RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
سلام سعی کن بیخودی خیالاتی نشی از خدا هم صبر بخاه اگه چیزی تو دلش باشه و علاقه پاک باشه خودش پیش قدم میشه ولی سعی کن خبال بافی نکنی که اگه همچین علاقه وجود نداشت و شما فهمیدی دچارمشکل بشی.
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
عزیزم فکر میکنم با توضیحاتی که دادی بتونم بفهمم که رابطه تون از کدوم نوعه . یه همچین رابطه هایی رو شاهد بودم و هستم . از من که میشنوی ادامه نده! اگه هدفت ازدواج باشه که احتمالاً همینطوره با خوندن حرفات[ احساسم بهم گفت بیشتر از این غرق این رابطه نشو. به قول پاسکال "دل منطقی داره که عقل ازش بی خبره"] جسارتاً اول باید بگم من کلاً این دوستیا رو رد میکنم ولی شاید تو واسه خودت دنبال چیزایی تو این دوستی باشی که در جای خودش واست ارزشمند باشه؛ تو ترازوی عقلی من سنگینی همه این چیزای ارزشمند به اونطرف ترازو نمیرسه.
اگه بگم رابطه تو قطع کن فکر کنم بتونم حدس بزنم چه احساسی بهت دست میده. الآن که از بالا دارم به این قضیه نگاه میکنم احساس میکنم خوبه که اول به مرور زمان فکرت با جدیت موضوع عجین بشه و خودت به توجیه تصمیمی که میخوای بگیری، برسی. شاید لازم باشه تو پروسه تصمیم گیریت باهاش رو در رو حرف بزنی نه لزوماً از حرف دلت بگی ولی کمکی به خط و مشی فکریت کرده باشی. که در نهایت این پروسه، با سختی کمتر، منطقی تر و با حفظ احترام برای شخصیت طرف مقابل به قطعی رابطه برسی.
تو اینجور دوستیا فکر نکنم پسرا مثل تو فکر کنن. اما اگه درصدی هم اینطور نباشه؛ اگر تو قضیه رو منتفی بدونی سود میکنی. 3 تا اتفاق که بیشتر نمیتونه بیفته یا بهت علاقه داره و میگه؛ که اول بهت تبریک میگم بعد توصیه میکنم احتیاط کنی و حتماً با خانوادت در میون بذاری و سایه شونو از رو ارتباطت برنداری.یا علاقش از نوعی نیست که تو میخوای{واسه ازدواج}؛پس لزومی نداره جدی بگه؛ که در اینصورت پیش خودت ناراحت نیستی که تو چی فکر میکردی و اون چه... . یا اصلاً علاقه ای درکار نیست. که باز هم تو چیزیو از دست ندادی. هر چند گاهی اوقات نگاه گویا تر از زبون ناطقه.
با تمام این تفاسیر می خواستم بگم "اتفاقی که باید بیفته میفته."
میفهمم دوست داری از زبون خودش بشنوی که دوستت داره اما خودتم خوب میدونی حتی خانمهای متأهل اکثراً واسه شنیدن این جمله از همسرشون انتظار میکشن و بیشتر مواقع بخاطر نشنیدنش رنج میکشن حالا شما که ...
نمیدونم چرا ولی بیشتر مردهای ایرانی این خساستو دارن. {عرض ارادت خدمت آقایون محترم!}حالا یا به خاطر آموزش ندیدنه یا ندونستنه (عدم آگاهی از معجزه بیان این جمله!} یا سبک تربیت و فرهنگ خانواده ای که تاحالا توش زندگی کردن و 20وچندسال دیدند. یا فکرغلط {پررو میشه و مرد نباید...} و ...
یادت نره اتفاقی که باید بیفته، میفته.
«خوشبختي و موفقيت شما رو از خداي مهربون خواستارم»
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
واقعا فكر ميكنم صبوري فقط باعث ميشه فكر و خيال بياد سمتم همين ...
