نمایش نسخه قابل چاپ
سلام دوستان
من یوسف گمگشته ام.
دختر32ساله.
مدتیه خانوادم بهم فشار میارن ومیگن خودت باید دست به کار بشی وهمسر مناسبتو پیدا کنی.
آخه بیشتر ازدواجهایی که تو فامیل اتفاق افتاده بارابطه اولیه دختر وپسر بوده.(دوستی 1سال تا 10 سال که به ازدواج منجرب شده)
دوستان منو میشناسن ومیدونن این قضیه از نظر دینی واسه من مشکله وتازه اگر با رعایت اصول باشه من یاد ندارم ونمیتونم.
دوست دارم با کمک شما کمی این قضیه رو روشن وماندگارش کنم تا از درستی رفتارم مطمئن بشم.
سلام خواهر خوب اولا نمی دونم چی باعث شده خانوادتون این حرف رو بزنه ولی باز این حرف خیلی اشتباهه شما دختر هستید و انتخاب می شید و شوهرتون گم نشده که بخواید پیدا کنید. ولی بهتر بود این جوری بگیم که رو رفتارهای اجتماعی تون تجدید نظر کنید یعنی تبدیل بشید به یک فرد اجتماعی تا بیشتر در معرض دید باشید.
اجتماعی بودن ربطی به اعتقادات نداره قرار نیست نجابتتون رو با اجتماعی بودن از دست بدید دین به ما نگفته ارتباطاتمون رو محدود کنیم دین چارچوبی به ما نشون داده و خواسته از آن چارچوب بیرون نریم. شما در تاپیک قبلی تون هم که من خوندم در ارتباط با جنس مخالف مشکل دارید و هر حرکت جنس مخالف رو برا خودتون تفسیر می کنید بازم من می گم کافیه فقط خودتون نجابتتون رو حفظ کنید همین کافیه ولی سعی کنید در محیط دانشگاه تو گروه ها شرکت کنید و ارتباطتون خوب باشه. خوش برخورد باشید نه یه دختر تند. هر چیزی افراطش در زندگی مشکل سازه حتی این می تونه مربوط به دین هم باشه. من یه همکلاسی داشتم دوران دانشگاه یه دختر خانم چادری بود ولی اونقدر مرتب و خوش برخورد بود که حتی یکی از ااساتید مجردمون ازش خواستگاری کرد چرا؟؟؟ چون دین نگفته با جنس مخالف تند و خشن برخورد کنید الان زمان قدیم نیست بیرون به رابطه اجتماعی ما آدمها خیلی توجه میشه. دختر خانم مذهبی هستید ولی من رو این اعتقادم که خانم باید همیشه مرتب و زیبا باشه منظور زیبایی ذاتی نه یعنی ما حتی با یه آرایش ملایم هم می تونیم خیلی باجلوه تر دیده بشیم. من شما رو نمی شناسم و قصدمم توهین نیست این حرفهارو کلی می گم یعنی الان زمانه فرق کرده آدم مذهبی هستید این خوبه و من هم احترام می زارم ولی در برخورد با جنس مخالف همیشه در پی این نباشید که ایشون منظوری دارن چون این یعنی شما خودتون دارای افکار منفی نسبت به جنس مخالف هستید . افکار منفی رو از ذهنتون دور کنید و بیشتر رو خودتون کار کنید.
سلام.ممنون به خاطر پاسخ خوب ومفیدتون.
منظور خانواده من هم قرارگزفتن درشرایطی بود که بتونم همسرم رو خودم انتخاب کنم.یعنی اول باخودش وبعد با خانوادش آشنا بشم.
اما من نمیدونم چطور باید برخورد کنم.
من مرتب وآراسته لباس میپوشم.
سلام. نمیدونم چرا به هیچ یکی از سفارشای دوستات چرا عمل نمی کنی؟ هر بار تحت یک عنوان جدید موضوع رو مطرح میکنی. دوستانت میان برات مینویسن. اما متوجه شدم هیچ یک از سفارشا رو انجام نمیدی. خودت هم کلافه این مشکلاتی. اما مثل این میمونه که در ذهن و قلبت یه جایی براشون در نظر گرفتی. بهشون عادت کردی. حتی وقتی کم رنگ میشن دلت براشون تنگ میشه.
