دروغگویی خانواده همسر در مجلس خواستگاری
سلام
26 سالمه و کارمند و دانشجوی دکتری --- شوهرم هم 28 سالشه و فوق لیسانس داره ما 7 ماهه عقد کردیم یه ازدواج سنتی --- روز اولی که شوهرم اومد خواستگاریم گفت من تو ساختمون سازی پدرم 30 درصد سهم دارم و تو نمایشگاهی که مال بابامه با برادرم با هم کار می کنیم و از 20 سالگی برای خودم بیمه رد کردم البته گفت که ممکنه درامدم در ماه 500 تومن باشه یا 4-5 تومن دیدم پسر زرنگیه خوش صحبته هم شهری هستیم پدر و مادرش هم آدمای خوبی به نظر میان و همسایه ها از شوهرم به خوبی تعریف می کنن البته بر عکس دادشش، پدر شوهرم به پدرم قول داد که خونه بهش می دم البته به دخترش داده عقد کردیم یک ماه بعد عقد متوجه شدم که پدر شوهرم ساختمون رو با یک نفر دیگه شریک شده و سهم شوهر من شده 30 در صد از 50 درصد پدر شوهر و برادر شوهره دیپلم و مجرد و بزرگتر از شوهرم نمیدونم ترسید که شوهرم از نمایشگاه بندازتش بیرون با استفاده از ننه من غریبم بازی و استفاده از پدر و مادر و اقوام( همه فامیلها در یک خیابونن و تو همه چی نظر می دن)شوهرم رو از نمایشگاه انداخت بیرون و شوهرم مجبور شد بره یه شرکت خصوصی با 12 ساعت کاره یک فوق دیپلم رو انجام بده و پدر شوهرم خیلی واضح گفته که خودتون باید خونه بسازید جالبیش اینه که همه جام می شینین تحقیرش می کنن که فلانی رفته کارگری یا فلانی که کار درست و درمون نداره و دقیقا جلوی من و دامادشون می گن و مادرش حقوق دامادشو به رخ ما می کشه به شوهر من می گفتن نمایشگاه در شان تو نیست تو فوق لیسانسی اما به محض اینکه شوهرم اومد بیرون دامادشون که فوق لیسانس رفته جاش و درآمد میلیونی داره خواستگارای فوق العاده ای داشتم که چون تو یه شهر یا کشور نبودیم ردشون کردم و حالا مادرم منو شدیداً سرزنش می کنه و اشکمو در میاره دلم برای شوهرم می سوزه چند روز پیش می گفت نمیذارم بچم درس بخونه مگه ما خوندیم چی شدیم که اون بخواد بشه همه فکر می کنن من چه شانسی اوردم با همچین خانواده پولداری ازدواج کردم ولی از دل من خبر ندارن دارم از درون داغون می شم حتی به شوهرم هم نمیتونم بگم اون خودش به حد کافی غصه می خوره شبا تا صبح گریه می کنم لطفا کمکم کنید