دوستان سلام یه سوال تازه دارم یه سوال خیلی مهم بعضی وقتا فکر می کنم نامزدم منو به اجبار انتخاب کرده یعنی کاراش بعضی وقتا گیجم می کنه نمی دونم منو می خواد یا نه اگه منو نخواد میمیرم گوشیشم خاموشه. نمی دونم چی کار کنم لطفا نظر بدید
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان سلام یه سوال تازه دارم یه سوال خیلی مهم بعضی وقتا فکر می کنم نامزدم منو به اجبار انتخاب کرده یعنی کاراش بعضی وقتا گیجم می کنه نمی دونم منو می خواد یا نه اگه منو نخواد میمیرم گوشیشم خاموشه. نمی دونم چی کار کنم لطفا نظر بدید
دوست من مگه شما نگفتی ایشون مشاور داره و مشاوره میره ؟
پس مطمئن باش اگه شما رو نخواد مشاور خیلی راحت بهش میگه که با شما تموم کنه و ایشون هم این کارو می کنه.
پس اگه حرکت خاصی ازش نمی بینی اینقدر بی تاب نباش عزیز.
از توجهت ممنون pastaجان
نمی دونم چرا این جوری ام خدا کمکم کنه
دوست من اینقدر نگران نباش واقعا.
یکم غیب کن خودتو. اباهتی از خودت نشون بده.
این بی تابی یه ضعفه.می دونم واست مقدسه این حس اما هرچی هست تو دلت نگه دار و نذار بفهمه. باید مثل یه مرد باشی.فکر نکن اگه بهش بگی دوست دارم واست میمیرم خیلی حال می کنه. اتفاقا می بینه با چه مرد ضعیفی طرفه که داره هیچی نشده غش و ضعف میره. و بعد خیلی راحت خسته کننده و غیر قابل اطمینان میشی در نظرش.پس مخفی اش کن.
بدون که این حس رو قبل از ازدواج همه دارن.هرکی عاشق میشه این بی تابی رو داره.
اما مهم اینه که بعد از ازدواج هم همینطوری بمونه و مهم اینه که این حرفا رو بعد از ازدواج بزنی.
درسته پاستا جان سعی می کنم دلم می خواد اگه بشه تابستون دیگه عقد کنیم ولی گذاشتم خودش تصمیم بگیره اگه خواست که فبها اگه هم نخواست که باید صبر کنم الآنم امتحان دارم موبایلمو خاموش کردم نامزدم تو امتحانا موبایلش خاموش بود الآنم که امتحاناش تموم شده هنوز خاموشه نمی دونم چرا حالا منم موبایلمو خاموش می کنم چیزی که عوض داره گله ندارههههههههه:227:
سلاممیگه دو سه سال دیگه عقد می کنیم من هم نمی تونم تحمل کنم پس تصمیم گرفتم که دیگه یه مدت ولش کنم تحمل ندارم حال و حوصله هم دیگه ندارم به من میگه کم حرف می زنی بعد خودش اصلن باهام حرف نمی زنه یعنی چی واقعا؟دیگه جوابشو نمی دم
سلام
دوست عزیز چرا داری از ما میپرسی که نامزدت بهت علاقه منده یا نه
دوست من ما که کارآگاه یا ذهن خون نیستیم و خودت هم نباید از روی رفتار کردار یک نفر رو حدس بزنی
نمیدونم چرا ما مردم ایران اینطوری هستیم و نمیتونیم حرف دلمونو به همسرمون همسایمون همکارمون دوستمون و ... بزنیم و باید هر کاری رو بشکل غیر مستقیم و با ایما و اشاره و حدس و ... انجام بدیم
وقتی که ابزاری خوبی به اسم گفتگو وجود داره
شما از رفتار نامزدت اینطور برداشت کردی که ممکنه بهت علاقه نداشته باشه (البته این برداشت خیلی هم دور از ذهن نیست و ممکنه واقعا همینطور باشه) و خیلی خوبه که این دغدغه رو داری و مطمئنا باید یک جواب مناسب پیدا کنی
