سلام به همه
از همه کسایی که تا الان همراهم بودن تشکر میکنم
دیگه زندگیمون فایده ای نداره
میخام برم دنبال جدایی
یا میاد و جدامیشیم و هردو راحت میشیم یا درست میشه
شاید دیگه نیام تالار تا زمانی که جداشده باشم
دوستان واسم دعا کنید
حالم خیلی بده
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام به همه
از همه کسایی که تا الان همراهم بودن تشکر میکنم
دیگه زندگیمون فایده ای نداره
میخام برم دنبال جدایی
یا میاد و جدامیشیم و هردو راحت میشیم یا درست میشه
شاید دیگه نیام تالار تا زمانی که جداشده باشم
دوستان واسم دعا کنید
حالم خیلی بده
:323:
من برات دعا میکنم...
تاپیکاتو خوندم.
ایشالا که همه چی درست شه و تو به ارامش برسی.
امروز نزاشت برم دادگاه.سرکار نرفت و تمام مدت کنارم بود و یک لحظه تنهام نزاشت
بهش گفتم دیگه نمیتونم ادامه بدم و میخام جداشیم
هرچقدر ازش خاستم تمومش کنه گوش نداد به حرفام و گفت تو بسکه فکر کردی دچار توهم شدی وگرنه من میخام زندگی کنم و مشکلی هم ندارم
اما من واقعا دیگه نمیخامش نه اونو نه زندگیرو
چیکار کنم
شارلوت جان تاپیک های قبلیت رو خوندم
به نظرم برای طلاق گرفتن یه کمی زوده... درسته دارید عذاب میکشید و احساس میکنید توی یه قفس هستید و هر روز همسرتون با انکار کردن هاش به شعور شما توهین میکنه ولی باز هم صبر کنید شاید واقعیت اونطوری که شما فکر میکنید نیست.. شاید همسرتون در روابطش با جنس مونث کمی آزاده... شاید از بس بهش گیر دادین که چرا با این خانوم اینطوری حرف میزنی و یا با اون خانوم چرا پیامک میدی خسته شده و برای رهایی از سین جیم های رگباری شما ترجیح میده همه صندوق ورودی و یا تماسهای خودش رو آخر هر روز پاک کنه تا در یه جنک تمام عیار با شما شرکت کنه ... شاید حس میکنه اینطوری به آرامش میرسه
چطور میشه که مردی که خیانت میکنه زنشم دوست داره؟؟؟!!! و بهش التماس میکنه که ازش جدا نشه؟؟؟!!!
بهتر نیست بیشتر فکر کنید؟ اون اگه اهل دختر بازی بود هرچه زودتر برای جدایی از شما اقدام میکرد تا راحت تر بتونه به کارهاش برسه!!!
صبر داشته باش دوست عزیزم میدونم سخته اما بهتره کمتر تجسس کنی این فقط به قلب شما آسیب میرسونه و سود دیگه ای هم نخواهد داشت
اگه قابل بدونی من برای موفقیت و سعادت شما دعا میکنم:72:
خیلی خیلی ممنونم ازت هم آوای عزیز
من کلا آدم صبوری بودم اما نمیتونم دروغای وحشتناکشو تحمل کنم.همیشه میگفتم بعد از یکی دوسال درست میشه اما بدتر شد
فکر میکنم از خانوادش میترسه که طلاقم نمیده
اماگاهی وقتا که فکرمیکنم میگم آخه چطور میشه کسی که اونقدر من واسش مهم و عزیز بودم که با رابطه ی قبل از ازدواجم کنار اومد و باهام موند حالا اینقدر راحت منو نخاد و بهم خیانت کنه
شاید اصلاالان پشیمون شده از اینکه همون وقت ولم نکرد
دوستان همسرم اصرار داره بچه دار بشیم
نمیدونم چی شده که یکدفعه این تصمیمو گرفته جدای از خیانت و دروغاش ما اصلا وضعیت مالیمون هم خوب نیست که بچه بیاریم
باید چطور قانعش کنم؟
من الان به یک ساعت دیگه ی این زندگی هم امید ندارم و هر لحظه منتظر یک اتفاق هستم که بیفته و زندگیم نابود بشه
چطور میتونم یک فرد دیگه رو هم به این دنیا اضافه کنم
از طرفی هم میگم شاید بچه بیاد احساس مسئولیت کنه اما این فقط یک احتماله
