بچه دارنشدن مون داره باعث مشکل میشه
سلام
خیلی وقت بودنیومده بودم همدردی الانم که اومدم حالم اصلاخوب نیست بعداز4ماه ارامش بازبهم ریختم وعصبی شدم نمیخوام رابطمون مثل قبل بشه دوست دارم تااواع وخیم نشده همه چی مثل 1هفته قبل وچندماه قبل ترش خوب بشه
بعدازماه رمضون واینکه ارامش توخونه ورابطمون حاکم شدشوهرم بالاخره بعداز3سال راضی شدکه بچه داربشیم ماهمه ازمایشات لازم روانجام دادیم حتی شوهرمم قبل ازاقدام ببخشیدازمایش اسپرم روهم داد اما 2ماه مهروابان که خیلی جدی اقدام داشتیم نشد شهریورهم همش 2بارامتحان کردیم
حالااین مساله منوخیلی بهم ریخته بخصوص که توی ابان ماه بطورکل سیستم بدنم بهم ریخت وبجای 1باردوره قاعدگی 3بارتجربه اش کردم(معذرت میخوام واضح مینویسم)
دفعه سوم دوشنبه شب هفته پیش بودازاون شب تاحالامن خیلی حالم بده همش گریه میکنم ازدست خداناراحتم چراکه من تواین 3سال همیشه دکترمیرفتم معاینه میشدم هیچ مشکلی نداشتم تاحالا چرا حالاکه بالاخره شوهرم راضی شدبچه داربشیم اینطوری شد؟
ازاون طرف2ماهه که کاسبی واقعاخوابیده شوهرمم اعصابش خورده من خودمم ناراحتم هرماه کلی بایداجاره مغازه بدهد مگه نمیگن خداروزی رسان هست پس چرامارو فراموش کرده اونم حالاکه میخوایم بچه داربشیم؟
چهارشنبه ظهرجلوی شوهرم خیلی گریه کردم امابجای دلداری دادن سرم دادزد اصلانمیفهمه من چقدربهم ریخته ام وازاون روزهی دعوامون شده چشمش رو روی 4ماه خوبی وارامش بست رفت حرف از4سال پیش ودعواهای گذشته اورد وسط
دلم خیلی شکسته چون گفت بایدزنگ بزنیم 4نفربیان تکلیف منو باتومشخص کنن اخه مگه چی شده انگارهمه تلاشم بربادرفت انگارمن هرکاری هم براش کنم بی فایده اس انگارنه انگارکه تاهمین 1هفته پیش داشت تلاشش رومیکردکه من مادربچه اش بشم دلم خیلی گرفته حال روحیم اصلاخوب نیست
شایدبگید2-3 ماه چیزی نیست بله میگن تا1سال طبیعیه امااخه ماهیچ مشکلی نداریم هیچ موردنازایی توخانواده وفامیل نداشتیم تاحالا خواهرم سرهردوتابچه اش همون دفعه اول که اقدام کردن باردارشد
مسئله بچه یه طرف دلخوریم ازرفتاروحرفای شوهرم یه طرف
من ماه اول سعی کردم هردومونو تقویت کنم هرروزشیرموزوچیزهای مقوی میخوردیم وقبل ازرابطه هم دعاخوندیم حالاشوهرم تموم اون کارهارو دیشب به تمسخرگرفت که مگه همه مردم دعاخوندن ازاین کارهاکردن بچه دارشدن؟دعاخوندن واقعاچیز بدیه که به من اینطوری میگه؟
یه مسئله دیگه ام هست
اینکه من تقریباهرروزبه شوخی ازش میپرسیدم بنظرت نی نی اومده یانه؟اونم نظرشومیگفت وشوخی میکردیم وراجع به بچه حرف میزدیم امادیروزتودعواگفت که خسته شده ازش میپرسم کسی نمیدونه مااقدام کردیم من جزشوهرم کسی رو ندارم باهاش راجع به بچه حرف بزنم یاذوقشو کنم اماانگارشوهرم دوست نداره یامشغله اش خیلی بیشترازاین حرفاس که بخوادپابه پای من ذوق کنه بااینکه هیچ اجبارواصراری درکارنبودمن 3سال بنظرش احترام گذاشتم تاخودش راضی شدکه بچه داربشیم