشه ایشون ازطرف شما چه حرفایی رو بزنه که شوهرتون رو آروم کنه ?????????

عزیزم تو میگی ده ماه ازشوهرت خبر نداری اگه ایشون خودش نخاد با شما زندگی کنه هیچکس نمی تونه نظر شو عوض کنه این شماهستين که بااین آقا زندگی کردین وبهترميدونين ازچه راههايي وارد بشین و چه طور حرف بزنين که اونو به زندگی مشترک برگردونين

به نظر من بااین شرایط شما و باتوجه به این مدتی که ازهم دوربودين اگه خودت باشوهرت صحبت کنی بهتر نتیجه میگیرى تا اینکه کسی دیگه بخاد باهاش حرف بزنه

خودت بهش زنگ بزن یه جای خوب وآروم (ترجیحا اگه جایی باشه که باهم رفتين و خاطره های خوبی ازش دارین) رو انتخاب کن محکم و قاطعانه باهاش حرفاتو بزن ولی تحت هیچ شرایطی با التماس و گریه وزاري نباشه منطقی ومحکم

خدا پشت و پناهت باشه گلم

ممنونم آبی آسمان عزیز .یعنی شما میگید ممکنه شوهرم نخواد با من زندگی کنه ؟ خوب پس میخواد چیکار کنه نه طلاقم میده نه زندگی میکنه پس میخواد چیکار کنه 1 ماه پیش که با اس ام اس باهاش صحبت کردم گفت طلاقم نمیده گفت فکر طلاقو نکنم چون طلاقم نمیده خوب درست میگید باید یه جوری بفهمم قصدش چیه و میخواد چیکار بکنه؟

سلام دوستان .من فقط امیدم به اینجاست تو رو خدا اگر کسی میدونه بگه من چیکار کنم امروز میخوام به داییم زنگ بزنم. تو رو خدا شما بگید امیدی به این زندگی هست؟ من شوهرمو دوست دارم خیلی .

سلام مینای عزیز
با آرزوی سلامتی و سربلندی برای شما.
همه ما از شنیدن این خبر واقعا خوشحال شدیم که شما قصد اصلاح روابط رو دارید.
اما مینای عزیز متوجه این نکته باش که وقتی همیشه از یک راه بری، همون نتیجه قبلی رو میگیری.
ایشون همسر شما هستن و بین شما دو نفر خصومت و تیرگی رابطه به وجود اومده. نه بین ایشون و بزرگترای شما. درسته که بزرگترها مقدم هستن. اما در مورد شما کمی بحث متفاوته.
شما هم جاهایی مقصر بودید. بهتره خودتون با ایشون ملاقات کنید. ایشون نیاز دارن که حرفهایی رو به خود شما بگن و چیزایی رو از زبان خود شما بشنون.
خب شما داییت رو میفرستی، دایی شما هرچقدر هم که با شما صمیمی بوده باشه در مقامی نیست که زندگی خصوصی شما رو درک کرده باشه. چرا شما،ما یا هر فرد دیگه ای نمیخوایم دست برداریم از این کار کلیشه ای واسطه فرستادن. من سر حرفم با همه افرادیه که اولین چیزی که به ذهنشون میرسه عقب کشیدن خودشون و فرستادن دیگریه.
شما یک فرد بالغ هستید. باید بتونید چالشهای زندگی شخصیتون رو مدیریت کنید. باید تفاوت قایل بشید بین این مطلب که هنگام مشکل ما از سایرین مشورت میگیریم و در نهایت خودمون تصمیم میگیریم. خواهش میکنم این نقش واسط رو حذف کنید. خودتون رو با مشکلاتتون مواجه کنید
اگر دایی شما ناخواسته چیزی رو گفت که نباید گفته بشه و اوضاع زندگی شما بدتر بشه،تکلیف چیه؟ هم شما،هم همسرتون و هم دایی شما با چالش جدیدی مواجه میشید.
اگر واسطه شما حرفی رو بزنه که مدنظر شما نبود و یا برداشت همسرتون چیزی بود که نباید باشه،چه کسی قادره چالش جدید رو برطرف کنه؟
اگر همسر شما حرفی زد که واسطه شما نتونست از شما دفاع کنه، یا اصلا واسطه علیه شما جهت گیری کنه؟
مینای عزیز
حتی حتی حتی اگر این بار این واسطه فرستادن شما جواب بده،دفعه بعد هم باید این واسطه رو بفرستید چون هیج تضمیتی نیست که شما دچار مشکل نشید؛پس خودتون رو در ایت سیکل معیوب نندازید. از یک جا به بعد خودتون با مشکلاتتون روبرو بشید.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
عزیزم این آقا شوهر کیه؟ شوهر هر کسی که هست، لطفا به همسرش بگو بره باهاش صحبت کنه و تکلیفشو مشخص کنه.
همسر شوهرت باش لطفا. اون با تو مشکب داره نه با دایی تو.
منتظر خبرهای خوب شما هستیم.
به انید موفقیتت عزیزم
:43:

