-
من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. خوبین دوستان؟
ولی من اصلا خوب نیستم . دیشب با همسرم دعوا کردم. خونه ما بود و خیلی خسته . من از ساعت 4 که از سر کار برگشتم تا 8 که بیاد یک سره تو آشپزخانه بودم و داشتم همون غذایی رو که دوست داره درست می کردم. آقا ساعت 8:30 خسته اومد خونمون . ما هم کلی تحویلش گرفتیم و...
همسر من عادت داره یک روز در میان لباس های پادگانشو بشوره و حتما هم دوش بگیره. از طرفی چون صبح زود بیدار می شه من تمام سعی ام اینکه زود کاراش رو انجام بده و زود بخوابیم تا به اندازه کافی خوابیده باشه در شبانه روز. دیشب بعد سام ساعت 10:30 بود و من خیلی بهش اصرار کردم که زود کاراشو بکنه و بخوابه ولی اون اهمیت نداد و شروع کرد به مطالعه . حتی وقتی منم آروم پیشش دراز کشیدم و کمی موهاشو ناز کردم با کمی اخم گفت: عزیزم دارم کتاب می خونم این کتاب خوندنم هم الکی نیست می خوام اینطوری یکمی فکرم آزاد بشه . من همیشه واسه زندگیم برنامه دارم. ولی تو به من اهمیت نمی دی و...( می دونین انقدر غیر منصفانه برخورد کرد که من هیچی نگفتم . فقط لبخند زدم و به در خواست خودش از اتاق رفتم بیرون تا نیم ساعت بخوابه بعد بلند شه ) تا از اتاق اومدم بیرون موبایلش زنگ خورد. سریع برداشتم تا بیدار نشه . شوهر خواهرش بود که می گفت یک کار خیلی فوری باهاش داره . منم آروم گوششی رو دادم به امین . بعد 3 دقیق صحبت گفت بدو بریم پایین خونتون . محمد براش مشکل پیش اومده . هراسون رفتیم پایین دیدیم خواهر شوهرم و شوهرش با یکی از دوستاشون پایینن. در واقع می خواستن سر به سرما بذارن! گفتن اومدیم دنبالتون بریم خونه مریم یک کمی بازی کنیم و دور هم باشیم برگردیم. ( مریم دوست خواهر شوهرمه که من اصلا ازش خوشم نمی یاد . تو تمام مراسم های ما با اینکه خصوصی بود مهسا بدون اجازه مریم رو تو همش دعوت کرده بود! ) من گفتم نه ساعت 11 خسته ایم . امین کار داره ولی اونا هی اصرار کردن . من اصلا دوست نداشتم بروم ولی دیدم ناجوره نروم . همه می گن بریم . من اگه مخالفت میکردم واسه خودم بد بود . امین هم که انگار نه انگار تا الان خواب بود!!! خلاصه رفتیم و ساعت 1 برگشتیم. حالا جریان دم خونه ما اومدنشونم این بود که چهارتایی شام رفته بودن بیرون بعد اومدن دنبال ما . من می گم اگه می خواستن دور هم باشیم از اول می گفتن تا آخر برنامشونهمسرم فهمید من دلخورم . ( می دونین دلخوری من از چی بود ؟ من یک دوست خیلی صمیمی دارم که 18 ساله با هم دوستیم و بیچاره 3 ماهه داره اصرار می کنه بریم خونش. دیرز وقتی به آقا گفتم گفت : وسط هفته نه . من خستم . نمی تونم بذار برای بعد . ولی واسه خواهر خودش یکهو شیر شد!) از این ناراحتم که به من اهمیت نداد. امروز هم دوباره می ره خونه خواهرش تا وقتی لوله کش می یاد چون خواهر شوهرش نیست خواهرش تنها نباشه !!! از این ناراحتم که مهسا خیلی راحت به خودش اجازه داد واسه ما برنامه ریزی کنه . دیشب برگشتنی می گه : سعی کن عادت کنی. ما این طوری هستیم . امینم پایه این برنامه ها هست . خوبه ! ولی من گفتم این برنامه ها رو بذارین واسه 5 شنبه جمعه . من خسته می شوم . الانم سرم درد گرفته . با وقاحت می گه : غر می زنی چقدر . عادت می کنی! از این ناراحتم که همسر من قبل عقد تا از پادگان می یومد می خوابید تا 10 شب ولی من تا 10 بیدار بودم بعد می خوابیدم . یعنی خیلی با هم یکی نبودیم. دلم خوش بود عقد کنیم و پیش هم باشیم درست می شه ولی ...
اومدیم خونه و خوابیدیم من پشت بهش کردم و خوابیدم . می دونین حالم خیلی بد بود . یاد تمام اون روزهایی افتادم که چقدر تنهایی کشیدم و همش فکر می کردم بعد عقد درست می شه. یاد تمام بی معرفتی های خانوادش که قبلا براتون نوشتم و همش تو این فکر بودم که چرا؟؟؟ یکهو گریم گرفت . خیلی سعی کردم یواش باشه ولی امین فهمید و اومد بغلم کرد. ازم پرسید چرا ناراحتم . منم گفتم . گفتم چون فکر می کنم بی معرفته . گفتم که احساس می کنم از روز اولم مال من نبوده و من تا الان با چنگ و دندون به دستش آوردم شاید اشتباه کردم. گفتم از دست خودم که این همه دوستش دارم که وقتی نیست دیوونه می شوم ، خسته شدم . گفتم شاید اگه بچه داشتیم کمتر کاری به کارش داشتم و ...
یکهو زد زیر گریه . هیچی نگفت فقط گریه کرد خیلی سنگین . نمی دونم چرا ولی گریه کرد. شاید باور نکنید وقتی گریه می کرد احساس می کردم یکی داره تمام وجودمو چنگ می زنه . بغلش کردم و ازش عذر خواهی کردم ولی اون گریه کرد . من سکوت کردم تا خودش آروم شه و... خوابم برد.
صبح که بیدار شد بره پادگان اصلا حس نداشتم از جام بلند شوم. فقط نگاهش کردم ( بر خلاف همیشه که کفشاشم حتی می ذاشتم جلوی در ) اونم منو بوسید و رفت . امرز دیر اومدم شرکت . حالم خیلی جالب نیست . احساس می کنم امین مال من نیست . تازگی ها هم خواب های بدی می بینم . دیشبم دیدم . نمی دونم چه کار کنم؟ شاید من زیادی بهش وابسته شدم یا شایدم اون بی معرفته ...