لطفا راهنماییم کنید
فکر میکنم شاید این حرفااز طرف مامانش باشه چون چندین بار به خودم گفتن که بچه بیارین
تا وقتي كه از نظر روحي و رواني به يه ثباتي نرسيدين و زندگيت خوب نشده هيچ وقت پاي كسي ديگه رو به اين دنيا باز نكن گناه داره
خواهش ميكنم اين كار رو نكن
خودم اصلا راضی نیستم و به هیچ عنوانم آمادگیشو ندارم
اماشدید اصرار میکنه.دقیقا از همون روزی که میخاستم برم دادگاه برای طلاق
- - - Updated - - -
دیشب بهم گفت اصلا فکرشو نمیکردم بخاطر یک بحث کوچیک اینقدر جدی حرف از جدایی بزنی
گفتم من از تو انتظار ندارم تو همه دنیای من شدی.چطور اینهمه بدرفتاری و بی اعتنایی از تو ببینم و تحمل کنم؟
شایدمیخاد با اومدن یه بچه از اینکه من برم دنبال طلاق جلوگیری کنه چون همون روز هم بهش گفتم الان که خودمونیم جداشیم خیلی بهتره تا اینکه یه بچه بیاد که مجبور بشیم بخاطر اون یک عمر همو تحمل کنیم
خیانتش بهتون ثابت شده ؟
خب حتما دوستتون داره که حتی حاضره با وجود وضع مالی نامناسب بچه دار شید تا پایبندتون کنه حتی شده به زور
اگر دوست نداشت که می گفت بریم دادگاه
شما باید ازین فرصت ها استفاده کنید و زندگیتون رو درست کنید
الان دقیقا مشکلتون چیه ؟
ممنونم
چبله خیانتش ثابت شده اما من طوری رفتار کردم که انگار بهم ثابت نشده واصلانمیتونم تصور کنم اون بمن خیانت کنه
اون هم چندتا دلیل بیخود اورد و من مثلا قبول کردم
البته طوری رفتار نکردم که منو احمق فرض کنه
مشکل من دیدن بی توجهی و بدرفتاری از طرفه اونه .وقتی اینارو میزارم کنار خیانت دیگه نمیتونم تحمل کنم
با خودم میگم چرا وقتی میدونم خیانت کرده و بازم میکنه باید مثل کبک سرمو زیر برف بکنم و تحمل کنم؟یک ماهه شب و روز ندارم و فقط عذاب میکشم
از طرفی هم دوسش دارم و دلم میخاد زندگی کنم باهاش
اما تصور خیانت ولم نمیکنه
گاهی وقتا به سرم میزنه منم بهش خیانت کنم
شرایطش زیاد پیش میاد واسم.میگم بزار منم اینکارو بکنم تااونم مثل من بشکنه و داغون بشه.به درک که زندگیمون از هم بپاشه اما باز وجدانم مانع میشه
من اصلااصلابهش اعتماد ندارم.البته اینو بروز نمیدم.وقتی حرف از طلاق زدم منصرفم کرد و بعدش همش اصرار داره به بچه دار شدن
البته مادرش هم اینچندروز همش اصرار میکنن که بچه دار بشید
من چطور باید راضیش کنم که الان وقتش نیست؟
از طرفی چطور با خیانت کنار بیام و هضمش کنم؟
به نظرتون درست میشه؟
همسرم قبل از خاستگاری از اینکه من توی یک رابطه ی عاشقانه ی احمقانه بکارتم و از دست دادم باخبر شد ولی بازم منو انتخاب کرد و اومد و خودش با مشقت خانوادمو راضی کرد و ازدواج کردیم.وقتی به این موضوع فکر میکنم میگم خیلی دوسم داشته و منو میخاسته که با این موضوع کنار اومده اما الان میگم نکنه همین موضوع باعث شده بره با کسه دیگه ای حرف بزنه و رابطه داشته باشه
سلام خانم شارلوت
بشتر فکر کنید ، مطلقه شدن هم در کنار آزادی و راحتی ، مشکلات فراوانی برای شما ایجاد که خود شما هم واقف هستید . در مورد اینکه چطوری با خیانت همسرتون برخورد کنید ، ممکنه راه حل وجود داشته باشه ، اما اصلا خیانت متقابل راه حل نیست ، طلاق بهتر از این هست . اگر عشق و علاقه بین شما وجود داشته باشه ، میشه رابطه همسرتون رو با شما اصلاح کرد غیر ممکن نیست.
