-
دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام.چکامه هستم.26 سالمه.5 ساله که ازدواج کردم.4 سال هم با همسرم دوست بودم.راستش داريم از هم جدا ميشيم.البته به اصرار همسرم.نميدونين توي اين يکسال اخير چه روزهاي سختي رو گذروندم.ميخوام از مشکلاتم حرف بزنم.ولي توروخدا نظر بدين و بهم کمک کنين.
دوم دبيرستان که بودم مامانم رو بخاطر سرطان ازدست دادم.اون موقع با همسرم دوست بودم.خيلي همديگرو دوست داشتيم.به دليل شرايط سختي که توي خونه داشتم خيلي زود ازدواج کرديم.اون موقع من دانشجو بودم.بخاطر کمبود عاطفي که هميشه توي زندگيم داشتم شديدا به همسرم وابسته بودم.فقط ميخواستم براي خودم باشه.يه جورائي آزاديش رو ازش گرفته بودم و خيلي بهش گير ميدادم.اون موقع اينهارو نمي فهميدم.يعني آگاهيشو نداشتم.ولي الان ميفهمم.ميدونين اون زمانها خيلي توي مقايسه ميرفتم.که مثلا چرا همسرم خانواده اينقدر گرمي داره ولي من ندارم و خيلي چراهاي ديگه که همه اينها باعث ميشد که من از اونا کناره بگيرم و البته همسرم هم ناخودآگاه بخاطر من از اونها کناره گرفت.خانواده همسرم فوق العاده خانواده خوب و مهربوني هستن.هيچوقت توي زندگيم دخالتي نداشتن.و همسرم هم هيچوقت اجازه اين کار رو به اونها نميداد.ميخوام بگم که ما از نظر خانواده ها هيچ مشکلي نداشتيم.همسرم هميشه پشتم بود.ميدونين مشکل من وابستگي زياد من به همسرم بود که حسادت هم به دنبال اون مي اومد.البته اين رو هم بگم که همسرم خيلي مغروره.توي اين 5 سال هيچوقت يادم نمي ياد که بعداز قهر و دعوا اون براي آشتي پيش قدم شده باشه.البته چرا اگه دروغ نگم يه بار اين اتفاق افتاد.هميشه آرزوم بود که يه بار اون بياد طرفم.ولي نشد.ميخوام بگم منم خيلي جاها گذشت کردم.ولي اون نه.همه اينها گذشت تا يکسال پيش که اون اتفاق افتاد و زندگي ما رو از هم پاشوند.همسرم با خانوم و آقائي که از مشتريهاش بودن و با هم نامزد بودن روابط کاري برقرار کرد و باهاشون صميمي شد.هميشه بهش ميگفتم چرا يه شب دعوتشون نميکني خونه تا من هم باهاشون آشنا بشم.ولي اون هميشه از اين کار طفره ميرفت.من هم ديگه خيلي به اين قضيه گير ندادم.تا پارسال تولد همسرم که ديدم يه ساعت tissot که 000/200 تومن قيمتش بود از اونها به عنوان هديه گرفت.از اونجا بود که شک من شروع شد.موبايلشو چک کردم و چندتا sms مشکوک ديدم.شماره روکه برداشتم و زنگ زدم ديدم يه خانوم گوشي رو برداشت.از طرفي همسرم ميگفت که از طرف اين خانوم و آقا دوتا شاگرد آقا براي تدريس پيدا کرده(همسرم تدريس زبان هم ميکنه)يه روز دنبالش رفتم و ديدم با اون خانوم قرار داشت.در واقع به همون خانوم تدريس ميکرد.خلاصه اينطوري براتون بگم که توي اون زمان انگار همه چي دست به دست هم ميداد تا شک منو بيشتر کنه.من خانواده همسرم رو هم در جريان گذاشته بودم.و مادر همسرم شديدا پشتم بود.کار به جائي رسيد که ديگه نتونستم تحمل کنم و همه چيز رو به همسرم گفتم.بعدا فهميدم که همسرم چون با اين خانوم و آقا خيلي صميمي بوده و از حساسيت من هم باخبر بود و ميدونست که اگه من رابطه راحت اون رو با اون خانوم ببينم بهش گير ميدم به من در اين مورد حرفي نميزنه و به اونها هم ميگه که من مجردم.چون اگه ميگفته که ازدواج کردم اونها بهش گير ميدادن که بايد با خانومت آشنا بشيم.و از اونجا به بعد بود که کشمکشهاي ما شروع شد و همسرم پاش رو کرد توي يک کفش که فقط طلاق.
ميدونين چيه من تا اون موقع شاغل نبودم(الان يکساله که شاغلم.) تازه الانه که ميفهمم اگه مثلا همسرم با يکي از همکاراش که خانومه راحت صحبت کنه و مثلا بخنده دليل بر اون نميشه که با هم ارتباط خاصي دارن.ميدونين چيه تازه متوجه اشتباهاتم شده بودم. يکسال همه چيز رو تحمل کردم.توهينهاشو، تحقيرهاشو،جلوي خونواده اش خوردم کرد،من رو از خونه بيرون کرد ولي باز بعد از سه ماه جدا زندگي کردن برگشتم.بي توقع بهش عشق ميدادم.ولي اون حتي جواب سلام منو هم نميداد.جاي خوابشو ازم جدا کرد وشايد اين بدترين براي يه زن باشه.خيلي خورد شدم.من ميخواستم دوباره زندگيمو از نو بسازم.متوجه اشتباهاتم شده بودم و حاضر بودم هرکاري بکنم تا زندگيم رو نجات بدم.دلم از اين ميسوخت که از روي ناآگاهي و وابستگي زياد اين کارهارو کرده بودم نه به عمد.توي اين مدت خيلي احساس گناه ميکردم.و مرتب خودمو سرزنش ميکردم.ولي ديگه الان احساس گناه نميکنم.چون هرکاري که از دستم برمي اومد توي اين يکسال براي نجات زندگيم انجام دادم.ولي مسئله اينجاست که همسرم نميخواد که زندگيمون درست بشه.ميگه الان ديگه دوست ندارم.و من بهش ميگفتم ولي من هنوزم دوست دارم.من اگه متوجه اشتباهاتم نشده بودم اين يکسال همه چيز رو تحمل نمي کردم.ولي اون ميگفت نه فقط طلاق.گاهي اوقات دوستام که ازجريان ما باخبرن بهم ميگن هرکي ديگه جاي تو بود تا الان بريده بود. تو خيلي صبر کردي و سختي کشيدي.ماهم به شوهرامون گير ميديم.اين توي وجود اکثرزنها هست.دليل همسرت براي جدائي اصلا منطقي نيست.حتي پدر و مادر همسرم هم همين عقيده رو دارن.من که به همسرم خيانت نکرده بودم که حالا تاوانشو دارم اينجوري پس ميدم.
