حوصله ام سر رفته...

سلام :72::72::72:
من تازه واردم و این اولین تایپک من است. خیلی حوصله ام سر رفته...
فکر نمی کنم امروز کسی اینجا باشد. الان همه بیرون مشغول عزاداری هستند لابد...
از بی حوصلگی به چیزهای غمناک فکر می کنم... کلی کار دارم که حوصله ندارم انجامشان بدهم.
دلم می خواست کسی بود با هم حرف می زدیم. امروز یکی از اعضای خانواده ام خانه است اما ما با هم راحت نیستیم و حرف نمی زنیم...
او تلویزیون تماشا می کند من هم توی اینترنتم... حالا هم رفت خوابید...

چند ساعت است که عمیقا احساس می کنم خنگم و کاری از دستم بر نمی آید و به هیچ دردی نمی خورم .

کسی اینجا هست؟

خودتو اذیت نکن جاثیه جان-خیلی هام مثه تو اند.
دنیاست دیگه...اونم چه دنیایی

من خیلی کار دارم . اما هیچ کاری انجام نمی دهم. چون حوصله ام سر رفته است.عواقب خیلی بدی هم دارد.لطفا بیایید با من دعوا کنید بگویید بنشین سر کارت...

سلام
خب آدم بی کار حوصلش سر می ره شما که که داری اگه کارتو انجام بدی حوصلت سر نمی ره دیگه!

Salam azizam

بنشین سر کارت (با دعوا) :324:


اینطوری که کاری از پیش نمیره دختر خوب


یک مقدار راجع به خودت بیشتر توضیح بده، از سنّ و درس و کار و این چیزها، که بهتر بشه شناختت. به بی‌ حوصله‌‌ بودنت هم میرسیم بعدش

جاثیه هستم بیست و پنج سالم است .
امروز می خواستم نماز بخوانم نخواندم حوصله نداشتم.
شغل ندارم. درس دارم زیاد.
مادر و پدر و تعدادی خواهر و برادر دارم.

- - - Updated - - -

اگر خدا آدم را دعوا می کرد خوب بود...

- - - Updated - - -

از صبح تا به حال هیچ کار مفیدی نکرده ام.

جاثیه

مشکل کم حوصلگی رو که گفتی انگار از زبون من داری می گی.
من هم همین مشکل رو دارم و واسه خودم یک روش دارم:

کارهام رو دو دسته می کنم. اون هایی که دوست دارم و اون هایی که دوست ندارم.
مثلا دسته اول: تماشای فیلم جدید هالیوودی یا برنامه نویسی کامپیوتر
مثال دسته دوم: تکالیف دانشگاه و پایان نامه
بعد با خودم قرار می ذارم که اگر یک ساعت از کارهایی که دوست ندارم انجام بدم به خودم انجام یک ساعت از کارهایی که دوست دارم رو جایزه بدم.

امیدوارم کمکت کنه

پاورقی: اگر فکر می کنی هیچ کدام از کارهایی که باید انجام بدی رو دوست نداری بیشتر روی مسیر زندگیت خصوصا از الان به بعد تامل کن. آدم تو خیلی از موارد قدرت انتخاب داره.

من اصولا وقتایی اینشکلی میشم که خلا عاطفی بم فشار میاره-تنهایی رو میگم.کلی درس دارم ولی....هعی روزگار

- - - Updated - - -

من اصولا وقتایی اینشکلی میشم که خلا عاطفی بم فشار میاره-تنهایی رو میگم.کلی درس دارم ولی....هعی روزگار

جاثيه خانوم
اول اينكه چيز زيادي از زندگيت نگفتي يكم بيشتر بگو
چرا دچار روز مرگي شدي؟
روزت رو چطور به شب ميرسوني؟
جاي خالي ازدواج رو توي زندگيت خالي ميبيني كه اين جوري شدي؟

سلام چاثیه جان
اخ جاثیه گفتی. یکی باید منو دعوا کنه! خب می خوای با هم همدیگرو دعوا کنیم!
اگه بدونی چه قدر حالم بده. انوقت به خودت امیدوار میشی!
حالا بگو چرا به کارهات نمی رسی. همینطور که دوستان هم گفتن, یکم بیشتر از خودت برامون بگو.
به نظر خودت دلیلی که کارها را به تعویق میندازی چیه؟ دلیلشو بگو تا یک راه حل پیدا کنیم.

:72::72::72:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط gisu

جاثيه خانوم
اول اينكه چيز زيادي از زندگيت نگفتي يكم بيشتر بگو
چرا دچار روز مرگي شدي؟
روزت رو چطور به شب ميرسوني؟
جاي خالي ازدواج رو توي زندگيت خالي ميبيني كه اين جوري شدي؟

---

ممنونم گیسو جان .:43:معمولا توی کتابخانه درس می خوانم . یعنی اول ها می رفتم درس می خواندم. الان می روم می خوابم . فکر کنم شرطی شده باشم : تا میز و صندلی کتابخانه را می بینم خوابم می گیرد...
کنکور ارشد دارم. روزم را معمولا پای کتاب به شب می رسانم. خیلی می خوابم. خیلی خوابم می گیرد و حوصله هیچ کاری را ندارم.
به ازدواج اصلا فکر نمی کنم . خانواده ام هم فشار نمی آورند الحمدلله چون خواهر بزرگتر دارم . به آن بیچاره که بزرگتر است فشار می آورند.
دیروز یک چیزهایی خواندم امروز دوباره بد شدم...

