دخالت هاي خانواده همسر كه موجب اختلاف با همسرم شده است

با سلام خدمت مدير محترم همدردي و دوستان گرامي
موضوع قبلي كه در مورد مشكلات من و همسرم را حتما ديده و خوانده ايد، البته مدير محترم همدردي و ساير دوستان نظرشون رو گفتن و من هم همه رو خوندم و مخصوصا نظرات مدير همدردي رو، البته به اين نتيجه رسيدم كه حتما بريم پيش مشاور كه مشكلاتمون ريشه اي حل شود.
اين موضوعي كه الان ميخوام بگم رو هم همون جا بهش اشاره كردم و به نظرم يه بخشي از مشكلاتمون محسوب ميشه، ميزان ارتباطمون و دخالت هاي اونها يه جورايي زندگيمون رو تحت شعاع قرار دادن، با اينكه خانواده من شهرستان هستن و كمتر باهاشون در ارتباطيم خانواده خانمم و به ويژه خانمم ميگن كه اونا توي زندگي ما دخالت ميكنن و اين در حاليه كه من هيچ گونه اطلاعات و مشكلات زندگيمون رو به اونا نميگم و اونا هم چيزه خاصي به من جز بعضي موقعها كه گله ميكنن نميگن و من حتي اين موضوع رو به خانمم هم نميگم. ولي به عوض خانواده خانمم در كوچكترين مسائل زندگي ما حتي لباس خريدن و اينور و انور رفتن هم دخالت ميكنن. البته متاسفانه نميدونم اجبارا يا با اختيار خيلي از مسايل خودمون و خانواده من در اختيار اونا قرار گرفته و حتي مواردي هم ادعا كردن كه اصلان وجود خارجي نداره، ميزان كنترل و وابستگي بين خانواده خانمم و خانمم خيلي زياده و براي من نگران كننده است. متاسفانه اخيرا هم در مورد قهر خانمم كه مقصر بودن و صد برابر تاسف كه با پدر و مادرم هم كه واسه واسطه رفته بودن توهين آميز برخورد كردن و حتي يكي از مشكلات ما رو رفت و آمد با خانواده من مي دونن. اين در حالي كه ما هميشه آخر هفته ها بايد بريم خونه پدر و مادر خانمم و اونا اگه جايي برن ما هم باهاشون بريم. خانمم هم كه خيلي بهشون حساسه، من واقعا خسته شدم و نميدونم چيكار كنم. يه مشكل ديگه كه دارم خواهر خانم مجردي كه خونه اس و با عتماد به نفسي كه از طرف خانواده بهش دادن به خودش اجازه ميده كه توي زندگي ما دخالت كنه و متاسفانه خانمم هم خيلي قبولش داره، حدود 4 ماهه باهاش حرف نميزنم و ازش متنفرم.
مدير محترم همدردي و دوستان اگه ميتونن كمكم كنيد كه چيكار كنم.
با تشكر

- - - Updated - - -

اينم لينك تاپيك قبليم كه اگه تونستيد بخونيد ميتونه بيشتر بهتون اطلاعات بده.
http://www.hamdardi.net/thread-34592.html

- - - Updated - - -

http://www.hamdardi.net/thread-34592.html

- - - Updated - - -

http://www.hamdardi.net/thread-34592.html

سلام

راهنمایی هایی که از مدیر و کارشناسان گرفتید، مطمئنا از صحبتهای من قابل استنادتر هست.

نظر من اینه که با خانومتون باید قاطع تر و در عین حال دوستانه تر برخورد کنید. توی تاپیک قبلیتون هم گفتم، رفتارهای خود شما گاهی باعث تشدید رفتار همسرتون می شه. اگر مایل نیستید هر هفته خونه پدرخانمتون برید، با همسرتون صحبت کنید و بگید که دوست دارید آخر هفته را دو نفری بگذرونید. حتی برنامه از پیش بگذارید و سورپرایزش کنید. 4شنبه شب بهش بگید که برای این آخر هفته بلیط گرفتم یا جا رزرو کردم بریم فلان جا ( یه جای تفریحی نزدیک شهرتون، یک شهر همجوار برای مسافرت دو روزه)، یک هفته بگید که می خواهید توی خونه استراحت کنید و فیلم ببینید و ... ازش بخواهید که بمونه خونه با شما فیلم ببینه، بگید بیا با هم کیک درست کنیم یا هوس فلان غذا را کردم با هم درست کنیم. هفته بعدش برید منزل یکی از نزدیکان یا یکی از دوستان خانوادگیتون را دعوت کنید خونتون ... اینطوری ماهی یکبار می رین منزل پدرخانم.