لطفا راهنماییم کنید.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
دوست عزيز:
سعي كن در زندگيت شيوه اي جديدي بكار ببري . سعي كن به همسرت نزديكتر بشي مردا خيلي مغرور هستن و حف دلشونو به راحتي بيان نميكنن حتي به همسرشون سعي كن به دلش نفوذ كني . هر روز كارهايي رو تو خونه انجام بده كه ميدوني خوشحالش ميكنه . و هر روز نيم ساعت فقط راجع به خودتون صحبت كنيد راجع به آينده .چيزاي قشنگ وخوب كه احساس خوبي بهتون دست بده ازش بخواه كه هر روز با هم فقط در مورد خودتون صحبت كنيد . با صحبت كردن همه چيز حل ميشه .
اميدوارم زندگيتون بهتر بشه .
مارو بي خبر نزار
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
بی پرده جواب سوالتو می دم تو خیلی حساسی . زیاد خودت رو و همسرت رو اذیت نکن و بهش حق بده که به خونوادش بیشتر از دوست تو اهمیت بده . با مشورت هم یه روز رو تعیین کنین که به خونه دوستت برین . زیاد هم توی این مسادل حساس نشو که از بی اهمیت ترین هاست به این فکر کن که یک شب رو خوش گذروندی . و این رو بدون که مردها بعضی و قتها می خوان تنها باشن و خلوتشون رو به هم نزن . از وابستگیت به همسرت کم کن .
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام نازنين جان من با نظر مامان ميم موافقم اين مسئله خيلي بي اهميت تر از اينه كه شما اينقدر خودتونو اذيت كنيد اين مشكلات تو زندگي همه وجود داره شما خيلي حساس شدي. سعي كن اين جور مواقع با همسرت مشورت كني و حرفتون و يكي كنيد بعد به طرف مقابل جواب بدين كه جايي ميرين يا نه يا براي هر مسئله ديگه اي. صبور باش عزيزم تازه اول راهي من 6 ساله ازدواج كردم از اين جور مشكلات زياد داشتم تو هم مثل من خيلي حساسي صبور باش و به خدا توكل كن. موفق باشي
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام دوست عزیز
خوندم ، میدونی به این نتیجه رسیدم که همسرت شما رادوست داره ومیفهمه که داری اذیت میشی؟
فقط مردها نمیخوان به روی ما خانمها بیارن
اون میفهمه محبت های شما را،وبه موقعش تلافی میکنه
فقط کمتربهش توجه نشون بده ، کمتر دوروبرش باش
به خواهر شوهرتم هم رو نده ، به شوخی شوخی بگوحرفتو
اعتماد به نفست رابیشتر کن ، فقط یک خورده کمتربهش محبت کن
موفق باشی
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
متوجه نمیشم مامان میم یعنی چی که بهش حق بده به خانوادش بیشتر از دوست تو اهمیت بده؟ مسأله دوست نازنین و یا مریم نیست. این دو نفر یه بهونه واسه نازنین و مهسااند که نزدیکی امین به همسر و خواهرش محک بخوره.{البته از نگاه این دو نفر که خانم هستند} نازنین از این که میبینه عقب افتادن خواستش با اجابت فلفور شوهرش به خواسته خواهرش مقارن میشه ناراحته . من خودم ازدواج نکردم اما خیلی زیاد از این احساسهای زنانگی پیرامونم میبینم. این حس که از روز اولم مال من نبوده و من تا الان با چنگ و دندون به دستش آوردم و بدتر از اون اینکه مدام در حال سرویس دادن هست و در پی حفظ این تحصیله آزاردهنده و در درازمدت خسته کننده میشه. آدم فارق از مرد و زن بودن دوست داره طعم زندگی با عشق رو بدون باید و نبایداش بچشه.
همسرتون شما رو دوست داره اینو از اوصاف بعد از جریان که شرح دادید میشه فهمید؛ اما خوب معلومه که مال شما نیست. اون زمانهایی رو با شما، با خانوادش ، با همکاران و دوستان و ... میگذرونه و با هرکدوم بسته به نسبت و ... تعلقات ... داره . درسته بخش اعظم زندگی او به شما ارتباط داره ولی مالکیت به هیچ وجه... شما دو انسان مستقل هستید که به میل خودتون برای بهتر زندگی کردن در کنار هم قرار گرفتید و به زندگیتون ادامه میدید به همین جهت در قبال همدیگه ...
حتماً شباهت مرد به نوار کشی رو شنیدید. پیشنهاد میکنم کتاب مران مریخی زنان ونوسی را بار دیگر مرور کنید و اگر تاکنون نخوانده اید:
این کتاب راهنمای بهبود روابط و ارضای نیازهای زناشویی ست که توسط دکتر جان گری نوشته شده.
پیروز و شاد باشید.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
داستانیو یه جایی شنیدم که بی ارتباط با این موضوع نیست:
یادم میاد تو دانشگاه یکی از بچه های اکیپمون همیشه از اینکه ژتون غذا واسه بقیه دوستاش بگیره لذت میبرد . اون همیشه بدون اینکه ابراز ناراحتی بکنه داوطلبانه تو صف پرجمعیت زمانهایی رو میگذروند که میتونست تو اون تایم خیلی از کاراهایی رو که واسش بهتر بود و بقیه انجام میدادنو انجام بده ... ترم های متمادی به همین منوال در سلف غذا میگرفتیم که یک روز یکی از بچه ها با لحن ناخوشایندی به او گفت: فلانی امروز خیلی غذات بدمزه بود ...! انگار که او با لطفش این حقو واسه دوستش بوجود آورده بود که بدمزگی غذا رو از اون بدونه!
نکته اینجاست که راوی میگفت : این خیلی خوبه که محبت بی حدوحصر بدون انتظار(مثل بارون) رو داشته باشیم اما همیشه سعی کنید زمانهایی این لطفتون رو قطع کنید که طرف مقابل بخاطر همیشگی بودن لطف ناخودآگاه شبهه وظیفه براش بوجود نیاد.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام نازنین غ
واقعیت اینه که در زندگی واقعی همسران همیشه مقداری بی انصافی ، بی توجهی یا حق کشی یا ... به وجود می اید. این یا مربوط به ضعف همسران می شود، یا خطا و اشتباهشان، یا اینکه آموزش کافی ندیده اند، یا به زندگی جدید عادت نکرده اند. و البته ممکن است ضعفهای شخصیتی هم باشد.
اما مهم نحوه برخورد با این ناملایمات است.
ما دو شیوه می توانیم با مشکلات مواجه شویم
1 - احساس مدار یا هیجان مدار
2 - منطق مدار
به نظر می رسد شما در قبال مشکلاتتان بیشتر هیجان مدار باشید. رنجیده شدن، تکیه به احساسات کردن یا تحت تاثیر آنها قرار گرفتن و تعمیم های افراطی از مشخصه های این نوع نحوه برخورد است.