برای همین یبار با نامزدت بیرون قرار بذار و با هم صحبت کنید و ازش بپرس بهت علاقه داره یا نه و علت رفتارشو بپرس
الان خیلیا تعجب کردن که مگه تو دوره نامزدی پسر و دختر باید با هم حرف بزنن !!!!!!!!!!!!!نامزدی که برای اینچیزا نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟متاسفانه اینطور جا افتاده که نامزدی یعنی طرف مقابل رو نشون کردی که دیگران نیان سمتش !!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
:33::dread::dejection::cower:
من مشاور نیستم ولی ازدواج های زیادی رو به چشم دیدم چه دوست و آشنا چه اقوام نزدیک و درجه 1 و خیلی درسها رو گرفتم
من اگر جای شما بودم تا وقتی که از علاقه نامزدم برای ازدواج مطمئن نشدم (و مخصوصا اگر از سوی نامزدم طرد میشدم یا حداقل این حسو داشتم)ازدواج نمیکردم
احساس می کنم ایشون هم منتظرند تا از سمت شما محبت دریافت کنن و ابراز علاقه شمارو ببینن ...
من همه پست هاتون رو خوندم .... گفتی موبایلش خاموش بود وقتی روشن کرد بهش گفتم اگه منو میخای بگو بیام سراغت ... ؟
من اگه به جای دختر خالت بودم همین جوری سرد رفتار میکردم ... ما خانوما باید اطمینان پیدا کنیم که طرفمون قطعا مارو میخواد که بریم سمتش ... اگه یک درصد احتمال بدیم شاید پس زده بشیم پا پیش نمیذاریم ....
اولا چند وقت گوشیش خاموش بوده ، شما اصلا سراغشو نگرفتی ... به خونه خاله که میتونستی حداقل یک بار تماس بگیری و بگی میخای حال نامزدتو بپرسی و بهش خسته نباشید بگی و بهش اطمینان بدی که منتظر پایان امتحان ها و روشن گوشیش هستی ...
شما این کارو نکردی بلکه بعد از چند روز بی خبری بهش این پیام رو هم دادی ... به نظرت درست بود این کارت ؟
خوب فکراتو بکن ... شاید ریشه مشکل از خودت باشه ...
بازم برات حرف دارم ...
موفق باشی :72:
سلام به همه ی دوستان واقعا از همدردی تون ممنون خب لازم دونستم یه چیزایی رو بیشتر براتون توضیح بدم.معاون کلانتر جان من دقیقا با نظر شما موافقم هر کس هر خواسته ای داره باید رک و راست بگه کاملا موافقم منم چند بار بهش گفتم منو می خوای یانه.چند بار.ولی ایشون هر دفعه میگه باز شروع نکن.مشکلم اینه که هر دفعه یه چیزی میگه .اون اوایل می گفت سر ناخنتو به صد تا پسر نمی دم.یه مدت بعدش اس داد که بهت احساس خاصی ندارم.تا همین چند وقت پیش که گفتم منو می خوای یا نه گفت آره دیگه بخوام یا نخوام فرقی نداره(منظورش این بود که همه فهمیدنو دیگه نمیشه چیزی رو تغییر داد)این طور شد که منم گفتم خیلی فرق داره هر وقت خواسی بگو بیام سراغت فعلا چیزی بین ما نیست.آخه شما بگین بعد از پنج شیش ماه که همه شهر فهمیدن ایشون نامزد منه این جواب من بود -دیگه بخوام یا نخوام فرقی نداره-
- - - Updated - - -