نمی تونم خانمتون را درک کنم و نمی دونم مشکل چیه که اینطور به خانواده اش می چسبه و تفریح و بودن کنار شما براش لذت بخش نیست.
اگر می شه بیشتر توضیح بدین. آیا علت خاصی داره؟

با سلام
مرسي شيدا خانوم كه جواب داديد،
ببينيد من از اينكه به خانواده زنم سر بزنم مشكلي ندارم، مشكل اينه كه وقتي مراودات خيلي زياده و معمولا يا اونا ميخوان يا خانمم خودش ميگه خيلي از مسايل زندگي شخصي و خانوادگي ما رو به اونا ميگه و يه جاهايي تنش درست ميشه، متاسفانه خانواده خانمم خيلي با فاميل هاشون رفت و آمد ندارن، البته چيزي كه من فهميدم اخلاق پدر خانمم يه خورده عجيب و قريبه، يه جورايي يه غرور خاص به همراه زود رنجي و حساس بودن نسبت به ديگران، مثلا يه كل كل ساده بين دخترش(هموني كه مجرده خونه و خيلي بهش پر و بال دادن) با خواهر زاده اش باعث شده كه 3 ساله نره خونه خواهرش، خوب اين مسايل باعث شده كه يه جورايي ما بشيم جز تنها كسايي كه بهشون سر ميزنيم، نميدونم انتظار دارن كه ما بريم و از تنهايي درشون بياريم، يه جورايي واسه خودشون ميخوان اينو. البته موقعي هم كه ما اونجائيم خيلي رسمي برخورد ميكنن كه واسه من سخته و هچ احساس صميميتي باهاشون نميكنم. به همين خاطر خانومم ميگه اونا ناراحت ميشن دوست دارن و از اين حرفا يعني بيشتر به خاطر دل اوناس، نميدونم اگر خوب بودن واقعان خودم هم دوست دارم ولي واقعا قلبمو شكستن اينقد يه جاهايي دخالت كردن و توهين كردن. اگر هم برنامه اي بذارم چون اونا خبر دار ميشن متاسفانه خيلي راحت ناراحتيشون رو به خانمم انتقال ميدن و واسه ما مشكل درست ميكنن. يه درد خيلي بزرگ هم اينه كه هميشه و هميشه خانمم طرفدار خانواده اش تحت هر شرايطي هستش. نميدونم چطور و كي همه چي متعادل ميشه. دردم اينه كه اينا دخالت ميكنن اينا مشكل درست ميكنن اينا ما رو از زندگي متعادل دور ميكنن ولي همه كاسه و كوزه ها سر خودم و خانواده ام شكسته ميشه، چون ما ساده دليم و ملاحظه كاريم.

یواش یواش این کار را بکن.

اگر تا امروز همه آخر هفته ها با خانواده همسرت بودید، این ماه فقط یک هفته را از قبل برنامه بذار و با خانمت برو. تا شش ماه، یک هفته اش را یک جوری با خانمت باش.
وقتی این ماهی یک هفته براشون جا افتاد، بکنش دو هفته.

با سلام
مرسي شيدا خانم كه جواب داديد.

دوستان عزيز اگر توصيه اي دارند ممنون ميشم بهم بگيد.
با تشكر

درود دادا

منم یکجورایی مشکل خودتو دارم البته تا حدودیش منظور جمعه ها رفتن منزل پدرخانومم هستش.اوایل زیاد میرفتم بعدش کمتر شد و کمتر شد الن هفته ای دوبار نهایت.
روز جمعه هات شبیه منه دادا :311: منم واقعا سختمه مشکلی ندارم شبها به همسرم میگم هرچقدر باشه خوبه ولی من آدم گرمایی هستم و خواهر خانومم تازه عقد کردن و نامحرم منم سخته با لباس باشم برای همین مجبورم برم توی اتاق زیر پنکه تا شب اونجا باشم و چون عادت کردم لباسامو در میارم.برای همین برنامه ریزی کردم با همسرم جمعه ها دیگه نریم چون مغازه دارم هستم جمعه ها تا ظهر هم میرم مغازه بعدظهرش دوست دارم برای خودم باشه.الان دیگه جمعه ها باهم میریم.خوب واقعا برام سخته توی گرما برم توی اتاق درو ببندم.
برای شما خوب وضعیت یکم فرق میکنه خوب نظر من اینه یا جمعه ها برای خودت برنامه بریز دوتایی برین اولاش مقاومت میکنه طبق برنامه بانو شیدا برید جلو یا اینکه بجای جمعه در طول هفته برید منزل پدرخانومتان.مثلا یه برنامه ریزی کن توی دسته های کوهنوردی یا جنگل.اینوجوری بهتره به همسرت بگو دوست دارم جمعه ها دوتایی برنامه ریز یکنیم بجاش وسط هفته نهار یا شام بریم خونه پدرت.اینجور یدلخور نمیشه

