-
بازگشت عشق 6 ماه پیش
سلام؛
امیدوارم عنوان تاپیک مناسب باشه.چیز دیگه به ذهنم نرسید.
واقعیتش هدف من از ایجاد این تاپیک طرح یه سوال کلی بود که خوب چون جنبه بحث داشت به همراهش یک مشکل فردی هم مطرح کردم.
اما در مورد مشکلم که مربوط به مشکلاتی میشه که قبلا در فروم مطرح کردم.به خاطر اینکه وقتتون رو زیاد نگیرم یک خلاصه ای از تاپیک قبلیم تحت عنوان
"عشق زودهنگام یا فرهنگ غلط جامعه"
می نویسم و بعد ادامه میدم.
من 6 ماه پیش عاشق یه دختری شده بودم از طریق شبکه اجتماعی که 3 سال از خودم بزرگتر بود و الان باید 21 ساله باشه
اما از اونجایی که نه تو اون سن نه الان نه حتی تا پنج شش سال دیگه شرایط ازدواج برای من مهیا نمیشه و خودم هم به دلیل طرزتفکرم به دنبال هم چین چیزی نیستم.
اومدم و مشکلم رو مطرح کردم و طی یک پروسه یک ماهه به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن به این وضع غیرممکنه ولی عشق که به نتیجه رسیدن حالیش نمیشه وگرنه اسمش عشق نمیشد.تو همون روز ها بود که اتفاقا در مشهد هم بودم در یک لحظه در حالتی روحانی اون عشق از دلم پاک شد و جای خودش رو به دوست داشتنی داد که همون روزهای اول آشنایی بود.
گذشت و من رابطم رو به کل باهاش قطع کردم-یک نکته تو پرانتز بگم که من میگم رابطه, اون با من رابطه ای نداشت.منظورم همین سلام علیک من باهاش و لایک و کامنت و از اینا که تقریبا همش هم از جانب من بود :دی-
و حتی دیگه خیلی کمتر به اون صفحه اجتماعی سر زدم.
اما همونطور که گفتم اون دوست داشته از بین نرفت ولی حالا بعد 6 ماه با این که هیچ ارتباطی صورت نگرفته احساس میکنم دوباره داره اون عشقه مثل روزای اول دوباره میاد سراغم.
برای اینکه قبلا گفته بودین وقتی احساس کردی داری عاشق میشی با قطع رابطه پیشگیری کن تاپیک زدم تا کمکم کنید.
فقط چون قبلا هم پرسیده بودین بگم که تا حالا قبل این 4 بار عاشق شده بودم که همشون بعد قطع رابطه پروندشون طی یک ماه به کل بسته شد که به جز یکیش شدت هیچکدومش زیاد هم نبود اما این یکی...
_________
اما سوالم هم که جنبه بحث شاید داشته باشه اینه که روحانیون میگن زود ازدواج کنین یعنی مثلا شانزده سالگی :دی
اما روانشناسان میگن باید دیر ازدواج کرد مثلا 26 سالگی
اونوقت حرف کدوم رو باید قبول کرد؟در حالیکه نظر هردو هم به نوعی درسته و نمیشه ردش کرد ولی خوب من فکر میکنم هرکدوم یه عیب داره یه مزیت.اونوقت راهی نیست که هر دو رو با هم داشته باشیم؟
-
اینکه چه سنی ازدواج کنی به امادگش هر فردو میزان پختگی اون از لحاظ فکری و احساسی داره. من کسی و دیدم که 16سالگی ازدواج کردو الان بعد 12سال واقعا راضیه و خوشبخت و کسی هو دیدم که 27سالگی عروسی کرد ولی توانایی درک ازدواج و زندگی مشترک و نداره، کسایی هم هستن که اصلا ازازدواج فرارین...
پس ببین تو چطوری.... با توجه به حرفات نظر شخص من اینه که اصلا اماده نیستی و ثبات احساس نداری و عجله تو ین کار ممکن زندی خودتو و اون دخترو خراب کنه...
حالا اینا به کنار...