دختر خوب ، به نظر من برگرد و تاپیک های قبلی که نوشتی رو دوباره مرور کن. یه کاغذ بردار و سفارش هایی که کارشناسان سایت و دوستانت برات نوشتن رو یاداشت کن. نیاز نیست بدنبال چیز جدیدی بگردی. همونا مشکلاتت رو بر طرف میکنه. اگر کمی رک برات مینویسم بخاطر اینه که دوست دارم نوشته هات پر از خبر های خوب و شاد باشه. از موفقیت ها برای دوستانت بنویسی. از خوشی ها . از عاشق شدنت. از روزهای خوب و فرداهای روشنت. از هزار چیز خوب و قشنگ دیگه. با خوندن نوشته هات متوجه شدم که خیلی صفات خوب و امتیاز های ویژه داری. قطعا تعداد این خوبی ها خیلی بیش از اونه که من متوجه شدم.
شما نیاز نیست کار خاصی برای پیدا کردن همسر مناسب انجام بدی.
مطمئن باش در بین اطرافیان چه در خانواده و دوستان خانوادگی و چه در دانشگاه ، هستند افراد مناسب و سالمی که جذب این امتیازها بشن. کافیه با درایت و اعتماد به نفس این فرصتها رو به سمت نتیجه مطلوب هدایت کنی.
اینو بیشتر برای خودم میگم " فرصتها همیشه تکرار نمیشن. فرصتهای طلایی تنها و تنها یکبار خودشونو نشون میدن. انسانهای موفق قدر این لحظات رو میدونن و از اونا استفاده میکنن. و افرادی مثل من همیشه بدنبال آن.
با ارزش ترین چیزی که داریم صرف میکنیم "زمانه" .با خودم میگم باید از لحظه لحظه زندگیم برای ساختن و جبران اشتباهات قبلی استفاده کنم. برای همین سعی میکنم . البته شاید هم نتونم نتیجه مطلوب رو بگیرم. اما حداقل مقابل وجدان خودم سرم بالاست که حداقل تلاشم رو کردم. حالا نشد مهم نیست. حسرتی وجود نداره. حتما خواست خدا بوده.
یوسف گمگشته عزیز. خواهش میکنم تلاشت رو بکن. به تو ایمان دارم و مطمئنم که موفق میشی.
سلام
داشتم پست مجید را می خوندم و فکر می کردم اشکال کار شما چیه که اینطور سرگردونی. چیکار می شه کرد که بهتر بشی.
نه این که فکر کنی من خودم بی درد و بی مشکل و بی غمم. نه.
ولی یه جوری دلم می خواد تو بهتر بشی. یه حس خاصی بهت دارم.
بعضی وقتها اینقدر از دستت عصبانی می شم که اگه پیشم بودی حتما سرت داد می زدم.
داشتم به این چیزا فکر می کردم که یهو یه فکری به ذهنم رسید. اینقدر هول بودم که وارد سایت بشم، بجای شیدا زدم یوسف گمگشته و پس وردم. :311:
چند روز پیش توی سایت یک مطلبی دیدم در مورد انواع شخصیت ها.
از نظر علمی و روانشناسی نمی دونم این موضوع الان در چه مرحله ای است و چقدر پیشرفت کرده و نظریات قدیمی چقدر صحت داره.
نکته جالبش برای من این بود که هیچکدوم از این تیپهای شخصتی بد نیستند و تقریبا عوض کردن تیپ شخصیتی در بزرگسالی ممکن نیست.
اما ما می تونیم توی همون گروه خودمون از حالت ضعیف و بد، به سمت میانه یا حتی خوب حرکت کنیم.
هر کدوم از این تیپهای شخصیتی حالت سالم و ناسالم دارند.
مثلا این یکی را ببین
تیپ شخصیتی ۳ ( موفقیت جو )
نیاز این افرد این است که دائم کارائی داشته باشند و از شکست بیزار هستند و
تیپ شخصیتی ۳ سالم
خوش بین هستند . اعتماد به نفس دارند . دائم مفید و کارا هستند . دائم در حال یادگیری چیزهای
جدید هستند . برای مسائل راه حل جدید پیدا میکنند . اهل خیالبافی نیستند .
تیپ شخصیتی ۳ ناسالم
فریبکار هستند . خودشیفته هستند . متظاهرند . پوچ و توخالی اند . بی محور و بی باور هستند .
همه چیزشان مصنوعی است . بدجنس هستند . کینه توز و بسیار رقابتی هستند .