من دیروز با داییم صحبت کردم فقط میخواستم با کسی مشورت کرده باشم که چیکار کنم داییم بهم گفت فعلا کارهای طلاقمو انجام بدم وقتی رای طلاقمو گرفتم یه جوری به همسرم اطلاع میدیم اگر اونم حاضر باشه زندگی کنیم اون وقت حق طلاق رو بهم بده بعد یکبار دیگه بهم فرصت بدیم و با هم زندگی کنیم .بنظر شما کار درستیه اینکار؟

خیلی نگران اگر کسی میدونه و میتونه راهنماییم کنه بهم بگید این کاره درستیه یا نه ؟

به عنوان کسی که جداشده و موردهای بیشماری هم در اینباره دیده میگم:

هرگز این زندگی به روال عادی و عشق و عاشقی و دوست داشتن و احترام برنمیگرده

وقتی تا این مراحل پیش برید برای طلاق دیگه مثل لیوان آبی میمونه که ریخته شده و هرگز مثل قبل اون آب به اون لیوان برنمیگرده

وقتی شما رای طلاق رو در دست داشته باشید کاملا مشخصه ازش بعنوان یک اهرم فشار برای گرفتن حق طلاق دارید استفاده میکنید و اگر هم بازگشتی به زندگی باشه فکر میکنید اون زندگی عشقی به همراه داره؟

در یک پروسه لج و لجبازی و روو کم کنی افتادین هر دوتون، بهتره خودمون رو گول نزنیم و واقعیت هارو ببینیم
یاحق

سلام خانم نادیا.خیلی نا امیدم کردید .من الان به شوهرم اس ام اس دادم ولی هنوز جواب نداده .نمیدونم جواب بده یا نه؟ بنظرتون بهش چی بگم ؟

عزیزم
موضوع امید یا ناامیدی نیست
عاقلانه فکر کن
موضوع اینه که اگه بخوای تا مرحله حکم طلاق پیش بری (یعنی کشتن کامل زندگی مشترک) و اون حکم رو برای این توی دستت داشته باشی که بعنوان اهرم فشار برای گرفتن حق طلاق ازش استفاده کنی و حق طلاقم بگیری
بعد بیای به شوهرت بگی حالا بیخیال اینارو،بیا دوباره باهم زندگی کنیم!!! خودت ببین بنظرت شوهرت چه فکری درباره شما و این کارت میکنه و آیا دوباره قراره معجزه بشه بعد از این اقدامت و همه چیزو فراموش کنه و دوباره عااااشق و دل خستت بشه؟

من نام کاربریمو میخوام عوض کنم تو رو خدا میشه بگید چیکار کنم ؟

از طریق تماس با ما بالای صفحه یا مثلث مشکی سمت راست همین کادر گزارش بدید خودمم اطلاع میدم

سلام این تاپیکاهیی خانم سوده 82 خیلی مستونه براتون مفید باشه

شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...


کمکم کنید تا بتونم خودم و زندگیمو بازسازی کنم و همسر دلزدمو برگردونم...


