نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.
یک روز کاری تموم شده. به خوبی و سلامت. برمی گردم خونه. خوبم. این آخر هفته مهمون دارم. فامیل های درجه 1 شوهرم. اون هایی که به حساب میان.
من همه چیز رو مرتب کردم. من به همه کارهام میرسم. من دارم همه چی رو مثبت می بینم. همسرم کمکم میکنه. میخوام خوش رو و مثبت باشم...
همسرم خوب تر از اونیه که بخواد ناراحتم کنه. من همه ی حواسم به کدبانو بودن خودمه...
این یه شروع دوباره نیست. یه روند همیشگیه.
من پر از خوشحالیم.
آقای مدیر همدردی لطفا این تاپیک رو نبندین. من بهش احتیاج دارم.
سلام خانمی.چقدردلمون واست تنگ شده بود.چه خوب که برگشتی.خداروشکرکه همه چی خوبه. :72:
من به چه چیزهایی پایبندم؟ چه اصولی برای خودم دارم؟ باید خط قرمزهام معلوم باشه.
مهمونی خوش گذشت. عالی بود. خدا رو شکر. من میزبان خوبی بودم. خوب تر از حد انتظار مهمان ها و شوهرم. اما چرا؟ چون به یه جمله پایبند بودم. یه نصیحت مردانه :
"خوش رو باش، مهربون باش، بذار شوهرت هر طور که دوست داره رفتار کنه(گیر نده، آزادش بذار)."
همسرم راضی و آرومه. ازم تشکر کرد. خودم هم راضی هستم.
بهتون تبریک میگم که به این حس شیرین رسیدین
ما رو هم از تجربه ها و راهنماییهاتون بی نصیب نذارین :72:
یک راه و روش درست رو انتخاب کردن و به اون متعهد بودن و اونو با تداوم و به تدریج طی کردن...
تداوم....
تدریج...
تعهد...
تداوم : صبر می خواد. حوصله می خواهد، پشتکار میخواد، گاهی بی خیالی ظاهری می خواد نسبت به چیزهایی که میخوان منحرفت کنن. امیدواری و انرژی می خواد.
تدریج : قرار نیست خودنمایی کنی، آروم و آروم و منطقی. ذره ذره و با آرامش. آرامش می خواد. کافیه نمودار رو به صعود باشه.
تعهد : نظم می خواد، پایبندی به مقررات لازمه. زتدگی باید تابع قانون باشه. ساعت، دقیقه ها، ثانیه ها، آدم هاف حرف ها، قول ها و قرارها، قواعد رو اگر هم گاهی لازم به نظر نمیاد، تو جدی بگیر.
اولویت ها رو مشخص کن:
اگر نمیخوای آشغال توی خیابون بریزی، هیچ وقت نریز.
اگر قرار نیست صبح ها دیر سر کار برسی، هیچ وقت دیر نکن.
اگر قرار نیست پشت سر کسی حرف بزنی، هیچ وقت غیبت کسی رو نکن. راجع به هیچ کس بد نگو، این خط قرمزت باشه...
اگر به تلقین مثبت اعتقاد داری، هیچ وقت تلقین منفی نکن. حرفها و فکرهای مثبت رو تکرار کن.
اگر خوشبختی، پس بخند!
شوهرم رفتار و کردار خوبی داره و خدا رو شکر که من ازش راضیم.
ما مهمونی خوبی رو پشت سر گذاشتیم.
اون این ماه برام پول میریزه، همون مقداری رو که میتونه.
اون امروز خوش رو تر از همیشه به خونه میاد.
امروز مدیرم از من راضیه. من بهترین گزارش کار رو بهش تحویل میدم.
امروز همه ی ظرف ها رو با همسرم می شورم و همه جا رو دوباره مرتب می کنم.
برای خونه تکونی برنامه ریزی می کنم.
کجایی بابا درود
کشتی مارو چه خبر چیکارا میکنی بشین کامل توضیح بده ببینیم چه خبره چی شده خداروشکر خوشحالی
خداوکیلی هرروز توی همدردی من تنها نه خیلی های دیگه منتظر بودن ببین نتیجه چی میشه کامل بنویس
- - - Updated - - -
:302::102:
خیلی نامردی شد اینوسط در حق من فکر کردم زودی بنویسم اولین نفرم :311:
ولی خداوکیلی خیلی خیلی خوشحالم از صبح سرم خلوت بود دوتا مشتری داشتم یکیش که هیچی سود نداشت دومیشم که نسیه بودش :58: ولی درکل واجب شد این خبر خوب رو به همسرم بدم اونم خیلی خوشحال میشه .
حالا تعریف کن این چند وقته نبودی چیکارا کردی شوووهرت اینقدی حرف گوش کن و خوب شده؟
- - - Updated - - -
خداوکیلی یه لحظه وایسا این چیه اخه نوشتی ؟!!!!
امروز همه ی ظرف ها رو با همسرم می شورم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!:160::33:
capitan کجایی باز بیا به من بگو زن ذلیل :58:
اینا رو یادم میمونه. جالب بود "هیچ وقت"نقل قول:
نوشته اصلی توسط she
خاله قزی تو تایپیکای دخترونه چیکار میکنی؟!
سلام دوستان. من برگشتم توی این تاپیک که باز بنویسم، فکر کردم اشتباهی اومدم! از پست هاتون ممنونم... راستش آخرین بار که اینجا نوشتم قرار بود بریم شهرستان و قرار بود همه چیز خوب باشه اما نبود. نشد.
من هیچ اشتباهی نکردم. هیچ اشتباهی. تک تک نکات لازم و ایمنی رو رعایت کردم. اما وقتی خسته و کوفته از راه رسیدیم خونه مون، هنوز لباس هامون رو در نیاورده بودیم که همسرم دعوا رو شروع کرد. یه دعوای خیلی بد و بدون هیج دلیلی.