شما ميگين فراموشش كنم من نميتونم كسي رو كه هر روز ميبينمش ... كسي كه هر روز داره خودشو به من نزديكتر ميكنه رو فراموش كنم...
يه بار يكي از پسرا بهم گفت مهدي دوست دختر داره بعد ديدم يه روز صدام كرد گفت باور كردين كه من دوست دختر دارم؟ نميگم هرچي بگه باور ميكنم اما چشماي آدما دروغ نميگن... اهل اين كارا نيست...
اينجوري هم نيستم كه از تمام رفتاراش خوشم بياد بعضي از كاراشو مثلا لنزاي رنگي گذاشتنشو اصلا دوست ندارم... عقلم هنوز سر جاشه...
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
خواهش ميكنم راهنماييم كنين من واقعا گيج شدم...
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
شما باید محتاط تر باشین.پسرا اگه کسی رو بخوان بهش میگن.
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
نمیدونم چرا 2 تا پست شد...پست پایین هست.
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
صبوری کن صبوری کن صبوری ...
سلام دوست عزیز .
شاید حرفهایی که میزنم آنچنان مربوط به عنوان تاپیک نباشه اما بی ربط به موقعیت شما هم نیست . امیدوارم بیان شرایط خودم ذره ای بتونه کمک کنه ...
من پسر هستم و بیش از اون چیزی که فکر میکنید احساساتی و در موقعیتی شبیه شما قرار دارم ...
من به یکی از همکلاسیهام علاقه پیدا کردم و گفتم که بهش علاقه دارم و گفتم که برای ازدواج اومدم نه دوستی ...
احترام و ارزشی که واسش قائلم اجازه به هردومون نمیده و ایشون هم خانم بسیار محترمی است .
نمیخوام رابطه دوستی در کار باشه چون اینجور روابط بسیار آسیب پذیره (توی فروم میتونی خوب بگردی و نمونه هاشو ببینی )
چون اول از همه نمیخوام پنهان کاری در کار باشه و ارزش ایشون بیش از اینه . نمیخوام با ورود من به زندگیش احساس ذره ای حتی اظطراب کنه . چون نمیخوام به درسش لطمه بخوره بخاطر من . چون نمی خوام روال عادی و آروم زندگیش بهم بخوره.
چون نمیخوام هردومون رو بندازم توی یه رابطه احساسی که دلبستگی بوجود بیاد و اما بعد اگر به هم نرسیم هردو لطمه میخوریم .
اینقدر ارزش داره ایشون واسم که نخوام ذره ای مشکل واسش پیش بیاد .
ارزش و احترامی که بین ما هست بنظرم تو همین رابطه میگنجه نه دوستی یا نزدیکتر شدن به هم که ممکنه واسه هردومون مشکل بوجود بیاره ...
همیشه آرامشی که داشته رو دوست داشتم و بهمین دلیل هم میخوام صبر کنم ...
صبر تا موقعی که موقعیتش فراهم بشه و از طریق خانوادم اقدام کنم ...
من تا رسیدن به این موقعیت مشکلات بسیاری دارم . شاید 5 سال دیگه ...
اما به خدا توکل کردم و ایمان دارم برای رسیدن به چیزی که میخوام و تلاش میکنم .
الان بدور از احساسات در مورد این قضیه فکر میکنم و خیالپردازی رو گذاشتم کنار . واقع بینانه نگاه میکنم .
خوشحالم که ایشون هم همون موقع طبق چیری که ازش انتظار داشتم نشون داد که دختری با تفکرات سطحی نیست .
راستش همون موقع بهم گفت که این ترم جوابم رو میده ( البته میدونم جوابش چی بود چون راجع به اینکه طرز فکرش چیه یکم
تحقیق کردم و رفتارش رو دیدم . میدونم که میگفت فعلا زوده واسه فکر کردن بهش مثل ترم قبل) اما من میخوام قبل جواب ایشون یه چیزایی رو بهش بگم .
من الان فکر میکنم بهتره که صبر کنم تا شرایطش مهیا بشه .
