می روم
می روم ... اما نمی پرسم زخویش
ره کجا .. ؟ منزل کجا ..؟ مقصود چیست
بو سه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
نمایش نسخه قابل چاپ
می روم
می روم ... اما نمی پرسم زخویش
ره کجا .. ؟ منزل کجا ..؟ مقصود چیست
بو سه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
آه ... آری ... این منم . اما چه سود
او که در من بود دبگر نیست نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود آخر کیست کیست
در خم پس کوچه هاي زندگي آرزو گم کرده تنها مي روم
در شيار روشن تاريک شب لنگ لنگان سوي فردا مي روم
مي روم شايد که در دشت شفق بينم آن رنگين پر خورشيد را
مي روم شايد به بام کهکشان بينم آن تک اختر اميد را
بسته ام بار سفر از شهر خود مي روم آشفته تا شهر دگر
گشته ام بيگانه با هر آشنا مي روم شايد شوم بيگانه تر
دلم گرفته است...ميخواهم بگريم اما اشك به ميهماني چشمانم نمي آيد ,تنم خسته و روحم رنجور گشته و ميخواهم از اين همه ناراحتي بگريزم اما پا هايم مرا ياري نميكنند . مانند پرنده ايي در قفس زنداني گشته ام .
بغضی عجیبی گلویم را می فشارد می خواهم کمی همراه خودم درد دل کنم که شاید کمی از بغضم کم شود ، با وجود این همه در بدری ها باز هم امیدم به پروردگار است اوست که امید نا امیدان است .
دیگر نقش بهار را در پنجره قلبم نخواهم کشید ، دیگر با طلوع سخن نخواهم گفت و خاگستر قلب خود را برای همیشه بدست باد سرگردان ساحل خواهم سپرد و با کوله باری از غـــــــــم پرواز خواهم کرد البته اگر توانی برای پرواز کردن در وجودم باقی مانده باشد.
امروز هم می خواهم به مهمانی نگاهش روم ،تاشاید در بگشاید و از خلوت نگاهش مرا صدا کند .
در حسرت نگاهش آواره ترینم ، اشکهایم بی قراری میکند می خواهم بگریم تا کمی از اندوه درونم کاسته شود ولی نمیتوانم .
ای خدا خودت میدانی چقدر دوستش دارم .از این دنیا فانی هیچ انتظاری ندارم آنکه همه نفس و عمر من بود رفت ، باور کن او هنوز هم قسم اول من است.
دوست داشتن و عشق به او گناه نیست بلکه عبادت است و من سجده عشق را بجا می آورم تا آخرین نفسهایم ، روز ها و شب های پر از پریشانی و غم آخر تا چه وقت خدایا ؟
متنفرم از همه چیز و همه کس حتی از زندگی ، می نشینم در انتظار او تا وقتی که نفس مرا یاری دهد .
خداوندا
مي بيني با من چه كردي؟ او را كه مي ستودم ، او را كه شريك تو مي دانستم و برايم همچون تو خدايي مي كرد به چه قيمت ارزاني از دست دادم.
خداوندا
مي بيني كه تاوان عشقي را كه سالها در سينه ام پروراندم و همچون كودكي در آغوش خود بزرگ كردم، نتوانستم بپردازم؟
خداوندا
حالا مي گويي چه كنم؟ اشك بريزيم؟ مويه كنم؟ زجه بزنم؟ به دست و پاي كه بيفتم.
به كساني التماس كنم كه هيچگاه برايم ارزشي نداشتند اما حالا تصميم گيرنده اند و عشق پاسخگوي آن نيست؟
جالب است كه هر كسي ميزان عشق مرا با ترازوي خود سنجيد و احساسم را به بهايي ارزان به همه آنچه كه فاني است فروخت
اي بهترينم
اي بت بزرگ من
اي تمام لحظه هاي زندگيم
برايم جاودانه اي. تو خود مني. وجود مني. من بي من هيچ است. چگونه مي گويند تو را ترك كنم يعني بايد خود را ترك كنم؟
مي شنيدم كه مي گفتند دنيا به هيچ است و به آن دل نبند، مي شنيدم كه مي گفتند دنيا به هيچ كس وفا نمي كند اما نمي دانستم كه نه تنها دنيا ارزش ندارد بلكه اينقدر پست است كه براي هيچ چيز ديگري هم ارزش قايل نيست. حتي عشق
سلام دانه
تجارب خاصی هست. گرچه گزنده است ولی در تلخی خود شیرینی خاصی دارد كه احساس، دوست دارد آنها را ادامه دهد.
