منو همسرم مشکلات متعدد و مهمی داریم،هدفم حفظ زندگیمه اما واقعا دیگه موندم چیکار کنم ،راست میگن یه دست صدا نداره، آخه شوهرم خیلی ازم فاصله گرفته
نمایش نسخه قابل چاپ
منو همسرم مشکلات متعدد و مهمی داریم،هدفم حفظ زندگیمه اما واقعا دیگه موندم چیکار کنم ،راست میگن یه دست صدا نداره، آخه شوهرم خیلی ازم فاصله گرفته
با خودشم سر مشکلات صحبت کردید اگر کردید انشالله با جنگ و دعوا نبوده باشه پیش مشاور رفتید
سلام دوست عزیز
به همدردی خوش آمدی:72:
میشه کمی بیشتر توضیح بدی...
اختلاف اصلیتون چی هست؟
شما و همسرتون چند سال دارید؟
تحصیلات هردو؟
چطور با هم آشنا شدین؟
چند ساله ازدواج کردین؟
ممنون از پاسخگوییتون.
با آرزوی سعادت و نیکبختی برای شما:72:
من۲۴سالمه اونم پایین ۳۰ساله،وقتی ازدواج کردیم بخاطر ابراز عشق فراوونش بود طوری که خانواده هامون به طرزای مختلف پی بردن،من عاشقش نبودم اما ازش بدمم نمیومد بیشتر بخاطر نیاز به دریافت عشق و محبت همسرش شدم ولی الان با وجود مشکلات فراوون عاشقشم،تحصیلاتمون یکیه دیپلم،الانم ۲تا بچه داریم،بارها انقد بهم فشار اومده که باخودم گفتم فقط بخاطر بچه هام دارم تحمل میکنم اما بعد میبینم نه طاقت دوریشو ندارم،نمیدونم از کدوم مشکلم شروع کنم،میترسم بگین راه چارت فقط طلاقه،اما من امیدوارم چو هنوز زنده ام،چون ۲تا بچه دارم،چون زندگیمو دوست دارم
- - - Updated - - -
نمیدنم این وقت شب کسی هس جوابی بده،خودشم شب قدر،لابد مشغول عبادتین ومن وقت مناسبیو واسه مشاوره انتخاب نکردم
رودابه جان اینجاهیچکس شماروبه طلاق تشویق نمیکنه.
عزیزم تاالان چه تلاشی کردی واسه حفظ زندگیت.چطورمحبت میکنی به همسرت؟ اخلاق خودت وشوهرت چطور هست؟
سرچه موضوعاتی اختلاف دارید.بیشترتوضیح بده همه مشکلات راه حل دارن.اصلا نگران نباش
رودابه جان خوش اومدی :72:
نگران نباش ... مشکلات شما زیاد نیست ... احتمالا یک عامل باعث بوجود آمدن همه مشکلاته
از خودت و مشکلاتت که احساس میکنی پررنگ تر هستن با جزئیات و چند خط توضیحات بنویس تا با کمک دوستان بتونی منشاء بوجود آمدن مشکلاتت رو پیدا کنی و یکی یکی حلشون کنی...
