به نظرتون من باید با این قوم شوهرچه جوری برخورد کنم که ناراحتم نکنن؟؟؟؟؟

سلام دوستان من وهمسرم دو سال عقد بودیم وچهارماهی میشه ازدواج کردیم ودر یک سطح فرهنگی نیستیم تو خانواده وفامیلاشون احترام معنی نداره خیلی غیبت ومسخره میکنن هر کی به فکره خودشه دلسوزی نسبت به هم یا دوست داشتنی نیست بینشون
از همون اولش خانوادش وفامیلاش دوست نداشتن همسرم با من ازدواج کنه چون دختر زیاد داشتن تو فامیلا ولی به هرحال شوهرم منو انتخاب کرد واین موضوع باعث قهرچندتا از خاله هاش شد وبه قولی کسی چشم دین منو نداره وحرف وحدیث پشتم زیاده!!!!!!!! خواهرشوهرمم که از همون اولش سعیشوزیاد کرد منو نسبت به شوهرم بدبین کنه تو این مدتم یه دونه سلام واحوالپرسی درست با من نداشته خودشونم که دست تو جیبشون نکردن به خاطره پسرشو ن خیلی خسیسن !!!وحلا موضوع اصلی پدرشوهرم برگشته میگه حسود نباش توقعتو پایین بیار بریز وبپاش نکن یعنی من هنگ کردم گفتم چرا این حرفارو بهم زد زنگ زدم به مادرشوهرم گفت اگه توقعی هم داشته باشم از شوهرم دارم همم من از خودم بالاتر تو فامبلتون ندیدم که بخوام حسادت کنم پس منوباحرفاتون ناراحت نکنید من به شوهرم گفت ماجرارو گفت تو خودتو ناراحت نکن اومدم جوابشونو میدم تو مگه از اونا تاحالا چی خواستی که توقعت بالا بوده خلاصه حسابی ناراحت شد به نظرتون من باید چیکار کنم همیشه باحرفاشون ناراحتم میکنن رفتار شوهرم باید باهاشون چطوری باشه که حساب کار بیاد دستشون ؟دیگه منو اذیت نکن وقتی شوهرم ماموریته

سلام عزیزم تبریک میگم ازدواجت رو ایشااله که خوشبخت باشی
اختلاف فرهنگی ممکنه که تو بعضی ازدواج ها باشه باید طوری خودت رو باهاشون آشنا کنی که سوهان روحت نشن ... یعنی میتونی به عنوان یه آدمای تازه که ممکنه تو زندگیت تاثیری نداشته باشن مثلا فامیل های دورشون نگاه کنی ...
اینکه اهل مسخره و غیبت هستن که خب نمیگم یه رفتار طبیعی هست اما خیلی از ادما زمانی که دور هم جمع میشن خواسته یا ناخواسته امکان داره بحث شخص دیگری که حضور نداره بیاد وسط...از لحاظی هم که میگی دختر تو فامیل زیاد بوده و اونها به تو حسودی میکن اینو نشون میده که تورو برتر از خودشون میبینن و تو باید خوشحال بشی و به تیکه هاشون اهمیت ندی ... این قهر و اشتی ها بعد از وصلت 2تا غریبه خیلی پیش بیاد اما مدتی که بگذره و جا بیفته دیگه اون اهمیت اولیه رو نداره و اصلاح میشه ...
اینکه میگن توقعت پایین باشه و این صحبت ها همه اکثرا این حرفارو میزنن البته من تو یه قومیت دیدم این صحبت هارو و تو نباید به منظور بد برداشت کنی و شوهرت رو نبید بین خودتو خانوادش بزاری اصلا درست نیست
سعی کن با خانوادش و فامیل ها اصلا بحث نکنی و اینکه شما مگه با خانواده همسرت زندگی میکنی؟؟
و اینکه این سوال رو واسه خودم میپرسم اگه مایل بودی جواب بهم بده ممنون میشم همسرت مال کدوم شهره؟

- - - Updated - - -

من خودم به شخصه دلسوز نیستم دلسوزی یه چیز ذاتی و شخصیه و ربطی به فرهنگ و خانواده نداره به نظر من