نظر اون دختر در مورد شما چیه؟
موقعیت کاریو استقلالت چطور؟
نظر خانوادت با این ازدواج چیه؟
نظر خانواده اون چیه؟
مشکلات زندگی با زن بزرگتر از خودتو میدونی؟
مشکلات ازدواج زود هنگامو میدونی؟
شباهت خانوادگی و فرهنگی و فکری تون چقدره؟
درکتون اززندگی و اهدافتون قدر شبیه همه؟
اصلا تعریفتون از ازدواج چیه؟
ملاک های زندگی موفق از نظرتون چیه؟
چی اون خانم باعث شده فکر کنید میتونه همسر خوبی باشه؟
اون خانم چه خصوصیاتی ر شما دیده که فکر میکنه مناسبید؟
احساستون ب در چه حده؟
به مشاور و تست خودشناشی و ازدواج فکر کردید؟؟؟؟؟
-
مرسی از پاسختون و وقتی که گذاشتین
ببینید من اصلا قصد ازدواج با اون خانوم رو ندارم یعنی اگرم 6 ماه پیش چنین قصدی داشتم همونطور که گفتم با نظراتی که از طرف شما دریافت کردم همون موقع فراموش کردم و شاید همون احساس ناامیدی باعث شد که آتیش عشقه بخوابه و گرنه با شناختی که ازخودم دارم اگه هیچ اقدامی نمیکردم همچنان ادامه داشت و این دلیلی بر بی ثباتی احساساتم نیست و واقعیتش طرح این مسئله باعث میشه شدیدا بهم بربخوره چون خیلی باید آدم پست باشه تا یک نفر دیگه رو فدای بی ثباتی احساس و هیجاناتش بکنه.اما در مورد اون دختر همونطور که گفتم اصلا رابطه ی ویژه ای با من نداشت و اصلا تعجب هم کرد.الان هم مطمئنم بعد 6 ماه دیگه به کل یادش رفته چی گذشته.
تاکید میکنم به این زودی قصد ازدواج ندارم حالا هر کی بیاد بگه خوبه بازم نظر من همینه و سوالی که پرسیدم کلی بود و جنبه اول شخص نداشت.
در مورد سوالی هم که پرسیدید جواب همشون به گونه ای است که موجب میشه ازدواج برای من زود باشه.
علاوه بر این دلایل دیگری هم هست که باعث میشه ازدواج و کلا رابطه با هر کسی تو هر سنی برای من سخت باشه چون راستش من یکم اخلاق هایی دارم که با بقیه جور نیست و مهمتر اینکه من این اخلاق هارو در خودم دوست دارم و اصلا بنا بر ترکشون ندارم نظیر درون گرایی،تفاوت علایق صد و هشتاد درصدی با اطرافیان و اگه بخوام در یک جمله بگم کلا در یک عالم دیگه ای سیر میکنم و کمتر آدمی رو دیدم که حتی تا حدودی خصوصیاتش با من متناسب باشه.
ببخشید سرتون رو درد آوردم هر چی سعی میکنم کوتاه بنویسم نمیشه.
-
اگه میشه کمک کنین.والا من دیگه طاقت ندارم.هر روز دارم بدتر میشم
-
برادر خوبم در اوائل جوانی جوان زود به زود عاشق میشه و این نشان دهنده این هست که هنوز امادگی ازدواج و قبول مسئولین رو نداره . در واقع اینها عشق نیستند بلکه احساسات زود گذری هستند که میان و میرن . جوانان عاقل و با تدبیر به سلامت از این ورطه عبور میکنن ولی تعداد زیادی هم هستند که گرفتار عواقب بعدی میشوند . بعدشم کدوم روحانی گفته 14 سالگی ازدواج کنید ؟
-
واسه بار سوم میگم سوالی که در پایان پست اولم نوشتم جنبه اول شخص نداره.
شما هم ظاهرا پست های منو کامل نخوندین چون سوال من چیزه دیگه ای بود.
به هر حال ممنون از توجهتون
-
منم کلی گفتم منظورم شما نیستید
-
آها خوب ببخشید چون مرتبط با موضوعی بود که در ابتدا مطرح کردم فکر کردم در مورد من میگین.والا من زیاد شنیدم از روحانیون که زودازدواج کنین و دلیلشون هم کاملا منطقی هست اما روانشناسی چیزه دیگه ای میگه.
اگه لطف کنین در مورد مشکلم هم راهکاری بدین ممنون میشم.
-
زود ازدواج کردن خوبه،چون باعث میشه راه زندگی ادم مشخص شه و از خیلی مسائل نادرست جلوگیری میکنه و کلا به زندگی انسان انگیزه میده ولییییی.....
قبل از ایکه انسان کاملا خودشو خواسته هاشو نشناسه اصلا درست نیست...الان شما میگی رقتاریی داری که کمتر کسی میتونه باهاش بسازه یعنی چی؟ چین؟میوی بعد ازدواج باید خیلی انعطاف وجودداشت باشه؟باید خیلی چیزارو متادل پیش ببری؟
این رابط رو ادامه نده... ممکنه بخاطر تنهایی دوباره یادش افتاده باشی..گاهی فکرو خیالات زیاد و زوم رو یه موضوع، ادم ب سمتی میره کهدرست نیست... ازدواج زود خوبه به شرطی که شرایط فراهم باشه...درس وکارو واسه پسرا سزبازی و ....و حمایت خانواده و بودن فرد مناسب...