موفق باشی:72:
شوهوم اعتیاد داشت بعداز کلی ابرو ریزی مدتیه تحت درمانه،اما همش میگم نکنه باز...خاطرات تلخ اون روزا ولم نمیکنن،مشکوکه،رو نیس،واضح نیس،سابقه ی خیانت داره،باگوشیا فهمیدم،گوشی اضافی سیکارت قایمکی،اس ها،وحرفایی که همش میان ذهنمو واقعاپژمردم کردن،الان مدتیه بیکارشده ومشکلات نداری اضافه شده،اینا خلاصه یی از زندگی پرتلاطم ماس،نمیگم خودش بیخیاله و داره خوش میگذرونه کارای بدشو میذارم رو حساب سابقه اعتیاد و رفیق بازیای اون وقتاش و مشکلات مالی الانمون،خیلی فکرش خرابه،اما از اول زندگی یی داشتیم که نتونستم محبتی که میخوادو تامین کنم آخه دلم از اول ازش شکسته خیلی رفیق پرست بود،الانم همش میخوام محبت کنم اما مثل همیشه کاراش یادم میادو کینه ها رهام نمیکنن،خیلی به محبتش نیاز دارم ولی بی توجهه،باید من اول محبت نشون بدم بعد اون،منم دیگه از گداییش خستم،دیشب خودمو بزور نگه داشتم بهش دست نزنم فقط نشستم پیشش،ولی حرفای خواهربرادری زدیمو تموم،بارها به طلاق خودکشی فکرکردم اما جرات مرگ جرات گناهو جرات دوری از شوهرمو ندارم،بارها خودمو بخاطر مادرشدنم سرزنش کردم،خانوادش کلا یه ماجرای دیگن ازما داغونتر،خانواده ی منم منتظرن یه چیز بگم طلاق بگیرم
سلام اصلا اینطوری فکر نکن
به طلاق یا خودکشی و چیزای نا امید کننده فکر نکن
شما الان مادر 2 تا بچه خوشکلو با نشاط هستی
اگه بخوای می تونی زندگیتو درست کنی و باعث افتخار خودت و بچه هات باشی
اینو بدون خراب کردن آسونه درست کردنه که سخته و مهارت می خواد
پس تصمیمتو بگیر و درستش کن
پریروز ازبیمارستان مرخص شدم عمل جراحی داشتم،شوهرم روزی۱دقیقه ای میومدو میرفت مثل غریبه ها،دیشب یکارخوب بهش پیشنهادشد،میگفت نمیخوام برم سراین موضوع کلی دعواکردیم حتی کتکم زد،منم همه ی حرفامو بهش زدم گفتم فقط طلاق میخوام،فرداش که باپدرم صحبت کردن بهش گفت چشم میرم ولی دیشب دیگه حرمتی بین ما نموند،اگه بره سرکار فقط بخاطر بچه هام میخوام تحملش کنم وگرنه ازش نفرت دارم ازش دیگه چندشم میشه،اگه نره کارو به دادگاهو طلاق میکشونم،دیگه عمرا بزارم حتی بهم دست بزنه،باور میکنین پذیرفتم بره بیرون خودشو....ای خدا من خیلی حرمت محرم نامحرمو نگه داشتم حتی توی نگاهام،اما محرمم دلارامم نشد،دشمن جونم شد مایه ی عذاب روحمه،خدایا منم گنهکارم اما فکر نمیکردم انقد مستحق مجازات باشم،عزیزان نظراتتون محترمه اما کار من از شعرو سخن بزرگان گذشته،من خیلی مطالعه میکنم،کارمن از هنر خانه داری و هنرحرف زدنو عطرو ارایشو این چیزا گذشته،الان دیگه فقط کتابای مذهبی میخونم همش میخوام بدونم ایراد کارم کجا بوده که به این روز افتادم،اوایل سرم به درسم بود شاگرد اول بودم ۲ترمم دانشگاه رفتم اما نمیدونم چی شد این نیاز عاطفیم باعث شد ازدواج کنم،مشکلات زندگیم انقد بهم فشاراورد که دیگه نتونستم دیگه تمرکزشو نداشتم ازحل ریاضیات واقعا لذت میبردم ولی دیگه اعصابشو نداشتم ترک تحصیل کردم،ای بابا زندگی من بالا پایینش زیادهاگه بنویسم کتابی میشه واسه خودش،فقط دوس دارم داد بزنم دنیا بدونه حرف من دیگه یدونس فقط طلاق
سلام رودابه عزیز.درک میکنم که چه مشکلاتی رو پشت سر گذاشتی بهت حق میدم که عصبانی باشی اما هیچ کدوم از ما نمیتوانیم با شک زندگی کنیم شک مثل خوره به جونت میوفته و از پا درت میاره، عزیزم محکم باش گفتی زندگیتو دوس داری پس تلاش کن بازم آرامش به زندگی برگردون.ببین منم اگر به شوهرم اصرار کنم که اینکارو کن خوبه هیچوقت گوش نمیده و کار خراب میشه.همه ی هنر خانم به سیاست و محبت به جاس. شاید تا الان نتونستی قلق شوهرت درست متوجه بشی از راهای دیگه امتحان کن.اول باید سعی کن بدبینی بزاری کنار اجازه بده شوهرت قدرتشو نشون بده بهش فشار نیار شما فقط باید غیر مستقیم از خوبیهای اون کار میگفتی تا شاید کمی بهش فکر کنه با لجبازی و امر ونهی به آقایون به هیچ جا نمیرسی..زندگی خیلی کوتاه تر از اونچیزیه که فکر میکنیم از لحظاتت استقاده کن.عزیزم اگر بتونی به همسرت ثابت کنی بیشتر از زنش مثل دوست هستی براش که بهش سرکوفت نمیزنی تحقیر نمیکنی و.. کم کم بهت اعتماد میکنه و راحتتر ازت حرف شنوی داره.