B]معاون کلانتر.شهر ما خیلی کوچیکه اصلن نمیشه از این کارا کرد مخصوصا ما که قیافمون تابلو ه.منو نامزدم خیلی سنمون کمه اگه ما رو باهم ببینن فوری فکر می کنن دوست دخترمه و اون وقته که باید بزاریم کلا از شهر بریم بعدشم منم راضی شم خودش راضی نمیشه خودشم راضی شه پدر مادرش یهنی خالمو شوهر خالم راضی نمیشن آخه تک فرزنده خیلی روش حساسن احتمالا این حساسیت بعدا هم مشکل ساز میشه دیگه چاره ای نیست من اصرار دارم که باهم حرف بزنیم اما اون فبول نمی کنه من بهش حق می دم هنوز خیلی کوچیکه درسته خیلی بیشتر از سنش می فهمه ولی بازم هنوز مونده تا اهمیت این کارا رو درک کنه خیلی دوسش دارم خودشم می دونه تا حالا بالای ده بار بهش گفتم دوسش دارم تنها راه ارتباطم باهاش اینه که هر از چند گاهی واسش نامه می نویسم یه جوری بهش می دم اما حتی جواب نامه رو هم نمی ده خیلی هم بهش وابستم حتی همون موقع که بهش گفتم چیزی بین ما نیست بار بعدش بهش گفتم این چیزارو بیخود گفتم میمیرم واست .الآن هم تصمیم گرفتم یه مدت تو فکرش بیام بیرون چون گفته دو سال دیگه عقد کنیم .نمی دونم والا.از دست کارای این دختر.م
- - - Updated - - -
B]معاون کلانتر.شهر ما خیلی کوچیکه اصلن نمیشه از این کارا کرد مخصوصا ما که قیافمون تابلو ه.منو نامزدم خیلی سنمون کمه اگه ما رو باهم ببینن فوری فکر می کنن دوست دخترمه و اون وقته که باید بزاریم کلا از شهر بریم بعدشم منم راضی شم خودش راضی نمیشه خودشم راضی شه پدر مادرش یهنی خالمو شوهر خالم راضی نمیشن آخه تک فرزنده خیلی روش حساسن احتمالا این حساسیت بعدا هم مشکل ساز میشه دیگه چاره ای نیست من اصرار دارم که باهم حرف بزنیم اما اون فبول نمی کنه من بهش حق می دم هنوز خیلی کوچیکه درسته خیلی بیشتر از سنش می فهمه ولی بازم هنوز مونده تا اهمیت این کارا رو درک کنه خیلی دوسش دارم خودشم می دونه تا حالا بالای ده بار بهش گفتم دوسش دارم تنها راه ارتباطم باهاش اینه که هر از چند گاهی واسش نامه می نویسم یه جوری بهش می دم اما حتی جواب نامه رو هم نمی ده خیلی هم بهش وابستم حتی همون موقع که بهش گفتم چیزی بین ما نیست بار بعدش بهش گفتم این چیزارو بیخود گفتم میمیرم واست .الآن هم تصمیم گرفتم یه مدت تو فکرش بیام بیرون چون گفته دو سال دیگه عقد کنیم .نمی دونم والا.از دست کارای این دختر.م
آقا سعید یعنی چی که قبول نمیکنه صحبت کنید!؟!؟ بهش بگید که الان همه شما رو نامزد هم میدونن و باید تکلیف هردوتون مشخص بشه.
اگه نمیخواد و یا هنوز تصمیم قطعی نگرفته فکراشو بکنن تو یه مدت زمانی و جواب بده،یا با هم پیش مشاور برید، اگرم تصمیمش رو گرفته با هم برای زمان عقد تصمیم بگیرید
یعنی چی دو سه سال شما هم بی خیالش میشید!؟! میشه به نظرتون؟ خانواده هاتون چیزی نمیگن؟! اون خانم در انیصورت میتونن خواستگار دیگه ای بپذیرن یعنی؟! اگه یه روز فهمیدید اینطوری شده شما مشکلی ندارید؟؟
اگر دیدین به هیچ صورت حاضر به صحبت منطقی نیست و کلا حاضر به صحبت نیست! با مادرش صحبت کنید(البته دخالت خانواده ها رو من اینجا مجاز میدونم چون به نظر میرسه این خانم هنوز واسه ازدواجش زوده و به بلوغ فکری کافی نرسیده. نمیتونه فعلا مسئولیت همسرش و خانواده جدید رو بپذیره. ببخشید این نظر منه فقط!)