میخوام با شخصیت همسرم و آقایون بیشتر آشنا بشم تا همسرمو برگردونم!!!


من با تغییراتم در زندگی و در برابر همسرم٫با صبر و ثبات و کمک شما دوستانم

سلام دوستان عزیزم.دو سه شب پیش با شوهرم حرف زدم گفت میاد با هم زندگی کنیم به شرطی که دیگه به حرف پدر و مادرم گوش نکنم و فقط به حرف شوهرم گوش بدم منم قبول کردم .مشکل دیگه ای که دارم اینه که ما از قبل از عید فهمیدیم پدرم با یک زن دیگه رابطه داره و صیغه اش کرده مامانمم فهمیده دیشب با مادرم درباره زندگی با شوهرم حرف زدم تو خیابون کتکم زد و برگشت خونه دادو هوار راه انداخت و بابامو شب از خونه انداخت بیرون گفت دیگه حق نداره بیاد خونه منم هر چی از دهنش در اومد گفت بعدم گفت خودمو میکشم اگر بخوای به فکر برگشتن باشی فقط طلاق .قسم خورد خودشو تو این خونه میکشه گفت بابامو بیرون کرده خودشم میکشه واقعا راست میگه اگر کاری رو بگه میکنه حالش خیلی بد بود خیلی بد بود امروز یه بلایی سرش نیاد شانس اوردم شوهرمم امروز قراره زنگ بزنه حرف آخرمونو باهم بزنیم که میخواییم چیکار کنیم تو رو خدا بگید من چیکار کنم دارم میمیرم جون تو تنم نیست خودمم کارم به بیمارستان داره میکشه هیچی غذا نمی خورم چند روزه تو رو خدا کمکم کنید من چیکار کنم.هیچ کس رو ندارم کمکم بکنه .

سلام ميناي عزيزم
اميدوارم دوستان زودتر بيان و کمکتون کنند.
در مورد خودتون اول سعي کنيد آروم باشيد . مادرتون الان درشرايط خوبي نيستند. اما مي توانند براي شما الگوي خوبي باشند ببينيد مادرتون چي کار کرده که اين حال و روزشه شما با يک نمونه واقعي طرف هستيد. سعي کنيد شما مثل ايشون نباشيد.
با مادرتون بحث و جنگ نکنيد و سعي کنيد خيلي آروم با ايشون صحبت کنيد. اصلا از خودتون دفاع نکنيد. به مادرتون بگيد که دوستش داريد ولي همسرتون رو هم دوست داريد
درمورد شوهرتون هم طوري که فکر نکنه شما هنوز هم تحت نفوذ خانواده هستيد بگيد که من واقعا مي خواهم که تغيير کنم ولي دو سه روز فرصت ميخوام و من هم چند تا شرط دارم. چون تاپيکهاي دوستان رو مي خوندم بچه ها مشاوره داده بودند که خيلي بي قيد و شرط همه چيز رو قبول نکنيد و سعي کنيد شما هم چند تا شرط معقولانه بگذاريد يعني کلا منفعلانه برخورد نکنيد . (پيام فرشته مهربون رو لطفا دوباره در تاپيک قبليتون بخونيد)
هر چند که شرايط شما بهتره که خيلي ملايم و نرم بدون التماس با همسرتون صحبت کنيد.
تو اين دو سه روز هم انشاءا... مادرتون آروم مي شوند به نظرم براي مادرتون هم مشاوره ضروري باشه .
به نظرم اگه قرار باشه حرف مادرت رو قبول کني يعني واقعا تحت نفوذي
برات دعا مي کنم و اميدوارم خوشبخت باشي

آرامش خودتون راحفظ کنید.از ورود به مشکل پدر و مادرتون خود داریکنید سعی کنیدبه مادرتون از طریق همدلی به ایشون آرامش بدین.

از هربحثی دوری کنید.

به همسرتون یه گوشی از اوضاع نابسامان منزل و پدر مادرتون بدین اما ماجرا را نگید درعین حال به ایشون اطمینان بدید که هدفتون
ادامه زندگی با ایشونه .

