-
سر دو راهی طلاق یا ماندن
سلام دوستان کمکم کنید خیلی میترسم سال 90
سیزده به در رفتیمیه جایی دشت و دمن اونجا یه
خانواده ای منو دیدن از مامانم شماره گرفتن اومدن خواستگاری من اون موقع 27 سال بودم لیسانس تو یه شرکتم کار میکردم اون آقا
35 ساله شهرستانی که از 25 سالگی اومده بود پیش مادربزرگش تهران رفته بود سر کار خونه خریده بود ماشین داشت به نظر بچه
بدی نبود فقط یه بار عقد کرده بود که گفت فقط عقد بوده و دختره خل و چل بود روانپریش بوده بهش نگفتن و یه جورایی بهش
انداختن اینم تا فهمیده دختر رو پس زده و بعد یکم کش و واکش جدا شدن شناسنامه سفید گرفتند من سه ماه باهاش حرف زدم گفتم
دوست میخام نه آقا بالا سر بچه تا 5سال نمیخام تا اون موقع 40 سالتونه مشکل نیست ؟قصد مهاجرت دارم خیلی به خدا چون
وسواسم دارم 23 بار باهاش حرفام طی کردم اینم بگم مامانم بابام خاله هام و کلا فامیل به علت ازدواج قبلیش شهرستانی بودن و
خانواده اش مخالف بودن بابام پا وایستاد گفت نه ولی من دیدم سرد و گرم چشیده است تجربه داره بهتر از این جوون یه لا قباهای
امروزیه پاش وایستادم بهم گفت خانواده ام خط قرمزمن منم گفتم اکی ولی در حدی که مزاحم زندگی من نباشن یه بارم تو همون
دوران صحبت تمومش کردیم رفتم فیس بوک دیدم یه شعر سوزناک گذاشته خدایی بچه بدی نبود الانم نیست بازم بهش مسیج دادم و
دوباره جوش خورد خانواده هم که دیدن من مسرم خودشونو کشیدن کنار و مام 30 تیر عقد کردیم ولی چون رسم عقد نگه داشتن
نداریم سالنم واسه همون شهریورش گرفتیم و عروسی کردیم ولی بعد عقد تازه چشم واز شد به حرفای خانواده ام رسیدم ماها
زندگی سنتی نداریم ولی اینا خیلی شهرستانی بودن به تک تک حرفای بابام رسیدم فهمیدم باباش مادرش کتک میزده بد اخلاق بوده
اینا از 8 سالگی کار کردن و حتی دوران دانشجویی اش کار کرده خواهراش 15 سالگی به زور دادن به پسر عمه هاشون فرستادن
شهرستان دیگه دور از پدر مادرشون تو خانواده اینا زنا حرف حق ندارن بزنن تحصیل کرده شون همین شوهره منه که لیسانسه ببینید خلاصه اش کنم فکر کن خونه
پدرسالار تو فیلم پدرسالار که یادته محمد علی کشاورز اینا بازی میکردن همون تیپا قبیله ای زندگی کنن و اینا ولی به خدا من اینارو
قبل عروسی به مشاور گفتم مشاور گفت اینا ملاک نیست خود پسر ملاکه ولی این منو گرفت آورد از همون روز عقد چسبیده
بود به خانواده اش فردای عقد بهش زنگ زدم گفت باجی داداشام بردم بیرون بگردم روز پاتختی پیداش نمیکردم دو تا عکس بندازم
چسبیده بود به خانواده اش انگار نه انگار منم هستم و فردای روز عروسیمونه ! همون اول بریدم روی برگشتن نداشتم میترسم از حرف مردم
زد و من دانشگاه قبول شدم هزینه اش خودم و خانواده ام تامین میکنیم جونشم من میکنم این منتشو میزاره سر من که اومدی خونه من
درس میخونی سرتون درد نیارم دیگه این دوسال انقد کش و واکش کردیم این فکر میکنه من مادر و خواهرشم یه شلیته پام کنه و یه بچه ام
بندازه بغلم و هی تو راه شهرستان تهران باشم یه زن کاملا سنتی در صورتی که منم اینجوری نه بودم نه هستم نه اینجوری بودم
که اومدن خواستگاریم این انتظار داشت تهران خونه اش بشه کاروونسرا منم بشم کنیز مطبخ منم میگم بابا من که این همه حرف زدم
نمیشه گفت به فلان پسر همساده حرف بوده که بوده سه ساله جنگ دعواداد بیداد فحش به خانواده کم محلی من به خانواده اون اون به