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط N.I.K.I

سلام چاثیه جان
اخ جاثیه گفتی. یکی باید منو دعوا کنه! خب می خوای با هم همدیگرو دعوا کنیم!
اگه بدونی چه قدر حالم بده. انوقت به خودت امیدوار میشی!
حالا بگو چرا به کارهات نمی رسی. همینطور که دوستان هم گفتن, یکم بیشتر از خودت برامون بگو.
به نظر خودت دلیلی که کارها را به تعویق میندازی چیه؟ دلیلشو بگو تا یک راه حل پیدا کنیم.

:72::72::72:

---

سلام n.i.k.i جان :43:. تو هم دعوا می خواهی ؟ یکی بیاید هر دوتایمان را دعوا کند...
تو چرا حالت بد است؟ الان بروم بخوانم ببینم کجا نوشته ای ...
نمی دانم چرا این طوری شده ام.

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط bande

من اصولا وقتایی اینشکلی میشم که خلا عاطفی بم فشار میاره-تنهایی رو میگم.کلی درس دارم ولی....هعی روزگار

- - - Updated - - -

من اصولا وقتایی اینشکلی میشم که خلا عاطفی بم فشار میاره-تنهایی رو میگم.کلی درس دارم ولی....هعی روزگار

---

خلا را حس می کنم ولی مطمئن نیستم عاطفی باشد.
شما یک تایپک قرار بود بنویسید از مسئله خودتان، ننوشتید؟

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط delkook59

جاثیه

مشکل کم حوصلگی رو که گفتی انگار از زبون من داری می گی.
من هم همین مشکل رو دارم و واسه خودم یک روش دارم:

کارهام رو دو دسته می کنم. اون هایی که دوست دارم و اون هایی که دوست ندارم.
مثلا دسته اول: تماشای فیلم جدید هالیوودی یا برنامه نویسی کامپیوتر
مثال دسته دوم: تکالیف دانشگاه و پایان نامه
بعد با خودم قرار می ذارم که اگر یک ساعت از کارهایی که دوست ندارم انجام بدم به خودم انجام یک ساعت از کارهایی که دوست دارم رو جایزه بدم.

امیدوارم کمکت کنه

پاورقی: اگر فکر می کنی هیچ کدام از کارهایی که باید انجام بدی رو دوست نداری بیشتر روی مسیر زندگیت خصوصا از الان به بعد تامل کن. آدم تو خیلی از موارد قدرت انتخاب داره.

---

خیلی روش خوبی دارید. ممنون که نوشتیدش.:72::72: باید همین کار را بکنم.
خیلی از قسمت های مسیر زندگی ام را خراب کرده ام . دیگر دوست ندارم فکر کنم چه دوست دارم و چه دوست ندارم.

نه........نمیدونم چجوری تاپیک درست کنم..دنبالشممممم

منم تا یه مدت قبل مثه تو بودم باور کن
مدیر همدردی یه حرف خوبی بهم زد(توی اکانت سابقم)
بهم گفت برو بگرد حفره ای که جلوی کارت رو گرفته پیدا کن
ولی من به شما میگم تنها حفره شما اینکه تا حالا عمیق فکر نکردید
یه بار درباره کائنات فکر کنید
یا درباره تکامل یا...
باور کنید ذهنتون اینقدر مشغول میشه این قدر طالب حقیقت میشید که دیگه وقت برای سر رفتن حوصله ندارید...

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط bande

نه........نمیدونم چجوری تاپیک درست کنم..دنبالشممممم

---

تایپک bande این جاست:http://www.hamdardi.net/thread-31195.html#post306336

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saeed.a

منم تا یه مدت قبل مثه تو بودم باور کن
مدیر همدردی یه حرف خوبی بهم زد(توی اکانت سابقم)
بهم گفت برو بگرد حفره ای که جلوی کارت رو گرفته پیدا کن
ولی من به شما میگم تنها حفره شما اینکه تا حالا عمیق فکر نکردید
یه بار درباره کائنات فکر کنید
یا درباره تکامل یا...
باور کنید ذهنتون اینقدر مشغول میشه این قدر طالب حقیقت میشید که دیگه وقت برای سر رفتن حوصله ندارید...

---

البته جواب من برای صاحب تاپیک بود

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saeed.a

منم تا یه مدت قبل مثه تو بودم باور کن
مدیر همدردی یه حرف خوبی بهم زد(توی اکانت سابقم)
بهم گفت برو بگرد حفره ای که جلوی کارت رو گرفته پیدا کن
ولی من به شما میگم تنها حفره شما اینکه تا حالا عمیق فکر نکردید
یه بار درباره کائنات فکر کنید
یا درباره تکامل یا...
باور کنید ذهنتون اینقدر مشغول میشه این قدر طالب حقیقت میشید که دیگه وقت برای سر رفتن حوصله ندارید...