ميدونين دلم از اين ميسوزه که زندگيمون داره سر هيچ و پوچ از هم پاشيده ميشه.ميشه درستش کرد.ولي همسرم نميخواد و يه جورائي داره با سرنوشت من هم بازي ميشه.نميدونين چقدر دلم تنگ شده براي اينکه منو توي بغلش بگيره.بهم بگه دوست دارم.ديشب نتونستم تحمل کنم.رفتم و بغلش کردم و توي بغلش فقط گريه ميکردم.ولي اون مثل مجسمه نشسته بود و تلويزيون نگاه ميکرد.اين هفته قراره بريم براي طلاق.مشکل من اينه که من هنوز دوسش دارم.چه جوري با خاطراتم کنار بيام.توروخدا کمکم کنين.بهم بگين چيکار کنم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه جون
صندوق پستیت را نگاه کن حتما برات پیام خصوصی زدم
منتظرت هستم
بای بای عزیزم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوست عزيز
شما حتمآ نياز به پادرمياني يك شخص قابل اعتماد داريد.كسي كه هردوي شما قبولش داشته باشيد.درسته كه تو اين يكسال تلاش زيادي واسه حفظ زندگيت و جبران رفتار گذشته كردي ولي مثل اينكه همسرت حسابي دلسرد شده.
در ضمن اون دوستاني كه بهت ميگن ما اگر جاي تو بوديم تا حالا بريده بوديم دوست نيستن.اصلآ به حرفاشون گوش نده.
اين كه گفتن ما به شوهرامون گير ميديم نشون دهنده اين هست كه از عشق و زندگي زناشويي هيچي نمي دونن.اجازه نده راهنماييت كنن.
گيردادن به شوهر اصلآ افتخارآميزنيست.
يكسال جبران كردي ولي اين مدت واسه جبران اون سالها كه بشوهرت وابستگي شديد داشتي و اين وابستگي باعث شده بود كه آزادي شوهرت را ازش بگيري مدت كمي هست.كاش اون مدت كه وابستگي زياد بشوهرت داشتي از يك مشاور كمك گرفته بودي.
الان بهترين كار كمك گرفتن از يك شخص مورد اطمينان هست.
در مقابل شوهرت به اشتباهات اعتراف كن واصلآ بروش نيار كه اون هم مقصربوده وازش بخواه كه به يكديگر واسه يك شروع دوباره فرصت بديد.
با تمام وجودت واسه حفظ زندگيت تلاش كن.طلاق آخرين راه هست.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ميدونين چيه مشکل من اينه که همسرم از هيچ کس حتي پدر و مادرش هم حساب نمي بره.ميگه هيچکس نميتونه تصميممو عوض کنه.براي همين اونهاهم ديگه خودشون رو کشيدن کنار.به اشتباهاتم هم تا اونجائي که امکانش بوده اعتراف کردم.ولي زيربار نميره.بهش گفتم همه انسانها اشتباه ميکنن.مهم اينه که از اشتباهشون درس بگيرن و من واقعا به اشتباهاتم پي بردم.اگه غيراز اين بود تا الان تحمل نميکردم.ولي اون ميگه من اصلا ديگه بهت علاقه اي ندارم.يعني واقعا راست ميگه؟يه بغضي گلومو گرفته داره خفم ميکنه.همسرم ميگه من مثل چند ماه پيش ديگه به طلاق اصراري ندارم.دو راه جلوي پات ميذارم.يا از هم جدا بشيم و يا اينکه همينطوري به زندگيمون ادامه بديم.يعني به کار هم هيچ کاري نداشته باشيم.نه حرفي،نه مهموني،نه باهم بيرون بريم،هيچي هيچي.ولي آخه اين زندگيه؟به خدا افسردگي گرفتم.آخه من هم انسانم.خواسته هام که غيرمعقول نيست.به خدا ديگه نميدونم چيکار کنم.اگه توي اين زندگي بمونم بايد فقط تحمل کنم .شايد شرايط درست بشه شايد هم نشه.توان جداشدن هم ندارم.آخه بايد چيکار کنم؟
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سمانه عزيزم من هم خوشحال ميشم که بيشتر با شما آشنا بشم.آي دي من هست:
m_barber_2006@yahoo.com
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
مطمئنی که کسی نو زندگی همسرت نیست؟
هر کسی بود بالاخره کوتاه میومد
خیلی عجیبه
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه جان ، از داستان زندگیت متاثر شدم ، اشتباهاتی را از روی بی تجربگی انجام دادی ، اما دیگه الان باید درست فکر کنی، آیا با شناختی که در عرض این 5 سال از شوهرت بدست آوردی
1:/آیا فکر میکنی واقعا" دیگه علاقه ای بهت نداره
2:/ فکر نمی کنی میخواد به این طریق باصطلاح تو را تنبیه کنه؟
3"/ آیا اون خانمی که شماره اش را هم بدست آورده بودی با همسرش ، هنوز با شوهرت در تماس هستند؟ چقدر شوهرت با اونها راحته و خطشون را می خونه؟ شاید بتونی از اون زوج کمک بگبری و صحبت اونها با شوهرت ، ایشون را متقاعد کنه که کارش اشتباه است.