- - - Updated - - -

ازشون بخواین که برید زیر نظر مشاور و با پدر مادرتون اصلا بحث نکنید فقط یک جمله من زندگیم را دوست دارم و برای حفظش هر کاری می کنم. دیگه بحث نکنید . با مادرتون کل کل نکنید.

نمیدونم اینجا هم چرا کسی کمکم نمی کنه ؟ بابام دیشب برگشت خونه کلی تحقیر شد ولی بنده خدا نصف خونه رو هم زد به اسم مادرم و قول داد دیگه کارهای سابقشو تکرار نکنه.منم با شوهرم 2 ساعت تلفنی حرف زدم خیلی غد و یکدنه شده کلی برام شرط و شروط گذاشت گفت باید به حر فام گوش بدی گفت چند روز دیگه برگه عدم تمکین از شهرستان برام میاد گفت میام گیستو میکشم بر میگردونمت سر زندگیت گفت شهرستان زندگی میکنم سرکار نباید بری باید بچه دار بشی و با پدر و مادرت قطع رابطه کنی گفت خودمم دیگه پدر و مادرتو نمی شناسم بعدم گفت باید تعهد کتبی و محضری بدی منم حرفاشو قبول کردم به جز شهرستان رفتنو چون از اول شرط ازدواج من این بود که شهرستان نمی رم .ولی اون میگفت به تو ربطی نداره هر جا بخوام زندگی میکنم.منم بهش گفتم تو میری زندان ببینم چطوری منو میبری شهرستان پیش پدر و مادرت اونم قاطی کرد و هر چی دوست داشت گفت و قلدری کرد برام که با من در نیوفتین و از این حرفا گفت با تو نمیشه زندگی کرد مگر بالاجبار و اینجور صحبت ها منم از شکایتام پشیمون شده بودم میخواستم برم پس بگیرم به خودشم گفت با پدر و مادرم صحبت میکنم ولی اون فقط واسم شرط و شروط میذاشت آخرم قطع کردیم منم تصمیم گرفتم شکایت هامو پیگیری کنم اگه اون لحظه پیشش بودم و شرطاشو قبول نمی کردم میگرفت منو به باد کتک و دوباره همون برنامه های قبلی دوباره از دیروز رفتم دنبال شکایت ها ببینم به کجا میرسم من خیلی با آرومی حرف میزدم ولی اون طلبکار بود و کلی شرط و شروط گذاشت و بازم همش از خانوادش حمایت میکرد .بنظرتون کارم درسته و باید باهاش اینطوری برخورد کنم ؟

واقعیت اینه که بنده به عنوان یک شخص بیطرف و خارج از گود
یک زندگی مشترک نمیبینم
بلکه یک میدون جنگ میبینم که دو طرفش دشمن ایستاده و اون گلوله پرت میکنه اینیکی آرپی جی و دوباره اویکی با تانک و اونیکی خمپاره پرتاب میکنه
والا بخدا
این دیگه چه جور زندگی و متاهلی هست

آدما ازدواج میکنن که به یک آرامش روحی و روانی و همفکری و همیاری برسن
نه اینکه مشکلاتشون 100برابر بشه و یک روز خوش نداشته باشن و همش جنگ و دعوا و اعصاب خوردی و استرس و اشک و گریه و آه

من آینده خوب و سالمی در این رابطه نمیبینم
نشونه ها داره بیداااااد نیکنه در عدم موفقیت این زندگی

