سلام. مشکل زیادی تو زندگی ندارم. اما با وجود این، نمیدونم چرا علاقه زیادی به خودکشی دارم. چندبار هم وسوسه شدم. نمیدونم چکار کنم. میترسم یه روز کار دست خودم بدم.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام. مشکل زیادی تو زندگی ندارم. اما با وجود این، نمیدونم چرا علاقه زیادی به خودکشی دارم. چندبار هم وسوسه شدم. نمیدونم چکار کنم. میترسم یه روز کار دست خودم بدم.
سلام
خیلی خوبه که نسبت به این کشش منع داری :104:
خیلی خوبه که راه مشورت را در پیش گرفته ای :104:
بهتر هست بیشتر از خودت بگی تا بیشتر با شما آشنا بشویم و با هم بررسی کنیم و به نتیجه ای درست برسیم
منتظر اطلاعات بیشتری از شما هستم
سلام، من تاپیک قبلی تون رو خوندم و راستش با خوندن پستهای خانم یلدا کلی حظ کردم و چیز یاد گرفتم. دختری به باهوشی شما حتما خودش اگه بخواد میتونه دلیل این علاقه به خودکشی و دلزدگی از زندگی و به قول خودتون زنده مانی رو کشف کنه.
من فقط دوست دارم از کسی که همچین دغدغه هایی داره چند تا سوال بپرسم (فقط برای خودم). ممنون میشم بهشون جواب بدین هنوز که زنده هستین و خودکشی نکردین! امیدوارم حوصله اش رو داشته باشین.
(1) مهمترین دلیل تون برای وجود خدا چیه؟
(2) به نظرتون این نظریه که ادمها با مرگ زندگی شون تموم نمیشه و حتی بعد از مرگشون تا ابد باقی میمونند و هیچ وقت تمومی نداره وحشتناک نیست؟ اصلا بهش اعتقاد دارین؟
(3) قرآن خوندن چه حسی بهتون میده؟ به نظرتون یکسری جملات ساده و ابتدایی نیست که هر آدمی میدونه؟
(4) به نظرتون مسلمان بودن برتر از مسیحی بودنه؟ اگر هست چرا و اگر نیست چرا مسیحی نمیشین؟
(5) سوها به چه معنی هست؟
پ.ن: یکی میخواد به من بگه اینها چه ربطی به مشکل شما داره!!
-دلیل نمیخواد، دل داشتن کافیه.
-آره اعتقاد دارم. اصلا وحشتناک نیست. اتفاقا دوست دارم زودتر بمیرم و بعد ببینم اون ور چه خبره.
- نه به نظرم جملات ساده و ابتدایی نیست. با این حال حس خاصی بهم نمیده. فقط به طور عجیبی مشکلاتم رو حل میکنه.
-مسلما مسلمون بودن. اینو دیگه غربی ها هم فهمیدن یعنی شما نفهمیدید! دیییییییییییییییییییییییی یییی:)
سوها به معنی سوهان روح خودم بودن.
-
- - - Updated - - -
یعنی چی از خودم بگم.
25-26 سالمه.
متاهلم.
به خدا اعتقادد دارم. چی گفتم. خب همه به نوعی اعتقاد دارن. دیییییییییییییی
از همه لحاظ شرایط خوبی دارم. (مالی، تحصیلی، خانوادگی و...)
سهای عزیز:
اولش قصد نداشتم برایت بنویسم. بعد دیدم یک نفر گفته "در تایپک قبلی ات..." گفتم بروم ببینم موضوع تاپیک قبلیت چی بوده، وقتی سر زدم، یادم اومد که اون موقع کلی نشستم برات نوشتم اما وقتی می خواستم بفرستم دیدم گزینه "ارسال پاسخ" برای من وجود نداره ( از رنگم خوشش نمی اومد گویا :D ) ، اما من تسلیم این صحنه آرایی نشدم! دیدم به خاطر شباهت تجربه هایی که با تو داشتم، دلم می خواد هر طور شده حرفام به گوشت برسه، این شد که به یکی از بچه های بزرگوار تالار میل زدم و گفتم "از طرف من این پست رو برای سها بذار"... بماند که بچه ها بعد از اون برات نوشتن و من دوباره به اون دوست بزرگوار پیغام دادم که "بی خیال! شتر دیدی، ندیدی" D: )
اما حالا که این تاپیک رو باز کردی، دلم می خواد اون حرف ها رو دوباره برات بنویسم... لطفا کمی عمیق شو نازنین :72:
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام دوست گرامی
به تو تبریک می گویم و خوشحالم که تا کنون هر چیزی که مطلوبت بوده را داشته ای و می توانی به دست آوردهایت افتخار کنی.