---

سلام .ممنونم.
لطفا لینک متنی که مدیر همدردی برای شما نوشتند را برایم می گذارید؟ اگر اسمتان را کلیک کنم توی نوشته هاتان می توانم پیدایش کنم؟
من به کائنات اعتقاد ندارم. فقط به خدا اعتقاد دارم. اعتقاد به کائنات به نظرم مشابه اعتقادات دهریه است . البته این جا نباید توضیح بدهیم درباره تعریف مفاهیم .فکر کنم این حرف ها بحث آزاد محسوب می شوند.
لطفا برایم بنویسید که چه طور حوصله تان سر می رفته و بعد دقیقا به خودتان چه چیزها گفته اید بعدش چه اثری داشته...

- - - Updated - - -

بله . اوکی ! متوجه شدم با من بودید! خواستم بگویم ایشان هم تایپکشان را ساختند بالاخره...

ببینید دوست عزیز.اکانت من یه مدت پیش به درخواست خودم غیر فعال شد و متاسفانه دسترسی من قطع شده(به درخواست خودم)و باز متاسفانه بک اپ ازش تهیه نکردم.و اینکه اون مطالب در انجمن ازاد بود که الان بعد از دو ماه اومدم سایت به مدیر همدردی ایمیل دادم اگه موافقت کنن اونو به تالار عمومی منتقل کنند.ولی بعید میدونم
البته بحث من هم در مورد کائنات و ... نیست اونا رو برای مثال گفتم
یه مدت خیلی حالم بد بود.احساس سردرگمی داشتم.هیچی برام ارزش نداشت.بی حوصله بودم.چون به یه حقیقتی رسیده بودم که تمامی زندگی منو تحت تاثیر خودش قرار داده بود
با سرچ اینجا رو دیدم.مشکلم رو با مدیر همدردی در میمون گذاشتم بعد از دو سه روز گفت و گو با یه راه حل رفتم و امروز اومدم نتیجه رو بهشون بگم
همونطور که گفتم ایشون بهم گفتن حتما یه حفره وجود داشته در حقیقتی که فهمیدی وگر نه الان نباید توی این وضع بودی
منم قبول کردم اکانت رو بستم و رفتم دنبال حفره
و با قرار دادن جز به جز زندگیم و حقیقت های موجود حفره رو یافتم و هدف زندگیم رو از اون چیدم
درسته یه کم مبهم بود
ولی امیدوارم متوجه شده باشید

- - - Updated - - -

راستی یه نکته دیگه رو هم بگم من مثال کائنات و تکامل از روی اسم شما به ذهنم رسید و گفتم
سوره جاثیه
قَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَ...
درسته مرتبط نیست ولی فکر کردم جالبه بگم
در هر صورت موفق باشید

امروز اصلا درس نخواندم . حوصله نداشتم اصلا. الان می خواهم بنشینم بخوانم. اگر کسی از این جا رد می شود لطفا دعا کند که خدا مرا از بندگان درس خوان خودش قرار بدهد.
جمعه امتحان دارم. منابعش را هم کامل تهیه نکرده ام . پدر و مادرم پیر شده اند. هرکاری می کنم از من تشکر می کنند. می گویند نکن برو درست را بخوان. خوششان می آید درس بخوانم.چه درسی هم دارم می خوانم واقعا!!! الحمدلله که خبر ندارند...:203::203:
و چه آبرو ریزی ای به بار می آید اگر قبول نشوم!!!
آبرو برایم اهمیتی ندارد . هیچ اهمیتی ندارد . اما نماز هم نخواندم امروز...
لطفا برایم دعا کنید که حوصله داشته باشم نماز بخوانم . درس هم بخوانم.
دعوایم هم بکنید خوب است...:72::72:
خدا بزرگ و بی نظیر است. آخرش است. یک روزی همه چیز به خوبی تمام می شود.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط جاثیه

امروز اصلا درس نخواندم . حوصله نداشتم اصلا. الان می خواهم بنشینم بخوانم. اگر کسی از این جا رد می شود لطفا دعا کند که خدا مرا از بندگان درس خوان خودش قرار بدهد.
جمعه امتحان دارم. منابعش را هم کامل تهیه نکرده ام . پدر و مادرم پیر شده اند. هرکاری می کنم از من تشکر می کنند. می گویند نکن برو درست را بخوان. خوششان می آید درس بخوانم.چه درسی هم دارم می خوانم واقعا!!! الحمدلله که خبر ندارند...:203::203:
و چه آبرو ریزی ای به بار می آید اگر قبول نشوم!!!
آبرو برایم اهمیتی ندارد . هیچ اهمیتی ندارد . اما نماز هم نخواندم امروز...
لطفا برایم دعا کنید که حوصله داشته باشم نماز بخوانم . درس هم بخوانم.
دعوایم هم بکنید خوب است...:72::72:
خدا بزرگ و بی نظیر است. آخرش است. یک روزی همه چیز به خوبی تمام می شود.

