خیلی به درد نخورم. قفل شدم. هیچ کار مثبتی نمی تونم بکنم. تمرینات آقای sci برای برنامه ریزی هم انجام ندادم. فقط روز اول. بعد دیگه حسش نبود. از خودم متنفرم. کاش یکی یه لطفی میکرد این مایه ی ننگ رو از رو زمین جمع میکرد.
نمایش نسخه قابل چاپ
خیلی به درد نخورم. قفل شدم. هیچ کار مثبتی نمی تونم بکنم. تمرینات آقای sci برای برنامه ریزی هم انجام ندادم. فقط روز اول. بعد دیگه حسش نبود. از خودم متنفرم. کاش یکی یه لطفی میکرد این مایه ی ننگ رو از رو زمین جمع میکرد.
مایه ننگ ( وجود شما ) و ( بدن شما ) نیست که بخواهی آن را نابود کنی. مشکل شما افکار شماست که باید از بین برود.
کمی بیشتر از خودت به ما بگو :
چند سالتونه ؟
جنسیتتون چی هست ؟
چرا خودت را به درد نخور می دانی ؟
منظورت از قفل شدن چی هست ؟ از کی این حس را پیدا کرده ای ؟
چه کارهایی را مفید می دانی که انجام ندادی ؟
منتظر جواب سئوالات هستم تا بیشتر با شما آشنا شویم و با هم صحبت داشته باشیم .
مرسی از حس انسان دوستیتون. من حرفی واسه گفتن ندارم
با سلام و احترام
exito گرامی
از اینکه در بین اعضاء همدردی حضور یافته اید خوشحالیم.
شما گرانقدر هستید چون انسان هستید. با همه آن نعماتی که خدا بهتون داده است .
حتی اگر کم کار باشید. یا بی انرژی . اما ارزشمند هستید. چون این پتانسیل را دارید.
یک معدن طلا، ارزشمند است. حتی اگر یک مثقال آن هم هنوز استخراج نشده باشد.
شاید استخراج ارزشهای درونی ما در قالب رفتار و گفتار و فعالیت با موانع همراه باشد. و انرژی ما برای بیرون آوردن آن کافی نباشد. اما نگران نباشید. بتدریج درست میشه.
ما همه هم خیلی متفاوت از شما نیستیم.
یک گشتی در همدردی بزنید، متوجه می شوید که همه ما ، هر کدام به نوعی مشغول برداشتن موانع هستیم.
این که تحت فشارهایی حتی حال حرف زدن نداشته باشیم طبیعی هست.
ممکن است راحت دراز بکشیم. و چشمان خود را ببندیم. و نخواهیم هیچ کاری بکنیم.
حتما با فکر مکرر به مشکلات و سختی ها و ...، انسان بیش از پیش خسته بشود.
بهتر است دراز بکشید. استراحت کنید.
اما منتظر فرصتی باشید و ما هم هستیم که شروع به لذت بردن از وجودمان بکنیم.
شما برای خودتون، خانواده اتان، دوستانتان عزیز هستید و گرامی.
در تالار همدردی هم همین طور.
دقت بفرمایید. دوستان با رویکرد مثبت با شما در حال تعامل هستند. و منتظرند تنها راه ارتباطی که دیدن جملات شما روی صفحات مونتیور هست.را حفظ کنند.
پس منتظر هستیم که دستان ما اعضاء را پس نزنید.
این همه نظرات حافظ در مورد شما:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش کو به تاییدِ نظر حلّ معما میکرد دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست واندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم: «این جام جهانبین به تو کِی داد حکیم؟» گفت: «آن روز که این گنبد مینا میکرد» بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمیدیدش و از دور "خدایا" میکرد این همه شعبده خویش که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد» فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد گفتمش «سلسلهی زلف بتان از پی چیست؟» گفت: «حافظ گلهای از دل شیدا میکرد!»
راهی که در صورت سوال گفتم رو پیدا کردم. خوشبختانه فصل سرماست. اما دلم واسه همسرم میسوزه. اون به اندازه کافی روانی هست بعد من بدتر هم میشه. امیدوارم خیلی زود به یه نفر دیگه دل ببنده....
سی سالمه و اگر پستهام رو در سایت پییگیری کنید خطی از طومار مشکلاتم رو در میابید...من اغلب پست های این سایت رو خوندم .سندرم سی سالگی رو خوندم اما قفل کردن یعنی نمیشه. ده ساله از این دفترای اقای sci درست کردم اما تا اخر نمیره. همون برگ اول میمونه. هیچ کار مثبتی.............اگه اینجا اومدم تایپ میکنم راه حل نمی خوام چون توی حرف بلدم اما نه عمل.اگه اینجام به خاطر اینه که افکار رفتن، تو وجودم لبریز شده و انگار یه چیزی توی درونم می خواد حواسم رو یه جای دیگه پرت کنه که یکم از اون فکرا دور بشم.
سلام exito ی عزیزم،
من هم در شرایط شما بودم، درک میکنم چه حسی داری. خیلی کارها دلم میخواسته انجام بدم، خیلی چیزها دلم میخواسته بشم، و نشدم.... بعد یه وقتایی همه آرمان ها و خواسته هام مثل یه کوه روم خراب شدن... و سنگین تر از وزن اون کوه، وزن افسردگی و ناامیدیم بوده... و وقتی دقیق نگاه میکردم، اصلی ترین مقصر رو خودم تشخیص میدادم، هرچند دیگران هم بودند....
من هم یه وقتایی دلم خواسته فرار کنم.... با سرعت..... با سرعت دور بشم.... از خودم، و از همه چی......
اما من هم مثل تو، همیشه یه چیزی ته دلم بود، یه چیزی که نگهم داشت، که دوباره تلاش کردم.....
راهکاری نمیخوای، من هم راهکاری برات ندارم، فقط خواستم بدونی تنها نیستی... همه همه همه ی لحظاتی که تجربه میکنی، برای خیلی انسان های دیگه آشناست.... انسان هایی که بعضی هاشون فرار کردن، بعضی هاشون هم موندن و تلاش کردن و یه روزی به خودشون افتخار کردن که این من بودم که از اون روزها عبور کردم و به این روزها رسیدم....
شناخت من ازت کامل نیست و در حد دو تا تاپیک دیگت هست، اما حسم میگه تو از دسته دوم هستی.... حسی که بر پایه نوشته های خودت هست...:72:
حتما با مطالعاتی که در این سایت داشتید. متوجه شدید که توانمند هستید از این نظر که مطالعه کنید. از این نظر که تصمیم بگیرید و اجرا کنید. و همچنین خوب متوجه شده اید که حق انتخاب دارید. یعنی مختار هستید.
شما حق انتخاب دارید که به همدردی بیایید یا نه
شما حق انتخاب دارید که در این تاپیک مطلبی ارسال کنید یا نه
شما حق انتخاب دارید که در تعامل با ما مقاومت کنید یا نه نه
شما حق انتخاب دارید که زندگی را به هر نحو پیش ببرید و خودتون این مطلب را در پست بالا گفته اید.
یعنی هم حق انتخاب دارید و هم توان اجرا.
پس با این شرایط و توانمندی ها پیش می روید.
و حتما بهترین ها را انتخاب می کنید و اجرا.
در حالیکه از اولین پستها به نظر می رسید. کلا هیچ تصمیم و اجرایی ندارید.
من پیشنهاد می دهم برای اینکه اینقدر به خودت فشار نیاوری. مدتی از اینکه بخواهی تغییری بدهی، کس دیگری بشوی، یا فعالیتی بکنی ، دست بکش.
خودت باش. و مدتی از نفس کشیدن و درکی که داری لذت ببری.
اینقدر دنبال یک فعالیت جدید نباش.
نیاز نیست اینقدر خودت را خسته کنی و دنبال راهکار و اجرا بگردی.
همین جا مدتی بنشین ، یا دراز بکش و زندگی را حس کن.
پست قبلت نشان از پرجنب و جوشی ات می دهد.
