داییم جواب رد به خواستگاریم از دخترش داد، خواهان دخترش هستم چه باید بکنم ؟؟

سلام خیلی خوشحالم که با این انجمن اشنا شدم بزرگواران راستش از مشخصات خودم بگم که من 23 سالمه شغلم ازاد (بازاری) هستم واز همه لحاظ سالم هستم(سربازی هم رفتم) راستش من حدودا 4 الی 5 سالی است که به ایشون علاقه داشتم ولی خوب به دلیل کمی سن ایشون بنده از عنوان کردن این مطلب با خانواده ناتوان بودم تا این که یکی دو هفته پیش که وقتی فهمیدم خواستگار برای ایشون امده یهو رگ غیرتم گل کرد وهمه چیز رو به مادر بزرگوار گفتم وچون مادرم هم که از خداش بود من با دختر برادرش ازدواج کنم بنده خدا قدم پیش گذاشت وبا خواهر بزرگترم قدم جلو گذاشتن وقرار شد که روز بعدش خبر رو به ما بدن ولی وقتی روز بعد نزدیکی ظهر بود که زنگ زدن البته زن داییم گفت که داییت با این ازدواج موافق نیست و گفته سن دخترم (15)کم است و دخترم باید درس بخونه و خلاصه گفت ببخشید این رو هم بگم که همه خانواده داییم موافقندبه جزئ داییم که حرف اول واخر رو تو خون اون میزنه ولی وقتی این خبر رو به مادرم گفتم ایشون از روی ناراحتی پیشنهاد خواستگاری از دختر خاله ام که انها هم مثل هم هستن رو داد و برای حرف زدن با خاله ام به خانه انها رفت حالا شما بزرگواران بگید چکار کنم موندم سر دوراهی به حرف دلم گوش کنم یا مادرم (ببخشید سرتون رو درد اوردم)

سلام
به همدردی خوش اومدی
اگه مخالفت داییتون سن دخترش هست میتونیدبگیدصبرمیکنید تاچندسال دیگه...واقعا هم حق باداییتونه...15سال خیلی کمه!!!
خودشماهم سنی نداری پس میتونیدحداقل دوسه سال صبرکنیدتابعدازدرسش!!

ازدخترخالتون هم خوشتون میاد یعنی موردپسندتون هست یافقط به خاطراینکه ازدایی جواب رد شنیدین اینکارومیکنید!!؟؟بهتره بیشتترفکرکنید وباعجله تصمیم نگیرید...

بله بزرگوار بیشتر مخالفت داییم به خاطر سنشون است واگر مشکل دیگه ای باشه که نیست الله اعلم در جواب سوال دومتون باید بگم که مادرم چون از مخالفت برادرش ناراحت شده بود دست به این کار زد وسریع شب بعدش دست به این کار زد

پس میدونیدکه داریدباعجله وبدون فکر جلومیرید
مادرتون روآروم کنید وبهش بگیدپدره وحق داره وسن دخترش پایینه
اماایمکارونکنیدو ازچاله بیفتیدتوی چاه!!!
خودتون باداییتون صحبت کنیدکه اگه تاسه سال دیگه صبرکنم بازهم مخالفید؟ببینیدچی میگه؟یادوباره خانوادتون اینکاروانجام بدن
بادخترداییتون صحبت کردین...ایشون هم راضیه

درضمن اگه زیادهم مصرنیستیدبزاریدسرفرصت شایدموردمناسبتری پیداکردید...
بالاخره آدم خواستگاری میره یانه میشنوه یابله!!!پس دلخورنشید...طبیعیه

همین که داری با مادرت همکاری می کنی و مخالفت باهاش نکردی نشان می ده داییت حق داشته !
یه خورده بزرگ شو و بعد اقدام به ازدواج کن

دوست من، سلام
15 سال به نظر خودت خیلی کم نیست؟ الان سال 2014 هستیم...
سن شما هم که تازه به 23 رسیده. من 25 سالمه. از پارسال تا حالا حس می کنم کلی عوض شدم و کلی درس گرفتم از زندگی. حتی نسبت به دوماه پیش !
حالا شما تصور کن همسرت کلی سنش از شما پایین ترم باشه. باز اگه شما 23 ساله بودید و ایشون 20 ساله هم خوب بود. این جوری هم به شما سخت خواهد گذشت هم به ایشون ( به نظر من حقیر)
قدری صبور باشید و به خودتون فرصت بدید.
از مقاله های سایت استفاده کنید، زندگی فقط این نیست که یه پسرو یه دختر کنار هم زندگی کنن.
آرزوی خوشبختی می کنم براتون.
موفق باشید :72:

در جواب کاربر بزرگوار داود.ت باید بگم که بزرگوار چون مادرم خیلی ناراحت شده بود اقدام به این کار کرد .یک چیز دیگه که باید بگم اینه که از موقعی که جواب رد به من دادنداصلا وقتی اسم از داییم خونه میاد کلی من رو دعواوتمسخر(درست نوشتم) میکنند. البته معنای مسخره کردن رو دراین مواقع خودتون بهتر میدونید . ودر جواب کاربر inventor باید بگم چون شهرمون واقعا برای دختر15 سال هم زیاده .چون دور وبر خودمون هم واز فامیلا بودن و هستند که در این سن ازدواج کردند .در مورد تجربه هم که شما درست میگید ولی همون طور که گفتم براش خواستگار امده بودند برای همین من اقدام کردم

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مسلم بن عقیل

در جواب کاربر بزرگوار داود.ت باید بگم که بزرگوار چون مادرم خیلی ناراحت شده بود اقدام به این کار کرد .یک چیز دیگه که باید بگم اینه که از موقعی که جواب رد به من دادنداصلا وقتی اسم از داییم خونه میاد کلی من رو دعواوتمسخر(درست نوشتم) میکنند. البته معنای مسخره کردن رو دراین مواقع خودتون بهتر میدونید . ودر جواب کاربر inventor باید بگم چون شهرمون واقعا برای دختر15 سال هم زیاده .چون دور وبر خودمون هم واز فامیلا بودن و هستند که در این سن ازدواج کردند .در مورد تجربه هم که شما درست میگید ولی همون طور که گفتم براش خواستگار امده بودند برای همین من اقدام کردم

---

شاید مادر شما گفتن خودکشی کنید ، چون ناراحت هستن باید خودکشی بکنید ؟
متاسفانه شما هنوز فرق احترام و زیردست بودن رو متوجه نشدید و اگر هم ازدواج کنید نمی تونید از همسرتون مقابل بقیه دفاع کنید و شاهد دعواهای گسترده ایی بین خانواده و همسرتون خواهید بود .
یه چیز رو یادتون باشه ، خودتون اجازه دادید کسی شما رو مسخره کنه ، حرف من دعوا و توهین نیست که شروع کنید ، بلکه به گذشته نگاه کنید ببینید چرا هنوز کسی رو شما حساب باز نمی کنه و بقیه براتون تصمیم گیر هستند
---
بابت این دختر خانم هم ، اجازه بدید سنشون بیشتر بشه ، با داییتون صحبت کنید که دخترشون سن مناسب رسید دوباره خواستگاری اقدام می کنید ( حداقل 2 الی 3 سال )
که البته از نظر من کار منطقی نیست ، چرا چون شخصیت شما و اون دختر خانم تغییر خواهد کرد

سلام.شرایط منم مثه شما بود.موقعی که من رفتم خواستگاری دختر خالم .نوزده سالم بود و نامزدم چهارده سالش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با داییم اینا رفتیم خونشون.گفتن یه هفته وقت می خوایم.بعد یه هفته م جواب دادن که قبوله.البته خود نامزدم زیاد راضی نبود.یعنی نمی تونست منو که پسر خالش بودم به عنوان شوهرش قبول کنه ولی الآن خدا رو شکر وضع بهتره.
حالا پیشنهاد من.شما بهتر بود همون اول به جریان رسمیت می دادید و می رفتید خواستگاری. حالا یه جوابی می دادند دیگه.بالاخره رسمیت داشت.تکلیفت معلوم بود.حالا هم اشکالی نداره با داییت حرف بزن بگو لااقل بزار یه بار بیام خواستگاری.ببینیم حرف حسابتون چیه!!!
من الآن یه ساله با دختر خالم نامزد کردم.قرارم نیست تا یه سال دو سال دیگه عقد کنیم.پس تو هم می تونی هم چین کاری کنی.یعنی اگه دختر داییت موافق وصلت با تو باشه یه نامزدی بکنید که مرغ از قفس نپره . بعد از اون یکی دو سال دیگه عقد کنید.
فقط یه نظر و شاید یه راه حل بود.تاپیکاتو دنبال می کنم.امیدوارم که خوشبخت بشی.گرچه فکر نکنم تو این تالار با اقبال بلندی روبرو بشی..تو موضوع هایی که من در رابطه با همین موضوع نامزدم و سن کمش گذاشتم اکثریت دوستان گفتن که کارت اشتباهه و باید می ذاشتی بزرگتر شه و شخصیتش شکل بگیره و از این حرفا..به هر حال من ادامه دادم.الآنم دوسش دارم و اونم دوسم داره تا حدی . بالاخره گذشت زمان لازمه.توکلم به خداست.توکلت به خدا باشه رفیق.یا علی