دیگه خستم حتی بزور دارم نفس میکشم فقط گریه میکنم،دیگه نای تلاش و سیاست بازی ندارم،انگیزشم ندارم میخوام بمیرم اصلا من واسه چ ی زندم،ممنون از همتون خوش باشید
نمیدونم چراکسی چیزی نمیگه لابد بابت وضع خرابمه وبدیهیه که جزطلاق راهی نمونده،صبح اس زدم بچه بیتابیتو میکنه ،انگارنه انگار،فکر میکنه مثل همیشه میخوام یه چیزی بگمو اشتی کنیم،ولی من دلم بحال بچم سوخت،فقط منتظرم زمان بگذره صیغه ی طلاق جاری شه از زندگیم بره بیرون،ولی بچه ها فکرمو خراب میکنن،طفلکا گناه اونا چیه که اسیرماشدن واقعا دیگه دوسش ندارم کاش باورکنه کلی فکرکردم زندگی بااون فقط وقت تلف کردنه:302::302:
این چه سایتیه،کجاش همدردیه،اینجاام همدردندارم،چیکارکنم؟بچه هامو چیکارکنم؟چه خاکی تو سرم ب یزم،چرا زندگیم انقد مزخرف شده،چرا هیچکس منو نمیفهمه،کسی نیس که توحال من بوده باشه؟فقط اینو بگم عمرا باهاش اشتی کنم،اگه ام پیش هم باشیم اون داداشمه نه شوهرم،ودلم پرازکینه پراز حسرت
سلام دوست عزیز
ببخشید که اینو میگم ولی برداشت من از پستهای شما اینه که خیلی آشفته و احساسی هستید , مثل کسی که میگه دوستش دارم اما مطمعن نیست و لحظه ای بعد ابراز تنفر میکنه.
بهت حق میدم که آرام نباشی اما اگر واقعا دنبال کمک و راه حل هستی که بهترین کارو برای زندگیت انحام بدی , صرفنظر از اینکه اون بهترین ادامه یا جدایی باشه, بهتره که یه کم به خودت مسلط باشی و از اینکه پشت سر هم پست های احساسی بزنی و هر لحظه یه تصمیم احساسی بگیری بپرهیزی.
خودت یه دور تاپیکت رو بخون دو روز پیش گفتی میخوای زندگیتو حفظ کنی و نگرانی که بقیه بهت بگن طلاق بگیر و حالا بعد از گذشت فقط دو روز اومدی میگی گفته باشم من نمیخوام آشتی کنم و .....
یه کم به خودتون مسلط باشید تا بتونین راهنمایی بگیرید و از راهنمایی ها استفاده کنید.
موفق باشید
سلام رودابه جان
میفهمم که وضعیتی که گفتین چقدر آزار دهنده اس. اینو به خوبی میفهمم که هم دلتون میخواد همه چیز درست بشه و زندگیتون سر و سامون بگیره هم ظاهر اوضاع خیلی ناامید کننده اس از نظر شما.