ممنون دوست عزیز
درسته میشه حلش کرد اما درصورتی که اونم بخاد
فعلا که مایله همینطوری ادامه بده و نمیخاد چیزی نه حل بشه نه تغییر کنه
از بابت این که ایشون میخاد ، مطمین باشید ایشون می خواد با شما زندگی خوبی داشته باشه ، اما از طرفی هم دلش میخاد با بقیه هم ( حالا در هر سطحی...) ارتباط داشته باشه ، اینجا مساله این هست که چطوری کاری بشه که ایشون ، داشتن زندگی خوب با شما و ارتباط با شما رو به ارتباط با دیگران ترجیح بده . در واقع یک اهرم کنترل زندگی دست شما هست ، ایشون از بابت خواستن میخاد .
من شناختی از ایشون ندارم اگر بیشتر اطلاعات بدید بهتر هست ، اما در مورد خیانت ، اگر یک مرد از نظر مالی قوی و مستقل باشه ، تقریبا شما اصلا فکر مقابله کردن با ایشون رو باید از ذهنتون بیرون کنید ، با دعوا ، کنترل یا هر کار دیگه ، جز دوری و نفرت متقابل هیچ نتیجه ای نمی گیرید . بنظرم شما بهتر ، خوب باشید و ایشون رو شرمنده کنید .
خداروشکر از نظر مالی که داغونیم
کلی بدهی و قسط و وام معوق داریم
من تو این یک سال و 3ماهی که از ازدواجمون میگذره با تموم نداری و بدبختی ساختم
روزایی بوده که نون نداشتیم تو خونه و پولی هم نبوده حتی واسه یک دونه نون اما من دم نزدم و گفتم و خندیدم و نداری رو مسخره کردم و گفتم یه روز از پادرت میاریم
آخه همش 6 ماهه شوهرم میره سرکار و اولای زندگیمون بیکار بود
به نظر خودم خوبم.از روزی هم که فهمیدم خیانت کرده خیلی بهتر شدم
اما کسی نیست که اینارم بفهمه
یعنی نمیخاد بفهمه
یکشب دیگه بهش گفتم عیب نداره حسابی منودور بزن ، خوب که سرت گیج رفت میفتی جلو پاهای خودم
روحیه شما خوبه ، مخصوصا جمله آخرتون خیلی عمیق بود.
