-
گمشدم یکی منو پیدا کنه
سلام فقط میخوام دردمو بگم دردی که داره ذوبم میکنه
سی سال پیش تو یه خونواده خیلی فقیر به دنیا اومدم از سیزده سالگی هم تابستونا کار میکردم، عملگی، کفاشی خلاصه.. تا دوره دانشگاه خیلی جدی تو فکر جنس مخالف نبودم یعنی نه اینکه ادم مذهبی باشم نه فقط تو مرامم نبود کسیو به خودم وابسته کنم و عشق و حالم باهاش بکنم و بعد هم مثل یه ادامس تفش کنم. اخرای سال اول دانشگاه بود که فهمیدم بدجوری خاطر یکیو میخوام اما فقر خونوادگی دو تا خواهر دم بخت که گیر جهیزیه بودن و یه پدر پیر که هز چی زور میزنه باز هشتش تو گرو نه. جدا از اینا تفاوت سطح مالی و فرهنگیمون هم کم نبود اون از یه شهر و من از یه شهر دیگه. چند بار خواستم بهش یگم اما وقتی یادم میومد که واسه خرج دانشگاه خودمو و خواهرم مجبور بودم تو یه شهر غریب چه بدبختی هایی بکشم و شبا تو خیابونا و کوچه های تاریک بخوابم زبونم قفل میشدو پاهام شل. نمی دونم اصلا اون منو میخواست یا نه بعضی وقتا ناخوداگاه نگام تو نیگاش قفل میشد میدونس من چقدر دوسش دارم و اما....
تا ترم اخر دانشگاه فقط نگاش میکردم تا اینکه تو یه شب بارونی وقتی میخواست بره خوابگاهش دیگ حرفای ناگفته جوش اورد و ترکید و بهش گفتم میخوام باهات حرف بزنم ولی اون گفت ترجیح میده که هیچ حرفی نزنم
بعدا فهمیدم چند ماهه که نامزد کرده و بعدها هم عقد........ .
الان نزدیک پنج َساله از اون شب کذایی میگذزه اما درد من هنوز تازس. خیلی سعی کردم فراموشش کنم اما نمیتونم. هیچ دختری برام جذابیت نداره
الان کارمندم و پست و درامدم خیلی خوبه خدا را شکر مزد شبای کارتون خوابی رو گرفتم با وجود پیشنهاد همکارام واسه ازدواج از خانم وکیل تا کارمند اما هیچ حسی به هیچ خانمی ندارم و نمی دونم کی میتونم با این حس کنار بیام
-
والا من نمیدونم این چه صیغه ایه؟؟؟؟تا قبل ازدواج آقایون آتیییییییییییییییییش بعد ازدواج بازم صد رحمت به یخ تو فریزر
برادرم خیلی برام قابل احترامی به خاطر گذشته پر از رحمت و مرامت به خاطر مرد بودنت و
لی خواهشا تو زمان حال زندگی کن.
اون خانوم رفت پی زندگیش
شمام برو...
به قول بچه گی هامون اون خانومو توتو برد
شما که حتی باهاش حرفم نزدی پس مطمئن باش مطمئن باش بهتر از اون خانومم هس
-
سلام امیدوار جان
یک اصطلاحی رایجه میگن هر گلی یک بویی داره.. نمیدونم این بازه خانمهای کارمند تا وکیلی که میگی ، برخورد و اشناییت باهشون در چه حدی بوده؟ ایا این اجازه رو دادی بهشون تا از اشنایی سطحی و در حد حرف عبور کنی و عمیق تر و با تصمیم ازدواج باهشون اشنا بشی یا خیر؟ و صرفا بخاطر یک عشق قدیمی گارد گرفتی و اجازه ورود هیچ کس دیگه به قلبت رو نمیدی؟ اگر این گارد رو داری ، بهت توصیه میکنم این گارد رو بشکن ، بزار با افراد جدید اشنا بشی ... بدون که واقعا هر گلی یک بویی داره ... هنوز خانمهای زیادی هستند که ویژگیهایی میتونن داشته باشن که دل شما رو ببرن ، منتهی این بستگی به شما داره که اجازه بدی به حریم دلت وارد بشن یا همچنان فکر کنی اون خانم تنها فردی بوده که میتونسته خوشبختت کنه...