---

سلام جاثیه جون
چه طوری؟ همدردیدم! منم همینطورم!
مثلا میرم کلاس تند خوانی و تقویت حافظه! ولی هنوز اصلا درست شروع به درس خوندن نکردم دیگه چه برسه به اینکه تند بخونم!
امروز استادمون می گفتند بدترین چیز داشتن زمان زیاد! وقتی زمان زیاد داری خیالت راحت و خیلی اروم کار می کنی یا درس می خونی ولی وقتی زمان محدود بازده ات به شدت افزایش پیدا می کنه.
می گفتند برای خودتون ضرب العجل بزارید و کیفیت کاراتون را ببینید!
بیا برای همدیگه دعا کنیم :203:

یک روز یک کمی خوب بودم. دوباره آن طوری شدم امروز!!!!....

صبح ها که بیدار می شوم خیلی خسته ام. درحدی خسته ام که وقتی فکر می کنم باید بلند شوم و پتویم را تا کنم احساس می کنم اصلا انرژی اش را ندارم. وقتی از خواب بیدار می شوم یکی از گوش هایم سوت می کشد. یک صدای ممتد سوت است که شبیه سوت وسایل الکتریکی است از بس یک دست است . اوایل هر وقت گوشم سوت می کشید خیال می کردم صدا از یک وسیله الکتریکی است و بلند می شدم می گشتم ببینم مال کجاست. بعد متوجه شدم از توی کله ام می آید.
امروز صبح زود ساعت 5 و خرده ای بیدار بودم ولی اصلا انرژی نداشتم بلند شوم... همین طوری خوابیدم.
حدود یازده رسیدم کتابخانه . آن جا هم مفصل خوابیدم.گردنم درد گرفت از بس سرم را چسباندم به کتاب و خوابیدم.
تا حدود ساعت 3 هی بیدار می شدم و باز می خوابیدم.
صبح ها خیلی مایوس و ناامید و بی حالم.

- - - Updated - - -

دیروز وقتی رفتم به این جا http://www.hamdardi.net/thread-31221.htmlو یک چیزهایی نوشتم و خواندم چه نوشتم خجالت کشیدم. به خودم گفتم خجالت نمی کشی خدای این طوری داری و ناله می کنی ؟ خجالت می کشم و ناله هم می کنم. خب دست خودم نیست احساس بی حالی شدید دارم. تکان خوردن برایم سخت است.
به هر حال خجالت هم می کشم خدای عزیز...

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط N.I.K.I

سلام جاثیه جون
چه طوری؟ همدردیدم! منم همینطورم!
مثلا میرم کلاس تند خوانی و تقویت حافظه! ولی هنوز اصلا درست شروع به درس خوندن نکردم دیگه چه برسه به اینکه تند بخونم!
امروز استادمون می گفتند بدترین چیز داشتن زمان زیاد! وقتی زمان زیاد داری خیالت راحت و خیلی اروم کار می کنی یا درس می خونی ولی وقتی زمان محدود بازده ات به شدت افزایش پیدا می کنه.
می گفتند برای خودتون ضرب العجل بزارید و کیفیت کاراتون را ببینید!
بیا برای همدیگه دعا کنیم :203:

---

سلام niki جان:43:
بله استادتان درست می گوید. خوب است دعا کنیم.مرسی.:203::72:

امتحان جمعه ام را فکر نکنم بروم بدهم خوصله ندارم تا آن جا بروم...

سلام.
جاثیه جان خوبی؟

من امروز تاپیکت رو خوندم.

یه پیشنهاد دارم.
دوستی نداری که بتونی باهاش هماهنگ کنی و ساعات مطالعه ت رو بهش گزارش بدی؟

مثلاً یکی از بچه های کتابخونه، یا هر دوست دیگه ای که داری که ترجیحا اونم کنکور داشته باشه.
این روش خوبیه که وقتی با هم استارت بزنین، انگیزه بیشتری داری برای خوندن. و هر ساعت یا هر دو ساعت وقت استراحت بهم اسمس یا میس بندازید. درس و استراحتتون با هم باشه تا بیشتر ترغیب بشی.

بعد یه چیز دیگه، کوچکترین تغییر مثبتی در روند درس خوندن دیدی خودت رو تشویق کن، قربون صدقه خودت برو، مثلا بگو الهی قربون رتبه یک کنکور برم من:)

این فکر رو از ذهنت بیرون کن که میگه: "من اگه روزی (مثلا) 8 ساعت درس نخونم قبول نمیشم. من هم که هیچ وقت به 8 ساعت نرسوندم. پس 1 ساعت و 2 ساعت و حتی 7 ساعت و نیم هم فایده ای نداره"
حتی اگه 5 دقیقه بیشتر از دیروز خوندی، با یک عالمه تشویق خودتو غافلگیر کن.

