بر فراموشی نهادم در دهان
چون بخوردم ،یادم آمد در زمان !
نمایش نسخه قابل چاپ
بر فراموشی نهادم در دهان
چون بخوردم ،یادم آمد در زمان !
سلام.
^^^^^
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
<<حافظ>>
شب نشینان بی نیاز نهند بر عطای تو چشم چون اختر
سلام ؛
باید "د" میدادی ها !!!؟
مگه نه ؟
سلام
با اجازه من با "د" میدم :
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی!
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
(حافظ)
سلام ؛
با عرض پوزش از دوستان عزیز ..... خودم هم نمی دونم چی شد ...
یا رب مروتی ، که شود چون زبان لال شمشیر انتقام مرا نیام بند
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
(حافظ)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
*حافظ جون!*
سلام
و صد آفرین بر یاران خلاق
دلی دیرم خریدار محبت
کزو گرمست بازار محبت
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
«« حافظ شیرازی »»
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر زکویت برندارم روز و شب
بی دلی در همه احوال خدا با او بود او نمیديدش و از دور خدا را میکرد
(حافظ)
دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه انست که باشد غم خدمتکارش
« حافظ شیرازی »
سلام:
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تورا با لهجه ی گل های نیلو فر صدا کردم
سلام :
مرگ از محبت تو خلاصم نمی کند
در زیر خاک هم دل من پای بست توست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وين عمر به خوشدلی گذارم یا نه
(خیام)
توئی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
« حافظ شیرازی »
هوای کوی تو از سر نمیرود آری غریب را دل سرگشته با وطن باشد
<<حافظ>>
سلام
شعر من و تارا هم زمان ارسال شده و شعر تارا زودتر رسیده به همین دلیل این اشتباه رخ داد ه است .
دریغ و درد که که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
« حافظ »
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش به جز دیدار من
نگاهم میکنی اما به سردی
نه تنها من،تو هم دنیای دردی
یار مرا،غار مرا،عشق جگر خوار مرا یار تویی،غار تویی،خواجه نگه دار مرا
*خداوندگار مولوی پارسی*
666 سه تا شیش داره ویدئو ما تهش یکدانه فیش داره
آفاهه روی صورتش کلی ریش داره همسای ه ما تو خانش یک دانه دیش داره
*جهت تلطیف فضا و شادی و خنده*
سلام :خیلی بامزه بود.........
حالا باید ه بدم
همی نالم که مادر در برم نیست
صفا و سایه او بر سرم نیست
تو مپندار که من شعر به خود میگویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم .
<< مولوی >>
مباش بي مي و مطرب که زير طاق سپهر بدين ترانه غم از دل به در تواني کرد
(حافظ)
دوش دور از رويت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سيلاب داشت
تموم راه عشقمون تمام این نیاز سرد
به دل میگم که غم مخور حادثه بود همینه درد
دیشب گله زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی
« حافظ »
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
«« حافظ »
میان ظلمت این کوچههای تودرتو
دلم گرفته به یاد تو ای گُل شببو
وقت است که می نوشم تا برق زند هوشم
وقت است که بر پرم چون بال و پرم آمد
*مولانا*
دلی دارم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند
دیگه نمیشه گفت که عشق همیشه موندنیست
حالا دیگه تو فال ما نشونی از عاشقی نیست