اینکه هر فرد فقط یک نیمه گمشده داره ، یک دروغه ... هر فرد میتونی نیمه های گمشده ی زیادی داشته باشه ... فقط کافیه این ذهنیت و فکر نادرستی که داری رو از بین ببری و عشقهای جدید و واقعی و ملموس رو تجریه کنی.
برات ارزوی سرفرازی میکنم.
-
ققنوس خانم ممنون از همدردیت
من هیچوقت نگفتم خانمی بهتر از ایشون پیدا نمیشه و اون خانم یک ایده ال دست نیافتنیه نه !! مطمئنم دخترای زیادی هستن که از اون خانم باکمالاتر هم هستن چند بار به پیشنهاد دوستان و همکاران با چند مورد سعی کردم اشنا بشم اما خیلی زود میفهمیدم که هیچ حسی بهشون ندارم و ناخودآگاه با عشق خودم مقایسه شون میکردم
-
به نظر من شما نبايد الان ازدواج كني واضحه كه اين خانمهايي كه بهتون معرفي شدن دلتونو نلرزوندن پس منتظر باش و دنباله جفت خودت بگرد اون خانم جفت شما نبوده پر كشيده و رفته الان بچه هم داره شما هم دنباله عشقه زندگيت بگرد و روزي كه پيداش كني و باهاش ازدواج كني بعدها يه روز با لبخند ياد عشق اولت ميكني در حاليكه با همسرت كه از جونتم برات عزيزتره پير شدي و كلي نوه و نتيجه داري عشق اون دختر عشق اولته اونو هميشه به ياد خواهي داشت ولي اگه دورازه هاي قلبتو باز كني جوري عاشق ميشي كه خودتم باورت نميشه انقدر خوشبخت باشي و يكي رو بخوايي😊
-
01 جان سلام
اول از همه:104:این به خاطر پشت کارت و شکر به درگاه الهی بود . وامیدوارم جدا از کار خوب خودت از اون فلاکت خواهرات هم خوشبخت شده باشن و پدرت هم در سلامت کامل باشه .
دوم اینکه بازم :104: یه تشویق دیگه برا اینکه دست منو از پشت بستی و فقط فقط با نگاه 5 ساله که داری عذاب میکشی
پسر خوب .......... خوبه با دختر حرف نزدی؟ باهاش بیرون نرفتی ؟ باهاش آدامس نخوردی؟ یا مثل من باهاش ازدواج نکردیو هفته ای یه بار شام بیرونو خرید خلوت پنجشنبه جمعه نداشتی؟ باهاش شمال مسافرت نرفتی ؟ دعوتی پاگشایی نداشتی ؟ فیلم عکس آتلیه باغ استخر ویلا نرفتی ؟
برادر من 5 سال پیش اون رفته پی زندگیش آمار بچه هاش از دستش در رفته اون وقت نشستی زانو غم بقل گرفتی من اونو میخوام .
خب شاید خیلی از ماها چه دختر چه پسر فرقی نداره در برهه ای از زمان یکی رو میخواییم خب قسمت نمیشه حالا به هر دلیلی ولی شک نکن توش حکمتی داره . قسمتت اینطوری بوده خب شما هم که شرایط ازدواج نداشتی قبول کن وضعیتت اون لحظه 180 درجه معکوس بوده . نبوده؟
من میگم برای خوشبختی دختر رویا هات دعا کن واینکه روزی در اون دنیا به خواستت برسی و مال هم بشین . ولی حالا چی؟ از بین دختر هایی که بهتون معرفی میشه چند تارو انتخاب کن بسته به معیارهات که حتما داری مگه نه؟
ولی تو یکی از معیارهات که اندام و زیبایی دختره کمی به خودت تخفیف بده چون تصویری که تو ذهنت داری پیدا نمیشه (پیدابشه هم به دردت نمیخوره ) ولی رو معیار های دیگه ات دقت کن .
1 هرگز با همسر آینده ات این موضوع بیان نکن حتی در اوج ناراحتی و خوشبختی چون دل خانمت خواهد شکست
2 هرگز با همسرت با تصویر اون خانم همبستر نشو 3 با عشق واقعی با همسرت زندگی کن . هرگلی یه عطری داره برا زنبور ولی عسل عسله هیچ فرقی نداره ............
