چه جوری به زندگی برگردم؟

سلام.
نمیدونم از کجا شروع کنم. ولی از وضعیتی که الان توشم واقعا خسته شدم.نمیدونم چیکار کنم.
مشکلاتی که دارم ایناس:
1- عصبیم
2- اصلا کار مفیدی نمیکنم

3-از صبح تا شب پشت لپ تاپ میشینم بدون اینکه کار مفیدی انجام بدم.

4- حوصله هیچ کاری ندارم حتی غذا خوردن.(چند کیلو لاغرتر شدم)

5-فکرم اشفتس. اصلا نمیتونم روی کاری تمرکز کنم

6- حتی حوصله ارتباط با دوستامو ندارم.وقتی اس ام اس میزنند. ممکنه اصلا جواب ندم یا بعد از چند ساعت جواب بدم.(با اینکه شدیده احساس تنهایی میکنم)
وقتی با یکی از دوستام چت میکنم یا اس ام اس میده، فقط دعا میکنم زودتر تمومش کنه.

7- با خانوادمم اصلا صحبت نمیکنم.مگه اینکه سوالی بپرسند که با بی میلی و به زور جواب میدم.

ممنون میشم راهنماییم کنید

- - - Updated - - -

بیقرارم زیاد.تنها جایی که ارامش دارم پشت لپ تاپمه. مثلا اگه جایی مهمونی بریم زود برمیگردم.اصلا بیشتر از نیم ساعت نمیتونم جایی بمونم.
چجوری میتونم از این وضعیت خارج شم.واقعا خسته ام

روانپزشک خوب پیدا کن برو
افسردگی معمولی با قرص های ضدافسردگی بهمدت 6 ماه تا یک سال که استفاده کنی قرص ها رو خوب میشه
سال 91 هم ظاهرا یک تاپیک داشتی درباره تست افسردگی. اگه افسرده هستی دیگه دست دست نکن. درمانش کن که واست عمقی نشه
البته فقط عنوان تاپیک هاتو خوندم پست هارو نخوندم
موفق باشی

ممنون مینوش جان.

حتما باید دارو بخورم تا خوب شم؟

من حس میکنم این حالت ها بخاطر ماجراهایی بوده که داشتم.

چند وقته سعی میکنم برگردم به سال های قبل.مثلا وقتی با دوستامم سعی میکنم شوخی کنم و شاد باشم. یا محل کارم سعی میکنم شاد باشم.

شاید از دید بقیه ادم شادی هم باشم.اما من از درونم داغونم

خودتو ول نکن تو حال بد. به خودت برس
یه ورزش رو شروع کن درمان اولیه افسردگی ورزشه
تغذیه ات رو هم برس. ویتامین هم بخور
خودت ببین اعصابت چقدر خورده اگه ورزش درست نکرد حالتو برو روانپزشک
موفق باشی

ممنون مینوش جان

فقط یه سوال دارم شماها هم اینجوری هستید که اگر یه مشکلی برای یکی از اعضای خونتون پیش میاد به اندازه همون طرف ناراحت میشید؟ این مورد خیلی منو اذیت میکنه.
مثلا اگر ابجیم ناراحت باشه و قیافش غمگین باشه.من بهمون اندازه یا بیشتر فکرم مشغول میشه و ناراحت میشم.


در مورد ترک های پوستی نوشتی ؟ اگه ناراحت نمیشی میتونم بپرسم در اثر چیه؟ اخه من با این موضوع چندین سال درگیر بودم و تقریبا درمانشو یاد گرفتم و خداروشکر پوستم خیلی خوب شده.چون نمیتونستم بهتون پیام خصوصی بدم اینجا پرسیدم.اگه بتونم بهتون کمک کنم

سلام
در مورد اینکه گفتید اگه مشکلی برای اعضای خانواده پیش بیاد به اندازه اونها ناراحت میشین،منم قبلا مثل شما بودم.ولی تونستم این مساله رو تا حد زیادی حل کنم.درسته

مهر و محبت بین اعضای خانواده خیلی زیاده ولی در نهایت هر کسی مسوول حل مشکلات خودشه.شما هم هر وقت میبینید هر کدوم از اعضای خانوادتون ناراحت هستن،

اینطور فکر کنید که اونها به عنوان افراد بالغ توانایی حل مشکلات خودشون رو دارن.در صورت نیاز از شما کمک میخوان و شما هم حتما بهشون کمک میکنید.

فکر کردن بیش از حد درباره مسایل و مشکلات دیگران باعث میشه از حال خودتون غافل بشین و کم کم به جایی برسین که ندونین از زندگیتون چی میخواین.فکرتون رو

بیشتر متمرکز خودتون،مشکلاتتون و راه حل برای مشکلاتتون کنید.

دارو میتونه موقتا شما رو از این وضعیت خارج کنه.و کمکتون کنه کارهای بیشتری برای رفع افسردگیتون پیدا کنید.