میفهمم که اهل زندگی هستی و دوست داری زندگی کنی اما از شرایط خسته شدی.
منم 2 ماه پیش اولین پستهام رو نوشتم. داغونه داغون. دوستان منو راهنمایی کردن که از مدیر همدردی راهنمایی بگیرم با عضو شدن در انجمن آزاد.
الحق و الانصاف توی اون شرایط پیچیده من مشکلات رو یکی یکی برام شکافتن و دونه دونه بهم راهنمایی کردن.
اون چیزی که شما رو الان اذیت میکنه کلاف سردرگم مشکلاته. اما فکر میکنم مدیر همدردی یا دیگر دوستان متخصص به خوبی بتونن مشکلات شما رو جدا جدا براش راه حل بدن.
عزیزم بهت پیشنهاد میکم در انجمن ازاد عضو بشی هزینه اشم خیلی کمه. ولی واقعا ارزش داره. تو که همه ی راه ها رو رفتی اینم برو.
موفقیت و خوشبختیت رو از خدا میخوام:72:
رودابه جان اینجا مشاوره برای زندگی کردن نه طلاق.بالاخره باید تکلیفت رو روشن کنی که چی میخای اگر قصدت زندگی باید اول ارامشتو حفظ کنی تا بتونی با کمک دوستان نتیجه خوبی بگیری.اگر هم میخای بگی که نمیخام اشتی کنمو و طلاق و این حرفا کاری از ت ما بربرنمیاد راه دیگیو باید پیش بگیری بالاخره یا میخای زندگیتو یا نمیخای اول هدفتو از ایجاد این بحث مشخص کن سعی کن کمی به خودت مسلط باشی
عزیزان حق باشماست خیلی آشفتم وازکمبود محبت شوهرم رنج میکشم،رفتم دکتر قرص اعصاب داده،لطفا نگین احساسی هستی،یانمیدونم چی میخوام،خداشاهده تمام تلاشم حفظ زندگیم بود ولی تو این چنروز اتفاقایی افتاده که فقط فکرم طلاقه،اما دوری از بچه هامو چطور تحمل کنم اگه طلاق بگیرم،تازه بهشون ترحم میشه،اگه بامن بمونن بی پدری براشون سخت نمیشه؟اگه با پدرشون بمونن آیندشون واقعا افتضاحه،اگه شرایط الانمو تحمل کنم شاید اصلا همه چی درست شه ولی مطمئنم دیگه دوستش نخواهم داشت،راستی عزیزم فرخ رو حرفات ارامبخش بود ممنون از همدردیت
رودابه جان میدونم سخته.مگه نمیگه تحت درمانه پس بهش اعتمادکن باشک وتردیدت اوضاع روبدترنکن.
عزیزم صبورباش.بهش محبت کن.واسه زندگیت بجنگ.
من نمیتونم درست راهنماییت کنم.پیشنهادمیکنم اگه امکانش روداری عضوانجمن آزادبشی.تا راهنمایی تخصصی بگیری.
توی این شرایط نه تصمیم به موندن بگیر نه تصمیم به جدایی. تصمیم گیری رزو موکول کن به زمان آرامش.
میدونی شرایط الانت مثل کیه؟ مثل کسی که توی یه طوفان سهمگین وسط دریاست.همه ی فکر و ذکرش رسیدن به ساحله و همش در تلاطمه..ولی حتی نمیدونه ساحل کدوم طرفه که به همن طرف حرکت کنه.اما اگه یه ذره صبر کنه تا هوا صافتر بشه از اون دوردورا ساحل رو میبینه و بطرفش حرکت میکنه.
شما هم همینطوری. همه ی هدف و مقصودت از موندن یا رفتن چیه؟ رسیدن به آرامش و خوشبختی. یه ذره میشینی با خودت فکر میکنی اگه برم و جدا شم میرسم به آرامش. بعد 1 روز که میگذره تو ذهنت جدایی و بعد از اونو کند و کاو میکنی مخصوصا وضعیت بچه هات رو. میبینی نه اونجوری هم که ممکنه آرامش نداشته باشم وهمینطور توی سیکل معیوب میمونمی.