ما عصبی شدم پدرم داره درمیاد من دو سال پام نزاشتم شهرستان خیلی خیلی درگیر بودیم و هستیم هم دیگه رو داریم
فرسایش میدیم روی برگشتنم ندارم اون به من میگه برو من میگم تو برو دادگاه اینم بگم من حق طلاق محضری درس کار و محل
اقامت ازش گرفتم تو عقد نامه من روم نمیشه برگردم اونم براش صورت خوشی نداره دفعه دوم جدا شه اونم تو شهرشون یه مشت
حرف دراره بیکار نشستن حرف درمیارن مشاورم رفتیم....... کاری نکرد چون اون میگه من مردم تو باید کوتاه بیای منم میگم بابا
من سه ماه حرف زدم میخاستی بگی نه خانم جون خارج کجا بوده من زن قرمه سبزی پز میخام مثل زن داداشام منم میگفتم به سلامت
برو دنباله قسمتت نه که بگم باشه باشه حالام میگم نمیشه میگه من از خانوادم انرژی میگیرم نفسم به نفسشون بستست نمیام خارج
کارگری سر 40 سالگی حالام میگه نه من با 3 سال توافق کردم واسه بچه تو روزه روشن تو روی من!!!!!!! به خدا از همه طرف
تحت فشارم بچه بچه فکر میکنن کوته فکرا یه بچه بندازن تو بغل من من خفه میشم میشینم!همون کاری که بامادرش کردن الانم
سنش بالاست 38 سالش شد دیروز تولدش بودمیگه من الا بلا بچه میخام نیست خیلی زندگی گل و بلبلی داریم حتی کارمون به زد و
خوردم کشیده به خدا روی برگشتن ندارم از مطلقه بودن میترسم با این چیزایی که میشنوم از جامعه ازدواج کردم از کار دراومدم که
خورد به بالا پایین شدن دلار و اینا کار پیدا نکردم خیلی گشتم و میگردم ولی چون پارتی ندارم از روزنامه و سایتا جای حسابی پیدا
نمیشه همه اش منشی گری و بازاریابیه کار که کلا نیست باشم پارتی میخاد یه جا آذر پیدا کردم روز اول رفتم
میخاستم در برم استرس میگیرتم اضطراب تپش قلب میگیرم دست و پام میلرزه انقدر تو خونه تنها موندم فکر و خیال کردم تو
موقعیت کار و اینا قرار میگیرم استرس میگیرم دست و پام میلرزه دلم میخاد فرار کنم برگردم تنها بشینم خونه از این خونه ام متنفرم
به خدا خودمم موندم خلاصه روز دوم شرکته دوباره استرس گرفتم به خانمه گفتم خانم من میخام برم امتحانامه !نمیدونم چرا انگار
صندلیم میخ داشت خلاصه مدیرای خوبی داشت گفتن برو امتحاناتو بده بیا اومدم دی امتحانامو دادم از اول بهمن رفتم ولی باز خیلی با
خودم نبرد رفتم چون هم شرکت جای خوبی بود آدماش تمییز بودن همم با دانشجو بودنه من کنار اومده بودن ولی باز استرس و
اضطراب گرفتم فلوکستین میخوردم اکسازپام به زور خودم بند کردم شبا گریه میکردم ولی روزا خودم میکشیدم تو خونه هم که همون
بساط دعوا و اینا به راه بود تا اینکه 26 بهمن عذرم خواستن گفتن انقد استرس داری نمیتونی کار کنی تمرکز نداری دیگه شد بدتر از بد حالا الانم از قبل عید دعوا مرافعه کارمون کشید به کتک کاری منم الان یه هفتست خونه پدرمم میخام جدا شم ولی میترسم بگم که کوتاه نیمده میگه بیا بچه بیار به من و خانواده ام احترام بزار زندگی کن اگار من بدهکارم به اینا با همین لفظ به خدا بهم میگه از تو گذشته تو باید یه بچه بیاری رو اون کار کنی ببریش خارج انگار من تو سی سالگی 50 سالمه پدر و مادرم چیزی نگفتن برگشتم ولی خب میفهمم ناراحتن فعلا به شدت دوباره دنباله کارم که اونم بی پارتی تو این شرایط سخته پیدا کردنش تورو خدا بگین من چی کار کنم ازش بدم میاد همچین دستمو پیچونده خون مرده شده به پدر مادرم نشون ندادم
-
پرنیان!
کمی آرام باش خانوم عزیز. اینطور که شما آشفته ای که نمی شه.