در صورتی که تمایل به مصرف دارو ندارین،خودتون دست به کار بشین.یه برنامه روزانه برای خودتون تهیه کنید و همونطور که خانوم مینوش گفتن حتما ورزش رو در این برنامه قرار بدین.

یه باشگاه پیدا کنین و ثبت نام کنید.ورزش دسته جمعی خیلی بهتون کمک میکنه(مثل ایروبیک)چون فعالیتهای ورزشی منظم باعث ترشح هرمونی در بدن میشه که

افسردگی رو از بین میبره.

در مورد اینکه وقتی مثلا به مهمونی میرین بیقرارین وبرای برگشت عجله دارین،سعی کنید توی یه مهمونی بیشتر سعی کنید با بقیه ارتباط برقرار کنید،بگین و بشنوین که

زمان براتون راحت تر بگذره.

محیط مجازی شما رو تنهاتر میکنه،هر چه بیشتر سعی کنید ارتباطاتتون توی دنیای واقعی و با دوستاتون باشه و زمانتون رو با فعالیتهای واقعی بگذرونین در واقع به خودتون

کمک میکنید.

از دنیای مجازی بیرون بیا ..لپ تاپت رو یه مدت کنار بذار..کمتر پاش باش
خودتو با محیط بیرون و جمع رفقا وفق بده
پیش خودت میگی نمیشه؟! ولی باور کن " بخوای " میشه

ممنون از دوستانی که راهنمایی کردند.حدود 14 روز کاری به اینترنت نداشتم.اوضاعم بهتر شده بود. ولی فکر کسی که دوسش دارم دست از سرم بر نمیداره.اینقد عصبی شدم که بشدت به همه چیز واکنش نشون میدم.دیگه حتی دست از دعا هم برداشتم.دیگه کاری ندارم به هیچی....
حس میکنم صدام بجایی نمیرسه.کسی براش مهم نیست.اخه بنده خوبی هم نیستم که توقع داشته باشم خدا هوامو داشته باشه و...
امروز اونی که دوسش داشتم اومده بود محل کارم.چندبار از کنارم رد شدو نگاهش فقط روی من بود.اصلا اونجا کار نداشت.
با این همه واکنش من نه هیچوقت نمیتونم فراموش کنم نه میتونم به زندگی برگردم.
امروز میخواستم وقتی چندبار از کنارم رد شد.بهش اس بدم دلم برات تنگ شده .دوست دارم.اما وجدانم نذاشت.

اینارو واسه دردودل اینجا نوشتم.
دعا کنید واسم خدا منو ببخشه و مرگمو برسونه.دیگه خسته شدم

نقل قول:

---

لطفا عنوان را بر اساس مشکلي که داريد تغيير بديد.

دوستان تا وقتي عنوان گوياي مشکل کاربر نيست از گذاشتن نظرات خود داري کنيد

کاربر گرامي لطف کنيد از طريق تماس با ما (بالاي سايت) يا پايين کادر روي مثلث مشکي(کنار کلمه تشکر) کليک کرده و عنوان مناسب را به مديريت سايت اطلاع دهيد با سپاس

اينکار سه تا حسن داره يکي اينکه مديران و مشاورين سايت به تاپيک شما سر ميزنن
دوم اينکه شما با فکر کردن و متمرکز کردن افکار خودتان دليل اصلي مشکل خود را بيان ميکنيد اينجوري متوجه مي شويد واقعا مشکل شما چيست و خودش خيلي به شما در حل جواب کمک ميکند
و دليل سوم با مشخص شدن دقيق مشکل کاربران سايت بهتر مي توانند شما را راهنمايي کنند

---

لطفا مشکل اصلیتان را بعنوان تیتر تایپکتان اطلاع بدید تا تغییر پیدا کنه.هر تایپیک برای یه مشکل هست.براساس اولویت بنویسید.

دیگه برام مهم نیست عنوانش چی باشه.میخوان ببندن هم ببندن.(این عنوان هم دقیقا بر اساس مشکلی بود که داشتم.)

سلام و عرض ادب دوست عزیز
اون مشکلاتی که شما میگین رو منم دارم،خیلیا دارن یعنی
مگه نمیبینین همه سرشون تو گوشیه
من مشکل قبلی شما رو تا حدی متوجه شدم.وابستگی شما به لپ تاپ و اینا دلیل این حالتتونه نه مشکلات گذشته
البته اونم نه صد در صد
به هر حال یه سری اتفاق ها تو زندگی هر کسی میافته.هیچ کس بی غم نیست مهم اینه که فراموششون کنید.
باور بفرمایید من اگه شوهرم تهدید به طلاقم نکرده بود الان با لپ تاپ میخوابیدم و پامیشدم و غذا میخوردم...از بس که از همه زده شده بودم.
بلانسبت مث مرغ یه گوشه مینشستم...
چشمامم که گود افتاده بود
فقط یه آبریزش بینی کم داشتم برا اعتیاد
خلاصه که شرایطی که بهش عادت کردین رو عوض کنید تا دنیاتون عوض شه
موفق باشین