مثلا یه جدول بکش، روزهای ماه (مثلا آذر) رو توش جدول بندی کن. اون رو بزن به دیوار اتاقت.
اولش قانون این باشه که هر روزی یک ساعت مفید درس خوندی، خونه ی جدول مربوط به اون روز رو سبز کنی. در غیر این صورت قرمز.
تا 3 روز قانون روی یک ساعت باشه.
وقتی روزی رسید که 3 تا خونه برای یک ساعته ها توی جدول سبز شده بود، 3 روز بعدی شروع میشه، که اگه نیم ساعت بیشتر شد سبزش کن.
همین طور 3 روز 3 روز ساعتای مطالعه روزانه رو بیشتر کن تا حدودای 5 ساعت ببرش. (اگه فکر میکنی 3 روز کوتاهه، بازه ها رو 4 یا 5 روزه بگیر)

خیلی راه ها هست واسه اینکه آدم علاقه ش بیشتر بشه.
مثلا مباحث کتاب رو به کوچکترین تقسیم بندی موجود، تیکه تیکه کن و روی یه کاغذ بنویسشون. مثلا کتابت 10 فصل داره، هر فصلش هم 4 بخش داره.
مثلا بنویس
فصل 1 بخش 1
فصل1 بخش 2
فصل 1 بخش 3
فصل 1 بخش 4
فصل 2 بخش 1
و...
بعد هر قسمت رو که خوندی روش مارکر بکش.
به آدم یه انرژی خاصی میده. یه دونه رو که روش خط بکشی، دوس داری زودتر دومی رو هم بخونی و خط بکشی و همینجوری ادامه میدی. یه روز میشه همه رو مارکر کشیده باشی و یعنی اون کتابت تموم.

هر وقت کاری برات یکنواخت و خسته کننده شد عوضش کن. فکر کن و از خلاقیتت استفاده کن.

حتی اگه کتابخونه راحت نیستی و خوابت میگیره، یه مدت خونه بخون. اگه خونه محیطش مناسب باشه که خب برات بهتر میشه. اگه خونه محیطش مناسب نباشه هم بعد چند روز میری کتابخونه و ایندفعه قدرش رو بهتر میدونی.

کلا به کارای کوچیک مثبتت دقت کن و خودت رو بابت اونها تشویق کن.
وجودت به توجه احتیاج داره. توجه خودت هم فقط چاره سازه.

امیدوارم موفق باشی:72:

- - - Updated - - -

یه چیزی یادم رفت بگم.
ببین کلا وقتی آدم عزمش رو جزم میکنه که کاری کنه، فکر میکنه هزار تا درد و مرض داره.
مثلا اگه امسال نمیخواستی کنکور بدی، بدون فکر کردن به اینکه چه ناراحتی های روحی داره، روزهات میگذشت.
اما به محض اینکه میخوای متمرکز بشی روی درس، همه نیروهای منفی میاد تو ذهنت، یکی میگه تنهایی، یکی میگه چرا ازدواج نکردی، یکی میگه افسرده ای، یکی میگه نکنه باید قرص بخوری، یکی میگه .... (همه ی اینا تو وجودتن دارن حرف میزنن ها)

عرض کنم خدمت شما که اینا یه جورایی به تنبلی هم برمیگرده.
آدم میخواد از زیر کار در بره، هی میگه حالا من مریضم پس درس باشه واسه بعد!!

خودت بشین قضاوت کن. چون از دسترس آدمای بیرونی خارجه.
اگه از این جنس هست مساله، به هیچ کدوم از صداها گوش نده. تنبلی رو دورش بزن.

آدم بدونه با تنبلی طرف هست یا با یک عالمه بیماری های خفیف و شدید روانی، تکلیفش راحت تر مشخص میشه.

نقل قول:

---

امتحان جمعه ام را فکر نکنم بروم بدهم خوصله ندارم تا آن جا بروم..

---

سلام. چه طوری؟ خوبی؟
نه حتما برو. حتی اگه نخوندی هم برو. حوصله ندارم یعنی چی؟:97:
بخش هایی که نخوندی را با ازمونهای مروری تکمیل کن. ولی اگه نری تنبل میشی.
بعد میری می بینی خیلی ها هم مثل خودت نخوندن! و یکم امیدوار میشی!
و از طرفی هم میری می بینی عده ای هم به شدت مشغول مطالعه هستند و در نتیجه حس رقابت در در درونت روشن میشه!
از شنبه درست و حسابی با برنامه ازمونها بشین بخون. اگر کسی از دوستات هم نیستن که باهاشون درس بخونی, همین کارنامه ازمونها می تونه بهترین مشوق برات باشه. هر دفعه که نتیجه بهتر بگیری, امیدوارتر میشی.

موفق باشی:73::72:

سلام دختر مهربون عزیزم :43: ممنونم.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط دختر مهربون

یه پیشنهاد دارم.
دوستی نداری که بتونی باهاش هماهنگ کنی و ساعات مطالعه ت رو بهش گزارش بدی؟

مثلاً یکی از بچه های کتابخونه، یا هر دوست دیگه ای که داری که ترجیحا اونم کنکور داشته باشه.
این روش خوبیه که وقتی با هم استارت بزنین، انگیزه بیشتری داری برای خوندن. و هر ساعت یا هر دو ساعت وقت استراحت بهم اسمس یا میس بندازید. درس و استراحتتون با هم باشه تا بیشتر ترغیب بشی.

---

فکر خیلی خوبی است . اما ندارم متاسفانه.....