ماجرا این بود که رفتار خونواده اش با ما علنی تر و بدون رودربایستی تر شده. همه اون چیزهایی که از بدی هاشون اوایل ازدواج می گفتم و شوهرم نمی پذیرفت حالا علناً داره میبینه و بعد با خانواده من مقایسه می کنه و اعصابش خورد میشه.:161:
این بود که دست پیش رو گرفت که پس نیوفته. فکر می کرد من باز هم می خوام گلایه کنم از خانواده اش و پذیرفته بود که حق دارم. بنابراین یه دعوای زرگری راه انداخت.:grief:
من که نمی فهمیدم چی میگه فقط بهش می گفتم که تو دیوونه شدی! و نتونستم اون وضعیت رو کنترل کنم. هنوز لباسم تنم بود و بعد از 10 ساعت توی جاده بودن خسته بودم و نمی فهمی دم چش شده و چی داره میگه. بدتر از همه شروع کرد به پدر و مادرم گیر دادن و گفت که فلان حرف ها رو زدن که همش دروغ محض بود. ما همش کنار هم بودیم و اون اصلن با والدین من تنها نمونده بود و حتی اگر می خواستم هم نمی تونستم باور کنم.
.
.
بعد از اون ماجرا دیگه نیومدم بنویسم. مریض شدم و از گردن تا نوک پام سر میشد و تپش قلب گرفتم و رفتم آزمایش دادم و سردرد و گریه و ... کم آورده بودم. رفتارش غیرقابل تحمل شده بود.
.
.
تا اینکه چند وقتی به خاطر اومدن یه مهمون اوضاع بهتر شد... باز هم 22 بهمن رفتیم شهرستان و رفتار شوهرم بدتر از همیشه بود. خیلی خیلی نفرت آمیز. تا اینکه جلوی خانواده ام دعوامون شد. پدر و مادرم اوضاع رو کنترل کردند و با حرفها و رفتار درست مادرم اعتمادش رو جلب کردند و با هر دومون حرف زدند و از هر دومون قول گرفتند که با هم همدل و یک رای باشیم.
.
.
اوضاع چندان بهتر نشد. اون کینه ایه و از هر حرفی پرونده درست می کنه. اما من هم باعث خیلی از حرف های مزخرفی هستم که حالا توی فکر و ذهن اون مونده و چرک کرده.
:47:
هفته ی گذشته مطابق سلیقه ی خودش و خانواده اش، همه اون ها رو مهمون کردیم و من فقط لبخند زدم و ابراز خوشحالی کردم و نسبت به کوتاهی های شوهرم بی اعتنا موندم.
حالا اون دوباره راضی به نظر میاد.:18:
حالا دارم اشتباهاتم رو لیست می کنم و می خوام به همین لبخند و بی اعتنایی به بدی ها و مثبت نگاه کردن و اعتماد به نفس و همه اونچه یاد گرفتم عمل کنم و ادامه بدم...:72:
- - - Updated - - -
اینجا که من ایستادم، هر اشتباه کوچیکی به معنای سقوط به دره است.
و هر قدم مثبت بزرگی فقط یه قدم مثبت کوچیکه.
ولی من تداوم و تدریج و تعهد رو در پیش گرفتم و دیگه نمی خوام اوضاع زیگزاکی (خوب/بد/خوب/بد) داشته باشم. می خوام همش نمودار صعودی خوب و بهتر و بهتر باشه.:43:
- - - Updated - - -
راجع به ظرفا... :)
بهتره کم کم شروع کنه به فعالیت توی کارهای خونه... بهتره یه قدمی برداره. بایدی نیست البته.. :305: من حتی پیشنهادی هم بهش نمیدم. مختاره که خودش تصمیم بگیره. خیالتون راحت آقای خاله قزی!
برای پرده ها و خونه تکونی هم همینطور. در شرایط جراتمندی نیستم فعلن.
اولا چرا لایک و تشکر نزدی اینهمه ذوق زده شدم پست دادم :160:
دوما کاپیتان جان فدات شم بعدا به حسابت میرسم پوستتو میکنم خیالت تخت :311:
دقیقا به مشکل خوبی اشاره کردی خودت کامل متوجه شدی چه خبره و شوهرت چرا اینکارو میکنه داره فرار رو به جلو میکنه.انصافا سیستمدار قهاریه :311: واقعا دمش گرم که کارش درسته.
این گل تقدیم به شما که میدونستی چرا اینکارو میکنه و خداروکری هم چیزی نگفتی :72:
درسته همش دنبال بهتر شدنی ولی خواهشا خودتو اذیت نکن لطفا یکم بخودت استراحت بده خداوکیلی همینی هم که هستی از بیست بخوام بهت نمره بدم 18یا 19 میدم چرا داری خودتو اذیت میکنی؟ شوهرتم مقصر نیست فقط نمیخواد جلوی تو کم بیاره واسش سخته واسه یه مرد خیلی سخته کم بیاره جلوی همسرش و خانواده همسرش مخصوصا اینکه تو هم خیلی خوبی و خانوادتم دوسش دارن و اخلاقای خوبی دارن نمیخواد کم بیاره همین میبینه خانوادش چجوری هستن.
در مورد خودمم همینجوری هستم وقتی میرم خونه پدرخانومم الکی هم شده گیر میدم کلا خوشم نمیاد کم بیارما یکجورایی واسه ما مردا افت داره :311: همسرمم اتفاقا خیلی خوبه خیلی هم دوسش داره و خیلی هم بهش افتخار میکنم شوهر شما هم همینجوریه.انصافا هم آدمای خیلی خوبی هستن راستی خانومم همش همینو میگه:ااااااااااااا چطور میری خونه بابات یک گوشه میشی ساکت هیچی نمیگی در ورد هیچی نظر نمیدی وقتی میای خونه ما دم در میاری :311:
بخدا واسه شما هم همینه.