اول خودتو بشناس.. ببین چی میخوای..هدفت چیه... توانایی هات چیه...توان وتحملت چقدره...قدرت سازشت چقدره...نظر بزرگترا چیه... بعد درباره ازدواج تصمیم بگبر.اینکه میگن زودش خوبه دلیل بر این نیست ادم بدون در نظر گرفتن مسائل مهم اقدام کنه...
کلا از این روابط حداقل تا مدت ها بیا بیرون... فاصله بگیر، سعی کن رو خودت کر کنی... شناختت از خودتو مسایل زندگی ببری بالا.. مثلاا میتونی مطالعه کنی، تو همین سایت هم کلی مقالات هست،مسایل دیگران هم دنبال کن... بذار دیدت باز شه بعدتصمیم بگیر و اقدام کن...
-
ممنون
واقعا خیلی خوب با مخاطب ارتباط برقرار میکنید.
راستش اصلا رابطه ای وجود نداره یعنی همون 6 ماه پیش هم رابطه ی آنچندانی نبود.اگرم اندک چیزی بود از طرف من بود.
پس با این حساب پرونده رابطه بسته شد.
اگر فکر می کنید به خاطر تنهایی به وجود اومده راه حل چیه؟فقط خواهشا نگید خودتو به کاری مشغول کن و اینا چون 3 ساله اینطور جواب هایی میشنوم و عملی نیست.
از نظر خصوصیات اخلاقی از طریق همین سایت لینکی پیدا کردم که اینجا میذارم میخواستم بدونم از نظر روانشناسی درست هست یا نه.
خاطــــــــــرات 1 مســـافـــــــــر
اگه درست هست من متوجه شدم که تقریبا صد در صد لمسی هستم و خوب شاید به همین دلیل هست که احساس غربت میکنم بین اطرافیانم.اگه صلاح بدونید یه تاپیک جداگانه مرتبط با این موضوع بزنم که دوگانگی ایجاد نشه.
-
راه حل تنهایی یک انسان.......
اینم به نظرم ار هر انسانی به انسان دیگه تاحدی متفاوته...سرگرم شدن خوبه ولی اگه بی هدف باشه ادمو خسته میکنه...
واسه خودت هدف تعیین کن... هدف اصلیتو تو زندگیت تعیین کن... مثلا بدست اوردن موقعی اجتماعی مطلوب... بعد بشین ببین موقعیت اجتاعی مطلوبو نظرت چیه؟؟ ایا نظرت درست و موردتایید هست؟اگه نه اصلاحش کن و به یه نتیجه مطلوب برس... بعد ببین واسه رسیدن بهش به چی نیاز داری.. در واقع هدفتو به چند مرحله تقسیم کن.. سعی کن مراحلش طوری باشه که کوتاه باشن و بتونی نتیجشو ببینی تاتشویق شی...
تمام تمرکزتو بده به همین رسیدنا و احساس رضایت ها.
تعیین هدف اولیت مهمه... مهم اینه که حرکت کنی..
من وقتی اولین شکست احساسیمو خوردم 17 سالم بود...تمام ذهنم تا 23 سالگی درگیرش بود.خودم و خانواده و اطرافیان همه در عذاب بودیم...دکترو مشاور هم کمک نکرد. فکر کن شاگرد اول مدرسه کاردانی قبول شد و فوق دیپلمو تو 20سالگی با معدل 15گرفت بعد تا 23 سالگی فقط یا فکرو خیال بود یا خواب.
من تنها با مامان بابا بدون هیچ دوستی و هم صحبتی که درددل کنم...اعتماد به نفس زیر 0... تابلو توفامیل...
بعد یه روز دردل بابامو با یکی از اشناها شنیدم،اینکه چی درباره من فکر میکردنو چی شد...
یه تکونی خوردم... دیدم خانواده دارم...سالمن، سالمم...تا کی فکر؟ که چی؟ بقیه چه گناهی کردن؟
از خودم بدم اومده بود..باید تغییر میکردم... کارو امتحان کردم دیدم نه... ورزش و کلاس ازاد هم نه... پس چی؟ چی هم منو شاد میکرد هم خانوادمو هم حس مفید بودن میداد هم تو جامعه دیده میشدم و...