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط دختر مهربون

بعد یه چیز دیگه، کوچکترین تغییر مثبتی در روند درس خوندن دیدی خودت رو تشویق کن، قربون صدقه خودت برو، مثلا بگو الهی قربون رتبه یک کنکور برم من:)

این فکر رو از ذهنت بیرون کن که میگه: "من اگه روزی (مثلا) 8 ساعت درس نخونم قبول نمیشم. من هم که هیچ وقت به 8 ساعت نرسوندم. پس 1 ساعت و 2 ساعت و حتی 7 ساعت و نیم هم فایده ای نداره"
حتی اگه 5 دقیقه بیشتر از دیروز خوندی، با یک عالمه تشویق خودتو غافلگیر کن.

مثلا یه جدول بکش، روزهای ماه (مثلا آذر) رو توش جدول بندی کن. اون رو بزن به دیوار اتاقت.
اولش قانون این باشه که هر روزی یک ساعت مفید درس خوندی، خونه ی جدول مربوط به اون روز رو سبز کنی. در غیر این صورت قرمز.
تا 3 روز قانون روی یک ساعت باشه.
وقتی روزی رسید که 3 تا خونه برای یک ساعته ها توی جدول سبز شده بود، 3 روز بعدی شروع میشه، که اگه نیم ساعت بیشتر شد سبزش کن.
همین طور 3 روز 3 روز ساعتای مطالعه روزانه رو بیشتر کن تا حدودای 5 ساعت ببرش. (اگه فکر میکنی 3 روز کوتاهه، بازه ها رو 4 یا 5 روزه بگیر)

خیلی راه ها هست واسه اینکه آدم علاقه ش بیشتر بشه.
مثلا مباحث کتاب رو به کوچکترین تقسیم بندی موجود، تیکه تیکه کن و روی یه کاغذ بنویسشون. مثلا کتابت 10 فصل داره، هر فصلش هم 4 بخش داره.
مثلا بنویس
فصل 1 بخش 1
فصل1 بخش 2
فصل 1 بخش 3
فصل 1 بخش 4
فصل 2 بخش 1
و...
بعد هر قسمت رو که خوندی روش مارکر بکش.
به آدم یه انرژی خاصی میده. یه دونه رو که روش خط بکشی، دوس داری زودتر دومی رو هم بخونی و خط بکشی و همینجوری ادامه میدی. یه روز میشه همه رو مارکر کشیده باشی و یعنی اون کتابت تموم.

هر وقت کاری برات یکنواخت و خسته کننده شد عوضش کن. فکر کن و از خلاقیتت استفاده کن.

---

متشکرم :72: کاملا درست است . باید همین کارها را بکنم.

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط دختر مهربون

هر وقت کاری برات یکنواخت و خسته کننده شد عوضش کن. فکر کن و از خلاقیتت استفاده کن.

حتی اگه کتابخونه راحت نیستی و خوابت میگیره، یه مدت خونه بخون. اگه خونه محیطش مناسب باشه که خب برات بهتر میشه. اگه خونه محیطش مناسب نباشه هم بعد چند روز میری کتابخونه و ایندفعه قدرش رو بهتر میدونی.

کلا به کارای کوچیک مثبتت دقت کن و خودت رو بابت اونها تشویق کن.
وجودت به توجه احتیاج داره. توجه خودت هم فقط چاره سازه.

امیدوارم موفق باشی:72:

- - - Updated - - -

یه چیزی یادم رفت بگم.
ببین کلا وقتی آدم عزمش رو جزم میکنه که کاری کنه، فکر میکنه هزار تا درد و مرض داره.
مثلا اگه امسال نمیخواستی کنکور بدی، بدون فکر کردن به اینکه چه ناراحتی های روحی داره، روزهات میگذشت.
اما به محض اینکه میخوای متمرکز بشی روی درس، همه نیروهای منفی میاد تو ذهنت، یکی میگه تنهایی، یکی میگه چرا ازدواج نکردی، یکی میگه افسرده ای، یکی میگه نکنه باید قرص بخوری، یکی میگه .... (همه ی اینا تو وجودتن دارن حرف میزنن ها)

عرض کنم خدمت شما که اینا یه جورایی به تنبلی هم برمیگرده.
آدم میخواد از زیر کار در بره، هی میگه حالا من مریضم پس درس باشه واسه بعد!!

خودت بشین قضاوت کن. چون از دسترس آدمای بیرونی خارجه.
اگه از این جنس هست مساله، به هیچ کدوم از صداها گوش نده. تنبلی رو دورش بزن.

آدم بدونه با تنبلی طرف هست یا با یک عالمه بیماری های خفیف و شدید روانی، تکلیفش راحت تر مشخص میشه.