گرچه بازم گفتم الانم میگم ما مردا همینیم که هستیم خودمونم خیلی دوس داریم عاشق خودمونیم :43:
- - - Updated - - -
بانو she در مورد ظرفا داستان داره قضیش این کاپیتان با یه بنده خدای دیگه هی بهم گیر میدن تو چرا همش طرف دخترا رو میگیری و زن ذلیلی واسه این از خودم دفاع کردم.
ولی انصافا ظرف شستن خیلی یجوریه واسه من یکی هرکاری کنم اینکارو نمیتونم خیلی بهم برمیخوره بخدا اصلا حس مردونه ندارم.ولی خونه تکونی رو انجام میدم و بقیه کارای خونه کمک میکنم کاری بگه همسرم:72:
واسه لاک و تشکر حق با شماست. گفتم اول جواب پستتون رو بدم تا نرفتی! :311: الان انجام شد با کمال میل و اگر صبر می کردی هم انجام میشد جتمن. :)
واقعن ممنونم از اینکه اهمیت میدی و پیگیری می کنی و نظر میدی و راهنماییم می کنی. جدا می گم.
شما آقایون همیشه همینجوری هستینا خداییش. بابا صبر کنین ما تشکر می کنیم. :303:
.
ولی راهی هم هست که اون خانواده منو مث خانواده ی خودش بدونه. این باید شدنی باشه. مگه نه؟
من خودم خانواده همسرم رو خیلی دوسشون دارم خوبن خداوکیلی.
حالا که فکرشو میکنم میبینم واقعا همینجوری هستن خیلی از مردا اتفاقا دیروز همین مشکل رو یکی از بچه ها داشت مدیر همدردی هم براش نوشته بودش وایسا ببین میتونم برات پیداش کنم؟
http://www.hamdardi.net/thread32208-2.html
ولی در هر صورت یه صفحه جدا براش باز کن نزار توی این صفحه بزنیم حس خوبت خراب بشه کلی من یکی از این نوشته و تیترت احساس شادی و خوشی کردم:72:
ولی در کل برخوردت خیلی خوب بود و مناسب.سعی کن اولا کل کل نکنی اصلا دوما بعضی وقتا به شوخی چیزی میگه اعصابت خورد شد جای کل کل شما هم به شوخی و خنده بگو وقتی خیلی عصبانی هستی.فقط تحقیرش نکن که خودش بیشتر داره درد میکشه شما دیگه قوز بالا قوز نباش.
تو خوبی و بزرگ چون توی ذاتته و باید باشی:72: راستی یه لطفی کن به تاپیک بانو الهام یه سر بزن.فکر کنم الان شدی سردسته بانوان محترمه تالار.شاید خودت میدونی شایدم نمیدونی ولی واسه خیلی ها توی این تالار شما و ایسادگیت شده الگو من یکی خیلی مطلب ازت یاد گرفتم مخصوصا اینکه روحیه بالایی داری و همیهش امیدواری و کم نمیاری:104:
http://www.hamdardi.net/thread31522-5.html#post318611
دختر خوبیه فقط یکم کم آورده
سلام دوستان و مخصوصا she عزیز خوشحالم که خوشحالی.ببخشید که توی تاپیکت پست مربوط به خودت رو نمی زارم اما واقعا درمونده ام .میشه از شما و همه دوستان بخوام به تاپیک منم سر بزنن ممنون می شم.:302::302::302:
نمی دونم شاید توی بیان احساساتم ضعیفم که همه ازش می گذرنو عمق فاجعه زندگی منو درک نمی کنن.نمی دونم.
http://www.hamdardi.net/thread-32125.html
ey baba motaheli enghad pichidas?:undecided:
بانو روشنک اولا فارسی بنویسین جزو قوانینه
رسیدن به خوشبختی تلاش و کوشش بسیار میخواد.پفک نمکی و چیپس نیست در هر بغالی بفروشن
بانو she واقعا کارش درسته و امیدوار و الگو :72:
سلام من فکر کنم اگه شما خونواده اونو مثل خونواده خودت بدونی و باهاشون صمیمی باشی و ازشون ایراد نگیری اونم به تدریج و خیلی آروم به خونوادت نزدیک میشه:72:
- - - Updated - - -
سلام من فکر کنم اگه شما خونواده اونو مثل خونواده خودت بدونی و باهاشون صمیمی باشی و ازشون ایراد نگیری اونم به تدریج و خیلی آروم به خونوادت نزدیک میشه:72:
سلام عزیزم،
نه راهی نیست. هرگز کسی قابل مقایسه با مادر آدم نیست، حتی پدر!نقل قول:
نوشته اصلی توسط she
هرگز کسی برای ما مثل پدر نمیشه، یا مثل خواهر و برادر. حتی نزدیک ترین دوست ها.
یادته چه حسی نسبت به داشتن یه بچه داشتی؟ وقتی اون بچه به دنیا بیاد، متوجه میشی که رابطه شما منحصر به فرده. هر قدرم که تو براش بد باشی، حتی اگه کتکش بزنی، یا هر ظلمی بهش بکنی، اون فقط یک "مادر" میشناسه، و اون تویی.
بعضی حس ها جایگزین ندارن.
تو خونواده همسرت رو با چشم های عادی نگاه می کنی، اما اون با حسش با خونوادش ارتباط برقرار می کنه.
اگه بتونی حسش رو بپذیری، دیدت عوض میشه.
==================================================
==================================================
یه نکته کلی:
از چشم های من (و احتمالا خیلی از اعضای همدردی) در رابطه ی تو و همسرت، تو خیـــــــــلی قابل درک هستی (تلاش هات، نقص ها و کم آوردن هات قابل درک هستند). و همسرت غیر قابل درک و گاهی خیلی عجیب غریب.