در حالیکه در روش منطق مدار، ما علاوه بر احساسی که تجربه می کنیم روشمند و با برنامه برای کاهش یک ضعف در زندگی به طور متوالی و مستمر تلاش می کنیم.
اگر شما به مقالات بخش مشاوره خانواده ما مراجعه کنید ، متوجه بعضی روشها جهت کاهش این کدورتها می شوید. در واقع شما نیاز دارید آگاهی و مهارتهای خود را در ناخداگری کشتی زندگی ، بالا ببرید. تا مثل یک ملوان تازه کار با هر موج یا بادی دچار استرس و ناامیدی نگردید. بلکه روشهای حل و مقابله با آن را بدانید.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام وست عزیزم
اینا در مقابل مشکلات باقی دوستان تو این سایت بیشتر شبیه نازکردن زنو شوه
نمی گم مشکل نیست
اما انقد حساس نباش
قدر زندگیتو بدون
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام . این مطالبو قبلا توی تالار اختلاف و دعوا با خانواده همسر گذاشته بودم . اینجا می ذارم که یک جمع بندی بشه .
" سلام من نازنین هستم و تازه عضو شدم . مطالب سایت واقعا جالب بودند. من مشکلی دارم که امیدوارم مشاور خوب سایت بتونن منو راهنمایی کنن . حدود 3 هفته از عقد من می گذره ومتاسفانه من رابطه بسیار بدی با خانواده همسرم دارم .
من وهمسرم حدود 11 ماهه پیش با هم آشنا شدیم . من 23 ساله و همسرم 24 ساله است. از لحاظ فرهنگی هم در یک سطح هستیم . بعد از 7 ماه دوستی خانواده اش به زور به خواستگاری اومدند و عقد کردیم . بهانه نیومدنشون هم مشکلات مالی بود اینکه دارن خونشون رو عوض می کنن و الان شرایط مطلوبی ندارن. من به همسرم گفتم توقعی ندارم و مهم سر و سامان گرفتن خودمون هست . خلاصه با هزارو ضرب و زور و کش و قوس های فراوان ما عقد کردیم . همسرم در حال حاضر سرباز و به علت ساعات طولانی پادگان استقلال مالیش رو از دست داده . البته من شاغلم و خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکل خاصی نداریم. حتی من تونستم با کلی قرض و وام و پس انداز یک خونه خوب هم پیش خرید کنم ولی متاسفانه خانواده همسرم به خصوص مادرش چشم دیدن این موفقیت ها رو ندارن و همش به دنبال سنگ انداختن و بهانه گیری هستند. طوری که از روی لجبازی برای عقد هیچ کاری برای من نکردند( من خودم ماشینم و دسته گلم و سفره عقدم رو درست کردم !!!) خانواده من هم مخالف بودن ولی بعد از اصرارهای فراوان من کوتاه اومدند. هرچقدر پدر مادرمن خوب و صمیمی هستند اونها بدترن. من یک خواهرشوهر بیشتر ندارم که اونم یکسال ازدواج کرده و به اندازه کافی خودش از دست مادر همسرش و حتی مادر خودش کشیده و همش منو به صبرو آرامش تشویق می کنه اینکه بی خیال باشم و اهمیت. ندهم خیلی سعی می کنه صلح و صفا برقرار کنه ولی خوب باز هم خواهرشوهره !!!من و همسرم بعد از عقد فردا به مشهد رفتیم چون من نذر داشتم ولی اگه بدونید چه با من کردند؟ وسط جاده اشک من رو دراوردن که باید برگردین به چه حقی عروسی نکرده رفتین؟! ( درصورتیکه از این مسافرت خبر داشتند ولی یکهو برای سنگ انداختن این کارو کردند چون روز عقد هر چه هی متلک گفتند من و پدر مادرم آروم و خونسرد بودیم!در واقع پدر من باید سخت گیری می کرد نه اونها!!!) خلاصه بعد از اون مسافرت کذایی همسرم فقط یک شب به خونشون رفت و همش پیش ما بود. اونا به من زنگ نزدند و من هم نزدم. مهمانی های فامیل هاشون می خواد شروع بشه ولی ما هنوز خونه پدرشوهرم نرفتیم و به این بهانه مادرشوهرم همه رو داره کنسل می کنه! تا بالاخره خواهر شوهرم دو روزه به شدت داره برای آشتی پیگیری می کنه و از من می خواد کوتاه بیام.می گه مادرش با اونم این کار ها رو کرده و عوض بشو نیست . اونا زیر بار اینکه زنگ بزنن و منو دعوت کنن نرفتند چون اعتقاد داشتند اعتراف به کار زشتشون باعث خورد شدنشون می شه ! باز هم من کوتاه اومدم و به خاطر کار نکرده و بی گناه دیروز زنگ زدم واحوال پرسی کردم ولی باز هم با زبان تلخ مادرشوهرم مواجه شدم ! شما جای من بودید چه کار می کردین ؟ بعد از اون همه بی احترامی به خودم و خانوادم باز هم ونجا می رفتین؟اینکه هیچ کمکی در حق ما نکردن و حتی نیمی از خرج عقد رو همسر من با دست خالی داد. اونا حتی حاضر نشدند واسه وام ازدواج ضامن بشن تا مثلا ما و البته بیشتر منو ادب کن!!! البته من یکی از دلایل زنگ زدنم همسرم بود . فشار عصبی زیادی روداره تحمل می کنه و اینکه استقلال مالی نمی تونه الان نداشته باشه و از رفتارهای پدر مادرش هم شرمنده است و یک مدتی هم خونه ماست. البته پدر مادر من واقعا مثل برادرم باهاش رفتار می کنن ولی من باز هم فکر می کنم معذبه. توی دوراهی بدی موندم . از یک طرف دیگه حال و حوصله خاله زنکبازی ها و زبان تلخ خانواده همسرم و بی احترامی هاشون رو ندارم و از طرف دیگه ای هم می ترسم اگه این رابطه تمام بشه روزی همسرم توی روی من بایسته و بگه تو به خاطر من کمی تحمل نکردی و حالا ما با همه قطه رابطه ایم.( درسته که الان پشت من و هیچی نمی گه ولی مرد ایرانی رو که می شناسین! ) شما جای من بودی چه می کردین؟؟؟ "
دومین پستم هم این بود :
"سلام . مرسی از راهنماییتون. پریروز که این پست رو گذاشتم همسرم به شدت حالش بد شد. 48 ساعت بود که سک سکه می کرد . پریشب تا 3 صبح تو بیمارستان بودیم. پزشکش می گفت بیشتر عصبی. یک آمپول ارامبخش قوی بهش زدن که تا 4 بعدالظهر دیروز خواب بود .