4 اگه عکس یا یادگاری از اون خانم داری از خودت دور کن چون وابستگی میاره
5 برادر من عشقا نگاه ها ابراز محبت کردنا شام خوردنا قولا تعهدات امضاها چه میدونم من تو سختی تو ناراحتی کنارتما همه همه هههههههههههههههه دروغه دروغ
برات آرزوی بهترین گلو دارم گلی که نامیارا باشه برات همیشه بهار باشه و همیشه عطر افشانی کنه مصنوعی نباشه زنده حقیقی باشه زنده حقیقی
واقع بین باش ماها همون یه رویا تو دلمون داریم وهنوز هم زنده ست و فکرش شیرینه یه جای دلت بایگانیش کن برا تنهاییات خوبه
بدرود
-
سلام.من جای برادر کوچیک تر شما هستم.فقط دارم نظر میدم:
داداشم میشه بگی تو چی شد که فهمیدی اونو می خوای؟
این جوری که تو می گی فقط بهش نگاه کردی ،یه بار هم که
یه جورایی ازش خواستگاری کردی به قول خودمون ترکه ات
کرده!!!تو رو چه حساب عاشقش شدی؟چی از شخصیتش می دو نستی
که توجهت رو جلب کرده.؟بالفرض هم که یه چیزایی از اون دختر
توجهتو جلب کرده باشه،وقتی که اون چراغ سبزی نشون نداده
چرا پی ماجرا رو گرفتی؟عزیز من عشق یه چیز دو طرفست.اگه
دیدی دو طرفه نیست بدون که اصلن عشق نیست.
دور از مرامه که باز به فکرش باشی.به فکر یه دختر یا بهتر بگم
یه زن شوهر دار.به زنت فکر کن.چرا باید تصویر دختر دیگه ای تو ذهن
شوهرش باشه؟؟پارسا جان.این دفعه تند رفتی ها!!!!کی گفته عشق و عاشقی دروغه ؟؟؟از نظر من هم آدم چند تا نیمه گمشده نداره؟؟؟
دوست من فکر نکنم اینجا به نتیجه ی دیگه ای برسی.!!دوستان همدردی تو این جور موارد رای به کات کردن و شروع رابطه نو می دن....به نظر منم بی خیال...شاید هم کفوت نبوده دیگه...حالا که دیگه شوهر کرده رفته....دلبر آیندتو بچسب....مرد که نباید دل نازک باشه....زندگیتو خراب نکن برادر..
-
اول ازهمه از همه دوستانی که نظر دادن و مدیر سایت به خاطر اینکه یه بستری اماده شده که راحت بتونیم مشاوره بگیریم صمیمانه تشکر میکنم راستش تا حالا غرورم اجازه نداده بود که در مورد زندگی فلاکت بار گذشته ام و اینکه تو شرایطی کار میکردم و چه جاهاییکه شبو به صبح رسوندم صحبت کنم حتی به خونواده ام و هر موقع در مورد کارم می پرسیدن با کلی تعریف دروغ خیالشون بابت خودم راحت میکردم امروز یه خوده سبک شدم
-
سلام.اقا خیلی حال کردم با مرامت و سخت کوشی و این که اخرش روزای خوبی رو دارید و مثل خیلی ها که اخری هیچی نمیشند رو میندازند پای زمین و زمان و نداشتن پدر پولدار و رابطه وپارتی و...
اسمتون هست امیدوار یعنی..یعنی امیدوارید به اون خانم قبلی .. یا نه ..امیدوارم امیدوار باشید به این که از این حالت خارج بشید.
ببنید خصلت ادم هست که دوست داشته باشه کسی رو... اگه شما به اون خانم از علاقتون نمی گفتید اگه هیچ وقت متوجه نمیشدید اون خانم نامزد کردند و.. اون وقت شاید میشد افسوس خورد و ... بهتون حق بدیم و..