من و ایشون هنوز 3 سال دیگه همکلاسی هستیم و خب شناختمون بیشتر خواهد شد ...اون موقع تصمیم گیری خیلی واقع بینانه تره .
الان هروقت به این قضیه فکر میکنم می بینم دوست داشتن حسیه که خیلی نباید بخاطر حاله احساسات بزرگتر از چیزی که هست تو
ذهنت شکل بگیره .
و الان که بدور از احساسات فکر میکنم می بینم واقعا از ته دل دوستش دارم بخاطر خصوصیات رفتاری و اخلاقیش و هوس نبوده بهمین
دلیل هم میخوام که هردومون به روال عادی زندگی ادامه بدیم و من هم تلاش کنم واسه رسیدن به شرایطی که میخوام و بعد اقدام کنم .
خیالپردازی رو گذاشتم کنار چون برای ازدواج شناختمون از هم باید خیلی بیشتر از اینها باشه . خیلی خصوصیات هست که باید از هم
بدونیم .
بنظر من در مورد این مساله و این ارتباط و مشکلات احتمالیش خوب فکر کن دوست من ...
بنظرم بهتره که رابطتون به یه رابطه عادی مثل قبل برگرده . اونوقت اگه ایشون موقعیتش رو داشته باشه و به شما علاقه داشته باشه
بدور از خیلی از مشکلات احتمالی واسه هردوتون میتونه واسه ازدواج پا پیش بزاره .
ضمن اینکه لازم نیست حتما کسی رو برای همیشه فراموش کنی اما خواهشا به احساسات و خیالپردازیها دامن نزن ...
بنظرم همونطور که n_z_aram عزیز هم گفت میتونید با صحبت و با منطق این رابطه رو به یک رابطه عادی مثل سابق برگردونید .
اینجوری واقعا هردوتون کمتر اذیت میشید .
دوست من این رو فراموش نکن که بعضی اوقات احساسات بخاطر یکسری کمبودهای درونی پیش میاد ...چیزی که من در خودم علت
هاش رو یافتم و تونستم این خلا درونی رو پر کنم و حالا خیلی منطقی تر به این قضیه نگاه کنم .
پس بهتره بدور از احساسات به این قضیه فکر کنی اونوقت می بینی که همه چیز برخلاف چیزی که فکر میکنی آسون میشه .
عقل و احساس وقتی قشنگ هستن که در کنار هم باشن ...
اونوقت می بینی دوست داشتنی که تو قلبت بوده خیلی زیباتر و شیرین تره و پر از آرامش ...
به خدا توکل داشته باش دوست من . برات آرزوی موفقیت و بهروزی و شادکامی دارم .
پاینده باشی .
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
سلام دوست عزیز
من با نظر همه دوستان موافقم و مخصوصا از n_z_aram عزیز و nashenas 2 عزیز که واقعا با حوضله و دقت و تامل به این تاپیک پاسخ دادن
دوست عزیز من هم دانشجو هستم و کاملا هم می فهمم که چی می گی اما بزار بگم که آخر و عاقبت من چی شد
من یه دختر فوق العاده راحت توی رابطه هام هستم یعنی منظورم اینه که خیلی راحت با همه ارتباط برقرار می کنم و اعتماد بنفس بالایی توی صحبت کردن توی جمع دارم و این اعتماد به نفس بالای من باعث شده که خیلی از پسرای نه تنها رشته خودم بقیه رشته ها هم به سمت من کشیده بشن و یه جورایی به قول یکی از پسرای رشته حقوق دانشگاهمون دختر جذابی هستم طوری که به راحتی می تونی تو دل یه نفر جا بگیری و حتی عاشق خودت هم بکنی می گه که خیلی هم دوست داشتنی هستی به خاطر همین داشتن اعتماد به نفس بالا مسئولیت هسته های علمی بسیج وانجمن های دانشجوی رو به عهده من گذاشتن اگر توی دانشگاه مراسمی داشته باشین توی هر رشته ای هم که باشه مسئولیت مجری رو به من سپردن یه جورایی همه پسرای دانشگاه من رو می شناسن
به خاطر همین هم خواستگارتوی دانشگاه خیلی زیاد دارم حتی کسایی که من حتی نمی دونم چه رشته ای هستن چه برسه که بخوام اسمشون رو هم بدونم به خاطر همین که همه رو رد می کنم هم بهم می گن دختر مغروری هستی ولی می گن به وقتش دختر باوقاری هستی