به ذهنم درس رسید...شروعش سخت بود..کنکور و یه سال خونه نشستن... رفتم پیام نور بدون کنکور... خیلی واسم سخت بود... ولی خوشحالیه اطرافیانم بهم انگیزه میداد... اونقد درگیر درس و یادگیری وخانواده شدم که یاد تنهایی و بی عشقی و ازداواج و رابطه و هیچی... فقط درس، نمونه بودن تو دانشگاه، شناخته شدن پیش اساتید... حتی از کسی خوشم میومد میگفتم الان وقتش نیست بازم ادم هست بذار نفر بعدی و در مورد نفر بعدی هم همین...
ذهنم عادت کرد به فکر نکردن.. به تنها بودن... به گذشتن... به وارد نشدن به روابط...
الان هم تنهام ولی اصلا واسم مهم نیست...مهم خودم و خانوادمو ایندمه.. مهم مفید بودنمه... مهم اینه که ادمی باشم که از خودم احساس رضایت کنم و خانوادم ازم راضی باشن... همه چی عادی شده... حتی الان که 3ساله درسم تموم شده ولی تمرینات ذهنم باعث شده اروم باشم
سخت بود ولی شد.......
الانم گاهی یکم ناراحتم ولی میگذره...
پس....
نگو که نگیدسر خودتو گرم کن... دلیل داره... اینکه به ارامش برسی ... اینکه هدف دار شی... اینکه سنت بره بالاتر تا واقعیات ببینی... اینکه از حاشیه دور شی و بعدا نگی کاش نکرده بودم...
پس فکرو منحرف کن... هدف تعیین کن....حرکت کن...توکل کن و خوددار باش تا احتمال خطا بیادپایین...
-
ممنون که تجربیات خودتون رو گذاشتین.مطمئنم این یکی از راه کارهای روانشناسی برای گول زدن بیمار نیست :دی
ببخشید آخه چند سال حضور در این جمع آدم رو با مسائلی آشنا میکنه که نباید آشنا شد.
اما این چیزی که شما گفتین از اون موارد نبود و این خیلی ارزش داره برام.
واقعیتش الانم بی هدف نیستم بدون هدف که نمیشه زندگی کرد منتها یکم تو هدفم مشکل دارم.
الان 18 سال دارم و سه ماه دیگه باید کنکور ریاضی بدم اما آخه هدف من کنکور ریاضی نیست :(
راستش علایق من در مباحث موسیقی و نویسندگی هست ولی اصلا برای من این امکان وجود نداره که بخوام شاخه اصلی فعالیتم را رو یکی از این دو متمرکز کنم چون جامعه ما الان پر هست از اینا.
البته سبک نویسندگی من تو ایران طرفدار نداره.کتاب هایی هم که میشینم میخونم همه به قلم نویسندگان خارجی هست و در تیراژ پایین در ایران ترجمه میشه بنابراین چه بخوام چه نخوام نمیتونم به عنوان حرفه اصلی قرار بدم.
اما در مبحث موسیقی هم کار ریسکی هست.هیچ یک از بزرگان موسیقی در ابتدا نمیتونستند بگن من حتما وارد این رشته میشم و حتما هم نتیجه میگیرم.من این دو علاقه مندی و استعداد رو پس سالها کشف کردم و الان دیگه زمان کشف استعداد نیست اما خوب موندم چی کار کنم.چند ساله دارم میرم مشاوره تحصیلی اما خوب اونا هم که معجزه نمیتونن بکن.خیلی باهام راه بیان میگن اینارو در کنار رشته اصلیت مثلا در زمان بیکاری انجام بده.البته رشته های نظیر کامپیوتر هست که بیشتر باهاش سازگارم زیادم وقت گیر نیست اگه روزانه قبول بشم خوبه.حالا اگه خیلی خوشبینانه نگاه کنیم بعد کنکور رشته مورد نظر قبول شدم.پول برای کلاس های آموزشی موسیقی هست و خلاصه من سرگرم میشم.اما حالا چی؟این درس ها نه تنها منو سرگرم نمیکنه بلکه هنوز روحم رو آزار هم میده.یه خورده منحرف شدم از موضوع اصلی,برمیگردیم به اولین پستم,
اگه این دوست داشتنه همچنان باقی بمونه خیلی خوبه چون باعث میشه درگیر کس دیگری نشم و در موقع خودش میشه برای از بین بردن این حس هم راهکاری اندیشید -چه بیرحمانه :( -
اما اگه تبدیل به عشق بشه دوباره,در شرایط فعلی بدترین چیز هست برای من.
دوستان اگه لطف کنن در این مورد راهکار بدن ممنون میشم.
