ازدواج من با برادرشوهرم( بعد از فوت همسرم)

سلام خدمت شما
من سر دوراهی موندم امیدوارم کمک کنید
۳ساله که همسرم رو از دست دادم خدا رحمتش کنه حدود دو ماه قبل برادرشوهرم ازم خواستگاری کرده ایشون یک ساله که از همسرشون جدا شدند و فرزندی هم ندارند
من ۲۷ سالمه و یه بچه ۶ ساله دارم و برادرشوهرم۳۲ سالشونه
این یک طرف قضیست من یه خواستگار دیگه هم دارم که ایشون ۴۲ سالشونه با وجود اینکه دو بار بهشون جواب رد دادم ولی دوباره پاپیش گذاشتند ایشون وضع مالی بسیار خوبی دارند استقلال مالی و فکری دارند

برادرشوهرم بسیار دلسوز و مهربان و خانواده دوست هستند و مهم تر از همه عاشق پسرم هستند
و اما مشکلاتی که منو دودل میکنه اینه که اگه با برادرشوهرم ازدواج کنم باید پیش پدرشوهرم تو یک آپارتمان زندگی کنیم برادرشوهرم پیش پدرشون کار میکنند.من بسیار رو این موضوع حساسم نمیگم ادمای بدی هستند نه من تحمل بعضی کاراشون رو ندارم و بسیار حساس هستم.من با شوهر خدابیامرزم جدا از پدرشوهرم اینا بودیم و زندگی خوبی داشتیم
و خوبیش اینه که کاملا میشناسمشون با خلق و خوشون اشنام ولی تا پای زندگی کردن میاد وسط....
و اما اون یکی خواستگارم مشکل اولم سنشونه و دوم اینکه اولش شاید بودن پسرمو قبول کنه ولی وقتی خودش بچه داشته باشه شاید برخوردش عوض بشه و سومین مشکل دلخوری پدرشوهرم از من.
نمیتونم تصمیم بگیرم به نظرتون چکار کنم؟

درود بانو
به همدردی خوش آمدید:72:

آیا با برازد شوهر خودتان در این مورد حرف زدیدکه با هم آشنا بشید از نظر فکری و خصوصیات اخلاقی؟با اون آقا چطور اجازه دادید بیان خواستگاری تا ایشون را بسنجید ؟

علت جدایی برادر شوهرتون از همسرش چی بوده؟ چند سال با هم زندگی کردند؟

نه هنوز راجع به این قضیه با برادرشوهرم حرفی نزدم نمیدونم چطوری باید عنوان کنم راجع به اون خواستگارم ایشون مشتری برادرم بودند و با داداشم رفیقند من رو وقتی مغازه داداشم میرفتم دیدند و چند بار هم منزل داداشم دیدمشون.

دو سال زندگی کردند.علت جدایشون هم خانمشون به یک نفر دیگه علاقمند شدند و الان هم با اون اقا ازدواج کردند.خانواده شوهرم مذهبی هستند ولی خانمشون نه همینم باعث اختلافاتشون بود

دوست داداش شما که خواستگار شما هم هست شرایطش چجوریه؟برای شما امکان این هست که اجازه بدید بیان خواستگاری شما؟

ازم خواستگاری کرده ولی هنوز خانواده شوهرم نمیدونند.اگه بفهمند شاید دلخور بشند البته شاید که نه حتما دلخور میشند.
شرایطش:وضع مالیش خیلی خوبه ما خانواده مذهبی هستیم ولی ایشون معمولین ولی اهل نماز و روزه هستند ایشون تحصیلات بالایی دارند خونه و ماشین دارند از هر نظر از برادرشوهرم بهتر هستند ولی نمیدونم با بچم چجور برخوردی دارند چون هنوز باهاشون صحبت نکردم و نمیدونم نظرشون راجع به این قضیه چیه

اون آقا از همسرشون جدا شدند؟
اگر بله، به چه علتی؟

اگر تا این سن مجرد موندن، به چه دلیلی؟

مسایل مادی را الان اصلا ملاکی برای مقایسه دو خواستگارتون قرار ندید چون گمراه می شید

برای بچتون بهتره با برادر شوهرتون ازدواج کنید چون بلاخره عموشه و از ناپدری بهتره

سلام خانم تبسم عشقچه نام کاربری قشنگی دارین.