در مورد دخالت:
1.به هیچ عنوان توی زندگیشان نظر نده در هیچ موردی
2.سعی کن تا جایی که امکان داره شوخی نکنی.اینو در نظر بگیر به احترام همسرت و بخاطر علاقه ای که بهش داری میری
4.حساسیت خودت را کم کن

بنظر مهمترنی کار اینه بشینی خیلی جدی با همسرت حرف بزنی محکم باش دوست عزیز بهش بگو دوست نداری در مورد خانوادش حرف بزنین همانطور که در مورد خانواده اون دخالتی نمیکنی و حرفی نمیزنی حتی دوتایی هم بودید در مورد خانوادش نظری نده و چیز ینگو و همین انتظار هم ازش داشته باش بهشم تذکر بده جدی برخورد کن.
مادرش حرفی زد بهشون بگید در مورد خانواده شما من هیچوقت نظر نمیدم و دوست هم ندارم در مورد خانوادم نظری بدید من هر گونه رفتاری دارم با خانوادم کاملا شخصیه.درکل حرفت مفهومش این باشه دیگه طریقه گفتنش با خودته ولی محکم و قاطعانه برخورد کن
بقول معروف بزار حساب کار دستشان بیاد.البته احترام همسرت و خانوادشو حفظ کن

با سلام خدمت دوستان
ممنونم آقاي khaleghezey كه توصيه نموديد. متأسفانه تاثيرات خانواده خانمم علي الخصوص پدر و خواهر خانمم اينقد زياده كه كل زندگي ما رو با چالش مواجه كرده است. جالبه كه دقيقا يه همچين مشكلاتي تويه خانواده باجناقم هم وجود داره و واسه ما خيلي واضح شده كه اينها دارن توي زندگي ما دخالت ميكنن. يه موضوعي كه هست و فهمش برام سخته اينكه خانمم و خواهر خانمم شديدا تحت سلطه و نظر پدر و خواهرشون هستن و اونا تفكرات و روحيات اينها رو تغيير دادن، اونا از ما ميخوان كه هميشه در خدمتشون باشيم و از خانواده خودمون دست بكشيم، يعني يه جورايي در اختيارشون باشيم و تصميم زندگيمون با اونا باشه. متاسفانه نيت خيري ندارن و كلا سبك و سياق زندگيشون بر اساس بدبيني نسبت به اطرافيان و خود برتر بيني هستش. من به شخصه يه همچنين شخصيتي ندارم، با اينكه دنبال زندگي خودم هستم ولي اونا دارن برامون چالش درست ميكنن، نميدونم ميخوام با خانمم بريم پيشه مشاور خانواده، البته من نميگم كه من خالي از ايرادم ولي مشكلات ما بيشتر ناشي از موضوع بالا هستش. اميدوارم كه مشاور بهمون كمك كنه.
بازم از دوستان ممنون ميشم كه اگر تجربه اي و توصيه اي دارند دريغ نكنند.
با تشكر

با سلام خدمت دوستان
خوشحال میشم تاپیک من رو هم ببینید و اگر توصیه ای دارید بهم بگید.
با تشکر

با سلام خدمت دوستان
خوشحال میشم تاپیک من رو هم ببینید و اگر توصیه ای دارید بهم بگید.
با تشکر

سلام
کوهیار جان باید تا میتونی ارتباطت رو با خانواده همسرت کم کنی
بشینی با همسرت منطقی و عاطفی صحبت کنی و با کمال احترام قانعش کنی که نزاره دیگران تو زندگیتون دخالت کنن
بهش بگو که فقط شما باید براش اول و اخر باشی و این دخالت ها جز کدورت بینتون هیچ فایده دیگه ای نداره