من این دو روز خیلی مطالب سایت رو مطالعه کردم و به این نیجه رسیدم خلاصه تمام حرف های مشاورین و کسانی که یک روز این موضوع رو تجربه کردن اینکه انسان باید خونسرد باشه . منم همین کا رو کردم . دیروز که همسرم بیدار شد با خواهر شوهرم هماهنگ کردم و رفتیم خانه پدرش . من خیلی اروم و خونسرد برخورد کردم . انگار نه نگار که اتفاقی افتاده . اونا هم تو حرفاشون چندتا متلک گفتند ولی من خودمو به نشنیدن زدم و هیچی نگفتم. هر چی فکر می کنم می بینم نه اونا رو می شه از زندگی حذف کرد نه می شه هر روز باهاشون جنگید . تصمیم گرفتم پیش اونا خونسرد و کر باشم خیلی هم حرف نزنم. مگه بیشتر از 5 ساعت می خواهم تحملشون کنم! این طوری همسرم هم ارومه وهم بیشتر از هم ممنون می شه که به خاطرش دارم سکوت می کنم، خودم هم زندگیم هی دچار تنش نمی شه .
از تمام شما دوستان خوب و مدیر محترم سایت تشکرمی کنم . 2 روزه پیش خیلی عصبانی بودم ولی الان با خوندن تمامی مشکلات دوستان خوبم می بینم من باز هم به نسبت شرایطم خیلی بهتره و نباید ناشکر باشم. خیلی آروم شدم الان. امیدوارم مشکلات دیگر دوستانم هم به زودی حل بشه و همگی به ارامش برسند .
باز هم تشکر می کنم از همتون. دوستتون دارم."
و این هم سومین پستم بود که خوندین . یعنی الان از اول ماجرادر جریانید. واقعا مرسی از راهنمایی هاتون . بله شماها همگی درست می گید . من خودم اشتباه کردم و بیش از حد محبت و توجه نشون دادم.
دوستان من الان 30 روزه عقد کردم ولی باور کنید اصلا احساس یک دختر یک ماه عقد کرده رو ندارم .
دیروز همسرم از خونه خواهرش زنگ زد من خیلی سرد حرف زدم اونم زود قطع کرد. شب هم که زنگ زد من نیمه خواب بودم و جوابشو ندادم . فقط اس ام اس زدم " تو جات از اول همون جا بود . من اشتباه کرم که یک تنه این راه رو رفتم . دلم به تو خوش بود ولی ... به کارات برس بای " دوباره زنگ زد که من باز هم جواب ندادم. می دونم ناراحته ولی من خیلی بیشتر ناراحتم از دست خودم . خانواده اونا خیلی به من و خانوادم بی احترامی کردن ولی من احمق باز هم به خاطر مهسا که جلوی خانواده شوهرش خجالت نکشه که هی ما رو دعوت کردن و ما نمی ریم رفتم خونه پدر شوهرم و آشتی کردم . ولی به محض اینکه 5 شنبه گذشت دیگه رفتن حاجی حاجی مکه . قرار بود تو این هفته زنگ بزنن خانواده منو دعوت کنن ولی هنوزنکردن ...
بعد مهسا پریشب با چه رویی اومد دم خونه پدر مادرمن ؟ اون یک زندگی مستقل داره . اونم هنوز منو دعوت نکرده رسماٌ . به من گفته بود تو بیا بلا بعد هم 5 شنبه . مطمئن باش مامانم تو اون هفته ( یعنی این هفته ) به خانوادت زنگ می زنه ولی نزدن .فقط هول مهمانی 5 شنبه رو می زد که ما حتما بیام که جلوی خانواده همسرش شرمنده نشه . چون همه خانوادشو می شناسن . عدم حضور ما باز هم مهر تاییدی بود بر رفتار زشت خانوادش . مردم که احمق نیستن ...
حق با شماهاست . خودم کردم. شاید یکی از دلایل این رفتار اشتباهم اینه که خواهر برادر من ایران نیستن و ما کلا فامیل هم نداریم . الانم که من انقدر زیر بار فشار اقساط خونه هستم که دیگه وقت زیادی نمی مونه واسه خودم. تنها دوستمم همون سهی است که 18 ساله دوستیم. با توجه به این شرایط من تمام کمبودها و محبت ها رو تو همسرم ریختم. دلم به همین چند ساعت شب ها که بیاد خونه ما خوش بود. اینکه دیگه پیش همیم بدون هیچ محدودیتی . پدر مادر منم امین رو دوستش دارن یک جور هایی جای برادرم رو می تونه پر کنه .( البته اونا خیلی در جریان این ماجراها نیستن ) امینم اونا رو دوست داره . همیشه به من می گه خیلی قدر پدر مادرتو بدون .
ولی دیگه نمی کنم. از دست خودم عصبانی ام که به حرف مهسا گوش دادم و باز هم مثل یک احمق در برابرشون کوتاه اومدم .الان هم نمی دونم با امین چه طور برخورد کنم ؟ می خوام یک مدت کاری به کارش نداشته باشم شاید به خودش بیاد. ولی دلم خیلی شکسته ...
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
دوست خوبم من تا الان اینا رو نمی دونستم
واسه همین گفتم ناز کردنه
اما بذار بت یه تجربه شخصی رو بگم
من برادرم که ازدواج کرد
هیچ مشکلی با عروسمون با خانوادش نداشتیم
اما طی چند ماه شرایط مهمانی دادن هم نداشتیم
یا بابام سفر بود یا مامانم مریض بود و .............
خلاصه عروسمون کلی به برادرم غر می زد که چرا مارو دعوت نمی کنید
با اینکه خودش این مسائل می دید
با این حال تنها چیزی که عایدش شد ناراحتی برادرم بود
چون مامانم بدون غرض نمی تونست دعوتشون کنه
حالا هم به شما می گم
به خاطر شوهرت بگذر
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
من اونا رو خیلی درک کردم از لحاظ مالی .اینکه نداشتن و ...( البته نداشتنشونم الکی بود. اونا کادوی سر عقد به من ندادن، نه پدر شوهرم نه خواهر شوهرم چون گفتن نداریم ولی مادر شوهرم دقیقا یک روز قبل عقد ما رفت گوشی موبایلشو عوض کرد به مبلغ 350000 تومان!!!ولی پدر من به من 2 تاسکه تمام و 2 تا نیم از طرف خواهربرادرم داد. 2 میلیون از پول پیش این خونه روهم بهمون کمک کرد.) اونا هیچ کاری برای من نکردن ولی خانواده من سنگ تموم گذاشتن. البته برای من مهم نبود . من هیچ وقت به پول تو زندگیم خیلی اهمیت ندادم. پدرم همیشه می گفت : چقدر خرج کنن مهم نیست چقدر احترام بذارن و شعور داشته باشن مهمه .