سلام
با سپاس از همه.می دونید رابطه ما خیلی هم بد نیست.یعنی اصلن بد نیست.من نمی خوام واسه خودم الکی مشکل درست کنم .خودمم می فهمم مشکل از خودمه زیادی دوسش دارم.باید یکم رو خودم کار کنم.این جوری نمیشه ادامه داد.ریحانه خانوم ممنون از نظرت.راستش ما خیلی هم با هم غریبه نیستیم که.دختر خالمه . اندازه چشام بهش اعتماد دارم.تا حد زیادی می شناسمش.اونم که یلیخی منو انتخاب نکرده .بعض شما نباشم آدم بدی نیسم.باید تا حالا منو شناخته باشید .فقط یکم بیشتر از مردای دیگه احساساتی هسم .که باید درستش کنم.می دونی راس راسی بدون اون نمی تونم زندگی کنم.ولی اینو زیاد بهش نمی گم.می دونید بهش گفتم من آدم کله خریم یهو دیدی مردم ولی اصلن هم سمتت نیومدم.یعنی یه جوری گفتم بهش که شخصیت خودممم خدشه دار نشه.ولی باز هم با نظر شما موافقم. نامزدم هنوز خیلی خیلی زودش بود واسه این حرفا.ولی به منم حق بدید.خیلی خوشکله .نمیشه ازش گذشت.بازم راهنمایی کنین لطفا یا علی
لطفا منو راهنمایی کنین
دوست من سعید عزیز.
پست ریحانه خانوم رو که ندیده بودم خواستم بیام بگم که نامزد شما هنوز به بلوغ نرسیدن که دیدم ایشون حرف بنده رو گفتن و با من هم نظر بودن.یعنی من با ایشون هم نظرم.
بعد که پست بالای شمارو دیدم خواستم بیام به شما بگم نه تنها نامزدتون هنوز به بلوغ لازم نرسیدن بلکه شما هم هنوز به بلوغ لازم نرسیدین.
شاید شما نامزدتون رو بشناسین.اما ایشون به ثبات نرسیدن.شما هم با توجه به پسر بودنتون هنوز تو این سن به ثبات نرسیدین.الان یه چیز می خواین.ممکنه 5 سال دیگه یه چیز دیگه بخواین و از تصمیم الانتون ابراز پشیمونی کنین.به نظرم واقعا زود تصمیم گرفتین.
پاستا جان واقعا ممنون.تو به من لطف زیادی داری.تاپیکات میزنه وسط خال .کاملا موافقم باهات هم برای من هم برای.اون زود بود.ولی چی کار کنم عزیز داشت می پرید .مدام داشت براش خواستگار میومد منم که سیب زمینی نیسم دلم خواست دیگه.بعدشم من فقط دختر خالمو نشون کردم همین.نه عقد کردیم نه چیزی.آره من هنوز به بلوغ فکری نرسیدم اگه رسیده بودم که خل نمی شدم اول جوونی خودمو ببازم به یه دختر پونزده ساله.
آخه داداش گلم اون خواستگار ها اگه میومدن کار اشتباهی می کردن.
اگه دختر خاله ی شما تو این سن با اون خواستگارهای اردواج می کرد هم کار اشتباهی بود.
از طرفی تو دنیا فقط دختر خاله ی شما وجود نداره که داداشی.
این همه دختر.
صبر می کردی به موقع خودش یکی از همین دخترای خانومو زیبا و گل که به ثبات رسیده بودنو انتخاب می کردی و 6 ماه بعد هم می رفتی سر خونه زندگی ات.
حالا نمی خوام الان که نشون کردین حرف اضافی بزنم.اما می تونم بپرسم چرا وقتی اینقدر بی تابی پیش یک مشاور حضوری نمی ری ؟
تمام فکر و ذهنت شده نامزدت. آروم و قرار نداری پسر.