اما صبر تنها هماغوشی هست كه ما را مدد می كند.
دانه
از آنجا كه این تاپیك را با عنوان احساس باز كردید... من هم از ورود به مباحث غیر احساسی خودداری می كنم.
من تصور می كنم در این جور مواقع هیچ كس جزخودمون نمی توانیم خود را درك كنیم.
تجربه منحصر به فردی هست اوج عشق و همین طور تجربه منحصر به فردی هست كه احساس تنهایی كه پس از عدم وصال ایجاد می شود.
اما همه كسانی كه چنین تجربه ای دارند، در هماغوشی صبر و تمركز زدایی به مرور به ثباتی آرامش بخش می رسند. و متوجه می شوند عشق به آنها چنین احساسی داده است، نه معشوق
به هر حال اگر دوست داشتی بیشتر برای ما بگو....
ما همه در این تالار كنار هم و غم آشنای هم هستیم.
هر جا دلی غمگین است ؛ آن دل از ان من است و من در ان جای دارم........."خدا"
ممنون a_b عزیز
جمله ات واقعاً آرومم کرد.
منم یک هفته ای است که بی قرارم ، دلتنگم ، حساس خفگی میکنم ، هر چه گریه میکنم آروم نمیشم .
حس بدیه ، احساس تنهایی ........................ خیلی ... خیلی .............بد بد ................
توی این روزها و لحظات مقدس و پاک بیائید برای هم دعا کنیم .
و بیشتر از همیشه به یاد هم باشیم .
مي دانم اكثر دوستان تاپيك "ازدواج دختر مجرد بعد از 12 سال عاشقي با مرد بچه دار" را خوانده اند.
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=1346
گر چه او قبلاً ازدواج كرده بود، گر چه او فرزند داشت اما بي دريغ عاشق من بود و آنچه كه برايم كرد خدايي بود.
به پايم افتاد تا او را رها نكنم.اما من خودخواهانه خودم و خواسته هايم را انتخاب كردم نه او و عشقم را. او همه چيزش را پاي اين عشق داد اما من فقط خودم را خواستم. مدتيست نمي توانم به خودم در آينه نگاه كنم. من اصرارهاي او را ناديده گرفتم. تا چشمم به يك خواستگار بهتر با شرايط مطابق با ايده آل خانواده خورد او را زير پايم گذاشتم. خانواده ام او را خرد كردند به غرورش بها ندادند و از او به عنوان يك شياد ياد كردند.
او دست و پا زد، اما كسي دست او را نگرفت. او گريه كرد اما كسي اشكي از چشم او پاك نكرد، او التماس كرد، اما فريادهايش به هيچ جا نرفت. كسي او را نديد. همه به من مي گفتند تو جووني، آرزو داري؛ ... فلان است و چنان است. او قبلاً ازدواج كرده او به درد تو نمي خورد و .....( حرفهايي از اين قسم كه يادآوري اش لرزه به اندامم مي گذارد) كاري جز گريه از من بر نيامد. حالا ما هم به خاطر خواست ديگران مي خواهيم از هم جدا شويم. به خواستگارم كه يك شبه از معشوقم كه نقش خدا برايم بازي كرد عزيزتر شد. حالا من ماندم و يك عمر پشيماني از آنچه من به دست خود كردم. دست خواستگار راخودم گرفتم و به خانه بردم. معشوقم را خودم زايل كردم. چطور از او بگذرم. كسي كه سالها تكيه ام به او بوده. كسي كه نگذاشت خمي به ابرويم بيايد. كسي كه غرق در محبت او بودم و نفهميدم كه اطرافم چه مي گذرد. چه كنم. دائم توي سر خودم مي زنم و مي گويم" ديدي چه خاكي به سرم شد؟؟؟" "ديدي چه آسون زندگيمو باختم؟؟؟" "ديدي....." اي خدا چرا كسي حرف مرا نفهميد.