دوستان عزیزی که نظر دادن دستشون درد نکنه .راستش دلم از این بابت برای خودم میسوزه که حتی یک بار هم با دختر داییم در این مورد صحبت نکرده بودم. و اون شبی هم که مادرم با خواهرم برای اجازه گرفتن رفته بودن من سر کار بودم ونتونستم همراهشون برم یعنی اینحا این رسم و رسومات نیست .ولی روز بعد که جواب رد دادند .از اون روز به بعد خودم خواستم با داییم صحبت کنم یا برادر بزرگترم که معلم روانشناسی هستد رو پیش ایشون بفرستم که باز هم اگر نشد خودم اقدام کنم یا داییم صحبت کنم یا موقع مدرسه رفتن دختر داییم ازش بپرسم که نظرش درباره من چیه. از این که میگم بیرون و دور از چشم داییم چون داییم خیلی ادم خشک مذهبی وبی... هستند حالا دوستان به نظر شما چه کنم پیشاپیش ممنون از همدردیتون

سلام
به نظر من رفتار کلاسیک و مفید فایده اینه یه شب به همراه اعضای خانواده تر جیحا تمام اعضا،به صورت رسمی برین خواستگاری.به هر زوری شده یه شب با خانوادت برو خواستگاری.ببینید اصلن حررف حسابتون حرف حسابشون چیه.
خوب بود مزه دندون دختر داییتو می دونستی.
برای این کار به نظرم خودت نرو.مگه خواهر نداری.بهش بگو یه روز بره صمیمانه نظرشو بپرسه.اگه جوابش مثبت بود دیگه حتما باید یه حرکت اساسی بکنی.
ببین داداشی .تا حالا پاک بودی .خرابش نکن دیگه.بزار خواهرت بره باهاش صحبت کنه.
یه درصد احتمال بده جلو دختر داییت وایساده باشی و اون بگه نمی خوامت.چی ازت می مونه.ولی اگه بری خواستگاری و بگه نمی خوامت خیلی مهم نیست.خیلی فرق داره تا وقتی که رو در رو بگه نه.قبول نداری؟
خدا خیلی بزرگه داداش جون.قشنگ یه خواستگاری درست و حسابی برو اگه گفتن آره ولی الآن زوده که صبر می کنی.واسه عشق و عاشقی دو سه سال چیزی نیست.سخته ولی سختیش شیرینه.
اگرم نظرشون منفی بود بگو خدا.همه دختر پسرا رو خوشبخت کن.دختر دایی منو هم خوشبخت کن.منو هم خوشبخت کن.علی یارت رفیق.

بزرگوار مادرم دیگه هرگز یعنی اصلا دیگه نمیخواد پا پیش بزاره برای همین گفتم خودم اقدام کنم چون مادرم سر این قضیه یک بار برای برادر بزرگترم که دختر عموم رو میخاست رو انداخت ولی عموم چون از سر دختر قبلیش که به پسر عموی دیگریم داده بودند ضربه خورده بود حاضر نشد(چی نوشتم من) دخترش رو به برادرم بده (که البته برادرم صدتای داماد الانش ارزش و دارایی داره)برای همین خودش رو اصلا نمیخاد یک بار دیگه کوچیک کنه .راستی سر این قضیه به من گفته که من دیگه برادری و خواهری مون از میان رفته وقطع رابطه کردن