من 30 سالمه وقتی به سن تو بودم اگر می شنیدم برای دختر 15ساله خاستگار
اومده باید کلی آیه و حدیت و تبصره و بند میوردن تا تو جیه بشم.بعد تو در سال
93 می گی برای دختر 15ساله راه به راه خاستگار میومد؟
چون براش خاستکار میومد دلت خواستش؟دیدی خواهان زیاد داره تو هم خواستی.ینی اگرنقل قول:
مدام داشت براش خواستگار میومد منم که سیب زمینی نیسم دلم خواست دیگه.
خاستگار نداشت تو هم کاریش نمی داشتی؟
پاستا و فرهنگ جان ممنون
فرهنگ جان
من قبل از اینکه برم خواستگاریش کوچکترین حسی بهت نداشتم.یعنی اصن تواین باغا نبودم.کلا تو فاز دوس دختر بازی هم نبودم خیلی از این کارا بدم میاد.ولی خب وقتی فهمیدم داره براش خواستگار می آد نشستم منطقی فکر کردم دیدم از خیلی از لحاظا به هم می خوریم.از لحاظ فرهنگ.سطح اقتصادی.اخلاقی.سنی......خب خداییش حیف بود می پریت.ماهم رفتیم خواستگاریش ایشون هم قبول کرد.می دونید تو فامیل مارسمه دخترا زود ازدواج می کنن ولی تو پسرا من خیلی زود ازدواج کردم .فکر کن تازه نامزدم رفته تو پونزده سال ای خدا.خیلی کارم سخته نه ؟.حالا گیرم اصن هفتاد سال هم عمر کنیم.پنجاه و پنج به پونزده
دوست من با تمام این وجود ، تقریبا این مسئله ثابت شده که دختر و پسرایی که به مدت طولانی (بیشتر از 6 ماه) نامزد یا عقد می مونن، معمولا با دعوا میرن سر زندگی شون.
روشون تو روی هم وا میشه و خیلی از دعوا ها و بد خلقی ها و بحث های بیهوده رو قبل از عقد تجربه می کنند.
الان هم شما هیچی نشده وارد یه فاز دیگه شدین که همینا زمینه ساز کلی بحث های بی مورد هست.
همه اش هم تقصیر اینه که :
1 اینکه سنتون کمه و تجربه ندارین.
2 اینکه مدت این رابطه تا زمانی که برین سر زندگی تون طولانیه.
عوامل دیگه هم دخیل اند اما اینها مهماشون بود.
راستش من پست های شما رو تو تاپیک های مختلف می خونم یه موضوعی رو کاملا تو حرفات حس می کنم و اون اینه که خیلی خیلی احساسی تصمیم می گیری و نظر میدی.
نظراتت و لحن صحبتت بسیار وابسته به احساس و همینطور جو هستش.
شما باید کمی روی احساست کار کنی و بری مشاوره حضوری تا بتونی عقلانی تصمیم گیری کنی.
مشاوره می تونه کمک بسیار بزرگی باشه واست.
می گم مشاوره چون مشاور تشخیص میده شما وقت ازدواجت هست یا نیست.مشاور تضخیص میده طرفت مناسبت هست یا نیست.
شما هرچه قدر هم بشینی فکر کنی علم تشخیص این موارد رو نداری و تفکر احساسیت هم کاملا رو تصمیمای کوچیک و بزرگت تاثیر می ذاره.
اینارو می گم ناراحت نشی.منم مثل خودت بودم یه زمان اما این دوران رو با موفقیت گذروندم و الان، هم خودم از خودم راضی ام و هم مشاورم از من.
توام باید بگذرونی.