شما شاغل هستید ؟
- - - Updated - - -
شوهر شما باید خوشحال باشه که شما با این شرایط زندگی میکنید و همچنان کم توقع و امیدوار هستید
ممنون
نه من خانه دار هستم و دانشجوئم
البته اون مدتی که شوهرم بیکار بود من شاغل بودم ولی دیدم تا من برم سرکار شوهرم دنبال کار برو نیست و دیگه نرفتم واون مجبور شد بره سرکار
خودشم میدونه دارم خیلی صبوری میکنم اما یکسری چیزایه بیخود رو کرده ملکه ذهنش تا بتونه راحت خیانت کنه یا با من بدرفتاری کنه(البته این تصور منه)
مثلا مدام میگه تو همش غرغر میکنی یا تو فقط گریه میکنی یا تو به من اهمیت نمیدی که وقتی خسته ام به فکر استراحتم باشی
در صورتی که من اصلا اینطوری نیستم
فکر میکنم این چیزارو همش با خودش تکرار میکنه تا وقتی خیانت میکنه خودشو توجیه کنه و بگه من با زنم این مشکلاتو دارم پس میرم با یکی دیگه هم حرف میزنم
خیلی دوست دارم که اصلا برام مهم نباشه.بود و نبودش فرقی نکنه اما نمیتونم
صبح از ساعت7میره تا 4 بعدازظهر و من تک و تنها تو خونه ام و هیچ جانمیرم تا شب که با اون برم.که اونم شاید حال و حوصله داشته باشه شاید نداشته باشه
همه اینها دارهمنو از پا درمیاره
وقتی میگم من از صبح تنهایی رو تحمل کردم تا تو بیای با هم باشیم و حرف بزنیم و بریم تفریح(البته تفریحی نداریم فقط میریم دنبال کارای بیرون از منزلمون) میگه چرا نمیری بیرون خب؟صبح برو بیرون برو خونه بابات و تنها نباش اما اصلابه روش نمیاره که من برای این نمیرم بیرون که حتی کرایه تاکسی هم ندارم بدم.خب مجبورم تو خونه باشم
اینارو میدونه امانمیخاد قبول کنه
خانم شما مدل سخت زندگی رو انتخاب کردید ، وقتی داشتید ازدواج میکردید این انتخاب رو انجام دادید ،
شما خیلی با انرژی و صبور هستید حتما ویژگهای مثبت دیگه هم دارید حتما لیاقت خیلی بیشتر هم دارید ، منتها اینها در زندگی کافی نیست ، زندگی خیلی جدی اصلا شوخی نداره ،
حتی یک تصمیم میتونه مسیر زندگی شما رو عوض کنه ،
من این شعر بابا طاهر همیشه توی ذهنمه : ... غافل مرو د چشمه ساران ....
حتی عشق هم جدی ،
- - - Updated - - -
الان هم باید بهترین عملکرد رو داشته باشید .
زیاد ازش انتظار نداشته باشید ، نباید حس کنه شما ضعیف هستید باعث میشه بیشتر دور بشه ، این برای شخصیت شما هم خوب نیست اینکه خواسته بچه دار بشید هم یک دلیلش اینکه خاسته شما سرگرم باشید و بهش کاری نداشته باشید
در آینده ، شما احتمالا مجبور میشید سر کار هم برید و برای رسیدن به ارزوهاتون روی خودتون حساب کنید ، ، شما باید قوی باشید این مدلی از زندگی بوده که خودتون انتخاب کردید .
حالا که ایشون سر کار رفته شماهم اگه تونستید سر کار برید اینطوری هم وضع مالیتون خوب میشه هم تنهایی حوصله تون سر نمی ره فعلا فکر بچه نباشید تا مطمئن بشید از علاقه ایشون و اینکه دیگه خیانت نمی کنه . حتما درستونو ادامه بدید وسعی کنید مستقل باشید
دوست عزیز من باید چیکار کنم؟هیچوقت نخاستم سخت زندگی کنم
البته اینم بگم به نظر من مسائل مالی مشکل نیستن و منالان جز همین مورد خیانت همسرم و شک بهش هیچ مشکل دیگه ای ندارم
شدیدا دنبال کار و دکتری هستم البته این مدت بخاطر حال روحی خرابم بیخیال پایان نامم شدم اما دوست دارمادامه بدم
خودش میگه تو چون همش بیکار و تنهایی میشینی همش فکر و خیال میکنی
خانم شارلوت ( ببخشید من اسم شما رو نمیدونم) ، شما خیلی قانع هستید ، و خیلی هم خوبه که مسایل مالی براتون مهم نیست این یک نکته خیلی خوب برای شما و یک شانس بزرگ برای همسرتون هست ، اما همین قانع بودن کمی شما رو سوق داده بوده به طرف این انتخابتون در ازدواج . اگر شما قانع هستید دیگه همیشه باید قانع باشید .