-
راستی خودم فکر میکنم علتش شاید تنهایی نباشه دلایلی هم دارم.اگه لازم دونستین میگم.
زمانی که تاپیک رو شروع کردم شاید 20 درصدش برگشته بود اما الان حداقل 50,60 درصدش برگشته.همین طوری پیش بره نهایتا تا یک هفته دیگه مثل قبل میشم.
:(
-
خب بیا با خودت روراست باش،اصلا تبصره و ماده تو جوابات نرن....
اصلا نمیتونی بهش فکر نکنی؟
واقعا میخا اون برگرده؟چرا اون؟ چرا الان؟
بگرده چه اتفاقی میفته؟ برنگرده چی میشه؟ اصلا میخواد برگرده؟
ببین کیارش جان،شما زود درگیر کردی خودتو.. سعی کن با خودت روراست بشی... اگه مشکلی تو این رابطه میبینی سرپوش نذار،روش کار کن...
فکر کن عاشق شدی،برگشت، بقیش چی؟ مگه میشه چندوقت یا چندسال با کسی بود وفراموش کرد رفت سراغ کس دیگه؟ اصلا تو بگی اره،طرف مقابلت چی میگه؟
سعی کن مقالات و تایپیکارو درباره توقف فکر بخونی و اجرا کنی...
خودتو با این جمله فریب نده که اون باشه ن نرم سراغ کس دیگه... به خودت بگو من اونقدقویم که با اراده و استحکام خودم نمیرم سمت کسی چون الان زمانش نرسیده چون الان درگیر احساساتم چون مثلا اول باید برم دانشگاه عالی چون به زمان نیاز دارم که مطمئن شم احساساتم در چه حده. و.......
ببین وقتی یه بار تصمیم گرفتی رابطرو تموم کنی حتما مشکلات عدیده وغیرقابل حلی توش دیده بودی، اونا که ح نشده، خودت گفتی... پس چرا باید دوباره شروع شه؟؟
من کسیم که عقید دارم ادم باید بره دنبال استعدادش، هرچی که هست و تو هر کاری وقتی تجربه و مهارت کافی پیدا کنی و حرفی واسه گفتن داشته باشی و به خودت ایمان داشته باشی حتما موفق میشی...تلاشتو بکن و با خودت قرار بذار که تا زمان خاصی به جایگاه خاصی برسی و همه سعیتو بکن که ب قولی که به ودت دادی عمل کنی...
به خودت زمان بده،
ادما وقتی تو یه رابطه هستن بدی های رابطه رو میبینن وقتی دور مشن خوبیهاشو...
نذاردلتنگی تورو وارد رابطه ای بکنه که میدونی سرانجامی توش نیست.....
صبر کن...با احساساتت منطقی برخورد کن با ارامش وصبر کنارشون بذار اگه مقابله شدید کنی فرار کنی ممکنه اذیتت کنه...
ببین چه کارایی و چه چیزایی تورو یادش میندازه از اون موقعیت ها تا حد ممکن دوری کن... .
و مهم تر از همه اینکه:
به خدا اعتماد کن و ازش بخواه کمک کنه راه اشتباه نری
-
یه خورده مشکله
وقتی آدم تو محیطی قرار گرفته که اون هست خوب از اون محیط خارج میشه.
به طور کلی سعی میکنه اگه رابطه ای داره اونو قطع کنه.
اما الان وضعیت من مثل این میمونه که بخوای با دشمنی که نمیبینیش بجنگی.
هنوز خستگی 6 ماه پیش تو تنمه ولی بازم انرژیم رو جمع میکنم و سعی خودمو میکنم.
اگه موفق شدم که تا نهایتا دو سه هفته دیگه میام میگم اگرم نه که دیگه از دست کسی کاری ساخته نیست...
شما هم خیلی وقت گذاشتین واسم،ممنون
- - - Updated - - -
یه خورده مشکله
وقتی آدم تو محیطی قرار گرفته که اون هست خوب از اون محیط خارج میشه.
به طور کلی سعی میکنه اگه رابطه ای داره اونو قطع کنه.
اما الان وضعیت من مثل این میمونه که بخوای با دشمنی که نمیبینیش بجنگی.
هنوز خستگی 6 ماه پیش تو تنمه ولی بازم انرژیم رو جمع میکنم و سعی خودمو میکنم.
اگه موفق شدم که تا نهایتا دو سه هفته دیگه میام میگم اگرم نه که دیگه از دست کسی کاری ساخته نیست...
شما هم خیلی وقت گذاشتین واسم،ممنون
-
متأسفانه موفق نشدم.