نظر من برای شما هم این هست که در مورد خودت مطالعه کن
تیپ شخصیتی ات را پیدا کن و بعد سعی کن به سمت حالت سالم اون تیپ نزدیک بشی.
اونوقت شاید بهتر بتونی مشکلاتت را حل کنی.
اون یکی تاپیکت را دیدم. در مورد ایمان و ...
اول این که به نظرم دو تا تاپیک با هم نداشته باشی بهتره.
دوم این که به خدا، به پیر، به پیغمبر، خدا اینقدر که تو سخت می گیری، سخت گیر نیست. خدا دوستت داره و تو هم بنده خوبی بودی و هستی و خواهی بود.
به جای این که به ایمان خودت گیر بدی،
یه متن یا شعری یا چیزی که عاشقانه در مورد خدا حرف می زنه، یه چیزی که حس می کنی خیلی دوستش داری و وقتی می خونی حس می کنی خدا کنارت نشسته، روزی یک بار در آرامش، موقع خواب، موقع استراحت برای خودت بخون و باهاش حرف بزن. مطمئن باش کنارت هست و دوستت داره.
من خودم دو تا شعر هست درباره خدا که خیلی دوستشون دارم.
یعنی حس خوبی بهم می ده.
یکی شعر موسی و شبان که توی کتابهای درسیمون داشتیم
یکی هم این
سلام
ممنون که واسم مینویسین وکمکم میکنین.
مجید محترم وشیدا عزیز نوشته هاتونو خوندم وفقط اشک ریختم.
شما باعث شدید کمی سبکتر بشم.
چند روزه اصلا از خوابیدن خوشم نمیاد ودوست دارم شب تا صبح تک وتنها بیدار باشم وفقط فکر کنم.
شماها میگین من خوبم اما واقعا گذشته زشتم که به الان هم ربط داره خیلی اذیتم میکنه.
باور کنید میخوام فراموش کنم اما همیشه پیش خدا شرمنده ام.
وقتی داییمو میبینم از خودم بدم میاد.خودمو دوست دارم اما شاید درکش واسه شماها سخت باشه که همه منو مثل فرشته پاک میدونن اما من بدم.خیلی بدم.
ببینید من میخوام فراموش کنم اما هر چند وقت یکبار یک اتفاق ساده اذیتم میکنه.
مثلا من داییمو نمیبینم.بعد چند وقت به بهانه اینکه واسه یه چیزی پول به حسابم واریز کرده به من زنگ زده گوشیم بیصدا بود چون کلاس داشتم.اونوقت بعد کلاس باعجله جوابشو دادم با ناراحتی میگه دیگه تحویل نمیگیری... حالا میدونم اون منظوری نداره چون فکر میکنه کوچیک بودم وچیزی یادم نیست.اما همین مساله باعث شد تا شب استرس داشته باشم.
خب به کی بگم؟
چند بار خواستم به مامانم بگم برادرتون همچین کاری کرده اما مگه من میتونم آبروی چندین ساله خودمو به باد فنا بدم؟
من میدونم شما همتون واسه خودم میگید که باید کمی فکر کنم وعمل کنم.اما تو قلب وذهن من شهری شلوغ وپر هیاهوست.
میخوام سعی کنم بیشتر عمل کنم اما من نیاز دارم با یکی حرف بزنم.با یکی که قابل اعتماد باشه.
میدونم خدا بهترین رازدار منه اما از اون که خیلی خیلی خجالت میکشم.
شیدا جون ممنونم به خاطرشعر زیبایی که واسم گذاشتی.خیلی خیلی احساس خوبی بهم داد.سبکتر شدم.
:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::72::7 2::72::72::72::72::72::72:
سلام:72:
یه نکته ای تو یکی از تاپیک هات توجهم رو جلب کرده بود. اینکه خیلی از دیگران توقع داری که برای ازدواجت یه کاری بکنن.
این توقع رو احتمالا به خونوادت انتقال میدی، و همین باعث شده خسته بشن و بگن خودت یه فکری بکن... خصوصا اینکه ذهنت روی موضوع ازدواج کلید کرده...
شرایط روحیت و ازدواجت حتی برای ما بچه های همدردی هم دغدغه شده، چه رسه به اونهائیکه دارن هر روز تو رو میبینن.
اونها (1) می بینن که چقدر گیر ازدواجی. (2) می بینن ازشون توقع داری مسئله ازدواجت رو حل کنن. (3) می بینن بیشتر از این کاری از دستشون برنمیاد.