در مورد بحث خیانت ، من در پست های قبلی نظرم رو برای شما نوشتم ، اما شما یکمی بیشتر از شوهرتون بگید.
شوهرم مهندسه ولی مثل یک کارگر ازش کار میکشن و حقشو اونقدر که هستبهش نمیدن
یک آدم فوقالعاده مهربون اما شدیدا مغرور
لذت بسیار زیادی از کل کل و اذیت کردن اطرافیان میبره مخصوصا خانومها(مثل خاهرم و زن داداشام و دوستام)
نمیدونم از چیش باید بگم؟
- - - Updated - - -
من خودم خیلی آدم ولخرج و پرتوقعی هستم الان چون وضعیت مالی بهم ریختس مراعات میکنم
البته اینم بگم شوهرم اصلا خسیس نیست و زمانی که جیبش پره هیچی دریغ نداره و بهترین چیزارو برام میگیره
اینکه خسیس نیست خوبه ، خانم اوضاع همیشه یک جور نیست ، مثلا الان خوب نیست اما ممکنه فردا خوب باشه ...
من توکلم زیاده و میدونم اونقدر خدا دوسم داره و اونقدر حسابم باهاش درست هست که زندگیمو همینطوری نزاره
دیشب خودش بحث خیانت رو پیش کشید و کلی حف زد و ابراز ندامت کرد(البته نگفت خیانت کرده اما گفت همینکه از سر کنجکاوی یکی دوبار باهاش حرف زدم خیلی اشتباه کردم)
خودش متوجه شده چقدر حالم خرابه ولی بروش نمیارم واسه همین وجدان درد گرفته
منم باز کلی غیر مستقیم بااحساساتش بازی کردم و از رنجی که میکشم گفتم
امیدوارم موثر باشه
اما ته دلم هنوزم خیلی میترسم کهادامه داشته باشه و فقط بخاد ذهن منو منحرف کنه
اینکه حس کنید خدا شما رو دوست داره یا خودتون خودتون رو دوست داشته باشید ، خیلی خوبه حس خوبی به شما میده ، خانم شارلوت ، روزهایی که حس بدی دارید زیاد ناراحت و نامید نباشید چون روز های خوب هم میاد .
همیشه یک ترسی تو وجودمه
میگم منکه از اعتیادش وحشت داشتم یهو با خیانتش روبرو شدم که راضی بودم معتاد باشه ولی خیانت نکنه
الان میترسم چندوقت دیگه یه اتفاقی بیفته که باز به خیانت راضی بشم
شوهرم همیشه میگه به هرچی زیاد فکر کنی سرت میاد
خودمم اعتقاد دارم از هرچی بترسم به سرم میاد
مثلا چندوقت پیش چندتا عکس از یک بیماری دیدم و خیلی ترسیدم که نکنه یکوقتمنم بگیرم چون خیلی وحشتناک بود
دقیقا یک ماه پیش بدون هیچ علت خاصی اون بیماری رو خیلی بدتر از اونچیزی که تو عکس دیدهبودم گرفتم
الانم خیلی میترسم
هرکارم میکنم نمیتونم از ذهنم ببرمش
خانم زیاد خودتون رو درگیر این قانون جاذبه و این چیزا نکنید ، این که در عرف میگن قانون جاذبه ، اصلا قانون نیست ، فقط یک حدس ، تجربه چند نفره ،،، اصلا همچین چیزی در کتاب های دانشگاهی و معتبر ، ما نداریم ، اما ما تلقین داریم پس زیاد خودتون رو نگران نکنید به خودتون هم تلقین نکنید ، زندگی عادی و طبیعی خودتون رو انجام بدید.