لطفا دفعه بعد که خواستی مطلب بنویسی یکی دو بار بخوان و علائم نگارشی بگذار که قابل خوندن بشه. :72:
دو تا سوال دارم ازت:
1- دارو ها رو با نسخه پزشک می خوردی؟ اگر اینطوره، چند وقته تحت نظر پزشکی و آیا هنوز و منظم می ری یا نه؟
2- اگر بخوای مشکلات اصلی خودت و همسرت رو خلاصه و دسته بندی کنی و با چند شماره ردیف کنی ( مثلا از یک تا سه) اون ها چیه؟
-
پرنیان جان خوش اومدی . جنبه اشو داری چند تا انتقاد ازت بکنم؟ عزیزم سنت کم نیست ولی مثل دخترای کم سن وسال داری به زندگی زناشویی و ازدواج نگاه میکنی . مرد خوب و اهل زندگی و اهل کار داری . امکانات و زندگی خوب داری . دیگه چی میخوای دختر خوب . اختلاف فرهنگی تو همه ازدواجها هست و امکان نداره دو خانواده یا دو نفر عین هم باشن. این شما دو نفر هستید که باید با درایت اختلافات رو کم کنید . خانواده اش شهرستانین باشن . با لج و لجبازی مشکلی حل نمیشه . شما عروس این خانواده شدی یعنی عضوی از اونایی . نباید خودت رو تافته جدا بافته بدونی . همسرت خانواده اشو دوست داره و از اونا انرژی میگیره . عزیزم این اصلا بد نیست باید شکر گذار باشی که همچین مرد متعهدی نصیبت شده چون قدر شما رو همینطور خواهد دونست . اون ازت بچه میخواد نشونه خوبیه یعنی اونقدر دوستت داره که حتی یه لحظه هم به جدایی ازت فکر نمیکنه . بعدم عزیزم شما که بیست ساله نیستی مثل اینکه سن خودت یادت رفته . چند سالگی تصمیم داری بچه دار بشی ؟ درسته خودت بچه ای . به همسرت میگی شغل و خونه و زندگیتو ول کن بیا بریم خارج کارگری؟ فکر کردی اونجا خیرات میکنن ؟ عزیزم وقتشه بزرگتر بشی شاید فردا دیر باشه.
-
ممنون از نظراتتون دوستان مشکل اینه نمیتونم از خودم بگذرم که 10 سال دیگه بشینم بگم هیچ کاری نکردم قرصارم خودم از داروخانه گرفتم نمیتونم زندگی کنم صرف اینکه. 2تام بچه بیارم هی برم شهرستان بیام که چی آخرش که چی بشه متاسفانه از خود گذشتگی خیلی روح بزرگی میخاد که من ندارم ضمنا میگم قبل عقد طی کردم حرفامو. و ایشون قبوب کردن الان نمیشه گفت گفتی که گفتی جهنم! در ضمن ایشون مشکل جنسی دارن ویاگرا مصرف میکنن به منم نگفته بودن والان میگن مشکل تویی !
- - - Updated - - -
آویژه جون 1اختلاف فرهنگی 100 درصد2 ادم حساب نشدن زنا3مشکل خانوادش
-
پرنيان جان اول بايد از خودت شروع كني ظرفيت وجوديت رو ببر بالا.
اونهايي كه ميخوان ازدواج كنند خيلي حرفها ميزنند ولي نبايد به صرف اينكه 23 بار باهاش حرف زدي حالا نشده بخواي طلاق بگيري فكر كن طلاق گرفتي حالا چي زندگيت رو بعد از طلاق از همسرت ترسيم كن.
آيا بهشتي در انتظارت هست؟؟؟
-
میدونم بهشتی نیست شاید از جهنمم بدتر شه وای دلم شکسته راضی به برگشت نمیشه تنفرم زیاده
-
سلام پرنیان جون. به همدردی خوش امدی:72:
عزیزم بدون نسخه پزشک دارو مصرف نکن. اگه فکر می کنی نیاز حتما به پزشک مراجعه کن.
