:یه دختروخیلی دوست دارم وبرام خیلی مهمه ولی نمیدونم چیکارکنم

سلام من به همه
من تقریبادوساله که بایکی ازدخترای باشگاهمون دوستم،ولی نمیتونه باهام دردودل کنه همه چیرومیریزه تودلش واینجوری هم خودش اذیت میشه هم من چون واقعا نمیتونم ناراحتیش روتحمل کنم چون خیلی دوسش دارم وهمه چیزمنه وقتی میبینم ناراحته داغون میشم،من میدونم که دلش خیلی پره خودشم اعتراف می کنه که نیازداره بایکی حرف بزنه ولی نمیتونه بامن یاکس دیگه ای حرف بزنه وخودش روخالی کنه،به نظرتون من چیکارمیتونم براش بکنم که بامن راحترحرف بزنه؟البته اینم بگم که به من خیلی اعتماد داره،چون داداش نداره من روبه چشم داداشش می بینه ومامانش و خواهرش وحتی دامادشون هم ازاین موضوع خبر دارن
دست خودم نیست وقتی میبینم که داره عذاب می کشه کلافه میشم:97:
انقدردوستش دارم که حاضرم براش هرکاری بکنم حتی جونمم براش بدم حتی اگه بگه دیگه نمی خوام ببینمت،میرم تا اذیت نشه
راستش روبخواین دوست دارم باهاش ازدواج کنم ولی...

تمام کمکی که می تونیم کنیم در این ... قسمته.ولی چی؟

میشه بیشترتوضیح بدی؟؟؟؟؟؟؟

- - - Updated - - -

میشه بیشترتوضیح بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دوست عزیز
ایشون یه شخصیت درونگرا دارن خود من هم این شکلی هستم متاسفانه این که میگین تو خودش می ریزه خیلی بده یعنی خودخوری می کنه سعی کنین وقتی خودتون از چیزی ناراحتین باهاش درد ودل کنین ازش کمک بخواین تا اونم کم کم بتونه اطمینان کنه و باهاتون راحت تر باشه فقط زودتر قصد ازدواجتون بهش بگین که شاید چیزایی رو که دوست نداشته باشه یه نفر به عنوان خواستگارش بدونه بهتون نگه یعنی به شما به عنوان فقط یک دوست نگاه نکنه

چه مشکلاتی بابت ازدواج کردنتون وجود داره؟

درضمن عنوانی که گذاشتی گویای موضوع نیست.

سلام دوست عزیز و به همه دوستای عزیزم تو تالار که یه مدتی ازشون بی خبر بودم.

لطفا اولا: سن خودتون و دختر خانم

دوم: چه مدت هست همدیگر رو می شناسید؟

سوم: چرا شما فکر میکنید این خانم به عنوان دختر حرف دلش رو باید به شما به عنوان پسر بگه؟

چهارم: چه نیازی هست شما این همه کنجکاوی کنید در مورد حرف دل ایشون؟

پنجم: یعنی این همه دوستش داری که حاضری حرف دلش هر چی باشه باز باهاش ازدواج کنی؟

ششم: چرا دوست دارید با یه دختر خانم این همه صمیمی بشید؟

اول اینکه وضعیت مالی اونابهترازماست ماهم وضعیتمون خوبه ها ولی نه به اندازه اونا دوم اینکه ماخانواده اونا باهم راحتن ولی خانواده مانه سومیش ومهمتریش اینکه اون من رو به عنوان داداشش دوست داره ومن اصلانمیدونم میتونه من روبه عنوان شوهرقبول کنه یانه؟

- - - Updated - - -

1-من 20سال دارم اون 18سال 2-تقریبا 3سالی میشه3-من نمیگم که باید به من بگه من میگم اون اصلا حرف نمیزنه حتی باخواهرومادرودوست 12سالش این حرف نزدن اذیتش می کنه4-نمیتونم ناراحتیش روتحمل کنم،من خوب میشناسمش لازم نیست بهم بگه که حالش خوبه یا بدوقتی میبینمش خودم احساس می کنم اونم همیشه تعجب میکنه میگه توچطوری من رودرک می کنی ومیفهمی چی به چیه5-آره هرچی بگه قبول می کنم اگه بدونم اونم می خواد که ازدواج کنیم حتماباهاش ازدواج میکنم6-من چون توسالن مسئول ام باهمه دختراوپسرها صمیمی هستم نمیدونم چرا ولی همه خیلی زودبه من اعتمادمی کنن