سلام ممنون که بهم سر زدی
اینا اخه اصن دلسوز نیستن فقط میخوان منو ناراحت کنن من الان یه ماهه که نرفتم خونشون از وقتی شوهرم رفته سرکار
من اصلا ازشون تا حالا خواسته ای نداشتم خونه پدرم میام میمونم
یه حرفایی پشته سرم درمیارن بخدا میشنم با خودم گاهی میگم اینا چقد خلاقیت دارن به فکره جنم نمیرسه بیچاره شوهرم خودش هنگ میکنه میگه من از دستشون عاجزم هرچقد بهشون میگم دست بر نمیدارن از این حرفاشون حالا خوبه ازشوهرم میترسن نمیترسیدن چیکار میکردن ؟اهله تبریزه
حالا جالبه یه مدتم به لاغری من گیر داده بودن اخه وزن پایینه خودشون نود کیلو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سویل جان اگه اونجا داری زندگی میکنی توی شهرستان به دلیل ینکه محیطش کوچیکه و ادم ها شناخت بیشتری نسبت به همدیگه دارن و رفت و امد ها زیاده این مورد برای همه پیش میاد ...
فقط نباید خودت رو حساس کنی یا نسبت به حرفاشون و رفتارشون حساسیت نشون بدی ..... خیلی باسیاست رفتار کن که فکر نکنن با کاراشون میخوان اذیتت کنن خصوصا کسایی که گفتی مخالف ازدواجتون بودن ...
خدارو شکر کن که همسرت پشتت هست و حق رو به خودت میده مهم اونه وگرنه اطرافیان که ادم همیشه باهاشون در ارتباط نیست مگه مهمونی چیزی بشه ...
درباره اینکه پشت سرت حرف میزنن هم که از قدیم گفتن در دروازه رو میشه بست در دهن مردم رو نمیشه ...

سلام عزیزم ... ازدواجت رو تبریک میگم و برات آرزوی خوشبختی دارم
نعمت اولی که داری اینه که همسرت تو رو انتخاب کرده دوست داره و شجاعانه از انتخابش هم دفاع میکنه:43:
اشتباه شما توی این قضیه اینه که هرچقدر هم مادرشوهر یا پدرشوهرت بهت بی احترامی هم کردند شما نباید دنبال تلافی باشی یا اینکه بهشون بی احترامی کنی چون همسرت هرچقدرم شما رو دوست داشته باشه بازم هیچوقت شما رو به والدینش ترجیح نمیده ... شما کلا 2 ساله که توی زندگیش هستی اما با خانوادش یک عمر زندگی کرده بنابراین توقع بی جاست اگه بخواین شما رو ترجیح بده بنابراین در هر صورتی احترام اونها حتی فقط جلوی همسرت نگه دار و هیچوقت پشت سرشون به شوهرت بدگویی شون رو نکن :81:چون بعد مدت کوتاهی از چشم همسرت میافتی ... مردها از این قبیل زنها متنفرن
حالا در مورد مشکلت باید بگم مردم در بهترین حالت هم حرف خودشون رو میزنن بنابراین حرف باد هواست و حرف زدن اونها نه از شخصیت شما کم میکنه و نه به شخصیت شما اضافه میکنه بنابراین هیچوقت حرف مردم برات توی زندگی مهم نباشه و تنها اشخاصی که باید اولویت زندگی تو رو تشکیل بدن ابتدا همسرت بعد پدر و مادرت هستند ... چرا نسبت به مسائل بیخودی واکنش نشون میدی ؟؟؟ همیشه آدمها از صبوری نتیجه میگیرند و هیچکسی رو توی زندگیم ندیدم که با دعوا یا تندی در رفتارش زندگی موفق رو بدست آورده باشه
انقدم به این موضوع فکر نکن که اونا از خانواده من خیلی پائین تر هستن یا عنوان نکن شما از ما پائین تر هستین و بی فرهنگین و ....:97: وقتی یک نفر رو انتخاب کردی یعنی اون رو با همه شرایطش و همه داشته هاش پذیرفتی بنابراین حق نداری بابت چیزی که خودت انتخاب کردی شماتتش کنی ...
البته من همه این اشتباه ها رو روی حساب سن کم شما میذارم چون از نام کاربریت حدس میزنم که 19یا 20 سالت باشه و این چیزا معمولا توی این رده سنی خیلی اهمیت داره ولی کم کم یاد میگیری اون چیزی که مهمه نجابت و صداقته

سلام عزیزم
سعی کن به این حرف و حدیث ها اصلا اهمیت ندی
مهم خودت و همسرت هستید
البته با خانواده همسرت در نهایت ادب و اجترام رفتار کن و مطمئن باش خودشون یه روز متوجه اشتباهاشون میشن
و در مورد خانواده همسرت زیاد به همسرت گله نکن اون خودش اخلاق خانوادش رو میدونه اما نمیتونه خانوادش رو کنار بزاره و ممکنه حتی غرورش شکسته شه پس به مرور زمان ممکن از خودت هم سزد بشه ( در صورت گله و شکایت زیادی)