بنابراین کلافه میشن و میگن: خودت یه فکری بکن.
درنتیجه من فکر نمیکنم اینکه اونا میگن خودت همسرت رو پیدا کن، اصلا مشکلی باشه که شما بخوای بهش فکر کنی. چیزیکه باید بهش فکر کنی اینه که چی باعث شده که چنین چیزی رو بگن؟
اگه موفق بشی روحیت رو ترمیم کنی و اینقدر غرق در فکر ازدواج نباشی، و از طرفی هم اونها رو بابت این قضیه مسئول ندونی، مشکلی که در این تاپیک مطرح کردی هم برطرف میشه.
موفق باشی.
مجید محترم عکسهای آواتارتون خیلی زیباست.دلم واسه کوهنوردی تنگ شده.اگر پسر بودم تمام عمرموتو کوه وطبیعت میگذروندم.خیلی افکار ورفتار آدمو آزاد میکنه.
اما وقتی یادم میاد چطور اذیت شدم اصلا دوست ندارم حرفشم بزنم.
- - - Updated - - -
سلام میشل جونم.
خانوادم به این خاطر میگن خودت اقدام کن چون عقیده دارن ازدواجی که با عشق شروع بشه بهتره وحداقل میتونن بهتر زندگی کنن.
چون خواهرم اینطوره وبا یک پسر به قصد ازدواج ارتباط داره ومیبینن من از اون بزرگترم وخواهر وبرادر کوچکترم هم ازدواج کردن میگن تو هم واسه خواستگار صبر نکن هر کی اومد جلو باروی باز قبول کن.البته هرکس مناسب شان خانواده بود.فقط خانواده خوبی باشن.یعنی به قول خودشون که میگن تو آخرش باشیخ ازدواج میکنی اونطوری نباشه.
من فقط صداقت وسلامت میخوام.
من خیلی خستتون کردم ؟
سلام دوباره چون تاپیکتون رو دنبال میکنم نتونستم چیزی براتون ننویسم و رد شم. یه چیزایی از گذشتتتون حدس زدم چون زیاد در جریان تاپیکهاتون نبودم. ببینید پس مشکل تنها پیدا کردن همسر آینده نیست و یا ازدواج نیست. در گذشته ما آدما خیلی اتفاقات میتونه بیوفته چه خوب چه بد که می مونه در حافظه مون و یه تلنگری میتونه اون خاطره رو زنده کنه. مخصوصا خاطرات خیلی خوب و خاطرا خیلی بد. ببینید خواهر گلم بعضی وقایع زندگی دست ما انسانها نیست مثل انتخاب خانواده انتخاب چهره انتخاب خیلی چیزا و و بعضی چیزام دست ماست مثل سمت و سو دادن به زندگی و ... نمی دونم فیلم " هیس دختران فریاد نمی زنند " رو دید ید یا نه اگر ندید حتما ببینید. در گذشته شما مقصر نبودید که الان احساس بدی داشته باشید شاید دایی تون هم مقصر نبود چون فرهنگ و تربیت ما آدما بد بوده هیچکس دزد یا قاتل به دنیا نمیاد همه کارهایی که ما آدما انجام میدم همیشه ریشه در گذشته یا تربیت و یا خانواده داره یعنی عوامل خیلی زیادی دست رو دست هم میدن و شخصیت یه انسان رو تشکیل میدن. سعی کنید از گذشته درس بگیرد ولی در گذشته زندگی نکنید که جلوی پیشرفت و لذت زندگی رد از شما می گیره. نیازی نیست به کسی در مورد دایی تون بگید حتی به مادرتون چرا؟؟؟ چون در گذشته اتفاق افتاده ولی این یه درسی برا شما بوده در تربیت دختر آینده خودتون تا اونقدر باهاش خوب و صمیمی باشید تا اونقدر تو تربیت فرزندتون دقت کنید تا ایشون همیشه شمارو محرم رازش بدونن . بگذریم از این مسئله چون شمام باید فراموش کنید و این مسئله رو برا خودتون بزرگ نکنید. چون برا خیلی ها شاید اتفاق افتاده ولی مثل شما پنهان کردن و ....