بچه دار شی؟؟؟؟
هرگز هرگز هرگز

پای یه طفل معصوم دیگه رو توی این میدون جنگ باز نکن لطفا

یاحق

درسته در واقع میدان جنگه ولی بخدا من کوتاه اومدم و بحرفتش گوش دادم گفتم بحرفت گوش میدم پولا رم از توقیف در میارم بریم خونه بگیریم ولی اون فقط حرف خودش رو میزد تازه ازم تعهد کتبی و محضری خواست برای شرط و شروط هاش منم قبول نکردم گفتم مگه اسیر میخوای ببری بعد از اینکه بهاش حرف زدم دوباره یاد قبل که با هم زندگی میکردیم افتادم که چقدر یکدنده و لجباز بود دوباره حرف 2 سال پیش و کشید وسط که خونه میخواستیم بگیریم من فلان جا میخواستم بگیرم و بابات برام وام گرفت نذاشت حالا بابام دور از انصاف نباشه خیلی بهش کمک مالی کرد تو عروسی و خونه گرفتن ولی اون همش میگفت پدرت دخالت کرد و این حرفا بمن میگفت تو عوض نشدی و نمیشی و به زور تو رو میارم سر زندگی داد و بیداد میکرد .فکر نمی کنم این زندگی فایده ای داشته باشه.با پدر و مادرم هم صحبت کردم بعد طلاق برم تنها زندگی کنم خودم تو این چند سال کار کردم میتونم برای خودم خونه بگیرم و زندگی کنم دیگه فکرم به جایی قد نمی ده .

- - - Updated - - -

دوستان اگر کسی میتونه راهنماییم کنه الان در ای شرایط من باید چیکار کنم خیلی به راهنمایی احتیاج دارم ؟

مشاورین محترم سایت میشه کمکم کنید چیکار کنم دوباره با شوهرم صحبت کنم یا نه خودمو کوچیک میکنم چیکارکنم؟

سلام من چطوری میتونم اشتراک آزاد بگیرم تا مشاوران سایت بهم کمک کنند باید چیکارکنم اشتراک بگیرم میشه لطفا راهنماییم کنید؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مینا 66

مشاورین محترم سایت میشه کمکم کنید چیکار کنم دوباره با شوهرم صحبت کنم یا نه خودمو کوچیک میکنم چیکارکنم؟

---

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام مينا جان.خوبي؟اونقدر نوشته هات رو با استرس نوشتي كه منم تند تند خوندم من از زندگي 2 سال پيش شما نميدونم ولي اينكه شما رفتين و شكايت كردين و ... خب خانم خوب مسلم هست كه شوهرت عصباني ميشه و هزار تا شرط ميزاره.ولي بدون اون الان عصباني هست بزار يكم بگذره. اول تو خودت رو آروم كن.شكايتت رو پس بگير.ببين اون ميخواد عوض كاراي تو رو دربياره.ببين اين چند سال كه شهر پدر مادرت زندگي كردي چه آرامشي داشتي كه الان ميگي شهرستان نميايي شوهر تو اول شرط تو رو قبول كرده كه بياد شهر تو زندگي كنه بعد مسلما دخالتهاي پدر مادرت رو ديده.نگو كه پدر مادر من لطف كردند و كمك چون مردها بيشتر ذهنيتشون به دخالت هست بايد قبول كني.چرا نميخواهي شهرستان بري؟اينطوري از تنشهاي پدر مادرت دور ميشي.چرا مادرت بايد به دخترش بگه بايد طلاق بگيري؟نميدونم هر چي فكر مي كنم باورم نميشه كه مادري همچين حرفي بزنه.مگه شوهرت چطوريه؟معتاده؟دزده؟چشش اينور و اونوره؟خصوصياتش رو بگو.مگه نميگي كه تو هم مثل مادرت قلدري كردي.خب اون شوهرت اينو نميخواد.مخصوصا كه توي خونه مادر پدرت اوضاع رو مي بينه هر چي تو قايم كني.شوهرت ميخواد تو به حرفش گوش كني.اين حق مسلم اون هست كه زنش به حرف اون گوش بده نه پدر مادرش.لاقل اگه نميتوني تو ظاهر نشون بده.بهش احترام بزار.با آرامش باهاش حرف بزن بگو شرطامون رو كمتر كنيم.اون ميخواد بچه دار بشي چون اينطوري فكر ميكنه زندگيش حفظ ميشه.اگه دوستت نداشت ميگفت اصلا نميخوامت بمونه بچه هم بخواد ازت.ببين مينا جان به عنوان خواهرت اگه قبول داشته باشي عميقا فكر كن مگه چند سال ميخواي زندگي كني آخرش چي تمام اين مشكلات و غصه خوردن هاي ما به خاطر اين هست كه خيلي به اين دنيا وابسته هستيم اگه مطمن بوديم كه همه چي رو ميزاريم و ميريم اين قدر يك دنده و لج باز نبوديم.خب تو از خونه شوهرت اومدي بيرون براي همين اون عصباني هست ميگه گيستو ميگيرم ميارم خونه.اگه مي گفت كه نيا خونه چي؟اون به اون زبان ميگه برگرد خب طرز گفتن اونهم اونطوري هست ولي مطمن باش كه از عصبانيت هست كه گفته.خوب نگاه كن ببين توي اين مدت كه باهم زندگي كردين تو چه آرامشي رو براي شوهرت فراهم كردي.توي قرآن اومده خدا زن و مرد رو براي آرامش هم آفريده.تو 10 قدم جلو برو.اگه اون يك قدم اومد تو دفعه بعد 9 قدم جلو برو همينطور ادامه بده به خوبي كردنت بعد ميبيني اتوماتيك وار همه چي به نفع تو هست.هميشه با خودم ميگم انسان ميتونه حيواني رو رام كرد دور از جون شما و همسرت و همه دوستان مگه ممكنه انساني كه خدا اونرو اشرف مخلوقاتش آفريده و اينقدر به اون مقام داده يعني از حيوان پست تره!!!!!!!!؟؟؟ تو خوبي كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد غاز
وقتي مامان بزرگها و مامانهاي قديمي رو مي بينم كه اينقدر به قول شوهر من زبونشون دراز نبوده كيف مي كنم هم خودشون تو آرامش بودن هم شوهرشون هم بچه هاشون.البته درسته الان دوره زمونه فرق كرده ولي من مطمن هستم كه هر احترامي كه براي شوهرت ميزاري بالعكس چند برابرش به خودت برميگرده از همين امروز فقط بدون هيچ چشمداشتي امتحان كن.وقت براي شكايت و طلاق و نامه و دادگاه زياده.خوب باش و خوبي كن.