- - - Updated - - -

چندتا سوال داشتم . همسرتون به چه دلیل از دنیا رفتن؟ (منظورم توضیحات زیاد نیست، بلکه فقط میخوام سوال کنم که خانواده همسر مرحومتون شما رو مقصر در فوت فرزندشون نمیدونن)آیا رفتار خانواده شوهر مرحومتون بعد از فوت ایشون با شما و فرزندتون خوب بود؟؟باهاشون رفت وآمدی دارین؟

- - - Updated - - -

منم مثل خانم بی نهایت عزیز معتقدم نباید صرفا مسائل مالی و مادی رو ملاک ازدواج بدونین. ملاک خوبی نیست به تنهایی.در مورد اون خواستگار غریبه تون ، ممکنه مشکلاتی برای بچه تون به وجود بیارن که تا آخر عمر خودتونو نبخشین. دیدم که میگم. اما فرزندتون با عموش مطمئن باشید از این مشکلات دور خواهد بود.

تبسم جان به همدردی خوش اومدی . در مورد خواستگار اولتون ایا ایشون مجرده ؟ یا همسر داشته و طلاق داده باید بیشتر در موردش تحقیق کنید و نظرش رو در مورد پسرتون بدونید . واما در مورد برادر شوهرتون ایا ایشون خودشون مایل به ازدواج با شما هستند یا خانواده ایشون رو مجبورمیکنه ؟ شما احتمالا از طرف خانواده همسرتون مورد تایید بودید و دوستتون داشتند یا به خاطر پسرتون اینکار رو میکنند ؟ ایا شوهر مرحومتون اموالی داشتند که به نام شما یا در اختیار شما باشه ؟ البته صرف اینکه ایشون عموی بچه تونه دلیل نمیشه که همیشه ایشونو دوست داشته باشه بستگی به شخصیت ایشون داره . چرا همسر ایشون با وجود داشتن همسر با یکی دیگه رفته ؟ شما الان کجا زندگی میکنید ؟ در امدتون از کجا تامین میشه ؟

از همه شما ممنونم استخاره کردم بد در اومد منم مسایل مادی رو ارجعیت قرار دادم که اشتباه کردم. جواب قطعی نه رو به خواستگارم دادم
​ایشون مجرد هستند گویاقبلا ب یک نفر علاقمند بودند ولی پدر دختره مخالف بود این جریان مربوط به سالها قبله.بعد ازاون طبق گفته خودشون کیس مناسب رو پیدا نکرده بودند.
هم پدرشوهرم و هم برادرشوهرم هردوشون مایل هستند
همسرم به دلیل سکته قلبی از دنیا رفت
خانوادش من رو تو فوت همسرم مقصر نمیدونند اتفاقا همیشه ازم تشکر میکردند که هوای پسرشون رو داشتم
تا الان که به مشکلی بر نخوردیم و منو خیلی دوست دارند اما گاهی اوقات از رفتاراشون میرنجیدم البته وقتی همسرم زنده بود
من اخر هفته میرم منزلشون هفته ای دو روز پیششون هستم
من دوست دارم مستقل زندگی کنم اصلا روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم البته بعد از ازدواج منظورمه
فقط نمیدونم چه جوری عنوان کنم که ناراحت نشند.قراره چند روز دیگه دوباره بیان خونمون.
نمیدونم چه جوری باید بگم

خوب بگو فعلا یکم میخواید تنها باشید البته با برادر شوهرتان اگه با هم خوب هستید اینو بگید نیاز دارید تا یه ریکاوری کنید بعد.
چون هنوز آمادگیشو بدست نیاوردید که بتوانید ازذواج کنید ولی بهشونم این اطمینان را بدهید که تصمیم بر ازدواج نکردن فعلا کلیه و فقط بخاطر برادر شوهرتان نیست.(یکوقت فکر نکنن خواستگار داری و میخویا بهش بله بگی و اینارو داری دور میزنی):72:

راستشو بگید یا مثلا هنوزم به پسرشان فکر میکنید و نیاز به وقت بیشتری دارید.