اره عزیزم حرفتو قبول دارم من دختری حساسی هستم از طرفی تک دختر بودم بابام خیلی لوسم کرده اصلا تحمل ندام که پشتم کسی چیزی بگه که ناحق باشه همیشه فقط این منو ازار داده میده
من به فکره اومدن شوهرمم که بیاد قیامتی میخواد بشه که چرا این حرفارو زدن به من به نظرت شوهرم باید باهاشون چه جوری برخورد کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
من دوست ندارم دعوا بشه میخوام با سیاست همه چی حل شه که نه سخ بسوزه نه کباب!!!!
خانوادش به دلم نمیشینه ولی احترامشونو نگه میدارم اینقد خاطره بد ازشون دارم که همیشه ناراحتم میکنه یه هفته قبله عروسیم خواهرشوهرم بهم اس داد بی دلیل بدون اینکه بحثیپ بینمون باشه بهم گفت از تو صدتا ریخته همه جا !!!!!!!الان که الانه نفهمیدم واسه چی بهم اس داد اصلا چی شده بود!!!!
خلاصه من تو این مدت فقط از دستشون ناراحتی کشیدم

اولش داشتم میخوندم دیدم چقدر فامیل شوهرت عین فامیل شوهر منه حدس زدم اونم تبریزی باشه بعد اومدم پایینتر دیدم بله همینطوره اصلا بحث قومیت نیست ولی واقعا چرا ترکها اینجورین تنها توصیه ام اینه اصلا باهاشون رفت و امد نکن منم مشکلات تورو داشتم کلا قطع رابطه کردم شوهرم میره خونشون ولی من نمیرم اینقدر اعصابم راحت شده که نگو

سلام سویل جان، راستش جریان زندگیتو که خوندم یه لحظه فکر کردم خودمم!!! آخه دقیقا منم مثل شرایط تورودارم عزیز یعنی منم دقیقا تو یه همچین فامیلی عین فامیل همسر شما گیر افتادم واونام همینجور پر حرف ومسخره هستند وخیلی هم به من حسادت چون دختر ترشیده زیاد توشون بوده اونوقت اونام تصور میکردن که شوهر من بره یکیشون بگیره وحالا هم که شوهرم منو انتخاب کرده والانم خداروشکر باهم خوبیم وشوهرم مخصوصا جلوی اونا خیلی هوامو داره وبهم احترام میذاره خیییییییلییی آتیش میگیرن!! نکه خودشون شوهراشون باهاشون خوب نیستن عقده ای وحسود وپر حرف شدن! شوهرمم خیلی ازشون بدش میاد واصلا محلی بهشون نمیذاره تازه اصلا هیچ آمدو رفتی هم باهاشون نداریم منم همش خودمو بی طرف در ظاهر نشان میدم وریش وقیچی میسپارم دست شوهر وخودش جواب همه شون میده عزیز اینارو گفتم بدونی که منم که دقیقا مشکل شما رو دارم وجالب اینجاست که تک دخترم هستم! الان ما شانس بزرگی که داریم اینه که شوهرامون پشتمونن وحمایتمون میکنن پس نیازی نیس که جوش بزنیم فلانی چرا این حرفو درمورد من زد یا فلانی چرا اینکار کرد و.... اصل مطلب شوهر آدمه که اونم راضیه ازمون پس گور بابای بقیه!!! منم اوایل زندگی همش مثل تو تو این فکروخیالات بودم ومیخواستم مورد تایید خانواده همسر باشم ولی بعد یه مدت فهمیدم این کار من داره باعث سو استفاده اونا از من میشه وخیلی پر توقع وپرو میشن وبه خاطر همین دیگه خودمو کم کم کشیدم کنار وخیلی رسمی وبااحترام باهاشون رفتار میکنم که طوری شده اونا بدونن که منکه پاشو از حدگلیمم بیشتردراز نمیکنم اونام باید همینکارو کنن، در کل اینو مد نظرت داشته باش که اصلا با خانواده شوهر صمیمی نشو وهم با احترام وهم رسمی باهاشون رفتار کن که حد خودشون بدونن اگه یه کم صمیمی بشی دیگه کم کم روشون میره بالا وبه خودشون اجازه میدن که حرفا وکارایی که نباید بکنن رو انجام بدن کلا دور باش ودوست باش زیادی نزدیک بشی بعد از مدتی خودتم براشون زیادی میشی ودیگه کدورت وتوقعات بیجاشون شروع میشه!! همسرتم درمقابل برخوردای اونا باید محکم پشت تو باشه ودر نبود تو بره باهاشون صحبت کنه واز تو حمایت کنه که اونا حد خودشون نگه دارن باهمسرت در این باره صحبت کن واز اون بخواه که خودش راه وچاره رو بده اینجوری خیلی بهتره وهمیشه باهم هماهنگ باشین که دیگه احدی هم نتونه کوچکترین جسارتی به یکی از شما بکنه،زیادی هم حرف زدم!!! موفق باشی گلم درکت میکنم واقعا خودمم همینه دردم