درمتن نوشته بودی:
نقل قول:
همينطوري به زندگيمون ادامه بديم.يعني به کار هم هيچ کاري نداشته باشيم.نه حرفي،نه مهموني،نه باهم بيرون بريم،هيچي هيچي.ولي آخه اين زندگيه؟به خدا افسردگي گرفتم.آخه من هم انسانم.خواسته هام که غيرمعقول نيست.به خدا ديگه نميدونم چيکار کنم.اگه توي اين زندگي بمونم بايد فقط تحمل کنم .شايد شرايط درست بشه شايد هم نشه.توان جداشدن هم ندارم.آخه بايد چيکار کنم؟
من حس میکنم خودت هم از پایه از زندگیت راضی نیستی؟ اول تکلیفت را با خودت مشخص کن، اگه زندگیت ادامه پیدا کنه آیا اون حس حسادتت را در خودت (در حد معقول، چون تا یک در صدی با رگ و ریشه انسان عجین شده و از اون بیشترش باعث دردسر برای طرفین میشه) مداوا کردی؟
به هر حال توی زندگی این شخص هم کسی پیدا میشه که ایشون حرف اون را قبول داشته باشه، میتونی اون را پیدا کنی؟
منتظر خبرهای شادکننده از طرفت هستم و به خدا توکل کن :203:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
يه روزي يه جائي خوندم که محبت هرچيزي رو ميتونه از پا دربياره.يعني خيلي سلاح قدرتمنديه.من يکسال بدون توقع و واقعا بدون توقع فقط عشق دادم.براي خودم هم جاي تعجب داره که بي توقع کاري رو براي کسي انجام بدم. آخه قبلا اينطوري نبودم.ولي حالا احساس ميکنم گاهي اوقات محبت هم ميتونه کاري از پيش نبره.الان به جائي رسيدم که فقط به خدا توکل کردم و واقعا معناي توکل رو درک کردم.سعي ميکنم توي زمان حال زندگي کنم تا نشونه هارو بگيرم و به نداي قلبم گوش کنم.روزاي خيلي سختي رو دارم پشت سر ميذارم.خدا کنه خدا جواب اينهمه صبرم رو بده.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم امیدوارم خدا کمکت کنه. چرا یک مدت از همسرت فاصله نمی گیری؟ منظورم این نیست که ازش جدا شی ولی یک مدت کاری به کارش در ظاهر نداشته باش ولی مراقبش باش. شاید همسرت داره تلافی تمام اون روزهایی رو که ناخواسته اذیتش کردی رو ازت می گیره . خونسرد باش و مهربون. با خانواده همسرت در ارتباط باش و به خدا توکل کن.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام. تو شرايط سختي هستين كاملا دركتون كردم ولي به نظرم حل كردنش ناممكن نيست.
يه اصل اساسي در مورد مردها وجود داره كه بارها به تجربه بهم ثابت شده و اون اينكه:"وقتي مردي از زني كه زماني دوستش داشته دوري مي كنه و نسبت بهش بي تفاوت مي شه، ابراز علاقه و محبت و وابستگي زن نه تنها مرد رو بر نمي گردونه كه بدتر باعث مي شه احساس خفگي كنه و از زن فرار كنه و از لحاظ احساسي دورتر بشه."
محبت ديدن و دوستت دارم شنيدن و قربون صدقه براي زن ها حتي اگه مردي رو دوست نداشته باشن مي تونه ايجاد كننده ي عشق به صورت اوليه باشه ولي در مورد آقايون اگه به زني علاقمند نباشن يا ازش خيلي دلگير باشن اين ابراز عشق كاملا كاركرد برعكس داره. يعني مرد حس مي كنه يه نفر بهش وابسته شده و مثل كسي كه به اجبار باري رو به گردنش آويزون كرده باشن دوست داره زودتر بار رو زمين بذاره و فرار كنه. در مورد مرد ها ابراز علاقه فقط وقتي موثره كه در مقابل ابراز عشق خودش باشه. يعني ثانويه باشه نه اوليه. به همين دليله كه اكثر دخترهايي كه از مردها خواستگاري مي كنند سرخورده مي شن. مرد دوست داره كشف كنه. دوست داره آنچه يافت مي نشود رو به دست بياره و مردونگي شو اثبات كنه. واسه همين غرور زن براش جذابه نه سهل الوصول بودنش.
من مشاور نيستم ولي به عنوان يه دوست فكر مي كنم بهتره بهش بگين كه با پيشنهاد دومش(ادامه ي زندگي بدون احساس) موافقين. وبعد از اون تلاش كنين ، واقعا تلاش كنين كه مثل خودش رفتار كنين. باهاش بد برخورد نكنين ولي اگه اشتياقش به شما 0 بود شما هم 0 باشين. اگر 10 شد ذوق نكنين و 100 بشين. درسته كه تو دلتون عشقتون 11 است ولي خودتون رو بي تفاوت نشون بدين. يه جوري كه انگار شما هم به اين نتيجه رسيدين كه بهتره همينجوري بي احساس ادامه بدين و با اين موضوع مشكلي ندارين. يادتون باشه اكثر مردها از زن ضعيف و وابسته و سهل الوصول خوششون نمياد. يه كم مثل روزهاي اول مغرور باشين. به خودتون بگين كه اگه بنا به معذرت خواهي و ابراز محبت بود من به قدر كافي وظيفه ام رو انجام دادم حالا نوبت اونه. به تفاوتي اگه هيچ تاثيري هم نداشته باشه كم كمش اينه كه كنجكاوش مي كنه كه دليل تغيير رفتارتون رو بفهمهو يادتون باشه : باهاش قهر نكنين. جواب حرفهاشو بدين. ولي كوتاه و در حد ضرورت و بي اشتياق و ابراز عشق.كم كم هرچقدر اون گرم شد شما هم رابطه رو گرم تر كنين تا همه چي مثل قبل بشه و يادتون باشه كه اشتباهات قبل رو تكرار نكنين.