حالا سوای همه این حرفا پسر خوبی هست ؟اخلاقاش چجوریه یکم از اخلاق و رفتاراش بگو تا بهتر بشناسیم؟
معیارهای شما چیه برای انتخاب شوهر ؟
ناسلامتی قراره ازدواج کنین ها چخه فرقی میکنید با دخترای مجرد سایت که تا میگن خواستگار داریم ملت شروع میکنن به پرسش کیه و چند سالشه اخلاقش چجوری کار داره خدمت رفته و هزار تا سوال دیگه:58:

یکم از خودت و این آقا بگو البته لطفا کامل بنویس بهتر بتوانیم راهنمایی کنیم

ازدواج با ابرادر شوهر هم ممکنه درد سرای خودش رو داشته باشه....مثلا یه اخلاقایش با همسر متوفی شما مغایر باشه و در زندگی دایم خودتان رو ملامت کنید...
این که حتما به شما علاقهمند باشه نه صرفا از سر این که شما دو تا از بد روزگار یهو بی یار و غار شدین....
به هر حال تصمیم خوبی بود که اون مرد 42 ساله رو رد کردی تفاوت سنی زیاد هم علاوه بر مشکلات دیگه باید محاسبه می کردید
راستی همسر شما بزرگتر بودن یا برادر شوهرتان؟
خیلی مهمه که با براد همسرتون شبیه یه خواستگار غریبه بر خورد کنید تا تمام دغدغههیتان منتقل شود

ملاک من واسه ازدواج صادق بودن،پنهان کاری نکردن،مشورت کردن،اهل مسافرت بودن،محبت کردن،دروغ نگفتن،دهن بین نبودن،با ایمان بودن،و خیلی چیزای دیگه که همه این خصوصیات رو برادرشوهرم دارند،مخصوصا مهربون و خوشرو و معاشرتی هستند
همسر من فرزند اول بود
قراره جمعه بیان خونمون منم ازشون وقت میخوام ک فکر کنم ولی دلم میخواد هر چه زودتر بهشون بگم که نمیتونم باهم زندگی کنیم،ولی اصلا روم نمیشه.چجوری عنوان کنم اونا اصلا توقع شنیدن این حرف رو از من ندارند مطمئنم

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط تبسم عشق

ملاک من واسه ازدواج صادق بودن،پنهان کاری نکردن،مشورت کردن،اهل مسافرت بودن،محبت کردن،دروغ نگفتن،دهن بین نبودن،با ایمان بودن،و خیلی چیزای دیگه که همه این خصوصیات رو برادرشوهرم دارند،مخصوصا مهربون و خوشرو و معاشرتی هستند
همسر من فرزند اول بود
قراره جمعه بیان خونمون منم ازشون وقت میخوام ک فکر کنم ولی دلم میخواد هر چه زودتر بهشون بگم که نمیتونم باهم زندگی کنیم،ولی اصلا روم نمیشه.چجوری عنوان کنم اونا اصلا توقع شنیدن این حرف رو از من ندارند مطمئنم

---

بانو تبسم عشق بلاخره حداقل تکلیف ما یکی را خواهشا مشخص کنید.

شما کلا قصد ازدواج ندارید یا با برادر شوهرتان نمیخواهید ازدواج کنید؟ خواهشا رک و راست بگید فلسفه بافی نکنید

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط khaleghezey

بانو تبسم عشق بلاخره حداقل تکلیف ما یکی را خواهشا مشخص کنید. شما کلا قصد ازدواج ندارید یا با برادر شوهرتان نمیخواهید ازدواج کنید؟ خواهشا رک و راست بگید فلسفه بافی نکنید

---

سلام
اقای خاله قزی فکر کنم منظورشون از اینکه نمیخوان باهاشون زندگی کنن خود برادر شوهرشون نیست بلکه زندگی همراه با خانواده ایشونه
چون تو تایپیکهای قبلیشون اشاره کردن که اگه با برادر شوهرشون ازدواج کنن مجبورن با خانوادشون زندگی کنن که خانم تبسم عشق این رو نمیخوان دوست دارن بعد ازدواج مستقل باشن.
و از گفتن این خواسته هم به برادر شوهرشون معذب هستن میترسن ناراحت بشن یا خانوادشون برخورد خوبی نداشته باشن.
ولی اگه واقعا فقط مشکلتون این مسئله هست خیلی راحت و بدون رودربایستی با برادر شوهرتون این خواسته رو مطرح کنید.
همونطور که خیلی از دوستان هم این نظر رو داشتن ازدواج با برادر شوهرتون به مراتب مزایای بهتری داره برای پسرتون تا با یا فرد غریبه .
پس خواسته هاتون راحت و صریح مطرح کنید.