ولی شما از علاقتون ایشون رو مطلع کردید و متوجه شدید ایشون عقد کردند پس چرا دیگه حسرت ؟! مگه شما به قسمت اعتقاد ندارید ؟ شما که یه گوشه ننشستید و فقط دست روی دست بزارید.. شما تلاش کردید ولی قسمت هم نشدید... شاید میگید اگه توی خانواده ی پول دار تری بودید و.. شرایط بهتر توی همون اوایل به ایشون میگفتید و ایشون نامزد نکرده بودند و..
ولی به نظرم این افکار اصلا درست نیست.مطمئن باشید اگه شما قسمت هم بودید حتی شاید الان هم به هم می رسیدید و ایشون ازدواج نکرده بودند.پس بهتره هر چی زودتر این تصور زیبا از ایشون رو فراموش کنید.ببخشید این کلمه رو به کار میبرم بخشی از این احساس شما ممکنه برگرده به اون حالتی که برای شما عقده شده ناخودگاه در صورتی که اساسا این عقده وجود نداره.
و به خانم های جدید و موقعیت های جدید فکر کنید.. مهم این هست که بتونید عشق بورزید.واقعا حیفه موقعیت پدر شدن و عشق ورزی به زن و همسر رو صرفا به خاطر یه تصویر زیان در گذشته از یه نفر از خودتون بگیرید.شما روی خوش به دنیا نشون بدید تا دنیا روی خوششو به شما نشون بده.
-
سلام روز خوش
واقعا لذت بردم از خوندن تاپیکتون. خوشحالم که اطرافم مردانی هستند که واقعا مردن :72:
هر قدر که خودم رو قانع می کردم به خواستگارم جدیدم که می دانم روابط باز بسیاری دارد اوکی بدهم و ازدواج کنم سرگذشت شما من رو به این واداشت که بر ارزشهای خودم پافشاری کنم و کوتاه نیام
و اما مشکل شما
برادر خوبم فکر و یاد اون دختر را با اونکه فوق العاده لذت بخش است کنار بگذار و به آن فکر نکن و هر زمان یادت افتاد بگو در فرصتی دیگر به این موضوع فکر می کنم و به تعویق بینداز
فرصت بیشتری برای تفریح و خوشگذرانی بگذار. ورزش و تفریح سالم روحیه ات را تغییر می دهد
ببخشید رکم ولی به نظرم اصلاً شاد نیستید سعی کن شاد باشید حتی اگر تظاهر باشد کارهای که برایتان لذت بخش است انجام دهید.
با افراد جدید آشنا شوید
آرزوی خوشبختی برایتان دارم:72:
-
سلام بردار گرامي
من هم تقريبا مشابه شما هستم اما با اين تفاوت كه من ترد شدم به خاطر شرايطم .... اما الان كه شرايطم بهتر شده ....ديگه دلم نميخواد اون طرفمو ببينم ميدوني چرا چون اون حتي حاضر نشد يك كلمه با من حرف بزنه
اگر اون خانمي كه شما ميگيد كه حتي حاضر نشده با شما حرف بزنه پس چطور اين زود بهش دل بستيد ... مطمئن باشيد اون هم الان داره زندگيشو ميكنه بدون اينكه حتي يك لحظه به شما فكر كنه .پس چرا اين زندگي كه داريد و ميفرماييد خوب مي باشد و در شرايط خوبي هستيد به خاطر اون از بين ميبريد .اگر شما معتقد باشيد ديگر اون براي كس ديگست نه براي شما پس وقت و دلتون براي كسي بزاريد كه براي شما باشه كه حاضر باشه با شما حرف بزنه.. و براي كسي كه شما رو دوست داشته باشه... من هم چند سال از زندگي به فكر كردن به اون شخص گذروندم و ميبينم كه اشتباه كردم هميشه از خودم ميپرسم چرا به اون فكر ميكردم در صورتي كه اون به كس ديگه فكر كرده ....
من الان ازدواج كردم نميگم زندگي خوبي دارم يا زندگي بد ولي ميبينم اينكه باهاش زندگي ميكنم لياقت داره كه در شرايط خوب با من آشنا شده
پس اون خانم هم لياقت نداشته( ببخشيد اين گفتم ) كه اين شرايط شما رو ببينه ....پس زندگي الان خودتون به خاطر كسي كه براي كس ديگست تلف نكن.....