هيچ كس نمي فهمد. مرا و حرف مرا نمي فهمد.
اي كاش تمامي لحظه ها شب بود و من مي توانستم در سكوت شب بي صدا بگريم.
سلام دانه جان!
شرمنده ام .تو اين مدت ده بار مي خواستم بپرسم قضيه ات با اون موضوع چي شدولي نميدونم چرا نپرسيدم . توهم مثل من و بقيه يه كوه دردي وبراي ما شدي راهنما.واقعا"متاسفم كه تو اين مدت با پيامهام آزارت دادم . ولي ما همه همدرديم كه اومديم اينجا و به خاطر اونچه ديگران مصلحتش ميدونن داريم ميسوزيم.
ميخواهم سنگ باشم تا به التماس، آبها از روي سرم رد بشن نه اينكه بگذارم ابها يخ بزنند تا مثل سنگ بر سرم بكوبند.ولي حيف تقدير من رو حتي به خواست خدا نبخشيد!
نيلوفر جان
در تمام اين مدت تمامي پيامهاي خصوصي ات را با دقت مي خواندم ولي باور كن انگشتانم ياراي پاسخ دادن نداشتن چون از درون مي سوختم و مي ترسيدم دم بر بياورم. با خود مي گفتم بايد در خودم بريزم تا شايد بتوانم كمي به خود التيام دهم. اما حالا ديگر نمي توانم. لبريز شدم از غصه.
اشك من خودتو نگه دار. نيا پائين. تو منو رسوا مي كني.......................
آیا شما که صورتتان را
در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نمو ده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور
اندیشه می کنید که زنده های امروزی
چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
"فروغ فرخزاد"
چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود.
مي گويند بايد از عشق او گذر كنم، اينكه از من برنميآيد
به گردون ميرسد آهم در اين شبهاي رنجاننده چنان دود از دلم ميخيزد اين شبها كه از مجمر نميآيد
چو زخمي گشته عشق توانسوز توام ساقي، تو خود داني ز هر خنجر دگر زخمي چنين كاري و دردآور نميآيد
مصيبتنامه عشقم نه در خورد يكي شعر و يكي بحثاست كه اين درد توانسوزم به يك دفتر به صد دفتر نميآيد
گل ناز پر پر من ، بهترین همسفر من ، جای انگشتات هنوزم ، مونده روی دفتر من ، چشمه جاری اشکات ، قصه غربت من بود ، تو شبهای بی ستاره ، دیدنت عادت من بود، من پشیمونم اگه بد کردم ، اگه احساس تو رو رد کردم ، توی این شهر تماشایی و زرد ،به تماشای تو عادت کردم
من پشیمونم اگه بد کردم
اگه احساس تو رو رد کردم
اينجا همه ادعا مي كنن همدرد هستن و براي همدردي اومدن. من هم يكي از اونهايي بودم كه تا حالا فكر مي كردم همدرد اعضا هستم. اما حالا مي بينم كه اينجا هم مثل جاهاي ديگه همه به فكر خودشون هستن.
آخه يكي نيست باهام همدردي كنه؟؟
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شب که تنهاییم با رعشه های روحمان تنها ضربه های نبض میجوشد
فروغ
گریه ی شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره ی باران ما گوهر یک دانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه ی اوراد ما مجلس افسانه شد
منم از تکرار حرفای مکرر خسته ام به نظرم خودت به مسئله واقفتری و بهترین تصمیمو گرفتی و میگیری.
بلاخره شاید اون اتفاق اصلی در درونمون به وقوع بپیونده.
دانه جان، عزیزم،
خدا را شکر که کسی هست تا دوستش داشته باشی،
خدا را شکر که در خلوتت، اشکهایت را نه بیهوده و برای مال دنیا که برای عشقی عظیم می افشانی
خدا را شکر که حس دوست داشتن، در وجودت هست و همین بهانه ای است برای درد دلهایت با خدا
دانه جان،
دوست داشتن هم درد است و هم درمان، هم شور است و هم شیدایی..
ربطی به وصل نداره، من هم مثل تو عاشق کسی هستم که گاه شبها به یادش بیدار می مونم و وقتی دلم گرفت در خلوتم اشک می ریزم... کسی که خدا عشقش را در سینه ام گذاشت و من خوشحالم که ناراحتی و غمم از عشق اوست و خوشحالی و سرورم نیز.