اینکه گفته ای اکثر پستهای این همدردی را خوانده ای واقعا هم تحسین برانگیز هست. هم اینکه نشان از پرکاری شما دارد.
شاید خستگی زیاد و وازدگی شما از همین موارد باشد. که زیادی روی تغییر انرژی گذاشته ای و هنگ کرده ای.
خودب
میشل....:72:
ارادم فلج شده. اعتقاد ندارم معجزه بتونه یه فلج رو درمون کنه...میگم معجزه چون خودم نمی تونم.از بس شروع کردم و نشد دیگه به خودم و راه حل ها اعتماد ندارم....
- - - Updated - - -
مدیر محترم، نمی توم بشینم و هیچ کاری نکنم.استرس و حقارت رهام نمیکنه. زمان داره میگذره. همه ی اطرافیان دارند ترقی میکنند و من انگشت نما هیچ عرضه ای ندارم.....
اطرافیان را رها کن . روی اونها زوم نکن ..... هرجور که هستی خودت را بپذیر و دوست داشته باش . حتی اگر فکر می کنی تنبل هستی ....
مهمترین قدم برای برون رفت از حال نارضایتی .... بیرون آمدن از تمرکز روی خود برای رسیدن به اهدافی مد نظر هست و پذیرفتن خود همانطور که هست است ......
جملات زیر را برای یکی از دوستان گفته بودم که شاید به درد شما هم بخورد :
exito ی عزیزم:72:
همه ی پست هات نشون از این داره که خیلی خوب به ارزش های درونی خودت آگاه هستی... ازت خواهش میکنم دست از مقایسه کردن خودت با اطرافیان بردار... اگه به دل همون اطرافیان آگاه باشی میبینی که اونها هم بعضا احساس حقارت میکنن، چون دارن خودشون رو با کسای دیگه ای مقایسه میکنن... باور کن اغلب مدارج علمی ای هم که کسب میکنیم، بخاطر همین احساس هست، نه بخاطر عشق به اون علم... قسمت غم انگیزش اینه که مدرک رو میگیریم، ولی باز هم اون احساس از بین نمیره... پس یه فکر اساسی بکن...
اگه میتونستی خودت رو از چشم های من ببینی، هیچوقت هیچوقت هیچوقت به خودت اجازه نمیدادی به exito بگی به درد نخور!! بیشتر از این توضیح نمیدم، چون میدونم خودت به خطاهای شناختی ای که گرفتارش هستی، آگاهی...
خواهش میکنم این حال رو رها کن و فقط زندگی کن... این حال بد هست، چون تو نگهش داشتی.... باور کن همین الان هم دلایل خیلی زیادی برای احساس خوشبختی و نشاط داری.
این پست برای من خیلی قشنگ بود، امیدوارم برای تو هم باشه...
همین آمدن به همدردی ، همین میل به اینکه یک چیزی حواس شما را از نابود کردن زندگیت دور کند ، اینکه زندگی مشترک داری ، یعنی داشته هایی که ارزش توجه دارد .
مطمئنم که اگر ریز شوی خیلی داشته های دیگر را می توانی ببینی که چه بسا بعضی از آنها آرزوی کسانی باشد که آنرا ندارند ... سعی کن ببینی و لیستی از آنها را بیاری اینجا و به ما هم بگی ....
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
برای نمونه :
شما می توانی مادر شوی .... اما می دانی که کسانی هستند که در آرزوی مادر شدن له له می زنند ؟؟؟ هر راهی که پیش پاشون گذاشته شده را رفته اند اما نشده که نشده ؟ و ...
سلام exito عزیز؛
خب راه حل میخوای واسه خودکشی؟
خب باشه من بهت میگم.
ولی اول دقیق تعیین کن خودکشیت چطوری باشه؟ دردناک/.؟ بی درد؟دور و اطرافت زود متوجه خودکشیت بشن یا نه؟ طبیعی جلوه کنه یا نه؟
سریع جواب بده تا راه حل بهت بدم.
راستی دوستان عزیز؛ لطفا روی جواب من به exito اعتراض نکنید. چون ایشون به هرحال راه زندگیشو اینجوری پیدا کرده. یعنی کم آورده. حوصله تلاش و این حرفها رو هم نداره. انسان تا خودش نخواد هیشکی نمیتونه بهش کمک کنه. خود منم خیلی بارها به خودکشی فکر کردم ولی هیچ وقت انجامش ندادم. چون خجالت کشیدم. چون افراد زیادی رو دیدم که موقعیت حادی دارند تو زندگیشون و حتی خیلی ضعیف تر از من هستند ولی خودکشی نکردند. ضمن اینکه انسان چه بمیره و چه نمیره به هر حال وجود داره. اون دنیا هم باید بریم زندگی کنیم. پس علنا فنا وجود نداره واسه ما. پس بهتره تو همین جهان باشیم و اون دنیا رو بسازیم. با این حال exito محترم، شما به عنوان یک انسان حق انتخاب دارید. چنانچه تصمیم قطعی برای خودکشی دارید اعلام کنید تا راه حل فوری بدم. اگه هم هنوز کم نیاوردید و دوست دارید واقعا نفس بکشید و کم نیارید بگید تا دوستان باز هم راهنمایی کنند.
موفق و موید باشید.
سلام soha چار تا شیش عزیز.قبل از تموم کردن باید یه معشوقه واسه همسرم پیدا کنم که بعد از من دق نکنه که البته کااری نمیتونم بکنم جز اینکه از کائنات بخوام. اما از نظر کم آوردن دیگه تو این موضوع بی رگ شدم و ککم نمیگزه.
دیگه از این این فراز و نشیب تو زندگیم خسته شدم. 4-5 روز در میون به سیم آخر میزنم و بعد از کلی گریه یه راه دیگه جلو پام میزارم که اوضاع خوب بشه اما چند روز بعد میبینم فایده نداشته و دوباره از اول....البته پریود زمانیش سال های قبل به 1-2 ماهم میرسیده.یادش به خیر سال هایی که کنکور می خوندم..یکی دو ماه برنامه ریزی و تلاش ولی به محض کم شدن نمره ام تو آزمونی چیزی، دوباره همون حس میومد که، "مثل قبل بازم نمیشه" و دوباره داغون میشدم.
کاشکی گذشته از ذهنم پاک میشد و مثل یه بچه ی کوچولو فارغ از گذشته و نشدن ها فقط تلاش میکردم هر جوری شده بتونم یه خونه تو دفتر نقاشیم بکشم .کاشکی میشد آب نبات رو از چنگ سرنوشت دربیارم ....
- - - Updated - - -
مدیر همدردی عزیز و فرشته مهربان، مشکل من اینه که چیزی در درونم اجازه نمیده موفق بشم. راه حل ها رو میدونم و انجامشون نمیدم. صبح که از خواب پا میشم میدونم باید مثلا فلان کتاب رو بخونم و نباید بازی کنم و اینترنت گردی، اما اگاهانه انجامش نمیدم. گاهی فکر میکنم خود آزاری دارم یا شاید ضمیر ناخوداگاهم از شروع کردن خسته شده. گاهی هم فکر میکنم شاید استعدادم خوب نیست و به موضوعی که انتخاب کردم علاقه ندارم والا چشم میزدم صبح بشه و کتاب بخونم.
سلام exito جان.:72: چه طوری؟
میشه یکم بیشتر و با جزئیات بیشتر از مشکلاتت صحبت کنی؟
من پست های قبیلتو خوندم و اینا را پیدا کردم.