- - - Updated - - -
شما لياقت بهترين ها رو داريد ...... هميشه اينو به خاطر داشته باشيد
- - - Updated - - -
اون حتي حاضر نشده با شما حرف بزنه اونوقت شما داره كامل به اون فكر ميكني.. اصلن چرا حاضر نشده با شما حرف بزنه ..
خواهش ميكنم والتماس ميكنم خودتون فداي يك چيز پوچ نكنيد. اخه شما جوني مثل شما لايق يك زندگي آروم و يك همسر مهربون .
اون اگه مهربون و بود حاضر ميشد حرف بزنه پس شايد اصلن شما رو نميخواسته كه حرف نزده يا اصلن در شرف ازدواج بوده و دليلي به حرف زدن نديده..
چرا آخه چرا ........... الان كه بايد تلافي تمام سختي هاتون رو در بياريد چرا داريد با فكركردن به اون از بين ميبريد ونكن آقاجان نكن اين كارو ...... چشم باز ميكني ميبيني عمر رفته .چطور مقايسه ميكنيد وقتي شما كه اصلن با اون هيچ حرفي نزديد چطور ميدونيد اون چطور بوده كه با مورد هاي الان مقايسه ميكنيد چرا در توهم زندگي ميكنيد چرا فكر ميكني اون توي عرشه بقيه در فرش ..... اشتباه نكن خواهش ميكنم دلم ميسوزه براي شما كه با اين همه سختي حاضر نيستي به راحتي و آرامش برسي و زندگيتون سرو سامان بگيره ..... :323:
خدا كمك كن كه بهتونه فراموش كنه خدا كمك كن كه بره جلو و طعم زندگي خوب رو بچشه خدا كمك كن كه تلف نشده ......
-
شب تاریک...
فضای دانشگاه...
حرفهای نابی که توی یک سینه ی پرازشوربرای گفتن و وخلق عالیترین لحظات داره بی تابی میکنه، ...
وجواب محکم وکمی بدون درک اون خانم...
کافیه تایه دفعه تو دل یک پسرجوان روخالی کنه=نتیجه میشه: احساس حقارت +احساس حسرت+احساس از دست دادن. تو یه لحظه از درون شکستی فروریختی و همزمان
اون لحظه...
اون ثانیه ...
واون تصویر
دربالاترین سطح خودش به شکل مغرورانه وباشکوهی جلوچشمات ثبت شدو هرروز داره تکرارمیشه. ..
اما اون روی سکه این اتفاق، نقطه ضعفت روبهت نشون داد..نشون داد هنوز پرنیستی،هنوز داستانهای عشقهای ایده آل درکتابها رو روی ورقهای نازک وسفید دیدی،ولی داستان عشق روباید روی کتیبه واقعی زندگی به صورت حک شده ببینی.کتیبه ی زبری که قلم وتیشه خورده هروقت دست میکشی روش داره بازبان بی زبانی فریادمیکشه من یک دفعه خلق نشدم من به مرور زمان ایجاد شدم من ایده آل ازپیش تعیین نشده نبودم که یک لحظه فقط خاطرم زیباباشه وباوصال عمرم به پایان برسه.. اونوقت باتمام وجود حس میکنی ولمس میکنی که تو مو می بینی وزندگی پیچش مو.کتیبه عشق ،خیال ورویای دست نیافتنی وفانتزی نیست جنسش ازخاک وافتادگیه بوی خاک میده بوی واقعیت میده. درکنارش احساس آرامش میکنی..
.من بهت پیشنهادمیکنم نگاهت وبستر دیدت رو واقعی کن شخصیت خودتو بشناس که مناسب زندگی باچه شخصیتی هستی معیارهات چیه ،میخای قبل ازعقد وتعهد عاشق بشی وبه هرقیمتی زندگی کنی یامیخوای اول عاقلانه انتخاب کنی وباتقدیم حلقه ی پیمان عشق رو شروع کنی؟ اگه نگاهت به انتخاب وازدواج منطقی ترشد خود به خود یاد اون دخترهم فراموش میشه
اگه یه مدت توی این بخش مهمان همدردی باشی کمک زیادی به خودت کردی.........