شنبه میرم پیش روانشناس و حضوری مشکلم رو مطرح میکنم.
هر چند که شک دارم طرح مسائل احساسی پیش روانشناس کار درستی باشه چون نمیشه با دو دو تا چهار تا حلش کرد.
راستش دیگه خسته شدم.
مثل کسی که در دریا شنا میکنه تا غرق نشه ولی وقتی خسته شد مجبور میشه خودش رو به دست امواج بسپاره.
-
دادش گلم بخداجنس نرالبته ببخشیدکه ازین اصطلاح استفاده میکنم اصولاعشق حالیش نمیشه.............تاقبل ازدواج600بارعاشق میشنوول میکنن دخترای بدبختو.پس بیخیال این یکی هم شو
-
نمیدونم شاید شما خودتون با چند مورد روبرو شدین پای همه نذارین
حتما میدونیدکه فرهاد و مجنون و ... مرد بودن
-
امروز رفتم مشاوره بعد اینکه یه خورده باهام صحبت کرد و چندتا سوال پرسید نهایتا گفت که کاری نمی تونه برام بکنه.
:(
اگه تهران بودم میرفتم پیش دکتر ابراهیم میثاق چون صحبت هاشو شنیدم قبولش دارم اما شهر خودمون کسی رو نمیشناسم
:(
اگه مشکلم رو اینجا تو انجمن خصوصی آزاد مطرح کنم کمکم می کنن؟
:(
- - - Updated - - -
امروز رفتم مشاوره بعد اینکه یه خورده باهام صحبت کرد و چندتا سوال پرسید نهایتا گفت که کاری نمی تونه برام بکنه.
:(
اگه تهران بودم میرفتم پیش دکتر ابراهیم میثاق چون صحبت هاشو شنیدم قبولش دارم اما شهر خودمون کسی رو نمیشناسم
:(
اگه مشکلم رو اینجا تو انجمن خصوصی آزاد مطرح کنم کمکم می کنن؟
:(
-
ببین،تو زوم کردی رو این موضوع.... منم تقریبا همین کارو میکردم تا هفته پیش.... داشتم دیوونه میشدم.... ولی واسه تولدم دیدم من همه چی دارم، چمه؟؟؟ از بی مشکلی دنبال مشکلم... یه کتابم خوندم که تو اینجا توصیه شده بود به بچه ها....... آیا تو آن گم شده ام هستی؟ نوشته باربارا دی آنجلس....... بخون و با خودت صادق باشو به خودت اعتماد کن.... میشه و میتونی... شما نسبت به دخترا کمتر احساسات رو تو تصمیمت بکار میبری پس فقط بباید به منطقت مجال بدی..... شاید فراموش نکنی مثل من.... ولی بهت قول میدم آروم تر میشی و بی تابی هات هرچندوقت یه بار میشه..... محکم باش.. محکم بودن شماها به منم قدرت میده... بذار همه به هم کمک کنیم و به حرف هم گوش کنیم.... وقتی 2نفر میگن یه کار مشکل داره کمی تامل کن... حتما چیزی هست که ممکنه متوجش نشده باشی، پس بگرد که ببینی چیه.... چرا.... چطور حل میشه.... مطالب اینجا هم بخون... دنبال مشکلات بگرد و فقط خوبی هارو یاداوری نکن... بذار عواملی پیدا کنی که بهت کمک کنه بتونی به خودت مجال بدی..... آروم باش و تدون هرچی مال تو باشه به تو بر میگرده حتی اگه دنبالش نری....
-
یک مسئله ای رو مطرح میکنم ببینید مشکل این قضیه چیه.راستش با اینکه کاملا دوباره ذهنم رو به خودش مشغول کرده ولی دیگه خیلی با ازدواج کردنش مشکل ندارم.چیزی که بیشتر از همه آزارم میده و چند روز پیش کابوسش رو دیدم اینکه گمش کنم.چون راستش من به جز فضای مجازی از هیچ طریق دیگه ای باهاش ارتباط ندارم و اگه یه روز تصمیم بگیره دیگه نیاد اونروز دیگه خیلی کارم سخت میشه چون باید برم دنبالش بگردم.یک مسئله دیگه که آزارم میده اینه که اصلا پایبند نیست و میترسم به جای اینکه ازدواج کنه بازیچه دست پسرا بشه.برای من اینکه باشه و حالا نهایتا برای من هم نباشه کافیه.