بزار اول درباره فراموشی یه چیزی بگم! مبحث حافظه شیرین تر از خودکشی!نقل قول:
سلام.من یه مشکل بزرگ دارم که حافظه ام چه کوتاه مدت چه درازمدت خیلی ضعیفند.یادمه 16-17 ساله که بودم کلی به مطالب علمی و کتاب خوندن علاقه داشتم اما چون میدیدم بعد از یکی دو ماه مطالب کلا یادم میره از اون موقع دیگه کتاب نخوندم و اطلاعات عمومیم خیلی کمه. همین باعث شده رو روابط اجتماعیم هم اثر بزاره و تو گفتگو ها من حرفی واسه گفتن نداشته باشم.الان سی سالمه و هنوز همون مشکل هست بخصوص اینکه 6 سال قبل جراحی شده ام و حدود 8 ساعت بیهوش بودم. بیهوشی هم که اثرات بدی روی حافظه داره.البته گفتنی است که بعضی مسائل و اتفاقا تا حدی یه نمای کلی از اونا تو ذهنم میمونه اما اغلبش نه. این مشکل خیلی اذیتم میکنه. مثلا همسرم همیشه در مورد هر چیزی یه حکایت داره اما هر بار که میگه برام تازگی داره و انگار نه انگار قبلا شنیدم.یا در مورد شخصیتا یا از مکان هایی که رد میشیم گاهی یه توضیحی میده اما سری بعد که حرفش میشه من یادم رفته و هنر کنم فقط یادمه یه روز یه چیزی در مورد اون موضوع گفته :( طفلک دیگه رغبت نمیکنه در مورد چیزای مختلف واسه من حرف بزنه. نمیدونم علت مشکلم چیه خودم احساس میکنم یه حالت منفعل نسبت به همه چیز دارم.
حافظه خوب نیاز به ارامش داره:72:
ببین دوای درد فراموشی فقط مرور مطالب و البته داشتن ارامش و تمرکز در حین مطالعه!
دیروز داشتم با یکی از دوستام درباره فرار بودن مبحث شیرین باکتری شناسی صحبت می کردم.
گفت یکی از بچه هایی که امسال ارشد باکتری قبول شده و رتبه اش یک رقمی شده, جزوه باکتری شو 29 بار خونده!!!
شما که میگی فراموش می کنی , چندبار به طور پیوسته و با برنامه مرور کردی که فراموش کردی؟؟؟
و یادمه یکی از استادام که رتبه یک را در ازمون ارشد و دکتری داشتن گفتن که کلید موفقیت شون فقط در مرور مطالب و ان هم با برنامه. و دیگه اینکه فقط یک جزوه خوندن و بعد اگر مطلب دیگری را از کتاب یا جای دیگه خوندن به ان جزوه اصلی شون اضافه کردن. که حافظه تصویری شون از بین نره.
ببین رشته شما برنامه نویسی دیگه؟ کلی کد را باید حفظ کنی؟؟؟
خیلی درباره رشته شما اطلاعات ندارم ولی فکر کنم اگه شروع کنی به نوشتن یک برنامه اسون ,کم کم پیشرفت را حس کنی.
و تازه شما رشته ات ریاضی فیزیک بوده. خب بعضی ها حافظه شون خوبه. بعضی ها قدرت تحلیل و استدلال دارن مثل شما که خودش یک حسن.
عزیزم منم جراجی کردم .2 بار. یک بار 7 ساعت. یک بار 1 ساعت.نقل قول:
بخصوص اینکه 6 سال قبل جراحی شده ام و حدود 8 ساعت بیهوش بودم. بیهوشی هم که اثرات بدی روی حافظه داره.
شما تنها نیستی! دقیق نمی دونم چه قدر تاثیر داره ولی دیگه نه انقدر که شما می گی.
این را باید کارشناسان دقیق بگن.
این خاصیت رشد نورونهای شما هنوز به قوت خودش باقی. هنوزم دیر نیست.نقل قول:
اما من فکر میکنم کم بودن حافظه ام به دلیل مشکلات احتمالی نورون های مغزی ام می باشد. مثلا ممکن است تا حدودی آسیب دیده باشند و کار پیدا کردن مطلب در حافظه را به خوبی انجام نمیدهند. که این می تواند تا حدی ارثی و یا اکتسابی باشد. مثلا این طور که شنیده ام افسردگی (که بنده هم دچارش بوده ام) روی عملکرد نرون ها تاثیر میگذارد.
نظریه ی دیگر می گوید با یادگرفتن هر چیز جدید یک ارتباط جدید بین نورون ها ایجاد میشود و در کل هر چه ارتباط بین نورون ها بیشتر باشد فرد عملکرد مغزی بهتری دارد. از این موضوع می توانم نتیجه بگیرم بنده چون به مدت زیاد مطالعه نداشته ام و بسیار کم حرف بوده ام در عدم رشد و گسترش نورون هایم تاثیر گذار بوده است.
و هر وقت شروع کنی می بینی که کم کم حافظه ات خوب میشه.
و مبحث شیرین انگیزه!نقل قول:
بی انگیزه شدم...
سلام. من سی سالمه و در افسردگی شدید به سر میبرم. باورم نمیشد آینده ام اینجوری بشه. تمام هم سن و سالیام تو خانواده و فامیل و دوستام مقاطع عالی تحصیلی رو گذروندند و دارند کار میکنند و موفقند. اما فقط من، هیچی. همش احساس بی ارزش بودن دارم و زجر میکشم. چند سال کنکور ارشد دادم قبول نشدم و بعدم چند سال دنبال کارگشتم و پیدا نکردم . الان تو شرایطی هستم که میدونم اگه خودم بیشتر تو رشته ام کارکنم و تجربه ام رو بالا ببرم می تونم کارپبداکنم ، اما انگار دیگه انگیزه ندارم و کلا دلزده شدم و دلم به هیچکاری نمیره. درضمن احساس میکنم فرصت پیشرفتم تموم شده چون باید کمکم مادر بشم. حداقل تا 4 سال باید خودم بچه رو مراقبت کنمچونکسی رو ندارم مواظبش باشه. بعد 4 سال هم که دیگهکسی به یه خانم بچه دار بدون سابقه کار نمیده. یه جورایی از زندگی سیر شدم و می خوام فقط همه چیز تموم بشه.حوصله هیچکس و هیچکاری رو ندارم... یه فرشته نجات به من بگه چیکارکنم.دوست دارم واسه کمتر نبودن از اطرافیانم تا چهار سال آینده هم ارشدم رو بگیرم هم تافل رو هم کارپیدا کنم. اما نمیتونم شروع کنم و بارها شروع کردم و همون اول راه خسته شدم و ایستادم
در این زمینه خیلی صلاحیت ندارم که چیزی بگم چون خودمم کلی مشکل دارم.
ولی برای اینکه باهات همدردی کنم و بگم که تنها نیستی و منم تا حدودی کلی مشکل مثل شما دارم, انچه که به ذهنم میرسه را بهت می گم.
ببینید خواهر من در سن 27 سالگی ارشد گرفت و بعد ازدواج کرد و بعد بچه دار شدن و بعد از 10 سال در سن 37سالگی ازمون دکتری داد قبول شد و امسال در سن 41 سالگی از پایان نامه اش دفاع می کنه و الانم استاد دانشگاه هستند و تدریس می کنن.
یکی از استادام برام تعریف کردند که خانمی را می شناسند که سالها از درس دور بودند و ازدواج کرده بودند و بچه دار شده بودند ولی بعد دوباره شروع می کنند و در سن 40 سالگی دکتری قبول میشن و همزمان در ان سال پسر اولشون هم در دانشگاه قبول میشن.
یکی از دوستام 25 سالشه ازدواج کرده و الان هم باردار و کلی هم مشکل براش پیش اومده و الان دکتر بهشون استراحت مطلق داده ولی همزمان داره برای ارشد هم می خونه.
ببین هیچ وقت دیر نیست.
یک سوال دارم. شما با مدرک کارشناسی تون نمی تونید کار کنید؟نقل قول:
حداقل تا 4 سال باید خودم بچه رو مراقبت کنمچونکسی رو ندارم مواظبش باشه. بعد 4 سال هم که دیگهکسی به یه خانم بچه دار بدون سابقه کار نمیده.