توی این وضعیت هیچ تصمیمی نگیر . نه در خصوص موندن نه در خصوص رفتن.
اول از خودت شروع کن.مشکلات رو چند صباحی به حال خودشون بذار .گاهی ما میخوایم مشکلات رو حل کنیم میزنیم خودمونو لت و پار میکنیم.میشه وضعیت شما و وضعیت من 2 ماه قبل.
قرصهای اعصابی که دکتر گفته رو مصرف کن. از فردا با خودت عهد کن کارهایی که سر شوق می ارتت انجام بدی. کارهایی که ممکنه خیلی وقت باشه که انقد پژمرده بودی انجام ندادی. حداقل 3 تا کار انجام بده.(مثلا من آرایش کردن و تزیینات غذا و سفره آرایی و پخت غذاهای جدید و ... سر شوق می ارتم).
به خودت اهمیت بده به تغذیه و سلامتیت.شربت زعفرون درست کن بخور.دمکرده گل گاوزبونبرای آرامش اعصاب. صبحها هوا خنکتره برو پارک نزدیکی اگه هست پیاده روی کن بذار نسیم خنک اون موقع صبح بخوره به صورتت.
صحبت کردن در مورد مشکلات و چرا حل نمیشه رو (چه بصورت ذهنی،چه با شوهرت) متوقف کن
میدونی چرا باید اینکارا رو بکنی؟ به 2 دلیل.ادمی که آرامش داره تصمیم معقول میتونه بگیره. ادمی که آرامش داره حرفش خریدار داره.
زنی که مدام میگه میگه میگه میگه. مرد حرفش رو به پشیزی هم نمیخره.چون از نظر مرد داره غرولند میکنه.
فکر نکنی بیرون گود نشستم میگم لنگش کنی ها. همین ثانیه که باهات حرف میزنم همسر منم بالغ بر 1 میلیارد بدهی داره. کارش راه نیفتاده هنوز. کمبود محبت و توجه دارم.حتی انقد افسرده بودم که افکار خودکشی می اومد سراغم.
ولی خودکشی یا طلاق راه حل نیستن. افزودن به مشکلات موجودن.خودت رو دریاب اول بعد گره از مشکلات زندگیت باز کن. ادم وقتی قوی باشه را حل مشکلشو بالاخره انقد میگرده تا پیداش کنه. پس قدم اول. خودت...سلامتی اعصابت.سلامتی جسمت. شادابیت...بسم ا...
عزیزم فرخ رو بابت همدردیت ممنونم راست میگی حرفات منطقی و درسته،الان بیتابیم کمتره،آخه کاری ام ازم برنمیاد،منتظرم ببینم اقا چیکار میکنه،درعرض چندروز معلوم میشه،منم تصمیممو میگیرم،یه سوال بی ربط ازت دارم میشه لطفا جواب بدی؟نمیدونم عقایدمون چقدر فرق میکنه اما بنظرت یه زن مسلمون چطور میتونه هم ارایش کنه هم وضو بگیره واسه نماز؟تنتن باید پاکش کنی خوب هم وقت گیره هم پیش شوهر ضایس هم پوست حساس و خراب میشه،به ارایش علاقه ندارم چهرمم دوست دارم اما مشخصه با کمی ارایش جذابیتم بیشتر میشه،بنظرت چکار میشه کرد،یا موهامو مدلایی درست میکنم که نمیشه باهاشون وضو گرفت یا روسری واسه نماز پوشید،زین بابت همیشه مشکل دارم،اگه کس دیگه ای هم جوابی داره لطفا ازم دریغ نکنین
سلام عزيزم.
اول اول اول از همه چيزو هركاري بايد هواي خودمون رو داشته باشيم.
ارامش،اول از هرچيزي بايد روح و روان خودتو اروم كني،
تو هر شرايطي كه هستي،اول خودتو بساز.