این یه نشونه ست از اینکه تو خونه شما یه زن هست که شوهرش رو درک نمیکنه... و درنتیجه یه مرد هست که تنهاست، به لحاظ عاطفی تامین نیست... بنابراین قدرت حمایت از همسرش رو نداره، توان مرد بودنش کم شده... و مردی که حس کنه به اندازه کافی مرد نیست، اعصابش بدجور به هم میریزه و شروع می کنه به خالی کردن خشمش روی هرچیزی که بتونه... بد میشه، بد...
مردها به لحاظ احساسی آسیب پذیر ترن و بیشتر به مراقبت احساسی نیاز دارن... به همین خاطر وقتی احساس طرد شدگی می کنن، معمولا رفتارهای آن نرمال زیادی از خودشون نشون میدن...
اگه می تونستی به جای تلاش برای ارتباط با این رفتارهای ناپسند، سرچشمشون رو خشک کنی، عالی بود...
بانو she
ببخشید بخدا عذاب وجدان گرفتم احساس میکنم واسه اینکه روحیتون خراب نشه خیلی تایپیک های مشکل دیگران رو نمیخونین میخواستم ننویسما ولی از دستم در رفت واسه بانو الهام 20 رو میگم نظر دادین :72:
ولی در هر صورت دقت کرده باشی بعد این موفقیت چشمگیر شما خیلی های دیگه امیدوارتر شد و اونایی که ناامید بودن هم امیدشون رو دوباره بدست آوردن پس حواست به زندگیت باشه خواهشا :104:
مرسی دوستان از توجهتون. خانواده ها، خانواده ها، خانواده ها. چطور اون ها توی همه ی دعوا ها و مشکلات ما حضور دارند؟ چون اون ها بارزترین دلیل اختلاف فرهنگی من و همسرم هستند. اون ها سفت و محکم سر جای خودشون ایستادند و نمیذارن ما به هم نزدیک تر بشیم. نه در واقعیت بلکه در ذهن من و همسرم اینطوریه.
.
من واقعن احتیاج دارم اولویت های شخصی و مرزهای خودم رو داشته باشم. نه تحت تاثیر خانواده ام و نه تحت تاثیر همسرم و نه تحت تاثیر شرایط بدون ترس و انفعال.
.
مثلا در مورد تولد خواهرم. چرا می ترسیدم و محکم حرف نزدم؟
.
در مورد تماس خاله ی همسرم برای تشکر از مهمونی. چرا حرفم رو درست نگفتم؟ چرا می ترسم؟
.
چون منفعل هستم و تکلیفم با خوب و بد چیزها معلو م نیست. تکلیف همسرم رو هم با خودم معلوم نکردم.
.
حالا که روحیه ی خوبی دارم و سرحالم و امیدوارم و رابطمون هم شکل مناسبی داره، وقت خوبیه که تکلیف خودم رو با خودم معلوم کنم!
1. همسرم رو درک می کنم.
2. زندگیم رو دوست دارم.
3. این زندگی من و حقه من و انتخاب منه و من خوشحالم به خاطرش و اجازه نمی دم کسی برام دلسوزی کنه.
4. زندگیم رو به سمت اعتماد و شفافیت می برم.
5. به همسرم و موفقیت هاش افتخار می کنم.
6. حساسیت هام رو کمتر می کنم.
7. تعادل رو رعایت می کنم.
تعادل. تعادل زمان خوبی و دوستی کار سختریه برام... همه چیز در حد و اندازه ی خودش.
کاری رو امروز بکن که همیشه می تونی انجام بدی. نه بیشتر و نه کمتر. درست و به اندازه.
خواهش می کنم ازت هر چیزی ازت می پرسن همون موقع جواب نده. اول فکر کن! بعد بگو!
زبان، این شگفتی بزرگ خلقت رو فراموش نکن!
لابد خدا فکر کرده ما انسانیم و بلدیم حرف بزنیم که بهمون زبون داده دیگه!:18:
- - - Updated - - -
مرسی میشل جان از تحلیلت.
همسر من اولش بسیار بی تجربه بود. زن ها رو نمی شناخت و تحت تاثیر مادرش رفتار می کرد. رفتارهایی که از ته دلش نبود و خودش هم نمی فهمید داره چه کار می کنه.
زندگی مون بی ثبات شد و هر واکنش مادرش زندگی مون رو بهم ریخت.
حساسیت های من اوضاع رو بدتر کرد. نتونست به من اعتماد کنه. منو در مقابل خودش و خانواده اش دید.
بعدش کم کم دعواهای بی اهمیت و احمقانه مون تبدیل به کینه شد و کینه توی قلبش موند. هر حرکت ساده ای رو بد تعبیر کرد و شروع کرد به تلافی.
پول نداشت، کار نداشت، اطلاعات عمومی بالایی نداشت، مردسالار بود، بی تجربه بود، وابسته به مادرش بود و من رو حمایت نمی کرد.
می خواست من رو سر جای خودم بشونه. می گفت من مغرورم و فکر می کنم خیلی می فهمم.
من هم احساس می کردم زندگی به پایان رسیده و من بدبخت شدم. غر میزدم، گیر میدادم، خسته می شدم، ...
این شد که دلمون یکی نشد.
حالا....
هیچ کاری نکردم. فقط نگاهم رو عوض کردم. یه لنز دیگه گذاشتم و به قول تو دارم سعی می کنم این مرد رو درک کنم. مردی که اتفاقن اگر اعتماد کنه به کسی ازش تاثیر میگیره و اتفاقن می تونه خیلی هم مهربون باشه.:43:
برای کار و زندگیش در حد خودش تلاش کرده و نمی تونم موفقیت هاش رو نادیده بگیرم.
اون از پس مدیریت خرج خونه برمیاد. فقط من باید کمکش کنم...
سلام.
فوضولیه ها میدونم.ولی چی میخواستین بگین که نگفتین؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط she
میخوام بدونم یعنی چقد سخت بوده که قورتش دادین!!!