---

دختر مهربون عزیزم کتابخانه زیاد راحت نیستم اما خانه هم نمی توانم بمانم پدر و مادرم مسن هستند و خانه مان کوچک است . احساس می کنم وقتی زیاد خانه می مانم از دستم حوصله شان سر می رود و بی دلیل با من دعوا می کنند. من هم ناراحت می شوم. اما اگر صبح بروم کتابخانه و عصر بیایم با من خوبند.
معمولا خودم را تشویق نمی کنم اما راست می گویی باید خودم را تشویق کنم که بهتر درس بخوانم....
تنبل که هستم واقعا و تنبلی زیاد می کنم. اما حس می کنم اگر کنکور نداشتم هم همین بود...... فکر منفی خاصی به ذهنم نمی آید مثل این که چرا ازدواج نکرده ام و نکند افسرده ام یا باید قرص بخورم فقط احساس بی حوصلگی و خستگی جسمی شدید دارم. درحدی که برایم سخت است کتابم را ورق بزنم مثلا. یا بین این که تصمیم بگیرم مدادم را بتراشم تا برش دارم و بتراشمش یک ربع طول می کشد!!!!..... وهمه اش می خوابم.........
عادت دارم انجام دادن یک کار را به تمام شدن کار دیگر موکول کنم. بنابراین یا همه کار را درست انجام می دهم یا هیچ کاری را درست انجام نمی دهم. عادت بدی است و باید ترکش کنم. چون تنبل هم هستم و خداییش کم پیش می آید که همه کار را بتوانم درست انجام بدهم .........

- - - Updated - - -

البته کتابخانه ای که می روم جای خوبی است . خیلی ها با شرایط نامناسب تر از من می آیند آن جا و درس می خوانند و قبول می شوند.
اصلا قابل تبرئه نیست که آدم این قدر تنبل باشد!!!!!
تو هم موفق باشی عزیزم....:43:

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط N.I.K.I

سلام. چه طوری؟ خوبی؟
نه حتما برو. حتی اگه نخوندی هم برو. حوصله ندارم یعنی چی؟:97:
بخش هایی که نخوندی را با ازمونهای مروری تکمیل کن. ولی اگه نری تنبل میشی.
بعد میری می بینی خیلی ها هم مثل خودت نخوندن! و یکم امیدوار میشی!
و از طرفی هم میری می بینی عده ای هم به شدت مشغول مطالعه هستند و در نتیجه حس رقابت در در درونت روشن میشه!
از شنبه درست و حسابی با برنامه ازمونها بشین بخون. اگر کسی از دوستات هم نیستن که باهاشون درس بخونی, همین کارنامه ازمونها می تونه بهترین مشوق برات باشه. هر دفعه که نتیجه بهتر بگیری, امیدوارتر میشی.

موفق باشی:73::72:

---

سلام niki عزیزم :43: بله . بله . درست است. باید بروم... سعی می کنم بروم.مرسی . موفق باشی!:72::72:

- - - Updated - - -

یک مقدار از منابع را از بس تنبلم نرفته ام بگیرم. کارنامه آزمونی که قبلا داده ام را هم از تنبلی نگرفتم ...باید بروم بگیرم . بله از همین شنبه ان شاالله ...

آخرش جمعه نتوانستم خودم را راه بیندازم که بروم امتحان بدهم.....
آخر واقعا چیزی بلد نبودم...... اما باید می رفتم ...........خیلی شرم آورم واقعا........
ولی برای دفعه دیگر درست می نشینم درس می خوانم. ان شا الله.......
از نکته هایی که دوستان تا به حال برایم نوشتند خیلی استفاده کرده ام واقعا :72::72::72: دارم بهتر می خوانم....
آن جا یک طوری است. از این که بروم روی صندلی بنشینم و بیایند ورقه و پرسشنامه بدهند پر کنم خوشم نمی آید. دلتنگ کننده است. آدم هایش هم همیشه دارند می گویند که این جا را خوانده اند و آن جا را نخوانده اند. شاید هم همه ی این ها فقط تصورات من هستند.....
فکر می کنم یک مقدار هم حضور در جای شلوغ برایم مشکل است. ترجیح می دهم نروم. در جای شلوغی که کسی به کسی کاری نداشته باشد مشکلی ندارم ولی در جای شلوغی که باید یک کاری بکنم.............
از خودم می پرسم می خورندت؟ می کشندت ؟ می گویم نه .نه . اما باز هم دوست ندارم بروم..........
شاید سنم برای تحمل این فضاها رفته بالا....... هنوز هم زیاد می خوابم . تمرکزم هم کم است. کلاسی که باید تویش امتحان می دادم پنجره نداشت.

این ها هیچ کدامشان دلیل نمی شوند. باید به خودم سخت تر بگیرم. مرا ببخشید که خودم هم می دانم دارم اشتباه می کنم اما می آیم اشتباهم را می نویسم.امیدوارم این طوری کمی به خودم بیایم . چون وقتی آدم یک چیزی را جلوی دیگران خراب می کند اقلا خجالت می کشد و امکان دارد این خجالت باعث شود که برود کارش را بهتر کند. اما اگر اصلا صدایش را در نیاورد و تمرکز هم نداشته باشد که تنهایی به آن فکر کند ممکن است مدت ها همان طوری ادامه بدهد.

الان هیچ کس در واقعیت نیست که مجبور باشم به او جواب پس بدهم. فکر می کنم احتیاج دارم به کسی یا کسانی جواب پس بدهم و می آیم این جا می نویسم........