خیلی ممنون السای عزیز.من باهاش حرف زدم خیلی آروم و ملایم حرف زدم بهش گفتم دوسش دارم و میخوام زندگی کنم گفتم کارهای پدر و مادرم رو تایید نمی کنم و اجازه نمی دم دخالت کنن ولی اون اصلا کوتاه نمیومد و شرط و شروط میذاشت میدونم من مقصر بودم ولی بخدا اونم تقصیر داشت خیلی لجباز و یکدنده است آدم مغروری هستش اصلا حاضر نیست کوتاه بیاد بعد خیلی هم مشکل مالی داره یعنی اگر ما کمکش نکنیم نمی تونه زندگیشو بچرخونه .پدر و مادرشم اصلا پشتش نیستن تو مسایل مالی البته اصلا یهش کمک نمی کنن ولی نمی دونم چرا انقدر هواشو نو داره ولی یه ذره هم هوای منو نداره با اینکه خیلی کمکش کردم ولی اصلا به چشمش نمیاد روز آخرم بخدا با وجود کمکهایی که بهش کردم با هاشم خوب بودم ولی باز کتکم زد مجبور شدم اینکار رو کردم ببینید من از اول هم باهاش شرط کردم شهرستان نمی رم قبول کرد بعد من زنش شدم وگرنه من اصلا قبول نمی کردم بهاش ازدواج کنم من نمیتونم برم شهرستان چون خودمو میشناسم و نمیتونم اونجا زندگی کنم حتی اگه مجبور باشم طلاق بگیرم من همه شرطاشو قبول کردم بجز شهرستا ن ولی اون میگفت هر جا دلم بخواد زندگی میکنم منم گفت پول ندارم و نمیتونم تهران زندگی کنم از خواهرم 3 میلیون قرض کردم شهرستان خونه گرفتم فکر کنید با 3 میلیون چه خونه ای گرفته من خودم اینجا درس خوندم و کار کردم تو خونه پدر و مادرم هیچ کم و کسری نداشتم پدرم از گل نازک تر بهم نگفته تا حالا چطوری برم با این شرایط زندگی کنم منم گفتم من نمی تونم اونجا بیام زندگی کنم گفتم پول پیش خونه رو که اونم مال خودم بود بهت میدم بیا اینجا خونه بگیریم و زندگی کنیم گفت نه با اون پولم نمیشه اونجا خونه گرفت دیگه مجبور شدم گفتم باشه پس میرم شکایت هامو پیگیری میکنم اونم گفت با من در نیفتید و من ال میکنم بل میکنم گوشی و قطع کرد فرداش دادگاه داشتم رفتم دنبال کارام دیروز بهش اس دادم گفتم دادگاه قرار داوری گذاشته 7 روز مهلت داری داورتو معرفی کنی اونم جوابمو نداد. دیگه راهی برام نذاشته میخوام بامشاورهای سایت صحبت کنم چطوری میتونم اشتراک بگیرم و باهاشون صحبت کتم میشه لطفا راهنماییم کنید.