سلام
ممنون از همتون
فکر کنم بد نوشتم.من قصد ازدواج دارم ولی نمیتونم با خانواده پدرشوهرم تو یک اپارتمان زندگی کنم از اولش مستقل بودم دوست دارم بازم مستقل باشم
فقط نمیدونم چه جوری باید عنوان کنم
چون کاملا همدیگرو میشناسیم دیگه نیازی به صحبت کردن نیست
حالا تا جمعه بشه ببینم چی میشه.میخوام اول به خود برادرشوهرم قضیه رو بگم واقعا نمیدونم با این قضیه کنار میاد یا نه

با سلام و احترام
شما تجربه یک زندگی را دارید.
و خوب می دانید امکان اینکه با ازدواجی بکنیم که هیچ مشکلی نداشته باشد یا همه چیز بر وفق مراد باشد بسیار نادر یا غیر ممکن است.

اینکه فقط به خاطر پافشاری روی جدا زندگی کردن ، چشم خود را بر روی همه شرایط مناسب این ازدواج ببندید ممکن است بعدا موجب پشیمانی شما گردد.

البته در جلسه خواستگاری و خصوصی صرفا با خود برادر شوهرت به عنوان خواستگار صحبت کنید و بگویید که در این مورد تمایل به استقلال دارید همچنین روی این نکته تاکید کنید که ایشان را در معیارها مناسب خود می بینید و نظرتان مثبت هست.


به هر حال حتی اگر فعلا زمینه استقلال نباشد، توصیه ام اینست که بیشتر روی این شرایط مناست بیندیشید و بررسی کنید.
شما نگران ناراحتی خانواده همسرت نباشید.
شما نگران این باشید که اگر شرایط مطلوب را از دست بدهید، در آینده شرایطی خیلی ضعیف تر برای شما فراهم شود.
به عنوان تکلیف پیشنهاد می دهم مدتی در تالار در انجمن های مشاوره خانواده مطالعه کنید ، تا متوجه شوید چه اتفاقاتی می تواند در یک ازدواج بروز داشته باشد.

سلام
ممنون از همه شما:72:
اقای مدیر ممنونم:72:
امروز ناهار خانواده شوهرم منزل مادرم بودند من با برادرشوهرم با هر سختی که بود صحبت کردم و گفتم که نظرم رو شما مثبته اما من روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم دوست دارم مستقل زندگی کنم
گفتم همین خونه ای که قبل زندگی میکردیم منظورم با همسر خدابیامرزمه (خونه ارث پدری منه) اونجا زندگی کنیم قبول نکرد گفت اون خونه بوی داداشم رو میده و من معذبم
به من گفت یک سالی رو بیا زندگی کنیم اگر دیدی سختته و نمیتونی تحمل کنی جدا زندگی میکنیم منم ازش وقت خواستم تا فکرامو بکنم

- - - Updated - - -

سلام
ممنون از همه شما:72:
اقای مدیر ممنونم:72:
امروز ناهار خانواده شوهرم منزل مادرم بودند من با برادرشوهرم با هر سختی که بود صحبت کردم و گفتم که نظرم رو شما مثبته اما من روحیه باهم زندگی کردن رو ندارم دوست دارم مستقل زندگی کنم
گفتم همین خونه ای که قبل زندگی میکردیم منظورم با همسر خدابیامرزمه (خونه ارث پدری منه) اونجا زندگی کنیم قبول نکرد گفت اون خونه بوی داداشم رو میده و من معذبم
به من گفت یک سالی رو بیا زندگی کنیم اگر دیدی سختته و نمیتونی تحمل کنی جدا زندگی میکنیم منم ازش وقت خواستم تا فکرامو بکنم

به نظر من بهترین گزینه برا ازدواج شما عموی فرزندتون هست
چرا که وارد خانواده ای میشید که همه اعضای ان فرزند شما را قلبا دوست دارند
(انگار که همین تصمیم را گرفته اید )