متاسفانه مادی که نکردن هیچ معنوی هم نکردن. من الان از خانواده همسرم ناراحت نیستم . از همسرم ناراحتم . اینکه چرا درک بیشتری نداره ؟ خودشم می دونه خانوادش خیلی بد کردن . اینو بارها گفته ولی چه فایده ؟ برای من تو عمل نشون بده مهمه ...
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام عزیزم
خودتو به خاطر این چیزها ناراحت نکن
باید به خودت بقبولونی که اونها رو نمیتونی تغییر بدی
به خاطر چیزی ناراحت باش که دست توه و میتونستی تغییرش بدی
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
دوست عزیز خانم نازنین غ
تقریباً همه پستاتو خوندم . آخرین جملات پست آخرت این بود:
من الان از خانواده همسرم ناراحت نیستم . از همسرم ناراحتم . اینکه چرا درک بیشتری نداره ؟ خودشم می دونه خانوادش خیلی بد کردن . اینو بارها گفته ولی چه فایده ؟ برای من تو عمل نشون بده مهمه ...
بخاطر اینکه الان از خانواده همسرت ناراحت نیستی واقعاً خوشحالم؛ بهترین حس ممکنو داری. بهت تبریک میگم . امیدوارم این حس ارزشمندتو حفظ کنی.
واقعیت اینه که تو درجاتی از حمایت همسرتو دااااری ولی از اونجایی که بشر کمال گراست!
{اگه با یه پرس جوجه سیر نمیشی خوب برای دریافت پرس بعدی باید حتماً بگی که یه پرس دیگه دقیقاً با چه خصوصیاتی میخوای! اگه فقط بگی سیر نشدم، به دلایل بسیاری شاید هیچ وقت غذای دیگه ای در کار نباشه.
یا اگه جوجه دوست نداری و کوبیده میخوای باید حتماً این تفاوتو گوشزد کنی. اونم نه با گفتن اینکه من جوجه دوست ندارم . نتیجه تکرار این جملت اینه که همیشه برخلاف میلت اتفاقاً غذات جوجه باشه ! }
توجهتو به داستان راز چراغ جادو ( قانون جاذبه) و مباحثی که تو این حوزه روایت شده جلب میکنم.(برای مثال سینما ماوراء از شبکه 4 برنامه هایی از این دست پخش کرده.)
دلی شاد و لبی پرخنده برات آرزو میکنم.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام . مرسی از راهنمایی هاتون. بچه ها من اون روز که حالم بد بود شب رفتم خونه همون دوست صمیمی ام . شب هم همون جا موندم و صبح رفتم سرکار. ولی دعوای بدی با امین کردم . چهارشنبه ظهر اومد خونمون و کلی ازم عذرخواهی کرد. گفت که سوء تفاهم پیش اومده و اون اصلا متوجه ناراحتی من نبوده و خودشم تو مخمصه گیر کرده بود . همون شب باز هم رفتیم خونه دوست من تا صبح بازی کردیم و مذدور هم بودیم . خیلی خوش گذشت . جاتون خالی ( حالا هی خواهرشوهرمم هر یک ساعت زنگ می زد رو موبالی ما که کجائید !!! نه من جواب دادم نه امین . فقط اخر شب یکبار جوابشو داد گفت بیرونیم ولی توصیح نداد کجا ! ) 5 شنبه ظهر دوباره زنگ زد که خاله امشب دعوتمون کرده کی می رسید؟!
بچه ها من دست خودم نبود ولی خیلی یکهو عصبانی شدم. اینا اصلا انگار نمی تونن 2 روز ارامش منو ببینن . منم براش اس ام اس دادم من الان منتظر شنیدن دعوت خودت یا مادرت بودم نه خالت ! زدم دیگه به حرفات اعتماد نمی کنم تو به من یک چیزای دیگه گفته بودی و...
زنگ زدبه امین و کلی با اون دعوا کرد . من از اتاق اومدم بیرون چون نمی خواستم حرفاشونو بشنوم و باز هم اعصابم رو خراب کنم. فقط دیدم که روموبالی همسرم اس ام اس داد : امین حیف شدی . منم بلافاصله به روش آورم و اس ام اس دادم تو راست می گی برادرت حیف شد. مرسی خواهر خوبم!!!
دیگه هیچی نگفت چون فهمید که من می دونم زیرآبی می ره و دو بهم زنه . می دونید دوستان دیگه نمی تونستم خودمو بزنم به کوچه علی چپ. خستم کرده بودن. اونم مثل اینکه پشت تلفن به من توهین کرده بوده و نمی دونم امین چی بهش گفته بود که رو موبایلش اس ام اس معذرت خواهی فرستاد.
منم وقتی اومدیم خونه مادرم زنگ زدیم به خالش و من بهانه آوردم و عذر خواهی کردم که نرفتیم. بعد هم کلی با امین صحبت کردم. احساسمو گفتم که قتی بی توجهی می کنه من چقدر فکرهای منفی می یاد تو ذهنم و... امین هم از من بابت مهربونی ها در واقع هر دو مرزهامون رو برای هم تعیین کردیم. این چندروزه که امین پیش من بوده دوباره جو ارومه و هیچ اتفاقی نیوفتاده . برام دعا کنید .
ولی اینا رو نوشتم هم تو جریان بذارمتون و هم یک تجربه شخصی رو که کردم براتون رو بگم . من به این نتیجه رسیدم درعین حال که باید که به همسر و خانواده امون احترام بذاریم و مثل خانواده خودمون دوستشون داشته باشیم یک جاهایی هم از حق خودمون فاع کنیم و تعادل را رعایت کنیم . اگر بتونیم مرزهامون رو مشخص کنیم و احتراممون رو خودمون برای خودمون بخریم و به وقتش از حقمون دفاع کنیم دیگران هم این موضوع رو یاد خواهند گرفت .