نقل قول:
من در تموم زندگیم یک هدف بزرگ داشتم(البته اهداف کوچکتر زیاد داشتم). و اون هدف این بود:
اونقدر درس بخونم، اونقدر کامل بشم از نظر علمی و دینی که همه بهم غبطه بخورن و بعدش هم متواضع ترین فرد بشم و به همه کسایی که با دین و اسلام مخالف هستن بگم که این منم شیعه علی، یعنی شیعه علی تو جهان برترینه. و سپس دست بقیه را هم بگیرم.
این بخشی از نوشته شماست. و البته کمتر کسی شهامت چنین اعترافی را دارد!
این یک واقعیت است که خیلی از ماها دوست داریم از همه بهتر باشیم. دوست داریم بهترین ها مال ما باشد. مدام مقایسه می کنیم تا جا نمانیم . دوست داریم مایه غبطه، افتخار و حتا غرور خودمان، خانواده مان، دوستانمان، هم شهریهایمان و در یک اشل بزرگتر هموطنانمان! و در مقیاس جهانی تر کل بشریت باشیم اصلن!! الگوی بی بدیلی بشویم که تاریخ به خویش ندیده. خدا هم یک جاهایی در قران منظور ما باشیم و ...
منتهی این یک روش اشتباه برای سنجش موفقیت است و اگر هنوز دچار این معضلید که برای ارزیابی خودتان به مقایسه با دیگران متوسل می شوید و ارزشمندی زندگی تان را در این می بینید که قوم و قبیله ای به شما افتخار کنند، بهتر است برای مقابله با آن چاره ای بیندیشید. در همین تالار مقاله های خوبی خواهید یافت. و صد البته همانطور که یلدای عزیز گفت، از یک دانشجوی دکترا بعید است که اینقدر در مورد مرزهای دانش دچار خطا شود و آن را قابل انحصار و سیطره بداند. شما حتا اگر نوبلیست اقتصاد هم بشوید، نوبلیست شیمی نخواهید شد و مطمئنا برای سرماخوردگی ساده خود مجبورید پیش یک پزشک عمومی بروید و در راه برگشت هم سری به سینما خواهید زد و از فیلمنامه ای لذت می برید که خودتان عمرا می توانستید بنویسید!
این از این. حالا بروم سر اصل مطلبی که می خواستم بگویم:
از یک جایی به بعد آدم می رسد به یک چالش جهانی. به نقطه ای که خیلی ها در گیرش می شوند. کوره راهی که بعضی ها راه خلاصی پیدا می کنند، بعضی ها هم تا آخر عمر از این علامت سوال بالای سرشان رنج می کشند. با این سوال می خوابند، با این سوال بیدار می شوند. با این سوال درس می خوانند و می خندند و چای می خورند. سنگینی این سوال همیشه روی دوششان می ماند و گاهی انقدر طاقت فرسا که امانشان را می برد و دیگر نمی توانند از زندگی و داشته هایشان لذت ببرند و شاد باشند.
این چالش چیست؟... اسم این چالش را من گذاشته ام چالش "خب که چی؟!خب بعدش چی؟!" . اسم خیلی با مسمایی نیست، ولی دقیقا منظور مرا می رساند.
شاید لازم باشد از اول بنشینید و چارچوب زندگیتان را پی ریزی کنید. آدم ها چرا ازدواج می کنند؟! چرا درس می خوانند؟! چرا کار می کنند؟! چرا اصلا نفس می کشند؟!!
هر کس دلایل خودش را دارد. مطمئنا دلایل من به درد شما نمی خورد. دلایل شما هم به درد من نخواهد خورد. باید دنبال دلیل خودت بگردی. دلیل خود خودت ...