موفق باشين و پر اميد و با توكل به خدا.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اصلاح: درسته كه تو دلتون عشقتون 11 است ولي خودتون رو...: درسته كه تو دلتون عشقتون 100 است ولي خودتون رو...
به تفاوتي: بي تفاوتي
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
معصومه جان مرصي از راهنماييتون.خيلي متشکرم.واقعا يه جائي گير کردم که نه راه پس دارم و نه راه پيش.ديروز همسرم سرما خورده بود.مرخصي گرفتم و يه ساعت زودتر از محل کارم خارج شدم.خودم هم به شدت کمرم درد ميکرد(هروقت عصبي ميشم کمرم دچار اسپاسم ميشه)ولي با همه اينها به عشق همسرم اومدم خونه.غذاي مورد علاقه اش رو براش درست کردم.براش سوپ درست کردم و ....وقتي شب اومد خونه حتي يه ذره از غذارو هم نخورد.ميدونست کمرم به شدت درد ميکنه ولي اصلا انگار نه انگار.نميگم ازش توقع داشتم.نه.ولي واقعا موندم که يه آدم چقدر ميتونه بي احساس باشه.يعني واقعا هيچ علاقه اي بهم نداره؟باورم نميشه.حس ميکنم اين کارهارو ميکنه تا منو از خودش دلسرد کنه.هميشه از طلاق رواني ميترسيدم و اون داره برام بوجود مياد.خيلي سخته که خسته از سرکار بياي خونه ولي هيچ اميدي براي خونه رفتن نداشته باشي.همسرت حتي جواب سلامت رو هم نده.باهات حرف نزنه.اصلا انگار تو توي اون خونه وجودخارجي نداري.يه وقتايي به خدا ميگم به خدا حق من اين نيست.اون کسي که جنايت هم ميکنه گاهي اوقات قاضي ميبخشتش.يعني من گناهم از اون آدم هم بالاتر بوده؟نه.حس ميکنم داره در حقم بي عدالتي ميشه.کاش حکمت خدارو ميدونستم.نه توان جدائي رو دارم نه اين وضعيت رو.حس ميکنم دارم افسرده ميشم.حق جزئي ترين چيزها هم ازم گرفته شده.منم دلم ميخواد با همسرم حرف بزنم.دردودل کنم.باهم بيرون بريم.به خدا اينها انتظارات زيادي نيست.برام دعا کنيد.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نازنين جان سه ماه از همسرم جدا هم زندگي کردم.و تازه يکماه و نيمه که برگشتم سر زندگيم.الان هم اصلا کاري به کارش ندارم.تلفني هم باهم صحبت نميکنيم .اصلا انگار که من براش وجود ندارم.از نظر مالي به وظيفه اي که در قبال من داره عمل ميکنه ولي در رابطه با موارد ديگه نه.نميدونم حس ميکنم ميخواد با اين کاراش منو از خودش دلسرد کنه تا راحت تر ازش جدا بشم.کاش ميتونستم بفهمم که آيا واقعا دوستم داره يا نه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام عزیزم
بهتره بشینی و یه نامه واسش بنویسی و تمام حرفاتو بزنی بعد هم از شبخوای با نامه جوابتو بده اینطوری منظورشو میفهمی
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان باز هم سلام
تلاش شما واسه حفظ زندگيت واقعآ قابل ستايش هست.
من فكر مي كنم شما و همسرتون دچار طلاق عاطفي شده ايد.يعني با هم زندگي مي كنيد ولي از لحاظ عاطفي از هم دور شده ايد و به اصطلاح روانشناسان طلاق عاطفي گرفته ايد.البته خيلي از زن و شوهرها متاسفانه اين طلاق را تجربه مي كنند.
من در چندتا برنامه تلويزيوني كه در رابطه با روانشناسي و اختلافات زن و شوهر بود ديدم كه كارشناس برنامه به اينگونه زن و شوهرها كه مشكل شما را داشتند توصيه ميكرد كه براي مدتي هر چند كوتاه بصورت جداگانه زندگي كنند يعني در دو خانه مختلف.البته اين تصميم بايد حتمآ وصددرصد توافقي باشد.يعني اينكه مثلآ شما يا همسرتون بحالت قهر خانه را ترك نكنيد.بلكه توافق كنيد كه براي مدتي از هم جدا زندگي كنيد.
اين مساله جدا زندگي كردن در واقع آزمايشي جهت اين مساله هست كه آيا هنوز عشق و دلبستگي بين شما هست يا نه؟يا آيا اين عشق دوطرفه هست يا تبديل به يك عشق يكطرفه شده است؟آيا اين دوري باعث ايجاد دلتنگي در شما دونفرميشود يا نه؟
فايده ديگر اين كار اين هست كه هريك از شما مي توانيد با فكر بازتر وآرامش بيشتري فكر و تصميم گيري كنيد.
عزيزم اگر خواستي به مشاور مراجعه كني حتمآ به يك مشاور باتجربه وحتي الامكان شناخته شده مراجعه كن.