در کل اگه باز هم نظری دارین که می تونیین منو راهنمایی کنید خوشحال می شوم بشنوم. دوستتون دارم . برام دعا کنید
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام نازنین غ:72::72:
این خوبه که تصمیم گرفتی شیوه زندگیتو بهتر کنی . انسان باید سیاست درست زندگی کردن داشته باشد .هیچ کس در زندگی حق نداره به کسی ظلم کنه و همین طور حق نداره اجازه بده کسی بهش ظلم کنه . وقتی کسی ازدواج می کنه باید بدونه چطوری باید با خانواده همسر ارتباط داشته باشه . محبت داشته باشه به موقع صحبت کنه و به موقع هم سکوت کنه و به موقع هم به مسالمت آمیزترین صورت از حق خودش دفاع کنه و اینها همه یعنی سیاست زندگی. اما یک قانون کلی وجود داره و اون اینه که همیشه خوبی بر بدی پیروزه . هیچ سلاحی به اندازه محبت انسان را به مقصود نمی رسونه . ممکنه کسی به ما بدی کنه و ما هم با بدی جوابش رو بدیم اما اگر با خودمون فکر کنیم می بینیم که بدی اولین اثر منفی اش را روی انجام دهنده اون می ذاره قبل از اینکه
بخواد رو طرف مقابلش اثر بذاره.
نازنین جان اگر تو بخواهی مثلا با مادر شوهرت آن جور رفتار کنی که او با تو رفتار می کند یعنی اینکه تو از او تاثیر گرفته ای در حالی که می دانی این نوع رفتار درست نیست .
زیر بار ظلم نرو خوب باش و خوبی کن و از کار بد تاثیر نگیر . همه ما در زندگی مواقعی اینگونه امتحان می شویم ان شا الله همه سربلند بیرون بیاییم .
برایت آرزوی زندگی شاد و آرام و سالم می کنم .:43::72:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
salam
az tarafe mard inke famile khodesh ro be duste shoma tarjih bede ba inke 2rost nist vali tabieeye.behtare ke tu ye mogheiiate khub beshinin manteghi narahatituno barash tozih bedin.marda mamulan un tajzie v tahlil haee ke ma zanha mikonim rajebe ertebet v ahamiat be nazare hamdige v...ro nemikonan.yani age un mehmunie famile khodesho ghabul karde v be mehmunie duste shoma na gofte manish in nist ke kamelan az ghasd in karo karde.barash narahatituno tozih bedin.mibinin ke axare mavaghe aslan motevajeh dalile aslie narahatitun nashode.vase hamin ham vaghti shekayat mikonin mige cheghad ghor mizani!
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام . مرسی از راهنمایی هاتون.:43:
دوستان حق با شماست . من حساس شدم ولی دست خودم نیست. از چهارشنبه هفته پیش تا امروز صبح امین خونه ما بود. امروز فردا قراره بره خونه خودشون. اگه بدونیند من دیشب چقدر گریه کردم. مثل این احمق ها:302:
فکر اینکه دو روز پیش من نیست وحشتناکه . دیشب امین حسابی ناراحت شده بود. هر چی می اومد طرف من من بیشتر تو خودم جمع می شدم وگریه می کردم:302::302:
دست خودم نبود . از این ناراحت نیستم که چرا داره می ره خونشون ( چون الان نسبت به اونا خشمی ندارم . بهشون تونستم بفهمونم هر چیزی حدی داره و حدودشون رو باید رعایت کنند) ولی از این ناراحتم که پیش من نیست. حتی بهش گفتم برو مامان اینا رو ببین ولی شب دوباره بیا. ولی قبول نکرد و می گه اوضاع بد می شه باید بروم.
صبح به زور بلند شدم و راهیش کردم بره. توی راه که می اومدم شرکت تصمیم گرفتم کاری به کارش نداشته باشم ولی ...
خیلی سخته . کاش هیچ خانواده ای و وابستگی ای نداشت. می دونم دارم اشتباه می کنم . برام دعا کنید:203:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. خوبین ؟
دوستان بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد افتاد. من با خواهرشوهرم یک دعوای مفصل کردم و کاملا روابط قطع شد. نمی تونم بگم ناراحتم ولی خوشحالم نیستم.
همسرم سکوت کرده و هیچی نمی گی. روابطمون خوبه ولی ...
کاش خانواده همسرم انقدر اذیت نمی کردن و یا ای کاش من به موقع حرفامو می زدم که نخواهد یکهو جمع بشه و بیرون بریزم .
به نظر شما چه کار کنم ؟ به همسرم گفتم دیگه در موردشون فعلا حتی یک کلمه هم با من حرف نزنه . اونم قبول کرده . ولی آخرش چی ؟؟؟
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام
می بخشید که من رک حرف می زنم ولی به نظرم شما با دست خودتون دارین زندگیتونو نابود می کنین
مگه نگفتین که خودتون اول ازدواج به شوهرتون گفتین من هیچی نمی خوام پس چرا انقدر زود یادتون رفت قولتون
عزیزم یه سری تو تالاربزن تازه می فهمی کادوی سر عقدو خرج و دعوت کردن و این چیزا پیش پا افتاده ترین مشکلاتیه که میشه داشت
خواهره خوبم چرا دوست داری با جنگ زندگی کنی مطمئن باش یه روزی خسته می شی یه روزی همسرتم بهت می گه خسته شده اون موقع دیگه اگرم بخوای جبران کنی
نمی تونی یادت باشه امین همیشه طرف تو نمی مونه اگه ازتو و غرغرها و دعواها خسته بشه بر می گرده
اون موقع برگردوندنش به مراتب سخت تر از گذشتیه که الان می تونین بکنین
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
بیا ! دعواهاتونم که بالاخره کردین!
حالا بزار یه مدت بگذره ولی زیاد نشه ها . آخه زیاد شه دیگه راه برگشت نیست ... مجبوری تا آخر عمر با ناراحتی ها و عواقب این قطع رابطه بسوزی و بسازی.
بعد از این یه مدت، انگار نه انگار که دعوا کردید! همدیگرو ببینید. از حالا به بعد فرمولتون فقط دوری و دوستیه. اینو به امینم بگو. بگو که نمیخواستی این فرمول زندگیتون بشه ولی بهتر از....
قدر همسرتم خیلی بدون. همون طور که اون قدرتو میدونه.
یادت نره: دوری ودوستی
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. دیشب باز هم با امین دعوام شد. بچه ها خیلی اعصابم بهم ریخته است . با کوچکترین حرفی عصبانی می شوم و عکس العمل خیلی تند نشون می دهم . بعدش به شدت عصبانی می شوم و انقدر گریه می کنم که هیچ اشکی نمی مونه. خیلی ناراحتم بچه ها . همسرم هم وقتی می بینه من گریه ام خیلی شدیده اونم گریه می کنه ولی بازم دعوا می کنیم . احساس می کنم اون شرایط منو درک نمی کنه . من خیلی ناراحتم . :302:
راستی یک خبر خوب. من و همسرم کارشناسی ارشد قبول شدیم. من بازم صبح زنگ زدم به پدر شوهرم و خبر دادم که مثل خوشحال شن. همهشون تبریک گفتن. بازم من قدم برداشتم. برام دعا کنید:203:
حالم خوب نیست دوستان:47:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
ما واقعا همدیگر رو دوست داریم . ولی من خیلی بهم ریختم . دعا کنید برام .