سلام
خب همینه دیگه
ازدواج های فامیلی این بدی رو هم داره که باعث میشه اون نسبت قبلی کمرنگ بشه.حالا چه وصلت انجام بشه چه نشه.
ببین یه کاری کن.نه معصیت داره نه عرفا اشکال داره نه کسر شخصیت داره.
یکیو بفرست مزه دهن دختر داییتو ببینه چیه
یه وقت کلی زحمت نکشی بعدشم بگه من اصلا نمی خوام.اگه اکی رو داد که دیگه باید پاشنه در خونه رو بیاری پایین.هر جور که صلاح می دونی.خیلی منطقی و به دور از بی احترامی میشی سیریش خونه داییت اینا(شوخی بودا)اگر هم نه که........
ببین دوس داشتن یه چیز دو طرفست.زوری نمیشه.اگر جواب منفی داد مردونگی اینه بکشی کنار.فکر کنم خدا پیغمبر و حلال حروم سرت میشه.(البته من نمیشناسمت حدس می زنم).اگه درست حدس زده باشم حتی حاضر نیستی آزارت به یه حیوون هم برسه چه برسه به این که زندگی یه دختر و خراب کنی اونم دختر داییت.بزار بره پی سرنوشتش.خودتم برو پی سرنوشتت.من اعتقادم بر اینه که خدا بهترین سرنوشت ممکن رو برای بنده هاش رقم می زنه.اگه من یه روز بر حسب حادثه پام بشکنه نباید بگم این چه خداییه زد پای مارو قلم کرد.کاش پام این جوری نشده بود.کاش سرنوشت یه جور دیگه شده بود.
ممکن بود اگه پای من نشکسته بود به جاش کلم میشکست.شاید اگه سرنوشت عوض می شد یه عزیزی رو از دست می دادم.شاید اگه غیر این بود وضع بدتر از این میشد.
مقصود اینکه اگه دختر داییت نشد نا شکری نکن.مطمءن باش بهترین اتفاق ممکن افتاده.مطمءن باش که یه جایی یه.دختر خوب بی اونکه خودش بدونه قرار عشق تو باشه.و تا ابد ....تا ابد....مال هم باشین......
دنیای پیچیده ایه.هیچ وقت سطحی به اتفاقات نگاه نکن....
در مورد اختلافی هم که پیش اومده تنها راه حل برای آشتی دادن مادرت و داییت خودتی.اگه وصلت سر گرفت که هیچی مسءله ای نیست.اما اگه سر نگرفت باید جنمتو نشون بدی .باید یه چیزی شبیه این به داییت و مادرت بگی:
خدانخواست منم راضیم شما چرا دارید خون به دل هم می کنید دیگه.یه چیزی بود تموم شد و رفت و ......
باید درستش کنی.بهترین فرد برای حل این مشکل به نظر من خودتی.
داداش جون همون طور که قبلن هم گفتم راز و نیاز هم بدنیست.توکلت به خدا باشه داداشی.
درکت می کنم.دو راهی سختیه.ایشالله که انتخاب درست رو می کنی.امیدوارم نظراتم مفید واقع بشه.دلم می خواد ثمراتش رو ببینم همین جا تو همین تاپیک.یا علی.

امان از دست این ازدواج های فامیلی . برادر خوبم اگه میخواهید ازدواج فامیلی بکنید حتما مشاوره ژنتیکی رو فراموش نکنید و جدی بگیرید .در مورد دختر داییتون اگه ایشون رو میخواهید باید رو حرفتون وایستید و جدی باشید . اگه ایشون بفهمند که شما فردای خواستگاری هم رفتید خواستگاری دختر خاله تون دیگه عمرا با شما ازدواج کنه . سن هر دوتون کمه حد اقل سه چهار سالی به خودتون زمان بدید . و عجله نکنید و یه مدت دیگه دوباره خواستگاری رسمی بکنید . به مادرتون هم بگید که هم دختر خانم و هم پدرشون حق دارند تصمیم بگیرند و به خاطر اینکه شما فامیل هستید مجبور نیستند حتما به شما جواب مثبت بدهند . اگه خواستگار بهتر از شما داشتند حق دارند انتخاب کنند .

برادر یکم دست نگه دار بذار مادرت یکمی عصبانیتش فروکش کنه بعد اقدام کن... الام که نمیشه با این وضع کاری پیش نمیره

درود

نقل قول:

---

اگه ایشون بفهمند که شما فردای خواستگاری هم رفتید خواستگاری دختر خاله تون دیگه عمرا با شما ازدواج کنه

---

تایید


من پست اول شمارو خوندم .....فقط بگم داداش از روی غرور و لج ک مثلا خب دخترشو نداد برم با اون یکی تا بسوزه ازدواج نکن

سلام

ببینید معمولا وقتی خاستگار میاد ادم معذبه که بگه مثلا ازشما خوشمون نیومد یا شما مناسب ما نیستید
مخصوصا اگه خاستگار فامیل باشه که قضیه حساستره

برای همین در صورت جواب رد بودن میگند دخترمون داره درس میخونه ،سنش کمه ، قصد ازدواج نداره و.... تا به خاستگار بر نخوره

این رو جهت اطلاع گفتم.