- - - Updated - - -

من همیشه باهاش راحت حرف زدم تااونم راحت حرف بزنه الانم به من خیلی اعتماد داره وباهام راحته مخصوصاحالاچون یه اتفاقی توباشگاه افتادکه چند تا ازپسراخواستن اذیتش کنن ودوست 12سالش هم رفت قاطی پسرا شدابعد زاون ماجریادیگه به کسی جزمن ومربی مون اعتماد نداره،رابطه من ومربی مون هم خیلی نزدیکه وواقعا مثل برادربزرگمه.بعداون ماجرایه بارکه رفتیم مسابقه همون پسری که میخواست آبروی این روببره معدش درگرفت ولی این قبل ازهمه رفت وبراش یه قرص آور(برای همین میگم دخترخیلی ی ی خوبیه )الانم دوباره بادوست 12سالش آشتی کرده ولی بهش اعتماد نداره وسیم کارتش روعوض کرده شمارشم فقط من ومربی مون داریم.
راجب ازدواج هم بامربی حرف زدم تااون اول باهاش حرف بزنه بعدچون نمیخوام راجب من فکربد کنه اون الان به من اعتماد داره اگه منم کاری کنم که اعتمادش به من روازدست بده واقعا میشکنه ودیگه کسی براش نمیمونه منم دوست ندارم این اتفاق بی افته حاضرم پیشنهاد ازدواج روبرای همیشه تودلم نگه دارم ولی دیگه نمیخوام بیشترازاین ناراحت بشه

ببخشید اینجا چه باشگاهیه که دخترا و پسرابا همند بگین ما هم بیایم
این البته یه شوخی بود
ولی یه سوال یه دختر تو 18 سالگی الن باید درگیر ورود به کنکور باشه یا تازه قبول شده و حالا....به نطرم برای هر دوی شما زود هست که به ازدواج فکر کنید

واقعن این چه باشگاهیه که مختلطه؟

باشگاه تیراندازیه درضم مختلط نیست ساعات دختراوپسرا فرق میکنه البته بعضی وقتا هم باهم تمرین میکنیم چون لباس های مخصوصی داره وورزشکارا دریک جاساکن می ایستن.
اون دخترخانم گل ماهم چون عضوتیم ملی هستن سهمیه دانشگاه دارن والان هم تودانشگاهه.
منم الان قصد ازدواج ندارم الان تنهاترین برنامم تمرین بیشتره برای رسیدن به تیم ملی زیادم دورنیستم ایشالله به زودی بهش میرسم،ولی اگه ازطرزفکراون باخبر بشم راحترمی تونم باهاش حرف بزنم

- - - Updated - - -

بچه ها الان من فقط میخوام یه جوری شخصیت اون روتغییر بدم میخوام یه جوری بشه که حرفش روراحتربگه هم به من هم به بقیه.
درسته دوست دارم باهاش ازدواج کنم ولی زیادم مطمان نیستم اونم همین روبخواد چون به نظرخودم اون ارزشش بیشترازمنه،الان فقط خوشحال کردن اون برام مهمه

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط پسرمهربون

باشگاه تیراندازیه درضم مختلط نیست ساعات دختراوپسرا فرق میکنه البته بعضی وقتا هم باهم تمرین میکنیم چون لباس های مخصوصی داره وورزشکارا دریک جاساکن می ایستن.
اون دخترخانم گل ماهم چون عضوتیم ملی هستن سهمیه دانشگاه دارن والان هم تودانشگاهه.
منم الان قصد ازدواج ندارم الان تنهاترین برنامم تمرین بیشتره برای رسیدن به تیم ملی زیادم دورنیستم ایشالله به زودی بهش میرسم،ولی اگه ازطرزفکراون باخبر بشم راحترمی تونم باهاش حرف بزنم

- - - Updated - - -

بچه ها الان من فقط میخوام یه جوری شخصیت اون روتغییر بدم میخوام یه جوری بشه که حرفش روراحتربگه هم به من هم به بقیه.
درسته دوست دارم باهاش ازدواج کنم ولی زیادم مطمان نیستم اونم همین روبخواد چون به نظرخودم اون ارزشش بیشترازمنه،الان فقط خوشحال کردن اون برام مهمه