منم برنامه نویسم اما تو رشته ما دائم داره چیرای جدید میاد وچیزایی که من سه سال پیش میدونستم دیگه کاربرد نداره .می ترسم بعد بچه دار شدن دیگه نتونم کار کنم و عقب بیافتم. اخه من شرایطی هم دارم که شهرمون کسی رو ندارم از بچه ام مراقبت کنه و خودم باید این کارو بکنم. تازه سابقه هم ندارم و تو کارم خبره هم نیستم...
در منزل نمی تونید کار کنید؟ یعنی برنامه بنویسید؟ اگه وارد بازار کار بشید با مطالب جدید بیشتر اشنا نمیشید؟
و به این موضوع که ازدواج کردی و بچه دار بشی به عنوان یک نقطه مثبت فکر کن. نه منفی.
یکی از استادام بهم پیشنهاد کردند که ازدواج کنم و تک بعدی نباشم!
گفتن که تک بعدی بودن خطرناکه! گفتن سعی کن در بخش های مختلف رشد کنی تا در زندگی چیزای باارزش مختلفی داشته باشی که هر وقت که یکی را ازدست دادی چیز دیگری داشته باشی و همه چی تو از دست نداده باشی. و اینکه اگه در بخش های مختلف یعنی درس, کار, ازدواج , تفریح , عبادت انرژی تو تقسیم کنی دیگه افراط و تفریط هم نمی کنی! و بیشتر به تعادل میرسی و از زندگیت رضایت بیشتری خواهی داشت.
اینها مختصری از صحبت های یکی از استادام بود که به خودم گفتن. چون من هم مثل شما احساس افسردگی می کنم و اینکه عمرم را بیهوده از دست دادم و......
الان کاری که خودم می کنم اینه که می خوام فقط به الان فکر کنم.
و اهداف واقع بینانه و کوتاه مدت تعیین کنم و با رسیدن بهشون انرژی بگیرم.
ببین من دقیق نمیدونم که منظورتون از اینکه بارها شروع کردید و نشد چیه ولی بیاید فکر کنید که چرا نشده.منم خیلی شروع کردم و نشد. الان به این نتیجه رسیدم که مشکلم اینه که واقع بینانه هدف انتخاب نمی کنم و تنوع طلبم و هیچ وقت ارام و پیوسته پیش نرفتم و صبر نداشتم.نقل قول:
ارادم فلج شده. اعتقاد ندارم معجزه بتونه یه فلج رو درمون کنه...میگم معجزه چون خودم نمی تونم.از بس شروع کردم و نشد دیگه به خودم و راه حل ها اعتماد ندارم....
حالا شما بیا فکر کن ببین چرا نشده.
در سایت همدردی که داشتم مطالعه می کردم, مدیر همدردی نکته جالبی را نوشته بودند:نقل قول:
استرس و حقارت رهام نمیکنه. زمان داره میگذره. همه ی اطرافیان دارند ترقی میکنند و من انگشت نما هیچ عرضه ای ندارم.....
پیشنهاد می کنم نهج البلاغه را بخونی. خیلی قشنگهنقل قول:
شما هر كجا و هر جا باشید به خاطر انسان بودنتان بالاترین جایگاه را
دارید. پس هیچ هدفی نمی تواند شما را بالاتر از موقعیت كنونی اتان ببرد.
ما همیشه با یك تعارض روبرو هستیم:
تعارض بین: همسانی درونی و همسازی بیرونی
یعنی چه:
همسانی درونی:
یعنی اینكه هر انسانی ذاتا موقعیت عالی دارد،و پتانسیل خاصی از انرژیهایی كه می تواند خودش و دیگران را رشد دهد در خود جای داده است. (مانند یك دانه كه در خود ظرفیت تبدیل شدن به یك میوه خاص را دارد.) و انسان اگر اینها را بشناسد دوست دارد با آن همسانی درونی ایجاد كند و در این راستا حركت كند (اما بسیاری افراد به خاطر هنجارسازی های محیطی ممكن است این پتانسیل را نشناسند یا وقتی شناختند آنها را بالفعل نكنند.)
همسازی بیرونی:
به خاطر زندگی جمعی و الگوهای هنجاری محیطی و ارزش گذاری هایی كه انجام می گیرد،در بیرون اهدافی هست كه ثروت، موقعیت، شهرت، رشد، رفاه و ... را با خود مترادف می كند. و این اهداف پیوسته از كودكی ما را بمباران می كنند. و ما برای رسیدن به آسایش تمایل داریم كه با محیط همسازی كنیم. در حالیكه بعضی این اهداف ممكن است بر پتانسیل درونی ما منطبق یا هماهنگ نباشد.
پس تعارض بین همسانی و همسازی به این معناست. كه ما بین آنچه خودمون هستیم و آنچه جامعه ما را به سوی آن هل می دهد متحیر می مانیم
كسانی هستند كه انرژی خود را روی همسانی های درونی می گذارند یعنی آزاد كردن پتانسیل های واقعی و درونی خود، حتی اگر خلاف اهداف محیطی باشد. چنین افرادی شاید از منظر بیرونی پر سر و صدا نباشند یا موقعیت بزرگی را كسب نكنند، یا سرمایه ای بدست نیاوزند و هیچكس به حال آن غبطه نخورد، ولی این چنین افرادی با لذت و آرامش زندگی می كنند. (اگرچه در بسیاری موارد در صورتیكه سد بیرونی نباشد ،چنین افرادی حتی در همسازی های بیرونی هم كم نمی آورد و رشد می كنند)
چند نمونه
1-شب و روز مومن به سه کار می گذرد: 1- بخشی به راز و نیاز با خدا 2- بخشی به تامین معاش3- بخشی به بهره برداری از لذت های حلال
2- ارزش هر کس به کار نیکوی اوست
3- ارزش هر کس همسنگ همت اوست
4- کسی که دو روزش مثل هم باشد ضرر کرده است
5-امام سیمای مومن را اینگونه توصیف کرده اند: شادمانی مومن در چهره و اندوهش در دل است. دریا دل و بلند نظر است و نفسش از همه رامتر. برتری جویی را خوش ندارد و خودنمایی را زشت داند. اندوهش طولانی است و همتش بلند است و سکوتش فراوان. دوراندیش است و اوقاتش با برنامه. سپاسگزار و صبر پیشه است. دارای فکری ژرف است. به اسانی نیازش را به کسی نگوید و به کسی روی نیندازد. سازگار و نرمخو است. جانش از سنگ مقاوم تر است و فروتنی اش از بردگان فراتر.
و......
بیا یکم دیگه به خودت وقت بده و به کسی فکر نکن. هر روز خودت را با دیروز خودت مقایسه کن.
و سعی کن هر روز بهتر از دیروز باشی.:72::72::72:
به خواب رفتم و دیدم زندگی شادمانی است
برخاستم و دیدم زندگی خدمت به خلق است
به کار بستم و دیدم خدمت شادی افرین است
(رابیندرانات تاگور)
exito محترم
این حرفاتون نشون میده هنوز امیدی واسه بهبودی و پیشرفت در شما موج میزنه.
چیزی که هست اینه که عادت به تنبلی کردی.
باید این عادت رو از بین ببری و چیزی نیست که یه روزه بتونی نتیجه بگیری.
ببین من به خاطر مشکل خودم نمیتونم زیاد مسایلتو باز کنم. اما یه دید کلی به نظرات دوستان زدم و دیدم که قشنگ دارن راهنمایی میکنن. دنباله رو اونها باش . حتما کمکت میکنن. افکار منفی رو از خودت دور کن.
یا علی
ما رو هم دعا کن رفیق.
راستش این موردی تو فامیل بوده و از نزدیک دیدم ولی خوب اون سابقه ی تحصیلیش میگه خیلی باهوشه.به نظرم کسایی که هوششون خیلی خوب باشه میتونند مثلا هم بچه داری کنند هم درس بخونند. از این نظر که هوشم زیاد خوب نیست مطمئنم. بابام همیشه میگفت داداشت بچه بود شعرا رو زود حفظ میکرد ولی تو نه. الانم اون نخبه هست و من...نقل قول:
ببینید خواهر من در سن 27 سالگی ارشد گرفت و بعد ازدواج کرد و بعد بچه دار شدن و بعد از 10 سال در سن 37سالگی ازمون دکتری داد قبول شد و امسال در سن 41 سالگی از پایان نامه اش دفاع می کنه و الانم استاد دانشگاه هستند و تدریس می کنن.