در مورد خانه هم نمیشه شما یا اقا این خونه هایی که دارید را کرایه یا رهن بدهید با پولش یه جای جدید بگیرید ؟

خونم رو نمیشه چون تمام وسایلم اونجاست.برادرشوهرمم فکر نکنم قبول کنه
اپارتمان سه طبقست پدرشوهرم برای دو تا پسراش ساخته بود اگر میخواستن اجاره بدن همون واحد خالی که واسه شوهرم بود رو اجازه میدادن اجاره بدیم
دوست ندارن غریبه ای بیاد و اونجا زندگی کنه
از مستاجر خاطره خوبی ندارند

تبسم عشق عزیزم م
من فکر می کردم شما قراره بری تو یه خونه با اینا زندگی کنی.....اگه آپارتمان شما جداست و اونا ادمای خوبی هستن چه مشکلی هست.....
من خیلی از دوستام این جوری زندگی می کنن و همیشه میگن که خوبی هاش بیشتر از مشکلاتشه
فقط میمونه حساس بودن شما که با مشاوره رفتن و یه سری صحبتها با برادر همسرتون مشکل بر طرف میشود

نظری ندارم

سلام
فکرامو کردم و جواب مثبت رو بهشون دادم
قراره فردا صیغه محرمیت بخونیم و عقد رسمی رو انشاالله نیمه شعبان.
وقتی برخی تاپیکارو دنبال میکردم و یا تاپیکای قدیمی رو مطالعه کردم و واقعا دیدم چه مشکلاتی سر راهشون بوده به خودم اومدم
دوست ندارم خانواده شوهرم احساس ناراحتی کنند چون ی پسرشون رو از دست دادن خدا رو خوش نمیاد که جدا زندگی کنیم چون الان تمام زندگیشون این پسرشونه
قبول کردم که باهمی زندگی کنیم اینجوری بیشتر تو دلشون میشینم.برادرشوهرم خیلی خوشحال شد و ازم تشکر کرد الان حس میکنم عزیزتر شدم:43:
خدا رفتگان همه رو بیامرزه اگه دلتون خواست یه فاتحه واسه شوهر خدابیامرزم بخونید اصرار نمیکنم هر کسی دلش خواست بخونه ممنونم:72:

سلام عزیزم. به نظر منم تصمیم درستی گرفتی . ایشالا خوشبخت بشید خانومی. خدا همسرتونم رحمت کنه.:72::72.:72:

خدا رحمت کنه همسر مرحومتون رو و آرزوی بهترین هارو در زندگی مشترک جدید براتون دارم

سلام خانمی
من تاپیک شما رو دنبال می کردم ولی چون راه حلی نداشتم ترجیح دادم که نظری ندم
ولی در نهایت از تصمیم شما بسیار خوشحال شدم :104:
و فکر می کنم این تصمیم بیشتر به صلاح خودتون و خانواده همسرتون و فرزندتون هست
براتون آرزوی خوشبختی دارم:72:

با اجازه بانو تبسم عشق اطلاع میدم تایپیک قفل بشه چون به نتیجه رسیده:72: و اونم چه نتیجه ای :104:

سلام
از همتون ممنونم.:72:
دیروز صیغه محرمیت رو خوندیم.دوباره لبخند رو لبای پدر و مادر شوهرم دیدم خیلی حس خوبی دارم
قراره من و شوهرم و پسرم بریم مشهد نائب الزیاره همتون هستم
به شوهرم میگم حکمت خدا رو میبینی تا دوروز پیش بهت میگفتم داداش حالا شدی شوهرم:43:
بعد ازدواج رفتیم سر خاک شوهر خدابیامرزم ازش عذرخواهی کردم گفتم واسه خاطر پسرت ازدواج کردم نه چیز دیگه ای.:302:
پسرمم خیلی خوشحال شد فکرشو نمیکردم :-)
خب من دیگه برم.دیگه کاری با این تاپیک ندارم
امیدوارم مشکل همه به یاری خدا هر چه زودتر حل بشه
منم دعا کنید:72::72:

سلام،موفق باشید،ما رو هم دعا کنید.