حالا از همه اینها که بگذریم
من توی رشته خودمون به یکی از پسرای رشتمون علاقه داشتم ولی هیچ وقت بروز ندادم و بهش نگفتم حدود دو تا ترم گذشت دیدم که داره کم کم به من نزدیک می شه اول با سوالای درسی باهام ارتباط می خواست برقرار کنه چون شاگرد اول کلاس بودم و زبانم ازبقیه بچه های کلاس بهتره و چون توی رشته مون علاوه بر زبان انگلیسی زبان فرانسه هم داریم و فقط من توی رشتمون تا حدودی فرانسه بلدم زیاد می اومد سراغم البته همه بجه ها اینجوری بودن به حاطر اینکه باهاشون فرانسه کار کنم می اومدن سراغ من و من هم چند تا کلاس گروهی گذاشتم واسه بچه ها و تا اونجایی که تونستم کمکشون میکردم اما این آقا علاوه بر کلاسهای گروهی من رو به دانشگاه می کشوند تا باهاش به صورت خصوصی فرانسه کار کنم من هم چون فکر نمی کردم که سوء قصدی داشته باشه قبول می کردم و اکثر مواقع باهاش فرانسه کار می کردم تا اینکه حراست دانشگاه بهمون گیرداد و دیکه توی حیاط دانشگاه درس نمی خوندیم توی بوفه دانشگاه درس می خوندیم اونجا دیکه کسی بهمون گیر نمی داد مسئول بوفه خودش آدم باحالی بود بالاخره توی این مدتی که باهم درس می خوندیم علاقه من به ایشون بیشتر از روزهای اول شد به طوری که همیشه فقط به اون فکر می کردم و اون رو نامزد خودم می دونستم همیشه فکر می کردم که یه روزی باهاش ازدواج می کنم بالاخره نزدیک امتحانات ترم بود همه درسها رو مرور می کردیم یهو کتاب و بست و گفت می خواد باهام حرف بزنه
اون روز گفت که هدفش از برقراری این رابطه و خوندن فرانسه شناخت بیشتر من بوده و حالا بعد از چند ماه از من خواستگاری کرد و گفت که اگه اجازه بدین موضوع رو با خونواده اش مطرح کنه و شماره تماس خونمون رو خواست اما من ازش مهلت فکر کردن خواستم بعد از گذشت یک ترم بین من و ایشون رابطه عمیقی صورت گرفته بود و طوری که بدون هم می مردیم و این موضوع رو بیشتر بچه های دانشگاه فهمیده بودن و پسرای دانشگاه حسادت می کردن یکی از پسرای رشته حقوقمون اومد و حواست رابطه من و ایشون رو به هم بزنه خیلی زودتر از ایشون اقدام گرد و با بابام تماس گرفت و اجازه خواستگاری خواست بابام هم اجازه داد
وقتی همکلاسیم فهمید که اون آقا اومده خواستگاری من شروع کرد که تو از اول هم نیم خواستی با من ازدواج کنی و می خواستی من رو بازی بدی و تو دختر مغروری هستی و از این جور حرفا و راهش رو کشید و رفت
خیلی بهم ریختم دیکه بهم محل نمی ذاشت برام ایمیل نمی زد اس ام اس هامو جواب نمی داد و حسابی بهم ریخته بودم دختر مغرور و جذاب دانشگاه حالا خودش گیر افتاده و جذب یکی دیگه شده بود
اون آقا هم که اومده بود خواستگاری من بعد از اینکه دید رابطه من و اون همکلاسیم به هم خورده پاپس کشید و گفت دیکه نمایلی به ازدواج با من نداره دوباره بقیه پسرای دانشگاه اومدن سراغم و هر روز باید به یکی جواب منقی می دادم
توی ترم تابستانی امسال دوباره همکلاسیم دوباره چند تا اس ام اس واسم زد و چند بار تلفن زد و باهام حرف زد ولی خیلی سرد و بی روح بود انگار اصلا وجود من براش مهم نیست ولی بازم زنگ می زنه و میگه فکر نکن با رفتن من و ترک کردن تو از جذابیت تو کم شده اصلا تو هنوز هم واسه من همون دختر حذاب هستی .