سلام بر دوستان عزیزم ممنون که راهنماییم کردین خیلی خوشحال میشم که اینجا شماها هستین ومن
و درک میکنید اخه من میرم هر حرفی که اونا بهم میزننو به شوهرم میگم وشوهرم باهاشون برخورد میکنه بعدش که رفت سرکار روزگار منو سیاه میکنن که چرا میری فضولی میکنی نباید بری بگی ؟تو این شرایط به نظرتون من با این قوم با فرهنگگگگگگگگگگگگگگگ چه کنم؟الهه جونم منم دوست دارم قطع رابطه کنم ولی این باعث پمیشه دستشون اتو بدم رو مخ شوهرم کار کنن که اینو به دور از سیاست زنونه میدونم
من از همه خانوم هایی که شرایطشون مثله منه دعوت میکنم بیان تجربه وراهکاراشونو بدن
ممنونم حرفاتو قبول دارم روزنه ی امیدعزیز
مایده عزیزم هم اوا جان زندگی موفق عزیز ممنونم ازتون باز بهم کمک کنید با حرفاتون

sقطع ارتباط با خانواده همسر اصلا کار صحیحی نیست و تو دراز مدت تاثیرات بدی رو رابطه شما می ذاره
همسرت هرچقدر هم که از دست خانوادش ناراحت باشه هیچ وقت نمی خواد اونا رو بندازه دور
هم به شما نیاز داره هم به خانوادش
پس بهتره با ادب و احترام برخورد کنید و کاری کنید همسرتون ازتون سرد نشه

سلام
منم نمیخوام قطع رابطه کنم ولی خوب چیکار کنم کمتر ناراحت شم ؟خیلی عذابم میدن با رفتار واخلاقشون
من دوسدارم منو مراعات کنن اذیتم نکن
خیلی حساس وزودرنج شدم
خدایا کمک کنم واقعا خسته شدم من چرا باید با همچین ادمیا بی درکی وصلت کنم
پدرشوهر بدجور تصادف کرده ماشینش داغون شده خودش چیزی نشده نمیگم دلم خنک شد ولی خوشحالم نشدم حقشونه منو خیلی ناراحتم کردن اهم گرفت

عزیزم هر چی بیشتر روی این موضوع زوم کنی عصبی تر میشی
من به شخصه به این نتیجه رسیدم اونهایی که واسه عروس داماداشون خرج نمیکنن پرتوقع تر هم هستند
خانواده ی شوهر منم خیلی تیکه الکی می انداختند
منم می موندم همچییییییییییین

ولی خب من اهل جواب دادنم
حرص نخور که کچل میشی

آیه جان خوب به ما هم یاد بده عزیزم چجوری هم جواب میدی که حرمتها شکسته نشه هم اینکه حرف دلتو میزنی که خودخوری نکنی؟؟؟؟؟؟:104:
من به شخصه خیلی خودخوری میکنم حتی وقتی همسرم حرفی از جانب خودش بگه بهش میگن بلبل زنتی و پرش میکنن وقتی هم میاد خونه با من بداخلاقی میکنه . با اینکه من اصلا اهل پر کردنش نیستم:302:

سلام دوستای گلم
اره ایه جان میشه توضیح بدی چه جوری باید برخورد کنیم من که خیلی بی تجربم!!!!!
مارتاجان.منم مثله تو خیلی خودخوری میکنم
خوشبختانه شوهرمو نمی تونن پر کنن فقط از این لحاظ من شانس اوردم شوهرم همیشه ادعا میکنه میگه پیشه من پشت سرت نمیزارم حرف بزنن خدا کنه اینجوری باشه!!!!!!!!!
اره واقعا پرتوقعن باز یه کاری میکردن ادم زیاد نمی سوخت بیچاره شوهرم از خانوادش خیری ندید از لحاظ مالی!!!!!!
به جز قوم شوهر که وایران گرند بنی ادم اعضای یکدیگرند