برسیم به مسئله ازدواج . منم قبول دارم خواستگاری سنتی خیلی کم شده و الان اکثرا دختر خانمها و آقا پسرها از طریق دوستی با هم آشنا میشن ولی باز ازدواج در زندگی من رو این اعتقادم که ازدواج یه معجزه است . می دونید چرا ؟ همین دوستی هام همیشه طوری بوده که یکی در مسیر زندگیت قرار گرفته و انتخاب شدی پس از کجا معلوم که یک روز شمام در مسیر زندگی کسی قرار بگیرید و همسر آینده اون فرد بشید. اگر دختری دین دار و خدا دوست هستید پس نباید ناامیدی به زندگیتون راه بدید چون این افکار منفی و نمی تونم نمی تونم هاست که تبدیل میشه به واقعیت پس خوب و زیبا فکر کنید تا زیبایی ها نصیب تون بشه. ذهن ما آدمها قدرت هر کاری رو داره. می دونم دیدن ازدواج خواهر یا برادر کوچک تر از خودتون سخته و شمام آرزوی تشکیل زندگی دارید ولی آیا با غصه خوردن و تا صبح فکر کردن تونستید کاری بکنید؟ مسلما نه!!! پس از حال زندگیتون لذت ببرید و لذت زندگی رو از خودتون نگیرید چون به جز اینکه افسرده تر میشید شادابی تون هم از بین میره. مطمئن باشید که ازدواجتون هم یه روز اتفاق میو فته کافیه فقط ایمان داشته باشید به حکت خدا چون هیچ کار خدا بی حکمت نیست . تنها کاری که می تونید بکنید اینه که به خودتون برسید و به خودتون اهمیت بدید و زیبا فکر کنید و تلاش کنید برا آیندتون همین بقیه چیزا خود به خود براتون اتقاق میوفته. من نماز نمی خونم ولی به خدای خودم خیلی اعتقاد دارم و میدونم خیلی مهربونه. مهم ازدواج موفق داشتنه نه ازدواج به خاطر ازدواج...
بقیه پست هارو نخوندم.
بسکه پرروان! اونم مذهبی. عوض اینکه برات خواستگار بیارن می گن خودت برو پیدا کن. اونم توی این سن!! مرحمت می کردن وقتی 20 سالت بود می گفتن تکلیفتو با خودت می دونستی و دوست خوب پیدا می کردی.
از نظر من خلاصه اش اینه که مسولیتی برای ازدواج و خواستگار قبول نمی کنن. همین. تو خودت به فکر خودت باش. البته دیگه دوستی های اون مدلی نمی رسی. واقعا باید منطقی بگردی بررسی کنی مردی رو که مقبول باشه واسه زندگی مشترک پیدا کنی و بازم منطقی و بدون احساسی شدن بری کم کم جلو باهاش روابط اجتماعی داشته باشی. تا شاید به ازدواج برسه. پسرا هم توی این سن وسال معمولا اگه ادم ازدواج و زندگی مشترک باشن می گردن دنبال همسر مناسب. پس می تونی اگه منطقی و درست عمل کنی به کسی که بخوای و مناسب باشه برسی.
موفق باشی.
درود بر بانو earth
تایپیک قبلیتون رو نخوندم ولی یه چیزی به ذهنم رسید بگم بد نیست البته میدونین که نظر شخصیمه و از روی تجربه
هرکسی توی زندگیش اتفاقاتی واسش افتاده که دست خودش نبوده و یا اونموقع شاید فکر میکرده انجامش درسته ولی بعدا متوجه شده نه خیلی هم زشت و نادرسته یا از روی اجبار و فرهنگ غلط یا هر علت دیگه ای در گذشته اتفاق افتاده
حرفم کلیشه ای هستش ولی واقعا گذشته مال گذشتست.عاشق این جمله هستم حداقل من یکی رو آروم کرد
گذشته رو چال کن توی باغچه حیاط خونت :72:
میدونم واقعا سخته واسه من یکی شاید 2سال طول کشید ولی اینکارو کردم چالش کردم بعضی وقتا میزنه بیرون ولی دیگه بهش اهمیت نمیدم الان که دیگه پاک شده کامل.