به خداي بزرگ توكل كن كه بهترين راهنما وحلال مشكلات خداوند است.
موفق باشيد
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من کاملا با معصومه موافقم. کمی خونسرد باش و بی احساس.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه جان : فکر میکنم همه دوستان سایت نگران اوضاع و احوالت هستند، انشاالله اوضاع مطابق میلت پیش میره؟ چرا ما را در جریان روند کارهات نمیذاری؟
باز هم توکلت به خدا باشه، آرامشت را در تمام احوال حفظ کن.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
از همه دوستانم در سایت ممنون و متشکرم که به من لطف دارن و برام پیغام میذارن.نوازجان ازم پرسیده بودی اوضاع مطابق میلم پیش میره یا نه.راستش نه.اصلا خوب نیست.همچنان این وضعیت ادامه داره.راستش من دختر شدیدا احساساتی هستم.ولی تصمیم گرفتم دیگه از روی احساسم تصمیم نگیرم.پریروز استعفامو نوشتم.راستش به کارم زیاد علاقه نداشتم و توی رشته خودم هم کار نمیکردم.بر اساس قانون کار باید از روزی که استعفامو نوشتم یکماه سر کار برم.درسته از کارم راضی نبودم ولی خیلی چیزهارو توی این یکسال که شاغل بودم بدست آوردم.اولیش این بود که سرم گرم بود و حداقل سرکار کمتر به مشکلاتم فکر میکردم.دوم اینکه دوستای خیلی خوبی پیدا کردم و یه جوارائی تک تکشون معلمم بودم.یه روز یه جائی خوندم آدما دوست تو یا دشمن تو نیستن.هر انسانی معلم توست و واقعا امروز به این نتیجه رسیدم.حتی همسرم هم معلمم بود و اون توی این یکسال بدون اینکه خودش متوجه بشه خیلی رشدم داد.دیروز داشتم فکر میکردم من اون چکامه یکسال پیش نیستم.خیلی بزرگ شدم.خیلی مستقل شد.چه از نظر احساسی و چه از نظر مالی.راستش قبلنا خودمو خیلی دوست نداشتم.تعریف از خودم نباشه ولی از نظر ظاهری هیچ چیز کم ندارم حتی از همسرم هم خیلی سرتر هستم.ولی وقتی یه نفر میگفت من عاشق خودم هستم نمیتونستم درک کنم یعنی چی.وقتی توی بعضی کتابا میخوندم که اول انسان باید خودشو دوست داشته باشه تا بعد بتونه به دیگران هم عشق بده نمی فهمیدم یعنی چی.دیروز یکی از همکارام سر ناهار میگفت من عاشق خودمم و بقیه همکارام با خنده و تمسخر بهش میگفتن چه از خود راضی.برو با خودت ازدواج کن.ولی من فهمیدم و درک کردم اون چی میگه.چون الان منم عاشق خودمم.نه اینکه خودخواه باشم نه.نمیدونم میتونین درک کنین من چی میگم یا نه.حس میکنم به خاطر دیگران خیلی خودمو خورد کردم.خیلی به خودم آزار رسوندم.کمرم یه مدته به شدت درد میکنه و امروز مرخصی گرفتم.صبح که از خواب بیدار شدم روی کمرم دست میکشیدم و نازش میکردم.بخاطرش حتی گریه هم کردم.به خاط اینکه اون هم پا به پای من توی این یکسال درد کشیده بود و مه خیلی درموردش بیرحم بودم.نمیدونم به این حالتی که من رسیدم تا حالا رسیدین یا نه.وقتی آدم خودشو عاشقانه دوست داره یه جوارائی به جائی میرسه که بی نیاز میشه.دیگه وابسته محبت دیگران نیستی.خیلی زیباست.
و اما در رابطه با کارم.راستش یه تصمیمی گرفتم.دوست داشتم شما هم منو راهنمائی کنید. من دوسال پیش که لیسانسمو گرفتم دیپلم آرایشگریم رو هم گرفتم.از طرفی خیلی دلم میخواست برای کارشناسی ارشد بخونم.ولی چون زیاد به رشته ام علاقه نداشتم از این تصمیم منصرف شدم.از طرف دیگه عاشق کار دیزاین و طراحی داخلی و دکوراسیون هستم.یکی از دوستام کلاسای جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران رو بهم پیشنهاد کرد.خودش هم این دوره را توی اونجا گذرونده و خیلی هم راضی بود.بعضی ها هم مجتمع فنی رو بهم معرفی کردن.حال بین این دوتا موندم که کدوم رو انتخاب کنم.ولی تصمیمی که میخوام بگیرم اینه :من جا برای درست کردن آرایشگاه توی ساختمونمون دارم.از طرفی هم من راحت با روزی دوساعت کار میتونم معادل حقوقی که الان از محل کارم میگیرم رو دربیارم.میخوام بگم کار خیلی پردرآمدیه.تصمیم گرفتم به همسرم بگم که من به همین شرایط راضیم و نمیخوام از هم جدا بشیم.میخوام تا عید به خودم فرصت بدم و استارت کارمو از همینجا بزنم ومشتریهامو جمع کنم.با این کار هم به زندگیم فرصت دوباره دادم شاید این امید باشه که تا عید رابطه من و همسرم هم درست بشه.از طرفی کلاسای طراحی داخلی رو هم میرم.اگر هم تا عید رابطه من و همسرم درست نشد اگر میخواستم ازش جدا بشم هم وابستگیهام به همسرم کمتر شده و بهتر شرایط رو پذیرفتم و هم مشتریهامو جذب کردم و اعتماد به نفسم توی کارم بیشتر شده و حالا میتونم برای کارم جائی رو اجاره کنم.البته حتما حتما هم به فکر ادامه دادن درسم البته توی رشته مورد علاقه ام هستم.هرچی فکر میکنم میبینم این فکر عاقلانه ترین کاره.همسرم هم یادمه همیشه با این کارم موافق بود.میدونین کاملا حس میکنم که همسرم از زن ضعیف و وابسته خوشش نمیاد.یعنی فکر میکنم اکثر مردها اینطورین.میخوام به اون و البته به خودم ثابت کنم که میتونم.ایمان دارم که میتونم.لطفا شما دوستای خوبم هم اگه پیشنهادی دارین بهم بگین.خوشحال میشم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من برات دعا می کنم. مامان من آموزشگاه ارایش و پیرایش داره. اگه راهنمایی خواستی من در خدمتم. فقط اینو بدون ارایشگاه بدون جواز کلی بعدا برات درد سر ساز می شه.