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام عزیزم
یه کم آروم باش سعی کن یه کاری کنی که بهت آرامش بده مثل نماز , قرآن
کتاب فلورانس اسکاول شین هم خیلی خوبه وقتی زیادی حساسیت به خرج بدی اون ازت فراری میشه عزیزم
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نکته مهمی که باید به اون توجه کنی اینکه مردها در دوران خدمت بدلیل روبه رو شدن با افراد مختلف و وضع خدمت ممکنه رفتارشون تغییر کنه و به نوعی دلسر بشن بخصوص اینکه ازدواج هم کرده باشن. نکته بعدی اینکه مرد ها وقتی از سر کار به منزل می ایند بر خلاف خانوم ها تمایلی به صحبت ندارن و دوست دارن مدتی استراحت کنن نه بخاطر اینکه شما رو دوست ندارن بلکه خصوصیات مرد ها همینه. در ضمن خانوم شما خیلی حساس هستید. بهتره بجای غصه کردن با همسرتون حرف بزنید و شرایط فعلی رو بهش گوشزد کنید.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنین جان تو رو خدا تا شوهرتو پشیمون نکردی دست از این عصبانیتت بردار مردا اگه بیفتن رو دنده لج دیگه کوتاه نمیان یه مدت از این مسائل فاصله بگیر فقط به فکر خوشی خودتون باشین فعلا خانوادهارو بی خیال شین تا اعصابتون راحت شه بعد بشینین منطقی تصمیم بگیرین.
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنین عزیز بهتر نیست به جای اینکه هر روز بحث کنی و اوقات خودت و همسرت رو تلخ کنی تمام مشکلات و دغدغه هایی رو که داری بنویسی به طوری که ته دلت چیزی نمونه و در یه شرایط مناسب به همسرت بدی که بخونه و ازش کمک بخوای؟ بهتره از همسرت هم بخوای که این کار رو بکنه، عزیرم بی خود و بی جهت زندگیتون خراب نکن. وقتی که همسرت هواتو داره دیگه چه اهمیتی داره که دیگران چی می گن؟ فکر کن اگه همه خوب بودن و همسرت بد، چه شرایط بدتری داشتی.
انقدر عجولانه و احساساتی برخورد نکن عزیزم.
:72:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام . مرسی از راهنمایی هاتون . حق با شماهاست . دیشب با اینکه مادرشوهرم دوباره یک حرف بد زد من سعی کردم آروم باشم . برام sms تبریک دانشگاه فرستاده به این متن : تبریک می گم امیدوارم همیشه موفق و پیروز و با ادب!!!باشی !
فکر کنید. کی به کی می گه بی ادب!:160: اصلا به روی خودم نیاوردم. فقط به امین نشون دادم و لبخند زدم . خواهرشم زنگ زد دعوتمون کرد امشب بریم خونشون. برای اولین بار بعد از عقدم دارم می روم اونجا( البته چند بار گفته بود بیاین ولی ما نمی رفتیم )همسرم دیشب خیلی خوشحال بود . هم به خاطر قبولی ( که باعث شد خیلی ها از خیلی حرف هایی که زدند پشیمون بشوند) هم به خاطر اینکه می خواهیم بریم خونه مهسا.
عید فطر اولین عید من ولی هنوز خانواده همسرم منو رسما دعوت نکردن. برای من مهم نیست ولی این یکی رو دیگه نمی تونم هضم کنم. تا این کار رو نکنن من خانه پدرشوهرم نمی روم. ( فقط یکباز از عقدم تا حالا اونم 3 ساعت رفتم).
فکر می کنم برای قدم اول رو برداشتن خانه مهسا خوب باشه . مادرم هم می گه هر کی از خانواده همسرت دعوتت کرد برو. خانه پدر شوهرت نرو ولی جاهای دیگه با دعوت برو . شماها موافقین ؟
برام دعا کنید:203:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
چرا خونه پدر شوهرت نری عزیزم؟
کینه ها رو بنداز دور عزیزم
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
اخه الیناجون، اونا یک بار هم از بعد عقدم تا الان با همه اون ماجراها و بی احترامی هایی که می دونید زنگ نزدن حتی حال منو بپرسن. طرز حرف زدنشونم که می بینی . حالا من دعوتم نکردن کجا پاشم بروم یکهو بی مقدمه ؟؟؟ ( خدا رو شکر همسرم هم با من موافقه . دیشب می گفت خونه مامانم اینا یک ماه و نیم دو ماه یک بار بریم. رابطه کم باشه ولی قهر نباش )
اونا فکر می کنن اگه حرکتی بکنن کوچیک می شن!!! رفتاراشون خیلی اشتباهه . درست هم که نمی شن. نمونه دیروزشم که برات گفتم. آخه اونا قدم اولو بر نمی دارن که من دومی رو بردارم . تازه یکی دوبار هم برداشتم، چیزی تغییر کرد؟ واقعا جای من بودی چه کار می کردی ؟
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام دوستان خوبم. می شه در یک مورد مهم منو راهنمایی کنید ؟
همان طور که قبلا گفتم من و امین هر دو کارشناسی ارشد قبول شدیم. همسرم سربازه و فعلا تا 8 ماهه دیگه درآمد ثابت و قابل توجهی هم نداره ( البته تو دوران سربازیش این طوره وگرنه درآمد خوبی می تونه ماهانه داشته باشه ) . من هم زیر بار قسط و بدهی فراوان واسه خونه هستم . من اقدام به پیش خرید یک خونه کردم و الان هم درگیر بدهی های اونم طوری که فقط یک کرایه ماشین خیلی جزیی برام می مونه .