یکی از استادام برام تعریف کردند که خانمی را می شناسند که سالها از درس دور بودند و ازدواج کرده بودند و بچه دار شده بودند ولی بعد دوباره شروع می کنند و در سن 40 سالگی دکتری قبول میشن و همزمان در ان سال پسر اولشون هم در دانشگاه قبول میشن.
یکی از دوستام 25 سالشه ازدواج کرده و الان هم باردار و کلی هم مشکل براش پیش اومده و الان دکتر بهشون استراحت مطلق داده ولی همزمان داره برای ارشد هم می خونه.
ببین هیچ وقت دیر نیست.
2ساله دارم میگردم. تو دانشگاه چیزی یاد نمیدند خودم هم کار نکردم. بیرون هم ادم مسلط با سابقه کار می خواند. حتی کارآموزم قبولم نکردند.نقل قول:
یک سوال دارم. شما با مدرک کارشناسی تون نمی تونید کار کنید؟
niki عزیز سعی می کنم:72:نقل قول:
بیا یکم دیگه به خودت وقت بده و به کسی فکر نکن. هر روز خودت را با دیروز خودت مقایسه کن.
و سعی کن هر روز بهتر از دیروز باشی.:72::72::72:
- - - Updated - - -
soha،N.I.K.I،میشل، فرشته مهربان، مدیر همدردی و بقیه دوستان که برام وقت گذاشتند و میگذارند، بی نهایت ممنونم و اجرتون با خدا.
اگر فرض رو بر تنبلیم بگذاریم، یعنی امکان داره کسی انگیزه و علاقه زیاد به موضوعی داشته باشه اما به خاطر تنبلی به اون نپردازه؟ چون من هنوز فکر میکنم مشکلم فقط انگیزه هست و به خاطر شکستهای پی در پی ناامید شدم و نمی خوام شروع کنم.
یه چیز جالب اینه که بعضی وقتها که یه محرک پشتم هست فوق العاده زرنگ میشم. مثلا همین چند هفته قبل شرکتی برای گزینش کاری رو بهم داده بود که یک هفته ای باید تمومش میکردم. من به خاطر از دست ندادن اون کار فکر کنم فقط 24 ساعت اون هفته رو خوابیدم و بقیشو کار میکردم.(که البته اخرشم گزینش نشدم)
soha،N.I.K.I،میشل، فرشته مهربان، مدیر همدردی و بقیه دوستان که برام وقت گذاشتند و میگذارند، بی نهایت ممنونم و اجرتون با خدا.:wink:
اگر فرض رو بر تنبلیم بگذاریم، یعنی امکان داره کسی انگیزه و علاقه زیاد به موضوعی داشته باشه اما به خاطر تنبلی به اون نپردازه؟ چون من هنوز فکر میکنم مشکلم فقط انگیزه هست و به خاطر شکستهای پی در پی ناامید شدم و نمی خوام شروع کنم.
یه چیز جالب اینه که بعضی وقتها که یه محرک پشتم هست فوق العاده زرنگ میشم. مثلا همین چند هفته قبل شرکتی برای گزینش کاری رو بهم داده بود که یک هفته ای باید تمومش میکردم. من به خاطر از دست ندادن اون کار فکر کنم فقط 24 ساعت اون هفته رو خوابیدم و بقیشو کار میکردم.(که البته اخرشم گزینش نشدم)
################################################## ########################################
بله عزیزم شک نکن که تنبلی هست که باعث شده تموم انگیزه زندگیتو از دست بدی. تقریبا مشکلت یه جورای داره کشیده میشه سمت مشکل من. اصلا بیا یه کاری کن. یه هفته امتحانی یه برنامه ریزی خیلی سبک واسه خودت کن. و حتما سعی کن تقریبا مثل برنامه پیش بری. اگه حالت بهتر نشد من به شخصه قول میدم خودم واسه خودکشی همراهیت میکنم
ضمنا یه چیز دیگه: همین که توانایی داشته باشی تو لحظه حاضر بر فرض بخندی، یا حتی یه تایپ ساده انجام بدی یعنی واسه خودت بهترینی. ضمن اینکه از امروز تا هفته بعد که برنامه ریزی کردی خودت رو حتما با خودت مقایسه کن خاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا نوم نه با کس دیگه ایییییییییییییییییییییییی ییی. اگه پیشرفت داشتی بدون که واقعا هنرمندی. این حرفها رو هم واسه دلخوشی تو نگفتم چون آدم رک و راستی هستم و راحت حرفامو میزنم.
راستی یه چیز دیگه فکر نکن که کسانی که همه چیز دارند و یا بر فرض هزار توانایی دارند حتما با انگیزه و.... هستم. خود من به شخصه، دانشگاه تدریس میکنم، کتاب ها تالیف و ترجمه کردم. طراح سوالات کنکور بودم، مقالات متعدد نوشتم و.......با افراد سرشناس لینک هستم و.....
اما چیزی که منو سمت این تالار کشوند این بود که: اوایل مثل تو فکر میکردم که اگه این جوری باشم، اگه به دکتری برسم، اگه ..... یعنی به همه چیز رسیدم. اما حالا که تو بهترین جایگاه هستم. همسرم بهترین شغل و تحصیلات رو داره و.....فهمیدم که اینا معنی زندگی نیست، اینا انگیزه نیست. دوستان واقعا خوب دارن راهنمایی میکنن. تو این تالار کم کم دوستان دارن منو قانع میکنن که باید واقعا زندگی کنم. یعنی اگه توانایی داشته باشم که از دیدن یک گل لذت ببرم یعنی من بهترینم. چون تو این روزگار همه یادشون رفته که چیزهای ساده و زیبایی واسه لذت بردن وجود داره. و کسی که این موضوع رو به خودش یادآوری کنه یعنی یه قدم از بقیه جلوتر.
پس ببین میتونی با ساده ترین کارها هم بهترین باشی.
شاد باشی و پرانرژی...
اگزیستو عزیز تو تنبل نیستی. به هیچ وجه تنبل نیستی. شما افسرده هستی . افسردگی یک بیماری روانی است که روی کارکرد مغز بسیار تاثیر می گذارد. یکی از تاثیراتش این است که واقعا حس می کنی انرژی هیچ کاری را نداری یا همان طور که خودت گفتی نمی توانی کارهایی که می خواهی انجام دهی. یکی از عوارضش رسیدن به پوچی و افکار خودکشی است که بسیار خطرناک است.
شما باید هر چه زودتر پیش یک روانپزشک بروید و درمان دارویی را شروع کنید. این بیماری درمان دارد. شما خدای ناکرده بیماری لاعلاج نگرفته ای که دکترها جوابت کنند. یک بیماری ساده اعصاب گرفته ای که درمان های مختلف دارد. حتی یک مرکزی در تهران هست که درمان هایش خیلی خوب و جدید هستند.
عزیزم اگر کسی یک بیماری ساده داشته باشد خیلی بی انصافی است که بمیرد یا بخواهد بمیرد. برو دنبال دکتر و خودت را درمان کن.
این خودی که تو می گویی کاری نمی تواند انجام دهد خود واقعی تو نیست. اگزیستویی است که بیمار شده است و بیماری خود واقعی او را پوشانده است. پس هر چه زودتر برو دنبال دوا و دکتر.
اگر هم آدرس دکتر یا آن مرکز را خواستی من به تو می دهم.
soha ی عزیز طبق حرفتون یه برنامه ی 3 روزه میریزم و البته اگه کمکتون در مورد نفس کشی جواب نداد روی کمک خود کشیتون حساب باز میکنم.