بايد بتوني خودتو ترميم كني تا بتوني زندگيتم ترميم كني .
ببين من خيلي دور زدم،خيلي خوندم،خيلي اذيت شدم،
الانم شرايط خوبي ندارم راستش و به كمك احتياج دارم.
اما به يه چيز ايمان اوردم.
ابن قفلا بايد كليدش تو خودم باشه،نه جاي ديگه.
خودتو ببخش،خودتو دوس داشته باش
چه بخواي جدا شي،چه ادامه بدي و زندگيتو درس كني
در خصوص ارایش:
من شخصا وقتی اذان ظهر بگن بلافاصله نماز میخونم و تا اذان بعدی حداقل 7-8 ساعت فاصله اس. که 7-8 ساعت ارایش میمونه رو صورتم بعد پاکش میکنم و وضو میگیرم.
در ثانی خیلی ارایش غلیظی که نمیخواد باشه .پاک کردن کرم پودر یه ذره ازاردهنده اس. وگرنه رژلب و خط لب و رژگونه سخت نیست. یا مثلا سورمه توی چشمت بکش اون که دیگه پاک کردن نمیخواد برای وضو.
در خصوص لاک:
میتونی از این لاکهای ورقه ای بگیری که نیاز به استون نداره برای هر نماز هم میتونی پاک کنی. فقط کافیه یه ناخن بکنی زیرش همش ورقه ای ورمیاد یه اپسیلون هم نممونه حتی گوشه ناخنها.
در خصوص مو:
خودم موهامو جمع میکنم واز ایبن کلیپسهایی که موهایی بصورت مدلدار دارن میزنن انگار موهام مدل داره خیلی هم مرتبه.3 سوت هم باز و بسته میشه. یا تل های مجلسی میزنم موهامو باز میذارم.
بعدش هم دوستم من که نگفتم حتما همون کاری که منو سر شوق می اره شمارم میاره یهع مثال بود دوست جون.شما اون کاری که ذوق زده ات میکنه انجام بده.عشق من ارایش ملیح کردن خودمه و دیدن خودم تو اینه!!!!!
[من دوست دارم ۲تایی صبح بعدنماز بریم پیاده روی،بیرون صبونه بخوریم،دوست دارم بابچه هامون بریم گشت وگذار،دوست دارم شبا بریم پیاده روی،دوست دارم خونه ی اقوام بریم،دوست دارم رزمی کار باشیم دوست دارم بریم سقوط ازاد،دوست دارم اواز بخونم دوست دارم استخر داشته باشم دلم خواست بپرم توش،میدونی چیه من از اشپزی لذت نمیبرم،چون یا موادشو نداریم یا انقد تکراری ان چندش میشن،عاشق تمیزی ام اما از ارایش و کفش پاشنه بلند لذت نمیبرم،تنها امکاناتم مطالعس،وبگردی،میدونی چیه عشق تیپ اسپرت و وحشی ام اما بخاطر دینم توتضادم،اصلا خودم مشکل دارم انگار،انگار پراز عقدم،بجای اینکه دلم بخواد موه
این چندروز خیلی لاغر شدم شدم استخون،عین روح شدم،شوهرم صبح میره شب میاد،اصلا حرف نمیزنیم حتی چای دم نمیکنم چه برسه شام بپزم براش،بعد بیمارستان پیش بچه هام میخوابم،اس زده رفتم درخواست طلاق دادم،منم گفتم چه عجب طلسم شکست و بختم باز شد،کاش برهدیگه پشت سرشم نگاه نکنه
سلام پیاده روی رو که میتونی باهمسرت بری ، هم به خودت مزه میده هم واسه روحیه شوهرت خوبه.تیپ اسپرت کجاش با دین در تضاده؟ اگه اینقد مذهبی هستی توو خونه تاپ و شلوارک اسپرت بپوش با یه رژ غلیظ و برای چشمت هم سورمه بهترین چیزه همونجور که فرخ رو گفت نیاز به شستن هم نداره من خودمم استفاده میکنم و راضیم... باید خیلی صبور باشی اگه زندگیتو دوس داری ، به خدا توکل کن و همه چیو به خدا بسپر تو فقط تلاش خودتو بکن که اگه بعدا خدایی نکرده خواستی جداشی جایی برای عذاب وجدان نزاشته باشی...