این لحظه ها خیلی زیباست، وقتی که احساس، بال پروازی برای ذهن درگیر و درهم ما میشه، وقتی که راحت از اونچه که به دل داریم حرف می زنیم، وقتی که با تمام وجود خدا رو حس می کنیم، چون عاشقیم و کسی هست که برای دلمون لالایی بگه..
این احساس پاکت خیلی زیباست. پاکی احساست رو با هیچ ثروتی عوض نکن:72:
shad عزيز
يعني مي تونم با او نباشم و به او نرسم ولي عاشقانه همچنان بپرستمش؟؟ آيا توان اين دوري را دارم؟؟
مي گويند به زودي بايد با شخص ديگري عروسي كنم. اين شخص ديگر را چه كنم؟ چطور خود را در محبت او بيندازم به طوري كه دل در جاي دگر دارم؟؟؟؟؟!!!!!
تو یه لحظه همه چیز عوض میشه و آدم هیچ کاری هم ازش برنمیاد.حتی زبون هم یاری نمیکنه که چیزی بگه.
چیزی نمیشه گفت اما باید صبر کرد و توکل. خیلی سخته وقتی یه نفر که برات عزیزه تو بغلت گریه میکنه!(که متاسفانه در چند وقت اخیر این اتفاق چند بار برام افتاده).
در هر صورت شاید باز هم باید شکر کرد چون همیشه بدتری هم وجود داره!
این چند وقت هی این شعر تو ذهنم تکرار میشه:
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش.
مهر یزدان ره گشا...
دانه...
تاپیک قبلیت رو مشاهده کردم اما ظاهرا شما روی راه ی دیگری پافشاری داری
به نظر من هم شما برو و با او باش .ولی قبلش این پیشنهاد من رو با خودت مرور کن:
اگر همین فردا صبح که از خواب بلند شدی دیدی که قطر شکمت چهار برابر شده و پا و سر وصورتت چاق تر شده و وزنت 20 تا 30کیلو افزایش پیدا کرده چکار میکنی؟چه راهی رو پیش میگیری؟
اما حالا اگه این اتفاق به مرور بیفته ما کمتر پیگیره قضیه میشیم تا عاقبت جواب این سهل انگاری و بی توجهی رو با همون شدت بیتوجهی بگیریم که البته حقم داریم آخه ما حل در اون مسئله هستیم و نمیتونیم درست و از بالا به قضیه نگاه کنیم .
اگر زندگیه ما آدم ها مثل دستگاهها ی پخش فیل ویدیو دکمه ی دور تند داشت.آن وقت با تند نگاه کردن به فیلم زندگی خود میفهمیدیم چه قدر وحشتناک در طول زمان چاق شده ایم و زیبایی وتناسبمان را از دست داده ایم .در این صورت حتما به فکر چاره جویی و پیشگیری و واکنش مناسب میافتادیم.
به نظر من شما در ذهنت زندگی با این مرد بشدت احساسی(در خوشبینانه ترین حالت)رو تصور کن
اونم با دور تند
و ادامه زندگی با اون و واکنش اطرافیان نزدیک( که ناگذیر به زندگی در کنار اونها هستی رو پیگیر شو.
یا اصلا با دور تند زندگیه اون پسر 4 ساله رو دنبال کن و ببین.
اصلا شاید عدم توانایی زندگی با همسر و همراه قبلیش یه اتفاق کاملا تصادفی بوده و تو رو به این محل فعلی خودشو همسرش نرسونه.
خانوم دانه
مطمعن باش نه نفقط توي اين تالار بلكه توي كل دنيا كسي نيست كه احساساتتو واقعا بفهمه.ما فقط متني از شما خونديم وشايد كمي ناراحت شديم.بعضي ها هم لطف كردن و متني برات گزاشتن.اما واقعا ميشه با يك متن تمام احساسات دوازده سالتو بيان كني.يا اينكه ميشه با چهارتا جمله دردهاي تورو التيام بخشيد.
به خدا تكيه كن و بدون تنها ادمي كه احساس تو را واقعا درك ميكنه همونيه كه تو اين چند سال برات خدايي كرده.