نوپو عزیز،لطفا چند تا روانپزشک خوب بهم معرفی کنید. اما دوست داشتم بدون دارو و با روانکاوی خوب بشم.
کلینیک آتیه | نوروفیدبک - بیوفیدبک - درمان افسردگی
مدیرش دکتر رضا رستمی است . می توانی تحقیق کنی.
یکی هم دکتر علیرضا ظهیرالدین است که مطبش توی خیابان سمیه تهران است. این دکتر فقط دارو درمانی می کند. اما مطمئن است.
طب سنتی هم در کنار دارو درمانی خیلی موثر است. یک دکتر طب سنتی می شناسم که خیلی حاذق است. دکتر علی تجری. اگر خواستی فردا شماره اش را می دهم.
سلام. چه طوری؟ خوبی؟ :72:
هر کسی در یک زمینه استعداد داره و هوش بخش های مختلفی داره. هوش ریاضی داریم, هوش ادبی داریم و.... ولی مهم تر از هوش تلاش و پشتکار. ادیسون میگه 99 درصد تلاش و تنها 1 درصد هوش در موفقیت مهمه.نقل قول:
راستش این موردی تو فامیل بوده و از نزدیک دیدم ولی خوب اون سابقه ی تحصیلیش میگه خیلی باهوشه.به نظرم کسایی که هوششون خیلی خوب باشه میتونند مثلا هم بچه داری کنند هم درس بخونند. از این نظر که هوشم زیاد خوب نیست مطمئنم. بابام همیشه میگفت داداشت بچه بود شعرا رو زود حفظ میکرد ولی تو نه. الانم اون نخبه هست و من...
برای رسیدن به چندتا کار به طور همزمان نیاز به تلاش و کار زیاد, برنامه ریزی, تعهد و مسئولیت و کمی هم از خودگذشتگی داره!!! وقتی به خواهرم نگاه می کنم چنین چیزی می بینم!
خب خوبه میگی دانشگاه چیزی یاد نمیده. پس ارشد برای چی می خوای؟ ارشد میتونه در فراگیری کار عملی بهت کمک کنه؟ یا صرفا تئوری؟نقل قول:
2ساله دارم میگردم. تو دانشگاه چیزی یاد نمیدند خودم هم کار نکردم. بیرون هم ادم مسلط با سابقه کار می خواند. حتی کارآموزم قبولم نکردند.
از ادامه تحصیل هدفت چیه؟ منظورم اینه که کار اکادمیک دوست داری و می خوای استاد بشی یا اینکه به طور عملی کار کنی و در یک شرکت مشغول بشی؟
ببین تو این دوره زمونه خودت باید کار درست کنی.
من برنامه نویسی نمی دونم و نمی تونم خیلی نظر بدم. تا جایی که میدونم برنامه نویسی کار سختی. ولی اگه بخوای میتونی خودت یک برنامه کوچک بنویسی یا نه؟ یا با همکاری دوستات؟
ببین یک بار در رادیو با یک اقایی که کارافرین بودن مصاحبه می کردن. ایشون لیسانس نرم افزار داشتند و یک برنامه نوشته بودند که وقتی متنی را می خوندی فارسی تایپ می کرد.
ایشون با همکاری دوستانشون بدون هیچ سرمایه ای شروع کرده بودند و چند سال وقت گذاشته بودند و نسخه ابتدایی را نوشته بودند و کم کم پیشرفت کرده بودند و نسخه های تخصصی نرم افزار را برای پزشکان و وکلا هم نوشته بودند. و بعد از چند سال کارشون رشد کرده بود و به درامد خوبی هم داشتند ولی خودشون گفتن که اول رایگان نسخه ازمایشی را ارائه می کردند و اوایل فروش جندانی نداشتند و... ولی در نهایت موفق شده بودند.
و به نظرشون مهمترین سرمایه ان شرکت سرمایه انسانی بود که داشتند.
ببین به نظر من اول تصمیم بگیر که ارشد می خوای بگیری یا نه؟ برات مفید خواهد بود یا نه؟
اگه مثبت از الان بشین برای امسال بخون.
و باید بالاخره از یک جا شروع کنی دیگه. نمیشه بری رایگان کار کنی؟
پژوهشگاهی نیست که بری همکاری کنی؟ همکار طرح بشی؟! نمیدونم تو رشته شما میشه یا نه.
ببین در کدوم گرایش یا بخش رشته ات بیشتر علاقه و توانایی داری بعد یک کلاس ازاد ثبت نام کن.
شاید کمکت کنه. از استاد کلاس هم میتونی راهنمایی بخوای. دوستی که هم رشته ای شما باشه نداری؟ خودت ایده برای کار نداری؟ خلاصه سعی کن در بخشی که دوست داری و می تونی تخصص کسب کنی حالا هر طوری که می تونی. خوندن کتاب و مقاله و همینطور ترجمه و بعدا انشالا نگارش.
کلاس های ازاد, یا برو دانشگاهی که درس خوندی یا یه دانشگاه دیگه و با اساتید و دانشجوها صحبت کن. حتما بهت ایده و راهنمایی های خوبی میدن.
ببین منم اینطوریم. برای همین گفتم صلاحیت ندارم چیزی بگم.نقل قول:
اگر فرض رو بر تنبلیم بگذاریم، یعنی امکان داره کسی انگیزه و علاقه زیاد به موضوعی داشته باشه اما به خاطر تنبلی به اون نپردازه؟ چون من هنوز فکر میکنم مشکلم فقط انگیزه هست و به خاطر شکستهای پی در پی ناامید شدم و نمی خوام شروع کنم.
یه چیز جالب اینه که بعضی وقتها که یه محرک پشتم هست فوق العاده زرنگ میشم. مثلا همین چند هفته قبل شرکتی برای گزینش کاری رو بهم داده بود که یک هفته ای باید تمومش میکردم. من به خاطر از دست ندادن اون کار فکر کنم فقط 24 ساعت اون هفته رو خوابیدم و بقیشو کار میکردم.(که البته اخرشم گزینش نشدم)
ببین منم نیاز به محرک بیرونی دارم. منم حوصله درس خوندن ندارم چون رشتم را دوست نداشتم و کار ندارم و خیلی هم به اینده کاریش امید ندارم. کارای دیگه ای که دارم را سریع انجام میدم ولی تو درسا خیلی تعلل می کنم منم کارایی که نباید را می کنم و کارایی که باید را نه.. سر این موضوع بدجوری اسیب دیدم و خیلی وقت تلف کردم. الان دیگه خودم خسته شدم. و در نهایت به خودم گفتم اگه این رشته ای نبود که می خواستم و ایده الم نیست و در اینده منو به همه چیزایی که می خوام نمیرسونه, ولی ادامه دادنش از هیچی بهتره! در حال حاضر تنها راه پیش رومه و تصمیم گرفتم فعلا دیگه به هیچی فکر نکنم به جز ان چیزی که الان اهمیت داره فکر کنم و و توقع ام را کم کنم و از کارای کوچکی که می کنم انرژی بگیرم و یکم زندگی کنم و احساس ارامش! می خوام امسال ارشد بدم و یک ازمون ازمایشی هم ثبت نام کردم و با برنامه اش درس می خونم. منم خیلی خستم و خالی از هر گونه انرژی, منم روزی دوست داشتم از دنیا برم البته نه با خودکشی, از خدا خواهش می کردم!
ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم هر چه قدرم زندگی مطابق خواسته های فرد نباشه و هر چه قدر هم که سخت و دردناک و ملال اور باشه ولی باز زندگی کردن شیرینه! اگه بخوای با این سختی ها مقابله کنی, می بینی که خود این مبارزه با مشکلات شیرینه. هر بار که یک مشکل را از سر راه برداری انرژی می گیری و به خودت امیدوار.
بیا چندتا هدف کوچولو تعیین کن و فکر علم و تخصص باش و با کسانیکه در رشته کاریت موفق و فعال هستند صحبت کن و راهنمایی بخواه. ببین شاید در نت یک فروم تخصصی رشته ات را هم پیدا کنی و بتونی اطلاعات مفیدی کسب کنی.