با سلام
مرسي خانم maedeh120 كه توصيه كرديد.
نميدونم چي بگم، من واقعا براي زندگيم دارم تلاش ميكنم، قطعا ايراد هم دارم، قطعا اشتباه هم ميكنم، ولي خانم واقعا توجه اي به زندگي نداره و خانواده و اطرافيان خودش براش از همه چيز مهمتره، حاضره همه زندگي خودشو بريزه به هم و مثلا عروسي پسر خاله اش بره، حاضره به خاطره ديگران به من بي احترامي بكنه، نميدونم تو زندگي دنبال چيه، واقعا خسته م كرده، واسه ديروز هم كه وقت مشاوره گرفته بودم گفت نمياد و انگيزه اي براي پيشه مشاور رفتن نداره. من واقعا خسته م و حالم خرابه.

سلام
خب شما اگه ایشون یه خواهر داره و معتمد هست بگید بهشون که کمی با خانومتون صحبت کنه و بگه که به زندگی و همسرش بیشتر اهمیت بده ...من میدونم که شما تمام تلاشتون رو میکنید ...
مثلا میتونی شب که میری خونه براش هدیه یه کتاب روانشناسی زناشویی بخری اینطوری هم خوشحال میشه هم مشتاق برای خوندنش و اگه باهوش باشه متوجه میشه که کمبودی حس کردی وقتی این کتاب رو خریدی ...
این جور خانوما من واقعا نمیدونم با وجود همچین همسری چرا زندگی رو تلخ میکنن وقدردان نیستن .... کافیه تلنگری بهشون وارد بشه و از سمت شما ترسی تو وجودش ..... بزار فکر کنه اگه اینطوری بخواد پیش بره خسته میشی دلزده میشی .... ما خانوم ها هرچی بیشتر بهمون توجه کنن بیشتر بد اخلاق میشیم ....

سلام مجدد
مرسي خانم maedeh120 كه جواب داديد، درد من علاوه بر برخوردهاي خودش خانواده اش مخصوصا خواهر مجردي كه خونه س و پدرشه، باورتون نميشه اينقده تويه مسائل زندگي ما دخالت ميكنن كه من ازشون متنفر شدم، از چيزهايي خبر دارن كه اصلا لزومي به دانستنش نيست، متاسفانه نفوذ خيلي زيادي روش دارن و يه جورايي دارن كنترلش ميكنن، يه باجناق هم دارم كه زندگيش مثل منه، نميدونم تا حالا يه همجور آدمهايي ديدي كه اخلاقشون اينطوري باشه، مغرور، خودپسند، عقل كل فرض كردن خودشون و هيچ كس ديگه اي رو به آدم حساب نكنن، البته تاپيك قبلي من كه به طور مبسوط در اين مورد توضيح داده بودم حذف شده(كه البته تا الان هم برنگشته) ممنونم كه حرفهاي منو شنيدي، متاسفانه خانمم همه مشكلات رو گردن خودم و خانواده ام ميندازه، در حالي كه اونا شهرستان هستن و سالي چند بار بيشتر همديگه رو نمي بينيم، بارها شده كه ما مشكل داشتيم و من به خانواده ام چيزي نگفتم، ولي مسائلي از طرف خانواده خانمم مطرح شده كه من خجالت ميكشم كه بازگوش كنم، هيچ اميدي به خانواده اش ندارم، حتي بيم دارم كه اوضاعم بدتر از اين هم بشه، اونا فقط به خودشون فكر ميكنن، انگيزه اي براي زندگي كردن با اين شرايط رو ندارم، بارها پيش خودم به اين زندگي و راهي كه دارم ميرم فكر كردم، هميشه سعي كردم درستش كنم، ولي خانم شايد تا حالا هزار بار كلمه طلاق رو اورده و منتظره كه من بگم باشه، من در حد بضاعتم بهش محبت كردم ولي اون نه، نميدونم شايد نميخواد منو يا اين زندگي رو دوست نداره، ولي من چه گناهي كردم، نميدونم.
مرسي كه وقت گذاشتيد.
سلامت و سربلند باشيد.

