پشیمونم........تو رو خدا بگید چیکار کنم؟
من قبلا هم یه سری دردو دل تو این انجمن گذاشتم...الان دارم می میرم از غصه..6 ماهه ازدواج کردم شش ماهم قبلش عقد بودیم.من کارشناسی ارشدم شوهرم دانشجوی لیسانس و کاردانی یه رشته مرتبط با کارشو داره. ما خیلی عاشق هم بودیم....ولی الان سر یه سری موضوعات زندگیمون ریخته به هم..شوهرم خیلی ر رو تشریف داره.قبلا با یه آیدی دیگه مشکلمو گفتم (abs) تحت عنوان درگیری و اختلاف زن و شوهری...خلاصشومیگم براتون:قبل عروسی شوهرم خونه نداش بابام گفت میخرم براتون برین توش بشینین.شوهرم گقت به شرطی میام تو اون خونه که سه دونگش به نام من باشه سه دونگش به نام تو.به بابام گفتم گفت من اون خونه رو برای فقط تو میخرم به نام تو. منه خر و احمق به شوهرم گفت تو بذار بابا بخره بعدش من سه دونگمو به نامت می کنم چون بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که نمیذارم بری مستاجری بکشی.........خلاصه گذشت.چون خواستیم وام بگیریم رو خونه نشد بابا به نام من بگیره به نام خودش گرفت الانم 6ماه میگذره بابای بنده خدام خودش قسط خونه رو میده....الان این شده پیرهن عثمان شوهرم تا دعوامون میشه میگه سه دونگه من چی شده شما همتون دروغگویین و الکی حرف میزنین..(البته بسیار بد دهن و بی تربیت میشه وقتی عصبی میشه که یکی از مشکلات بزرگه من همینه.........) من الان روم نمیشه به بابام بگم خونه رو به اسم من کن بعد پنهونی برم به نام شوهرم کنم..واقعا مقصر خودمم که بهش چنین حرفی رو زدم قبل عروسی ولی باور کنین فکرشو نمیکردم جدی بگیره من اصلا با لحن شوخی گفتم
الان من از بدروزگار و خواست خدا سه ماه باردارم.بهش میگم اینجا رو بدیم رهن بریم یه کم نزدیکه خونه بابام اینا میگه من دیگه رو حرفه شما حساب نمیکنم یه دفعه به حرفتون گوش دادم بسه مگه من غلام شمام...جالبه چون پولمون کم بود مجبور شدیم نزدیک مغازه شوهرم خونه بگیریم و من کلی از خانوادم دور افتادم..
دوباره قضیه سه دانگ اومده وسط....زندگی سرد شده..یه کلام حرف نمیزنه...صبح میره شب میاد میگه تو دروغگویی اصلا رو حرفات حساب نمیکنم هر کار بخوام میکنم..میگه این زندگی روز به روز سردتر میشه چون خودت مقصری
میخاد ازم باج بگیره فکر کنم کهاگه برم به نامش کنم زندگی شیرین میشه
تورو خدا بگید چیکار کنم...............دارم له میشم