درسته
خودمم زیاد قبولش ندارم اما خب
بدجوری ترس و شک و بدبینی افتاده به جونم و مثل خوره داره نابودم میکنه
در ضمن همچنان اصرار به بچه دار شدن داره و من هرچی میگم اصلا انگار نه انگار
در مورد بچه دار شدن ، خودشما با توجه به شرایط واقعی زندگی تون از همه بهتر میتونید تصمیم بگیرید ، از اینکه یکمی آرامش به زندگی شما برگشته و فعلا در مورد جدایی فکر نمی کنید، خوشحالم.
سلام
بعد از یک مدت تظاهر به آرامش دوباره بهم ریختم
دوباره بهم ریخته
چرا باید مدام من یکطرفه تلاش کنم؟
دیگه خستم
فوق العاده بداخلاق شده
ما اینجا فقط خونه بابا و مامان و خاهرش رو داریم
اصلا خونه بابام نمیاد یااگه میاد با غرغر
تو خونه دریغ از یک کلمه حرف
وقتی من نیستم تلوزیون میبینه تا من میام خاموش میکنه ومیخابه
آخه وقتی میبینم منو نمیخاد چرا باید خودمو تحمیل کنم؟
چراهمش من میام وشمامیگین صبر کن درستش کن
چرا یکنفرنمیگه آره خیلی سختی کشیدی برو تومومش کن وراحت باشبیه عمرتو
من دیگه نمیتونم
دیگه نمیخام
چرا باید درستش کنم؟
این زندگی هیچی نداره
میخام برم . بزارمش
میخام واسه خودم زندگی کنم
میخام بهش خیانت کنم
خیانت
میدونین یعنی چی؟
یعنی دیگه واسم ارزشی نداره
می خوای بری برو
می خوای طلاق بگیری بگیر
اما خیانت نکن.
خیانت بیشتر از اون که به همسرت ضرر بزنه، به خودت می زنه.
مث این که شما از دست من ناراحت باشی، خودت را تنبیه کنی !!
میدونم خیلی خیلی حرف اشتباهیه اما احساس میکنم آروم میشم اونطوری
نه بابا فک میکنی اصنم اروم نمیشی.
درنهایت ادم بده میشی.
من خودم خیانت که نه اما مثلا گاهی از چیزی که ناراحت میشدم یا از رفتاری میرفتم مثلا میگم با اقایی حرف میزدم حرف رسمی و محترمانه مثلا الکی سوال درسی از فلانی میپرسیدم که میدونم اگه بهمکلاسیم که دوسم دارن بببینن دلخور میشن یا مثلا میخوام از جمع برم اقای فلانی و صدا میزدم میگفتم خدانگهدار میدونستم طرفم بفهمه دلخور میشه ها لجبازی میکردم اینا ارومم نکرد ک هیچ بدتر آدم بده منو کرد تازه کاریم نبود خیانتم نبود واسه لجبازی بود چون میدونستم همکلاسبم که دوسم داره از همین مسایل کوچیک و پیش پا افتاده هم دلخور میشن مثلا بخیال خودم داشتم لجبازی میکردم . اما نتایج بدتری داشت.فکر نمیکردن از رو لجبازی هستش بخودم ضرر زدم بدتر محدود تر شدم:(
اما زود فهمیدم اینجور کارا اشتباهه و مشکل و حل ک نمیکنه هیچ بدتر خودش یه مشکل دیگه ای میشه.
پس هرکار میکنی فک تلافی و انتقام و خیانت و .... بنداز دور
تو خودت باش. تو خوب باش بقیه میخواین بد باشن باشن.
اما تو بد نباش.
چون اینجوری پیش خودت و اون بالایی سرافکنده نمیشی . خجالت زده نمیشی. پیش وجدان خودت حرفی داری واسه گفتن . هرکسی مسول اعمال خودشه. حتی نزدیک ترین افراد بما.
خیلی سخته که همیشه نقش یک ادم خوب و صبور رو بازی کنی و طرفت اینقدر سنگدل و بی رحم باشه
همیشه از هرجاخسته میشه و کم میاره من میشم کیسه بوکس واسش تا سر من خالی کنه
همیشه گریه میکردم اما جدیدا نمیخام گریه کنم امااینقدر گیر میده تا اشکمو در بیاره
انگاربادیدن ضعفو گریه من اروم میشه
خیلی خستم از این زندگیه کوفتی
سلام شارلوت عزیز من پست های قبلی شمارو خوندم
براتون خیلی ناراحتم که تو همچین وضعیتی هستید .