دوستان ببخشید که دیر دارم جوابتون رو میدم(جایی بودم نتونستم انلاین بشم) بزرگواران من و همه میدونیم که خانواده داییم یعنی زن دایی هام از این که میگم زن دایی هام اینه که داییم 2تا زن داره و دختر داییم با ازدواج من با دخترشون راضی هستند حتی به مادرم هم گفته بودن که از خداشونه (اینی که میگم از خداشون نه این که از سر غرور بگم )که این دو با هم ازدواج کنند ولی گفتند که داییش نمیزاره وما حرفی نداریم

بزرگواران چرا کسی جواب نمیده به خدا کمکم کنید دارم دیونه میشم اصلا از اون موقع که جواب رد دادند دلم بی قرار شده. راستش من در این مورد خودم به شخصه با داییم ودختر خانم صحبت نکردم وفقط مادرم قبلا یکی دو بار به مادر ایشون گفته بودن و زن داییم و دخترش یکی دو بار به بهانه های از محل کارم دیدن کرده بودن و تا این اخر که مادرم رفتنو وجواب رد دادن که اون هم فقط به خاطر دایی بزرگوار هستش راستش من موندم که برم با داییم صحبت کنم یا نه و ایا اگر صحبت کنم چه چیزی رو باید به ایشون بگم تا ناراحت نشن راستش من ادم خیلی کم رویی هستم در این مواقع و یک راهنمایی کلی میخام در این مورد تشکر

پانزده سال خیلی کم هستش....بایدصبرکنی...صبر

- - - Updated - - -

اگه الان بریدکه بازهم بهتون میگن نه...بزاریدمدت زیادی بگذره

سلام
بله طبق گفته دوستان پانزده سال خیلی کمه ولی اومدیم و چند سال هم صبر کردی و از خیلی از موقعیت هات گذشتی بعد دختر داییت گفت نه.اون وقت چی؟
دوستان نامزد من هم پونزده سال داره.نمی خوام بگم هیچ مشکلی ایجاد نمیشه ولی حداقل می دونم که حاضره باهام زندگی کنه.پس انگیزه دارم که حتی پنج شیش سال صبر کنم.با این همه بازم نمی تونم دوریشو تحمل کنم.حالا شما چه جوری انتظار دارید این داداشمون با این همه اما و اگر چند سال صبر کنه؟
آیا دوسش داشته باشم؟آیا بهش فکرکنم؟آیا دوسم داره؟آیا بهم فکر می کنه؟به فکر زندگی باشم؟نباشم؟برم تو فکر عروسی؟ نرم؟و هزار تا سوال دیگه
تحمل این سوال ها به مدت چند سال می تونه آدمو خرد کنه.
قبول ندارید دوستان؟
به نظر من درسته که دختر دایی ایشون سنش کمه ولی ایشون می تونه غیر مستقیم بفهمه که واقعا مزه دهن دختر داییش چیه!!!!شاید واقعا نظرش مثبت باشه و به خاطر باباش حرفی نمی زنه.
مثلا به خواهرت بگو بره مستقیم از خودش بپرسه.
آقا مرگ یه بار شیون هم یه بار.
اگه بدونی که می خوادت خب یه انگیزه ای داری که صبر کنی.اگه هم نخواستت که بدون حکمت خداست.فکر نکن اگه نخوادت بد میشه.نخیر خیلی هم خوب میشه:311::311:منظورم اینه که خدا همیشه بهترین حالت رو برای بندش رقم میزنه.پس بدون در صورت منتفی شدن موضوع یه دختر خشکل و با اخلاق دیگه بدون اینکه بدونه قراره زنت بشه.بی خیال بابا
بی خود خودتو اذیت نکن اول مطمئن شو بعد اگه خواستی جونتم واسش بده.هنوز نه به باره نه به داره تریپ عاشقی برداشتی؟؟؟؟؟؟:311:
خارج از شوخی امیدوارم خوشبخت شی رفیق.امام حسینم یادت نره.ازش بخواه بهترین تقدیرو برات رقم بزنه حالا هر چی باشه.بگو الهی رضا به رضاک.یا علی داداش