بیشتر بخوان. بیشتر بدان. با آدم های ارزشمند ( نه صرفا مذهبی!) نشست و برخاست کن. عمیق تر فکر کن، عمیق تر لذت ببر. حتی عمیق تر غذا بخور! پیشنهاد می کنم یک وقت اختصاص بده به مثنوی خواندن. بگذار مولوی دستت را بگیرد ببرد جاهای ناشناخته. بگذار تو را با خودت روبرو کند... خود ندیده ات ....
این آقای مدیر ما هم یک روز گویا دچار معضل شما شده :wink: و در این قسمت از تالار(مثنوی درمانی (مولانا) و معنادرمانی )، گهگاهی از این حرف ها می زند. بد نیست بخوانیش.
شاد باشی :72:
سلام خانم سوها،
خیلی خوبه همچین اعتقادی دارین. پس نباید مشکلی داشته باشین. از قرآن کمک بگیرین تا مشکلتون حل بشه.
خب این هم خیلی خوبه. اگه شما با این تاکید زیاد مسلمون بودن رو قبول دارین که باز هم مشکلتون حله دیگه. خودکشی توی اسلام گناه کبیره است. پس خدا رو شکر مشکلی براتون پیش نمی یاد.
ولی بر اساس جواب هاتون من فکر میکنم که خانم مصباح الهدی توی این تالار بهترین کسی هست که میتونه شما رو درک کنه و بهتون کمک کنه. منتظر باشین ایشون اخیرا دوباره اومدن و ان شاء ا... به تاپیکتون سر میزنه.
سلام سوها جان!:72:
خوشحالم که با یک فرد موفق آشنا می شم.جایگاه فعلی شما آرزوی خیلی هاست!
راستی تقریبا هم سن هم هستیم.تا حدودی درکت می کنم.وقتی آدم خیلی تلاش می کنه و مداوم پیشرفت می کنه انگار وقتی به قله می رسه یک دفعه تهی می شه.
فکر می کنم تخلیه انرژی شده ای.
من فقط یک سری پیشنهادات به ذهنم رسید که امیدوارم کمکت کنه :72::
1)خیلی خوبه که می دونی چه نعمت هایی داری.پیشنهاد می کنم یک قلم و کاغذ برداری و با خدا درد و دل کنی و تا می تونی از نعمت هایی که بهت داده شکرگزاری کنی.
من این کار را امتحان کردم.وقتی داشتم نعمت های خدا را می نوشتم و ازشون تشکر می کردم یک احساس شرمندگی و کوچیکی خیلی زیادی پیش خدا حس کردم.احساس کردم من هیچی نیستم و چقدر هم تا الان بنده بدی برای خدا بودم و چقدر راه دارم تا بخوام شکر واقعی خدا را به جا بیارم.
احساس کردم که دیگه می خوام به جز شکر زبانی خدا را عملی شکر کنم!
2)گاهی می گن که خوشی زیاد باعث می شه که دیگه اون چیزها برامون جذابیتشون را از دست بدن.
شادی و غم کنار هم معنی واقعیشون را نشون می دن! (من همینجا خدا را شکر می کنم به خاطر غم هایی که بهم داد تا مزه شادی را بهتر بچشم!)
وقتی وارد یک فضا با بوی عطر می شی؛اولش بوی عطر را خوب حس می کنی ولی بعد از مدتی
عادتت به بوی عطر باعث میشه دیگه حس نکنی و ازش لذت هم نبری.
پیشنهاد می کنم برای اینکه از شادی های زندگیت لذت ببری تو غم های دیگران شرکت کنی!
مثلا تو گروه های خیریه برای بچه های سرطانی.بچه های بی سرپرست.جهزیه عروس ها و....
مطمئنم با هوشی که شما داری می تونی یک ایده خیلی خوب پیدا کنی!
برو مدتی خودت را با غم های دیگران شریک کن و سعی کن دیگران را از این همه نعمت که خدا بهت داده ؛بهره مند کنی!
3)به تغذیه ات بیشتر برس.
توصیه می کنم که هر شب تا چهل روز (البته به غیر از روزهای قاعدگی که اثر عکس داره) عرق رازیانه بخوری!در افزایش نشاط خیلی موثره.طبعش هم گرمه.(لطفا تو اینترنت سرچ کن.
برای خودت شربت زعفران درست کن.گل گاو زبان و...
4)گاهی ما خانم ها از زنانگی خودمون فاصله می گیریم.و یک دفعه تو وجودمون یک خلا احساس می کنیم.