اما دیگه وجودش برام مهم نیست درسته ضربه خوردم ولی فهمیدم که به پسرا نباید ابراز علاقه گرد چون بعدش می رن
الان هم قراره با برادر یکی از دوستام ازدواج کنم اگر بابام راضی بشه انشاالله بعد از خدمتش 7 ماه دیگه میام خواستگاری و بعد هم عقد می کنیم .
شما هم واسه من دعا کنین
دوست عزیز اینها رو بهت گفتم که حواستو جمع کنی و ببینی آدمای دور وبرت چه آدمایی هستن شاید مثل همکلاسی من باشن شاید هم مثل اون پسر رشته حقوق دانشگاهمون باشه آدمای زیادی قصد دارن رابطه شما رو به هم بزنن ببین هدفشون چیه از به هم زدن این رابطه .
درست فکر کن عاقلانه مغرور باش دختر باید وقار و غرور داشته باشه
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
تمام حرفاتونو قبول دارم و از همتون تشكر ميكنم كه وقت گذاشتين تا مشكل من حل بشه به يه نتايجي رسيدم كه نميدونم درسته يا غلط...
اولا ميخوام بزارم شروع كننده هميشه اون باشه تو حرف زدن تو همه چي حتي سلام كردن ... البته تا الانم اكثرا اينجوري بوده اما ميخوام بيشتر بشه ثانيا ميخوام كمتر بهش فكر كنم و واقعيت رو ببينم...
قبول دارم كه اون الان يه دانشجو بيشتر نيست بدون هيچ درآمدي(البته كار ميكنه اما فكر نميكنم به اون حدي باشه كه يه زندگي رو اداره كنه) و هيچ آمادگي براي ازدواج(اون تك بچه است با يه خانواده ثروتمند... البته خيلي هم لوس نيست اما به هر حال لوسه...) و اگه بياد جلو براي ازدواج نمياد براي دوستي مياد(حداقل من اينجوري فكر ميكنم) كه منم اهلش نيستم اگه ميگم ميخوام بياد و بگه براي اينه كه دوست دارم بدونم دارم خيالبافي ميكنم يا دارم واقعيتو ميبينم دوست دارم اگه واقعيت اينه كه اون منو دوست داره با ابرازش يه مسئوليت براش ايجاد بشه چون اون با من خيلي راحت شده...
nashenas2 عزيز شما به اون خانوم گفتي كه بهش علاقه داري و براي ازدواج هم ميخوايش باور كن منم همين شرايطي رو ميخوام كه تو براي اون خانوم ايجاد كردي اميدوارم به آرزوت برسي/ممنون
شايد تمام تلاشم براي اينه كه نميخوام از دستش بدم... خيلي كم پيش مياد كه دقيقا كسي سر راهت قرار بگيره كه ميخواي...
jahangard عزيز اون دقيقا ميدونه كه من دوسش دارم يه وقتايي از اينكه ميدونه دوسش دارم خوشحال ميشم گاهي اوقاتم نه...برات دعا ميكنم/ممنون
باور نميكنيد اين آدم كسي بود كه خيلي راحت با همه دخترا حرف ميزد و مشكلي نداشت اما الان وقتي با كسي غير از من حرف ميزنه سرشو پايين ميندازه اين باعث تعجب خيلي از بچه ها شده
به هر حال گفتم كه حرفاتونو قبول دارم و از راهنماييهاتونم ممنونم
اتفاقي كه بخواد بيفته ميفته
راهي جز صبر براي من وجود نداره
اما نميدونم بهش اجازه نزديك شدن بيشتر رو بدم يا نه
ميخواد درس بخونه مياد جزوه ي منو ميگيره
وقتي منو از دور ميبينه لبخند ميزنه و مياد جلو(البته منم اينجوريم) اين تقريبا يه عادته...