بزرگواران انشالله میخام بعد از محرم یک بار دیگه پا پیش بزارم چون از طرف خانواده داییم خبرهایی به من رسیده که دخترداییم هم من رو میخاد حالا من موندم چطور این دفعه پا پیش بزارم؟:203:

اینی که گفتم بیشتر جنبه مزاح داشت سخت نگیر حالا ولی درس میخوندی شانست بیشتر میشد یه دید منفی نسبت به بازاری ها هست مثلا خواهر خودم میخاست که ازدواج کنه کسایی که شغل ازاد داشتن رو به خونه راه نمی داد چون خودش ارشد داشت و یه جورایی مسخره بود که شوهرش دیپلم میداشت.

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط ebi-larynx

سلام جیگر از مشاغل آزاد بالا نیستی که هیچ زیر دستشونم باید کار کنید

جونت از کجا دراومده؟ دوتا کتاب خوندی رفتی تو برگه جواب دادی هنر کردی؟اونم با پول بابات(احتمالا)

یادت نره دانشجو همون دبیرستانی سال قبله(یعنی بچه)

مسلم جان تو اول شماره دختر داییتو گیر بیار باهاش صاف و پوست کنده حرف بزن اگه قبول کرد 90% مشکلت حله چون وقتی یه پدر ببینه هم دختر هم پسر راضین اونم شل میکنه

راستی تو رودربایستی نزارش حتی بهش بگو فرصت داره تا فکر کنه تازه بهش بگو یواشکی(تا باباش نفهمه) پیش مشاور بره و مشورت کنه از مشاور مدرسه هم میتونه کمک بگیره

یادت نره که هر چی قسمت باشه همونه پس خودتو خونوادتو باباشو مقصر ندون

---

برو بابا چی میگی تو این وسط من یه قرون بابت تحصیل ندادم الان ارشد مکانیک میخونم از درس خوندن هم پشیمون نیستم چون ۱۶ ماه از سربازیم رو با انجام پروژه کم کردم در ضمن رشته ام مثل بعضی رشته های چرت و پرت نیست تویه اکثر کارخونه ها کار داره

دوست عزیز،

شما که توی یه شهر کوچیک دارید زندگی میکنید،لطفا با آبروی دختر داییتون بازی نکنید و تمامی اقداماتی که انجام میدید با همکاری خواهر یا مادرتون باشه، تو خیابون و کوچه یه وقت

مزاحمش نشید!!! هر چند احساس میکنم شخصیت متین و بزرگی دارید اما امیدوارم با مخالفت داییتون کار به اینجاها نکشه. البته ما هم تو فامیلمون همچین شرایطی داریم و من کاملا

حرفای شما رو درک میکنم. هر چند تو مرکز شهر بزرگی هستیم اما خوب شرایط خانواده این موضوع رو ایجاب میکنه. و از این درگیری ها و ضد حال زدنهایی که حالا دخترشون رو ندادن میریم

یکی دیگه رو میگیریم دلشون بسوزه!!!! بارها دیدم .

نقل قول:

---

شما که میخاید با دختر داییتون ازدواج کنید باید به این موضوع توجه داشته باشید که اگه مدرک اون از شما بالاتر بشه به مشکل میخورید .نمونش همسایه بدبخت ما که صبح تا شب تو اژانس کار میکرد و زنش داشت تهران ارشد میگرفت یه مدت که گذشت دختر پر رو بهش گفته بود تو فرهنگت پایین من برات زیادیم بعد طلاق خواسته بود خلاصه نذار درس بخونه وگرنه برات شر میشه

---

آقای 1818 mahde حرفی که شما زدین، دقیقا حرفی هست که همه ی دوستان در مورد سن پایینه دارن تذکر میدن. منتها ... موضوع رو خیلی جالب مطرح کردین.

اصلا به اینکه طرف رفته درس خونده مدرکش بالاتر رفته یا خانم یا آقا بودن ربطی نداره، کلا چون توی سن پایین شخصیت فرد شکل نگرفته چه خانم و چه آقا و احساس و خیال جای منطق

رو گرفته، این اتفاقات می افته.

متاسفانه تو چنین ازدواج هایی شرایط دختر و پسر خیلی متفاوته. اصولا پسرها در صورتی که شرایط آقای مسلم رو داشته باشن و البته داییشون مخالفت نکنه!!! از ازدواج راضی ان اما گه یه

وقت سرلج بازی دختر خالشون رو به عقد دربیارن شاید آینده ی خوب نداشته باشن.