مثلا من خودم دوست دارم بعد از اینکه کارام را تموم کردم برم کلاس خیاطی!حتی شاید گلدوزیj
دوست دارم مثل خیلی از خانم ها یک دفترچه بردارم و بدون اینکه دغدغه پیشرفت و ... داشته باشم بشینم پای تلوزیون و برنامه آشپزی نگاه کنم و با دوستام که مثلا فلان غذا را چه جوری درست کنم صحبت کنم.
حتی بشینم یکم دور همی سبزی پاک کنم و در مورد آقایون غیبت کنم.:311:(شوخی کردماااا)
5)می گم با ورزش چه طوری!پیشنهاد می دم بری کلاس شنا!ورزش مفرحیه.
6)دوست خوبم دیگه سعی کن مدام توی این فاز نمونی که ای وای من افسرده ام.چون این طوری فقط افکارت را آبیاری می کنی و تاثیر منفی داره.فقط پاشو و عمل کن.
سوها جان، اگر ممکنه به این سوالها جواب بده
1- چقدر اهل مطالعه غیر علمی هستی؟
2- آیا مجلات و روزنامه ها یا سایتهای خبری رو دنبال می کنی؟ اگر آره بیشتر از چه نوعی و با چه موضوعاتی؟
3- یک سوال مهم: آیا از خودت راضی هستی؟
4- چقدر آرمان گرا و چقدر واقع گرا هستی؟ (لطفا با توضیحات بنویس نه فقط درصدی)
آرمان گراییم خیلی بیشتر از واقع گراییم هست. همیشه بالاترین چیزها و کامل ترین چیزها رو واسه خودم میخواستم، حتی اگه غیر ممکن بود. پیش خودم میگفتم من حتما میرسم. و وقتی نمیرسیدم عصبانی میشدم.
از واقع گرا بودن میترسم. چون آدم مجبوره به کم قانع باشه.
- - - Updated - - -
سلام آویژه جان. ممنون از حرفاتون. کمی فاصله گرفتم از تاپیک قبلیم. از نظر فکری میگم. یعنی من همیشه به دنبال تحسین دیگران بودم. همیشسه دوست داشتم دیگران بهم غبطه بخورن و همیشه از من تعریف کنند. اما حدود دو هفته است که دارم این افکارو میذارم کنار. به صورت قطعی تصمیم گرفتم دیگه تو دکتری ادامه تحصیل ندم. میخوام بذارمش کنار. میخوام برم مجددا ارشد بخونم تو یه رشته دیگه. همه غیر مستقیم گفتند دیوانه ام. کی دکتری رو رها میکنه میره مجددا فوق بخونه. ولی من تصمیم قطعیم رو گرفتم. اونقدر اراده و پشتکار دارم که به هر جی میخوام میرسم. فقط یه مشکل خیلی بزرگ دارم. با وجود تموم اراده و انگیزه و پشتکار و توکل به خدام، گاهی دوس یه دفعه یه حس شدید بد بهم دست میده که واقعا حالمو بد میکنه. اون لحظه است که افکار مزخرف میاد سراغم.
راستی اصلا اهل ادبیات نیستم. و اصلا تمایلی به خوندن مثنوی و حافظ و... نیستم.
ممنونم بازم.
- - - Updated - - -
[QUOTE=مصباح الهدی;314895]سلام سوها جان!:72:
سلام
خوشحالم که با یک فرد موفق آشنا می شم.جایگاه فعلی شما آرزوی خیلی هاست!
اگه از نظر شما من موفقم، ممنون.
راستی تقریبا هم سن هم هستیم.تا حدودی درکت می کنم.وقتی آدم خیلی تلاش می کنه و مداوم پیشرفت می کنه انگار وقتی به قله می رسه یک دفعه تهی می شه.
فکر می کنم تخلیه انرژی شده ای.
بیشتر سردرگم کاینات هستم تا بی انرژی
من فقط یک سری پیشنهادات به ذهنم رسید که امیدوارم کمکت کنه :72::
1)خیلی خوبه که می دونی چه نعمت هایی داری.پیشنهاد می کنم یک قلم و کاغذ برداری و با خدا درد و دل کنی و تا می تونی از نعمت هایی که بهت داده شکرگزاری کنی.