موفق و سلامت و شاد باشی دوست گلم.:72:
- - - Updated - - -
راستی بزار تجربه خودم را از مشاوره بهت بگم.نقل قول:
soha ی عزیز طبق حرفتون یه برنامه ی 3 روزه میریزم و البته اگه کمکتون در مورد نفس کشی جواب نداد روی کمک خود کشیتون حساب باز میکنم.
نوپو عزیز،لطفا چند تا روانپزشک خوب بهم معرفی کنید. اما دوست داشتم بدون دارو و با روانکاوی خوب بشم.
خیلی خوبه. حتما برو ولی پیش یک فرد مطمئن برو و اگه رفتی لطفا به گفته هاشون عمل کن.
به نظر من برو پیش یک روانشناس بالینی و اگه لازم بود ایشون خودشون شما را به روانپزشک جهت دارودرمانی ارجاع بدن.
و اما تجربه خودم. چند سال پیش اعصابم خیلی خیلی خورد بود. ان موقع مثل شما ناراحت بودم و تو نت سرچ کردم و یک روانشناس با تجربه پیدا کردم. از رزومه شون خوشم اومد. فوق دکتری از هاروارد گرفته بودن و استاد تمام و 75 سالشون بود و......
میدونی بهم چی گفتن؟
گفتن میدونی مقصر کیه؟ گفتم خودم! و با سر تکان دادن تایید کردن!
و در نهایت گفتن باید بپذیری که یک چیزایی را میشه در زندگی تغییر داد و یک چیزایی را نه.
و گفتن که هر وقت ناراحت بودی به خودت بگو خدایا توان انچه را که نمی توانم تغییر بدم به من بده.
و گفتن واقع بین باش و از فرصت ها استفاده کن.
و همچنین گفتن که باید بپذیری هر خواسته ای بهایی داره!
و اگر خواستی هدفی تعیین کنی, ببین اول واقع بینانه است و توانش را داری و اگه پا سخ مثبت ایا سختی هاش را حاضری به جان بخری و پی همه چیز را به تنت بمالی؟؟؟!!! یا نه؟ اگه بله بسم الله
یادمه بهشون گفتم ادامه رشتم هم سخته و هم باهاش کار خیلی سخت پیدا میشه و در جواب, موارد بالا را گفتن.
ولی من به حرفاشون متاسفانه خیلی گوش نکردم. چون مطمئن نبودم که حاضرم بهاش را بدم یا نه.
حالا از من بگذریم.
شما بیا با خودت صادق باش و ببین به نظر خودت توانایی ارشد قبول شدن را داری یا نه؟ و به دردت می خوره یا نه؟ میتونی یک برنامه نویس خوب بشی یا نه؟ و ایا حاضری کلی کتاب بخونی و زحمت بکشی و هر کاری که لازمه بکنی بدون اینکه در ابتدا و یا چند سال کار و درامد هم نداشته باشی ؟؟؟!!!
اگه بله برو دنبالش و به حرف بقیه کار نداشته باش.
میگن وقتی ادم در کاری قدم برداره, خود راه بهش میگه چه جوری باید بره!
عزیزم علائمی که من درت میبینم، به نظر افسردگی میاد. هرچند جایی خوندم که سندرم 30 سالگی بسیار شبیه به افسردگی عمل میکنه.
این کتاب برای افسردگی عالیه: از حال بد به حال خوب
من که با خوندن چند صفحش خوب شدم!:18: همون چند صفحه ی اولش بینشی در مورد احساساتی که تجربه میکنیم ایجاد میکنه، که خیلی اثرگذار هست.
قدر و ارزش خود را گره زده ای به اعتباریاتی مثل مدرک تحصیلی بالا و کار در جایی خوب و ...... برای همین وقتی اینها نباشد زندگی برایت بی معنی می شود و افسرده و بی انگیزه و بی رمق می شوی . نیاز داری نگرش و نگاهت را به زندگی و خودت تغییر دهی ....
این اعتباریاتی که بخاطرش خودت را اینهمه سرزنش و اذیت می کنی و در نبودش خودت را هیچ می بینی آیا ماندنی هستند ؟ نه تنها ماندنی نیستند بلکه می بینی که گاه وبال آدم هم می شود مثل این وقت که شما وابسته به آن شده ای و تمامی بود و نبود خود را به آنها گره زده ای و این همه از مواهب دیگر زندگی و از لذت بودنت ترا انداخته است .... اینها کجایش فی نفسه ارزشمند است .... این انسان است که به اینها ارزش می دهد و الا فی نفسه چیزی نیست ... اگر انسان نباشد مهندس و دکتر بودن و .... اصلاً معنی می دهد ؟ .... حال این انسان خاصیتش چی هست که به اینها می تواند هستی ببخشد و معنا بدهد ..... همان خاصیت انسانی را بچسب ... وقتی ما به این ابزارها که خلق شده دست خود ماست اینقدر وابسته می شویم و اینقدر خود را در آن الینه می کنیم طبیعی هست که چنین حالی پیدا کنیم که دیگر زندگی بی معنی شود و نخواهیمش ....
میشل حرف خوبی زد ، گفت وقتی به اینها می رسیم باز هم احساس می کنیم یه چیزی کمه .... چسبیدن به اینها و اعتبار خود را گره زدن به آنها باعث می شه از درون خالی بشیم و وقتی اینها را می فهمیم که یا به این اعتباریات دست نیابیم یا دست بیابیم و بعدش ببینم خوب که چی ؟
عزیزم ، خانمی ... برو سراغ ارزشهای وجودیت که سرمایه اصلی و ماندی همینه و درکشون کن و از این کمال گرایی محدود به اعتباریات دنیایی صرف بیرون بیا بعد می بینی که حالت چقدر خوب شد .
فکر کن که خب اصلاً من ارشد قبول نشم ، دکترا نگیرم و سرکار هم نرم ... آیا دنیا به آخر میرسه ؟؟؟ آیا من ارزشم به همینهاست ؟ آیا دیگه هیچ چیزی ندارم که ارزش زندگی کردن را داشته باشه ؟؟؟
اگر دیدی ارزشت به همینها محدود هست و بدون اونها ارزش زنده بودن برای خودت قائل نیستی ، پس خیلی تنگ نظر هستی عزیزم و حیفه که اینقدر نگاهت و دنیات کوچک باشه .....
نیاز داری از کمال گرایی در این زمینه ها بیرون بیایی و عزت نفست را تقویت کنی .
لینکهای زیر در این مورد را حتماً بخوان :
http://www.hamdardi.net/thread-15050.html
درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)
چگونه میشه عزیز شد ؟
سلام
راهنمایی های دوستان قشنگ بود، واقعا قشنگ بود. اینو از این جهت میگم که تو یه وقتهایی، ممکنه برای همه ما پیش بیاد که قشنگی ها رو نبینیم. گاهی بعضیها از بس همیشه قشنگ حرف میزنن، قشنگی اش هم برای ما عادی میشه. حال ما موقع درک زیبایی ها تو دید ما اثرگذاره. بکوش زیبایی در نگاه تو باشد...
روزی میرسه که با سرزدن مجدد به تاپیک، قشنگی صحبتهای دوستان رو میبینین و لمس می کنین، و امیدوارم این روز، خیلی دور نباشه
امام علی(ع): إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ
اگر به آنچه می خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش
خیلی وقتها، این حکمت حکیمانه مولا، به فریادم رسیده.
گاهی فکر میکنم می بینم کل نظریه یه روانشناس، تو یه حکمت هم جا نمیشه. راجرز، روانشناس مشهور، علت اصلی اضطراب رو ناهمخوانی بین خودواقعی و خودآرمانی میدونه و میگه این فاصله باید نزدیک بشه تا اضطراب هم کم بشه و راه اولش، پذیرش خوده.