3 مشکل ذکر کردی: اختلاف فرهنگی و مشکل با خانواده که در بیشتر خانواده ها هست. ببین هر چه قدر هم که ما از لحاظ فرهنگی با هم متفاوت باشیم ولی باز هم همه انسانیم و برای نزدیک شدن بهم و بدست اوردن قلب یکدیگر، تنها باید عشق و علاقمون را بهم ابراز کنیم. به نظر من به جای اینکه هر روز به خودت بگی که ما خیلی با هم فرق داریم و.... بیا نقطه مشترک با خانواده شوهرت پیدا کن و سعی کن کم کم بهشون نزدیک بشی و مطمئنن اگه شوهرتون هم اینرا ببینه روی رابطه شما هم تاثیر مثبتی میذاره و با توجه به اینکه گفتی شما حق کار و تحصیل و طلاق داری پس باید شوهر روشنفکری هم داشته باشی و مسلما برای شما ارزش قائل بودن که این حقوق را هم دادن. و عزیزم درست که در حال حاضر کشور در شرایط خیلی خوبی نیست ولی باز هم اگه خودمون بخواهیم میتونیم خوب زندگی کنیم و مطمئن باش شرایط خارج از کشور به مراتب سخت تر خواهد بود و عزیزم شما که در محیط کار استرس پیدا می کنی، باید به این هم فکر کنی که زندگی و کار در یک محیط نااشنا و غریب به مراتب سخت تر و استرس زا تر هست. عزیزم واقع بینانه تر فکر کن و زندگیت را ساده تباه نکن. در این تالار سرچ کنی می بینی که متاسفانه افرادی با شرایط خیلی سخت تر از شما هستند و شما در برابر انها مشکلات خیلی کمتری داری. همیشه برای جداشدن وقت هست.
با هم اخیرا مشاوره نرفتین؟ و یا قصد رفتن ندارید؟ مشاوره حضوری 2 نفری خیلی بهتون کمک می کنه.
-
شما به خاطر اضطراب، کارت رو از دست دادی، دارو هم که بدون دستور پزشک مصرف کردی و الان هم اینقدر آشفته شدی، فکر نمی کنی بهتر است قبل از هر چیز این روند معیوب را متوقف کنی؟
گمان می کنم پیش از هر تصمیمی باید از درون آرام شوی، و برای این کار نیاز به کمک حرفه ای داری.
لطفا برو پیش مشاور و این مشکلات را حل کن. آنوقت خواهی توانست مشکلات زندگی مشترکت را ( آنطور که واقعا هست، نه آنطور که به نظر شما گنده و لاینحل می رسد) حلاجی کنی.
:72:
-
پرنیان عزیزم، اختلاف تفکر توی هر دو خانواده ای هست و ربطی به تهران و شهرستانش نداره. دوستم ای کاش در مورد به هم خوردن عقد قبلیش فقط به حرفاش استناد نمیکردی و تحقیق میکردی. لطفا مسائلتو دسته بندی و اهم فی الاهم کن، در یک موقعیت مناسب که از عصبیت و دلرنجشی که داری کم شده باشه باهاش صحبت کن، مشاوره برید، سعی کنید به تفاهم برسید. فهلا هم شاید بهتر باشه از هم دور و بی خبر باشید و جداگانه فکر کنید. البته نه اینکه شما منزل پدرت باشی و دورادور برای هم پیغام پسغام بفرستید.
پرنیان جان شما که همین الان بلیط و ویزا تو دستت نیست که سر خارج رفتن دعوا میکنی:-) ریلکس.
-
عزیزم شما الان عصبانی هستی و نمیتونی منطقی فکر کنی به خودت یه کم فرصت بده . حالت که بهتر شد خوبی های همسرت رو برای خودت و ما بنویس . ایشون به شما خیلی علاقه داشتند که حرفهای غیر منطقی تو رو قبول کردند در حالی که هیچکدوم عملی نیستند . شاید فکر میکردند شما بعدا خودت به این نتیجه میرسی . شما برای خارج رفتن طرح و برنامه ای دارید ؟ میدونید رفتید اونجا قراره چکار کنید رشته و تخصصتون چیه؟ برای رفتن یا باید پول کلان داشته باشی یا تخصص کافی . البته مدرک اینجا رو هم قبول ندارن باید دوباره امتحان بدی . یکی از دوستان ماکه پزشکه رفته امریکا آمپول زنی رو هم بهش ندادن . دست از پا دراز تر برگشت خیلیا روی برگشتن هم ندارن میمونن و کارگری میکنن . در مورد اختلاف فرهنگی که گفتی میشه بیشتر توضیح بدی؟ یعنی تو فرهنگ شما زن بچه نمیاره ؟ قورمه سبزی درست نمیکنه ؟ مهمون هم قبول نمیکنه ؟ میشه بگی چی کار میکنه؟
-
پرنیان خانم سلام،
شما تحقیق نکردی و با دقت انتخاب نکردی، تعجب میکنم ایشون که بار دومشون بود چرا با دقت عمل نکردن؟
با نظر آویژه عزیز خیلی موافقم. مشکل بیشتر از اون که همسرتون و ازدواجتون باشه، خودتون هستین.
می گید من می خوام کار کنم، حارج برم، ادامه تحصیل بدم و ... اما انجام ندادید یا نتونستید،
و بعد دلیل تمایلت به جدایی و اوضاع آشفته را مردسالار بودن خانواده همسرت می دونی.