جلوي ادمايي كه مفهوم پرواز نميدانند چيست پرواز مكن زيرا تو هر چه بيشتر اوج ميگيري در نگاه انها كوچكتر ميشوي.
دانه جان چی شده عزیزم. چرا خودتو مقصر میدونی؟؟ خیلی دلم گرفت اینا رو خوندم.
عزیزم به خدا توکل کن فدات شم.
دانه جان تو توی اون پستت تصمیمهای خوبی گرفته بودی!!! فکر نمیکنی الان وقتشه عملیشون کنی؟؟؟!
اون اقا هم حق داره .من می فهمم چی میگی.هم تو رو هم اونو.شاید نشه درک کرد اما میشه فهمید
دوست من به خدا توکل کن
در این مورد حرفی ندارم بزنم.چون .......... برات این روزا دعا میکنم عزیزم
دانه جان حتما با یه مشاور مشورت کن که بتونی راههای بهتری رو واسه حل مشکلت پیدا کنی عزیزم
سلام دوستان. ممنونم از همدردي هاتون كه بهم التيام مي ده.
نديم جان
حق با شماست. فقط خداست كه مي تواند درد مرا بفهمد و فقط اوست كه چاره من است.
دوستان من تصميم خودم را گرفته ام كه از اين مرد نازنين جدا شوم. چون عقل اينطور حكم مي كرد. قبول دارم كه خيلي خيلي دير از اين عقل استفاده كردم اما ناراحتم كه چرا حالا؟! آخ من با ندانم كاري خودم چه لطمه اي به عزيزترينم زدم. دلم مي خواست به جاي من با او همدردي مي كرديد.
این احساس سرشارت قبطه خردن داره..
شاد باش و...
بدون که قلب های زیادی برات در ضربانه
دانه عزیز، همیشه می شه یک نفر رو دوست داشت در هر شرایطی.. وقتی که کسی رو دوست داری خیلی راحت به نبرد تمام مشکلات و سختی ها می ری و وقتی که کسی دوستت داره، تحمل سختی های اون نبرد برات راحت تر میشه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
می خوای وارد قلب و روح شخص دیگه ای بشی. باید آماده باشی، سعی کن وقتی پا به اون وادی جدید می ذاری، وقتی باشه که توانایی هدیه روح و جسمت به اون فرد رو داشته باشی. عزیزم وقتی عاشق خوبی ها باشی، راحت می تونی عشقت رو به همه تقدیم کنی، هر چند می دونم برات سخته، از نیروی عشقی که الان داری استفاده کن تا زندگی خوبی رو در کنار شخصی که قراره همراه و همرازت باشه شروع کنی.
امیدوارم که همیشه نفس خدا رو لابه لای نفسهات حس کنی عزیزم:72:
دانه جان شايد نتونم عظمت عشقت رو درك كنم .... شايد نتونم 12 سال عاشقيتو درك كنم ....ولي ميتونم اين حست رو درك كنم كه دوست نداشتي و نداري كه كسي غير از اين معشوقت همسرت باشه و توي افكارت هميشه اون رو شوهر خودت ميدونستي و باهاش زندگي كردي.....حتي توي افكارت به بچه دار شدن و مسافرت هايي كه با هم ميرين و مشكلات زندگي و تلخي ها و شيريني هاي زندگيت فكر كرده بودي
چقدر سخته كه كسي رو كه دوستش داري مجبوري كه به خاطر شرايط ( مخالفت خانواده و حرف مردم و.....) ترك كني و ديگه نبينيش
چقدر سخته كه كاخ آرزوهايي رو كه با اون ساختي و حدود 12 سال انتظار كشيدي تا بري و توش زندگي كني رو مجبور باشي يكدفعه خراب كني
از همه بد تر چقدر سخته كه بخواي روي احساساتت پا بگذاري
چقدر سخته كه مجبور باشي عزيزترينت رو از دلت بيرون بندازي تا يكي ديگه بياد جاش بشينه
چقدر سخته كه حتي ديگه اجازه نداشته باشي كه با عزيزترينت حرف بزني يا ببينيش يا حالش رو بپرسي
چقدر سخته كه عزيزترينت از احساس تو نسبت به خودش خبر نداشته باشه و فكر كنه كه ديگه دوستش نداري يا از اول دوستش نداشتي ( در حالي كه داري واسش ميميري ولي مجبوري كه به خاطر مصلحت اين كار رو انجام بدي )