پاستا جان بازم ممنون
درسته تو دنیا فقط دختر خاله ی من نبوده خیلی دختر های خوش تیپ و بهتری هم بودن اما همون طور که گفتی بووووووودن.تو دنیای الآن من دیگه هیچ کی جز نامزدم نیست.پاستا جان من دیگه گیر افتادم می فهمی ؟گیر کردم.نمی تونم بدون اون زندگی کنم.البته همون طور که گفتم درسته خیلی بهش وابستم ولی اگه خر هم بشم دیگه این چیزا سرم نمیشه.من عمرا آویزون کسی نمی شم .اصن تو خونم نیست.من به بابامم باج نمی دم که داره نونمو میده.اگه یه وعده نون نگیره میمیرما ولی بهش باج نمی دم.میمیرم ولی باج نمی دم .من یه همچین آدمیم.حالا این عشق ما هم یه نقطه ضعف از ما گیر آورده(یعنی همین که دوسش دارم)دست گذاشته روش ول هم نمی کنه.فرهنگ جان بعله.درست می گی.اگه خواستگار نداشت من هم نمی رفتم.گفتم که کلا تو این باغا نبودم.من با منطق رفتم خواستگاریش ولی الآن مثه خر گیر کردم تو گل.............دوسش دارم......الآن بگید چی کار کنم.......ای خاک تو سر منه زن ذلیل
- - - Updated - - -
پاستا جان بازم ممنون
درسته تو دنیا فقط دختر خاله ی من نبوده خیلی دختر های خوش تیپ و بهتری هم بودن اما همون طور که گفتی بووووووودن.تو دنیای الآن من دیگه هیچ کی جز نامزدم نیست.پاستا جان من دیگه گیر افتادم می فهمی ؟گیر کردم.نمی تونم بدون اون زندگی کنم.البته همون طور که گفتم درسته خیلی بهش وابستم ولی اگه خر هم بشم دیگه این چیزا سرم نمیشه.من عمرا آویزون کسی نمی شم .اصن تو خونم نیست.من به بابامم باج نمی دم که داره نونمو میده.اگه یه وعده نون نگیره میمیرما ولی بهش باج نمی دم.میمیرم ولی باج نمی دم .من یه همچین آدمیم.حالا این عشق ما هم یه نقطه ضعف از ما گیر آورده(یعنی همین که دوسش دارم)دست گذاشته روش ول هم نمی کنه.فرهنگ جان بعله.درست می گی.اگه خواستگار نداشت من هم نمی رفتم.گفتم که کلا تو این باغا نبودم.من با منطق رفتم خواستگاریش ولی الآن مثه خر گیر کردم تو گل.............دوسش دارم......الآن بگید چی کار کنم.......ای خاک تو سر منه زن ذلیل
سعید جان قبل از ادامه ی صحبت خواهش می کنم از الفاظ درست استفاده کن و از کلماتی مثل خر شدم و خاک تو سر و ... استفاده نکن.
لطفا احترام خودتو حفظ کن.همین یه نشونه از تفکر احساسیه.
بعد هم من می دونم شما الان گرفتار شدی.اما همه گفتار میشن.خدایی نکرده جونتو که از دست ندادی دوست خوبم.علاقه مند شدی و شدت علاقت به نامزدت زیاده.
من می گم با اینکه علاقه مندی اما باید یاد بگیری تصمیم های عاقلانه بگیری.از روی منطق و عقل صحبت کنی نه از روی احساس.
باور کن اصلا درست نیست به یه دختر بگی نمی خوامت بعد بگی دروغ گفتم عاشقتم.
این عدم ثباته غیر از اینه ؟
من می گم چرا مشاوره نمی ری ؟
ببین واسه بار چندمه حرف از مشاوره می زنم تو این تاپیک و حتی اشاره ای بهش نمی کنی.
لطفا جواب این سوال منو بده.
حالا جون من تو بگو.من احساسی حرفی نیست اما تو بگو....من کم گذاشتم واسش که اون بعد شیش هفت ماه میگه بخوامت یا نخوامت دیگه فرقی نداره.......مگه تو یه روز بیشتر از بیست و چهار ساعت میشه به یه نفر فکر کرد.......همه تقصیرا گردن منه.....من که سعی می کنم از گل بهش نازک تر نگم اما خداییش اینم رسم دلداگی نیست........پاستا جان شهر ما خیلی کوچیکه.....الآن همه می دونن نامزدمه.....اصن یه جوری نگام می کنن.......این وسط منم شدم مصداق مثل آش نخورده و دهن سوخته.........