بهترین تصمیمات رو گرفتی. دعا کن من هم بتونم یک روزی بهترین تصمیم رو بگیرم. موفق باشی عزیزم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز و صبورم سلام منم شرایطه شبیه شمارو دارم اما تو دوران عقد باز شما خوبه هرروز همومیبینین ولی من 3 ماهه که شوهرمو ندیدم و خیلیم دلتنگم اونم که هیچ سراغی ازم نمیگیره بیا با هم به خدا توکل کنیم هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند بالاخره زندگی روی خوششم به ما نشون میده دوست خوبم مقاومت کن
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نفس جان و نازنین جان مرصی از پیغماتون.منم برای شما دعا میکنم.خوشحالم از اینکه دوستای خوبی مثل شما دارم.هیچ چیز توی این دنیا تصادفی نیست.هیچ چیز.اگه ما آدما مصلحت کارمونو میدونستیم الان بخاطر مشکلاتمون آشفته نبودیم.راستش میخواستم یه کتابی رو بهتون معرفی کنم.فوق العاده است.برای من که اینطور بود.اسم کتاب هست:چهار اثر اسکاول شین.نمیدونم خوندینش یا نه.ولی اگه نخوندینش حتما بخونینش.یه وب لاگی هم میخواستم بهتون معرفی کنم.من دیگه عادت کردم به اون وبلاگ هرروز سر بزنم.باور کنین مطالبشو 100 بار خوندم.یه جورائی منو زیر و رو کرد.وبلاگ هست:thewitch150.blogfa.com ( دست نوشته های یک جادوگر)مطالبشو بخونین و زندگیش کنین.من با نویسنده اون وبلاگ هم در تماس هستم و ازش برای کارام راهنمائی میخوام.میدونین اگه همه ما به این باور برسیم که:(بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست در خود بطلب هرآنچه خواهی که توئی)اون وقت بجای اینکه دنبال دلیل و حل مشکلاتمون در بیرون باشیم به درون خودمون رجوع میکنیم.یادمه استادم همیشه بهم میگفت جواب سوالاتتو از درونت بگیر.همه جوابها همونجاست.
دوستای خوبم باز هم با من در تماس باشین.خوشحال میشم بیشتر باهاتون آشنا بشم.همتونو دوست دارم و براتون دعا میکنم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز همیشه موضوع شما رو دنبال می کنم اما جز اینکه براتون دعا کنم کار دیگه ای از دستم بر نمیاد. از دو پست آخرتون خیلی خوشحال شدم، خوشحال شدم که طی کردن این مشکلات به شما این مقاومت و شجاعت رو داده تا بهتر به زندگی نگاه کنید، خوشحالم که این مشکل شما رو از اهدافتون دور نکرده و از شما یک آدم منزوی و افسرده نساخته، خوشحالم که با رویی باز و امیدی پرشکوه به آینده نگاه می کنی. که صبوری و پرطاقت.
مشکل شما و نفس عزیز خیلی فکر منو مشغول می کنه و هر وقت به یاد شما می افتم براتون دعا می کنم. امیدوارم که همه چیز همونطور که خدای بزرگ می خواد برای ما رقم بخوره و همیشه به خاطر داشته باشیم که اومدیم امتحان پس بدیم، هر چقدر هم که این امتحان سخت تر باشه، ارزش قبولیش هم بیشتره.
عزیزم همیشه محکم باش و امیدوار..