چقدر سخته كه مجبور باشي تاوان اشتباهاتي كه عزيز ترينت از روي جهالت و بدون تفكر انجام داده رو تو پس بدي
چقدر سخته كه بخواي هميشه بر اساس نظر مردم و عرف زندگي كني
چقدر سخته كه به صلاحت باشه كه هرچه زودتر عزيزترينت رو از ياد ببري در حالي كه اصلا دلت نميخواد همچين كاري رو بكني چه برسه به اينكه از خدا بخواي كه بهت كمك كنه ...... وقتي كه آدم خودش نميخواد ..... خدا چه كمكي ميتونه به آدم بكنه؟؟؟؟
چقدر سخته كه در اوج ناراحتي مجبوري كه لبخند بزني و تظاهر كني ولي كسي از قلبت خبر نداشته باشه كه داره آتيش ميگيره
چقدر سخته كه دوست داري از ديگران بشنوي كه بهت بگن برو دنبال معشوقت .... سعي كن بهش برسي .......ولي چيزي جز جمله ي " رهايش كن " به چشمت نميخوره
چقدر سخته كه همه ي دنيا مخالفتون باشن و فقط تو موافق
چقدر سخته كه نه تنها مجبوري كه معشوقت روتوي اين دنيا ..... بلكه توي اون يكي دنيا هم فراموش كني و اميدي به رسيدنش نداشته باشي
چقدر سخته كه بدون اميد به رسيدن به معشوقت مجبور باشي زندگيت رو بگذروني
چقدر سخته كه هميشه نگران معشوقتي و دلت براش پر ميكشه ولي ديگه مجال و اجازه ي اينكه بري اون رو ببيني رو نداري
چقدر سخته كه به خاطر احساس مسئوليت و وفاداري به يك فرد ديگه مجبور ميشي كه از عزيزترينت بگذري
چقدر سخته كه گريه هاشو ببيني و هيچ نگي
چقدر سخته كه هرشب خوابش رو ببيني و باهاش باشي ولي وقتي صبح از خواب بلند ميشي ببيني همش رويا بوده
چقدر سخته كه تا هميشه حسرت آغوشش به دلت بمونه
چقدر سخته كه بخواي بقيه ي زندگيت رو بدون اون بگذروني
چقدر سخته زندگي با خاطراتي كه فكر كردن بهشون جيگرت رو آتيش ميزنه
چقدر سخته.............
چقدر سخته..............
اي خدا چقدر سسسسسسسسسسخخخخخخخختتتتتتت تتتتتتتهههههه...............
دانه جان ...... نميدونم كه تو اين احساسات رو داشتي يا نه ولي من خيلي از اين احساسات رو داشتم ..... من 12 سال عاشق نبودم ..... 2 سال عاشق بودم ..... تازه نميدونم كه آيا احساس من واقعا عشق بود يا نه؟؟؟؟؟؟؟
ولي ميدونم كه دوستش دارم ..... ميدونم كه ميخوامش ..... ميدونم كه جز اون كسي توي قلبم جا نداره ولي............. همش از سر كوتاهي و كارهاي خودش و عكس العمل هاي بد من بود كه كارمون به جدايي كشيد....همش به خاطر مصلحت بود كه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر ترس از مخالفت خانواده و وابستگي كارمون به جدايي كشيد
به خاطر درست نبودن ادامه ي رابطه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر رفتار هاي ناصحيحمون كارمون به جدايي كشيد .....
به خاطر خودخواهي كارمون به جدايي كشيد
به خاطر خبر نداشتن از دل همديگه كارمون به جدايي كشيد
به خاطر فراهم نبودن شرايط ازدواج كارمون به جدايي كشيد
ولي قلبم چي ؟ احساسم چي ؟ غرورم چي ؟ آرزوهام چي ؟ روياهام چي ؟ زندگيم چي ؟عشقم چي ؟ عزيزم چي ؟
اون الان داره چي كار ميكنه ؟
به كي فكر ميكنه؟
سالمه و سر حاله ؟
اصلا به من فكر ميكنه؟
درسش چي شد ؟
به كس ديگه اي دل بسته يا نه ؟
من رو فراموش كرده يا نه؟
ميدونه من دوستش دارم يا نه؟
بايد به خاطر مصلحت به همه ي اينها پشت كنم
بايد هميشه چشمام از شدت گريه ورم كرده و قرمز باشه
بايد ندونه كه هنوز هم دوستش دارم ......