:معیارهای ازدواج
-
من فکر می کنم مسئله ایشون اون شخص خاص (خانمی که ازشون صحبت کردن) نباشه.
من فکر می کنم ایشون دلشون به اون احساس خودشون تنگ میشه و این باعث میشه که موقعیت های شاید حتی بسیار بهتری که ممکنه در دو قدمی ایشون وجود داشته باشن رو ندیده بگیرن.
یادمه در نوجوانی با چه اشتیاقی شعرهای عاشقانه رو می خوندم (شعرهای فروغ، حافظ، ه. ا. سایه، ...) دلیلش هم این بود که با مفاهیمی که برام تازگی و به طبع هیجان داشتن آشنا می شدم در این کتب.
ولی خوب چند سالی میشه که به دلیل مشغله و شاید به اقتضای بالاتر رفتن سن دیگه از اون کتابها و شعرها و رمانها دور شدم ولی گاهی خیلی هوس می کنم که با خوندن اشعار فروغ همون لذتی رو احساس کنم که اون موقع حس می کردم، می بینید که شعرها همون شعرها هستن ولی چون من عوض شدم الآن دیگه از اون اشعار اون لذت که در نوجوونی می بردم رو نمی برم.
ولی تمام این حرفا دلیل بر این نمی شه که بگم اون دوران بهتر بود، الآن بهتره چون می فهمم که خیلی احساساتی که در گذشته تجربه می کردم، پوست بودن مغز نبودن.
در ضمن به نظرم اون خانم هم با توجه به اینکه نامزد بودن خوب طبیعی بوده که نخوان با مرد دیگه ای وارد رابطه بشن، خود این آقا هم اگه زمانی نامزد داشته باشن صد در صد دوست ندارن نامزدشون با شخص دیگه ای وارد رابطه بشن. ولی خوب اون خانم می تونست همون موقع خیلی منطقی بگه که آقا عذر می خوام، من نامزد دارم، یعنی کافی بود دلیل رو عنوان می کرد، این طوری این تأثیر بد رو در این آقا نمی گذاشت.
به شما هم پیشنهاد می کنم ذهن و روحتون رو یه رفرشی کنید و بدونید که واقعاً اون احساس چیزی نبوده که به خاطرش فرصتهای زیبای زندگی رو بخواهید از دست بدید.
زیباست در باران تازه شدن ها
رقص گلها در آغوش چمن ها
-
راستش خواهرم که همون اواخر رفتن با اون خانم صحبت کردن ایشون گفته بود که به من علاقه ای نداشته ولی باز گفته بود چرا فلانی زودتر نیومده صحبت کنه چرا این چند سال ذهن خودشو مشغول کرده . والا نمیدونم بعضی وقتا شده بود که به من زل میزد وقتی هم که من نگاش میکردم سرشو می انداخت پایین شاید همش توهمات خودم بود اون شبی هم که رفتم باهاش حرف بزنم در واقع میخواستم یک قرار ملاقات باهاشون بزارم چون اون موقع شب اصلا وقت مناسبی واسه حرف زدن نبود ولی ایشون اصرار داشتن که من همون موقع حرفمو بزنم ولی وقتی اصرار منو دید گفت ترجیح میده که هیچوقت نگم اخرین روز دوران دانشگاه هم سر جلسه امتحان بیشتر از چند دقیقه بهم زل زده بود ولی چون از دستش خیلی ناراحت بودم زیاد جواب نگاشو ندادم ارزو بود یه بار حرف دلمو بهش بگم . راستش میترسم وارد یه رابطه عاطفی دیگه بشم میترسم دوباره دلم بشکنه غرورم بشکنه بدجوری زخم خوردم تا دو سال بعد از دانشگاه از وضع روحیم خوب نبود جالبه بدونید دو سال بعد از دانشگاه تو دوران خدمت سربازیم که 500 کیلومتر دورتر از دانشگاهم بود یه روز که با لباس خدمت رفتم بیرون پادگان دوباره اون خانمو تو یه مغازه موبایل فروشی دیدم حسابی شوکه شدم خلاصه حکایت غریبیه ......