خانم she ' خوشحالم شرایط شما بهتر شده ، روحیه شما بهتر شده ، امیدوارم با مدیریت و کنترل درستی که روی موقعیت ها انجام میدید این شرایط خوب را پایدار نگهدارید.
سلام دوستان. مرسی آقای علیرضا:72:
الهام جان من هنوز آدم منفعلی هستم. به اندازه کافی صریح و محکم حرف نمیزنم . وگرنه موضوع خاصی در بین نبود. باید بهتر تصمیم بگیرم و رفتارهام همه با حرفام و اهدافم هماهنگ باشه تا طرف مقابلم هم بدونه چی از می خوام.
سلام خانم she.امیدوارم همیشه خوشحال و خوش بخت باشید:72:
یه سوال داشتم...
من باشوهرم دررفتارش با خودم با بقیه و حتی رفتارش با خودش مشکل دارم.البته مدتیه درقبال رفتارهاش برای جلوگیری از غر زدن وایجاددعوا :203:بیشتر سکوت میکنم.هرچند راضی نیستم.
میخواستم بپرسم شما چطور با این مشکل که ته دلتون اجازه بدین شوهرتون هرجور میخواد رفتار کنه کنار اومدین؟
با دود بر بانو she گرامی
با عرض پوزش بانو bahar1990 خواهشا در مورد مشکلتون تایپیک جداگانه باز کنین.
فکر کنم بانو she بیشتر نیاز به همراهی و تشویق دارن توی مسیری که دارن طی میکنن.من یکی که خیلی از شخصیت ثابت قدم ایشون خوشم میاد.
یه پیشنهاد به مدیران تالار میدونم خواسته زیادی هستش ولی ته دلم مونده یکجورایی میشه خواهشا بخاطر اینکه ایشون الگوی خوبی هستن باری بقیه چه زن و چه مرد توی تالار بعنوان تشویق ایشون رو بصورت افتخاری جزو مشترکین سایت کنین.
پولش ارزش نداره میخواد بشه سالی چهل تومان که واقعا یه شلوار لی قیمتش بالاتره.ولی مثل کارت های هزار آفرین دوره دبستان.:72:
سلام دوستان. من چند بار نوشتم و نوشته ام پرید. این بود که فاصله افتاد.
مرسی خانوم فرشته ی مهربون که بهم سر میزنی.:72:
مرسی آقای خاله قزی، از حس خوبت.:72:
سلام بهار جان.نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar1990
اینطوری نیست که همسرم هر کاری کنه من راضی باشم که! هیچ وقت هم اینطوری نخواهد شد. اما غر زدن، دعوا و بحث که میشه پرخاشگری رو کنار گذاشتم. سکوت و رضایت ظاهری و تحمل رو هم که میشه انفعال دارم مدیریت می کنم.
- - - Updated - - -
جراتمند رفتار کردن احتیاج به تمرکز و دقت داره. باید همیشه حواست جمع باشه . حداقل تا زمانی که داری تمرین می کنی.
مثل دوچرخه سواری میمونه. تا یاد نگرفتی باید خیلی مواظب باشی که نیوفتی.
و من تمرکز و حواس جمع بودنم کمه. دیر می فهمم که چی شد و باید چی می گفتم و چیکار می کردم.
الان در دوران عشقولانگی هستم. زیاد وقت ندارم. چون عید نزدیکه و رفت و آمدها ممکنه دوباره تنش ایجاد کنه. باید یه دستاورد درست و حسابی از این موقعیت داشته باشم.
***********
بهار جان تاپیک مشاوره آقای sci رو با من بخون. و از روی اون تمرین کن. تنها راه اینه که خودمون تغییر کنیم و درست رفتار کنیم. تاثیرش روی همسرامون فوق العاده است!
سلام دوست خوبم
نمیدونی چقدر خوشحال شدم که دیدم برگشتی، اون هم با دست پر
خیلی برات خوشحالم و از حس خوبت منم حس خوبی گرفتم
تو که رفتی منم دیگه نیومدم (هنوز این حس وابستگی رو دارم)
من دارم تمرین میکنم ولی نه با مداومت تو
هر وقت کارو خراب کردم تازه یادم میاد که جرات مندی چی بود و چطور بود
دقیقا منم سعی کردم خوش اخلاق تر باشم و کمتر غر بزنم ولی موفقیتم به اندازه شما نبود
موفق باشی عزیز دلم
سلام ستایش جان ، من هم از دیدنت خیلی خوشحال شدم. کاش باز هم گاهی بیای و بنویسی.
:72:
مردها خیلی بیشتر از اونکه ما فکر می کنیم احساسی هستند. همسر من خیلی آسیب پذیره. خیلی هم تاثیرپذیر.
کم حرف و خودداره و در مواقع معمولی متوجه نمیشم چون احساسش رو بهم نمیگه.
با این کشف جدیدم نمی دونم چطوری باید برخورد کنم!
باید خیلی بیشتر مواظب رفتار و حرف هام باشم. خدایا !
وقتی از شیرینی هایی که برای مدیرمون آورده بودند و بهمون داد تعریف می کردم، گفت از شیرینی هایی که من برات میگیرم بهتر بود؟:47:
قیافه اش شبیه بچه ها شده بود که مامانشون اونا رو با یه پسربچه ی دیگه مقایسه کرده و ممکنه ستاره بهشون نده! حتی در این سطح نازل هم آسیب پذیره !
بگو من در نظرت بهترم!
اصلن برای مردها خوب بودن کافی نیست! اون ها احتیاج دارند بهتر باشند!
در زمانی که رابطه مون در یه حالت دوستانه و صمیمی هست، بیشتر میتونم بشناسمش. کمی سپرهای دفاعیش رو کنار میذاره. فقط کمی. در این شرایط بسیار هم تاثیر پذیر میشه ازم.