-
مشکلی نداره؟خیالم راحت باشه؟الان با این تئوری احساس بهتری دارم
-
ببین اقا کیارش....منم اینطور بودم،فضای ارتباطی ماهم مجازی بود و اون فیس بوکشو بست... من موندم و یه شماره و یه ایمیل که همش بی جواب موند... جواب هیچکدومو الان نمیده..انگار گمش کردم.. همون ترس شما...اصلا نمیدونم خوبخ یا نه، زندست یا نه... واقعا خرد شدم، احساس خفگی میکردم، خب قضیه ما عمیقتر از شما بود و منم دخترم و احساساتی تر....
ولی الان که 5ماه از قطع دوستی و 2 ماه از بی خبریم میگذره،اون سنگینی برام کمتر شده...انگار عاذت کردم... هنوزم درگیرم،هنوزم عذاب میکشم ولی کمتر... کلی حرف دارم ولی وقتی میبینم واسش مهم نیست ترجیح میدم اصلا نگم... وقتی اون نگران من و به یاد من نیست چرا من باشم... خودمو بکشمم اون داره زندگیشو میکنه...
شما هم همینطور...به فرض مراقبش بودی، همه جا دنبالش بودی، ولش نکنی، فقط خودتو عذاب میدی، اصلا نه میفهمه نه واسش مهمه، اینو مطمئن باش... اگه ذره ای دلش برات تنگ میشد یا نگرانت میشد یه اس ام اس، یه زنگ یا... یه جوری خبر میگرفت....
ببین، اشتباه مارو نکن تو اون سن، من نمیگم دوست داشتن عشق بده ولی میتونه این درگیری ها بعدا هم اتفاق بیفته... فعلا تمرکزتو بذار رو کارای خودت..اگه قرار باشه مال تو باشه میمونه و اگه نه ، تو تمام دنیا هم دنبالش بری نمیتونی نگهش داری...
یه جور دیگه هم فکر کن...اینکه اون بیادو بگه آقا من عاشقتم و دوستت دارم... تو میتونی تضمین بدی تاتهش همین حسو داری و وقتی وارد دنیای بزرگتر اطراف و جامعه شدی همونقدر رو تصمیمت هستی؟؟؟ کسی که تمام رواطشو میدونی میتونی نحمل کنی؟؟؟؟اینکه روابطش با وجود تو تو زندگیش اتفاق میفته......
من بهت قول میدم اگه یه کم دیگه بگذره همین حسم میره.... این همه آدم تو دنیا که شاید خیییییللللیییییییی بهتر ازین خانم باشن... سعیتو بکن که فراموش کنی...اصلا خودت زودتر ازون فضای مجازی بیا بیرون که اگه اون رفت حس خردشدن به حسای دیگت اضافه نشه...بذار یه مدت بگذره و خودتو حسابی مشغول کن، هیچ حستم سرکوب نکن و فرار نکن بلکه منطقی با افکارت برخورد کن و جوابشو بده ولی درگیر نشو...
حیف به خدا... تو الان باید فقط فکر ایندتو زندگیت باشی که موفق بشی...دخترا و پسرا تو این سن این فکرا میاد سراغشونو جوگیر میشن و اگه درگیر شن بعدا کلی حسرت میخورن...
من بهت قول میدم اگه ازش دوری کنی یادت میره... بیشتر با دوستات وقت بگذرونو دورو بر خودتو شلوغ کن..جدا" موثره....
فقط بگو نگرانش بشم که چی؟ اون میشه؟ بهش بگم واسش اصلا مهمه؟ داره زندگیشو میکنه منم باید این کارو کنم....
اون خودش سنش اندازه ای هست که فکر کنه و تصمیم بگیره..دختر 14ساله نیست که دنبالش باشی تازه خانواده و دوست و همراه زیاد داره...
نگران خودت باش که عمرت داره میره... حداقل تو خودتو بکش بیرونو فعلا دوری کن تا وقتش که بعدا مثل ما حسرت نخوری.....
دور شو...دوووووووررررررررررررر. .....
-
کیارش عزیز،
با سلام علیک و لایک و کامنت که نمی شه کسی را شناخت!
شما می گید رابطه در همین حد بوده.
شما عاشق ایشون نشدید، عاشق تصویری که توی ذهنتون ساختید شدید. چون ایشون را که نمی شناسید.
شما تقریبا 18 ساله هستید و می شه گفت در این رابطه درگیر احساسات شدید.
حتی گفتید 4 بار دیگه هم عاشق شدید. به جرات می تونم بگم هیچ بارش عشق نبوده.
حالا که امکان ازدواج را نداری، توجه و تمرکزت را از روی این موضوعات بردار و کمتر وارد این فضاها شو (فضاهایی که تو را به سمت این احساسات و علایق می بره)
وقتت را با پسرها و جمعهای پسرانه پر کن. باشگاه، سایتهایی که بیشتر پسرها هستند و ...