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
shad عزيزم مرصي از پيغامت.دوستت دارم و منم برات دعا ميکنم.ميدوني چيه عزيزم،ته ته دلم يه دنيا غم دارم.خيلي سخته ببيني زندگيت داره از هم ميپاشه ولي کاري از دستت برنياد.خيلي سخته برام که هرشب ببينم همسرم جاي خوابشوازم جدا ميکنه.خيلي دلم ميشکنه.خيلي سخته که باهات يک کلمه هم حرف نزنه.حتي جواب سلامت رو هم نده.آخه به چه گناهي.يعني اينقدر گناهم بزرگ بوده.نه،به خدا اينقدر بزرگ نبود.همه آدما اشتباه ميکنن و مهم اينه که اينقدر توانايي و جرات داشته باشن که به اشتباهشون اعتراف کنن و ازش درس بگيرن و ديگه تکرارش نکنن.و من اينکاررو کردم.و واقعا دارم روي خودم کار ميکنم.اشتباه من اشتباهي نبود که نشه ازش گذشت.همسرم خودش چندروز پيش ميگفت همکاراي خانوم ما روزي چندبار به همسرشون در زنگ ميزنن و ميپرسن که مثلا کجائي؟کي مياي؟و ....بهش گفتم پس ببين هر زني اين حساسيتهارو داره.فقط من نبودم.بهم گفت ولي هرکسي يه ظرفيتي داره.من ظرفيتم پر شده.من اصلا ديگه هيچ علاقه اي بهت ندارم.واي خيلي سخته همسرت،کسي که عاشقانه دوسش داري خيلي راحت بهت بگه من بهت هيچ علاقه اي ندارم.آخه زندگي مشترک مگه لباس عوض کردنه که هرموقع خواستي بندازيش دور؟توي اون لحظه يه بغض سنگيني که توي اين يکسال خيلي باهاش آشنا بودم راه گلومو بست.دلم ميخواست داد بزنم.ولي فقط نگاهش کردم و بعدش سکوت.از اونجا بود که با خودم تصميم گرفتم ديگه احساساتي نباشم.به درون خودم برم و آرامشم رو حفظ کنم.من عشقم رو همچنان به اين آدم ميدم.اين ديگه مشکل اونه که نميتونه اين عشق رو بگيره.ميخوام صد خودمو زندگي کنم.من ميتونم.يعني بايد بتونم.زندگي هنوز تموم نشده.من خدارو دارم.و ميدونم که مثل کوه پشتمه.پشت هممونه.دوستاي مهربونم همتتون رو عاشقانه دوست دارم.توي خلوت خودم براي همتون دعا ميکنم.شما هم برام دعا کنيد.کمرم به شدت درد ميکنه.برام دعا کنيد.باز هم منتظر پيغاماتون هستم.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه عزیز
چقدر خوبه که در این موقعیت داری این کتاب فوق العاده را میخونی سعی کن روحیتو حفظ کنی و از خدا مصلحتتو بخوای
ما آدمها با کلاممون زندگیمونو میسازیم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز من. خدا کمکت کنه منم برات دعا می کنم و دوستت دارم. خدا عادله و جواب کار بنده هاشو می ده. خودتو شوهرتو به خدا اگذار کنه، مطمئن باش به اندازه دلتون خدا جوابتون رو می ده حالا چه خوب چه بد. برای کمرت هم دکتر برو. مواظب خودت باش. منم دوستت دارم. برام دعا کن.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز از اول دارم تایپیکت را دنبال می کنم ولی برات تا حالا پست نفرستادم. وقتی این همه استقامت و امیدواری شما را می بینم به حالتون غبطه می خورم. از اینکه همسرتون رک و راست بهتون بگه علاقه ای به شما نداره . باز هم عاشقانه زندگیتون رو دوست دارین. احسن به شما.
براتون دعا می کنم خالصانه دعا می کنم که هر چه زودتر همسرتون از فکرهای منفی تخلیه بشه و باز به روی شما رو بیاره.
امیدوارم به زودی مشکلتون حل بشه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم حتما کتابو میخونم مرسی از معرفیت عزیزم زیاد خودتو اذیت نکن یه روزی یه جایی یه کسی یه چیزی صبر داشته باش صبر داشته باش
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان سلام کارهای اشتباه کردی ولی نه انقدر زیاد که شوهرت باهات این کارها رو بکنه همین قدر که فهمیدی اشتباه کردی و به اون و بقیه گفتی خودش نشون دهنده عشق پاکته عزیزم چیزی در مورد خانوادت نگفتی بابت مامانت هم واقعا متاسفم ولی بابات چی خواهری برادری فامیلی نداری توی خانواده شوهرت یا دوست و اشنا شوهرت واسه کی حرمت زیاد قایله تا باهاش حرف بزنه راستی تو با اون خانم صحبت نکردی به نظرم باهاش صحبت کن شاید اون زیر پاش نشسته و با کنار رفتن اون زن شوهرت به خودش بیا خواهر گلم این رو بدون خدا جای حق نشسته و حقت رو از اون میگیره در ضمن فکر نکنم دادگاه بدون مدرک حکمی بده ان شا الله مشکلت هر چه زود تر حل بشه ولی من بعد سعی کن اشتباهات گذشتت رو تکرار نکنی من واست دعا میکنم و نذر میبندم از ته دل فقط بهم خبر بده نگرانتم باشه خواهرم
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، مهم اینه که در بدترین شرایط، بهترین احساس ممکن رو داشته باشیم، و شما واقعا اینچنین هستی..
عزیزم خدا هیچ کدوم از بنده هاشو تنها نمی ذاره مخصوصا اون بنده هایی رو که محکم می ایستن و نا امید نمی شن.
امیدوارم به آرامش برسی ....