قلم تا حالا برنداشتم واسه اینکار ولی تو ذهنم جدیدا چندین بار مرور کردم. بی اغراق نعمت های زیادی داشتم.
من این کار را امتحان کردم.وقتی داشتم نعمت های خدا را می نوشتم و ازشون تشکر می کردم یک احساس شرمندگی و کوچیکی خیلی زیادی پیش خدا حس کردم.احساس کردم من هیچی نیستم و چقدر هم تا الان بنده بدی برای خدا بودم و چقدر راه دارم تا بخوام شکر واقعی خدا را به جا بیارم.
احساس کردم که دیگه می خوام به جز شکر زبانی خدا را عملی شکر کنم!
2)گاهی می گن که خوشی زیاد باعث می شه که دیگه اون چیزها برامون جذابیتشون را از دست بدن.
همیشه هم خوش نیستم. با وجود نعمت های فوق العاده زیاد،گاهی مشکلات حادی دارم. حداقل هر 40 روز یکبار اگه واسمون مشکل پیش نیاد و یا دلتنگ نشیم باید بتریسیم چون خداوند ازمون روی برگردون شده.
شادی و غم کنار هم معنی واقعیشون را نشون می دن! (من همینجا خدا را شکر می کنم به خاطر غم هایی که بهم داد تا مزه شادی را بهتر بچشم!)
وقتی وارد یک فضا با بوی عطر می شی؛اولش بوی عطر را خوب حس می کنی ولی بعد از مدتی
عادتت به بوی عطر باعث میشه دیگه حس نکنی و ازش لذت هم نبری.
پیشنهاد می کنم برای اینکه از شادی های زندگیت لذت ببری تو غم های دیگران شرکت کنی!
مثلا تو گروه های خیریه برای بچه های سرطانی.بچه های بی سرپرست.جهزیه عروس ها و....
تو این گروه ها عضو هستم.
مطمئنم با هوشی که شما داری می تونی یک ایده خیلی خوب پیدا کنی!
برو مدتی خودت را با غم های دیگران شریک کن و سعی کن دیگران را از این همه نعمت که خدا بهت داده ؛بهره مند کنی!
3)به تغذیه ات بیشتر برس.
توصیه می کنم که هر شب تا چهل روز (البته به غیر از روزهای قاعدگی که اثر عکس داره) عرق رازیانه بخوری!در افزایش نشاط خیلی موثره.طبعش هم گرمه.(لطفا تو اینترنت سرچ کن.
برای خودت شربت زعفران درست کن.گل گاو زبان و...
معمولا وقتی مشغله کم دارم خیلی به خودم میرسم. چه از لحاظ ظاهری و زیبایی و چه تغذیه. از رازیانه هم استفاده میکنم.
4)گاهی ما خانم ها از زنانگی خودمون فاصله می گیریم.و یک دفعه تو وجودمون یک خلا احساس می کنیم.
دقیقا درست میگید بارها این حسو داشتم.
مثلا من خودم دوست دارم بعد از اینکه کارام را تموم کردم برم کلاس خیاطی!حتی شاید گلدوزیj
دوست دارم مثل خیلی از خانم ها یک دفترچه بردارم و بدون اینکه دغدغه پیشرفت و ... داشته باشم بشینم پای تلوزیون و برنامه آشپزی نگاه کنم و با دوستام که مثلا فلان غذا را چه جوری درست کنم صحبت کنم.
حتی بشینم یکم دور همی سبزی پاک کنم و در مورد آقایون غیبت کنم.:311:(شوخی کردماااا)
5)می گم با ورزش چه طوری!پیشنهاد می دم بری کلاس شنا!ورزش مفرحیه.
هندبالیستم. مسابقات کشوری و منظقه ای متعددی رفتم.
6)دوست خوبم دیگه سعی کن مدام توی این فاز نمونی که ای وای من افسرده ام.چون این طوری فقط افکارت را آبیاری می کنی و تاثیر منفی داره.فقط پاشو و عمل کن.
انشالله
ممنون و سپاس.
- - - Updated - - -
ممنون . بله مشکلی نیست. ولی همین نبود مشکل خودش یه مشکل بزرگه. من مخصوصا بعد یاون تاپیک قبلیمف از نظر روحی خودمو رفرش کردم. شکر خدا خوبم. ولی مسئله یه حالت و حس های بدی هست که یه دفعه و ناخودآگاه بهم دست میده. و باعث میشه افکار بدی به ذهنم برسه.