اون دختر را هم فراموش کن.
انشاله که مسیر اشتباهی نمی ره و زندگی خوبی خواهد داشت.
این را هم بدون که از راه دور و با کامنت و لایک نمی شه یه خانم را کنترل کرد یا به مسیری که می خواهی هدایت کنی.
ایشون شخصیت و رفتارش قبلا شکل گرفته و به این راحتی تغییر نمی کنه.
توی تالار می بینی که زن و شوهرها با هم زندگی می کنند و نزدیک هم هستند، یک رفتار کوچیک همدیگه را می خوان تغییر بدن به جنگ و دعوا و قهر می رسه.
مطمئن باش کاری براش نمی تونی بکنی.
یه چیزی هم برای آینده ات یادت باشه،
دنبال دختر و همسری نباش که بخواهی تغییرش بدی و کمکش کنی و اصلاحش کنی و نجاتش بدی.
دختری را انتخاب کن که با معیارها و ملاکهات هماهنگی داره.
تو فضای مجازی هم این خانم را تعقیب نکن.
می شه یه عادت که ترک کردنش سخته و بودنش هم بیهوده.
دوست داری همسر آینده ات هم یک دوست مجازی داشته باشه که چندین ساله دنبالش می کنه و تو خیالش به وجودش پرو بال می ده و ...
مهم تر از همسر آینده ات و این مسائل که گفتم خودت هستی.
تو فقط 18 سال زندگی کردی. حداقل 60-70 سال دیگه مونده. ذره ذره اینها می شه فشار و بار و خط و خش روی دل و روح و ...
سعی کن سالم زندگی کنی و بار اضافی با خودت نکشی.
هر چی جلوتر بری این بار سنگین تر می شه و حتی گاهی ممکنه ندونی ته اون کیسه چی داری. فقط می دونی که خیلی سنگینه و جلو رفتن سخت.
پس هر جا دیدی باری اشتباه برداشتی، بذارش زمین.
روح و جانت را ازش پاک کن و سبکبال برو جلو.
-
من کاملا مطمئنم که بهم علاقه مند نیست.کدوم آدم 21 ساله میتونه عاشق یکی بشه که 18 سالشه؟اینکه میگین تو سن نوجوانی هستی و اینا راستش من دو سه سال بلوغ زود رس داشتم و الان از سن بلوغ خارج شدم. ریشم هم تقریبا کامل شده. ولی اصل موضوع تغییر نمیکنه چون اگه 25 سالم هم بود باز هم مطمئن بودم بهش نمیرسم.تو همین فضای مجازی هم خیلی چیزارو میشه تشخیص داد حتی گاها بهتر از دنیای واقعی.چون ادم ها با هم زندگی می کنن و مجبورن خود واقعیشون رو نشون بدن.به علاوه چشمان یک انسان هیچ وقت دروغ نمیگه.ولی خوب من به قدر کافی اختلاف و تفاوت از این بشر دیدم ولی من که نمیخوام باهاش برم زیر یک سقف!شاید خنده دار باشه ولی این احساس با اون عشقی که شما میگین که پسر و دختر بهم علاقه مند میشن و تصمیم میگیرن با هم زندگی مشترکی شروع کنن و با هم پیشرفت کنن و دو بال کبوتر و اینا تفاوت داره.احساس من بهش مثل احساس یک مادر به فرزنده.مثل این می مونه که شما به یک مادر بگین بچتو فراموش کن،این نمیفهمه تو ولش کن بزار بره دنبال کار خودش.اون برای من به منزله خودم برای خودم می مونه.تکه ای از وجودمه.خودمو میتونم فراموش کنم؟بگفتا رو صبوری کن در این درد/بگفت از جان صبوری چون توان کرداین حرف هایی که میزنم جوگیر نشدم حتی یک ذره هم بهش شک ندارم.راستی خانوم ستاره الان دلم قرص تره کلی رد و نشون ازش دارم.رد خودشو چندجا دارم،برادرش هم همینطور،دوستای واقعیش هم همینطور،اسم کاملش،آدرسشون،کجا درس خونده و دانشگاهش.همه ی اینا رو هم که گم کنم فوقش 60 سال دیگه همو می بینیم هیچ کس گم نمیشه.برام مهم نیست که اون علاقه من بهشو قدر بدونه و اینا.نه اینکه حالا اصلا مهم نباشه برام ولی خوب به این خاطر زده هم نمیشم.دارم این احساسو تقویت میکنم تا از مسیر اصلیش منحرف نشه یه وقت