حالا من باید چی کار کنم؟ الان که تونستم به این نقطه برسم، چطوری تعادل رو حفظ کنم؟ چطوری نتیجه بگیرم؟ ببینید الان وقت کاشته، که بعدن توی مشکلات و سختی ها و یا تصمیم گیری ها و.... بتونم برداشت کنم !
اون داره میگه یادم بده ! من چی می خوام یادش بدم؟ دیشب شام درست کرده بود... به خاطر خودش. چون سرما خورده بود. منتها قضیه به این سادگی هم نیست. من به اینجا رسوندمش...
بیشتر باید حواسم رو جمع کنم. بیشتر باید مواظب باشم. خودم رو کنترل کنم.
مادرم داره میاد پیشمون دو سه روز (هفته ی آینده)
تولد شوهرم نزدیکه (دو هفته ی آینده)
عید نزدیکه ...
- - - Updated - - -
1. یه نکته ی مهم یادم اومد : نظم.
شوهر من بی نظمه. من هم معمولی. باید روی چندتا قضیه ی منظم بودن کار کنم.
بردن آشغال ها به موقع // شستن سر به موقع (نه آخر شب که من خوابیدم و بعدش سشوار میزنه!) // خوابیدن به موقع // تمیز و مرتب تر بودن // نظم ...
- - - Updated - - -
2. یه چیز دیگه اینکه سر کار بهم زنگ بزنه ...
3. مهربون تر صدام کنه .. جان و عزیزم و اینا.
4. پیش مامان باید ازش تعریف کنم ؟ با توجه به دعوایی که جلوی اونا داشتیم؟
نکنه همه چی یه طرفه است؟ چون من خوبم اونم خوبه؟ نکنه دارم خودم رو گول میزنم ؟
آقای توجیه توی یکی از تاپیک ها گفته بود رابطه ی جنسی و معمولی بودن همه چیز نشوندهنده ی دوست داشتن نیست ... نشون دهنده ی هیچی نیست...:05.18-flustered:
درود بانو she
در مورد شیرینی احتمالا منم بودم همسرم میگفت همینجوری جوابش رو میدادم.کلا مردا حسودن یکم باید حواست رو جمع کنی.البته یکچیزم هستا شما و همسر خودم چون همش قربون صدقه میرین ماها دوس داریم یکم خودمون رو لوس کنیم.:227:
گذشته هرچی بود تموم شده حالا که پسر خوبی شده بهش جایزه بده:72:
در مورد رابطه جنسی بانو she منظور توجیح عزیز توی دوران عقد و نامزدیه واسه یه مشکل خاص یکی از کاربرا چون میگفتش شوهرش ازش خوشش نمیاد از هیکلش. وگرنه کلا وقتی علاقه باشه بین دوطرف بنظر من توی رابطه جنسی کاملا مشخص میشه.
در مورد نظم چون منم مثل آقاتم خیلی سخت نگیر ولی شلم نگیر.کلا خیلی هم دوس نداریم منظم باشیم یکم سخته
2.زنگ و پیامک خوبه ها ولی میتونی بهش یاد بدی مثلا بهش پیامک بده خوبی شوووهری خوشگل چیکار میکنی و سعی کن یکم سوالی باشه ولی جوابش کوتاه باشه که ترغیب بشه جواب بده
3.اینو دیگه بایست یه کاری کنی وقتی با جان و عزیزم صدات میکنه با لبخند بیشتر و مهربونی بیشتری برو پیشش و بهش جایزه بده مخصوصا خوردنی.یا آمار بده مثلا به دوستت اومد خونتون وقتی شوووهرت اینجوری صدات کرد.بهت بگه بابا خوشبحالت شوهرت چقدی خوب صدات میکنه.ولی کلا جلوی دیگران عزیزم گفتن یکم چندش آوره(البته نظر منه ها)همون خانم بهتر میپسندم من.واسه ما مردا خانوم یا همسری میگیم همون حکم عزیزم رو داره
طول میکشه شما خمیر مایت درسته و پیش ضمینه خبو بودن رو داری ایشون یکم سختشه صبور باشی درست میشه ماشالله شما هم که کارت درسته :104:
کلا یادت باشه دفعه بعدی مثل شیرینی پیش اومد تندی پشتش بگو ولی بپای خوشمزگی شیرینی هایی که تو میخری نبود از کجا میخری کلک اینقدی خوشمزست بگو به دوستامم بگم.
اینو میگفتیا همون جا واست بندری میرقصید :311:
باز هم ماجرای سفره هفت سین و رفتن به شهرستان...
احساس می کنم تلاش هام بی فایده بوده.
باز هم این که من مرد هستم و تو باید پشت سر من بیای.
باز هم گریه و شب نخوابی.
زور نمیگه. آخرش می مونه اما خون به چگرم میکنه.
و من هنوز هم جراتمند نیستم. چون وقتی قهر کرد رفتم پیشش خوابیدم. آقای sci باید معمولی رفتار کنم تا یاد بگیره درست حرفش رو بزنه. اما من طاقت نیاوردم و رفتم سراغش.
میگه مادر من عیدها پیش مادرشوهرشه. من نمی فهمم ما چهارساله دیگه امسال... ندیدم مادرش پاشو خونه ی مادرشوهر بذاره والا. مثل کارد و پنیرن. ولی شوهرم نمی بینه فقط حرفای مادرش رو می شنوه.
من چیزی نگفتم. بیشتر سکوت کردم و آروم گریه کردم...
لعنتی.
صبح بوسم کرد و رفت. نمی فهمه که ازش متنفر میشم این همه نفرت رو که به وجود میاره یعنی نمی بینه؟
درود بانو she
بقول آبجیم چیزی رو که نمیتونی تغییرش بدی پس قبولش کن و بپذیرش :72: با حرص خوردن و غصه خوردن چیزی عوض میشه بجز اینکه خودت اذیت میشی.