سویل جان عزیز نمیتونی حالا به بهانه های مختلف ارتباطت رو کمتر کنی؟؟
اگرم حرفی زدن بهت یه مدت به شوهرت نگو چیزی

سلام بر دوستان گلم
مایده جان خیلی تلاش کردم نرم با بهانه های مختلف عوض اینکه همه چی بهتر شه بدتر میشه بیشتر حرف میزنن که چرا نمیایی چرا مارونمی پسندی کلا ادمای گیری هستن میرم حرف درمیارن نمیرم بازم همینطور
خودم موندم چیکار کنم هرچی به جز سلام دادان بهشون بگم حرف درمیارن شاید باور نکید ولی واسه من اتفاق میفته همیشه میرم خونشون باید ساکت بشینم چون هرحرفی بزنم علیه خودمه چه جوری با این وضع برم واقعا افسرده میشم رفتنی خونشون دوس دارم فقط زود بیام از اونجا بیرون حالا میگن بیا یه هفته ای بمون اینجا یعنی باید فاتحمو بخونم
باید خودشون درک کنن نمیرم اونجا بمونم یعنی راحت نیستم نبایدم اصرار کنن حالا سره این موضوع جنگ جهانی هم داشتیم که من زیره بار نرفتم فعلا که اتش بس
بسی رنج کشیدم از این قوم دوستان به دادم برسید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!''!'!

سلام بر دوستان عزیزم
خیلی خسته وکلافم خانوادش باعث ناراحتی زیادی تو این چند روزه شده دیگه انگیزه ای ندارم واسه این زندگی کاش شوهرمم درک میکرد نکه بره بیشتر به خانوادش محبت کنه

شوهرم با مادرش صحبت کرده که منو دیگه ناراحت نکن با رفتاراشون دیروز ناهار خونشون دعوت بودیم مادرشوهرم اصلا باهام حرف نزد !!!!!!!!!مثلا شوهرم رفته کارارو درست کرده الانم رفته ماموریت
من الان باید برخوردم با اینا چه جور باشه؟راهنماییم کنید

عزیزم اونقدر خوب باش و خوبی کن .و به حرفهاشون اصلا اهمیت نده . که خودشون از رفتارشون شرمنده بشن . به همسرت هم بگو که از این به بعد تصمیم گرفتم اینطوری باشم . دیگه هم هیچ کدوم از کارهاشون رو به همسرت نگو . و به خودت هم نگیر . اصلا اهمیت نده . کار سختیه ولی بعده یه مدت عکس العمل کارت رو میبینی . تازه اگر هم نتیجه ای نداشته باشه یعنی اگر در رفتار اونها تاثیر نداشته باشه . در زندگی خودت تاثیر خواهد داشت و در نظر همسرت اونقدر عزیز میشی که نمیتونی تصور کنی .

واحد عزیز دوست دارم که اهمیت ندم به رفتار وکاراشون ولی بدتر برخورد میکنن چندبار امتحان کردم جواب ندادم عوض اینکه دیگه تکرار نکن ودست بردارن بدتر حرصم میدن
این چند روزه خیلی به جدایی فکر میکنمشاید به نظرتون مسخره بیاد که به خاطره خانوادش به جدایی فکر میکنمولی واقعا عذدابم میدن شوهرمم که اینجا نیست بفهمه من چی میکشماومدنی هم که میره باهاشون حرف میزنه عوض بهتر شدنشون بدتر برخورد میکنن
کاش هیچ وقت ازدواج نمیکردم

دوستان به کمک وهمدردیتون احتیاج دارم بهم سر بزنید
چند روزی از رفتن شوهرم میگذره اصلا بهش زنگ نزدم چطوری بگم انگاری از شوهرم کینه به دل گرفتم احساس میکنم دوسش ندارم چند روزی فقط دارم فک میکنم چی کم داشتم تو خونه پدرم که رفتم با اینا وصلت کردم انگاری دیگه همسرمم واسم مهم نیست از خودم تعجب میکنم که چرا اینجوری شدم ؟؟؟؟
خیلی خستم شوهرم نمیتونه مشکلای منو حل کنه دیگه نمیتونم بهش تکیه کنم از این بیشتر دلم گرفته
خیلی به اینده فکر میکنم که باید عمرمو با دخالت وناراحتی سپری کنم از زندگی ناامید میشم
اصلا دوست ندارم تا اخر عمرم خانواده شوهرمو ببینم فقط خاطره بد دارم ازشون حالا شوهرم میبینه اینقد عذداب میکشم از دستشون برگشته میگه دوس دارم بری خونشون دیگه درک نداره اینا این همه ناراحتم کردن واسه چی باید برم