سلام جاثیه جان

نقل قول:

---

آن جا یک طوری است. از این که بروم روی صندلی بنشینم و بیایند ورقه و پرسشنامه بدهند پر کنم خوشم نمی آید. دلتنگ کننده است. آدم هایش هم همیشه دارند می گویند که این جا را خوانده اند و آن جا را نخوانده اند. شاید هم همه ی این ها فقط تصورات من هستند.....

---

مطمئنا کنکور توی یه اتاق در بسته و جایی که فقط خودت باشی انجام نمیشه.
همینه. تا خود روز کنکور هم همینجوره. حتی جایی که هیچ کسی از اطرافیانت رو نمیشناسی ممکنه پشت سریت ازت بپرسه فلان کتابو خوندی یا نه، یا ازت یه سوال بپرسه که شما جوابش رو ندونی.

اتفاقا اینجور سوالا (یا فضولی ها) الان خیلی خوبه. باعث میشه یه کمی به خودت بیای. روز کنکوره که اعصاب آدم رو بهم میریزه. که اون موقع باید یک گوش ت در باشه و یکی دروازه.

:72:

سلام جاثیه خانم گل:72:

کم خونی نداری/ یه چکاپ کن. ممکنه خواب آلودگیت از کم خونی باشه.

وقتی میری کتابونهو داری رس میخونی، یک سیب رو 12 قسمت کن و ببر همرات. هر وقت خوابت گرفت، بلند شو راه برو و یه قسمتش رو بخور. کشمش یا مویز حتما همرات ببر و بذار بغل دستت و هر مطلب رو که خوندی چند تا دونه بخور.

اگر شد در روز نیم ساعتی حرکات کششی به همراه تنفس عمیق انجام بده.

فکر کنم در کاهش حس خواب آلودگیت موثر باشه.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط دختر مهربون

سلام جاثیه جان



مطمئنا کنکور توی یه اتاق در بسته و جایی که فقط خودت باشی انجام نمیشه.
همینه. تا خود روز کنکور هم همینجوره. حتی جایی که هیچ کسی از اطرافیانت رو نمیشناسی ممکنه پشت سریت ازت بپرسه فلان کتابو خوندی یا نه، یا ازت یه سوال بپرسه که شما جوابش رو ندونی.

اتفاقا اینجور سوالا (یا فضولی ها) الان خیلی خوبه. باعث میشه یه کمی به خودت بیای. روز کنکوره که اعصاب آدم رو بهم میریزه. که اون موقع باید یک گوش ت در باشه و یکی دروازه.

:72:

---

سلام دختر مهربون عزیزم:43: درست است . کاملا همین طور است . باید با این شرایط کنار بیایم.... ممنونم عزیزم که پیشم می آیی و کمکم می کنی:72::72::72:

- - - Updated - - -

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط Pooh

سلام جاثیه خانم گل:72:

کم خونی نداری/ یه چکاپ کن. ممکنه خواب آلودگیت از کم خونی باشه.

وقتی میری کتابونهو داری رس میخونی، یک سیب رو 12 قسمت کن و ببر همرات. هر وقت خوابت گرفت، بلند شو راه برو و یه قسمتش رو بخور. کشمش یا مویز حتما همرات ببر و بذار بغل دستت و هر مطلب رو که خوندی چند تا دونه بخور.

اگر شد در روز نیم ساعتی حرکات کششی به همراه تنفس عمیق انجام بده.

فکر کنم در کاهش حس خواب آلودگیت موثر باشه.

---

سلام pooh گلم :43: کم خونی دارم! قرص باید بخورم که نمی خورم. یادم می رود. یک مدت خیلی سرگیجه داشتم و وقت راه رفتن تعادل نداشتم رفتم آزمایش دادم دکتر دارو برایم نوشت..... سیب را می برم فردا... بله ورزش هم واقعا اثر دارد..... ممنونم عزیزم:72::72:

خب پس حتما داروهاتو بخور. چون کم خونی خیلی مشکلات ممکنه برات ایجاد کنه.
اگه قرص آهن رو همراه شربت آبلیمو یا همراه یه قرص اسید فولیک بخوری جذبش بهتره.
سعی کن یک ساعت قبل و یک ساعت بعد از خوردن قرص آهن ، لبنیات مصرف نکنی. چون جذب آهن رو کم میکنه.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط Pooh

خب پس حتما داروهاتو بخور. چون کم خونی خیلی مشکلات ممکنه برات ایجاد کنه.
اگه قرص آهن رو همراه شربت آبلیمو یا همراه یه قرص اسید فولیک بخوری جذبش بهتره.
سعی کن یک ساعت قبل و یک ساعت بعد از خوردن قرص آهن ، لبنیات مصرف نکنی. چون جذب آهن رو کم میکنه.

---

ممنونم عزیزم:43:
امروز گیج و ویجم و درس نخوانده ام و ................................... یادم نیست دیروز خواندم یا نه . به نظرم نخواندم. نمی دانم................... چیزی یادم نمی آید.....................
اهمیتی هم برایم ندارد. مطمئنم هرچه که بخواهد بشود می شود. خوب است این طوری ؟
بروم بخوانم حالا..............