مگه چند روز میخواین اونجا بمونین؟
سلام دوست عزیز .یه زمانی برای منم این مسائل یه معضل بزرگ بود اما حالا با اونا کنار میام .مثل :شب اول عید سیزده به در شب یلدا و... .اما عزیزم یه شب که هزار شب نمیشه ما مجبوریم که با یه سری از مسائل کنار بیام . مگه چه فرقی می کنه سال تحویل کجا باشی ؟می دونم شما هم مثل هر زن دیگه ای دوست داری در مورد یهسری مسائل مستقل عمل کنی یا کنار خانوادت باشی .اما عزیزم تا یه سری حساسیت ها کم نشه چیزی تغییر نمی کنه هم چیز رو به زمان بسپار.
نذار همسرت از اشتیاق و اکراهت و حرف دلت با خبر بشه .
برات ارزوی یه سال خوب رو دارم.
- - - Updated - - -
سلام دوست عزیز .یه زمانی برای منم این مسائل یه معضل بزرگ بود اما حالا با اونا کنار میام .مثل :شب اول عید سیزده به در شب یلدا و... .اما عزیزم یه شب که هزار شب نمیشه ما مجبوریم که با یه سری از
مسائل کنار بیام . مگه چه فرقی می کنه سال تحویل کجا باشی ؟می دونم شما هم مثل هر زن دیگه ای دوست داری در مورد یهسری مسائل مستقل عمل کنی یا کنار خانوادت باشی .اما عزیزم تا یه سری
حساسیت ها کم نشه چیزی تغییر نمی کنه هم چیز رو به زمان بسپار.
نذار همسرت از اشتیاق و اکراهت و حرف دلت با خبر بشه .
برات ارزوی یه سال خوب رو دارم.
دوست خوبم این همه مشکلات بزرگ رو با صبوری حل کردی حالا گیر دادی به یه موضوع کوچیک ...نقل قول:
نوشته اصلی توسط she
اصلا نباید برات مهم باشه ... شما حرفتو بزن ، نظرتو بگو ولی اگه دیدی محالفت میکنه و اهمیت نمیده دیگه خودخوری نکن ... حالا که همه چی رو به بهبودیه حیفه بخاطر یه مسئله جزئی هردوتون ناراحت بشین .... روز عید هم یه روزی مثل بقیه روزا ارزش نداره این همه بخاطرش گریه کنی خودتو ناراحت کنی ... به جای این کارا سعی کن بهت خوش بگذره ...
بذار احساس کنه که مرده و خانومش هم تابعشه ... چه اشکالی داره ؟؟؟؟
به نظرم روز بعد خودت پیشنهاد بده که کجا برین ... همسرت وقتی ببینه همراهیش کردی مخالفت نمیکنه ...
سلام she جان
من با تمام وجود درک میکنم. منم همینطورم
همیشه به هر مناسبتی باید خونه اونا باشم:54:
تازه به جای قدر دونستن یک عالمه پشت سرم غیبت میکنن و شوهرم هم به جای اینکه بفهمه به خاطر اون تمام روزای خوبم رو مجبورم خراب کنم میگه همه زنا میرن خونه مادرشوهرشون:97:
البته همه زنا به جز خواهرهای خودش!!!
اما من با استفاده از تاپیکهای شما و پاییز رابطمو بهتر کردم.
شما هم چیزی نگو نگذار بفهمه دوست نداری بری.:305:
به رفتار مادرش دقت کن ببین کدوم نیازشو خوب برطرف میکنه که ازش حرف شنوی داره
بعد کم کم جای مادرش رو واسش پر کن
موفق باشی:72:
خدا به منم صبر بده
سلام sheعزیز.
درک میکنم وقتی داری این مراحل روطی میکنی به امیداینکه یه روزی برسه که دیگه بدون دغدغه وزحمت فراوون وگریه به اون چیزهایی که میخوای برسی.یعنی میشه؟
فک کنم ماهم سال تحویل بایدبریم اونجا.فک کنم چیه.صددرصد.من فقط تونستم سال اول نگهش دارم.اونم به این دلیل که سال تحویل توی خونه خودمون باشیم واسه اولین بار.امازیادهم خوش نگذشت.میدونی چرادیگه؟؟؟؟چون آقادلش پرکشیده بودواسه خونه باباش.به زوربهم سال نوروتبریک گفت!!!پس به این مکافاتتش نمی ارزه.بزارهرجااون خوشه برید.چون مردهاخوب بلدن که لحظه های خوب روخراب کنن.واسشون هم مهم نیست پس بیا مابازهم کوتاه بیایم وهمه چیخوب شروع شه توی سال جدید.
همیشه هرمناسبتی باشه خونه اوناهستیم.
این روزها هم که موقع خونه تکونی ومن باهزارتا دوزوکلک میرم تابه مادرتنهام کمک کنم.
نمیدونم چی بگم. اماآخرسالی منم هیچ حال خوبی ندارم.امیدوارم سال جدیدواسه همه خوب باشه مخصوصا شما
بانو پاییز خوش بحال مادرتون که یک دختر به خوبی و مهربانی شما داره که بفکرش هست که نگرانشه و برای خانه تکانی آخر سال میاد کمکش درود بر شما بانو :104:
ایشالله سال دیگه یه سال خوب باشه پر از شادی و موفقیت برای شما بانوان فهیم ایرانی :72:
سلام دوستان.
من خوبم و پر از حال و هوای اسفند. سال بعد هم زندگی سختی های خودش رو خواهد داشت. اما اگر از همین لحظه ها استفاده ی خوبی نکنم پس زندگی رو هدر دادم.
پاییز جان اگر به کاری مجبوری، نگاهت رو عوض کن. مهم چیه؟ این که خوش بگذره. همین.
من سال تحویل رو خونه ی خودمون هستم و بعدش میریم شهرستان. برای همگی سال های خوبی رو آرزو می کنم.
شاد و سلامت و جراتمند باشیم. :)
توی سال جدید مراقب "کلمه ها" باشیم.
:305:
سلام مجدد.