سلام سویل جان خوبی؟ هنوزم باهاشون درگیری یا خوب شدن؟
راستش منم با خانواده همسرم مشکل دارم. سر یه چیز الکی که واقعا من روحمم ازش خبر نداشت از من کینه گرفته(مادر شوهرم) 1ساله تمومه هم خودش هم 3تا خواهر شوهرم واسم ناجور قیافه گرفتن. تا اینکه 6-7 ماه پیش رفتم پیش مادر شوهرم و با حالت عاجزانه براش توضیح دادم که سوئ تفاهم شده اما اگه شما ناراحتی من ازت معذرت می خوام باهام حرف بزن من بهت احتیاج دارم. اما بهتر نشد که بدتر شد.
بچه ها مدیران خوب همدردی واقعا ازتون می خوام بیایید و به ما کسایی که تازه ازدواج کردیم کمک کنید. من از قطع رابطه بیزارم.

این روزا حالم خیلی شبیه شما ست از دست خونواده ی همسرم خسته شدم هر راهی که فکرشو بکنی امتحان کردم اما انگار نه انگار
منم مثل شما با اینکه میدونم همسرم هیچ تقصیری نداره اما واقعانمیدونم چرا ازونم فرار میکنم
همه ی حس های منفی دنیارو دارم حس سرخوردگی پشیمونی ناامیدیو خیلی حس های منفی دیگه
ایکاش حداقل یه کم امید داشتم اما دیگه هیچ امیدی به تغییر رفتارخونواده ی همسرم ندارم وهرچیم بیشتر تلاش میکنم حس حقارت بهم دست میده

بانو نودلیت بانو سویل

تغییرات از درون انسان شکل میگیره.:72:
چیزی را که نمیتوانی تغییر بدهی قبول کن.
از دیگران توقع و انتظاری نداشته باش
مجسمه باش نه میبینه نه میشنوه و نه گوش میده
خودت را قوی کن تا تحت تاثیر حرف های دیگران قرار نگیری


اینایی که شما مینویسید واسه خیلی ها خاطره هستش.خیلی از بانوان در شرایطی بودن و الان هم هستند همانند شما ولی با کسب مهارت و تلاش و صبوری توانستند طریقه درست رفتار کردن در اینگونه موقعیت ها را فرا بگیرند.بانو فرشته مهربان و بانو بالهای صداقت بانو maryam123 توی سایت همدردی توی دور و اطراف ما هم کم نیستند در شرایط شما تا دلت بخواد هست اگر بخواهند دیگران هم مانند شما با چنین مواردی اینگونه برخورد بکنند یا منجر به طلاق میشه یا اعصاب خورد کنی و افسردگی و گوشه گیری.
اینجا داروخانه نیست قرص یا شربت یا کپسول و آمپول باشه مصرف کنی و همه چیز خوب بشه نه مدیر همدردی و مشاورین که هیچ بهترین روانشناس دنیا هم باشه تا خودتان نخواهید هیچ تغییری در زندگیتان اتفاق نمی افتد.

خواندن مقاله زیر به شما توصیه میشه
http://www.hamdardi.net/thread-12372.html

سلام دوستان ممنون که به هم سر زدید
از حال خودم بگم شرایط روحیم افتضاحه از نظر فیزیکیم دیگه جونی ندارم
حوصله دانشگاه وشوهر وخانواده ی شوهرم که به هیچ عنوان
روزای بدی رو سپری کردم انقد بد که هر لحظه از دست این فکرای لعنتی اروم وقرار ندارم همه چیم رو هواست خواستم تاپیک بزنم اونمدیگه حوصلم نکشید
از وضعیت من با خانواده شوهرم جویا شدین بدتر از اون چیزیه که فکرشو بکنید شوهرم با خواهرش دعواش شد من اونجا نبودم واصلا خبری نداشتم همه چی رو باز نوشتن به حساب من که من شوهرمو یاد دادم ودعوای بزرگی شد که حوصلم شد تعریف میکنم بعدها الانم قطع ارتباط کامل