من هم حال و روز خوبي ندارم .... خواستم هم با تو همدردي كنم و هم يه كم از درد هاي خودم بگم. قصدم اين نبوده كه داغ دلت رو تازه كنم .... اميدوارم كه حالت بهتر شده باشه
خدا هيچ كس رو به اين حال و روز نندازه
Roya.b من دركت مي كنم. اينو از ته دلم مي گم. جملاتت هق هق پنهان منو آشكار كرد و از وقتي كه جملاتت رو خوندم به ياد بدبختي هاييي افتادم كه هيچ وقت از ذهنم بيرون نخواهد رفت. هنوز نسبت بهش احساس مسئوليت دارم و نگرانشم، دلتنگشم و.... و همه اون جمله هايي كه نوشتي و انگار از نهاد من بيرون آمد.
فكر مي كردم هيچ كس نمي تونه منو درك كنه اما جمله هاي تو نظرمو عوض كرد.
از همدردي بقيه بچه ها هم ممنونم.
خدايا
تو همراهمي و تو را حس مي كنم
تو را شكر كه مرا ياري كردي
خداوندا
تو آرامش قلبهايي
تو را مي پرستم نه به اين خاطر كه برايم كاري انجام داده اي
تو را مي پرستم چون شايسته پرستشي
دانه عزیز میتونم درکت کنم چون تا همین چند ماه پیش منم وضعی تقریبا شبیه تو داشتم جدا از اینکه من طرفموهر روز میبینم فرق من و تو اینه که طرف من جا زد به خاطر اینکه نمی تونست جلو خونوادش بایسته چون من قبلایه بانامزد کرده بودم و برای اونا حکم مطلقه رو داشتم
شازده ما دوماه پیش ازدواج کرد و من مجبور شدم حتی جشن آقاهم برم
میگن گر همسفر عشق شدی مردسفر باش
ولی عزیزم تو بهترین راه و انتخاب کردی جدایی چون اگر همون راه ادامه میدادی بیشتر توعشقت غرق میشدی و این بهت خیلی لطمه میزد سخت ولی تو میتونی مخصوصا الان که یه تکیه گاه داری برای خودت داری
بازم بابت همه مهربونیات وکمکات از تشکر میکنم
ممنونم مينا22 عزيز
شايد من بهترين راه را انتخاب كرده باشم، منطق، منطق،منطق. عقلاني فكر كرده باشم
اما احساسم مرا اسير خود كرده و هنوز نمي توانم با قد علم شده و كمر راست قدم بردارم
اعصاب متشنج من خانواده ام را آسي كرده
اين وضعيت تا كي مي خواهد ادامه داشته باشد؟!
چه كنم كه از اين روحيه خسته رهايي پيدا كنم
نگوئيد مسافرت كه مي دانم آسمان همه جا يك رنگ است و دل من همه جا همراه من.
چه كنم كه اعصابي آرام داشته باشم
نه تنها ديگران،بلكه خودم دارم عذاب مي كشم........
عزیزم من خودم وقتی این مشکلو داشتم به توصیه یه پزشک افشرده گل سرخ و گل گاو زبون و شربت زعفران فراوان به همراه گلاب فراوان .
روزی یه کپسول فلوکستین10 تنها ضررش بی خوابی و کم شدن اشتها کاذب و بدون نسخه هم فروش داره من امتحان کردم نتیجه داد و تامیتونی وقتتو با همسرت بگذرون تو شادیها شرکت کن اهنگای شاد گوش بده حتی اگر حو صلشونو نداری
امیدوارم کمکت کنه تا باز به خودت برگردی بشی دانه همیشگی عزیزم
منتظر خبرای خوب خوب هستم ناسلامتی تازه عروسی انقدر ناامید نباش هرچی از گذشتت خاطره داری بریز دور چه روحی چه اشیائ خیلی کمک میکنه که فراموش کنی