---

سلام پسر مهربون
شما نمیتونی شخصیت کسی رو تغییر بدی،اون خانم خودش صلاح بدونه و حرفی باشه که لازمه بدونید حتما میگه

فرشته مهربان:

نقل قول:

---

با سلام

ولی چی ؟

این روابط با عواطفی که پشت آن هست بدون اینکه اقدام برای ازدواج بطور رسمی در آن باشد آخر و عاقبت ندارد و آسیب زا هست . شما اگر برای او احترام قائل هستی بهتر هست که دست از این رابطه بکشی یا اینکه رسماً خواستگاری او بروی .

ضمناً عنوان تاپیک گویای اصل مسئله شما نیست لذا یک عنوان که دقیقاً مشکل شما را بیان کند تنظیم کرده و از طریق لینک تماس با ما ارسال کنید تا جایگزین عنوان کنونی شود

---

مرسی بچه ها،باتوجه به حرف شما امشب میخوام به طور رسمی ازش بپرسم که نظرش راجب من چیه؟میخوام هم تکلیف خودم باخودم روشن شه
فقط یه چیزی رو درک نمیکنم اونم اینکه شمامیگی ادامه این روابط برای اون آسیب میرسونه،ولی آخه چرااا،چطوری به اون آسیب میرسه؟میشه بیشترتوضیح بدین؟

- - - Updated - - -

من به هیچ عنوان نمیخوام اون آسیب ببینه وبرای اینکه این اتفاق نیوفته هرکاری میکنم

سیاهی غمهایتان نصیب آتش وروشنی آتش نصیب دلهایتان 4شنبه سوری مبارک بچه ها.
:104:بچه هاکسی نمیخوادچیزی بگه؟؟؟؟؟

خوش بحال اون خانم که شخصی مث شمارو داره که اینقد دوسش داره
من تابحال به چنین مردی تو زندگیم برخورد نکردم

عیدهمگی مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید
ازش پرسیدم که نظرش راجب من چیه ولی اون چیزی نگفته،البته قهرم نیست وقتی هم بهش اس میدم جواب میده درسته خیلی کم حرف زدیم ولی حرف زدیم،دیگه ازاون روز راجب ازدواج حرف نزدم باهاش چون میخوام هروقت دلش خواست وراحت بود حرف بزنه نمیخوام اذیت بشه.

- - - Updated - - -
- - - Updated - - -

[QUOTE=مسافر کوچولو;322401]خوش بحال اون خانم که شخصی مث شمارو داره که اینقد دوسش داره
من تابحال به چنین مردی تو زندگیم برخورد نکردم[/QUOTE]

من آدم روکی هستم بعضی وقتا بنابه دلایلی خواستم باهاش دعواکنم (یه اخلاق بدی هم دارم اونم اینکه بعضی وقتا زود جوش میارم )بااینکه اعصابم خورده ولی وقتی

باهاش حرف

می زنم انگار نه انگارکه من میخواستم باهاش دعواکنم خیلی برام عجیبه به خداخودم از رفتارخودم تعجب می کنم بااینکه اگه یکی دیگه بود امکان داشت کلش روبکنم ولی

جلو اون

نه برام مثل ابیه که میریزی رواتیش،درسته همیشه حرفایی روکه میخوام بهش بگم رو میگم ولی به مهربون ترین شکلی که بلدم.


ازروز اولی که باهاش حرف میزنم یه بارم نشده که ازکارای این دلخور بشم ولی اگه این کارارو یه دختره دیگه میکرد حتی جواب سلامشم نمیدادم فقط باسر اشاره می کردم

ولی راجب این دختر همه چی فرق میکنه همه ه ه ه ه چی
من الان فقط یه چیزی رو میدونم و بهش ایمان دارم اونم اینکه امکان نداره بتونم کسی رومثل این دوست داشته باشم وبرام اینقدر عزیز باشه ازاین موضوع مطمانم

والا منم یکی و دوست داشتم اونم منو به چشم داداش میدید
یکی از عواملی که گفت نمیخوام باهات ازدواج کنم همین بود که همه چیرو راجع به عشق زندگیش و ... بهم گفته بود
حواستو جمع کن