پسر خوبی نیستم ولی پسر بدی هم نیستم تو دوران مجردی کارایی انجام دادم که الان به این نتیجه میرسم شاید لذت داشت واسم اونموقع و شاید واسه شرایط سنیم بوده ولی وقتی یادش میوفتم واقعا پشیمون میشم چرا اینکارو کردم عذاب وجدان میگیرم موردش خیلی تک و توک بوده ولی همونا هم اذیتم میکرد ولی خداروشکری چالشون کردم واسه همیشه تجربه شد دیگه اشتباهاتم رو تکرار نکنم و اینکارم کردم.شما زنا با ما پسرا فرق میکنین خیلی به بعضی مسائل فکر میکنین و اهمیت میدین ماها یکم سرخوشتر هستیم زودتر یادمون میره.
کاریش نمیتونی کنی گذشته رو پس چالش کن اگه اینکارو نکنی مجبوری خودت رو چال کنی :72:
توی 22 سالگی مغازه زدم الان 29سالمه چون حساب کتاب زندگیم رو نداشتم کم آوردم روزی نیست توی این 7 سال که گذشته حسرتش رو نخورده باشم اگه اون اشتباه رو نمیکردم الان واسه خودم میلیونری بودم نه اینکه الان واسه خرید یه خونه فکستنی واسه 4 یا 5 میلیون اذیت بشم. ولی اینو میدونم هرچی بود تموم شد رفت ولش کردم با اینکه زیاد میاد سراغم و توی ذهنم میره ولی اجازه نمیدم بیشتر جلو بره فقط بعنوان یه تجربه خیلی دردناک بهش نیگا میکنم.بجاش الان وقتی میرم خونه توی صورت همسرم و دختر خوشگلم نیگا میکنم و از اینکه خدا بهم این شانس رو داده که زنده باشم و از وجودشون لذت ببرم هرروز خدارو شکر میکنم.وقتی صبحا بلند میشه میبینمش انگار همه دنیا رو بهم دادن پیش خودم میگم شاید قبلا رو درست میکردم هیچوقت همسرم و دخترم رو نداشتم شایدم یه همسر دیگه و شایدهای زیادی توی ذهنم میاد
ولی اینو خوب میدونم حتی واسه یه لحظه دوس ندارم برگردم عقب گذشتمو درست کنم خوب یاد بد زشت یا زیبا هرچی بود تموم شد رفت مهم الانه که خوشبختم.
اینکه مذهبی هستین و چادری خیلی خوبه همه آبجی ها و خانواده و فامیلای خودم و همسرم چادری هستن مذهبی این یه امتیاز خیلی خوبه ولی یه ایاردی که هست اینه مذهبی بودن ربطی به خونه نشینی و آفتاب مهتاب ندیدن نداره اون مال قدیم بود تموم شد رفت. اتفاقا الان خودم خیلی دوست دارم همسرم توی اجتماع باشه تدریس کنه حقوقی که بهش میدن با مدرک فوق لیسانسش شرم آوره ولی همیشه بهش میگم همین حضورشه که ارزش داره شماها بنظرم وظیفه ای دارین نسبت به جامعه که دید دخترای کوچیک جامعمون رو نسبت به چادر و مذهبی بودن بهتر کنین و اینکه الگوی خوبی براشون باشین( البته به شرطی که همراه با اخلاقیات و انسانیت باشه)
پ.ن بنده سکولارم.ولی از اینکه خانوم ها خودشون رو به بهانه چادر و مذهبی بودن توی خونه حبس کنن اصلا و ابدا احساس خوبی ندارم.
بعدش شوووهر کردن همچینم خوب نیست دردسرای مخصوص خودش رو داره پس زیاد بهش فکر نکن مهم قسمته هرچی خدا بخواد همونه:72:
سلام.
ممنون دوستان که واسم مینویسین.شماها باعث قوت قلب منین.
البته اول وآخرش خداست که شماها رو واسم فرستاده کمکم کنید.
کسیکه ازدواج کرده نمیتونه بگه چیز بدیه چون همه دوست دارن زندگیشون جهت درست داشته باشه.نمیگم مجرد باشم نمیشه.اما دختر خالم تازه عقد کرده.از صبح تاشب هر اتفاقی واسشون میفته دوست داره واسم تعریف کنه.اون کوچکتره ومنوخیلی دوست داره.کلا بین خانواده مثلا من فرشته ام.خیلی اتفاقا واسش میفته راهنمایی میخواد بهش میگم وقتی موضوعش حل میشه میاد کلی تشکر میکنه که واقعا تاثیر خوبی تو زندگیش داشته.
همسرش خوب ومهربونه.خیلی با هم شادن.البته سختی هم هست.اما راستگو ومهربونه.