لطفا یه راهکار واسه الآنم بدید...با توجه به این که شاید دو سال دیگه عقد کنیم..
عزیز منم تو یه شهر کوچیک بزرگ شدم که از اول تا آخرشو با ماشین می تونی توی 15 دقیقه بری.
می دونم چی میگی کاملا.
اما چرا صحبت از دلدادگی می کنی وقتی ایشون اصلا نمی دونه دل چیه زندگی چیه شوهر چیه ؟
راه حل اینه که بری مشاوره ی حضوری.چرا نمیری دوست من ؟چرا همش از صحبت راجع به مشاوره در میری؟ مگه اینجا نیستی که مشورت بگیری از مشاور ؟
تو الآن عاشق شکلی از خمیر هستی که تا بخواد به اون سفتی لازم برسه،
با این چیزی که الآن می بینی ممکنه کلی فرق داشته باشه.خودتم همینطور هستی.
نامزدت وقتی به سن اکثریت افراد اینجا برسه،از هر لحاظ با الآنش خیلی فرق
خواهد داشت و همینطور تو.در حدی که از انتخابتون پشیمون باشید.پس اگر
منطقی هستی صبر کن به اون سفتی لازم برسید بعد ببینید باز هم خواهان
هم هستید؟مگر اینکه الآن ازدواج کنید ایزوله ش کنی تا همینی که هست بمونه.
درسته....حالا که فکر می کنم .....بد هم نمی گی......حالا بد بختی مشاور درست حسابی ام اینجا نیست....من دلم می خواد اول یه کم با هم صحبت کنیم بعد بریم پیش مشاور....ما هنوز آزمایش خون هم ندادیم.....
البته پاستا جان فکر نکن حالا دیگه ما دوتا کور و کریم.من تاحدی میشناسمش...می دونی تنها نگرانی من چیه؟اینه که خالم این وسط طرف منو گرفته باشه و منو به دخترش تحمیل کرده باشه...آخه خالم منو خیلی دوس داره....از قبلنا وقتی بچه بودم.....خلاصه من خیلی هم پرت نیسم....اصن من بعضی وقتا شبا خونشون می خوابم....خونه خالمه دیگه
- - - Updated - - -
فرهنگ جان ایزولست غصه نخور...منو می بینی چقد پاپیچشم....مامانش صد درجه از من بدتره.....خیلی حواسش به دخترش هست...منم هواشو دارم....دیگه یه زن که بیشتر نداریم.....منم قصد دارم دیگه عید عقد کنیم..نمی تونم به خدا
- - - Updated - - -
فرهنگ جان ایزولست غصه نخور...منو می بینی چقد پاپیچشم....مامانش صد درجه از من بدتره.....خیلی حواسش به دخترش هست...منم هواشو دارم....دیگه یه زن که بیشتر نداریم.....منم قصد دارم دیگه عید عقد کنیم..نمی تونم به خدا
دوست خوبم می فهممت.
اما به امید صحبت با نامزدت نمون.شما مشاوره ی خودتو برو و کاری به بقیه ی موارد نداشته باش.
یه تحقیق کن ببین تو شهرتون کدوم مشاور از بقیه بهتره و وقت بگیر و برو پیشش.مسئله ات اونقدر ریشه ای و حاد و مشکل خاصی نیست که متخصصین اونجا از پس شما بر نیان.یه مسئله ی کاملا رایج هست در مورد ازدواج..
در ضمن....
ما نمیگیم شما نامزتو نمی شناسی.