نگرانی همیشگی قبل از رفتن به شهرستان کمی عصبی ام کرده. و زبون دلم تلخ شده. آماده ام که حرف های تلخ بزنم...:grief::81::81::81::81:
من هیچ حرف بیفایده ای نخواهم زد. حرفی که گوشت تلخی و کدورت بیاره نخواهم زد.:305: من منفعل - پرخاشگر نمی خوام باشم. این همه گوشه و کنایه ی تلخ چه فایده ای داشتهتا حالا؟
جز ضرر و ناراحتی و دوری من و همسرم از همدیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب نگاه کن! یه زاویه دید خوب برای خودت در نظر بگیر... من خوشحالم. رابطه خوبی با همسرم دارم. میخوام خوشحالتر و خوشبخت تر باشم.
"خوش رو باش، مهربون باش و بذار کاری رو که میخواد انجام بده..." بچه ها این یه رمزه! یه دستورالعمل فوق العاده است! اینو فقط زن های فهمیده می فهمند! :303:
کلمه ها رو زیاد خرج نکن. کمتر حرف بزن. اما خوب و بدون منظور و کنایه حرف بزن!!!:305:
برای خوب گفتن، لازم داری زخم های دلت رو پاک کنی و یه جور دیگه به زندگی نگاه کنی.
ما همونطوری زندگی می کنیم که می خوایم.
جراتمندی
جراتمندی
جراتمندی
مهربانی و حفظ فاصله و استقلال:43::43:
مثل ساعت های قبل از کنکور با خودت حرف میزنی.:smile:
اینقدر نگران نباش، درساتو بلدی...:82:
راستی سلام...
سلام. سال نو همگی مبارک باشه.:72:
من بالاخره غر و غر و ناراحتی رو اول عید راه انداختم. خیلی عصبی بودم. قرار بود 5 روز اول عید رو برم شهرستان و همزمان خانواده ام میومدن تهران و ما نبودیم.
این برای من که دلم واسشون یه ذره شده بود، سخت بود و زور داشت. 5 روز کنار اون ها، 5 روز تعطیلی در خدمت اونا.... این شد که رفتنی بحثمون شد. ولی سعی کردم به خودم مسلط باشم.
5 روز به خوبی مدیریت کردم. بعدش برگشتیم تهران و خانواده ام رو فقط یک روز مهمون کردم و بعدش با هم رفتیم عید دیدنی.
دلم برای مادرم تنگ میشه. اونا برگشتن که برن مسافرت.
دیشب آروم و یواشکی گریه می کردم که شوهرم فهمید و اومد دلداریم داد.
ولی منت نذاشتم. غر غر نکردم و سعی کردم به هر دومون خوش بگذره.
پدر و مادرش راضی هستند. شوهرم هم راضیه و میگه که تعطیلات خوبی بوده. پدر و مادر من هم از این که ما با هم خوبیم راضی هستن.
خب .... گور بابای من ناراضی! :311:
البته من اظهار نارضایتی نمی کنم. بهش گفتم که بهم کنارش خوش گذشته و از اینکه کنارمه خوشحالم.
نمی دونم سردمه... یه چیزی سرده بینمون... نمی دونم... احساس می کنم یه چیزایی سر جای خودش نیست. :47: گرمی و محبتی رو که می خوام توی چشماش و حالتش نمی بینم. نه با خودم و نه با خانواده ام. شایدم حساس شدم. شایدم دارم اشتباه می کنم...
چقدر کم حافظه ام... قبلن چطوری بود؟؟!! کاش بیشتر احساساتش رو بروز میداد که مجبور نمیشدم حدس بزنم.
- - - Updated - - -
باید کمی صبورتر باشم... اون عاشق من نیست ولی دوستم داره. زندگیش رو دوست داره. ولی وجهه ی خودش رو توی خانواده خراب شده میدونه فکر کنم. نمی دونم. زمان لازم دارم تا رفتارهام رو اصلاح کنم.
1. سرویس اضافه دادن ممنوع.
2. سست و مردد بودن ممنوع.
3. حرف اضافه و بی فایده ممنوع.
4. گوشه و کنایه ممنوع.
5. صبر. خونسردی. صبر. خونسردی.
6. قاطعیت و مهربانی.
7. رفتار درست، منطقی.
8. گیر دادن، حساس شدن، زوم کردن روی حرفاش ممنوع.
9. مخالفت اساسی تا اطلاع ثانوی ممنوع.
10. صحبت کردن تحت هر شرایطی راجع به خانواده اش ممنوع.
سلام دوستان.:72:
تمام مواردی که می خواستم رعایت کردم. تعطیلات خوبی داشتم تا آخرش.:43:
فقط یه اشتباه داشتم. باهاش دردودل کردم... راجع به اینکه چقدر دلم برای مادرم تنگ میشه و چقدر اذیت میشم که نمی تونم ببینمش طی سال و چقدر دلتنگش میشم و این حرفها.
اون موقع دردودل همه چی خوب بود اما بعدش ... حالا هر روز به جای یه دفعه دو دفعه به مادرش زنگ میزنه!!!!!!:grief::grief:
همین.
و دوم اینکه یکم به حالات و حسش وابسته شدم. دیروز مهربون نبود، منم حالم گرفته شده بود.:47: این وابستگی عاطفی منو از زندگی میندازه.
1. وابستگی عاطفی ممنوع.
2. به خودم باید برسم یه کم.
3. درد دل هم که کلن مممممممممممممممممممنوع.
سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط she
من متوجه این قسمت نشدم. اشکالش چیه؟ یعنی چطوری ربطش می دی به درد و دلی که با همسرت داشتی؟
فکر کردم شاید با حرفهای شما بیشتر متوجه محبت مادرش و نعمت داشتن مادر شده و داره سعی می کنه بهش محبت کنه.
منظور بدی نداره و قصدش اذیت کردن شما نیست.