حستون رو درک میکنم، چون این حس مختص شما نیست. هیچکس از درجازدن خوشش نمیاد، انسان دلش میخواد همیشه پیشرفت کنه، بهتر بشه و هرلحظه اش از لحظه قبلش تکامل یافته تر شه، اما راهی که انتخاب می کنیم و نوع نگاهمون، نیاز به اصلاح داره، نه حسی که داریم.
راهش چیه؟
1. از آنچه هستی نگران نباش:
امام علی(ع): اگر به آنچه می خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران نباش
2. مشخص کردن خواسته، با توجه به توان:
چیزی که میخوای به دست بیاری، مادیه یا معنوی؟
اگر مادی هست، فانی هم هست؛ اما اگر معنویه، اونوقت باید شماره سه رو اجرا کنی...
اما قبل از اون، لازمه بدونید که خدا بیش از توان تکلیف نمیکنه، پس ما از خدا جلو نزنیم!
لا یکلف الله نفسا الا وسعها...
3. نیت و تلاش مهمتر از نتیجه:
خدا پاداش نیت و تلاشت رو میده، نه لزوما آنچه حاصل شد. منظور این نیست که نیت کرد و رها کرد! منظور اینه که نیت کرد و در حد توان تلاش کرد.
4. همّت:
امام علی(ع): كُن بَعیدَالهِمَمِ إذا طَلَبتَ، كَریمَ الظَّفَرِ إذا غَلَبتَ
هرگاه در پى چیزى هستى، بلندْ همّت باش و آنگاه كه چیره شدى، در پیروزى كریم باش.
5. شناسایی اولویتها و همت در مسیر درست:
امام علی(ع): همّت خود را صرف چیزهایی کن که به آن نیاز داری و آنچه را به کارت نمی آید پی گیری مکن.
6. برنامه ریزی:
امام علی(ع): برنامه ریزی و آینده نگری قبل از شروع کار تو را از پشیمانی ایمن می سازد.
7. استقامت:
امام علی(ع): کار (خیر) اندک، که بر آن مداومت ورزی، از کار بسیار که از آن خسته شوی، امیدوار کنندهتر است.
8. واگذاری نتیجه به خدا:
اگر این مورد رعایت بشه، البته با انجام موارد قبلی، اونوقت انسان میتونه به مقامی برسه که به فرموده قرآن کریم:
لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ
تا بر آنچه از دستتان می رود اندوهگين نباشيد، و بدانچه به دستتان می آيد، شادمانی نکنيد...
همه این موارد، توضیحات مفصلی لازم داره، اونها در جای خود
اما آنچه فعلا برای شما کاربردی هست، مورد شماره یک هست. شما فعلا رو شماره یک کار کنید. ان شا الله همین شماره یک، حال شما رو بهتر خواهد کرد. اما در این مرحله توقف نکنید. این آغاز کاره. پس از اون، مراحل بعدی
سلام exito عزیز :72:
تاپیکتو خوندم البته نه کامل. اما اینکار رو میکنم و دیدم کارشناسای زیادی در این تاپیک حرفای زیبایی زدند. حرفایی که واسه من هم خالی از کاربرد نیست.
نمی خوام در مورد همه مشکلاتت صحبت کنم می خوام بهت بگم دنبال ریشه باشی. فرشته عزیز ریشه رو بهت نشون داد. منم دقیقاً مثل تو فکر میکنم . این ریشه که میگم تازگی ها برای خودم پیداش کردم. اسمش جهان بینیه. و دوستان هم اشاره کردند.
یادمه تا سه سال پیش بدجوری از بابت اینکه ارشد نخوندم افسرده شده بودم 6 سال از لیسانسم گذشته بود و منی که آرزوی ارشد داشتم بهش نرسیدم اما الان که اینو می نویسم یک ماهه که ارشدم تمام شده. گرچه تو رشته لیسانسم نیست و رشته لیسانس رو سه سال قبل توی یک شهر دور قبول شدم و نتونستم برم و امسال توی شهر خودم اون رشته رو آورده بودن و منم همین طوری امتحان دادم و قبول شدم اما دیگه حوصله دوباره ارشد خودندن رو ندارم. یه جورایی نوش دارو بعد مرگ سهرابه. چیزی که میخوام بگم اینا نیست.
اصلاً تازگی ها فهمیدم زندگی به اینا نیست. گرچه اینا مهمن اما خیلی مهم نیستن. خیلی مهم چیزای دیگه ایه.
خیلی مهم بچمه که خیلی دوستش دارم و زمان و انرژی و ادامه ام واسه اونه.
خیلی مهم همسرمه که الان من نسبت به اون و دنیاش متعهدم
خیلی مهم سلامتیمه که الان که به مخاطره افتاده تازه فهمیدم چقدر نسبت به خودم بی توجه بودم
خیلی مهم ، مهم نبودن افکاریه که همیشه فکر میکردم مهمن!
خیلی مهم همینه که من هستم گر چه خسته ام اما نفس کشیدن رو دوست دارم چون کسایی هستن که به بودن من شادن.
منم آدم فوق العاده کم پشتکاری هستم. اما زندگی فرای ایناست.
شاید تا دو سال پیش فکر میکردم ارزش آدما به دکتر و مهندس بودن و فوق داشتن و پولدار بودن و زیبا بودن و لاغر بودن و... است اما حالا با جرات میگم زندگی به اینا نیست.
ما آدما عادت داریم دور خودمون قفسی بسازیم که میله های این قفس افکار وارفته و نه وارسته اییه که ما رو هر روز محدود و تنگ اندیش تر میکنه تا جاییکه فقط عادت میکنیم به صبح ها بلند شدن و شب ها خوابیدن و باز چرخه زیستی این موجود دو پا.
گاهی وقتا باید رها بشیم از اون چیزی که فکر میکنیم بهتره باشیم و فقط خودمون باشیم! خود واقعیمونو دوست داشته باشیم و بهش افتخار کنیم حتی اگه فکر کنیم دیگران ممکنه چه فکری بکنن.
زندگی به اینا نیست. اینا که میگم خودت حالا خیلی خوب با حرفای دوستان عزیزم فهمیدی کدوماست.
پس حرص نداشته ها رو نخور نداشته ها و داشته ها موندنی نیستن مثل خودمون.
شاد باشی و سلامت:72:
N.I.K.I،میشل، فرشته مهربان،rozaneh،mohseneazizi و دوستان دیگه, حرفاتون رو خوندم و ازشون نت برمیدارم.
امروز آروم بودم. تصمیم جدیدی نگرفتم چون فکر می کنم تا وقتی خود کم بینی تو وجودم هست نمیتونم درست تصمیم بگیرم و ممکنه راهی رو انتخاب کنم که با خود درونیم فاصله داره.می خوام آروم و شاد باشم. می خوام به خودم سخت نگیرم یه جورایی منتقد درونیم رو ادب کردم.مطمئنم اگه دوباره یه روز به هم ریخت سراغ soha6666 برای راه حلهای ...کشی نمیرم و خوندن مجدد این تاپیک و کمک شما دوستان آرومم میکنه:)
راستی امروز یه نرم افزار کرنومتر کوچولو برا خودم نوشتم به اسم"Best times in my life". دو تا دکمه شروع و توقف داره. وقتی یه کار مفیدی که برام لذت بخشه رو شروع میکنم دکمه ی شروع رو میزنم و وقتی تموم میشه توقف.و به همین منوال لحظات مفید دیگه هم ثبت میکنم. سعی میکنم هر روز مجموع لحظات زیبام از روز قبل بیشتر باشه.
اجرتون با خدا:72:
سلام:72:
خیلی خوشحالم که حالتون بهتره:46:
:104::104::104:نقل قول:
راستی امروز یه نرم افزار کرنومتر کوچولو برا خودم نوشتم به اسم"best times in my life". دو تا دکمه شروع و توقف داره. وقتی یه کار مفیدی که برام لذت بخشه رو شروع میکنم دکمه ی شروع رو میزنم و وقتی تموم میشه توقف.و به همین منوال لحظات مفید دیگه هم ثبت میکنم.