-
سلام
دوست گرامی به خاطر مردانگیتون تبریک میگم.امیدوارم پیروز باشید:72:
شما از احساستون به یه فرد خاص میگین.اینکه از ذهنتون علی رغم گذشت زمان بیرون نمیره.اجازه بدین که منم بگم.من سال های پیش زمانی که دانشجو بودم به کسی دل سپردم.اونم منو دوست داشت و این ابراز علاقه ش احساسمو تشدید می کرد.خلاصه شرایطی پیش اومد که نشد.اون موقع ها احساس می کردم رمقی برای زندگی ندارم.اینکه هیچ کسی رو نمیپذیرم.اینکه دنیایی ندارم و شدیدا افسرده شده بودم.باورتون نمیشه از خواستگار هایی که بهم معرفی میشدن متنفر بودم،فک میکردم اینجا جای کسی دیگه نیست.
سال ها گذشت،2 یا 3 سال من این احساس وحشتناکو داشتم که یواش یواش کمتر شد.تا اینکه یه مورد مناسب به خواستگاریم اومد.مث بقیه اونم نمیخواستم.وقتی گفت من 2هفته دیگه تماس میگیرم برای جواب اولیه با خودم میگفتم که ای خدا میشه این 2 هفته نرسه.دوسش نداشتم اما منطقم نمیزاشت که ردش کنم.حرف زدم باهاش.صادقانه و بدون اینکه غباری روی قلبم بزارم.باهام کاری کرد که هیچ کس قبلش نکرده بود.الان من با اون آقا نامزدم.با بند بند سلولای وجودم دوسش دارم.و اینکه به خودم بارها بابت احساس پوچی که اسمش رو عشق گذاشته بودم توی رابطه ی قبلی میخندم.
شما خودتونو توی حصاری زندانی کردین.عشق چیزی جز تعریف ما و تلقین ما نیست.بدون جانبداری صحبت کنید با بقیه.مطمئن باشید که توانا خواهید بود 100 برابر احساس قبلی شاد باشید و عشق بورزید
شاد باشید و خوشبخت:72:
-
دوست دارم اخرین پست امروزم رو خرج تاپیک شما کنم امیدوار عزیز.
گاهی وقت ها میگم مردونگی مرده دیگه گذاشت دوران ناب قدیم ها که داداشها برا خواهرهاشون هرکاری میکردن و خانواده برای پسرها دیگه اولویت اول نیست ولی وقتی داداشم رو میدیدم که به خاطر اینکه حواسش به ما باشه یک ماه با نامزدش بدون اطلاع ما دعوا کرد تا طرفش راضی بشه بیاد طبقه پایین زندگی کنه و داداشم به ما دم نزد و گفت خوده نامزدش اینجور میخواد.وقتی مادرم نیست بارها میاد بالا تا از ما بپرسه چیزی لازم داریم یا نه.وقتی میبینه ناراحتیم و بدون دونستن دلیلش دلداریمون میده و وقتی کسی اسم مارو میاره برای خواستگاری میره امار طرف رو در میاره تا مبادا ما شکست بخوریم.اون وقتهاست از افکار خودم خجالت میکشم و از دست خودم ناراحت. الان که تاپیک شما رو دیدم فهمیدم هستند برادرهایی مثل برادر من که به خاطر خانوادشون جون میدن هزاران بار درود بر شما.هزاران بار دعای خیر مادرها برشما از خدا با تمام وجودم و توانم میخوام خودش با شیوه ی خودش راه نجاتتون از این افکار رو نشونتون بده و فردی رو وارد زندگیتون کنه که پاداش تمام رنج گذشتتون رو بهتون تو همین دنیا بده.از ته قلبم یقین دارم که بهترین فرد قسمت شما خواهد شد و شما زندگی سراسر خوشبختی و ارامش رو تجربه خواهید کرد.
شما نمونه اید مطمئن باشید خدا به حرمت دعاهای مادرتون و خواهراتونم که شده خودش مشکل شما رو رفع میکنه.
هزاران هزار درود بر شما
-
دوست عزیز شما تجربه خیلی تلخی داشتین چون خیلی از ناگفته هاتون تو دلتون مونده و یه جایه باید خالی میشده که نشده امیدوارم زودتر بتونید با این موضوع کنار