از امتحان كه برميگرده مياد جواباشو با من چك ميكنه
مياد به من ميگه ديشب نخوابيدي همش درس خوندي از چشمات معلومه
و خيلي چيزاي ديگه ريز و درشت
ميترسم واقعيت چيز ديگه اي باشه
نميشه برم باهاش در اين مورد هم رودررو حرف بزنم فكر نميكنم كار درستي باشه...
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
سلام
من یک پسرم و جنس خودمو بهتر از شما می شناسم به نظر من بهتر برای جلوگیری از صدمه روحی خودت یک روزی جدی در مورد این مسئله با هاش صحبت کنی و به خواهی ازش که این رابطه رو رسمی کنه در غیر اینصورت به نظر من ادامه این رابط جز لطمه روحی برای تو ثمره دیگه ای نداره :305:
متاسفانه به ما جوونا مسائل اولیه زندگی مثل دوست داشتن و ابراز عشق و شناخت خدمون ویادمون ندادن پس بهتر اگر کسی اینارو بلد نیست بهش یاد بدیم نه اینکه منتظر بمونیم تا اون یاد بگیره چه ایرادی داره مگه
خلاصه صدمات روحی (یک بار صدمه دیدم) خیلی سخته آینده و روند زندگی یک آدم عوض می کنه
حرف آخر :انسان زاده تخیلات و افکارش به زندگی هر جو نگاه کنی حق با توست زشت یا زیبا:72:
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
سلام
من یک پسرم و جنس خودمو بهتر از شما می شناسم به نظر من باید یک روزی جدی در مورداین مسئله با هاش صحبت کنی و ازش بخواهی تا این رابطه رو رسمی کنه در غیر اینصورت ادامه این رابطه جز صدمه روحی برای تو چیز دیگه ای نداره
متاسفانه به ما جوونا مسائل اولیه زندگی مثل دوست داشتن ابراز عشق و شناخت خودمونو یاد ندادن چه ایرادی داره اگر کسی بلد نسیت بهش یاد بدیم به جای اینکه منتظر بمونیم تا اون یاد بگیره
خلاصه بگم صدمه روحی (یک بار صدمه دیدم) خیلی سخت و دردناک زنگی و آینده آدمو عوض می کنه
حرف آخر انسان زاده تخیلات و افکارش هر جور به دنیا نگاه کنی حق با توست زشت یا زیبا
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
مرسي از راهنماييتون ولي من روم نميشه برم بهش بگم بيا رابطمونو رسمي كنيم يكم زشته...
ميدونم دست رو دست گذاشتن ميتونه برام مشكل ساز باشه ...اما تنها راهيه كه به ذهنم ميرسه...
آخه چي بايد بگم ؟ چه جوري بايد بگم ؟...
RE: چيكار كنم كه بهم بگه؟؟
شك نكن و بهش بگو كه ميخواي همه چي مشخص باشه ... حتما بهش بگو ...
ميدونم رابطتون اينقدر صميمي نيست كه بخواي رك و راست بري بهش بگي كه بيا با هم رابطمونو رسمي كنيم اما دست روي دست گذاشتنم جواب نميده يا اگه جواب بده ممكنه جواب بدي بده شايد اون اصلا تو رو دوست نداشته باشه و ... اينجوري با تو و احساساتت بازي ميكنه ...
نميدونم چه جوري و با چه ترفندي و چي بايد بگي كه برات بد نشه اينو آقا پسراي محترم بايد بگن...