متاسفانه خانواده همسرم هم هیچ کمکی به ما نمی کنند ( در جریان هستین) . حتی نصف خرج و مخارج عقد را یواشکی من به همسرم کمک کردم و اونا ندادند. الانم که یک ماه و نیم از عقد ما می گذره حتی یکبار هم ازش نپرسیدن تو که کار نمی کنی و حالا زن هم داری اصلا پول کرایه ماشین تا پادگانت تو جیبت هست یا نه ؟؟!!!!!!!!!!! اونا حتی ضامن وام ازدواجمون هم نشدند.:160:
( باور کنید بچه ها تمام فشار مالی الان روی من، یک موقع هایی خیلی خسته می شوم :302:ولی هی به خودم می گم اشکال نداره عوضش 2 سال دیگه خونه داریم )
حالا الان بحث شهریه دانشگاه پیش اومده . شهریه منو که پدرم می ده ولی همسرم چی ؟ شهریه اون چی ؟؟؟
تا حالا وقت نشده که بره خونه و با پدر مادرش مطرح کنه ولی اگه کرد و اونا باز هم طفره رفتن و گفتند ما نداریم و خودتون می دونید چی ؟؟؟
به نظر شما باز هم من باید کمک کنم در جایی که تا سقف زیر بار بدهی ام ؟؟؟ ( درسته که ندارم ولی اگه بخوام انقدر اعتبار دارم که جورش کنم ولی باز هم فشار بازپرداختش رو من می مونه که )
دوستم به شدت مخالف. می گه تا الان هر کاری کردی بس. مثل یک مرد از اول وایسادی یک جورهایی هم تمام کمبود ها رو جبران کردی . هم خانواده همسرتو بد عادت کردی هم همسرتو. می گه اونا خیالشون راحت که تو باز هم هستی. می گه بذار یک کمی احساس مسئولیت کنند. می گه خرج شهریه تو رو هم باید همسرت بده نه تو . همین قدر که مال تو رو داره پدرت می ده باید ممنونشم باشن. می گه تو با این کارت کلا داری همسرتو به خودت متکی می کنی در صورتیکه تو باید به اون تکیه کنی. می گه الان نمی فهمی ولی بعد 30 سالگی که یکهو خسته شدی و کم اوردی اون وقت به مشکل بر می خوری چون تو به تکیه گاه نیاز داری ولی کسی نیست که تکیه کنی بهش.( البته اینو بگم امین آدم بی خیالی نیست ولی من تا الان خیلی ساپورتش کردم)
حالا موندم سر دو راهی که اگه ندادند چی ؟ اخه امین از کجا می تونه جور کنه ؟
نمی دونم . راهنمایی ام کنید.:203:
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
خرج تحصیل همسرت رو تقبل کن این زندگی هر دو شماست آیا از اینکه تا به حال بهش کمک کردی پشیمانی؟ فکر نمی کنی همین زندگی که الان داری به خاطر همون رد شدن از بعضی مرزهاست؟
به نتیجه قضیه فکر کن اگه شوهرت در مقطع ارشد فارغ تحصیل بشه هم شغل بهتر و درآمد بیشتری خواهد داشت؟
در پناه حق
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. پس چرا جوابمو نمی دین ؟؟؟؟
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
به نظر من دوستت درست میگه عزیزم
درست نیست که تو خرج دانشگاه همسرتو بدی تازه یک ترمشو بدی بقیه رو میخوای چه کار کنی؟
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. بالاخره اتفاقی که نباید می افتاد افتاد . خانوادم در جریان مشکلات من و امین با خانوادش در جریان قرار گرفتند. پدرم با امین صحبت کرد و بهش اولتیماتوم داد ( اخه این اواخر من خیلی گریه می کنم.گریه های هیستریک. داره داغونم می کنه ) مامانم هم دیشب داشت گله می کرداز امین و ... آخرش به این نتیجه رسیدن که ما اگه کمتر همو ببینیم بهتره!!! من خیلی عصبانی شدم ( خب اگه قرار بود ما همدیگر رو کم ببینیم چه کاری بود با این همه مشکلات عقد کنیم و زیر بار این همه حرف بریم ؟ باور کنید دوران 7 ماه دوستیمون من و امین بهترین زندگی رو کردیم. خودمون بودیم و خودمون . این همه مشکلاتو خریدیم به جون که بیشتر پیش هم باشیم نه اینکه شرایط بدتر بشه ). قهر کردم و خونه دوستم رفتم.دست خودم نیست دیگه نمی تونم تحمل کنم دوستان. امین زنگ زد و معذرت خواهی کرد و قول داد تا عید نوروز دیگه هیچ حرف و کلامی از خانوادش پیش من حرف نزنه و تمام مهمونی ها رو کنسل کنه تا من یک کم اروم بشوم ( نمی دونم رو قولش می مونه یا نه ؟!)
به خدا خسته شدم دوستان. برای عیدفطر هم هیچ اتفاقی نیفتاد. نه تبریکی نه هیچی. این چیزا برای من مهم نیست. من فقط یک مدت آرامش می خوام. دلم نمی خواد جز خودم و امین و بعد پدرومادرم با کسی رابطه داشته باشم. دلم مهمونی نمی خواد. از دیدن خانواده و فامیل همسرم بیزارم. دلم می خواد یک مدت زندگی یکنواخت یکنواخت باشه. فقط بروم سر کار و عصر ها امین بیاد خونه ما . همین و همین. واقعا بعد از اون همه تنش و حرف و خستگی و... این درخواست زیادیه ؟؟؟
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نگران نباش عزیزم
اتفاقا" بهتر شد که شوهرت فهمید تو خانواده ای داری که نگران و مراقبت هستند
موفق باشی
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
مرسی الینای عزیز. برام دعا کن
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام دوست خوبم منم تو تنهاییام همیشه به یادتم معذرت خواهی شوهرتو بپذیر و همیشه کنارش باش
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
من میفهممت خیلی سخته امیدوارم همسرت به یه درک بهتری از همسرداری برسه(ببخشید اخه من فکر می کنم یه کم اون مقصره)
-
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
یک کم نه و خیلی هم مقصره پونه جون. دو روزه همدیگرو ندیدیم . باور می کنی دلم نمی خواد ببینمش. دو روز از قولش نگذشته ولی دیروز که تلفنی حرف زدیم بازم می گه من که نمی تونم فامیلم رو دور بندازم . نمی شه که خانمم!!! می دونید برای همسرم و خانوادش اصلا مهم نیست که من خونه اونا بروم یا نه ولی مهمونی فامیلی چرا. چون آبروشون جلوی فامیل می ره عروسشون نباشه، چون همه مادرشو می شناسن.
به خدا خسته شدم. یک مدت می خواهم کار به کار هیچ کدومشون نداشته باشم. شاید باور نکنی 40 روز از عقدم گذشته ولی امروز که داشتم فیلمشو می دیدم کلی به خودم لعنت فرستادم که این چه کاری بود کردی نازنین. همسرمو دوست دارم ولی هر چی باشه همسرم هم توی همون خانواده و دست پرورده همون زنه. نمی دونم. واقعا نمی دونم...