من خودم تحصیلات بالایی دارم. دنبال علم بودم همیشه . ولی هرگز علم اون قدر شیرین نبوده که بتونه طعم خوشبختی رو بهم بچشونه .
هیجان رو وارد زندگیت کن. برو به دنبال یه هنر
به چه هنری علاقه داری ؟
آشپزی ، نقاشی ، خوشنویسی ، شعر ، سفالگری ،
و ورزش
کوهنوردی ، شنا ، ....
چقدر تو زندگیت دنبال اینا بودی ؟
دختر خوب من تاپیک قبلیت رو هم خوندم . این رو هم یه نگاه انداختم
روح ما چند بعدیه . تو فقط به یه بعدش نگاه کردی . یه آدم تک بعدی که دیگه تو زندگی هیچی براش جالب نیست . این اصلا عجیب نیست
نیاز به تعریف دیگران داری . تو تاپیک قبلت هم گفتم این طبیعیه . اگه میزانش زیاده به روانشناس مراجعه کن. اما خودت کلاه خودت رو قلضی کن خانمی . چقدر میشه از آدمی که درس می خونه تعریف و تمجید کرد ؟
خب اولش درسش خوبه و تعریف می کنی و ....
بعد هم ادامه میده و شاگرد اوله و ....
خب بعدش چی ؟
داره درس می خونه دیگه . از چیش باید تعریف کرد ؟؟؟
زندگی رو برای خودت تلخ کردی .
مثل آدمی که بگه شیر برای بدن مفیده و همش شبانه روز شیر بخوره . به نظرت جسمش برای همیشه سالم می مونه ؟؟؟
بد نیست آدم گاهی فست فود رو هم امتحان کنه :18:
خیلی مثبت زندگی کردی . خیلی .
تا حالا شده با دوستات بشینید دور هم و به چیزی بخندید تا اونجا که دل درد بگیرید از خنده ؟؟؟
من می خوام بدونم جاهایی از زندگیت رو که از علم خالی گذاشتی با چی پر کردی ؟
اتفاقا زندگیم پر از هیجانه. به خوشنویسی علاقمند هستم. و رفتم کلاس خوشنویسی. اونجا اونقدر استعداد داشتم که همه تعجب کردند و دو مرحله امتحان رو که باید حداقل به فاصله چند ماه امتحان بدیم من یکدفعه باهم امتحان دادم و مدرک گرفتم. کلا علاقه به هنر زیاد دارم و زیاد هم کارهای هنری انجام میدم. طراحی و عکاسی هم کار میکنم. اتفاقا من زیادی چند بعدیم ولی خب بعد علم بیشتر تو زندگیم مطرح هست. آدم فوق العاده اجتماعی هستم و تو یک جمع معمولا، جمع رو دست میگیرم. بارها با دوستام قرار گذاشتم بیرون و باهم رفتیم گشتیم و.....
عزیزم به نظر من مشکل اصلیت همون کمالگرایی و ارمانگراییته. واقع گرا بودن به معنای قانع بودن به کم نیست . به معنای اینه که این جدال دائم درونی (یا توبیخ دائمی )که از کوچکترین خطا و یا حتی کامل نبودن در یک انسان کمالگرا وجود داره ، در یک انسان واقع گرا از بین میره. کمالگرایی خوبه برای اینکه شما رو به جلو حرکت میده اما اگر از یک حدی پیشتر بره تبدیل میشه به یک تیشه بر روحت که ممکنه افکار بدی رو به سراغت بیاره و حتی گاهی در صورت پیش رفتن فلجت می کنه و از پیشروی بازت می داره چون ممکنه فکر کنی هر چه که تلاش کنی که 100 نمی شی .
توی این سایت مقالات زیادی در زمینه کمالگرایی وجود داره. می تونی حتی تست مربوط رو بزنی تا مطمئن بشی. من هم برات پیدا می کنم و می ذارم.
- - - Updated - - -
http://www.hamdardi.net/thread-15050.html
http://www.hamdardi.net/thread-8862.html
http://www.hamdardi.net/thread-21869.html