:72:
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دوستای خوبم مرصی از پیغاماتون.dadaie عزیزم من دوتا خواهر کوچکتر از خودم دارم.رابطه همسرم با اونها خیلی خوبه.ولی متاسفانه همسرم فقط حرف خودشو میزنه.رابطه ام با خانواده همسرم هم فوق العاده خوبه.ولی همسرم حرف اونهارو هم گوش نمیکنه.الان در حال حاضر با خانواده اش هم رفت و آمد نمیکنه.یه جوارائی همه باهاش قطع رابطه کردن.میدونین چیه حس میکنم خودشم خیلی کلافه و سردرگمه.ولی خیلی مغروره.درهرصورت من میخوام جلوش بایستم.نمیخوام زندگیمو به این راحتی از دست بدم.پریشب باهاش در رابطه با آرایشگاه صحبت کردم.گفت ولی من منتظر برنامه طلاقمونم.منم خیلی محکم بهش گفتم که تو خودت دوراه جلوی پای من گذاشتی.من با طلاق موافق نیستم.ولی حاضرم همینجوری به زندگیم ادامه بدم.در ضمن میخوام کار آرایشگاهمو انجام بدم.اونم قبول کرد.میدونی حس میکنم وقتی جلوش محکم می ایستم خودشو میکشه عقب.ولی به محض اینکه جلوش ضعف نشون میدم اون خودشو میکشه جلو و یه جوارائی زور میگه.دیگه نمیخوام ضعیف باشم.دوستای خوبم برام دعا کنید.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه خوبم بهترین کا رو می کنی. ما همه داریم برات دعا می کنیم .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام عزیزم من همچین تجربه ای نداشتم تا حالا ولی اینو میدونم که کارایی کردی که دل شوهرتو درد اوردی اونم توی دراز مدت البته اینو من از حرفای خودت میگم و چیزی رو که 5 ساله داری خراب میکنی انتظار داری به این سرعت درست کنی در واقع همه کارات شده افراط و تفریط نه به اینکه هی ازش طلاق خواستی و بش گیر دادی نه به این منت کشا و التماسات.به جای اینکارات یه کم بشین فکر کن ببین اگه تو جای شوهرت بودی از دست این کارا کلافه نمی شدی الانم داری یه جور دیگه بش فشار میاری ببین عزیزم بعضی مشکلاتو باید گذشت زمان حل کنه از محبت کردن بش کم نذار ولی خودتو بی ارزش نکن به این فکر کن که اگه اینقد ازت سیرباشه ادامه زندکیت با این وضع برات لذت بخش هست که مسلما نیست اون الان ناراحته و ادما تو ناراحتی تصمیمات درستی نمیگیرن براش فرصتی پیش بیار که خودش با خودش تنها باشه و فکر کنه به خدا توکل کن و از همه مهم تر اینقد مسایل شوهرتو اینور اونور نبر مخصوصا خانواده هاتون مردا به این مساله حساسن .هر چیزی میخوای از خدا بخواه و از خودت.اراده خودت مهم ترین کمک به زندگیته.از خدا میخوام بت کمک کنه.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
يك پيشنهاد برات دارم از شوهرتون بخواهيد كه مطلب و مشكلتون رو كه اينجا مطرح كردين و دوستان راه حل بهتان نشان دادن را ببيند.يعني تك تك نوشته ها و راه حل هاي دوستان شايد اين كار روي شوهرتان تاثير بگذاره و كوتاه بيان.خدا رو چه ديدي هر چند اين پيشنهاد در ظاهر مسخره باشه ولي من فكر ميكنم افرادي كه اينجا ميان و نظر ميدن افراد خوب و كاردرستيند و اگر همسرت اين نظريات مختلف را همراه با حرفها و درد ودلهاي كه اينجا نوشتي ببينه شايد متوجه اشتباهش بشه !
اين كارو بكن تو كه اين همه كار براي زندگيت كردي ايم روش.
نتيجه رو هم بهمان بگو
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نه. دیگه چی؟؟؟ این کار اصلا خوب نیست
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه سلام برات بمیرم به خدا توکل کن راضی به رضای خدا باش می دونم چه حالی داری اگر تقدیر طلاقه بهتر از این که تو در حسرت بغل کردن شوهرت له له بزنی گذشت روزگار و زمان خیلی چیزها ر حل می کنه چکامه جون به خدا توکل کن شاید دست تقدیر این بوده
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم مقاومت کن و اگر زندگی ات رو دوست داری از خودت جدیت نشون بده مطمئن باش همسرت خسته می کشه و یه روز برای همیشه می کشه عقب. عاشق همسر و زندگی اش می شه. برات اروزی خوشبختی می کنمو کاری که از ما بر می اد دعاست. امیدوارم خداوند دعای ما بنده های حقیر رو بشنوه .
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستاي خوبم.aykanجان راستش با نظرت موافق نيستم.اولينکه همسرم براي يه همچين کاري وقت نميذاره دوما مطمئنم که عصباني هم ميشه.من همچنان مقاومت ميکنم.ديروز وقتي از سرکار رفتم خونه، همسرم خونه نبود.سريع غذاي مورد علاقه اشو براي شام درست کردم.يه لحظه که به خودم اومدم ديدم ساعت 10 شبه.هنوز نيومده بود.راستش اولش خواستم غذامو بخورم.چون احتمال ميدادم که اون شامشو بيرون خورده باشه.(البته قبلا اصلا اينطور نبود.يادمه اگه حتي کسي يه شکلات هم بهش ميداد نصف ميکرد و نصفشو براي من مي آورد خونه.)ولي بعد به خودم گفتم حتي اگه شامشو هم خورده باشه بذار ببينه که منتظرش مونده بودم تا باهم شام بخوريم.توي همين فکرها بودم که اومد.شام هم نخورده بود.حس کردم يه جوري شد از اينکه من تا اون موقع بخاطرش شام نخورده بودم.طبق روال اين يکسال در سکوت کامل شام خورديم.تمام اينها براي من يه نوع پيشرفته.شما اگه چندماه پيش منو ميدين حرفمو تاييد ميکردين.حس ميکنم خيلي آرومتر شده.خيلي زياد.باز هم خدارو شکر ميکنم.بخاطر صبري که بهم داده.بخاطر اميدي که سعي ميکنم داشته باشم.بخاطر اينکه سعي ميکنم توي بدترين شرايط همچنان بهش عشقمو بدم.بي توقع.من لذت ميبرم و همين برام کلي ارزش داره.لزومي نداره اون متوجه بشه.اون کسي که بايد ببينه ميبينه.هرروز صبح وقتي دعا ميکنم از خداي مهربونم ميخوام که هرروز منو مقاومتر از روز قبلم بکنه.بهم اين توانو بده که صبورتر باشم و مصمم تر.
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خوشحالم که داری روز به روز صبورتر میشی و موفق تر
-
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جون از اینکه شرایطت داره روبراه میشه خیلی خوشحالم مطمئن باش تو داری امتحان میشی پس سعی کن تا آخرش سربلند باشی کاش منم کنار شوهرم بودم تا با نشون دادنه محبتم بهش زندگیمو نجات میدادم ولی چه کنم که فعلا هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز صبرو انتظارو چه چقدر سخت است این منتظر بودن