بخدا دیگه نمیدونم چی بگم دنیا برعکس شده خانومی که خوبه شوهرش بده و شوهری که خوبه خانومش بده ...
همه بلند پرواز شدن .... الانم که داری میگی منتظر که شما با طلاق موافقت کنی ... پس هیچ ترسی از نبودت نداره ....
فقط میتونی یه کار کنی اونم اینه بهش بگی دیگه برام مهم نیست خانوادت چقدر تو زندگی ما دخالت میکنن اصلا من بوستم کردی رفتی گفتی به درک این زندگی که همه از ریز و درشتش با خبر باشن پشیزی نمی ارزه البنه ببخشید من انقدر رک گفتم
شماهم دیگه خودتو عذاب نده یه مدت بیخیال باش ببین اوضاع چطور میشه بهش کمتر محبت کن ....
من نمیدونم اینایی که تا این حد وابسته خانوادشون هستند برای چی ازدواج میکنند

تنها راه اینکه با همسرتون منطقی صحبت کنید .اگر ایشون واقع بین باشن که بحثاتون علت دخالت خانوادشون هست مطمئنا کمکی میکنن تو روند بهبود زندگیتون .
گاهی چی اقایون و چی خانم ها فکر میکن دخالت ها حکم راهنمایی دارن و از طرفی خانواده مدعی میشن چون ما یک پیراهن بیشتر از شما پاره کردیم تجربه بیشتری تو زندگی مشترک داریم بیشتر میفهمیم ولی با اینکه حتی بحثهای زوجهای 30 سال پیش با الان زمین تا اسمون فرق کرده پس اطلاعات اونها مربوط به همون زمان میشن نه الان

با سلام خدمت دوستان، ممنونم که تاپیک من رو می بینید و نظر می دید.

عرض سلام دارم خدمت مدیر محترم همدردی، من حق اشتراک انجمن آزاد رو چهارشنبه پرداخت کردم، تا حالا هم 3 بار به مدیر سایت پیام دادم ولی نام کاربریم کماکان بسته است، ممنون میشم بررسی کنید.
با تشکر

با سلام خدمت دوستان
ممنونم كه به تاپيك من هم نظري داريد و مرا از لطف خودتون بي نصيب نميگذاريد.
آنچنان از زندگيم خسته م و نا اميدم كه حد نداره، هر چه من دارم واسه بهتر شدندش تلاش ميكنم خانمم واسه خراب شدندش تلاش ميكنه، زندگي سراسر توهين و بي احترامي، زندگي كه تفاهم و دوست داشتن و صميميت شده حلقه گمشده اش و بجاش تكبر غرور و خودخواهي اومده، شديداً خسته م و نا اميدم.
با تشكر

با سلام
به نظر ميرسه كه مشكلي كه من دارم خيلي منحصر به فرد هستش كه خيلي از دوستان با اينكه بازديد ميكنن از تاپيك من ولي نظري نميدن، باورتون نميشه ولي من خودم به اين موضوع رسيدم كه متاسفانه آدام هاي دور و برم مخصوصا خانواده خانمم خيلي خاصن و اخلاق مخصوص به خودشون رو دارن، البته اين موضوعاتي رو كه گفتم بيشتر خصوصيات شخصي كه توي حالات مختلف از خودشون بروز ميدن، به هر حال اينم قسمت ما بوده ديگه، فكر كنيد كه هر چي شما تلاش ميكنيد براي ساختن يه عده و فقط به خاطر خودخواهي خودشون دارن خرابش ميكنن.
ممنونم كه وقت گذاشتيد.
با تشكر

سلام..

شما تنها مشکل زندگیتون خانواده همسرتون هستند؟

چرا یکم قاطعیت بیشتری به خرج نمیدید؟

دلیل این همه وابستگی خانومتون به خانوادش چیه؟ شاید از طرف شما کمبودی حس میکنه که ترجیح میده بره سمت خانوادش البته من خیلی در جریان مشکلتون نیستم

سلام دوست گرامی.
برای من سواله که چرا شما قاطعیت به خرج نمیدید؟؟؟ چهارشنبه یکی از دوستان پست گذاشتن و با آقای خاله قزی گفتن که به ی بهانه ای این هفته نرید خخونه ی خانواده ی خانومتون، خب چی شد؟؟؟ رفتید؟؟؟ فکر کنم رفتید...نمیدونم
اصلا از کارهایی که انجام میدید صحبت نمیکنید...آیا تلاشی میکنید؟ اگر میکنید خوب بگید اینجا..
تا زمانی که جدی و با قاطعیت برخورد نکنید همه ی اعضا هم بیان راهنماییتون کنند اثری نداره،اول باید خودتون یه عملی انجام بدید.