سلام دوستان همدردی من نتونستم زندگیمو از نو بسازم امروز رای طلاقم صادر شد 20 روز دیگه هم اجراییه صادر میشه.

سلام مینا جان

عزیزم خودتو ناراحت نکن قوی باش ........یه زندگی که خراب شد درست نمیشه دیگه .....اگرم درست بشه چند سال بعد خراب میشه .

ان شا الله در اینده موفق بشی

سلام دوستان .من یک هفته است طلاق گرفتم فکر نمیکردم بعد از طلاقم انقدر داغون بشم شوهرم خبر نداره چون من طلاقمو غیابی گرفتم البته میدونست حکم طلاق اومده ولی خبر نداره رفتم دفتر خونه دیشب همش پیامو اس ام اس میداد بفهمه طلاق گرفتم یا نه منم درست جوابشو ندادم بهم گفت که تو خیلی اذیت شدی و زحمت کشیدی برای زندگیمون از دیروز همینطور دارم اشک میریزم الان محل کارم هستم ولی ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه خیلی حالم بده گفتم شاید اینجا بنویسم حالم بهتر بشه.هر چی فکر میکنم میدونم زندگیم هیچ فایده ای نداشت و اون زندگی دیگه زندگی نمی شد شوهرمم هم خیلی اذیتم کرده بود ولی نمیدونم چرا همش دارم گریه میکنم به هیچکسم نمیتونم حرفمو بزنم من خیلی ادم دل نازک و دل رحمی هستم فقط با یه حرف شوهرم همینطوری اشک میریزم در حالیکه اصلا احساس ندامت و پشیمونی نکرد تا دو هفته پیشم همش داشت تهدیدم میکرد که میبرمت شهرستان قلم پاتو میشکونم پدرتو در میارم از پدر و مادرت جدات میکنم میبرمت طویله و این حرفا تا اینکه هفته پیش رفتم دفتر خونه حالا دیشب اس داد و زنگ زد و تهدید نکرد من اینطوری شدم و همش دارم گریه میکنم حال روحیم اصلا خوب نیست احساس میکنم زندگی برام تموم شده احساس پیری میکنم احساس میکنم دیگه هیچ چیز خوشحالم نمی کنه احساس میکنم من دیگه به آخر خط رسیدم و زندگی و خوشبختی برای من تموم شده احساس میکنم زندگیم سوخته منم سوختم همه چیز برای من تموم شده تو رو خدا کمکم کنید چطوری از این فکرا بیام بیرون چطوری برگردم به زندگی چطوری خوشحال باشم؟

پیشنهاد می کنم تا می تونی سر خودتو گرم کن..اصلا خونه نشین و برو بیرون.بازارو و تفریح و کلاس ورزشی و..

البته بعد یک هفته طبیعیه هنوز نتونی کنار بیای..باید به خودت زمان بدی..قران خوندنم خیلی خوبه کلی ارومت می کنه..