بهم جواب رد داد :47:گفته که به من به چشم داداش نگاه میکنه

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط پسرمهربون

بهم جواب رد داد :47:گفته که به من به چشم داداش نگاه میکنه

---

دوست محترم ... مگه نگفتی اون قدر برات عزیز هستش ایشون که اگه برو نبینمت قبول میکنی..پس حالا که این طور گفتند شما هم سعی کن قبول کنی شرایط رو...سعی کن از این حالی که توی وجودت بوجود اومده برای ساختن ایندت استفاده کنی تا خدایی ناکرده روزی نیاد که اون دختر بگه خوب شد بهت جواب منفی داد...سعی کن اون قدر ایندتو بسازی و اون قدر دختر های خوب ارزوی ازدواج با تو رو داشته باشند...نه برای انتقام و این که ایشون یه روز پشیمون شه چون این طوری به هیچ جا هم نمی رسی...منظورم این هستش دیگه حرف دلتو زدی هر چند اگه خودت خواستگاری کرده باشی مستقیم من مخالفم و کلا خیلی چیز ها مشخص نیست و نبود شاید اگه شما شرایط یه مرد ایده ال برای ازدواج ایشون رو می داشتی جواب مثبت میگرفتی و ایشون ارزوش بود شما ازش خواستگاری کنی...

به هر حال گوشه گیر نشی که باختی...

درسته من ناراحتم خیلی هم ناراحتم ولی نه ازدست اون دخترچون اون برای انتخاب شوهر آیندش حق انتخاب داره ونمیشه بازور باهاش برخورد کرد،ازدست خودم ناراحتم که چی کم دارم وچی براش کم گذاشتم.
الانم نباید باهاش بد برخورد کنم اصلا دلیلی هم نمیبینم بد برخورد کنم باید باهاش مثل قبل باشم که به هیچ عنوان فکر بکنه که چون به من جواب رد داده ناراحتم واونم ناراحت بشه دردخودم برام بسه.
من خودمم قبول ندارم که پسرخودش از دختره خواستگاری کنه چون تو ایران فقط پسرودوختر مهم نیست نظرخوانواده ها هم خیلی مهمه که به نظرمن این خیلی خوبه چون اینجوری ماجونا ناخواسته از تجربه بزرگترامون هم استفاده می کنیم.شاید من درست توضیح ندادم من خودم ازش خواستگاری نکردم که فقط پرسیدم میتونه من رو به چشم شوهرش ببینه یا نه من خودم کامل بهش توضیح دادم که نظر خانواده ها چقدر مهمه.
من یه خانواده مذهبی دارم وتوش بزرگ شدم ودینمم خیلی دوست دارم ولی در مورد اون دختره خیلی چیزا فرق می کنه که نمیتونم درک کنم من اون دوختر رو خیلی دوست دارم حتی بیشتر از خودم واینجاش برام خیلی عجیبه ونمیتونم درکش کنم یه جورایی الان همه کس منه نمیدونم چطوری بگم اه ه ه
وقتی پیششم با تمام وجود دوست دارم دستاشم بگیرم و بغلش کنم و سرش رو بچسبونم به سینم برام عجیبه که چرانسبت به اون این حس رودارم البته منظور من شهوت نیست ها دیدین وقتی آدم یه بچه کوچولو رو میبینه دوست داره بغلش کنه وبوسش کنه منم نسبت به اون اینجوری هستم حتی از اول آشنایی مون هم همیشه خانم کوچولو صداش میکنم نسبت به هیچکس دیگه ای اینجوری نیستم ها فقط نسبت به اون خانم کوچولو اینجوری هستم خیلی خواستم برای دوست داشتن اون حد واندازه ای برای خودم تعریف کنم ولی نتوستم برام درست مثل خانواده درجه یک منه،من پدر ومادروبرادر ومخصوصا خواهر خودم رو بی حدو اندازه دوست دارم اونم بی حدو اندازه دوست دارم،میدونم اشتباهه ولی دست خودم نیست وقتی پیش اونم هیچیم دست خودم نیست حتی وقتی خیلی از دستش عصبانی باشم فقط کافیه بهم یه لبخند بزنه اگرم که از ته دلش بخنده کلا از این رو به اون رو میشم
درک اینا برام سخته آخه چرا نسبت به اون این جوری هستم حتی نمیتونم از دستش دلخوربشم