دوست عزیز ، خیانت کاری رو از پیش نمیبره مخصوصا اینکه تو این وضعیت روحی شمارو بیشتر عذاب خواهد داد ( چون گفته بودید که همسرتون رو دوس دارید و این کار حتما باعث عذاب وجدانتون خواهد شد )
اینجا کسی نمیگه که شما سختی نکشیدید و همه میخان مشکل شما به هر نحوی حل شه و کمکی بهتون کنن . اگه شما تصمیمتون رو برا طلاق گرفتید پس انتظار نداشته باشید که اینجا کسی راه حلی برا شما بازگو کنه که مورد تایید و خاسته شما باشه ، چون از گفته هاتون پیداست که تصمیمتون قطعی شده و از اینکه کسی تایید نمیکنه ناراحت میشید .:72:( ببخشید انقد رک حرف زدم )
دوست عزیز شما در مورد خیانت همسرتون کاملا مطمئن شدید اما آیا باهاش صحبت کردید ؟ آیا خاستید بپرسید که چرا این کارو کرده ؟ چرا باهاش صحبت نمیکنید و ازش دوری میکنید ؟؟چرا فکر میکنید به خاطر گذشتتونه که خاسته همچین کاری کنه ؟ برا خودتون دلیل تراشی نکنید به نظر من اینا افکار ذهن خود شماست از کجا مطمئنید که همسرتون هم همچین فکری راجع به شما داره ؟!! من نمیخام بگم شما مقصرید اما به نظرم برا جدایی و برا ازهم پاشیدن زندگی نباید تلاش کرد ، اگه حتا یه ذره هم تو وجودتون بهش احساس دارید و به نظر خودتون و با رفتارایی که ازش میبینید فکرمیکنید دوستون داره کمی هم صبر کنید و بیشتر فکرکنید میدونیم خسته اید میدونیم دلخورید و سردرگم. اما نذارید تو دلتون چیزی بمونه حتا اگه نتیجش جدایی باشه باهاش حرف بزنید نذارید چیزی تو ابهام بمونه .لاقل فقط برا اینکه افکارتون آروم بشه و انقد درگیر مسایل نباشید .
تصمیم گیرنده نهایی خود شما هستید
سعی کنید تو حرفاتون خوش بین باشید
طلاق و جدایی آخرین گزینه است .
اگه دعای من مورد قبول خدا باشه براتون دعا میکنم .
ممنون دوست عزیز
باخاش حرف زدم و اون گفت خیانت نکرده حتی هنوزم که هنوزه گاهی خیلی تاکید میکنه که من هر کاری بکنم خیانت نمیکنم
اما منکه میدونم کرده
خیلی عذاب میکشم از طرفی هم میخام به روم نیارم تا رفتار خوبی بتونم نشون بدم که یکوقت دوباره نره به سمتش
هیچ حرفی رو نمیتونم ازش قبول کنم.برام شده نماد دروغگویی
خودش اینطور خاست.چون هر دفعه که خطا کرد و دروغ گفت دید زیاد طولی نکشید که خدا دروغش رو آشکار کرد
زندگی بدون اعتماد خیلی سخته
وقتی فکرشو میکنم با یکی دیگه حتی حرف زده حالم ازش بهم میخوره
یک موضوع دیگه هم اینکه اینقدر مشکلات اقتصادب بهمون فشار آورده که من دیگه تحملم داره تموم میشه.اونم شدیدا بداخلاق شده و مدام نق میزنه
همش میگم چرا من همچین انتخابی کردم با وجود مواردی که از همه نظر بهتر بودن
اما خب خودم خاستم چون اون زمان خیلی دوسش داشتم و اونم انصافا خیلی خوب بود