رودابه جان شما الان کینه داری از رفتارهای همسرت و حق داری عصبانی باشی زندگی با لجبازی فایده ای نداره من فکر میکنم باید روحیت رو بازسازی کنی به خودت کمک.کنی تا به آرامش برسی درسته مرد نقش مهمی تو زندگی داره اما باور کن زنها میتونن با مهربانی.و سیاست معجزه کنن. امروز ناراحتی و فکر طلاقی فردا برآی زندگی از دست رفته پشیمون میشی و با خودت میگی کاش به خاطر بچه هام تلاش بیشتری میکردم زندگیرو راحت از دست نده.تو این شرایط پیچیده سعی به اروم کردن خودت داشته باش خودت با بچه ها برین پیاده روی.شوهرت الان بیکاره این موضوع برای مردها خیلی سخته احساس بیخود بودن میکنه.چرا نمیخای تلاش کنی؟صبور باشی؟زندگیتو بسازی. یعنی واقعا دیگه همسرت رو دوس نداری؟از نظر مردها پسر بچه های هستن پر ادعا که نییاز به توجه و حمایت دارن خیلی حرفا فقط تو عصبانیت.باید در جواب همسرت ارومش میکردی شاید قبلا تلاشتو کرده باشی اما ا لان داری کوتاهی میکنی.بازهممیگم. بابت ناراحتیت بهت حق میدم اما توجیهی برای از تلاش دست برداشتن نیست.همسرت چه خاستهای از تو داره؟شما چی؟چه خصوصیات خوبی داره همسرت؟
هیچی میخواد دربرابرمشکلاتی که گفتم بگم بخندمو برومم نیارم،منم میخوام بره سرکار مخصوصا کاری که پیشنهادکردن خیلی خوب بود،منو تو جریان دکتررفتناش بذاره،دیگه توگوشیش اس زن پیدا نکنم،انقدمشکوک نباشه،قایم باشک بازی نکنه،فوق العاده سادس،دروغ راحت مث آب خوردن میگه،زودم گندش درمیاد،فکرمیکنه اگه به زن رو بدی سوارش میشه،وای لجه وحشتناک!خنده هاشو دوست دارم گاهی واسم یهویی هدیه میگیره،تونگهداشتن بچه ها کمک میکنه،تو نزدیکی حرفایی میزنه که هیچوقت یادم نمیره عاشق چشای حالت خمارشم عاشق لباشم،بغض کردم
راستی اینم بگم توی ظاهر نقطه ی قوتم خوش اندامیمه،بارها بارها اینو بهم گفتن،قیافمم معمولیه دیگه زیبای خفته که نیستم،اماتواین چنسال زندگی مشترک فهمیدم شوهرم ته دلش دوست داره درشتتر از اینی که هستم باشم،وسه خودم متاسفم
بازم سلام امروز دیدم گردنبند دخترم جاش نیس،توکشوی لباسم بود،روجعبشم یه کارت یادگاری چسبونده بودم اونو کنده جعبشو برداشته لابد برده فروخته،بهش گفتم انگارنه انگار،میگه لابد جاییه دیگه پیدامیشه،تابلوإ برداشتتش،راه نجاتم چیه؟کممممممممممک
به حرفاتون وبه حرفای دکترم گوش دادم،بخودم میرسمو سرحال میشم اما احساس خلا دارم حس تنهایی،همش میخوام تنهاییمو بایکی پرکنم اما باکی؟به شوهرمم گفتم میگه من نمیتونم،کاردارم مشکل دارم،میخوام همه ی بدیاشو بخاطر خودم وبچه هام فراموش کنم اما تنهاییمو چیکار کنم محبت میخوام محبت از جنس مرد