حتی اگه شما الان نزدیک ترین فرد به نامزدت باشی و حتی اگه بهتر از همه ی آدمها بشناسیش اما چیزی که نمی دونی اینه که آیا 5 سال دیگه هم تفکراتش مثل الانه ؟
10 سال دیگه چطور ؟
شما خودت آیا با 5 سال قبلت فرقی نکردی ؟ پخته تر نشدی ؟ به نظرت نامزدت اول نباید پخته شه و بعد راجع به شما تصمیم بگیره ؟
اگه الان از روی خامی بگه باشه و 15 سال دیگه بگه من بچه بودم و بچگی کردم بهت بله گفتم چی ؟ به نظرت حق نداره ؟ به نظر من کاملا حق داره.
الان دختر 20 ساله یکیو انتخاب می کنه و وقتی میشه 27 میگه من بچه بودم خام بودم.بعد شما از 14 15 ساله چه انتظاری داری ؟
خب این خیلی بده که به کسی 24 ساعته فکر کنی. هم واسه شما، هم واسه اون.
حتی اینجا هم خییییلی زیاد از این موضوع حرف می زنی. همه فکر و ذکرت شده این موضوع.
درس نمی خونی؟ ورزش نمی کنی؟ کار نمی کنی؟ بیرون نمی ری؟؟
یا داری پست می ذاری چیکار کنم با نامزدم، یا اس ام اس می زنی مخ اون بنده خدا را ..........
اگر همه توی شهر بدونن ایشون نامزد شماست،
می دونن که شما هم نامزد ایشونی. این موضوع دو طرفه است. هر چی باشه برای اونم هست.
چه بسا دختر هست و براش بدتر هم هست.
اینقدر اذیتش نکن. به پروپاش نپیچ.
به جاش دو تا کتاب بخون، با مسائل زندگی مشترک بیشتر آشنا بشی.:72:
درود بر پاستاجان..آقا همه حرفات درست.می گی الآن من چی کار کنم؟
درود به سعید عزیز.
یه مشاور پیدا کن و در اولین فرصت وقت بگیر و وضعیتت ر توضیح بده.
از مشاور نپرس چجوری دل نامزمو به دست بیارم.ازش بپرس آیا این ازدواج درسته یا خیر ؟!
شیدا خانوم ممنون از نظرت.واقعا ممنون.درس می خونم.ترم اول دانشگاهم معدلم از نوزده پایین تر نمی آد.ورزش هم می کنم.فوتبالم عالیه.در مورد کار هم که درسم همون کارمه دیگه.بیرون هم میرم الآن از تو باغ دارم تاپیک می زنم.ولی با همه این چیزا نمی تونم از فکرش بیام بیرون.موبایلشم که به کل خاموشه چه طوری می تونم بهش اس بدم؟ما اصلن با هم حرف نمی زنیم که بخوام پاپیچش بشم.بابا تو این داستان من فقط دارم مثه شمع آب می شم.چی کار کنم
دوست من.بنده چندین بار راه حل رو گفتم و شما هر دفعه می گین چی کار کنم.
واقعا از الان ناراحتم واسه خانومی که همچین شوهر ضعیف و بلاتکلیفی قراره داشته باشه.
گفتم که مراجعه کنین به مشاوره.
راجعه به مسئله تون توضیح بدین و ازش بخواین رو ضعف های شما هم کار کنه جدا از مسائل ازدواجتون.
ببخشید اما دیگه حرفام داره زیادی تکراری میشه و شما هم علاقه ای به استفاده نداری.بنده دیگه تو این تاپیک نظر نمی دم.هر چی باید می گفتم گفتم.
با تشکر دوست من.
دوست من پاستا جان ناراحت نشو امشب واقعا از این تاپیک نتیجه گرفتم.با کمک تو.جوابمو گرفتم .میرم پیش یه مشاور.اگه هم دیدی دارم حاشیع میرم واسه اینه که می خوام درد و دل کنم.تاپیکات جواب داد.ممنون.دیگه خودمم این جا تاپیک نمی زارم چون جوابمو گرفتم.واقعا ممنون از همه.با تشکر.یا علی . ایشالله همه خوشبخت شن اول بعد منم با نامزدم خوشبخت شم.