یا این که دخترهاشون 15 سالگی ازدواج کردن.
به خاطر نرسیدن به خواسته هات و یا دیر رسیدن و با سختی رسیدن بهشون فشار زیادی را تحمل کردی،
مضطرب و استرسی شدی
به گفته خودت وسواس هم داری
اینا نیاز به درمان داره. نیاز به مشاوره داره. باید آروم بشی و زیباییهای زندگیت را ببینی.
دوست داری شاغل باشی و به قول خودت سنتی نباشی و مثل خواهر همسرت زندگی نکنی
اما نمی تونی کار پیدا کنی. تقصیر همسرت چیه؟
دوست داری ادامه تحصیل بدی و در سی سالگی و با هزینه مشغول ادامه تحصیل شدی.
از یک طرف فشار روانی برای رسیدن به این هدف (سی سالگی دیر هست برای کسی که اینقدر تاکید داره روی ادامه تحصیل)
از طرف دیگه هزینه هاش
در حالی که تا 27 سالگی که مجرد بودید راحت تر می تونستید این مقطع را بگذرونید.
دوست داری بری خارج و هنوز اقدامی نکردی و می گی همسرم زنی می خواد که قورمه سبزی بپزه!!
مگه حارج قراره آشپز استخدام کنید؟ این همه خانمهای تحصیلکرده شاغل، قورمه سبزی نمی خورند؟
شما که ایران نمی تونید کار پیدا کنید، فکر می کنید خارج می تونید؟
دو سال هست به شهرستان نرفتید، به خانواده همسرت سر نزدید،
بخاطر ادامه تحصیلتون زمانی از زندگیتون را صرف درس خوندن و کلاس رفتن می کنید که مسلما با این اضطراب و وسواس فشار زیادی را خودتون تحمل می کنید و به همسرتون و زندگی مشترکتون هم منتقل می کنید،
از تحقیر و توهین به خانواده اش هم که چیزی ماشاله کم نذاشتید توی پستتون، در عمل که دیگه بماند!
نمی دونم کجا نوشتن سهم تهرانی ها از فرهنگ و تربیت و درک و شعور بیشتر از شهرستانیهاست،
البته خانواده همسرت هم صددرصد شهرستانی نیستن،
چرا که مادربزرگش ساکن تهرانه
لازمه بری یه روانشناس خوب و روی خودت کار کنی.
نگرشت به زندگی
اهدافت و ....
-
این شوهر شما خانم هاش یا خل و چل تشریف دارند یا دیگه بیش از حدددددددددد روشنفکر :58:
تو این مملکت رفتی سر کار یه کاری که خودت میگی همکارات همشون دانشجو بودن و درک می کردن وتازه برا استرس دارو هم می خوردی بعد عذرت را خواستن و گفت خیلی استرس داری تازه اونم تو سی سالگی نه 20 سالگی نه 25 سالگی فکرشو بکن
گفتی تا 5 سال بچه نمی خوای حالا از این 5 سال 2 سال مونده و حاضر نیستی یه ذره کوتاه بیای و بحث گرفتی که من گفتم 5 سال مگر حکم قران اوردی !!!که 5 سال و یه ذره هم به خاطر زندگی و شوهرت کوتاه نمیای و نشستی سر 5 سال
سه سال هست که ازدواج کردی 2 سال هست که شهر شوهرت نرفتی و هی مرتب میگی تهرانی و شهرستانی فکر نمی کنی خیلی مغروری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بری خارج بهت بگن جهان سومی -ترروریست خوبه ؟خوشت میاد ؟
میگی هی چسبیده بود به ماد و خواهراش پیداش نمیشد باهاش عکس بگیری
اغراق نمی کنی ؟
یا شاید هم عکاس از اون عکاسهای فیس فیسو بوده و طولش میداده و حوصله داماد سر رفته؟
یا تعداد خیلی زیاد عکس می خواستی بگیری
حالا اونم بگه زنم 2 روز نمیاد شهرمون پدر و مادرم را ببینه چسبیده به تهران و مامان و باباش
ندیده از خانواده من بدش میاد و هی پشت سرشون حرف میزنه
2 روز با من مسافرت خارج از تهران نمیاد
زنم را پیدا نمی کنم که عید بیاد دیدن مام و بابام
خیلی می خواستم برات بنویسم اما کار دارم
یه کم به خودت بیا دست بردار از این مسخره بازی هات بچسب به زندگی ات
ظاهرا شوهرت مرد خوبیه مرد زندگی هست نه اهل خلافه نه خیانت نه بیکاره نه چشم چرون