مادر دختر ، شدیدا زیر پای دختر میشینه تا ازدواج کنه و دختر بی خبر از همه جا و صرفا با تایید بزرگترها ، با ذوق و شوق و دل دادن به وعده وعید ها و باور قلبی اونها از ته دل بله رو میگه و

بسیار خوشحاله!!!! ازدواج میکنه، اما بعد از گذشت چند سال و رسیدن به سن های بالاتر معمولا زیر 25 سال اون زمانی که شخصیت یک خانم تکمیل میشه تازه میفهمه که ای دل

غافل!!!! من واقعا کی بودم و چی رو دوست دارم.

برای جلوگیری از چنین فاجعه ای، چه در مورد خانم و چه در مورد آقا ، به جای ازدواج تو سن پایین، زن یا مرد تمام تلاششون رو میکنن تا همسرشون نتونه پیشرفت کنه و یه جورایی

چشماش باز بشه!!!! آقا اجازه ی ادامه تحصیل به خانوم رو نمیده و خانم هم تمام تلاشش رو متقابلا انجام میده که از پیشرفت مالی و علمی آقا جلوگیری کنه. البته همیشه این طور نیست.

اما تو بعضی از خانواده ها از جمله موردی که شما مثال زدین، یکی از همسران کوتاه میاد و با توجه به رشد ناقص شخصیت ، این اتفاقات می افته که نه تنها نادر نیست بلکه من خودم به

شخص بارها و بارها مشاهده کردم .

بنابراین شما همچین اقذاماتی رو مشاهده میکنید و جالبه که خانم رو مقصر عنوان میکنید و راه حل شما جلوگیری از ادامه تحصیله و پایین بودن مدرک خانومه. میتونید توی تالار بگردین و

موردهایی دیده شده که آقا میگه فرهنگ دختر پایینه و ... پس نمیشه خانم رو مقصر دونست یا آقا رو. کلا اول باید شخصیت شکل بگیره با بشه رو تعهد طرفین حساب باز کرد.

آقا مسلم به نظر من به حرفای یه دختر 15 ساله گوش ندین چون تکیه بر باده یا اینکه اگه واقعا شرایط فرهنگی شما اجازه نمیده که دختر تو سن بالاتر ازدواج کنه، و چه شما و چه هر کس

دیگه ای خواستگاریش برید میدن میره!!!!! بهتره شما اقدام کنید و به خاطر عشقی که صد درصد تو قلب شما وجود داره قطعا خوشبختش خواهید کرد.

امیدوارم که همسر شما مشمول ، تغییرات شخصیتی فاجعه بر انگیز که من خودم به عنوان یه دختر 23 ساله از سال گذشته تا الان تجربه کردم نشه.

خوشحالم از اینکه وقتی کلاس پنجم بودم ازدواج نکردم !!! وگرنه با اینی که الان شدم خدا باید به داد همسر بیچاره ام میرسید!!!!

با آرزوی خوش بختی.

سلام اقا مسلم....میسه یه دلیل بیارید که نمی تونید صبر کنید تا خودتون و دختر داییتون کمی پخته تر بشید؟
به قول فرشته اردیبهشت یا کلا شمارو مناسب ندونستند یا واقعا مشکل سن دختر داییتون بوده که همچینن بی راه نگفتن!
اقای مسلم یه حرفی بین خانوم هایی که زود ازدواج کردن رایجه که میگن بچه بودیم شوهر دادنمون!!!همیشه این فکر میکنند که اگه بزرگتر ها شوهرم نمیدادمد درس میخوندم و فلان کار میکردم و ازدواج بهتر میکردم!
اقایون هم همین طورن....شما 23 سالتون شما الان خودتون هم نمیدونید سلیقه واقعیتون در مورد یه همسر چیه!هنوز ذایقتون به اصطلاح شکل نگرفته اصلا ممکنه دو سال دیگه این خانوم با معیارات نخونه.....شما هنوز بلوغ جسمی و روحیت کامل نشده....حتی سن رشتت کامل نشده....پسرها از 25 سالگی کم کم به ثبات فیزولوژی میرسند.
اصلا همین بی تابیتون که البته واقعا قشنگه و عاشقنست نشان ار عدم پختگیتون داره....