تازه این همه به خودش و خانوادش توهین کردی ولی بازم میخوادت :43:
مشکلاتت هم خیلی جزیی هست و به نظر من لج و لج بازی از طرف شماست
می خوای طلاق بگیری فکر می کنی یه مرد بهتر از این نصیبت میشه ؟
خواهرانه و خیر خواهانه و بدون هیچ نیت سوئی بهت میگم بچسب به زندگیت وطرز تفکرت را عوض کن با این اخلاقت به خودت ضربه میزنی
-
سلام
- - - Updated - - -
سلام
-
توضیحات تکمیلی
سلام دوستان مثل اینکه موضوع بد جا افتاد دیشب دو تا پست بلند بالا نوشتم که متاسفانه ارسال نشد نمیدونم متن بد نوشتم یا نتونستم موضوعو انتقال بدم تو دیدگاه شما یخ دختره لوس اومدم که خودشو لوس کرده ! و توضیح بیشتری ندادم ببینیند اولین مشکل ما اینه که 8 سال اختلاف سن داریم که نگید مشکلی نیست که هست که خوب بازم تقصیره خودمه ولی به مششاور گفتم قبل عقد گفتن نه مسئله ای نیست! جلوی خودش از مشاور پرسیدم تا 5 سال بچه نخایم ایشون بشه 40 سالشون مشکلی نیست اونم گفت نه بستگی به این داره پدر چقدر به خاطر بچه ا ش خودشو به روز نگه داره مشکل بعدی اینه که من آدم داغی بودم واسه همین ازدواج کردم ولی ایشون به طور ارثی مشکل زود انزالی و عدم بلند شده الت دارن و به من نگفته ویاگرا مصرف میکردن و عیب به من میبستن که تو زنانگی نداری! و منم تا حالا با مردی رابطه نداشتم که بدونم قضیه چیه مسئله بعدی خانم ها یا دوستان من یه کاردان-یه کارشناسی جدا و الانم ارشد میخونم به لطف خدا همه ام دانشگاهای معتبر واسه دوستان اشتباه پیش اومده بود من تازه خونه این آقا رفتم دانشگاه و دیپلمه بودم خیر ارشدمو اینجا قبول شدم که با جبهه گیری ایشون مواجه شدم ولی ادامه دادم به سختی و با وجود کارشکنی های خودشو خانوادش که دیگه از حرصش رفت یه پردیس دانشگاه ...... با پارتی اسمشو نوشت دوره آزاد کارشناسی ارشد که از من کم نیاره .....خانواده اش: من باهاشون مشکلی نداشتم ولی دیدم اونی که فکر میکردم نیستن به شدت رو شوهرم تاثیر میزارن و ایشون با 40 سال سن تحت سلطه پدر و مادره احمقشه که زندگی خودشون هیچی زندگی بچه هاشونم با راهنمایی بد به انحراف کشوندن و اینکه بسسسسسیار خاله زنکن به طوری که من احساس امنیت زن و شوهری با شوهرم ندارم که درد دل کنم نظر بخام فقط مجبورم خفه شم چون حریم شخصی نداریو تا اخبار سوراخ راه آب حمومم به اطلاع مادر پدرش میرسونه و اونام احمقن از اونا بر علیه من استفاده میکنن یه نمونه من خودم تو حموم بند مینداختم میخاستیم بریم مهمونی راستش دیر شده بود حوصلم نداشتم یه لحظه برداشتم تیغ کشیدم به صورتم به خدا اگه دروغ بگم این کار خصوصیه منو رفت به مادرش آنی خبر داد اونم کولی بیسواد تو اوج امتحانای من زنگ زد به مامانم که دخترت ریش داره مرده!!!!!!! ببرش دکتر درمونش کن یعنی در این حده زنک کلی بیسواد پدرشم که ساعت به ساعت آمار میگیره به اسم احوالپرسی آخه من نمیدونم روزی 5 بار با تلفن و اسکایپو وایبر اینا به هم زنگ میزنن چی میگن؟تو روی من چون حرصم دراره میشنه از من بد میگه آمار رله میکنه منم طاقتم حدی داره کشیدم خودمو کنار که متاسفانه نمیزارن من اوائل میبرد شهرشون به خدا منو چمدونم مینداخت تو خونشون خودش میرفت سراغ دوست و آشناهاش من میموندم و تنهایییم یه لپ تاپ با مادر پدرشم حرفی نداشتم بزنم اینترنتم نداشتم باورتون میشه یه بار یه فیلمو 5 بار دیدم ؟ از بی حوصلگی ؟ مادرش که همه اش میگفت برو بالا استراحت کن پدرشم که دنباله کار خودش بود شوهرمم که صبونه میخورد میرفت میومد ناهار میخورد میخابید باز میرفت باورتون میشه من تو اون شهر که از زیبایی شهره است هیچ جا رو ندیدم؟ فقط خونه بابای اینو دیدم؟حق نداشتم دیگه نرم؟ ممامانم میگفت خوب خودت ماشینو وردا برو مگه میتونستم از دستشون فرار کنم؟ گناه کبیره من تنها برم گردش؟ این شد که کم کم بریدم یه قرون نه باباته شهریه داده من ماشین خریدم لپ تاپ خریدم گوشیمو عوض کردمآاینارو از خونه بابام آورده بودم ولی بالاخره یا سوخت یا کهنه شده بود)یک قرون کمکم نکرد همه اش خودم و بابام دادیم توی پاتختیم عکاس قر نیمد دوست عزیزی که گفته بودی عکاس خاله من بود با دوربینه من عکاس نداشتیم مهاجرتم من نگفت د یالا الان بریم! بچه که نیستم میگم برنامه ریزی کنیم بریم ضمنا من استرس و اضطراب خونه این آقا از زور تحقیر و توهینا و دسته به زنش گرفتم چطور الان یه هفته است خونه پدرمم نه تپش قلب گرفتم نه استرس نه اضطراب دلمم براش تنگ نشده راستش من قبل ازدواج جا کار کردم و هر دوجا تقدیر نامه شو ار کارم دارم چطور اون موقع استرس نداشتم؟بخام بگم تا فردا حرف هست گفتم ذهن دوستان آشناتر شه از همه تون بابت نظراتتون ممنونم درسته ایشون نه معتاده نه خیانتکاره (الله اعلم) چون مهم نیست برام دنبالشو نمیگیرم ! دست به زن داره منم به خانوادش توهین میکنم چون اون میکنه آدمه به شدت بی سیاستی هستم میگه من نمیخاستم زن بگیرم مامانم مجبورم کرد! اون هفته ام بی دلیل گوشیه منو چک کرد و داد که چرا گوشیت خالیه(انگار قرار بوده چیزی توش باشه)!کاش میشد عکی کوفتگیه دستم و براتو بزلرم بی دلیل پامو پیچوند از جونم ترسیدم گفت هری منم اومدم تو این اوصاف به نظرتون بچه دار شدن صلاحه؟منی که حتی شمارمو به پیرمردای همکلاسیم نمیدم به من میگه تو پشتت به یکی گرمه!!!! بی گناه به آدم تهمت بزنن خیلی میسوزی خیلی خودش جای خوابشو جدا کرد حالا میگه تو پیش من نمیخابی سکس تراپ رفتیم به ایشون فلوکستین و ویاگرا مدل جدید داد ولی به من گفت سالمی میدونین خیلی سنتیه حتی عیباشم نمیبینه و میخاد بگه تقصیره تو همه چی من 50 % اشتباهمو قبول دارم ولی آیا ایشون منزه هستن؟دوستی که گفتی یا خله یا روشنفکر خل هست روشنفکر نیست اون یه ماه سرکار رفتنم شبا انقدر زجرم داد و آزارم داد با گریه میخابیدم نمیتونستم خودمو سر کار کنترل کنم که عذزمو خواستن میخاد منو تو خونه بند کنه یه بچه ام بندازه بغلم که خفه شم نه که عاشق زندگی باشه کاملا 50 ساله پیشی :203:فکر میکنه حرف خیلیه بخام بگم..... ولی بسه از طلاق نمیترسم از بدنامی از خانواده ام میترسم خواهر برادر تو خونه دارم ازدواجه اونا با داشتنه یه خواهره مطلقه تو خونه به خدا مغزم داره میترکه
-
پرنیان جان واضحه که شما اختلاف فرهنگی و اختلاف دیدگاه دارید و هیچ تلاشی برای کم کردن اختلافها و پذیرفتن همدیگه نکردید اگه تو زندگی مشترک هر کسی حرف خودش رو بزنه هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه . دیدگاه های شما افراطیه و جالبه که بر همه اونا اصرار دارید و حاضر نیستید از هیچ کدوم کوتاه بیایید . شما اختلاف سنی 8 سال رو زیاد میدونید ودر واقع از اینکه 8 سال از ایشون کوچکترید سرشون منت میذارید در حالی اختلاف 8سال اصلا زیاد نیست نرمالش 5 یا 6 ساله . واقعیت اینه که شما اگه خواستگار با سن کمتر داشتید ایشون رو انتخاب میکردید سن شمام داشت بالا میرفت ! شما سن ایشون رو میدونستید و خودتون انتخاب کردید پس دیگه منتی نیست . دوم اینکه پافشاری شما روی 5 سال بچه دار نشدن این شک رو ایجاد میکنه که ایا شما مشکل نازایی ندارید ؟ هر پدر مادری نگران زندگی بچه اشه و باید به اونا حق بدید . در کل شما نتونستید با شوهرتون و خانواده اش ارتباط درستی برقرار کنید و این عاملیه که ایشون رو بیشتر به طرف خونواده اش سوق میده و از شما دورترش میکنه . ایشون پذیرشی از طرف شما نمی بینه پس مجبوره در اون جبهه بمونه . برای بهبود و حفظ زندگیت مجبوری از موضعیکه برای خودت درست کردی پایین بیایی . اگه میخواهی زندگی کنی باید قاطی احمق ها بشی و اینقدر به خودشون و زندگیشون و افکارشون توهین نکنی . با تحقیر و توهین به جایی نمیرسی و تنها کسی که ضربه میخوره خودت هستی شما پذیرفتی که عضوی از خونواده اونا بشی پس باید تمام تلاشت رو بکنی تا فکرت و اعمالت و حتی طرز پوششت هم شبیه اونا بشه . اینجوری اونا هم جذب شما میشن و نا خوداگاه اعمال و رفتار شما هم در اونا تاثیر میذاره . وقتی فردی در نظر ما دوست داشتنیه . سعی میکنیم در کارامون اونو الگو قرار بدیم . ولی شما طوری رفتار کردید که همه سعی دارن از شما فرار کنن تا نفس راحتی بکشن . نمونه اش مادر شوهرتون که میگه برو بالا استراحت کن نشون میده که با شما راحت نیست گرچه اگرم اینکارو نمیکرد میگفتید مثل کلفت ازم کار میکشه ! یا مثلا شما از تنهایی گشتن تو شهر لذت میبرید و دوست ندارید این کارو با خواهر یا مادر همسرتون بکنید چرا؟ شما خودتونو روشن فکر میدونید و اینو نمیدونید که بدون مدرک فوق لیسانس هم میتونید زندگی شاد و موفقی داشته باشید ولی بدون بچه چی؟ میدونید باید بگم شما مغرورید . غرور باعث میشه شما روز به روز از همسرتون بیشتر فاصله بگیرید . تا زمانی که شما خودتونو بالاتر از ایشون میبینید چیزی عوض نمیشه . اینو کسی بهت میگه که داره با یکی از همین مردا زندگی میکنه . با همین اختلاف سن با همین دیدگاه با همین خانواده . ولی هیچکدوم از مشکلات شما رو ندارم . خوشحال و خوشبختم .
-
عزیزم بهتره یه کم کوتاهتر بنویسی و یک بار به نوشته هات نگاه کنی. جای فعل و فاعل ها رو رعایت کنی تا بهتر بتونیم کمک کنیم
-
واحد عزیز ممنونو که همراهمی ولی بازم درمو نفهمیدید. لباسه مهمونیه خاندان شوهرم شلیته است! مادرشم افسردگی ماژور داره آدم گریزه
- - - Updated - - -
واحد عزیز ممنونو که همراهمی ولی بازم درمو نفهمیدید. لباسه مهمونیه خاندان شوهرم شلیته است! مادرشم افسردگی ماژور داره آدم گریزه
-
سلام دوست عزیزم.قبل از ازدواج خیلی از حرفا زده میشه که یا شرایط تححققش به وجود نمیاد یا کلا فقط حرفه. چیزی که من الان تو زندگیم دارم چیزی نیست که فکر میکردم و شاید اگه این شرایطو میدونستم هیچ وقت این انتخابو نداشتم برای خیلیها. این موارد هست اما چیزهای مهمتری تو زندگی هست که ارزش جنگیدن داره.فرهنگ خیلی ها باهم فرق داره این رو دلیل بر بد بودن کسی نزار با خودت فکر کن و بگو بیشتر از این نمیشه توقع داشت فکر و ذهن هر آدمی تا جایی میکشه.سعی کن اگه زندگیتو دوس داری با همسرت همراه باشی و اینکه لجبازی تو یک زندگی سالم هیچ معنایی نداره و در نهایت...افکارت را بر روند دراز مدت زندگی متمرکز کن،با فراز و نشیب های زندگی در نیفت و انریت را برای کنار آمدن با واقعیتهای زندگی حفظ کن.